حزب توده و مصدق
در دوران (1329ـ 1335) حوادث تکان دهندهای مانند طرح مسئله نفت و انعقاد قرارداد گسـ گلشائیان، نخستوزیری رزمآرا بعنوان عامل امپریالیسم انگلستان بمثابة پشتوانة این قرارداد، بازگشت آیتالله کاشانی و فعالیت گروه اسلامی «فدائیان اسلام»، که منجر به قتل رزمآرا شد، رد قرار داد خائنانه گس ـ گلشائیان، در مجلس شانزدهم، طرح مجدد مسئله نفت و تشکیل دولت مصدق، افشاء اسناد خانة سدان و عقیم ماندن وساطت هاریمن، استعفاء غیر منتظره مصدق و تشکیل کابینة سوم قوام، فعالیت پرشور آیتالله کاشانی و دعوت از مردم علیه قوام که منجر به حادثه 30 تیر شد و به مقابلة شاه با آیتالله کاشانی و دستور بازداشت او منجر گردید، شکست قوام و پیروزی مردم و آغاز دورة دوم دولت دکتر مصدق، قطع رابطة سیاسی با انگلستان و انحلال مجلس سنا بمثابه پایگاه فراماسونری و دربار از جمله این حوادث است.
ولی دورة دوم حکومت مصدق، که حزب توده آن را دوران تصحیح مشی خود در قبال مصدق مینامد، دورانی است که اختلاف بین آیتالله کاشانی و دکتر مصدق بالا میگیرد. و منجر به کنار گذاشتن آیتالله کاشانی بعنوان رئیس مجلس (در انتخابات ریاست در دومین سال این مجلس) و روی کار آمدن دکتر معظمی دست نشانده مصدق و سرانجام منحل کردن مجلس، یعنی بازستادن نهائی تأثیر و قدرت آن از دست آیتالله و جلوگیری از مبارزة او برای تشکیل کنگره اسلامی میشود. آیا اعلامیه تکان دهندة آیتالله کاشانی را که در واقع پیش نمونة خواستهای انقلاب اسلامی و خط امام امت است و در آن موقع انعکاس جهانی یافت، رهبران حزب توده خوانده و بدان توجه لازم کرده بودند؟ آیتالله کاشانی در مصاحبهای دربارة این اعلامیه گفت: «این سازمان، که اتحادیه اسلامی جهانی است، باید میان دو بلوک شرقی و غربی، قوه سوم و بیطرفی باشد. تشکیل چنین اتحادیه نیرومندی، برای توازن قوا و حفظ صلح در جهان نیز مفید خواهد بود». این اعلامیه، با وجود انعکاس جهانیش، چشم رهبران توده را نگشود، زیرا آنها مسئلهای بعنوان اسلام را به رسمیت نمیشناختند.
در دوران دوم حکومت مصدق، امپریالیسم متحد آمریکا و انگلیس با به راه انداختن توطئه نهم اسفند 1331، برای خروج شاه و جلوگیری از خروج او به نام «مردم» و به میدان آمدن سرلشکر زاهدی بعنوان نامزد دربار برای نخستوزیری، زمینه را برای کودتا فراهم میکردند و کودتا (که بدون شک مصدق، ولو بر حسب آژیر صریح آیتالله کاشانی بوسیلة ارسال نامه 27 مرداد خطاب به او، از آن مطلع بود) با کمترین مقاومت دولتش روبرو نشد و مصدق بعنوان قهرمان مبارزه با امپریالیسم جای نیرنگ آمیز خود را در تاریخ باز کرد. از طرف امپریالیستها این بازی به قدری پیچیده و ماهرانه طراحی شد، که تا افشاگری اخیر و علنی شدن اسناد، تشخیص نقش دو شخصیت توسط مردم و حتی توسط «کارشناسان» سیاست باز شناخته نشد و حقیقت بار دیگر چون ماه منور زیر ابر دروغ پنهان ماند، که تا امروز چهره را عیان ساخت.
در جریان ملی کردن صنایع نفت، دو خط متمایز از همان آغاز مشخص شد: خط آیتالله کاشانی مبتنی بر تجمع مردم مسلمان ایران و تأمین وحدت کشورهای مسلمان علیه امپریالیسم و کمونیسم و نشان دادن امکان پیروزی در رزم برای ملی کردن نفت بر امپریالیسم به همة مسلمانان از طرفی، و خط مصدق دائر بر تخریب مواضع انگلستان ولی مدارا با آمریکا و دربار و قوام و زاهدی و بیرون رفتن از صحنه برای پیروزی نهائی دسیسة مشترک انگلستان و آمریکا و رها کردن سکان دولت به خائنانی که قرارداد کنسرسیوم را منعقد کردند، با حفظ «نام نیک» برای خود، از طرف دیگر.
رهبری حزب توده نتوانسته است این دو خط را از هم تشخیص دهد. حزب توده که در اثر فضای باز (بعد از روی کارآمدن مصدق و ریاست مجلس آیتالله کاشانی) به امکاناتی برای بسط فعالیت خود دست یافته بود، به قدرت نسبتاً قابل ملاحظهای بدل شد. این مسئله بجای آنکه حزب توده را آگاه سازد و از نیروی خود با حس مسئولیت استفاده کند، او را مغرور ساخت و خود را مهمترین نیروی عاقل و مهمترین رهبر مردم تلقی کرد و با دست زدن به ماجراجوئیهای گوناگون، آلت دست امپریالیسم شد و به نام دفاع از شوروی، در انداختن ایران به دامن غرب سهیم شد.
چنانکه متذکر شدم، «خودپسندی کمونیستی»، انگیزه آن شد که مارکسیستها و در مورد مشخص رهبری حزب توده، خواه در داخل ایران و در مقابله با وقایع و خواه در خارج، پدیدهای بنام اسلام را مورد توجه قرار ندهند و نقش مؤثر آن در میان تودهها و در سازماندهی و تشکل حوادث نبینند. در اثر این خودپسندی، که پردهای در برابر دیدگانش کشیده بود، آنان در شروع جریان نفت، غیر از خود و منافع محتملة شوروی، در این جریان هیچ چیز دیگری را ندیدند و شعار رسوای «ملی کردن صنایع نفت جنوب» را در مقابل «ملیکردن صنایع نفت در ایران» قرار دادند.
وقتی قاسمی خارج شد و موج انتقادات در درون حزب، علیه حزب بالا گرفت، کیانوری شروع کرد به نقش مصدق و بورژوازی ملی توجه کردن، ولی رهبری در اینجا نیز از محتوی مردمی خط آیتالله کاشانی غافل میشود. زیرا ماتریالیسم، نقش مذهب را تنها در گذشته بسیار میبیند و تظاهر آن را در شرایط کنونی بمثابة باقی ماندة ارتجاعی گذشته دور مینگرد، لذا اشتباه در تشخیص دوران نفت تنها مخصوص قاسمی نیست و تنها محدود به تنگنگری کیانوری و بقیه اعضا رهبری نمیباشد، بلکه در خارج نیز همة ما، به ویژه رادمنش و اسکندری، توجه خود را به مصدق معطوف و از احساس ملیگرائی مصدق غرق وجد و شادی میشدند. این قضاوت در پایه مشی آنها بوده و هست.
عمق این اشتباه هنگامی روشن میشود که به تحلیل جریان ملی کردن نفت در اسناد تاریخی در شوروی نظر بیفکینم. مثلاً پروفسور ایوانف در کتاب خود تاریخ نوین ایران، که توسط حزب توده ترجمه و نشر یافته، پس از دادن منظرة مغشوشی از مسئله نفت درباره نقش آیت الله کاشانی چنین مینویسد:
«جناح راست جبهه ملی ایران (کاشانی، بقائی، حائریزاده و مکی» حافظ منافع روحانیون، مالکین و بورژواهای ضد انگلیسی بود و فعالانه علیه دمکراتها و کمونیستها اقدام میکرد. این جناح که خود وابسته به امپریالیستهای آمریکا بود، سعی میکرد تا مسئله را به نفع آمریکا حل و فصل نماید» (نگاه کنید به صفحه 172)
به همین جهت در تحلیل سیاست دولت مصدق مینویسد:
«این دولت در مبارزه علیه امپریالیسم و آمریکا به کشورهای سوسیالیستی نزدیک نشد، بلکه سیاست بینابینی میان کشورهای سرمایهداری و سوسیالیستی را انتخاب کرد» (همانجا، ص 167).
پیداست که اشتباه مورخان و تحلیلگران شوروی در پایه رفتار حزب قرار دارد. در دوران دومین جنگ جهانی، مجلة ترود ارگان اتحادیههای شوروی ضمن مقالهای دربارة نقش دکتر مصدق در مسئله نفت شمال او را «عنصر مشکوک» نامید حالا همین دکتر مصدق به عنصر میانهرو مبدل، یعنی به سیاست مستقل مایل میشود! این نمونهای از سطحی بودن و دقیقتر بگوئیم حاکی از «مصلحتی» بودن تفسیرات مطبوعات و نوشتارهای تاریخی در شوروی است.
رهبری حزب توده که برخاسته از فرهنگ غربی است، به مادیگرائی و الحاد و نفی مذهب باور داشت و این امر باعث خویشاوندی معنوی او با رهبرانی از نوع مصدق بود. به همین جهت پلنوم چهارم تمام تحلیل خود را مصروف به درک «جنبة ملی و ضد امپریالیستی» مصدق نمود و به همین جهت سیاست حزب دائماً از مشی بقایای جبهه ملی پیروی کرد و به همین جهت در جریان انقلاب اسلامی کسانی مانند اسکندری به سنجابی اعتقاد داشتند...
رهبری حزب توده هم مشی مسلمانان را، که در روش آیتالله کاشانی بازتاب داشت، و هم مشی ملیگرائی را، که در سیاست مصدق منعکس بود، هر دو را با شدت و با توسل به فحش و دشنام رد کرد و مشی باصطلاح «پرولتاری» خود را مطلق کرد، یعنی آن مشی که نه در عمل برد داشت و نه در تاریخ دورنما ایجاد کرد و به همین جهت کار او «خرابکاری» در نهضت نفت نام گرفته است.
حزب توده ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی