کانونهای مخالفت با آیت الله قاضی طباطبایی


مقدمه
با نگاهی کلی و گذرا به نقش علمای آذربایجان در محدودة زمانی قرن سیزدهم هجری تا آغاز نهضت امام خمینی (ره)، می توان نتیجه گرفت که این نهاد باکارکردهای اجتماعی و سیاسیش آغازگر نهضتی بودند که بعدها نهضت مشروطیت نام گرفت. امّا با آشکار شدن ماهیت مشروطیت و خروج آن از مسیر شرع و دین، عطای مشروطه را به لقایش بخشیدند. درواقع انزوای نسبی علما پس از تجربه تلخ دراین جریان بود. با روی کار آمدن رضاخان و به خطر افتادن همه جانبه مذهب ونهادهای مذهبی، علما اعتراضات سراسری ولی غیر منظم و بدون تشکیلات خود راابراز کردند، امّا با سرکوب شدید از طرف رژیم، از هر گونه ارتباط و مراودة با آن دوری جستند.
در جریان فرقه دمکرات آذربایجان علی رغم وجود تمایلات ضد رژیم در بین ایشان، فرقه را تأیید نکردند و این عدم مشروعیت یکی از علل ناکامی آن فرقه بود. پس از شکست فرقة دمکرات محمدرضا پهلوی به آذربایجان رفت، در میان علمای آذربایجان گروهی به دیدن شاه رفتند که بعدها ترقی کردند و گروهی دیگر از جمله آیت الله شهیدی، آیت الله دوزدوزانی، آیت الله خسرو شاهی دیدار با محمدرضا راتحریم کردند که این جدایی تا سالهای بعد هم ادامه یافت. در جریان ملی شدن صنعت نفت و انتخابات مجلس هفدهم، علما حضور فعالی داشتند که با کودتای 28مرداد و سقوط دکتر مصدق، فعّالیتهای سیاسی ممنوع گردید. در چنین اوضاع سیاسی نوزادی در خانواده ای روحانی به دنیا آمد؛ خاندانی که وی به آن تعلق داشت سابقه شش قرن خدمت اجتماعی و سیاسی به منطقه، به همراه داشت. پدر، حاج میرزا باقر آقا قاضی، در جریان مشروطه در نهضت علمای آذربایجان بر ضد رضاشاه به مخالفت با فرقه دمکرات (در زمینه تجزیه آذربایجان) حضور فعال داشت. فرزندوی نیز خود در بعضی مقاطع، خود همراه پدر بود و خواسته و ناخواسته نقش پدران را بر عهده می گرفت. خصوصیات بارز اخلاقی و سلوک اجتماعی وی را در کانون توجهات قرار می داد. پس از بازگشت وی از نجف اشرف به تبریز تا یک دهه وی به درس و بحث و مسایل علمی و اجتماعی خویش مشغول بود.

کانونهای مخالفت با آقای قاضی
مسایل و مشکلاتی که پس از پیروزی انقلاب گریبان گیر رهبران محلی انقلاب شد، بمراتب بیشتر از قبل از انقلاب بود. خصوصاً تبریز که گذشته از مسایل عمومی سایرمناطق، دارای مواردی خاص خود بود. نظام برجای مانده از گذشته، عوامل وابسته به آن، تشکیلات حزب خلق مسلمان که بظاهر زیر نظر آیت الله شریعتمداری بود، وجودافرادی در نهادهای تازه تأسیس که خواهان خشونت و برخورد سریع و ایجاد تغییرات یک شبه بودند، هم خود یک مشکل اساسی بود. مسایلی که برخی بظاهر دوستان بدتر از دشمن می آفریدند، کم اهمیت نبود؛ مسایلی چون سرقت پرونده های ساواک ازپادگان تبریز از جمله است. گرچه بظاهر برای خرد کردن آقای قاضی، اطراف آیت اللهشهید اسدالله مدنی گرد آمده بودند، ولی ذره ای اعتقاد و علاقه به وی نداشتند. استاندار آذربایجان شرقی (نورالدین غروی) و برخی از معاونان وی از دشمنان سرسخت آیت الله قاضی بودند. از طرفی مسایلی که در دادگاه انقلاب جریان داشت، مورد قبول آیت الله قاضی نبود. در تشکیلات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم که تازه تأسیس شده بود، مخالفتهایی با ایشان می شد. دستهایی در کار بود که جریان طرفدار امام خمینی (ره) را دوشقه کرده و رو در روی هم قرار بدهد.
با وجود آیت الله قاضی که از سال 42 در تلاش و فعالیت مستمر بود، مطرح کردن آیت الله مدنی در مقابل وی، بدون سوء نیت نبود، چه آیت الله مدنی سابقه سکونت درتبریز نداشت و مردم تبریز وی را نمی شناختند و متقابلاً وی نیز مردم تبریز رانمی شناخت. گذشته از این پس از ورود آیت الله مدنی به تبریز، برخی از عناصر نفاقپیشه شایع کردند که آیت الله مدنی نماینده امام است و قاضی دیگر این سمت را ندارد. با وجود این با تفاهم و همدلی به وجود آمده بین دو شهید محراب تبریز دشمنان انقلاب مأیوس شدند. چند روزی بود که آیت الله شهید اسدالله مدنی رهسپار همدان، محل اصل مأموریت خود شده بود. از این رو تلاشهایی که جهت برهم زدن اساس انقلاب می شد، به حذف آیت الله قاضی رسید. حتی چند روزی به شهادت وی نمانده بود که آیت الله قدوسی (دادستان کل کشور) یک هفته میهمان وی بود. شهید قدوسی از وی خواسته بود که در تبریز نماند و به قم برود.

استعفای دادستان وقت تبریز
بنابر دلایلی، دادستان وقت تبریز استعفا داده و قرار بود که از تهران دادستانی دیگر به تبریز اعزام شود. آیت الله قاضی با فرستادن آقای یزدانی، معتمد دادگاه انقلاب به همراه نامه ای برای آیت الله قدوسی، دادستان کل کشور نوشت:
به حضور عالی، نسبت به دادستانی که بناست بفرستید به استحضاربرساند که از قرار معلوم بعضی از منحرفین شنیده اند که در نظر داریددادستان به تبریز بفرستید، به تهران رهسپار شده اند که با هر وسیله باشد کسی را به هر طریق باشد، در حضور عالی معرفی نمایند که درمسیر آنها باشد و به مراد خودشان در دادگاه انقلاب تبریز برسند. تقاضا دارم دقت شود شخصی متدین و با ایمان و در مسیر انقلاب وامام (روحی فداه) باشد و مخصوصاً بسپارید که با مخلص و آقای یزدانی که دردادگاه است در تماس باشد که آشنا به وضع محل و محیط است. هرطور باشد اَباًعَن جَدّ به اوضاع تبریز آشنایی داریم. مبادا اشخاصی دور ایشان را گرفته و از مسیر خارج نمایند!
در این نامه ای که قاضی به آیت الله شهید قدوسی نوشته اشاره به منحرفین دارد؛ منحرفینی که به تهران رفته اند تا بلکه دادستان طرفدار جریان خود را راهی تبریزکنند، همان کسانی بودند که آیت الله شهید مدنی را برای مقابله و رو در رو قرار دادن قاضی به تبریز آوردند. همین جریان بود که می خواست به وسیلة آیت الله مدنی (این مرید با اخلاص امام) قاضی را از صحنه خارج کند. به همان نتیجه ای رسید که ساواک سال پیش به آن رسیده بود و آن حذف او برای همیشه بود.
بدون تردید میان جریان قدرتمند مخالف قاضی در تبریز و گروه فرقان ارتباطی وجود داشت، چون از معدود افرادی است که در شهرستانها و به وسیله این گروه به شهادت رسید. همان توطئه ای که می خواست به هر وسیله کمر انقلاب را به دست دویار امام بشکند، با شهادت آیت الله قاضی قصد ایجاد آشوبی عظیم در آذربایجان داشت. تجزیه ایران که با ایجاد بلواهایی در کردستان، بلوچستان، خوزستان، وآذربایجان نزدیک بود که به مرحله عمل درآید، نخست از آذربایجان شروع شده بود. تشکیلات حزب خلق مسلمان از پیش از انقلاب سازماندهی شده بود. تظاهراتی که در بیست و هشت و بیست و نهم دی ماه به طرفداری از آیت الله شریعتمداری صورت گرفت، از سوی همین تشکیلات راه اندازی و هدایت گردید.

مخالفت مسئولین کمیته مرکزی شمارة 2
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته مرکزی شمارة دوی امام خمینی (ره) که زیرنظر آقای بنابی اداره می شد، شخصی به نام ایرانی که از قم آمده بود و از طرفداران آیت الله شریعتمداری بود، با تکیه بر رابطه ای که با آقای بنابی داشت، فعالیتهای شدیدی علیه آقای قاضی و امام خمینی شروع کرد. آقای محمدجلیل پورانی حلاجی، خادم آیت الله قاضی می گوید:
جلسه ای در اتاق بازرگانی بود. آقای برقلامع و چاروقچی ها بودند. وقتی که می خواستیم خارج بشویم، آقای ایرانی که در راهرو بود حرفی زد. گفت: چه می شد این را {قاضی } می کشتند؟ ! {تا} من یک استکان ازخونش بخورم، من برگشتم نگاه کردم که آقای یزدانی گفت: بفرمایید، بفرمایید بعد آقا به من گفت: جلیل آقا این ایرانی چه بد به من نگاه می کرد! من هم یادم رفت که بگویم چه گفت.
وجود عناصری چون وی که عناد شدیدی با وی داشتند و پس از پیروزی انقلاب سر و کله شان در تبریز پیدا شده بود و خواهان از میان رفتن آقای قاضی بودند، و یابرخی از آقایان تبریز که در جریان نهضت و در روزهای سخت، درپی آسایش وراحتی خود بودند و حتی یک سیلی هم از ساواک نخورده بودند، اینک برای بهره برداری از شرایط به صحنه آمده بودند. او که آنها را پدر در پدر می شناخت و سد بزرگی در برابر راه آنان بود، از این رو فعالیتهای شدیدی را علیه وی شروع کردند. حتی در منابر علناً می گفتند: ای مرد! ریشت به خون سرت آغشته شود هم مخالفان قدیمی و هم دوستان بظاهر مبارز دیروزی، دست در دست هم از هیچ کاری در ضربه زدن به او فروگذار نکردند.
از تبریز یک طومار بزرگ (یک توپ پارچه) امضا شده بود و نزد امام فرستاده بودند. امام دیده بود و پرسیده بود که آقای اشراقی این چیست ؟ می گوید: آقا طومار است که علیه آقای قاضی امضا شده است. امام فرموده بود جمعش کنید. آقای اشراقی این توطئه است. من قاضی را می شناسم. این جریان را به آقای قاضی گفتند. نمی دانم روی منبرمطرح کردند یا نه ؟ ولی به من گفت: جلیل آقا از اینجا طومار به امام فرستاده اند. من به اینها چه کرده ام ؟ افرادی چون جواد حسین خواه، استاندار غروی و... آن را امضا کرده بودند.
فعالیت دادگاه انقلاب تبریز هم به گونه ای بود که آیت الله قاضی در اواخر احکام صادره، آن را تأیید و امضا نمی کرد. حتی برای مدتی دادگاه انقلاب را تعطیل کرد. این هم موضوعی بود که نبایستی از آن بسادگی گذشت. مجموع این مسایل وتهدیدات تلفنی مکرر وی به قتل، توزیع اعلامیه هایی علیه او و به راه افتادن دسته هایی که شعار مرگ بر قاضی سر می دادند، همه و همه نگرانیهایی ایجاد کرده بود. جریانهای قدرتمند مخالف دست در دست هم، به هر نحو ممکن درصدد حذف وی بودند. علی رغم این مسایل گوش ایشان بدهکار این حرفها نبود. نزدیکان آیت اللهقاضی که احساس خطر می کردند. در نماز عید قربان به جای آنکه نماز بخوانند، دراطراف محل اقامه نماز مراقب اوضاع و احوال بودند. آن روز به شب رسید. خطری که احساس می شد، ظاهراً مرتفع شده بود لیکن قضایای دیگری در جریان بود.
به گفته یکی از نزدیکان وی، چند روز قبل از شهادت، زنی ناشناس به رئیس کمیته مسجد شعبان تلفنی گفته بود که تا سه روز دیگر قاضی کشته خواهد شد. رئیس کمیته این موضوع را به اطلاع ایشان رساند. آیت الله در پاسخ گفته بود: خداوند حافظ است.
یکی دیگر از نزدیکان، به آیت الله قاضی می گوید: از شایعات شهری چنین استنباط می شود که خطری جدی شما را تهدید می کند. اجازه بدهید اتومبیلتان را به شیشه ضد گلوله مجهز کنیم. وقتی ایشان از هزینة زیاد آن مطلع می شود می گوید: پول آن رابه صندوق مستضعفین واریز کنید.
همزمان با برگزاری نماز عیدقربان، از سوی گروه فرقان اعلامیه ای در محل برگزاری نماز توزیع شده بود و قرار بود یک نسخه از آن به آیت الله داده شود. یک نفربه ایشان مراجعه کرده و می گوید: یک نسخه از اعلامیه گروه فرقان پیدا شده است، ولی آیت الله قاضی می گوید که اینجا محلّش نیست و آن را به خانه بیاور. شاهدان عینی از حضور دو نفر مشکوک که در نماز مغرب و عشا، در مسجد شعبان حاضرمی شدند خبر دادند. یکی از محافظان آیت الله گفت: آیت الله قاضی طباطبایی روز عیدقربان که عازم شرکت در نماز بود، روی پله ها به اطرافیان خود گفت: مرا به این زودی ترور می کنند با اینکه وی مسئولیت مهمی در ادارة امور استان داشت، تنها کسی بودکه از اسلحه خوشش نمی آمد. وقتی هر فرد مسلحی می خواست نزد وی بیاید بایدبدون اسلحه وارد اتاق می شد.
یکی از نزدیکان آیت الله قاضی می گوید:
چند روز قبل از شهادت، نزد ایشان رفته بودم. هر روز بعد از اینکه ازدادگاه می آمدم... شبها می آمدم گزارشهایی {می دادم } دستورهائی می گرفتم. وارد شدم و دیدم آیت الله قاضی (سه روز به شهادتش مانده بود) ناراحت است. من را که می دید منبسط می شد. چون به خود محرم می دانست. برگشت با حالت تندی گفت: اگر من به قانون عمل نکنم، پس چه کسی عمل خواهد کرد؟ گفتم: حاج آقا چه شده است ؟ گفت: کوچه مقصودیه را می خواهند یک طرفه کنند، تا از آن ماشین نگذرد. ماشین ما را این آقا سیدرضا راننده از آنجا می آورد؟ دو روز است سنگ می گذارند. من می گویم: سنگ را برندارید، بیایید از راه دیگری بروید، از خیابان شاهپور بروید.
معذب هستند، سنگ می گذارند. گفتم: حاج آقا چرا سنگ می گذارند، یک تابلو ورود ممنوع بگذارند. گفت: شاید هنوز حاضر نیست که سنگ را می گذارند، مانع شود عبور نکنند. گفتم: حاج آقا عیب ندارد به آقاسیدرضا می گوییم اجرا می کند. این را من از آقا شنیدم. آقا هم دستورمی دهد از جلوی مسجد شعبان می آید خیابان تربیت از خیابان شاهپورمی آید. خبر شهادتش را شنیدیم. روز عید قربان بود....
بعد از شهادت و دستگیری قاتلین آیت الله قاضی، مشخص شد که این سنگ گذاری توسط آنها صورت گرفته بود تا هنگامی که ماشین ایشان توقف کرد بلافاصله برنامه ترور را عملی سازند.

عوامل ترور و نحوه شهادت
عوامل ترور آیت الله قاضی سه نفر بودند؛ طراح فردی به نام محمد متحدی بود که مهدی نیز نامیده می شد. مسعود تقی زاده ضارب و فردی به نام مشهدی مصطفی. مسعود تقی زاده در بازجوییهای خود گفته است:
.. بعد از اینها جریان اعدام قاضی بود که به پیشنهاد و انتخاب مهدی وقبول من بعد از چند دفعه شناسایی صورت گرفت. از این جریان فقط مشهدی مصطفی و مهدی {محمد متحدی } و من اطلاع داشتیم و اگرکسی دیگری هم بداند یا یکی از این دو نفر گفته اند و یا براساس جمع بندی و حدس بود. یک دفعه رفتیم. علاوه بر اینکه در آن محل به من مشکوک شدند قاضی هم نیامد، و فردایش من دیگر در خیابان ایستادم و قرار بود که مهدی قبل از او بیاید و با زدن راهنمای سمت راست، به من اطلاع دهد که ماشینش می آید. من با این علامت مهدی به طرف محل حرکت کردم. به دلیل نامعلومی توسط فولکس واگن سفیدرنگی راه بندان ایجاد شد که تقریباً ماشین اینها به حالت بدون حرکت درآمد. من نزدیک شده و با شلیک سه گلوله به آن طرف خیایان که مهدی با موتور منتظرم بود رفتم. (موتور همان سوزوکی 125 بود) بعداز سوارشدن من، از سوی محافظ وی چند تیر شلیک شد که به دلیل تاریکی و دوری فاصله هیچ کدام اصابت نکرد. مهدی مرا بعد از مسافتی پیاده کرد و من هم بعد از مدتی به خانة همان مشهدی مصطفی درکوچه صدر رفتم. مشهدی مصطفی هم مسئولیت پخش چند تا اطلاعیه را در این مورد داشت و او جریان را از نزدیک دیده بود...  اکبر گودرزی هم در اعترافات خود گفته است:
یک بار که محمد متحدی آمده بود، دربارة این شخص (قاضی) صحبت کردیم و بنا شد که او مسئول انجام امر باشد و من هم اعلامیه اش را بنویسم.
با مراجعه ای که به پرونده محمد متحدی شد، هیچ اشاره ای به انگیزه ترور، نحوه آشنایی با آقای قاضی وجود ندارد. چگونه می توان قبول کرد یک نفر سبزواری بدون راهنمایی افراد مطلع، از مقام و موقعیت و وضعیت آقای قاضی و تبریز چنین اطلاعاتی را کسب کرده باشد. مسلم است افرادی که آیت الله مفتح، آیت الله مطهری، آیت الله قاضی را به شهادت رساندند، از سوی کسانی که این شاگردان مخلص امام راخوب می شناختند راهنمایی شده اند. پس از دستگیری اعضای گروه فرقان، محمدمتحدی و مسعود تقی زاده به دستور دادستانی مرکز به اعدام محکوم شدند که درتاریخ 8/11/1360 در محل برگزاری نماز جمعه تبریز به اجرا درآمد.
آقای عبد یزدانی در این مورد می گوید:... حکم اعدام به وسیله دار در محل میدان نماز بود تلفنی تأکید کرد که بمحض رسیدن، هیچ کس با اینها صحبت نکند. روز جمعه در موعد مقرر حکمشان اجرا شود،... وقتی که آمدند من با اینها صحبت کردم، نوارش را هم دارم. از تهران آقای شجاعی و آقای سطوتی دو نفری آمده بودندگفتند: حاج آقا از اینها بازجویی نکنید، حاج آقا گفته اند صحبت نشود،... (حمیدسطوتی دانشجو بود و به توصیه آقای موسوی تبریزی، رئیس اتاق بازرگانی ارومیه شد) با اینها که من صحبت کردم سبزواری {متحدی } خیلی کم حرف می زد. مربی هم او بود. اسلحه را هم او به آن تبریزی داده بود. هرچه کردیم که به دستور چه کسی این کار را انجام داده اید؟ نگفتند. هرچه کردیم، نگفتند. من پرسیدم که شما با آقا چه دشمنی چه مخالفتی، چه اختلافی داشتید؟
گفتند: هیچ اختلافی نداشتیم. گفتم: آقا را دیده بودید؟ گفتند: خیر ندیده بودیم.
ضارب تقی زاده نام داشت. به او که تبریزی بود، گفتم: اسلحه از کجا گیر آورده ای ؟ گفت: این آقا به من داده است. گفتم: چه مخالفتی داشتی ؟ گفت: من آقا را یک دفعه در مسجد دیده بودم. تقی زاد به دفتر حزب جمهوری اسلامی می آمد که در محل اتاقبازرگانی بود و مرحوم حاج میرزامهدی فهیمی که از طرف آقا، مدیر آن دفتر بود وخرج آن را هم خود می داد، می آمد....
جوان دماغ گنده ای بود. می گفتند که به علما بدو بیراه می گوید... به چه دلیل دست به این کار زدی ؟ گفت: برای اینکه اینها سد راه فی سبیل الله بودند... به بیت المال خیانت می کردند،.. چند روز بود که شناسایی کرده بودیم... رد شدیم موتور را نگه داشتیم وسط دو راه، یا از این مسیر یا از آن مسیر. به طریق دیگر اقدام کنیم... آن روزسنگ هم نگذاشتیم. وسط دو راه ایستادیم و منتظر شدیم تا اگر از هر مسیری رفت، ماهم برویم. ما سریع قبل از ماشین آقا آمدیم جایی که ترور شد. آنجا ایستادیم، تاوقتی می خواهد از روی پل بگذرد، باید از سرعت کم کند. این آقا هم با موتور رفت آن طرف خیابان ایستاد.
