خاطرات آخرین سفیر آمریکا در ایران
آخرین سفیر آمریکا در ایران«ویلیام سولیوان» نام داشت.حضور دو ساله او در تهران، آخرین ماموریت وی در وزارت خارجه آمریکا بود که با انقلاب اسلامی ایران همزمان شد.او 7 ماه پیش از اشغال لانه جاسوسی آمریکا در تهران، به کشورش بازگشت.
آخرین سفیر آمریکا در ایران«ویلیام سولیوان» نام داشت.حضور دو ساله او در تهران، آخرین ماموریت وی در وزارت خارجه آمریکا بود که با انقلاب اسلامی ایران همزمان شد.او حدود 4 ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی و7 ماه پیش از اشغال لانه جاسوسی آمریکا در تهران، به کشورش بازگشت.آن چه می خوانید بخشی از خاطرات او از ایام حضورش در تهران می باشد که به ماجرای نخستین حمله به سفارت آمریکا در تهران می پردازد:
*حوادث گیج کننده بود و اوضاع بشدت رو به تیرگی میرفت. «هایزر» و «فن ماربود»(کارشناس برجسته حقوقی و اداری وزارت دفاع آمریکا) سرانجام موافقت واشنگتن را برای خروج از ایران بدست آوردند و بیسر و صدا از تهران رفتند. وز اول فوریه آیت الله خمینی با یک هواپیمای دربست 747 ارفرانس که با همراهان او و جمعی از خبرنگاران پر شده بود وارد تهران شد. جمعیت انبوهی که از بازگشت پیشوای مذهبی خود بوجد آمده بودند در مسیر طولانی فرودگاه تا گورستانی که بسیاری از مبارزان انقلاب در آن بخاک سپرده شده بودند از وی استقبال کردند.
آیت الله خمینی اولین سخنرانی خود را در بازگشت به ایران در این گورستان ایراد کرد و سپس با یک نکتهسنجی ظریف و عالی از نظر افکار عمومی یک مدرسه قدیمی را برای اقامت خود برگزید. از سوی دیگر تلویزیون که ابتدا از پخش جریان ورود آیت الله خودداری کرده بود تحت فشار افکار عمومی ناچار شد کلیه گزارشهای مربوط به فعالیتهای وی را پخش نماید.
در این میان حکومت بختیار از درون در حال تزلزل بود و بعضی از وزیران کابینه که از عاقبت کار خود هراسان بودند بی سر و صدا کشور ار ترک کرده بودند. بختیار همچنان مشغول سخنرانی و مصاحبه بود، ولی اخبار مربوط به وی کاملا تحتالشعاع فعالیتهای آیت الله خمینی قرار گرفته بود. از نخستین بیانات آیت الله پس از ورود به تهران این بود که خود وی دولتی تعیین خواهد کرد و چند روز بعد مهدی بازرگان را به عنوان رئیس دولت منتخب خود معرفی نمود.
در این روزهای داغ و گیج کننده ما هم با بختیار و هم با بازرگان در تماس بودیم. ولی تلاش اصلی ما روی مسئله تخلیه اتباع آمریکایی از ایران تمرکز یافته بود. واشنگتن عملا با سفارت قطع رابطه کرده و دستورالعملی برای تعیین خط مشی ما در این اوضاع عجیب صادر نمیکرد.
درگیری و تشنج در شهر روزبروز افزایش می یافت. هر روز در نقاط مختلف شهر برخوردهائی بین نیروهای نظامی و مردم روی میداد و تیراندازیهای شبانه با سلاحهای اتوماتیک دیگر یک امر عادی شده بود. تا اینکه بالاخره روز نهم فوریه بحران به نقطه اوج خود رسید. در این روز یک واحد از دانشجویان نیروی هوائی که از طرف تکنیسین های پایگاه هوائی دوشان تپه پشتیبانی میشدند بر علیه فرماندهان خود سر به شورش برداشتند و زد و خورد از داخل پایگاه آغاز شد. عدهای از اعضای کادر مستشاری ما در نیروی هوائی که در این پایگاه بودند بدستور ژنرال ربیعی فرمانده نیروی هوائی بوسیله هلی کوپتر و اتوبوس از محوطه خارج شدند.زد و خورد در داخل محوطه پایگاه و آموزشگاه نیروی هوائی که از اوائل شب آغاز شده بود، کم کم به خیابانها کشید و نیروهای انقلابی که فرصت را مغتنم شمرده بودند وارد میدان شدند.در مدت کوتاهی تمام خیابانهای اطراف سنگربندی شد و برای اولین بار مبارزان مسلح که بیشتر به سلاحهای ساخت شوروی مجهز بودند در صحنه ظاهر شدند.
نبرد در مرکز آموزش نیروی هوائی و اطراف پایگاه دوشان تپه تمام شب ادامه یافت و صبح روز دهم فوریه این منطقه به یک میدان جنگ واقعی تبدیل شد. واحدهای گارد سلطنتی که برای سرکوبی شورش به میدان فرستاده شده بودند نتوانستند و یا نخواستند از آتش سلاحهای سنگین و تانکهای خود در این درگیری استفاده کنند. با تخلیه این منطقه از پرسنل نظامی آمریکا ما نمیتوانستیم از جزئیات امر اطلاع دقیقی بدست آوریم ولی چند خبرنگا شجاع آمریکایی از ساختمانهای اطراف صحنه را زیر نظر داشتند. یکی از این خبرنگاران « جو - آلکس _ موریس » مطلعترین و شایستهترین خبرنگار آمریکایی در ایران بود که در جریان همین واقعه بر اثر اصابت گلولهای به قلبش بقتل رسید.
در پایان روز نه فقط پایگاه و مرکز آموزش هوائی بتصرف شورشیان ردآمده بود بلکه عدهای از افراد نیروهای مسلح هم به انقلابیون پیوسته بودند. خبرنگاران گزارش دادند که چند تانک هم بدست نیروهای انقلابی افتاده، ولی از آنجائیکه هدایت یک تانک چیفتن از عهده هر کسی ساخته نیست چنین بنظر میرسید که بعضی از افراد گارد سلطنتی به نیروهای انقلابی پیوستهاند.
این تانکها در حالیکه جمعیت کثیری از افراد مسلح بدنبال آنها در حرکت بودند بطرف خیابانهای شمال شهر راه افتادند و به یکی از مراکز نظامی که از سفارت فاصله زیادی نداشت حملهور شدند. افراد پادگان ابتدا در مقابل مهاجمین مقاومت کردند نبرد سختی گرفت. صدای تیراندازی تمام بعد از ظهر آنروز و اوائل شب در سفارت بگوش میرسید و وقتیکه با تاریک شدن هوا برای تماشای وضع خیابانهای اطراف به پشت بام سفارت رفتم تیراندازی ها بقدری نزدیک شده بود که بعضی از گلولهها کمانه کرده و به داخل محوطه سفارت میافتاد.
از تاریخ مراجعت آیت الله خمینی به تهران،نیروهای نظامی که برای محافظت سفارت آمریکا گمارده شده بودند به داخل محوطه سفارت انتقال یافتند. علت این تصمیم در درجه اول این بود که وجود این سربازان در اطراف سفارت موجب تحریک تظاهرکنندگان و توجه آنها بطرف سفارت نشود و ثانیا سربازان با تاکتیکهای معمول آنروزها از طرف نیروهای انقلابی که با نزدیکی به سربازان و گذاشتن گل در داخل لوله تفنگهای آنها درصدد تحبیب آنان برمیآمدند تحت تاثیر قرار نگیرند. بعلاوه در هوای سرد شبهای ماه فوریه سربازان در داخل محوطه سفارت جای گرمتر و محفوظتری داشتند. وابسته نظامی سفارت هم در این ایام شبها در دفتر کار خود میخوابید و با افسر فرمانده سربازان محافظ سفارت در تماس دائم بود. آنشب او هم هیجان زده بود و پس از بازدیدی که از سربازان محافظ سفارت کرد بمن گزارش داد که بین سربازان هیجان و جنب و جوش غیر عادی بچشم میخورد و اخبار مربوط به پیوستن قسمتی از نیروهای نظامی به انقلابیون و سر و صدای زد و خورد و تیراندازی که از بیرون بگوش میرسید آنها را هم دچار تشویق و هیجان کرده بود.
