03 اسفند 1392
مصاحبه با قدرت اله واحدی
(نماینده دوره بیست و چهارم بابل در مجلس شورای ملّی)
در آذرماه 1386 روزی به منزل استاد قدرتاله واحدی در قیطریه رفتم. ایشان با آغوش باز و بهگرمی پذیرای بنده شدند. پس از کمی گفتگوی دوستانه، چشمم به قفسه کتابی افتاد که در قسمت فوقانی آن، نوشتاری با عنوان«حاصل عمر» نصب شده بود؛ اینها مجموعه آثار استاد بودند بالغ بر هشت عنوان و بیش از ده جلد که برخی از آنها به چاپ چندم رسیده و به زیبایی در قفسه چیده شده بودند. پس از کمی صحبت پیرامون آثار ارزشمند استاد، از ایشان خواهش کردم به پرسشهای بنده در خصوص زندگی شخصی و اجتماعیشان پاسخ دهند؛ ایشان نیز به گرمی پذیرفتند و چون این مصاحبه، حاوی نکات ارزشمند بسیاری بود، تصمیم گرفتم آن را در قالب تاریخ شفاهی عرضه نمایم.
ـ استاد ابتدا خواهش میکنم بفرمایید در کجا و در چه خانوادهای بهدنیا آمدید؟
ـ در امرداد ماه سال 1318 خورشیدی در شهرستان بابل چشم به گیتیگشودم. پدرم، با اینکه مردی بازرگان بود اما ذوقی وافر داشت و گهگاه به مناسبت، اشعاری نغز و دلکش از شعرای متقدم ایران را زمزمه میکرد. من در خردسالی، با شنیدن این ابیات، احساس دگرگونی میکردم و از شنیدن آن لذّت میبردم. شاید این حساسیت و نازکطبعی من و اینکه در برابر شعر که سیمای مجسّم احساس آدمی است، تا این اندازه برانگیخته میشدم، ریشه در ناکامی بزرگ دوره کودکیام داشت که مادرم را در شش ماهگی از دست داده بودم! اگرچه در دامن نامادری بسیار مهربان و از خانوادهای باایمان بزرگ شده و از مهر و محبتی سرشار از وی بهره برده بودم اما اکنون که در شصت و هشت سالگی ایستادهام، هنوز جای خالی دستهای نوازشگر «مادر» را بر روی گونههایم، با تمام وجود احساس میکنم.
ـ تحصیلات مقدماتی، متوسطه و دانشگاهی را در کجا و چگونه به اتمام رسانیدهاید؟
ـ تحصیلات ابتدایی را در دبستان «بدر» بابل آغاز کردم. هرگز اوّلین روز مدرسه را فراموش نمیکنم؛ کیف تحصیلی کوچکی را که شبیه یک چمدان بود، کاملاً به خاطر دارم که در آن نخستین روز مدرسه با چه شادی توأم با دلهرهای، در دستم بود. درِ بزرگ مدرسه را که با پلههایی چند از آن گذشتم، به خوبی به یاد دارم که وقتی آن را طی میکردم، قلب کوچکم، مثل قلب یک گنجشک هراسناک، به تندی میطپید؛ از پلهها گذشتم؛ پردهای کلفت، حایل بین مدرسه و پلههای ورودی بود. با دستهای کوچکم، پرده سنگین را کنار زدم؛ حیات مدرسه، با تور والیبال، و سمت چپ آن، وسیله ورزشی بارفیکس، نظرم را در همان لحظه نخست، به عنوان عامل حرکت و جنبش، بهخود معطوف داشت، چراکه این دو با طبیعت بچهگانهام یعنی با جنبوجوش و بازی و شادی سازگاری داشت و به این جهت، حس مطبوعی را در وجودم زنده میکرد و تا اندازهای از دلهره و اضطراب من میکاست.
