13 مرداد 1399

بحران‌سازان بر اریکه قدرت - انتقام‌ستانی در لباس مشروطه


 بحران‌سازان بر اریکه قدرت -  انتقام‌ستانی در لباس مشروطه

 ساعت چهار بعدازظهر روز 26 جمادی‌الثانی 1327 مجلس مهمی در بهارستان به نام مجمع عالی تشکیل شد. در این مجلس پانصدتن مشتمل بر نمایندگان دوره اول مجلس، سرداران قشون، شاهزادگان، اعیان، اشراف، تجار، رؤسای اصناف و ملیون دورهم گرد آمدند. از بین این پانصدتن یک کمیسیون تشکیل شد که در آن چهره‌هایی مثل سیدمحمد بهبهانی، صنیع‌الد‌وله،‌ مستشار‌الدوله‌ صادق، حکیم‌الملک، میرزا‌سلیمان‌خان میکده، مرتضی‌‌قلیخان بختیاری، سردارمحیی‌، حسین کسمایی، فتح‌الله‌خان اکبر مشهور به سردار منصور گیلانی، میرزایانس ارمنی، حسینقلی‌‌خان نواب، میرزا ‌محمد خراسانی مشهور به نجات، وحید‌الملک شیبانی و سید‌نصر‌الله اخوی دیده می‌شدند.

این کمیسیون محمد‌علیشاه را از سلطنت خلع کرد و فرزند خردسال او احمدمیرزا را به تخت سلطنت برکشید و نیابت سلطنت او را به علی‌رضا ‌خان عضد‌الملک قاجار داد.[1] وزارت امور ‌خارجه به ناصر‌الملک محول گردید که در خارج از کشور در فرانسه به سر می‌برد. عضد‌الملک از ناصر‌الملک خواست هرچه زودتر به ایران بازگردد و کار خود را شروع کند.[2] ناصر‌الملک به نوبه خود خبر را به سر فرانسیس برتی[3] سفیر بریتانیا در فرانسه اطلاع داد و از او مشورت خواست.

پاسخ ناصر‌الملک به نایب‌السلطنه به این شرح بود:

از آنجایی که دور از وطن به سر می‌برم و از طریق روزنامه‌ها از اخبار اطلاع یافته و تصور دقیقی از اوضاع ایران ندارم، با این حال تلگرافی رسمی از جانب نایب‌السلطنه دریافت کرده‌ام که ضمن آن حضرت اشرف در مورد تغییرات به وجود آمده و انتصاب من به ریاست شورا و وزارت امور خارجه سخن گفته است. در پاسخ به تلگراف فوق و پس از ایراد تعارفات معمول، خواسته خود را مبنی بر بازگشت و خدمتگذاری به دولت پس از انجام تدارکات لازم و معالجه فرزندم ابراز می‌دارم.[4]

شاید دلیل اصلی تردید ناصر‌الملک در بازگشت به کشور همان معالجه فرزندش بود اما دلایل دیگری هم وجود داشت و آن این بود که برای او که مردی جهاندیده و سیاستمداری زیرک بود اوضاع و احوال ایران هنوز در پرده ابهام قرار داشت. ناصر‌الملک مرد سیاست بود، نه انقلاب و یا هرج و مرج؛ به همین دلیل نمی‌توانست در آن شرایط کاری انجام دهد. نوع نگاه ناصر‌الملک به سیاست با کسانی مثل تقی‌زاده، نواب، مساوات، تربیت، عمواوغلی و عده‌ای دیگر از تندروهای مشروطه تفاوت داشت؛ یعنی کسانی که «مستبدین کهنه‌کار را واجب‌القتل می‌دانستند». اینان حتی با صدر‌اعظم جدید، سپهدار تنکابنی هم میانه‌ای نداشتند و او را تربیت‌یافته مکتب ناصر‌الدین‌شاه می‌دانستند، بالاتر آنکه همین که از نیروی مجاهدین برای فتح‌ تهران استفاده کردند آنان را عامل هرج و مرج تلقی نمودند و می‌گفتند زمام امور باید به دست جوانانی باشد که «متجدد و مترقی و روشنفکر» باشند. اینان برخلاف ناصر‌الملک که سیاست گام به گام را در استقرار مشروطه تجویز می‌کرد و حتی مشروطه اروپایی را برای ایران مناسب نمی‌دید، بر این باور بودند که «سعادت و تمدن را بر جامعه باید تحمیل کرد»؛ با جسارت جلو رفت؛ و دکان ملوک‌الطوایفی و خان‌خانی را بست؛ و روزگار جدیدی خلق کرد که افراد جدید سکان‌دار آن باشند.[5]  ناصر‌الملک وقتی به ایران آمد که محمد‌علی‌خان علاء‌السلطنه به وزارت خارجه منصوب شده بود. بین علاء‌السلطنه و ناصر‌الملک پیوند خانوادگی وجود داشت، یعنی دختر ناصر‌الملک همسر حسین علاء فرزند علاء‌السلطنه بود. سپهدار صدر‌اعظم و وزیر ‌جنگ بود، سردار اسعد وزیر داخله، سردارمنصور گیلانی وزیر پست و تلگراف، وثوق‌الدوله وزیر مالیه، صنیع‌الدوله وزیر معارف و مشیرالدوله وزیر عدلیه شده بود. عمده‌ترین برنامه سپهدار اصلاح قشون و نظمیه و مالیه بود و قرار بود فوراً مبلغ پانصد هزار لیره استقراض شود. تشکیل ادارات جدید، خزانه‌داری کل و استخدام مستشار خارجی از اولویت‌های کابینه وی به شمار می‌رفت.

از سوی دیگر درست اندکی بعد از فتح تهران روزنامه‌ها بار دیگر منتشر شدند. روزنامه‌های مهم این ایام عبارت بودند از ایران نو، شرق، مجلس و وقت. شرق به مدیریت سیدضیاء‌الدین طباطبایی منتشر می‌شد. سید‌ضیاء به دلایلی که بر ما روشن نیست از همان نخستین شماره‌های روزنامه خود نوک تیز حملات را متوجه میرزاکریم‌خان رشتی کرد. در گیلان نیز علیه وی تبلیغات وسیعی صورت می‌گرفت. از ارسال و توزیع شرق در گیلان به دلیل حمله به میرزا‌کریم‌خان جلوگیری شد؛ ولی شبنامه‌های فراوانی علیه میرزا‌کریم‌خان منتشر می‌گردید. اندکی بعد از این ماجراها میرزا کریم‌خان راهی اروپا شد و بار دیگر در پاریس مستقر گردید.[6] هزینه ایران‌نو را فردی ارمنی به نام بازیل می‌پرداخت، بازیل نماینده روزنامه دیلی میل[7] در ایران بود. مدیر روزنامه ضیاء‌الدین شبستری بود و سردبیرش محمد‌امین رسول‌زاده. در اهمیت موضوع باید گفت که روزنامه دیلی میل به آرتور ‌هارمسورث مشهور به نورثکلیف تعلق داشت؛ مردی که بعداً روزنامه تایمز لندن را خریداری کرد. این مرد از برکشندگان سر وینستون چرچیل به عرصه سیاسی بریتانیا بود و با یهودیان بزرگ آن کشور بسیار نزدیکی داشت. نورثکلیف در آن زمان در مورد تهدید آلمان به انگلیس‌ها هشدار می‌داد و داستان‌هایی در مورد رخنه جاسوسان آلمانی به درون سرویس‌های اطلاعاتی و امنیتی انگلیس منتشر می‌کرد. این موضعی بود که به سیاست جناحی خاص در بریتانیا نزدیک بود. روزنامه ایران‌نو نوک تیز حملات خود را متوجه روسیه می‌کرد. بعد از یک‌ سال به دلیل عدم ادامه کمک‌های مالی بازیل انتشار ایران نو معوق ماند. علت امر شاید ریشه در همین مقوله باور نورثکلیف به تهدید انگلیس از جانب آلمان داشته باشد که با موضع ایران‌نو به شدت تناقض داشت.

و اما رسول‌زاده از پان ترکیست‌های قفقاز بود که در این ایام بیشتر به منشویک‌ها نزدیک بود. یکی از اقدامات او فرستادن پانوف بلغاری به ایران بود. پانوف خبرنگار روزنامه رچ[8] ارگان مشروطه‌خواهان روسیه بود که به مدیریت شاهزاده میلیوکوف[9] منتشر می‌شد.