صبح روز یازدهم فوریه اعضای ارشد هیئت مستشاری آمریکا در نیروهای مسلح ایران طبق معمول به محل کار خود در مرکز ستاد مشترک رفتند، ولی طولی نکشید که رئیس هیئت سراسیمه بمن تلفن کرد و گفت جمعیت کثیری در اطراف محوطه ستاد جمع میشوند و پیشنهاد میکرد افراد او ستاد را ترک کنند.من با نظر او موافقت کردم و از خود او خواستم که مستقیما به سفارت بیاید و شب را در محل اقامت ما بگذراند. نیم ساعت بعد دوباره بمن تلفن کرد و گفت از طرف جمیعتی که در اطراف محوطه ستاد جمع شدهاند بسوی گارد محافظ ستاد تیراندازی میشودو از داخل محوطه ستاد هم به تیراندازی آنها پاسخ داده میشود. در این شرایط ترک محل ستاد خالی از خطر نبود و او تصمیم گرفته بود فعلا در داخل ستاد بماند.چند دقیقه بعد معاون او بمن تلفن کدر و گفت تانکها در اطراف ستاد موضع گرفته و توپهای خود را بطرف ساختمان ستاد نشانه گرفتهاند.بیست و شش عضو هیئت مستشاری آمریکا دفاتر خود را ترک کرده و به زیرزمین ستاد پناه برده بودند، ژنرالهای ایرانی وافسران ارشد ستاد هم قبلا به این پناهگاه رفته بودند.
در این وضع خطرناک من با حالتی پریشان و عصبانی در جستجوی یک مقام ارشد از رهبران نیروهای انقلابی بودم تا مرا در کار نجات پرسنل نظامیمان کمک کند، تمام مقامات ارشاد سیاسی و نظامی سفارت کلیه توان و امکانات و ارتباطات خود را بکار گرفته بودند تا شاید راه حل سریعی برای این مشکل بیابند. در بحبوحه این فعالیتها زن تلفن به صدا درآمد و نیوسام معاون وزارت امور خارجه آمریکا که از واشنگتن صحبت میکرد گفت از اطاق وضع فوقالعاده در کاخ سفید با من صحبت میکند و هم اکنون جلسهای به ریاست برژینسکی برای بررسی اوضاع ایران تشکیل شده و میخواهند تازهترین اطلاعات را درباره اوضاع دریافت کنند.من در چند جمله کوتاه گزارش ضع موجود را دادم و گفتم چون گرفتار مشکل نجات بیست و شش نفر پرسنل نظامی آمریکا هستم بیش از این نمیتوانم صحبت کنم. نیوسام وضع مرا درک کرد و بیشتر از این به صحبت ادامه نداد.
پانزده دقیقه بعد تلفن واشنگتن مجددا بصدا درآمد و این بار نیوسام و کریستوفر معاون ارشد وزارت امور خارجه آمریکا هر دو پای تلفن بودند.تلفن از اطاق وضع اضطراری کاخ سفید بود و اطلاعات دقیقتری راجع به اوضاع و امکاناتی که در اختیار ما بود میخواستند. این تلفن موجب قطع گزارش تلفنی یکی از ماموران سیاسی ما درباره تماس وی با ابراهیم یزدی برای نجات پرسنل نظامی ما گردید و از این جهت برای من ناراحت کننده بود، زیرا در آن شرایط نجات جان آمریکائیانی که در معرض خطر جدی بودند بیشتر از پاسخ به سوالات مبهم و نامربوط اطاق وضع اضطراری کاخ سفید برای من فوریت داشت. لذا گفتگوی من با دو مقام عالیرتبه وزارت امور خارجه هم مانند مکالمه قبلی سریع و نامطبوع بود.
نهایت خشم و عصبانیت من در این مکالمه موقعی بود که گفته شد برژینسکی درباره امکان ترتیب دادن یک کودتا برای استقرار یک رژیم نظامی بجای حکومت در حال سقوط بختیار از من نظر میخواهد. این فکر و این سوال در آن شرایط بقدری سخیف و نامعقول بود که بیاختیار مرا به ادای یک کمله زشت درباره برژینسکی وادار ساخت و این فحاشی و بددهنی بیسابقه، مخاطب من نیوسام را که مرد ملایم و متینی بود تکان داد. نیوسام با ابراز شگفتی و تردید درباره آنچه شنیده بود سوال خود را بنحو دیگری تکرار کرد. من در پاسخ گفتم نمیتوانم آنچه را گفتهام بزبان لهستانی ترجمه کنم و گوشی را بزمین گذاشتم.
چند دقیقه بعد در حالیکه من نومیدانه به تلاش خود برای برقراری ارتباط با یزدی و جلب کمک و همکاری او برای نجات آمریکائیان ادامه میدادم بار دیگر تلفن واشنگتن خطوط ارتباطی دیگر مرا قطع کرد و این بار دوباره نیوسام روی خط بود. نیوسام این بار با لحنی جدی و آمرانه گفت بوی دستور داده شده است از من بخواهد که با رئیسی هئیت مستشاری نظامی آمریکا در ایران تماس برقرار کنم و نظر او را درباره امکان دست زدن به یک کودتای نظامی سوال کرده به واشنگتن گزارش بدهم. من از نیوسام پرسیدم آیا او نمیداند که رئیس هئیت مستشاری ما هم اکنون در یک پناهگاه زیرزمینی بدام افتاده و من برای نجات اوتلاش میکنم. نیوسام گفت موضوع را درک میکند ولی دستوری که به او داده شده اینست که نظر ژنرال رئیس هئیت مستشاری آمریکا درباره کودتا سوال شود!
چند ثانیه بعد از این تلفن رئیس مستشاران نظامی ما از پناهگاهش بمن تلفن کرد و گفت ظاهرا اقداماتی برای آتشبس بین نیروهای انقلابی و قوای محافظ ستاد در جریان است و چند تن از افسران برای مذاکره با نمایندگان انقلابیون به طبقه بالا رفتهاند. با کمی خجالت جریان مذاکرات تلفنی خود را با واشنگتن و سوالی را که راجع به نظر او درباره امکان دست زدن به یک کودتای نظامی از من شده بود با ژنرال در میان گذاشتم. او با همه گرفتاری و نگرانی درباره سرنوشت همکاران خود مانند یک سرباز امر مافوق را اجرا کرده و نظر خود را اعلام داشت. اوگفت که در شرایط فعلی شانس موقعیت یک کودتای نظامی فقط پنج درصد است و من به یکی از همکارانم گفتم که نظر ژنرال را به واشنگتن مخابره کند.
در کمتر از یکساعت ما اطلاع یافتیم که آتشبس در اطراف ستاد کل برقرار شده و نه فقط ابراهیم یزدی که با ما تماس داشت، بلکه آیت الله بهشتی هم در صحنه حاضر شده و به رهائی پرسنل ما از مخمصه کمک کردهاند.بما اطلاع داده شد که پرسنل نظامی ما بزودی به سفارت اعزام خواهند شد. معاون من چارلی ناس که خود در محوطه سفارت قمیم بود مسئولیت پذیرایی و جابجا کردن آنها را در قسمتهای مختلف داخل محوطه سفارت بعهده گرفت.
با فرا رسیدن شب مزاحمتها و حملات پراکندهای به خود سفارت آغاز شد و از داخل بعضی از اتومبیلها چندین بار با مسلسل و سلاحهای خودکار بطرف سفارت شلیک کردند و تفنگداران دریائی برای رویاروئی با خطرات احتمالی بحال آماده باش درآمدند.
ما تمام آن شب را منتظر رسیدن اتومبیلهای حامل پرسنل نظامی خود بودیم ولی خبری از آنها نشد.با وجود این از سلامتی آنها مطلع بودیم، تا اینکه ساعت پنج صبح روز بعد افراد ما با وسائط نقلیه نظامی،در حالیکه آیت الله بهشتی و یزدی شخصا آنها را همراهی میکردند وارد محوطه سفارت شدند. چارلی ناس از بهشتی و یزدی بواسط کمک و همراهی برای نجات اتباع آمریکائی صمیمانه تشکر کرد و آنها هم متقابلا از گرفتاری و ناراحتی که برای افراد ما ایجاد شده عذرخواهی کردند.
همان روز- دوازدهم فوریه (22 بهمن) به واحد نظامی مستقر در سفارت دستور داده شد محل سفارت را ترک و به پادگان خود مراجعت نمایند. سروان فرمانده این واحد،پس از آنکه افراد خود را آماده حرکت کرد با حالتی هیجان زده و چشمانی اشک آلود از وابسته نظامی ما خداحافظی نمود و بسوی سرنوشتی نامعلوم براه افتاد. از نقاط دیگر شهر هم بما اطلاع دادند که به کلیه واحدهای نظامی دستورات مشابهی داده شده و نیروهای نظامی از سطح شره جمعآوری شده و به پادگانهای خود مراجعت میکنند. فرماندهان نیروی مسلح از حمایت حکومت بختیار دست برداشته بودند و خود بختیار هم که دیگر هیچ نیروئی برای ادامه حکومت در اختیار نداشت بعد از ظهر همانروز ناپدید شد تا اینکه بعدها فرانسه سردرآورد. مهدی بازرگان و اعضای دولت او در مقر نخست وزیری مستقر شدند و نیروهای انقلابی حکومت را در اختیار گرفتند.
آنروز پس از عزیمت واحد نظامی محافظ سفارت من جلسهای با حضور کلیه اعضای ارشد سفارت منجمله چارلی ناس، وابسته نظامی سفارت، نماینده سازمان سیا و فرمانده واحد تفنگداران دریائی تشکیل دادم و وضع فوقالعادهای را که با آن روبرو هستیم برای آنها تشریح کردم. من حدس میزدم که سفارت مجددا مورد حمله قرار خواهد گرفت و چون این بار مردم مسلح بودند و سفارت تحت حمایت نیروی نظامی و پلیس ایران نبود با وضع خطرناکتری روبرو بودیم.
ما طی دو هفته قبل با پیشبینی خطرات احتمالی بسیاری از اسناد طبقهبندی شده سفارت را بستهبندی کرده و به واشنگتن فرستاده بودیم. آنچه باقی مانده بود قسمتی از مدارک و سوابق مکاتبات روزانه ما بود که برای کارهای روزمره خود به آنها احتیاج داشتیم. قسمت عمده این اسناد هم در بایگانی رمزی ما نگاهداری میشد و پیشبینیهای لازم بعمل آمده بود که در صورت بروز خطر جدی بتوانیم ظرف دو ساعت این اسناد را سوزانده یا در دستگاههای مخصوص ریزریز کنیم. با افزایش خطر به مراقبت و آمادگی ما هم افزوده شد و با انتقال تمام اسناد و دستگاههای رمز و مخابرات به اطاق مخصوص بایگانی اسناد دستور دادم که بمحث بروز خطر آنها را از میان ببرند.
در جلسهایکه با اعضای ارشد سفارت داشتم توافق کردیم که تفنگهای (ام - 16) تفنگداران دریائی از آنها گرفته شود و تفنگهای کوچکی با فشنگ مخصوص شکار پرندگان در اختیار آنها قرار گیرد، ولی برای دفاع شخصی در صورت بروز خطر هر یک از تفنگداران یک اسلحه کمری کالیبر 38 در اختیار داشته باشند. به تفنگداران تفهیم شد که در صورت حمله به سفارت از آنها انتظار رویارویی مستقیم با مهاجمین را نداریم، زیرا اگر یکی از آنها بدست تفنگداران کشته شود بهانهای بدست دیگران خواهد داد تا هر آمریکائی را که بدستشان میافتد قطعه قطعه کنند. با همه شجاعت و شهامتی که تفنگداران در ماجرای حملهب ه سفارت در شب کریسمس نشان داده بودند ما میخواستیم آنها را آماده قبول این امر ناگوار بکنیم که در صورت وقوع یک حمله جدی از طرف عناصر مسلح از درگیری خودداری کرده و تسلیم شوند.
ما تصمیمگرفته بودیم که در صورت حمله از در پشت سفارت به یک محوطه نظامی که در شمال غرب سفارت قرار داشت پناه ببریم. با فرمانده این قرارگاه که یک سرهنگ بود قبلا مذاکره کرده بودیم و او هم قول داده بود که در صورت بروز خطر ما را پناه خواهد داد و حتی اگر لازم باشد از واحدهای نظامی سیار کمک خواهد گرفت. اما بعد از ظهر همان روز مشاهده کردیم که این قرارگاه از طرف عدهای از عناصر مسلح بدون برخورد با مقاومتی از طرف سربازان اشغال گردید و ساعتی بعد تاسیسات آن به آتش کشیده شد.
ما ناچار بفکر تامین منابع و امکانات دیگری برای دفاع از خود در صورت بروز خطر افتادیم و با مهدی بازرگان که در نخست وزیری مستقر شده بود، معاون او امیر انتظام و یزدی تماس گرفتیم. همه آنها بما اطمینان دادند که از حمایت دولت برخوردار خواهیم بود، اما نوع این حمایت مشخص نبود. بازرگان و امیر انتظام و یزدی فقط شماره تلفنهای مستقیم خود را در اختیار ما گذاشتند که در مواقع اضطراری با آنها تماس بگیریم. در این وضع بحرانی من به اعضای سفارت توصیه کرده بودم که حتیالمقدور از محل اقامت و دفتر کار خود خارج نشوند و در محوطه سفارت کمتر رفت و آمد کنند. روز چهاردهم فوریه در محوطه سفارت کمتر از یکصد نفر آمریکائی و در همین حدود ایرانی بودند و برخلاف روزهای قبل اوضاع آرام بنظر میرسد.
صبح آن روز وقتی که در دفتر کار خود حاضر شدم دستورالعملی از واشنگتن دریافت داشتم که بموجب آن تصمیم دولت ایالات آمریکا درباره ادامه روابط دیپلماتیک با ایران و شناسایی حکومت جدید بمن ابلاغ گردیده و اجازه داده شده بود مراتب را بوزیر امور خارجه جدید ایران اعلام نمایم. در حالیکه من مشغول تهیه یادداشت مربوط به ابلاغ این تصمیم بودم مقامات سیاسی سفارت موفق به یافتن وزیر خارجه جدید در وزارتخانه یا خانهاش نشدند. ناچار به معاون وزارت امور خارجه، که او هم به وزارتخانه نرفته و در خانهاش بود تلفن کردم و مراتب را بوی اطلاع دادم. معاون وزارت خارجه پیشنهاد کرد که یادداشت را برای او بفرستم تا وی شخصا بدست وزیر خارجه برساند. در حدود ساعت ده صبح بود که یادداشت آماده شد و من آنرا بدست راننده مورد اعتماد خود هایکاز سپردم تا بدست معاون وزارت خارجه برساند. بیست دقیقه بعد معاون وزارت خارجه تلفن کرد که وزیر را پیدا کرده و بهتر است یادداشت مستقیما نزد خود او فرستاده شود. من به هایکاز که در آنموقع نزد معاون وزیر خارجه بود دستور دادم که کپی یادداشت را نزد معاون وزارت خارجه بگذارد و اصل را به خود وزیر برساند.
دو دقیقه پس از این مکالمه ناگهان باران گلوله از چند طرف بسوی سفارت سرازیر شد. اینطور که پیدا بود از ساعتها پیش عدهای با مسلسلهای کالیبر پنجاه و سی در پشت بامهای ساختمانهای بلند اطراف سفارت موضع گرفته و با یک برنامه از پیش تنظیم شده در راس ساعت ده و نیم صبح بسوی سفارت آتش گشوده بودند. بسیاری از شیشههای پنجرههای سفارت در دقایق نخست تیراندازی شکست و قطعات شیشه بدرون اطاقها ریخت. در برابر این حمله ناگهانی ما چارهای جز اینکه در پناه دیوارهای زیر پنجرهها روی زمین دراز بکشیم نداشتیم. در سه اطاق قسمت ما در حدود بیست نفر پرسنل آمریکائی بودند و چارلی ناس معاون من در اطاق خود جلسهای برای ترتیب تخلیه بقیه اتباع آمریکایی از ایران تشکیل داده بود. من در همان حال درازکش بر روی زمین به ناس و وابسته نظامی سفارت گفتم بوسیله شماره تلفنهائی که از نخست وزیر و معاونان او گرفتهاند مراتب را به انان اطلاع بدهند. خوشبختانه یک دستگاه کوچک «واکی - تاکی» هم در دسترس من بود که بوسیله آن میتوانتسم با فرمانده تفنگداران و سایر مامورین امنیتی سفارت که در بیرون ساختمان بودند تماس گرفته و در جریان ما وقع قرار بگیریم.
از گزارشهای آنها دریافتم که در حدود هفتاد و پنج چریک مسلح در پناه آتش مسلسلها خود را به بالای نردههای اهنی و دیوارها رسانده و بداخل محوطه سفارت سرازیر میشوند. من به تفنگداران دستور دادم که در قسمت اطراف ساختمان اصلی سفارت جمع شوند. به آنها تاکید کردم که بهیچوجه تیراندازی نکنند و فقط در صورت لزوم برای دفاع شخصی و حفظ جان خود از اسلحه کمری استفاده نمایند. چند دقیقه بعد یکی از تفنگداران بمن خبرداد که مورد حمله قرار گرفته و بدام افتاده و اجازه تیراندازی میخواست. باو گفتم که طبق دستور آمادگی خود را برای تسلیم اعلام کند و اگر باز هم جانش در خطر بود از سلاح کمری استفاده نماید. با وجود شاق بودن این دستور برای یک تفنگدار او طبق دستور عمل کرد و چند دقیقه بعد دوباره با من تماس گرفت و گفت تسلیم شده و حالا او را بطرف قسمت کافهتریا در شمال غربی محوطه سفارت میبرند. معلوم نبود که چرا بیسیم او را از دستش نگرفتهاند.
حمله کنندگان ابتدا بطرف محل اقامت من هجوم بردند و عملیات آنها در این قسمت نزدیک یکساعت بطول انجامید. بهمین جهت ما وقت کافی برای تماس و استمداد از مقامات ایرانی بدست آوردیم. در داخل ساختمان سفارت ما بیشتر در کریدورها که جای امنتری بود جمع شده بودیم و عدهای را هم به قسمت مخابرات که از تیررس مهاجمین دور بود فرستاده بودم. بتدریج همه ما باستثنای تفنگدارای و وابسته نظامی به طبقه دوم پناه بردیم و در این موقع بود که حمله به ساختمان اصلی سفارت با فنگهای پرقدرت «ژ - 3» اغاز شد. ما دفاع موثری نمیتوانستیم بکنیم و تنها میباست ورود مهاجمین را بداخل ساختمان هر چه ممکن است به عقب بیاندازیم. به همین جهت به تفنگداران دستور دادم در مقابل درهای ورودی موضع بگیرند و سدی از گاز اشک آور در مقابل مهاجمین ایجاد کنند. در این موقع صدای تیراندازیهای متقابل از بیرون بگوش میرسید و اینطور بنظر میآمد که قوای کمکی برای نجات ما فرستاده شده و آنها مشغول زد و خورد با مهاجمین هستند.
چند دقیقه بعد مهاجمین از سد گاز آشک آور گذشته و وارد ساختمان شدند. قبل از رسیدن آنها به طبقه دوم من به کلیه کارکنان آمریکائی سفارت و پرسنل نظامی گفتم که بدون هیچگونه مقاومتی تسلیم شوند و خود در حالیکه دستهای خود را به علامت تسلیم روی سرم گذاشته بودم پیشاپیش همه حرکت کردم. ژنرال رئیس هیئت مستشاری هم در پشت سر من براه افتاد و بقیه نیز بهمین ترتیب عمل کردند. ایرانیان مسلح ما را بطرف اطاق انتظار هدایت کرده و با خشونت به بازرسی بدنی ما پرداختند. در این احوال یک گروه دیگر از افراد مسلح که ظاهرا از گروه نجات بودند وارد شدند و بین آنها و گروه اول کشمکش شدیدی در گرفت. در راس گروه نجات مرد جوانی بود که اسلحهای با سرنیزه بدست داشت و در راس مهاجمین مردی با تفنگ AK-47 دیده میشد.
در جریان گفتگوی دو گروه مسلح تیری در داخل اطاق شلیک شد و عدهای بیاختیار بروری زمین دراز کشیدند. با اینکه همه ما بازرسی بدنی شده بودیم رئیس گروه مهاجم مدعی شد که تیراندازی از طرف آمریکائیها بوده و اسلح خود را بطرف ما نشانه گرفت.
در این موقع من چشمم به دو روزنامهنگاری افتاد که قبل از شروع حمله به سفارت آنها در محوطه سفارت دیده بودم. آنها برای تربیت انتقال جسد همکارشان جو.آلکس.موریس به یونان به سفارت آمده و حالا خود بدام افتاده بودند.
بالاخره مسئله بنحو شایستهای حل شد. آمریکائیها یک بیک از اطاق خارج شده و به خارج از ساختمان هدایت شدند و در آنجا مورد استقبال یزدی قرار گرفتند. من اصرار داشتم که آخرین نفر باشم و پس از آنکه همه پائین رفتند در حالیکه رئیس گروه نجات یک بازوی مرا گرفته و رئیس گروه مهاجم بازوی دیگرم را بدست داشت از در خارج شدیم. هنگامیکه عکسهای مربوط به این واقعه در مطبوعات چاپ شد هر دو نفر را از مهاجمین معرفی کرده بودند در حالیکه جوانی که سرنیزه بدست داشت نجات دهنده ما بود.
اوضاع بیرون ساختمان و محوطه پارکینگ که آمریکائیان را در آنجا جمع کرده بودند خیلی مغشوش بود. داخل محوطه و بیرون سفارت مملو از جمعیت بود. تعدادی از افراد مسلح که دستمال چهارخانه بگردن داشتند ظاهرا از گروه چریکهای فدائی بودند که بین فلسطینیها و زیرنظر جرج حبش تعلیم یافته بودند. بین این عده و گروه مسلح دیگر که ظاهرا از نجات دهندگان ما بودند مردی سپید موی با کت و شلوار خوش دوخت غربی و یک روحانی با ریش انبوه ایستاده بودند و ظاهرا مهاجمین را دعوت به ختم غائله و خروج از محوطه میکردند. در سمت دیگر و نزدیک دیواری که اعضای سفارت در آنجا جمع شده بودند ابراهیم یزدی روی کاپوت یکی از اتومبیلها رفته و با بلندگوئی که در دست داشت جمعیت تماشاچی و افراد مسلح را دعوت به ترک محوطه و متفرق شدن از اطراف سفارت میکرد. عده زیادی از خبرنگاران هم با دوربینهای عکاسی و فیلمبرداری خود در اطراف پراکنده بودند.
اولین کاری که من پس از رسیدن به این صحنه کردم رفتن بطرف مرد روحانی و دست دادن به او بعنوان سپاسگزاری بود. مرد معمم هم ظاهرا تحت تاثیر قرار گرفت و برتلاش خود برای متفرق ساختن فدائیان افزود. سپس بطرف یزدی رفتم و او هم بمحض دیدن من از روی کاپوت اتومبیل پائین پرید و از وضعی که پیش آمده با حرارت زیادی عذرخواهی کرد و بمن اطمینان داد ه خطر برطرف شده و اوضاع تحت کنترل است.
یزدی سپس مجددا روی کاپوت اتومبیل رفت و به تلاش خود برای پراکنده ساختن جمعیت ادامه داد. من هم بلافاصله بطرف سایر اعضای سفارت رفتم و بزودی همه ما تحت حفاظت گروهی افراد مسلح غیرنظامی قرار گرفتتیم.
پس از رفتن فدائیان و متفرق شدن تماشاچیان یزدی بما پیوست و گفت اگر ما محوطه سفارت را ترک کنیم بیشتر درامان خواهیم بود. او قبلا دستور داده بود اتوبوسی را که نیروی کمکی را با خود آورده بود برای بردن ما به یک محل امن آماده کنند، ولی قبول این پیشنهاد برای من دشوار بود. لذا از یزدی خواستم که برای مذاکره درباره این موضوع به ساختمان محل اقامن من برویم. یزدی این پیشنهاد را پذیرفت و ما در حالیکه قریب یکصد نفر عکاس و خبرنگار و تعدادی از افراد نیروی هوائی با تفنگهائی «ژ - 3» در اطراف ما در حرکت بودند بطرف محل اقامت من راه افتادیم.
وقتیکه به ساختمان محل اقامت رسیدیم قبل از همه اعضای ارشد سفارت را فرا خواندم و از آنها خواستم یک سرشماری از کارکنان خود بعمل آورند تا کسی در این میان ربوده نشده باشد. با قسمت مخابرات و بایگانی اسناد سری هم تماس گرفتم و خوشبختانه معلوم شد کلیه اسناد و کلید رمز را از میان بردهاند و حتی قسمتی از دستگاه مخابره مستقیم ماهوارهای سفارت را هم برداشتهاند تا برای دیگران قابل استفاده نباشد.
پس از انجام سرشماری معلوم شد همه کسانیکه هنگام حمله به سفارت در ساختمان سفارت بودند حضور دارند، ولی هنوزاز وضع تفنگداران خبر نداشتیم. ابراهیم یزدی اظهار علاقه کرد که چند کلمهای برای اعضای سفارت صحبت کند و ضمن سخنرانی کوتاه خود گفت که عاملین حمله به سفارت عدهای از افراد بیانضباط بودهاند و دولت انقلابی عمیقا از این واقعه متاسف است و منبعد تمام اقدامات لازم را برای محافظت از آمریکائیان بعمل خواهد آورد. یزدی افزود که دولت جدید مخالفتی با آمریکا ندارد ولی خاطرنشان ساخت که روابط ایران و آمریکا با روابط دو کشور در دوران شاه متفاوت خواهد بود. پس از سخنان یزدی من از کلیه اعضای سفارت باستثنای معاونم و وابسته نظامی سفارت و همچنین رئیس هیئت مستشاری آمریکا خواهش کردم به محل کافه تریا بروند و اگر هنوز نوشیدنی و غذا در آنجا پیدا میشود صرف کنند تا ما به مذاکره بنشینیم.
در آغاز مذاکره من مشکلات ترک سفارت را بخصوص از نظر تجهیزات ارتباطی سفارت برای یزدی بیان کردم و از او خواستم برای تامین امنیت محوطه سفارت چارهای بیاندیشید. در این موقع مرد مو سفیدی که قبلا در محوطه سفاتر او را دیده بودم بما پیوست و معلوم شد وی سرهنگ بازنشستهای است که با نیروهای انقلابی همکاری میکند.
با همکاری او و یزدی قرار شد برای تامین امنیت سفارت یک گروه چهل نفری محافظت از اطراف سفارت را بعهده بگیرند و یک گروه چهل نفری در محوطه داخل سفارت مستقر شوند. یزدی علاوه بر این دو گروه مرد جوانی را هم که خوب انگلیسی صحبت میکرد بعنوان محافظ شخصی من معرفی کرد و افزود که وی سرپرستی عدهای را هم بعهده دارد که وظیفه گارد محافظ شخصی مرا بعهده خواهند گرفت.
پس از آشنائی و صحبتهایی که بعدا با این جوان و گروه تحت فرمان او داشتیم معلوم شد که این عده اعضای یک سازمان مبارز دانشجویی هستند که در جریان انقلاب یک گروه ضربت برای قتل من ترتیب داده بودند ولی پس از پیروزی انقلاب وظیفه محافظت از مرا بعهده گرفتهاند.
دو گروه محافظ داخل و خارج سفارت هم از دو گروه مجزا تشکیل شده بودند. یک گروه از افراد نیروی هوائی بودند که در جریان انقلاب به نیروهای انقلابی پیوسته بودند و گروه دیگر افراد مسلح غیرمنظمی بودند که سرپرستی آنها را یک قصاب تنومند و پرجوش و خروش بعهده داشت. در روزهیا بعد که با این گروهها سر و کار داشتیم معلوم شد که هیچکدام از آنها نمیتوانند با هم کنار بیایند و گاهی ما مجبور میشدیم برای حل اختلافات آنها میانجیگری کنیم.
پس از رفتن یزدی و سرهنگ ما شروع به ارزیابی خسارات وارده کردیم. خانه به صحنه جنگ و کشتار تبدیل شده بود. تمام پنجرهها شکسته و آثار گلوله بر در و دیوار بچشم میخورد. مبلمان و اثاثیه خانه زیر و رو شده و برای سنگربندی مورد استفاده قرار گرفته بود. بعضی از اشیاء قیمتی را هم بغارت برده بودند. بهرحال چارهای نبود، تصمیم گرفتیم آنچه را که مانده است جمع و جور کنیم و قرار شد در محل اقامت و استراحت کسی هم تغییری داده نشود. برق سفارت را هم با بکارانداختن یک ژنراتور مستعمل تامین کردیم و در این میان از تفنگداران دریایی هم سرشماری بعمل آمد و معلوم شد فقط یکی از آنها زخم سطحی برداشته و در بیمارستان بستری است.
اولین سفیری که پس از این واقعه بدیدن من آمد سفیر سوئد بود که از ساختمان سفارت خود شاهد جریان حمله به سفارت ما و عملیات نجات بوده و نگران این بود که این واقعه تلفات جانی برای ما ببار نیاورده باشد. سفیر از اینکه همه ما زنده و سلامت هستیم خیلی خوشحال شد و چون از اختلال در وسائل مخابراتی ما مطلع شد پیشنهاد کرد از امکانات سفارت سوئد برای تماس با واشنگتن استفاده کنیم. من از این پیشنهاد استقبال کردم و گزارش جریان را از طریق سفارت سوئد به واشنگتن فرستادم.
دومین سفیری که بدیدار من آمد سفیر واتیکان بود و بدنبال او طی دو روز تقریبا همه سفیران خارجی یا دیپلماتهای ارشد مقیم تهران برای ابراز همدردی از واقعه ایکه پیش آمده بدیدن من آمدند.
***
بعد از آنکه از شوک وارده بر اثر حمله به سفارت بخود آمدیم به کارهای فوری خود پرداختیم. ما سه کار عمده در پیش داشتیم. نخست ترتیب تخلیه سریع کلیه اتباع آمریکایی که در ایران مانده بودند. دوم آماده ساختن سفارت برای تجدید فعالیت و سوم تعیین تکلیف روابط آینده با حکومت جدید ایران.
درباره مسئله تخلیه آمریکاییها از ایران من به کلیه اتباع آمریکایی اعلام کردم که سفارت دیگر قادر به حمایت از آنها و حتی تأمین جانی آنها نیست و قویاً توصیه کردم که همه آمریکاییها از ایران خارج شوند. ما مرکزی برای امور مسافرت در محوطه سفارت بوجود آوردیم تا کار تخلیه اتباع آمریکایی را هماهنگ سازد و ظرف چند روز یک هواپیمای نظامی ویژه این برنامه از آلمان تعیین نمودیم. ما همچنین با شرکت هواپیمایی پانآمریکن مذاکره کردیم و یکی از هواپیماهای این شرکت را برای این کار در نظر گرفتیم. در آغاز از اجرای این برنامه قریب هشت هزار نفر آمریکایی در نقاط مختلف ایران پراکنده بودند.
اجرای موفقیتآمیز برنامه تخلیه آمریکاییان از ایران، بدون هیچگونه حادثه و تلفاتی در آن شرایط کار فوقالعادهای بود. باید بگویم که هموطنان آمریکایی ما در این کار نهایت انضباط و همکاری را نشان دادند. آنها هیچگونه عجله و شتابزدگی برای تسریع در رفتن خود بخرج نمیدادند. اولویتها و نوبت خود را رعایت میکردند و بدون اظهار خشم و ناراحتی شبها با لباس در محل سفارت میخوابیدند و به خوردن ساندویچ خشک قناعت میکردند. ما اتومبیلهای آنها را در مقابل رسید تحویل گرفته و در محوطه سفارت پارک میکردیم تا سر فرصت برایشان بفروشیم. همچنین صورت اثاثه آنها را با نشانی محلی که در آن نگاهداری میشود دریافت میکردیم تا بتدریج به نشانی جدیدی که برای ما اعلام میکنند بفرستیم. یک گرفتاری عمده ما در برخورد با کمیتهها بخصوص کمیته مستقر در فرودگاه مهرآباد به علت روش متغیر و غیرقابل پیشبینی آنها بود که گاه مشکلات بزرگی در پیشرفت کار ما فراهم میکرد.
در روز دوم یا سوم عملیات تخلیه همکار اسرائیلی من (1) که پس از اشغال محل نمایندگی سیاسی اسرائیل و تحویل آن به سازمان آزادیبخش فلسطین مخفی شده بود به من تلفن کرد و از من خواست کمک برای خروج فوری خود و همکارانش را از ایران نمود. او گفت که جمعاً سی و دو نفر هستند و به محض اینکه در یکی از هواپیماهای ما برای رفتن آنها جا باشد، حداکثر ظرف دو ساعت پس از تلفن من خود را به فرودگاه خواهند رساند. انجام این تقاضا برای من آسان نبود، زیرا میبایست به خاطر آنها برنامه از پیش تدوین شده مسافرت سی و دو نفر از آمریکاییها را عقب بیاندازم ولی با در نظر گرفتن این واقعیت که خطریکه آنها راتهدید میکند بزرگتر و جدیتر است تصمیم گرفتم این کار را با همه مشکلات آن انجام دهم. آنها را در یکی از نخستین پروازهای بعدی جا دادم ولی مشکلی که پیش آمد این بود که آنها به جای 32 نفر سی و سه نفر بودند و ظاهراً یا رئیس هیئت نمایندگی اسراییل خود را به حساب نیاورده بود و یا من این اشتباه را کرده بودم. به هر حال این مشکل هم با انصراف دواطلبانه یکی از مسافران آمریکایی از مسافرت با این پرواز حل شد و اسراییلیها به سلامت از ایران خارج شدند. با خروج این عده از ایران احساس راحتی عمیقی کردم و روز بعد هم پیام تشکر گرمی از موشهدایان وزیر خارجه وقت اسراییل دریافت کردم.
تخلیه اتباع آمریکایی که در قسمتهای جنوبی ایران کار میکردند با دشواریهای بیشتری همراه بود. ما ترجیح میدادیم که به جای انتقال آنها به تهران از شهرها و بنادر جنوب ایران آنها را خارج کنیم و در این کار چند کشتی انگلیسی که در سواحل خلیج فارس به عملیات اکتشافی و زمینشناسی مشغول بودند به ما کمک زیادی کردند و گروهی از اتباع ما را به آنسوی خلیج فارس بردند. یکی از وقایعی که در جریان این تخلیه روی داد ممانعت انگلیسیها از بردن دو سگ یک خانواده آمریکایی به درون کشتی بود. این خانواده ترجیح دادند به جای رها کردن سگها از مسافرت با کشتی خودداری کنند و در آن اوضاع آشفته و جادههای ناامن جان خود را به خطر انداخته و با اتومبیل به تهران بیایند. البته در تهران هم ما نمیتوانستیم سگهای آنها را همراه خودشان به سفر بفرستیم، ولی آنها را تحویل گرفتیم و با سگهای دیگر در یک پرواز مخصوص حیوانات به فرودگاهی در نزدیکی فرانکفورت فرستادیم تا به صاحبانشان تحویل داده شوند.
در روبراه کردن وضع سفارت هم مشکلات زیادی داشتیم. به خصوص با گاز اشکآور که بوی آن تا هفتهها از داخل ساختمانها بیرون نمیرفت کار کردن در اطاقها امکانپذیر نبود و ترمیم در و پنجرههای شکسته مدتها وقت لازم داشت. البته دستگاههای مخابراتی سفارت را ظرف دو سه روز ترمیم کرده و براه انداختیم.
کنسولگریهای ما در تبریز و اصفهان و شیراز با مشکلات بیشتری مواجه بودند. کنسولگری تبریز حداقل دوبار مورد حمله قرار گرفت و بالاخره به آتش کشیده شد و کنسول جوان ما از خطر مرگ حتمی نجات یافت. به گردن او طنابی انداخته و ظاهراً در فکر اعدام او بودند که توانست خود را از مهلکه برهاند و به تهران فرار کند. در اصفهان کنسول ما را هنگامیکه به کمک یک آمریکایی مست شتافته بود به قصد کشت کتک زدند و او با به خطر انداختن جان خود توانست هموطن خود را نجات دهد. پس از این واقعه کنسولوگری اصفهان بسته شد و کنسول و همکارانش به تهران آمدند. در شیراز خشونت کمتر بود ولی با وضعی که در تبریز و اصفهان پیش آمده بود کنسولگری شیراز را هم بستیم و کنسول و همکارانش به جمع ما در تهران پیوستند.
در شمال ایران نزدیک مرز شوروی ما دو پست مجهز برای مراقبت و خبرگیری از جریان فعالیتهای نظامی و برنامههای پرتاب موشک شوروی در اختیار داشتیم. کارکنان آمریکایی این دستگاهها پس از انقلاب از طرف همکاران ایرانی خود که از افراد پرسنل نیروی هوایی ایران بودند عملاً به گروگان گرفته شده بودند و به آنان اجازه خروج از محل کارشان داده نمیشد. با پیگیری موضوع معلوم شد گروگانگیری این عده جنبه سیاسی ندارد و پرسنل نیروی هوایی که حقوق و فوقالعاده خود را از ما دریافت میکردند نگران قطع پرداخت این مزایا هستند.
من بازرگان رئیس دولت موقت را قانع کردم که نگاهداری این پستهای مراقبت و ادامه کار آنها به نفع ایران است، زیرا اطلاعاتی که بوسیله این دستگاهها درباره نقل و انتقال نیروهای نظامی شوروی و آزمایشات موشکی آنها دریافت میشود برای امنیت ایران مفید است، هرچند که من احساس میکردم دیگر نباید پرسنل آمریکایی خود را در این ایستگاهها نگاه داریم، بازرگان با نظرات من موافقت کرد و در نتیجه به وابسته هوایی ما و معاون او اجازه داده شد با یک هواپیمای ایرانی به محل بروند و حقوق و مزایای عقب افتاده پرسنل نیروی هوایی ایران را پرداخت کنند، پرسنل ایرانی پستهای مراقبت پس از دریافت پول و اطمینان از اینکه حقوق و مزایای آنها قطع نخواهد شد گروگانهای آمریکایی خود را آزاد کردند. چون امنیت این عده را نمیتوانستیم تضمین کنیم آنها را همراه دیگران از ایران خارج کردیم ولی تا وقتی که من در تهران بودم حقوق و مزایای پرسنل ایرانی پستهای مراقبت همچنان از طرف ما پرداخت میشد.
اما مسئله تعیین تکلیف روابط ما با حکومت جدید ایران از کارهایدیگر دشوارتر و پیچیدهتر بود. بازرگان و اعضای دولت او به حفط روابط دوستانه با آمریکا علاقمند بودند، ولی اداره امور کشور عملاً از دست آنها خارج بود. در گزارشی که بلافاصله پس از ترمیم دستگاههای مخابراتی سفارت به واشنگتن فرستادم چگونگی این هرجومرج و چندگانگی قدرت را توضیح دادم و نوشتم که اداره امور کشور عملاً در دست «کمیته»ها است و با اینکه کمیتهها ظاهراً زیر نظر شورای انقلاب قرار دارند عملاً هر یک در حوزه کار خود استقلال عمل دارند و عناصر گوناگونی از مجاهدین و فدائیان و حزب توده در میان آنها رخنه کردهاند. به نظر من کمونیستها ضمن تلاش برای رخنه در نهادهای جدید انقلابی بیشتر از همه درصدد به دست گرفتن رادیو و تلویزیون و مطبوعات بودند و برای تسلط بر وسایل ارتباط جمعی دست به فعالیت وسیعی زده بودند. ارتش از هم پاشیده و برقراری نظم و امنیت به افراد مسلح کمیتهها محول شده بود و در این میان اجرای «عدالت اسلامی» اهرم اصلی قدرت به شمار میآمد.
در گزارشی که درباره اوضاع ایران در اوائل حکومت بازرگان به واشنگتن مخابره کردم نوشتم که حکومت بازرگان در میان مراکز گوناگون قدرت و هرجومرج ناشی از آن مدفون شده و درباره توانایی و قابلیت وی برای ادامه حکومت ابراز تردید کردم.
در چنین اوضاع و احوالی نظر من این بود که آمریکا باید سیاست صریح و روشنی در ایران در پیش بگیرد. نخستین اولویت ما تقلیل تعداد کارکنان سفارت و آمریکاییان مقیم ایران به حداقل ممکن بود. زیرا نه فقط در وضع موجود جان آنها در حوادث و درگیریهای خیابانی در خطر بود این احتمال وجود داشت که خود آنها نیز هدف حمله قرار گیرند. ما میبایست خود را با واقعیتها و نتایج حاصله از انقلاب تطبیق دهیم و به ایفای نقش محدودتری در ایران اکتفا کنیم.
درباره سیاست کلی آمریکا در ایران من بر این اعتقاد باقی بودم که باید همکاری جدید ایران را قانع کرد که برای مبارزه با خطر کمونیسم به یک ارتش قوی احتیاج دارند انقلابی با مخالف واشنگتن روبرو شد و در نتیجهاش از هم پاشید و قریب یکصدهزار قبضه اسلحه به دست مردم افتاد. من هرگز دلیل منطقی تاکتیکهای سیاسی واشنگتن را که به چنین نتیجه ناگواری انجامید درک نکردم و هنوز هم بر این عقیده بودم که سیاست ما در ایران باید براساس منافع مشترک دو کشور پایهریزی شود، تا در دراز مدت زخمهای کهنه التیام یافته و دوستی تازهای بین ایران و آمریکا بوجود آید.
در روزهای بعد از حمله به سفارت، من چندینبار با نخستوزیر بازرگان و چند تن از اعضای دولت او ملاقات کردم و با قبول این اصل که روابط ما با ایران تفاوتهای قابل ملاحظهای با دوران شاه خواهد داشت با آنها به گفتوگو پرداختم. بازرگان و وزیران او تأکید کردند که علاقمند به ادامه روابط دوستانه با آمریکا در زمینههای اقتصادی و نظامی هستند و ما با این اطمینان اقداماتی در جهت مشخص ساختن حدود همکاری خود با دولت جدید ایران در زمینههای مختلف به عمل آوردیم. مسئلهایکه برای من در اولویت قرار داشت تعیین تکلیف هیئت مستشاری ما در ایران و امکان محدودیت فعالیت آنها با توجه به ازهم پاشیده شدن نیروهای مسلح ایران بود. من به بازرگان پیشنهاد کردم که با تقلیل یا تعلیق کلی فعالیت این هیئت در ایران موافقت کند. بازرگان با محدود ساختن فعالیت این هیئت موافقت کرد ولی با تعلیق فعالیت هیئت و خروج کلیه اعضای آن از ایران موافق نبود. بازرگان خواهان ادامه همکاری نظامی آمریکا با ایران بود و ادامه این همکاری را برای حفظ کارآیی نیروهای مسلح ایران به خصوص نیروی هوایی ضروری میدانست. پس از مباحثات بسیار سرانجام ما در مورد تقلیل تعداد اعضای هیئت نظامی خود در ایران به بیست و پنج نفر به توافق رسیدیم و قرار شد رئیس این هیئت هم نسبت به رئیس فعلی درجه پایینتری داشته باشد. بازرگان یک ژنرال بازنشسته ارتش را که متهم به فساد نبوده و حسن شهرتی داشت برای همکاری با هیئت مستشاری تعیین نمود، ولی با وضع آشفته نیروهای مسلح ایران این هیئت نمیتوانست کاری از پیش ببرد.
پس از انجام این کارها من تصمیم گرفتم وضع خود را روشن کنم و به واشنگتن اطلاع دادم که میخواهم از این پست کنارهگیری کنم. ضمن اعلام تصمیم خود به کنارهگیری، توصیه کردم که شخص دوم سفارت چارلی ناس تا تعیین سفیر جدید عهدهدار امور سفارت باشد و به همین جهت پیشنهاد کردم مرخصی یکماههای برای ماه مارس به وی داده شود تا هنگام مراجعت در روز اول آوریل من کارهای خود را به او تحویل داده از ایران خارج شوم. واشنگتن با این پیشنهاد موافقت کرد.
ماه مارس چون کابوسی برما گذشت. نیروهای رقیب که هریک برای خود نقشی و حقی در انقلاب قائل بودند در برابر هم قرار گرفته بودند و هر روز در نقاط مختلف شهر خبر از درگیری بین نیروهای متخاصم بود. گروههای مختلف و متخاصم همه مسلح بودند و محوطه سفارت هم از تعرض آنها مصون نبود. تیراندازی بداخل سفارت غالباً شبها و از طرف گروههای ناشناخته صورت میگرفت و محافظین سفارت هم به این تیراندازیهای جواب میدادند.
عناصر چپ در رادیو و تلویزیون رخنه کرده بودند و برنامههای رادیو تلویزیون در کنار گفتارها و شعارهای انقلابی و حمله به بقایای رژیم گذشته رنگ و لحن ضدآمریکایی داشت. دادگاههای انقلابی به سرعت مشغول کار بودند و هر روز خبر اعدامهای تازهای منتشر میشد. بعضی از نزدیکترین دوستان ما در دوران حکومت شاه در میان اعدامشدگان بودند. ارتباط ما با دوستان دیگر ایرانی نیز که مقام دولتی نداشتند ولی منبع اطلاعاتی خوبی برای ما بودند قطع شده بود زیرا ادامه ارتباط با ما برای آنها عواقب خطرناکی داشت. از هیئتهای دیپلماتیک خارجی تعداد محدودی در ایران باقی مانده بودند که بیشتر وقت خود را به ملاقات با یکدیگر و مبادله اخبار و اطلاعات و شایعات صرف میکردند و یا درباره برنامههای آینده خود برای بقا سخن میگفتند. در این میان وضع آینده ما از همه تاریکتر به نظر میرسید.
در این احوال شاه اقامت خود را در مصر تمدید کرد و با اینکه برنامه اولیه او اقامت یکروزه در اسوان و سپس پرواز به آمریکا بود پس از یک اقامت نسبتا طولانی در مصر بجای آمریکا رهسپار مراکش شد و در آنجا هم مدت زیادی ماند. با تماسهای غیرمستقیمی که با اطرافیان شاه داشتیم چنین بنظر میرسید که علت اقامت طولانی او در مصر و سپس توقف در مراکش به امید حرکتی از طرف نیروهای نظامی ایران و دعوت از وی برای تصاحب مجدد تاج و تحت بود.
اطرافیان شاه حتی پس از پیروزی انقلاب به او نوید میدادند که مردم و باقیمانده نیروهای نظامی بزودی در برابر خشونت و اقدامات افراطی رژیم جدید قیام خواهند کرد و در این شرایط مصلحت نیست او از دنیای اسلام خارج شود و شانش بازگشت خود را با مسافرت به آمریکا و فراموش شدن در یک نقطه دور افتاده از میان ببرد!
روش شاه و تظاهر او به اینکه هنوز خود را پادشاه قانونی ایران میداند در روابط آمریکا و حکومت اسلامی جدید ایران هم مسائل تازهای بوجود می آورد. مادامیکه شاه از ادعای تاج و تحت دست برنداشته و میخواست چنین وانمود کند که روزی به ایران بازخواهد گشت موضع ما در برابر رژیم جدید ایرا قابل دفاع نبود. اگر شاه پس از آنهمه تاخیر و تعلل میخواست برنامه قبلی خود را اجرا کرده و به آمریکا برود موقعیت ما از این هم دشوارتر میشد، زیرا در ایران این تصور قوت میگرفت که ما شاه را در پناه خود گرفته و میخواهیم او را در اجرای نقشههای تازهاش برای بازگشت به ایران یاری دهیم. البته اگر شاه همزمان با مسافرت آمریکا رسما از مقام سلطنت استعفا میداد وضع فرق میکرد، ولی اگر در حفظ عنوان و مقام خود پافشاری مینمود و چنین وانمود میکرد که قصد جمعآوری قوا برای بازگشت به ایران را دارد ما در وضع دشواری قرار میگرفتیم.
روز بیست و ششم فوریه پس از آنکه اطلاع یافتم سفیر ما در مراکش تقاضای تجدید دعوت از شاه را به آمریکا نموده است، پیام تندی به واشنگتن مخابره کردم و طی آن اخطار نمودم که دعوت از شاه به آمریکا پس از پیروزی انقلاب و تحت شرایط فعلی مخاطراتی بدنبال خواهدداشت و این سوء ظن را در میان رهبران حکومت انقلابی جدید ایران تقویت خواهد کرد که ما هنوز برای بازگرداندن شاه به قدرت توطئه میکنیم.
در این پیام تاکید کردم که اگر ما قصد برقراری روابط محکم و اطمینان بخشی با رژیم جدید ایران را داریم باید از هرگونه همکاری با شاه خودداری کنیم و روابط خود را با او حداکثر بهمان حدود روابط دوران تبعید محدود سازیم. در پایان این پیام خاطرنشان ساختم که منافع ما ایجاب میکند که به شاه توصیه شود جای دیگری را برای دوران تبعید خود انتخاب نماید و از تشویق او برای مسافرت به آمریکا جدا احتراز شود.
پس ا زارسال این پیام به واشنگتن در تماسهای تلفنی با مقامات وزارت خارجه آمریکا صریحا به امکان گروگان گیری اعضای سفارت در صورت مسافرت شاه به آمریکا اشاره کردم و به چارلی ناس که برای استفاده از مرخصی یکماههاش عازم واشنگتن بود تاکید نمودم که در ملاقات با مقامات ارشد وزارت خارجه خطرات احتمالی پذیرفتن شاه را به آمریکا با آنها در میان بگذارد.
چارلی ظاهرا در کار خود موفق شده بود، زرا از اوائل ماه مارس تغییر محسوسی در روش آمریکا نیست به این مسئله اشکار شد. روز هفتم مارس نیوسام معاون وزارت خارجه آمریکا در ملاقات با دو واسطه آمریکایی شاه به آنها گفت که مسافرت شاه به آمریکا در شرایط فعلی خطر جدی متوجه دیپلماتهای آمریکائی مقیم تهران خواهد ساخت و ممکنست به گروگان گرفتن آنها از طرف گروههای مسلح منجر شود. کمی بعد یک پیام خصوصی از طرف پرزیدنت کارتر بعنوان پادشاه مراکش و خود شاه ارسال شد که طی آن رئیس جمهوری آمریکا بعلت «احتمال خطر جدی گروگانگیری اتباع آمریکایی» مسافرت شاه را به آمریکا در موقعیت فعلی مصلحت تشخیص نداده بود.
باین ترتیب خطر یک برخورد جدی بین آمریکا و حکومت انقلابی جدید ایران در آن روزها از میان رفت و من با نزدیکی تاریخ مراجعت معاونم از مرخصی ،آماده عزیمت از ایران میشدم. در شرایط خاص آنروز ترجیح میدادم موضوع کنارهگیری من از سفارت علنی نشود و قرار بود که مسافرات من بعنوان یک سفر عادی برای انجام مشورتهایی در واشنگتن تلقی گردد. من حدس میزدم که در صورت اعلام کنارهگیری من قبل از عزیمت مشکلاتی در جریان خروج از ایران برای من پیش بیاید و بهمین جهت تصمیم گرفته بودم پس ا زورود به واشنگتن استعفای خود را اعلام نمایم.
متاسفانه کاخ سفید واشنگتن بدلائلی موضوع استعفای مرا علنی ساخت و بدون اینکه به استعفای من اشاره کند اعلام کرد که بجای من سفیر دیگری به تهران اعزام خواهد شد. اما این خبر آنروزها در مطبوعات ایران که خبرهای داغ فراوانی برای جلب نظر خوانندگان خود داشتند منعکس نشد و فقط در محافل دیپلماتیک انعکاس یافت.
وقتیکه چارلی ناس از مرخصی خود به تهران بازگشت کار تخلیه آمریکائیان از ایران پایان یافته و کار سفارت کم و بیش بصورت عادی خود بازگشته بود. روابط ما با حکومت جدید بتدریج تثبیت میشد و شرکت پان آمریکن هم برنامه پروازهای خود را به ایران از سرگرفته بودو اما مشکل اصلی ما در مورد مسافرت وضع نابسامان فرودگاه مهرآباد و کمیتههای مختلفی بود که در آنموقع بر کار گمرک فرودگاه و ورود و خروج مسافران نظارت میکردند. حداقل سه کمیته در فرودگاه وجود داشت که هر یک مستقلال برای خود عمل میکردند و مخالفت یکی از آنها برای جلوگیری از خروج مسافرین کافی بود. تا آنجائیکه ما اطلاع داشتیم در یکی از این کمیتهها چریکهای فدائی نفوذ داشتند و چون همین گروه عامل حمله به سفارت بودند بیم آن میرفت که در جریان خروج من برنامهای برای ربودنم ترتیب بدهند.
مامور امنیتی ویژه من مایک کولن که تنظیم برنامه مسافرت مرا بعهده گرفته بود تصمیم گرفت برای جلوگیری از خطرات احتمالی در قسمت گمرک و کنترل مسافران ترتیبی بدهد که من بدون عبور از قسمت گمرک و کنترل مسافران مستقیما با اتومبیل تا پای پلکان هواپیما بروم. روز مسافرت ششم آوریل تعیین شد. هواپیمای پان آمریکن ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب وارد فرودگاه تهران میشد و پس از یکساعت توقف در ساعت سه و نیم بطرف اروپا پرواز میکرد. بنابراین تمام برنامه در تاریکی شب اجرا میشد و این شانس را داشتیم که تعداد مامورین کمیتهها در فرودگاه در این ساعت شب در حداقل بود.
مایک گارد محافظ شخصی مرا که از طرف یزدی معرفی شده بود برای حرکت در پیشاپیش ما و کنترل باند فرودگاه در نظر گرفت زیرا از آن بیم داشت که چریکهای فدائی با موشکهای دستی «سام - 7» که در جریان غارت پادگانها بدست آورده بودند خطری برای هواپیما ایجاد کنند، تامین امنیت اتومبیلهای خود ما در فاصله سفارت تا فرودگاه در ساعت دو بعد از نیمه شب که خیابانها تحت کنترل افراد مسلح بود خود مسئله مهمی بشمار میرفت که برای حل این مشکل به قصاب مورد اعتماد خودمان متوسل شدیم. این قصاب که سرپرستی کمیته مستقر در فرودگاه را بعهده داشت و ظاهرا از گروه مجاهدین بود در این مدت کاملا شیفته ما شده و صمیمانه کمر بخدمت ما بسته بود قضاب ما برادر جوانتری هم داشت که از کشتیگیران تیم ملی ایران بود. او داوطلبانه حاضر شد در آن شب باتفاق عدهای از دوستانش که همه جوانانی ستبر و ورزشکار بودند ما را تا پای هواپیما همراهی کند. برای هر یک از این جوانان هم یک اسلحه یوزی تهیه شد تا در صورت بروز حادثهای از آن استفاده کنند.
در حدود ساعت دو بامداد روز ششم آوریل کاروان ما که مرکب از چند اتومبیل سواری و یک کامیون سربسته بود از سفارت براه افتاد. در اتومبیل اول که یک اتومبیل سیاه کراسیلر بود هایکاز راننده من و مایک نشستند و من در اتومبیل شورلت که از پست سر حرکت میکرد جا گرفتم، بطوریکه اگر کسی قصد سوء داشت نخست اتومبیل کرایسلر را که راننده شناخته شده من در پشت رل آن نشسته بود هدف قرار میداد. چند اتومبیل حامل افراد مسلح نیز در جلو و طرفین ما حرکت میکردند و بالاخره پهلوانان در کامیون سربسته که پشت سر همه حرکت میکرد جا گرفته بودند.
مسیر ما بسمت فرودگاه از مقابل دانشگه تهران میگذشت و در این نقطه بود که افراد مسلح جلو ما را گرفته و در صدد تفتیش اتومبیلها برآمدند. قصاب ما که در اتومبیل مقدم بود پیاده شد و با نشان دادن اوراق و مدارک خود در صدد رفع مزاحمت برآمد، ولی افراد مسلح ظاهرا قانع نشدند. قصاب طبق قرار به مایک که در اتومبیل دوم نشسته بود علامت داد و مایک با بیسیم خود برادر جوان قصاب و دوستان یوزی بدست او را در داخل کامیون خبر کرد. با ورود پهلوانان جوان به صحنه و در فاصله چند دقیقهای که آنها مشغول بگو مگو با حریفان خود بودند اتومبیلهای ما براه خود ادامه دادند و کامیون حامل پهلوانان هم قبل از رسیدن به فرودگاه بما پیوست.
در فرودگاه ما بجای اینکه از قسمت اصلی مسافران وارد شویم از دری که در قسمت پاویون دولی قرار گرفته وارد محوطه فرودگاه شدیم. البته ترتیب این کار قبلا داده شده و در را برای ما باز کرده بودند. از این قسمت مستقیما بطرف هواپیمای 747 پان آمریکین که مشغول بارگیری و سوار کردن مسافر بود راه افتادیم ولی در فاصله کمی از هواپیما ناگهان یک جیپ حامل چهار چریک فدائی که با دستمالهای چهارخانه دور گردنشان مشخص میشدند جلو ما را گرفت.
دیگر فرصت زیادی برای جر و بحث نداشتیم. مایک مجددا با بیسیم خود از جوانان داخل کامیون استمدد کرد و پهلوانان ما با یوزیهای خود وارد میدان شدند.
ابتدا سخنان تندی بین طرفین رد و بدل شد و نگران تیراندازی و جلب توجه سایر افارد مسلح مستقر در فرودگاه بودم که خوشبختانه بخیر گذشت و چریکها که در براب ردسته نیرومندتری قرار گرفته بودند خود را کنار کشیدند.
خلبان هواپیمای پان آمریکن در بالای پلکان هواپیما ایستاده و با نگرانی ناظر صحنه درگیری در نزدیکی تانکر سوخت هواپیما بود. من با کسانیکه مرا تا فرودگاه همراهی کرده بودند خداحافظی کوتاهی کردم و از زحمات مایک و هایکاز تشکر کرده از پلکان هواپیما بالا رفتم. در داخل کابین هواپیما معاون منطقهای پان آمریکن که از برنامه مسافرت من با این پرواز اطلاع یافته بود از من استقبال کرد.
چند دقیقه از ورود من به کابین هواپیما نگذشته بود که در پائین پلکان سر و صدائی برخاست. خلبان سراسیمه بیرون دوید و معلوم شد پهلوانان و سایر افراد مسلحی که همراه ما به فرودگاه آمده بودند میخواهند بداخل هواپیما آمده و با من خداحافظی کنند، ولی به آنها اجازه بالا آمدن از پلکان هواپیما را به سلاحهایشان نمیدهند. بالاخره ما یک پادرمیانی کرد و قرار شد من بالای پلکان هواپیما بیایم و آنها هم اسلحههیا خود را در پائین پلکان گذاشته برای خداحافظی با من بالای پلکان بیایند. هر یک از این مردان ریشو با صورتهای چرب و عرق آلود خود مرا در آغوش کشیده و طرفین صورتم را بوسیدند و با گرمی و هیجان از من خداحافظی کردند.
قبل از اینکه پلکان هواپیما را بردارند دوباره سر و صدائی برخاست و ایندفعه افراد گارد محافظ شخصی من که پیشاپیش حرکت کرده و ارتباشان با ما قطع شده بود برای انجام مراسم خداحافظی اصرار میکردند. این مشکل هم با گذاشتن اسلحه در پای پلکان هواپیما حل شد و یکبار دیگر سر و صورتم از بوسهتر شد. چند دقیقه بعد پلکان هواپیما را برداشتند و بدون برخورد با مشکل دیگری از زمین بلند شدیم.
بعدها شنیدم که پس از پرواز هواپیما بین قصاب و همراهانش و گارد شخصی من زد و خوردی در فرودگاه درگرفته و خصومت بین آنها پس از این ماجرا برای معاون من چارلی ناس و جانشین او هم مشکلات بزرگی پدید آورده است.
ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران، که پس از ماموریت دو ساله و جنجالیاش در ایران شهرت یافت در جنگ جهانی دوم وارد خدمت در نیروی دریایی آمریکا شد و با درجه افسری در یک رزمنا آمریکایی در جنگهای خاور دور شرکت کرد.
پس از پایان جنگ جهانی دوم سولیوان وارد خدمت وزارت خارجهآمریکا شد و در جریان جنگ کره بعنوان مشاور سیاسی ژنرال مک آرتور در دفتر او خدمت میکرد.
سولیوان پس از انجام ماموریتهای مختلف در خاور دور بسمت سفیر آمریکا در لائوس و سپس فیلیپین منصوب شد و در جریان این ماموریتها از مشاوران نزدیک کیسینجر وزیر خارجه پیشین آمریکا در مذاکرات صلح ویتنام بود. آخرین ماموریت سیاسی سولیوان سفارت آمریکا در ایران بود که با طوفان انقلاب در ایران مصادف شد و به استعفای جنجای وی از خدمت سی و چند سالهاش در وزارت خارجه آمریکا منجر گردید. این کتاب خاطرات سولیوان از این ماموریت است که بنوبه خود جنجالی در آمریکا برپا کرده است.
سولیوان، ماموریت در ایران