ماشین آقا آمد که آرام آرام به داخل کوچه بپیچد. ماشین از جلو آمد. یکی هم ازآن طرف. ترافیک ایجاد شد. نگه داشت. نامه ای آماده کرده بودم. آوردم جلو بدهم. آقا شیشه ماشین را پایین کشید. آقا همیشه کنار شیشه می نشست. چند دفعه گفته بودیم وسط بنشینید ناراحت شده بود. عقب می نشست، آن هم کنار شیشه. من هم یک کاپشن سرمه ای پوشیده بودم. این به فکر هیچ کدام آنها نرسید که در آن هوا که هنوز سرد نبود، کاپشن لازم نیست. همین که پنجره را باز کرد، من اسلحه را کشیدم وشلیک کردم....
تقی زاده سه گلوله شلیک کرد دو گلوله به آیت الله قاضی یکی به سر و یکی هم به شانه اصابت کرد. آخرین حرفی که از زبان آیت الله قاضی خارج شد این بود که به همراه خود گفت: حاج شیخ علی سنه بی شی اولمادی ؟ در لحظه آخر عمر نیز بیش از خود نگران همراهش بود، خیال همه راحت شد، دشمنان دیرین فرصت طلبان... دیگر آسوده شدند شهر تبریز آرام گرفت، شب نامه پراکنی، تهیه طومار، بدگویی نزدامام، نشرنامه های جعلی، علناً در منابر اهانت خاتمه یافت و نوبت مرید دیگر امام آیت الله مدنی شد.
اوضاع متشنج تبریز در آن شب
پس از انجام سوء قصد، وی را با همان ماشین به بیمارستان شیر و خورشید تبریزمنتقل کردند. پزشکان بسرعت مشغول معالجه شدند. پس از انتشار این خبرکمیته های متعدد تبریز که اغلب کمیته های حزب خلق مسلمان و زیر نظر آقای شربیانی و حکم آبادی بودند و در مسایل و جریانات نهایت کارشکنی را داشتند وکمیته های دیگر، جلو بیمارستان گرد آمدند. تبریز به انبار باروتی می ماند که منتظریک جرقه بود. می شود گفت هدف اصلی ترور آیت الله قاضی هم به همین انگیزه صورت گرفته بود. زمزمه هایی به وجود آمده بود که هر گروهی این اقدام را به گردن طرف مقابل می انداخت. رئیس شهربانی وقت تبریز چگونگی جریان را به اطلاع آقای یزدانی رساند. آقای عبد یزدانی ابتدا به اتاق عمل رفت و از نزدیک در جریان امور قرار گرفت. دکتر ساروخانی و دکتر میلانی به وی گفتند که مبادا خبر شهادت ایشان منتشر شود. پس از اندک زمانی به میان افراد کمیته های مختلف آمد و گفت: برادران به سلامتی و لطف خدا خطر رفع گردید. ماشین هم شناسایی شده است واین به هشیاری شما مربوط است قبل از خروج از تبریز باید متوقف شود. همگی راههای خروجی را کنترل کنید تا بلکه ضاربین دستگیر شوند.
به این طریق اجتماعی که در آن شب بحرانی می توانست آذربایجان را به آشوب بکشاند، متفرق شد.
تشییع جنازة آیت الله قاضی
با اقدام بموقع آقای عبد یزدانی خطری که ممکن بود به فاجعه بزرگی تبدیل شود، مرتفع گردید. فرزندان و نزدیکان آیت الله قاضی در تدارک مراسم تدفین و تشییع ودفن شدند. جنازه شهید را، شبانه از بیمارستان به قبرستان بقاییه منتقل کردند. آقای عبدیزدانی و آقای انزابی غریبانه آیت الله قاضی را غسل دادند و کفن کردند. برای محل دفن تصریحی در وصیت نامه آن شهید وجود نداشت به همین دلیل جریان شهادت را شبانه به اطلاع حضرت امام (ره) رساندند و راجع به محل دفن از ایشان سئوال کردند. ایشان که سالها قبل از تبریز و مسجد مقبره دیدن کرده بودند، اجازه دادند که در همان مسجد مقبره و در کنار اجدادش به خاک سپرده شود. جمعه یازدهم /آبان جنازة غریب تبریز از محل اقامه نمازهای جمعه اش تشییع شد. با این تفاوت که هفته پیش نماز را او اقامه کرد امّا این هفته جسد آرام و مجروح او پیشاپیش همه برای نماز میت در تابوت بود.
یکی از نزدیکانش راجع به تشییع جنازة آقای قاضی، می گوید:
من فکر می کنم دو میلیون نفر حضور داشت. یعنی وقتی که رادیو، بعداز اذان صبح اعلام کرد که آقای قاضی به شهادت رسیده {است } فرداصبح تشییع خواهد شد، هرکس با هر وسیله از اطراف آمده بودند. یک سر جمعیت در جلو میدان شهرداری بود و ادامه جمعیت درنصف راه بود. آن گونه تشییع و دفن شد.
بازتاب شهادت آیت الله قاضی طباطبایی
آیت الله مرعشی نجفی که ارتباط صمیمی و بسیار نزدیکی با وی داشت، مجلس ترحیمی برای وی برگزار نمود و حضرت امام نیز در آن شرکت کرد. آیت الله گلپایگانی، آیت الله وحیدی، آیت الله شریعتمداری هم پیامهایی صادر کردند. از سوی استانداری آذربایجان که یکی از کانونهای مشکوک به دست داشتن در شهادت آیت الله قاضی بود، در آذربایجان سه روز عزای عمومی اعلام کرد. به همین مناسبت شنبه دوازدهم آبان نیز از سوی دولت روز عزاداری ملی اعلام شد.
جسم مجروح و بی روح آیت الله شهید روز جمعه بر دست مردم تبریز تشییع شد. تبریز در سال 43 یکبار شاهد حضور گسترده مردم در موقع بازگشت پیرزمندانه او ازتبعید بود و اینک پس از پانزده سال، وی را به سرای جاوید مشایعت می کردند. هنرمردان اصیل شهادت در راه خداست. خدای را شکر که وی در نزد خدایش سرخ رورفت، در حالی که حتی یکی از دشمنانش هم لیاقت شهادت نیافتند. او نزد جده اش حضرت زهرا(سلام الله علیها) رفت تا شکایت ناجوانمردان را به عرض ایشان برساندکه مادر من چه گناهی در حق اینها کرده بودم ؟ هنوز هم از دشمنان سرسخت وکینه جوی وی کسانی باقی مانده اند که هر روز یکی به نحوی رسوای خاص و عام می شود. اغلب پس از قاضی، صاحب مال و ثروت شدند و در لجن زار عیش و عشرت فرو رفتند. آیا با وجود قاضی می توانستند چنان کنند؟ او را کشتند تا چنان شوند. اوسد راه بود، و باید از جلوی راه برداشته می شد.
صبح جمعه جنازة غریب تبریز از ایستگاه راه آهن تشییع شد. مردم تبریز بر سر وصورت و سینة خود می زدند و می گریستند در حالی که عزا عزا است امروز، امام جمعه ما پیش خداست امروز، خمینی بت شکن صاحب عزاست امروز را با صدای بلند فریاد می زدند. دسته ای که برای عرض تسلیت به محضر امام، رفته بودند، چنین نوحه سر دادند:
ای قاضی، ای قاضی ! برپاخیز وقت نماز رسیده. امام جمعه ما، الله اکبر، خمینی رهبر
در یک تحلیل کلی می توان گفت که ترور آیت الله قاضی، آیت الله مطهری و دکترمفتح به دست گروه فرقان، کار چند جوان خام ذهن و کینه جو نبود. هرچند تعدادی جوان گمراه مجری بودند لیکن در پشت این جوانان 25 ـ 26 ساله، مغز متفکر و قویی وجود داشت که مطهری ها، و مفتح ها را می شناخت. هدف این ترورها قطع کردن بال و پر حضرت امام (ره) بود. دکتر بهشتی، آیت الله مفتح، آیت الله مطهری، آیت الله صدوقی، آیت الله مدنی، آیت الله دستغیب و آیت الله اشرفی اصفهانی زبان امام رامی فهمیدند و همزبان او بودند.
هیچ تردیدی نیست که در ظرف سه الی چهار ماه، هیچ گروهی نمی تواند مشی مسلحانه اتخاذ کرده و به مرحله انجام ترور برسد مگر آنکه از مدتها قبل سازماندهی شده باشد. ساواک در مقاطع مختلف برای کارهای خاص، گروههایی را شکل می داد. یکی از همین گروهها حزب خلق مسلمان بود. بدون تردید می توان گفت: گلوله ای که به مغز آیت الله قاضی شلیک شد، از طرف تمامی مخالفان وی بود؛ چه ساواک، چه روحانیان وابسته به ساواک و اوقاف، چه دوستان بظاهر انقلابی فرصت طلب و چه حزب خلق مسلمان. در واقع عداوت و دشمنی با قاضی پس از شهادت وی نیز ادامه یافت. حتی با دخالت دستهای مشکوکی منزل وی ـ که کانون انقلاب اسلامی آذربایجان بود ـ از دست فرزندانش خارج و در اندک زمانی تخریب شد. در این توطئه، نقش یکی از مریدان آیت الله شریعتمداری، مشهور به هشام آقای شریعتمداری چشمگیر بود.
در پایان زندگی و مبارزات آیت الله قاضی، قسمتی از مطلبی را که یکی از یاران نزدیکش، مرحوم حجت الاسلام والمسلمین محمدحسین انزابی چهرگانی، در مجلس شورای اسلامی ایراد کرده است، مرور می کنیم:
چون این روزها ایام سالگرد شهادت شهید عالیقدر تبریز، آیت الله قاضی طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) است و اولین شهید از ائمة جمعه و از نمایندگان عزیز حضرت امام (ره) می باشد. به مناسبت اینکه حقیر با آن مرحوم سوابق آشنایی ممتدی دارم برحسب وظیفه دینی وانقلابیم با چند جمله به خدمات ارزنده ایشان اشاره می کنم: ایشان پیش از سال 42 و آغاز نهضت اسلامی، پیوسته با زبان و قلم خدمت می کرد و آرامش نداشت. پس از شروع نهضت یک مرتبه آماده جهاد دردر راه پیشبرد اهداف نهضت شد و تا پیروزی انقلاب لحظه ای ساکت نشد {به گونه ای که } تبعیدها و زندانها و تهمتها را تحمل کرد. چنان شجاع و رشید بود که کسی از ایشان احساس جزیی یاس و وحشت وناراحتی {ندید}.
لازم است در شرح حال ایشان کتاب مفصلی نوشته شود. پس از پیروزی انقلاب ایشان در تبریز از طرف حضرت امام، به {سمت } امام جمعه ونمایندگی {ایشان در آنجا} منصوب شدند و فعالیتشان در راه تداوم انقلاب و رسیدگی به امور مشکلات اهالی آذربایجان بیشتر گردید. بالاخره روز عید اضحی بود که نماز عید را با شکوه هرچه تمامتر وعظیمتر اقامه کرد و بعد از نماز در خطبه ها {غوغا} نمود و در خصوص مقام رهبری سخنان آتشین و بی پرده ای گفت ؛ در واقع اتمام حجت کرد. شب همان روز (شب یازدهم ذیحجه الاحرام که مصادف با شب جمعه هم بود) با اینکه همان روز تلفنی تهدیدش کرده بودند واطرافیانش اصرار داشتند آن شب به مسجد نروند ولی در اثر شجاعت ذاتی که داشتند، قبول نکردند و برای اقامه نماز مغرب و عشا به مسجدشعبان رفتند. در مراجعت به منزل، ایادی بیگانه این شخصیت بزرگ دینی را هدف گلوله قرار دادند و همان شب در بیمارستان با فرقشکافته، به جد بزرگوارش، امیرالمومنین (ع) ملحق شد. ضایعه خیلی بزرگ و اسفناکی برای ملت آذربایجان شد ولی با خون پاکش انقلاب راآبیاری کرد.
در اینجا نکته لطیفی هست. البته اجداد طاهرین این مرحوم تا حضرت حسن مجتبی (سلام الله علیه) از بزرگان و علما هستند، الا اینکه جدهفتمش محمدعلی، مسمی کرده از عالم غیب و معنا رمزی بوده که مانند جد هفتمش به فیض شهادت خواهد رسید. همه اولاد فقید سعیددر راه انقلاب مستقیم و پابرجا هستند و یکی از ایشان حجت الاسلام آقای سیدمحمد تقی قاضی طباطبایی که فعلاً در قم مشغول ادامه تحصیلاتش می باشد و در ردیف اهل علم است. در ایام شهادت پدربزرگوارش، در محضر امام مراسم عمامه گذاریش برگزار شد و امام امت با دست مبارکشان عمامه به سرش گذاشتند و دعا فرمودند: امیدوارم (ان شاالله تعالی) جانشین والد ماجدشان باشند و این نسل پاک تا ظهورحضرت بقیة الله (ارواحنا فداه) پایدار و از خدّام دین باشند. 


مرکز اسناد انقلاب اسلامی