حسین کسمایی روزنامة وقت را منتشر می‌کرد و با مدیر ایران نو کشمکش داشت. کسمایی که از یاران نزدیک میرزاکریم‌خان بود، بعداً به رشت رفت تا روزنامه‌ای دیگر منتشر کند. در گیلان روزنامه خیرالکلام با آل امشه درگیری لفظی داشت. مدیریت آن را فردی به نام شیخ ابوالقاسم افصح‌المتکلمین عهده دار بود و نوک تیز حملات متوجه انجمن ایالتی رشت بود. روزنامه گیلان به مدیریت کاظم زهری از طرفداران آل امشه منتشر می‌شد. افصح‌المتکلمین با اشرف‌الدین گیلانی صاحب نسیم شمال هم کدورت داشت و حسین کسمایی را آشوب‌طلب می‌خواند.[10] از بین مشروطه‌خواهان شخص تقی‌زاده برای میرزا‌کریم‌خان احترام زاید‌الوصفی قائل بود و وی را با عنوان «دوست عزیز محترم و برادر معظم جناب جلالت‌مآب اجل عالی آقای آقامیرزاکریم‌خان دام اقباله» طرف خطاب قرار می‌داد.[11] وقتی میرزا‌کریم‌خان می‌خواست به اروپا رود، سپهدار تنکابنی، سرداراسعد و پسرعموی میرزا‌کریم‌خان یعنی فتح‌الله‌خان اکبر تلگراف‌های متعددی ارسال کردند و تقاضای فسخ عزیمت او را نمودند، اما میرزاکریم‌خان خستگی و بیماری را دلیل مسافرت خود عنوان کرد؛ معلوم بود اختلافاتی در میان است.[12]

در تهران دو اقدام مهم دوره دوم مشروطه عبارت بود از انتخابات مجلس و دیگری اعدام‌هایی که زیر نظر هیأت مدیره موقت انجام می‌شد. انتخابات تهران حدود یک ماه بعد‌ از ورود نیروهای گیلان و اصفهان برگزار شد. سید‌نصر‌الله‌ تقوی، احتشام‌السلطنه،‌‌ صنیع‌الدوله، وثوق‌الدوله، حکیم‌الملک، صدیق‌ حضرت، مستشار‌الدوله صادق، تقی‌زاده، محمد‌علی فروغی، حسینقلی‌‌خان نواب، اسدالله میرزا، شیخ‌حسین یزدی، یحیی‌میرزا اسکندری،‌ مؤتمن‌الملک و وحید‌الملک شیبانی نمایندگان تهران بودند.

مهم‌ترین اعدام‌های دوره دوم مشروطه عبارت بودند از اعدام شیخ فضل‌الله نوری و مو‌قر‌السلطنه. براون در نامه‌ای خطاب به تقی‌زاده از نحوه اعدام موقر‌السلطنه ابراز شگفتی کرد و از سبعیتی که در حق وی صورت گرفته بود ابراز انزجار نمود. او در نامه‌اش از گزارش تایمز در این زمینه یاد کرد:

او را بر ملأ چگونه بر دار زدند و طناب شکستى [= پاره شد] و دوباره آویختندش و سرباز‌ها جسد او را با چوب و تفنگ زدند و غیره و غیره، و این واقعه سبب اصلی بود در نوشتن این عریضه که خیلی اثر بدی کرده است در اینجا و دشمنان می‌گویند که معلوم شد ایران همان ایران ایام استبداد است و این حرف انسانیت و مدنیت چیزی نیست و همان وحشی‌گری‌های سابق باقی است. در اینکه قتل همچنین اشخاص لازم و ناگزیر باشد حرفی نیست، ولی نباید این‌طور بکشند و دیدن چنین منظره‌های هولناک که سبب ارتقاء عوام‌الناس به اعلی مدارج مدنیت و انسانیت نمی‌شود.

براون نوشت اگر مشروطه‌خواهان ایران طالب حمایت دولت لیبرال انگلیس هستند باید «شروط مرحمت و ملایمت را» رعایت کنند و کاری نکنند تا شهرت ایران لکه‌دار شود: «همان‌‌طور که بد گفته‌اند در خصوص بر‌ دار زدن شیخ‌ فضل‌الله نوری و سایرین یعنی نه به جهت کشتن آنها بل به جهت این که این منظره هولناک مثل تماشا شد از برای مردم».[13] دادگاهی که اعضای هیأت منصفه آن ابوالضیاء مدیر ایران‌‌نو، مستعان‌الملک رئیس کمیته جهانگیر، آقاسید‌عبدالرحیم خلخالی، میرزاحسین‌خان کسمایی، میرزا‌مهدی نوری فرزند شیخ‌فضل‌الله نوری، میرزا محسن نجم‌آبادی و میرزا‌محمد‌علی کلوب (فرزین) بودند حکم به اعدام موقر‌السلطنه داد. موقر‌السلطنه از گروه اخوان‌الصفا بود و به ظهیر‌الدوله ارادت می‌ورزید و در مراسم آنان شرکت می‌کرد. مسئله این بود که موقرالسلطنه گزارش جلسات را به محمدعلیشاه می‌داد و بعد از این گزارش‌ها بود که اعضای انجمن ظهیر‌الدوله تحت تعقیب قرار گرفتند. ظاهراً اعضای لژ می‌دانستند که موقر‌السلطنه آنان را لو می‌داده است، بنابرا‌ین وقتی موقرالسلطنه محاکمه شد «رازهایی» را برملا نمود، اما هیچ نشریه‌ای از این رازها مطلبی چاپ نکرد. مترجم کتاب ادوارد براون یعنی احمد پژوه که به خانواده قوام شیرازی ‌تعلق داشت و از احفاد میرزاابراهیم‌خان کلانتر به شمار می‌رفت و اطلاعات دقیقی از وضعیت ایران داشت، بر ‌این باور بود که موقر‌السلطنه خود فراماسون بوده است و در اهمیت فراماسونری همین بس که:

همگی مجامع آزادیخواهان به ویژه انجمن‌های مخفی یا سری... از همین کانون (فراماسون) آب می‌خورده و بدون هیچ‌گونه تردیدی مشروطیت ایران میوه آن است، چه می‌گویند همه سران نهضت... که هنوز می‌زیند و شاید بردن نامشان را خوش نداشته باشند، رؤسای شعبه تهران این کانون بوده و بنیاد آن به دست بیگانه و چه بسا پیش از مرحوم میرزا‌ملکم‌خان هشته شده باشد و بدیهی است که ایرانی‌ها منظورشان خدمت به کشور خود بوده ولی دستورشان از مراکز اروپا مخصوصاً سوییس می‌رسیده.

به هر حال موقر‌السلطنه اسرار لژ بیداری ایران را به محمدعلیشاه گزارش می‌داده و اسباب گرفتاری عده‌ای از آنان را به هنگام تعطیل مجلس اول فراهم کرده بود. موقر‌السلطنه بعد از فتح تهران، خود به تهران بازگشت. شاید مطمئن بود که به وی کاری ندارند. اما «اگر گناه چندانی نیز نداشته همین بازگویی راز، بزرگترین گناه او بوده و باید اعدام می‌شد. به هر حال کسانی که در فریمیسن تربیت شده و اصول آن را محترم می‌شمرده‌اند به خیال خود به نفع نهضت آزادی خدماتی می‌کرده چون ملت ما در پنجاه سال پیش رشد سیاسی نداشته و هنوز هم حاضر و آماده اینکه اسرار زندگی و رازهای سیاسی را بفهمد نیست، پس ایرادی متوجه بازیگران صدر مشروطه نمی‌توان کرد».[14]

 

عوامفریبی و آشوب

به دنبال سقوط تهران و استقرار مجدد مشروطه، بار دیگر شمار روزنامه‌ها فزونی گرفت و گذشته از روزنامه‌نگاران پیشین عده‌ای دیگر هم به صف روزنامه‌نگاران پیوستند:

ولی چه می‌نوشتند؟ چه می‌توانستند نوشت؟! کدام راهی را به روی خود باز داشتند؟ یک مشت بی‌مایه خودشان هم نمی‌دانستند چکاره‌اند و چه می‌خواهند! یکدسته وزیر یا نماینده مجلس گردیده یا به کارهای بزرگ دیگری دست یافته و یکدسته بی‌بهره شده هیاهو می‌کردند! یک روز دولت را نکوهش می‌کردند. یک روز از توده بد می‌گفتند. آنچه امروز می‌گفتند فردا وارونه آن را می‌سرودند. در هر گفتاری راه گزافه می‌پیمودند. چند تنی که اروپا را دیده و یا از قفقاز برگشته بودند هر یکی پندارهایی ارمغان آورده بودند و کم‌کم در ایران تخم اروپایی‌گری می‌افشاندند. دیگران نیز از آنان پیروی می‌کردند. در این هنگام که بنیاد کهن خودکامی برافتاده و زندگی رنگ دیگری می‌گرفت، مردان دانا و خردمندی می‌بایست که راهی بروی مردم باز کنند و زندگانی و خوی و همه چیز را بر روی بنیاد استواری گذارند: ولی چنین مردانی کجا بودند؟ از آن همه نویسندگان یکی را این به اندیشه نمی‌رسید که کسانی را که دیروز در باغشاه پهلوی محمد‌علی میرزا بودند و آنهمه بیدادگری‌های لیاخوف بیگانه را با دیده، دیده کوچکترین تکان به خود نمی‌دادند و امروز به میان آزادیخواهان آمده وزیر و نماینده می‌شدند نکوهش کند. از بس در بند سود خود بودند زیان چنین ناروایی را درنمی‌یافتند یا ا‌گر درمی‌یافتند سود خویش را در خاموشی می‌دیدند.[15]

خلاصه اینکه بحران‌ها در همان اول احیای رژیم مشروطه شکل گرفتند. مشروطه‌خواهان دیروزی به محض رسیدن به مراد، حتی به یکدیگر هم رحم نکردند و انواع اتهامات را نصیب دوستان خود نمودند. ابوالضیاء شبستری با حسین کسمایی درآویخت و او را «مالک‌الرقاب هستی برادران وطن» خواند که در عوض دفاع از زنجان و اردبیل که محل اردوکشی رحیم‌خان چلبیانلو بود، به دست‌اندازی نامشروع در اموال و املاک مردم مشغولند. از دید او اینان «حکومت نقاطی را که هیچوقت در خواب نمی‌دیدند دارا شده یا به ریاست و دفتر‌داری و مستشار‌ی ادارات» مشغول به کار شده‌اند. اینان مصداق «وضع الشیء در غیر ما وضع له» بودند و البته هیچ کس هم جرأت ابراز شکایت نداشت.[16]

وضعیت انتخابات از این هم بدتر بود. در تبریز ابتدا ملکی را «به دروغ» به نام تقی‌زاده کردند تا اثبات شود وی دارای ملک و املاک است و مالیات می‌پردازد و به همین دلیل می‌تواند نماینده مجلس شود. از سوی دیگر سیدمحمد‌رضا مساوات، میرزا‌محمد نجات و شیخ‌رضا دهخوارقانی با دسیسه و تقلب انتخاب شدند؛ یعنی این که اسامی آنان برای مردم نوشته می‌شد بدون این که مردم خود بدانند منتخب آنان کیست. از بین این عده مساوات و نجات اصلاً معروفیت محلی نداشتند و البته از اوضاع آذربایجان بی‌اطلاع بودند: «بالجمله سعی کردند که پارتی خود را محکم نمایند، در دوره ثانیه انتخابات تقلبات کردند تا قرعه به اسم هواخواهان خودشان بر‌آمد».[17] در این شرایط سراسر ایران ناامن بود. فارس، اصفهان، عشایر بختیاری، زنجان، خراسان، گیلان و سایر ولایات ایران به علاوه تهران غرق در آشوب بود. علت امر در درجه نخست سوء‌تفاهمی بود که در زمینه مشروطیت بروز کرده بود. هر کس از مشروطه انتظاری داشت که در نفس‌الامر تطابقی با حقیقت این رژیم سیاسی نداشت. بازار بهتان داغ بود و این امر ربطی به استبداد و مشروطه نداشت. از قضا کسانی که در صف مستبدین بودند اینک آسوده خیال می‌زیستند اما بین خود مشروطه‌‌خواهان درگیری‌ها به شدت رواج داشت. علت این که به عوامل استبداد کاری نداشتند واضح بود: آنان دیگر خطری برای قدرت اینان به شمار نمی‌آمدند بلکه‌ دشمن بالفعل قدرت این‌ عده در بین خود صفوف مشروطه‌خواهان دیده می‌شد. مهمترین تهدید علیه منافع ملی کشور تهدیدات خارجی بود، اما مشروطه‌خواهان در ابتدای امر کمتر به این مهم توجه نشان می‌دادند.

قدرت مرکزی رخت بربسته بود و مشروطه‌خواهان هم آن‌قدر سرگرم زد و خوردهای داخلی خود بودند که ابداً به این اندیشه نبودند که اگر ایران از دست برود کلیه آنان با هم درو خواهند شد و دشمن در این اندیشه نخواهد بود که کدام ‌یک میانه‌رو و کدام‌یک تندرو بوده‌اند. مثل دوره اول مشروطه بازار اتهامات و طرح موضوعات بی‌مورد داغ بود. ارباب جراید به جای این که برای ارتقای سطح شعور ملی مردم تلاش کنند و آنان را به منافع و مصالح ملی کشور آشنا نمایند، دست به انتشار مقالاتی می‌زدند که نه تنها برای کشور سودی نداشت بلکه زیان‌آور هم بود. به راستی از مطالبی که در روزنامه‌های تندرویی مثل شرق و ایران نو چاپ می‌شد چه کسی جز دشمن مشترک جناح‌های سیاسی ایران دلخوش می‌شد و منتفع می‌گردید؟ از بی‌ثباتی کشور چه کسی جز بیگانه سود می‌برد؟ حد‌اقل همان‌‌طور که ادوارد براون هم به تقی‌زاده نوشته بود، بیگانگان، ایرانیان را که در سودای مشروطه از جان خود گذشته بودند، مردمی بی‌فرهنگ و قرون وسطایی تلقی می‌کردند و به این نتیجه می‌رسیدند که رهبران کشور، خود نیز نمی‌دانند مشروطه چیست. به ‌طور مثال حبل‌المتین چاپ تهران در همان روزهای نخست فتح تهران مقاله‌ای نوشت که باعث سر و صدای فراوانی شد. سیدحسن مدیر حبل‌المتین، در ماجرای بسته شدن مجلس اول به سفارت انگلیس پناهنده شد و به خارج رفت. در بازگشت جزو اردوی مشروطه‌خواهان گیلان بود و بعد از فتح تهران روزنامه حبل‌المتین را راه‌اندازی کرد و ضمن درج مقالات شدید‌اللحن به روحانیون و اساس معتقدات مذهبی مردم می‌تاخت. حتی آخوند خراسانی تلگرافی ارسال کرد و از مسئولین کشور خواست جلوی انتشار حبل‌المتین تهران را بگیرند. مقاله‌ای که باعث تشنج زیادی در جامعه آن روز ایران شد «اذا فسد العالِم فسد العالَم» نام داشت؛ یعنی اگر عالم فاسد شود، جهان هم فاسد می‌گردد. این مقاله‌ای بسیار مشکوک بود که با تبلیغات باستان‌گرایانه جناحی از مشروطه‌خواهان انطباق داشت. در این مقاله ابتدا از عظمت ملت ایران در تاریخ و تمدن دنیا داد سخن داده شده بود و اینکه از بدو تاریخ تمدن، ایران در زمره کشورهای بزرگ دنیا محسوب می‌شده است. نویسنده بدون اینکه از وضعیت امپراتوری ایران در دوره ساسانی سخنی به میان آورده باشد نوک تیز حملات را متوجه دوران بعد از آن کرد:

لکن بدترین موقعی که شرف قومیت و استقلال ایران مضمحل و نابود شد، همان وقتی بود که قوم وحشی جزیرة‌العرب و بادیه‌نشینان و نژاد سوسمار‌خوار عرب به ایران حمله آورد. اینک هزار‌وسیصد سال است که نژاد ایرانی می‌خواهد پشت خود را از زیر سنگ خرافات آنان خالی نماید و هرچند که یک نفر اولاد خلف ایران قیام می‌نماید و می‌خواهد ملت قدیم و قویم را از تحمل شاق و زحمات رقیت و عبودیت و قید خرافات خلاصی بخشد و اندک زمانی موفق شد باز سنگی در جلو[ی] راه ترقی ایران می‌افتد، چنانچه دلاور شجاع نادرشاه افشار اجانب را که [برای] تسخیر ایران حمله می‌بردند، بیرون کرده و به اصلاح و انتظام داخله پرداخت و چند نفر از ملانمایان که دعوی برتری نموده و لاف حجت‌‌الاسلامی می‌زدند، آنها را گرفته خاموش نمود و شیخ‌الاسلام را به قتل رسانید و موقوفه‌جات را خالصه نمود.

 نویسنده مقاله یکی از ادوار افتخار و شرف ایران را عصر مشروطه دانست که قهرمانان حریت و دلاوران آزادی نامی نیک از ایران به دنیا عرضه می‌کنند، اما:

بدبختانه پاره‌ای از کهنه معتقدان اوهام هنوز چنان تصور می‌کنند که با این طلوع آفتاب تمدن و ترقی و تابش شمس حریت و سعادت اهالی بیدار ایران هنوز وجود آنان را در عالم وقعی می‌نهد، یا آنها را مایه قیام کرامت لایتناهی می‌پندارد و یا اذکار شبانه روزی آنها را باعث ابدی دنیا می‌داند و بواسطه تدلیسات و مردم‌فریبی می‌خواهند بر سر مردم سوار شوند، مردم ایران هم به مقتضای تدین فطری به حسن قبول استقبال نموده و عرض و ناموس خود را به ایشان می‌سپارند، همین شغالان رنگین شده و منم طاوس علیین شده مشغول تحصیل مال و منال می‌شوند و حرکات و ارتکاباتی در محکمه‌های آنها به ظهور می‌رسد که از وحشی‌های آفریقا که آدم‌خوارند بروز نمی‌نماید و اگر خیلی منصف باشند رفع ظلم را محض پیشرفت مقاصد خود محول به ظهور حجت عصر می‌نمایند.[18]

این بود گوشه‌ای از مقاله‌ای که معلوم نبود از نگارش و چاپ آن چه سودی جز تشویش اذهان و افکندن تخم تردید و دودلی و بدگمانی در ذهن مردمان، عاید کشور می‌شود. نثر این مقاله شبیه به مقالات اردشیر ریپورتر است، این مقاله هم با اندیشه‌های باستانگرایانه انطباق دارد و هم با توصیه‌هایی که اردشیر به رضا‌شاه برای برخورد شدید با روحانیان می‌کرد در انطباق است. از اردشیر حد‌اقل دو مقاله دیگر غیر از وصیت‌نامه سیاسی‌اش در اختیار داریم که نثر آنان درست شبیه به مقاله‌ای است که فقراتی از آن نقل شد. یکی از این مقالات، پاسخ تهدید‌آمیز او به عبدالحمید‌خان متین‌السلطنه است که در سال 1322 در روزنامه تربیت چاپ شد و دیگری مقاله‌ای است که در سال 1318 در نشریه پرورش چاپ مصر منتشر گردید. به مقالات یاد شده در بخش دیگری از همین کتاب به ‌طور مشروح اشاره خواهیم کرد.