بههر تقدیر، شش سال تحصیلی، در این مدرسه که مدیری بیاندازه جدّی و مسئول آن را اداره میکرد، گذشت؛ مرحوم رسولی، مدیری باجذبه و ابهتی که هرگز نظیر آن را ندیدم؛ مدیر خوب و دلسوزی بود. اگرچه «چوب و فلک» او را بسیاری از همکلاسیهایم به خاطر دارند، اما من به دلیل اینکه در درس و اخلاق دلخواه او بودم جز مهربانی از آن مدیر بسیار سختگیر و جدّی، خاطرهای ندارم. اما شاهد آن بودم که ترکههای انار را بر پاهای بچههای شیطان و درسنخوان مدرسه، هر روز صبح، سر صف، فرود میآورد. او آنقدر جدّی و آنقدر باابهت بود که بچهها، حتی در خیابان و خارج از مدرسه هم وقتی مدیر را میدیدند، از ترس میلرزیدند! شاگردان آنروز او که طعم تلخ ترکههای انار او را چشیده بودند، اگر در آن روز به خاطر کودکی، غفلت و نادانی، او را دیوی میپنداشتند. بیتردید، امروز از او بهعنوان فرشته رحمت یاد میکنند، چراکه او واقعاً عاشق کارش بود؛ میخواست که شاگردانی باسواد، بااخلاق و ارزشمند برای جامعه تربیت کند. خشونت او، همه منبعث از احساس مسئولیت عمیق و بینظیر او در امر تعلیم و تربیت بود ـ خدایش بیامرزاد!
باری، پس از پایان تحصیلات ابتدایی به دبیرستان قناد رفتم و سیکل اوّل متوسطه را در این دبیرستان به پایان رساندم. لازم است متذکر شوم که از کودکی، ذوق و علاقه بسیاری به ادبیات داشتم. بهطوریکه نخستین شعر کودکانهام را در کلاس چهارم دبستان سروده بودم. منشأ و منبع الهام من در سرودن این شعر، آن بود که دوست همکلاسیام که با هم روی یک نیمکت نشسته بودیم به دلیل آنکه مأموریت پدرش در شهرستان بابل تمام شده بود، در وسط سال تحصیلی بهناچار از این شهر رفته بود. صبح روز بعد که جای خالی او را در کنارم دیدم، بهناگاه هقهق گریههایم در فضای کلاس پیچید و شعری در اندوه هجران او سرودم!
در دوران تحصیل در دبیرستان، از محضر دبیر ادبیاتی مهربان و خوشسیما و خوشبیان، برخوردار بودم؛ روانشاد رمضانعلی شعبانپور که مشوّق بزرگ من در آن زمان بود. نکته بسیار جالبی که شرح آن میتواند برای بسیاری از خانوادهها نیز آموزنده باشد، آنکه پدرم دوست داشت که من «دکتر در طب» شوم، به همین دلیل، علیرغم ذوق و استعداد فراوانی که در ادبیات داشتم، در رشته طبیعی برایم ثبت نام کرد! سه ماه اوّل سال تحصیلی گذشت و امتحانات مربوط برگزار شد. نمرات من در دروس مختلف ادبی و طبیعی، کاملاً متفاوت بود؛ بدین ترتیب که در دروس طبیعی، نمرات کمی کسب کرده بودم، درحالیکه در دروس ادبی، از قبیل انشاء فارسی، قرائت فارسی، املاء فارسی و علوماجتماعی، نمرات 19 و 20 را به دست آورده بودم! مرحوم شعبانپور، همان که دبیر ادبیاتمان بود، وقتی کارنامه مرا دید، بیدرنگ، پدرم را به دبیرستان دعوت کرد و با رایزنی مدیر وقت دبیرستان و توصیه و تأکید خود، پدرم را قانع کرد که در رشته تحصیلی من، اشتباه کرده است و به جای اینکه مرا در شاهراه ترقّی و پیشرفت رهنمون شده باشد، به بیراهه توقف و سکون سوق داده است! لذا با مذاکره با مسئولان دبیرستان شاهپور بابل که رشته ادبی در آنجا دائر بود، نام مرا در بهمن ماه در آن دبیرستان ثبت کردند و قرار شد که نمرات ثلث دوم مرا در این رشته برای ثلث اوّل ـ که در این رشته نبودهام ـ نیز منظور کنند و چنین نیز شد. باری در رشته ادبی با اینکه من با سه ماه تأخیر آمده بودم، در امتحانات ثلث دوم، شاگرد اوّل، شدم! و در واقع مسیر زندگیام، از بیراهه به سوی شاهراهی روشن، تغییر یافت. سه سال آخر دبیرستان را هم که در آن زمان سیکل دوم میگفتند، در دبیرستان شاهپور بابل و با همان رتبه اوّل در هر سه سال به پایان رساندم و در خردادماه سال 1338 موفّق به اخذ مدرک دیپلم متوسطه در رشته ادبی شدم و در همان سال در کنکور دانشکده حقوق دانشگاه تهران، در رشته قضائی شرکت کردم و نام من جزو نفرات بالای پذیرفتهشدگان (100 نفر برای تمام ایران) در جراید اعلام شد. این موفقیت برای من و حتی شهر من بابل در آن سالها ـ که فقط یک دانشکده حقوق در تمام ایران، وجود داشت ـ افتخاری بزرگ بود. دوره چهارساله دانشکده حقوق را با موفقیت گذراندم. در سال 1342 موفق به اخذ درجه لیسانس در رشته حقوق شدم. با اینکه متأهل و دارای دو فرزند خردسال بودم، شور و شوق بیاندازه به ادامه تحصیل، مرا واداشت که در تهران بمانم و به تحصیلاتم ادامه دهم. اگرچه برای امرار معاش میباید به چند کار توانفرسا نیز میپرداختم.
ـ آقای دکتر، کمی درباره فعالیتهای اداری و سوابق شغلیتان بگویید؟
ـ در اسفندماه سال 1342 به استخدام سازمان ثبت اسناد و املاک کشور که در آن زمان ریاست آن سازمان با مردی فرهیخته و قاضی خوشنام و استادی فاضل در رشته حقوق، شادروان دکتر بشیر فرهمند، بود، درآمدم و در ممیّزی امور املاک، مشغول به کار شدم و در عین حال به تدریس در کلاسهای شبانه که از اوان دانشجویی هم به آن مشغول بودم، ادامه دادم تا زندگی خانوادهام را نیز در حدّی قابل قبول تأمین کرده باشم. همینجا باید یادآوری کنم که در دوران تحصیل دانشگاه هم چون متأهل بودم علاوه بر تدریس در دبیرستان خصوصی و کلاسهای شبانه، در سازمان شهرستانهای روزنامه کیهان نیز به تنظیم و تصحیح خبر میپرداختم و در واقع هم دانشجو بودم و هم در چند مؤسسه، کار میکردم. شور و عشقی که به ادامه تحصیلات دانشگاهی داشتم، موجب شد تا خستگیِ اینهمه کار توانفرسایِ روزانه را به آسانی تحمّل کنم.
ـ چطور شد که به وزارت کشور رفتید؟
ـ پس از اینکه مرحوم دکتر بشیر فرهمند از سازمان ثبت اسناد و املاک رفت، در سال 1343 در آزمون استخدامی وزارت کشور شرکتکردم و در این آزمون با احراز رتبه نخست، به این وزارتخانه منتقل و در همان آغاز، بهعنوان مسئول امور قراردادها در اداره حقوقی منصوب شدم. پس از مدّت کوتاهی، معاون اداره آموزش وزارت کشور شدم و سرپرستی نشریه داخلی وزارت کشور را نیز بهعهده گرفتم. یک سال بعد به عنوان معاون اداره بازرسی منصوب گردیدم و در همین سال در کنکور دوره دکترای حقوق دانشگاه تهران شرکت کردم و با کمال خوشوقتی، موفق به ورود به این دوره عالی تحصیلی شدم. به دستور وزیر کشور وقت، یعنی دکتر جواد صدر که خود مردی فاضل و دانشمند بود، به پاس این توفیق و اینکه برای وزارت کشور افتخاری محسوب میشد که یک عضو جوان این وزارتخانه در کنکور دکترای حقوق که بسیاری از قضات باسابقه و وکلای قدیمی در آن مردود شده بودند، پیروز و موفق شده است، معادل دو برابر شهریهای که باید برای ثبتنام و ادامه تحصیل میپرداختم، به من پاداش دادند (2400 تومان که 1200 تومان آن را برای ثبتنام دادم). باری دوره دکترای حقوق را در سال 1346 به پایان رساندم ولی رساله دکترا را به دلیل اینکه در رشته جزای بینالمللی و موضوع «رسیدگی به جرائم در سرزمینهای اشغال شده» انتخاب کرده بودم و موضوعی بالنسبه دشوار و بهخصوص تازه و با منابع محدود و آنهم خارجی بود، طی سالها مطالعه و تحقیق، تکمیل و از آن دفاع کرده و به اخذ درجه دکترای حقوق نائل آمدم.
اما در وزارت در سال 1347 به ریاست اداره آمار و گزارشها منصوب شدم و در این سمَت موفق به تأسیس کتابخانه وزارت کشور شدم که در آن زمان با کتب ارزندهای که در زمینه مسائلی مربوط به وزارت کشور و شهرداریها، اعم از منابع داخلی و خارجی، خریده بودیم، در نوع خود یکی از مهمترین منابع علمی و تخصصی کشور در خصوص وظایف و مسئولیتهای وزارت کشور بود و مسلماً تا این تاریخ توسعه نیز یافته است.
در سال 1348 به ریاست اداره سیاسی وزارت کشور منصوب شدم و پس از آن تصدّی اداره امور انتطامی را بهعهده داشتم. در سال 1351 با حفظ سمت بازرس مخصوص کشور، به مدیریت امور پروانههای کسب در اتاق اصناف پایتخت منصوب گردیدم. مدتی نیز در سمَت معاونت فنی اتاق اصناف، انجام وظیفه کردم.
ـ جناب آقای دکتر در چه سالی و چگونه به مجلس راه یافتید؟
ـ در سال 1354 به نمایندگی مردم بابل در مجلس ملّی انتخاب شدم. 8 نفر رقبای انتخاباتی من علاوه بر اینکه به جز دو نفر همگی درجه دکترا در رشتههای مختلف علمی داشتهاند، سه نفر آنها، سه دوره نمایندگی مجلس شورای ملّی از حوزه انتخابیه بابل را هم در کارنامه خود دارا بودند و اینکه من در عنفوان جوانی (36 سالگی) وکیل اول بابل و حائز بیشترین آراء مأخوذه شدم، خود گویای نحوه انتخابات و حقانیّت دوره 24 قانونگذاری است. نکته گفتنی، اینکه دو نفر از کاندیداهای با سابقه سه دوره نمایندگی مجلس، در این انتخابات ناکام ماندند و اختلاف رأی آنها با من که نفر اوّل شدم، بیش از 50 درصد بود.
ـ چه اقداماتی در مدّت نمایندگی برای حوزه انتخابیه خود انجام دادید؟
ـ طی مدت 40 ماه نمایندگی، توفیق انجام خدمات شایستهای را به مردم زادگاهم پیدا کردم. حدود 70 مرکز بهداشتی، درمانی و آموزشی در روستاهای شهرستان بابل ایجادکردم که هماکنون موجود است و نیز ارتباط هفتگی اینجانب با مردم بدین قرار بود که تمام پنجشنبه و جمعههای این 40 ماه را با اتومبیل شخصی خودم در میان مردم دهات بابل بودم و به مسائل و مشکلات آنان رسیدگی میکردم.
نطقهای پیش از دستور من در مجلس که به علّت ارتباط با مسائل روز کشور و یا اهمیتش از جهت ارتباط با زندگی مردم حوزه انتخابیهام، در جراید کشور چاپ میشد، گویای نقش فعّال و سازندهای است که در مسیر رسالت بزرگ یک نماینده مردم ایفا کردهام. به دلیل همین نحوه خدمت و ارتباط صمیمانه و بیریا با مردم بود که در جریان انقلاب و پس از آن، احدی از اینجانب شکایتی نکرده و هیچ سازمان و دستگاه انقلابی هم متعرض من نشده است.
ـ در مجلس عضو چه کمیسیونی بودید و چه قوانین مهمی در آن کمیسیون، طرح شده و مورد تصویب قرار گرفت؟
ـ در دو کمیسیون دادگستری و وزارت کشور، جزو هیئت رئیسه بودم؛ در کمیسیون دادگستری، نایب رئیس و در کمیسیون کشور هم مخبر کمیسیون. در این دوره، قوانین بسیار مهمی تصویب شده که در واقع به دلیل اینکه شامل مسائل زیربنائی دادگستری در ارتباط با دعاوی مطروحه و روزانة مردم است و موضوعات اساسی راجع به دادگستری را در بردارد، قابل توجه و درخور تأمل به نظر میرسد؛ از جملة این قوانینِ سازنده و اساسی میتوانیم چند مورد زیر را با توجه به تناسب بحث، به عنوان نمونه بیاوریم:
1ـ قانون صدور چک، مصوّب تیرماه 1355 که دعاوی راجع به آن بیشترین دعاوی روز کشور را در بر دارد و بدیهی است تعیین اینکه مسئولیت حقوقی و کیفری صادرکنندگان چک بلامحل چیست و همچنین مسئولیت حقوقی و کیفری ظهرنویسان چک و صادرکنندگان چک به نمایندگی از سوی اشخاص حقیقی و حقوقی، چگونه است، حائز کمال اهمیت بوده و قانون مذکور به نحو جامع و کاملی به این نیاز اساسی مردم و قضات محاکم پاسخ داده است.
2ـ قانون ثبت احوال، مصوّب تیرماه 1355 ؛ اهمیت این قانون بر کسی پوشیده نیست و این هم یکی از قوانین اساسی مورد نیاز مردم و قضات محاکم است؛ زیرا در خصوص مسائل مهم راجع به احوال شخصیّه یعنی ولادت، ازدواج، طلاق و مرگ که از مهمترین حوادث و وقایع زندگی هر انسانی است، تعیین تکلیف نموده و مقررات لازم به منظور تنظیم روابط مردم در وقایع چهارگانة یاد شده، شامل است. این قانون اکنون نیز بر روابط مردم حاکم بوده و لازمالاجراء میباشد.
3ـ قانون اصلاح پارهای از قوانین دادگستری مصوّب 25 خرداد 1356 ؛ این قانون در جهت پیشبرد دادگستری به منظور تعالی سطح دادرسی در کشور و صدور آراء منطبق با حق و عدالت و در یک عبارت خلاصه، «تأسیس دانشکدة علوم قضائی و خدمات اداری دادگستری» بوده است که علاوه بر این حرکت علمی در داخل دادگستری، مقرّر شد همه ساله 20 نفر از قضات و کارکنان اداری را برای طی دورههای مطالعاتی به خارج از کشور اعزام کنند و حداقل سه نفر از فارغالتحصیلان ممتاز رشتة حقوق را هم که تعهد خدمت در دادگستری بسپارند، برای طی دورههای بالاتر علمی همانند قضات و کارکنان دادگستری به خارج از کشور بفرستند. در مورد اخیر بدیهی است که منظور فقط فارغالتحصیلان ممتاز دانشکدة علوم قضائی نبوده بلکه این امکان برای تمام فارغالتحصیلان رشتة حقوق اعم از دانشکده علوم قضائی دادگستری و سایر دانشکدههای حقوق کشور فراهم بوده است.
از جهات مثبت دیگر این قانون، پیشبینی مقرراتی در باب اسقاط حق پژوهشخواهی و فرجامخواهی توسط محکومعلیه آراء کیفری و حقوقی بوده است که در این صورت، موجب نصف شدن خسارت دادرسی و تخفیف □(1/4) مجازات میشده و این تمهید عاقلانه و منطقی، سبب تسریع معقول دادرسی و کاستن از حجم کار محاکم اعم از حقوقی و کیفری در سطح استان و دیوانعالی کشور میشد تا فرصت بیشتری برای نظارت بر کل محاکم کشور ایجاد شده و صدور آراء، وحدت رویه قضائی پیدا کند و بالأخره امر بسیار مفید دیگری که دادرسی در ایران را همسطح جوامع پیشرفتة حقوقی در جهان میکرد «الزامی شدن دخالت وکیل در تمام دعاوی حقوقی» بوده که نتیجة آن ایجاد تساوی در فرصت بین اصحاب دعوی اعم از فقیر و غنی در دادرسی بود؛ چراکه برای افراد بیبضاعت نیز امکان انتخاب وکیل فراهم شد و کانونهای وکلا موظف شدند که وکیل مجانی در اختیار این دادخواهان تهیدست قرار دهند.
ـ کمی در خصوص فعالیتهای پژوهشی و دانشگاهیتان بگویید؟
ـ بنده در جوار کارهای اداری، از کار تحقیق و تدریس نیز غافل نبودم. سال 1348 در مدرسه عالی بازرگانی تهران تدریس درس کلیات علم حقوق را به عنوان استاد مدعو به عهده داشتم و از سال 1350 تا 1354 نیز در مرکز آموزش مدیریت دولتی که مردی دانشمند و موقّر، همشهری فرهیختهام شادروان دکتر سهراب فیروزیان ریاست آن را به عهده داشت، تدریس میکردم. در همین زمان در مدرسة عالی قضائی و اداری قم هم تدریس میکردم و بیمناسبت نیست متذکر شوم که در سال 1342 کتاب آداب نویسندگی را نوشتم که در همان سال توسط انتشارات کوروش کبیر به چاپ رسید و سپس دستور زبان فارسی و فرهنگ لغات متشابهه و مشتقه را نوشتم که انتشارات آسیا آن را به چاپ رسانید. رویة شورای عالی ثبت نیز که حاصل یک سال کار و تحقیق من در سازمان ثبت اسناد و املاک کشور بود، توسط انتشارات کوروش کبیر چاپ شد. در سال 1346 کتاب مطالعه تطبیقی طلاق را نوشتم و در آن به بررسی این معضل بزرگ اجتماعی در ادیان مهم و در نظامهای حقوقی کشورهای فرانسه، انگلستان، آمریکا، شوروی و ایران پرداختم؛ این کتاب هم توسط انتشارات آسیا به چاپ رسیده است.
ـ پس از انقلاب اسلامی به چه فعالیتهایی مشغول بودید؟
ـ بعد از انقلاب، افرادی که سابقة نمایندگی مجلس داشتند به حکم قانون، از خدمت، منفصل و پاکسازی شدند. در نتیجه بنده در سال 1358 با اخذ پروانة وکالت از کانون وکلای دادگستری مرکز، به کسوت وکالت در آمدم و خاطراتی بسیار جالب و بهیادماندنی از دفاع از حق، طی این سالها، چه در امور کیفری و چه در امور حقوقی، دارم که حاصل آن دوستان بسیاری است که روزی موکّلین من بودهاند.
تدریس دانشگاهی و تحقیق و تألیف کتب را همچنان ادامه دادهام و از سال 1370 تاکنون در دانشکدة حقوق و علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز بهعنوان استاد مدعو در دورة کارشناسی ارشد، استاد راهنمای پایان نامههای دانشجویان کارشناسی ارشد هستم و گاهی هم تدریس دروسِ مقدمة علم حقوق و آئین دادرسی مدنی را بهعهده دارم که حاصل آن نیز تألیف کتاب مقدمة علم حقوق است که چاپهای اول تا سوم آن را انتشارات گنجدانش انجام داده و چاپهای چهارم تا یازدهم را انتشارات میزان به انجام رسانده است. دورة سه جلدی آئین دادرسی مدنی اثر دیگری از بنده است که بدواً انتشارات میزان و دادگستر مشترکاً آن را چاپ کردهاند و در کمتر از یک سال 9000 جلد از این کتاب به فروش رفته و اکنون چاپ چهارم آن در اختیار علاقمندان است. کتاب مقدمة علم حقوق در دانشکدههای حقوق و علوم سیاسی بهعنوان درس اختصاصی تدریس میشود و در دانشکدههای دیگر نیز بهعنوان دروس جنبی مورد استفاده است و دورة سه جلدی آئین دادرسی مدنی نیز در تمامی دانشکدههای حقوق کشور بهعنوان کتاب درسی و یا کتاب مرجع مورد استفاده دانشجویان قرار دارد. از آثار دیگر من مبحثی از حقوق جزائی بینالمللی و همچنین بایستههای آئین دادرسی مدنی است که ناشران آن میزان و دادگستر میباشند. البته چاپهای بعدی بایستههای آئین دادرسی مدنی را انتشارات میزان انجام داده که فعلاً چاپ ششم آن به بازار آمده است. از سال 1377 تاکنون نیز در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال به تدریس اشتغال دارم و عضو هیئت علمی این دانشگاه هستم.
ـ آقای دکتر با اینکه رشتة حقوق تقریباً رشتة خشکی است چه شد که به شعر و شاعری علاقهمند شدید؟
ـ در آغاز گفتهام که از کودکی به شعر و ادبیات، علاقهای وافر داشتهام و نخستین شعرم را در کلاس چهارم ابتدایی گفتهام. شکوفایی این استعداد خداداد در من با ورودم به کلاس چهارم ادبی آغازگشت و اگرچه به علّت تحصیل در رشتة حقوق و بهتبع آن اشتغال به کارهای مرتبط با آن، ادبیات در مراتب بعدی زندگی من جای گرفت ولی همیشه به آن پرداختهام و دفترچة اشعار من گویای آن است که از نوجوانی تا این لحظه شعر گفتهام و از این آرامبخشِ طبیعی زندگی، غافل نشدهام. هم بههنگام، اشعار شعرای متقدم و متأخر را با عشق و دقت خواندهام و هم بهموقع، برای خودم و برای تسلای دلم شعر سرودهام. بیتردید، شاعر فرزند زمان خویش است و بر حسب مورد به دنبال تأثری که برایش روی میدهد، حاصل آن، شعری است که میسراید و این یعنی دستیابی به یک وسیلة آرامش که سرشار است از طبیعت، از زندگی و از حیاتی که دور و بر شاعر است.
در دی ماه سال 1338 که دانشجوی سال اوّل دانشکده حقوق بودم، این شعر را سرودم:
زندگانی تلخ و دردافزا بود
هرکسی از زندگی نالان بود
در جوانی، نوجوانان از چه رو
این زمان گاه نشاط و خنده است
گاه عاشقگشتن است و روز نوش
روزگار عشق و می نوشیدن است
پس جوانان از چه خامش گشتهاند؟
این زمان هر کس که شد آزاده مرد،
اف بر این دنیا که محنتزا بود
حالیا خورشید اندر تیرگیاست
رادمردان کنج غم بنشستهاند
شیرها لببسته در خاموشیاند
حال من در این سرای غمفزا
میروم در قلب دریاهای دور
همچو فردوسی به نامم زندهام
شور شعرم نیز خامش کی شود
گاه با ما هست و گه بر ما بود
دل پر از خون، دیده هم چونان بود
از غم دوران همی در گفتگو؟
موسمی زیبا و بس فرخنده است
جملة مهتابرویان در خروش
روز نیرومندی و کوشیدن است
گوئیا با غم همآغُش گشتهاند؟
همدم وی گشته رنج و سوز و درد!
داستانی از شکست ما بود
مرد با نامرد این دوران یکیاست
رشتة امّیدشان بگسستهاند
روبهان، سرمستِ صهبانوشیاند
میکند خود را ز قید غم رها
تا چو غواصان صدف جویم وفور
بعد مرگ خویش هم تابندهام
کشمش خمخانه مانده، میشود
27 دی ماه 1338
تهران ـ سال اوّل دانشکدة حقوق
و برای اینکه از سالهای اخیر زندگیام نیز نمونهای آورده باشم، بیمناسبت نمیدانم که شعر کوچ بیهنگام را که در اندوه ایرانیان ترک وطن کرده، سرودهام، نقل نمایم و شعر «وطن» را که راز ماندگاری من در وطن است را بازگو کنم:
کوچ بی هنگام
تنها، قلب دام و دد، میتواند بدون احساس
تأثر، از سرزمین مادری جدا شود.
«رومن رولان»
از کتاب ژان کریستف
الا ای رفتهها کوچیده از مادر
که اندر دامن نامادری، پنهان
زچشم مادر تبدار
شراب ناب می نوشید!
من اینجا در کنار بستر این مادر تبدار میمانم؛
به زیر گوشهایش،
شعر و آهنگی ز مهر و عشق میخوانم.
که مادر، مادر است ای خیره سر!
در چشم یک کودک،
مگر فرقی میان مادر ناخوش و یا خوش هست؟
تو آیا کمتری از طفل؟
به چشم هرزة تو
سفرة بینان مادر را بهائی نیست؟
تن تبدار مادر مایة رنج است؟
و خانه، چون که غرق در گل و نور و چراغان نیست،
مأوا نیست؟
به عذر اینکه نان در سفره اندک هست و
مادر سخت بیمار است،
ترک خانمان کردید؟
به عنوان یکی فرزند،
از صدها هزاران زادة ایران؛
که نان خشک را در سفرة مادر
و اندر دامن مادر،
اگر چه سخت بیمار است و تبدار است،
به رنگارنگی آن سفرة گسترده در غربت،
هزاران مرتبت، ترجیح دادم من.
پیام من برای تکتک کوچیدهها این است:
دلم از بهر تو نه، بهر این مادر همیسوزد؛
که گرچه روی زخم تازة او را نمک پاشیدهاید اکنون،
که گرچه قلب این مادر
از این بیمهری و بیاعتنائیها،
هزاران بار بشکستید،
که گرچه جان او را سخت آزردید،
اگرچه جملگی، بدعهد و پیمانید،
ولی در چشم این مادر،
شما، فرزندِ ایرانید!
پنج شنبه 4 خرداد 1374
تهران
لازم به ذکر است که گزیدة اشعار من، تحت عنوان «من، تا وصلت خورشید، میدانم نمیمیرم» هم اکنون مراحل چاپ را طی میکند.
ـ در پایان اگر صحبت خاصی دارید، بفرمایید؟
ـ و اما سخنی با جوانان که ادامهدهندگان حیات قوم سرفراز ایرانی هستند:
هر انسانی باید در زندگی خویش «هدفی» داشته باشد تا حرکتهای منظم خود را به سوی آن هدف ترتیب دهد. برای رسیدن به هدف، بیتردید رنج بسیار باید کشید. فراموش نکنیم که «نابرده رنج گنج میسّر نمیشود». پس، انسان هدفمند، باید «سختکوش» نیز باشد و بیتردید، سختکوشی، مکمّل «هدفمندی» است.
نازپروردِ تنعم، نبرد راه به دوست
عاشقی، شیوة رندان بلاکش باشد
و اما آنچه هدفمندی و سختکوشی را ارزنده و با افتخار میسازد، «مفید بودن برای مردم» است. بدین بیان که آرمان انسان هدفمند و سختکوش باید رسیدن به جایگاه و منزلتی رفیع باشد، چراکه ارزش هر انسانی، به اندازهای است که برای جامعهاش مفید فایدهای است و لاغیر. به فرزندانمان بیاموزیم که هر کسی فرصتهای محدودی دارد؛ عمر آدمی نیز، چه کوتاه و چه دراز، روزی به سر میرسد و خوشا به حال کسانی که از این فرصتهای محدود طلایی، آنچنان بهره گرفته و بهره رسانده باشند که با سفر به گذشتة عمر، به جای احساس غبن و خسران، احساس شادی و رضایتمندی به او دست دهد؛ همچنانکه رودکی شاعر آزادة ایران گفته است:
زندگانی چه کوته و چه دراز؛ نیکبخت آنکه او بخورد و بداد
نه به آخر بمرد باید باز؟
شوربخت آنکه او نه خورد و نه داد
بدیهی است که در اینجا منظور شاعر، تنها خوردن و خوراندن نیست بلکه شامل همة دستاوردهای عمر آدمی است. بنابراین آن که دانشی اندوخته، باید سهم دیگران را ادا کند و آموختههای خود را به نسل بعدی منتقل سازد. آنکه هنرمند است، باید حاصل عمرش را به جوانان مشتاق و جویای نام، ارزانی دارد و آنکه به معنویتی رسید، میتواند راهنمای بشریت گردد و باید آن را بیدریغ در اختیار همنوعانش قرار دهد.
فردریک نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت، عبارت زیبایی از قول زرتشت، پیامبر قوم ایرانی دارد که بسیار آموزنده و مناسب مقال است:
«... هان از تنهایی خویش به تنگ آمدم و چون زنبوری که انگبین بسیار کرده باشد، به دستهایی نیاز دارم که به سویم دراز شوند...»
آری، فرزندان ایران باید آرمانخواهی، آزادگی و بالندگی را از پدران خویش بیاموزند. چنین کنیم تا نسلهای بعدی، ادامهدهندگان راه سرفرازانی چون کوروش کبیر و سعدی بزرگوار باشند که اوّلی، نخستین منادی حقوق بشر و دومی در 700 سال پیش، مبشّر انسان به سوی دروازههای شهر دوستی و انسانیت بود؛ سرایندة این شعر معروف:
بنیآدم اعضای یک پیکرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
تو کز محنت دیگران بیغمی
که در آفرینش ز یک گوهرند
دگر عضوها را نماند قرار
نشاید که نامت نهند آدمی
هم فرمان کورش کبیر و هم شعر نغز سعدی بزرگ، هر دو در تالار سازمان ملل متحد که رسالت دفاع از حقوق بشر را در جهان به عهده دارد، نقش بسته است و این هر دو البته موجب سربلندی و سرافرازی قوم ایرانی است؛ ما هم باید چنین کنیم تا آیندگان نیز از ما چیزی برای بالندگی و سرافرازی داشته باشند و آن را بهعنوان «الگوی زندگی» آویزة گوش سازند و فراراه حیات خویش قرار دهند.
ـ استاد گرامی، در پایان از اینکه وقت باارزش خود را در اختیار بنده قرار دادید، بینهایت از شما سپاسگزارم.
تاریخ شفاهی