15 آذر 1402
اعترافات رئیس دفتر پرویز ثابتی
ثابتی تا آخرین ساعات پیروزی انقلاب ساواک را رهبری میکرد
«...سرانجام یک روز پرویز ثابتی با رئیس کمیته[شهربانی] تماس گرفت و مرا به دفتر اداره یکم از اداره کل سوم، واقع در باغ مهران سلطنتآباد منتقل کردند. بعد از دو سال و نیم فعالیت در این اداره، ثابتی رئیس اداره از کار من خوشش آمد و مرا رئیس دفترش کرد. در این مقام کلیه نامههای انتقالی، مأموریتهای فوقالعاده، مأموریت سفارتخانهها و پرداخت کلیه پاداشها و مزایا و حقوقها را من تحریر میکردم. یعنی اگر مأموری درخواست انتقال میکرد، بایستی من دستور میدادم. پرداخت مزایای کارمندان هم به دستور من انجام میگرفت؛ در مواقعی هم که پرویز ثابتی در اداره نبود و یا به مسافرت میرفت، من کارهای او را انجام میدادم. در همین مدت مأموریت داشتم مساجد غرب تهران را کنترل کنم و اغلب به صورت کارگر یا خدمه یا مأمورِ توزیع خیرات در این مساجد رفت و آمد میکردم. در سال ۵۱ از طرف پرویز ثابتی به من مأموریت داده شد که برای شرکت و نفوذ در کنفدراسیون دانشجویان به ایتالیا بروم. سه سال در ایتالیا بودم و در مباحثات و تظاهرات دانشجویان شرکت کردم و از آنجا مطالب و خبرهایی را که از دانشجویان بهدست میآوردم، به ثابتی گزارش میکردم. در ایتالیا رئیس من نجفعلی یاوری بود که پس از خاتمه خدمت وی، شخص دیگری به نام سرهنگ سیار جانشین او شد. وقتی که شاه سابق برای کار و استراحت به ایتالیا رفت، من در رُم بودم و دانشجویان با مخالفت به سفر شاه سابق به رُم، دست به تظاهرات دامنهداری زدند؛ من هم میان دانشجویان بودم و از آنها عکس تهیه میکردم و به تهران میفرستادم. در آن تظاهرات یک پایم شکست و در یکی از بیمارستانهای رُم بستری شدم. در آن روزها پرویز ثابتی تلفنی مرتباً جویای حال من میشد و از وضع مالی من سؤال میکرد. من در سال ۵۴ پس از پایان مأموریت به تهران آمدم و در اداره کل هشتم ساواک مشغول کار شدم. پس از مدتی، به دلیل حسن خدمت، با حفظ سمت در ساواک، در سفارت ایتالیا مشغول کار شدم و بعد از آن با سِمت حسابدارِ ویژه بودجه محرمانه، تا قبل از سقوط ساواک مشغول کار بودم. در طول این مدت[هم که] پرویز ثابتی[از کشور فرار کرده بود] رهبری ساواک را تلفنی از خارج به عهده داشت و در آن روز یعنی روز شنبه ۵۷/۱۱/۲۱ به من دستور داد که بعد از تخلیه دفتر، از اداره فرار کنم، زیرا اوضاع خیلی خراب است، ولی چون وقت جمعآوری و از بینبردن مدارک را نداشتم، از محل کارم واقع در باغ مهران سلطنتآباد فرار کردم. در آن روز مبلغی بین ۱۵ تا ۲۰ میلیون ریال از بودجه سرّی در اختیار من بود تا سهمیه هر مأمور را داخل پاکت بگذارم و به آنها بدهم، ولی ناگهان به من دستور دادند جان خودت را نجات بده و فرار کن...».(روزنامه اطلاعات؛ ۲۷ اسفند ۱۳۵۷)