به هر حال مقاله یادشده بحران‌های زیادی آفرید، گفته شد این مقاله به قلم سیدنورالدین فرزند سیداسدالله خرقانی نوشته شده است. سیدنورالدین به محض دستگیری مدیر حبل‌المتین گریخت. نورالدین در آن ایام جوانی هجده ساله بود و بعید به نظر می‌رسد که نثری به این پختگی و روانی به قلم او نوشته شده باشد. حد‌اکثر این است که اردشیر مقاله را به وی داده و وی نیز آن را در حبل‌المتین چاپ کرده است. فرار او هم به این دلیل بود تا نویسنده اصلی شناخته نشود و بعد از مدتی آبها از آسیاب بیفتد. شخص خرقانی با مراجع نجف و به‌طور مشخص آخوند خراسانی در ارتباط بود، بنابراین رهایی فرزندش با یک حکم به دست آخوند عملی می‌شد. تازه به قول عین‌السلطنه مقاله مزبور قبل از چاپ توسط چند نفر خوانده و سانسور شده بود و اگر اصل آن چاپ می‌شد هنگامه‌ای به پا می‌شد.[19] روز بیست ‌و یکم رجب سال 1327 مدیر حبل‌المتین محاکمه شد، تفرشی حسینی نوشت اگر واقعاً وی چنین مطالبی نوشته باشد «مسلماً قتلش لازم است»،[20] اما به دلیل این که عدلیه در اختیار سیدمحمد‌رضا مساوات بود بعد از محاکمه به دو سال زندان محکوم و روزنامه‌اش هم توقیف شد. اما او به وساطت دکتر ملک‌زاده فرزند ملک‌المتکلمین و شفاعت بهبهانی آزاد شد. این بود وضع مطبوعات ایران در این دوره که البته تا بعدها نیز ادامه یافت. در دوره جنگ اول جهانی رساله‌ای که به قلم فردی گمنام نوشته شده و چاپ سنگی بود، وضع مطبوعات ایران را که به مصالح ملی توجهی نداشتند این‌گونه شرح داد:

جراید ایران هم باید بهتر از آنچه هست بشود و خیلی اصلاح لازم دارد که بدون آن باز کامیابی غیر ممکن است. زیرا امروزه نشریات مطبوعه یکی از مؤثرات سیاست شده حتی در ایران، و انصاف آن است که گاهی جراید ایران از هر حدی در عالم تجاوز کرده و آداب و سیاست و منافع وطنی را اهمال نموده؛ اعلا نمونه فضّاحی و هتّاکی و مظهر اکمل فساد اخلاق ملی شده‌اند که بیشتر از هر چیز نام ایران را در خارج ننگین و چرکین کرده و لوث کثافت بی‌اخلاقی ایران را به حروف جلی در عالم اعلان می‌کنند و هر ایرانی با حس در خارج مملکت خود شرمگین و سرافکنده می‌شود. باید یک روح پاکیزه‌تری در نشریات ایران جاری شود و انطباعات آن مملکت نیز مثل جراید ممالک دیگر باید خود را غیرمسئول ندانسته تکلیف خود را بفهمند و خود را بقدر یک وزیر امور خارجه شریک مسئولیت دانسته کسب متانت و با ملاحظه‌گی نماید.[21]

 

 

 

[1]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، کتاب ششم، ص1237.

[2]. عضدالملک به ناصرالملک، 28 جمادی‌الثانی 1327، ش 129551- ق.

[3]. Sir Francis Berty.

[4]. مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ناصرالملک به عضدالملک، بی تا، ش12548- ق.

[5]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، کتاب ششم، ص1326.

[6]. گیلان در جنبش مشروطیت، صص183-182.

[7]. Daily Mail.

[8]. Rach.

[9]. Miliokov.

[10]. همان، صص204-198.

[11]. نسیم شمال، ش 40، نهم رجب سال 1327، ص2.

[12]. همان، ش57، رمضان 1327، صص2-1.

[13]. نامه‌های ادوارد براون به تقی‌زاده، ص29.

[14]. انقلاب ایران، صص453-452، به نقل از پاورقی احمد پژوه.

[15]. تاریخ هجده سالۀ آذربایجان، ص74.

[16]. خاطرات عین‌السلطنه، ج 5، صص2883-2882.

[17]. زندگینامۀ شهید نیکنام...، ص499.

[18]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، کتاب چهارم، صص1292-1289.

[19]. روزنامۀ خاطرات عین‌السلطنه، ج4، ص2747.

[20]. روزنامۀ اخبار مشروطیت ایران، ص243.

[21]. ایران و جنگ فرنگستان، چاپ سنگی، بی نا، بی جا، اول ذی‌حجۀ 1333، ص28.


برگرفته از کتاب بحران مشروطیت در ایران نوشته دکتر حسین آبادیان منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی