بهای خونین عشق ....


مرجان حاجی حسنی- مهدی عباسی


می گویند عشق، بهای سنگینی دارد اما او بهای عشق را غریبانه پرداخت. روزی که به اینجا آورده شد چشمهایش بسته بود نه اینکه بخواهند آنها ببندند، چشم هایش را به زور بسته  بودند و روزی که از اینجا رفت بازهم با چشم بسته رفت اما اینبار خودش می خواست چشم هایش بسته باشد.  می خواست چشم هایش را ببندد تا دیگر اینهمه پلیدی را نبیند، او چشم هایش را بست تا در ترک های دیوار عشق جوانه های آزادی برویاند. او رفت تا چشمانش  را روی بال فرشته ها بازکند. روزی که او را آوردند هیچ کس او را ندید چرا که کسی نمی دانست اینجا یک زندان است تا آن روز هیچ کس صدای ناله و ضجه زندانی ها را نشنیده بود چون دیوارهای سنگی این ساختمان حتی صداها را هم در خود حبس می کرد. او را با چشم بسته به طرف اتاق افسر نگهبان هل دادند اما کسی به او نگفت که سطح اتاق افسر نگهبان بالا تر از اتاق های دیگر است و در همان لحظه اول پایش به مانع اتاق گیر کرد و با سر به زمین خورد. همانجا بود که او فهمید از امروز یک زندانی است، لباس زندان را بر تنش کردند و نمی دانستند که این لباس کدر، لباس آزادی اوست.
بعد او را به اتاق تمشیت بردند. تا به حال این نام به گوشش نخورده بود اما خیلی زود فهمید که تمشیت یعنی شکنجه. ما که نسل سوم بودیم از ساواک تنها یک نام شنیده بودیم و در فیلم ها تصویرش را دیده بودیم ، هیچگاه نمی دانستیم که آزادی خواهی را چگونه می توان لمس کرد و چطور مبارزین بهای سنگینی برای آزادی پرداخت کردند. هنوز هم نمی دانیم تنها آنچه دیده و شنیده ایم  بخشی از آن چیزی است که اتفاق افتاده است. تا آن روز زندان را از نزدیک  ندیده بودیم، موزه عبرت ایران که روزی بازداشتگاه مبارزین سیاسی علیه رژیم پهلوی بود امروز طلایه دار خاطراتی شده  است که خود با آدم سخن می گوید.
وارد حیاط بازداشتگاه شدیم، با اینکه اواسط ظهر بود اما گویا آفتاب در آنجا به غروب نشسته بود، ساختمان استوانه ای شکل بازداشتگاه بوی فریاد می داد و صدای خون! آری در آنجا خون های به ناحق به زمین ریخته آوای آزادی سرداده بودند .
حوض گرد وسط حیاط ماهی قرمز نداشت، آب آن حوض با خون کسانی قرمز شده  بود  که همگی هم وطن من بودند. نمی دانم چطور می شود کسانی که نام خود را انسان گذاشته اند در کلا س های درسی شرکت کنند که در آن شکنجه را تدریس می کنند مگر نه این است که خدا انسان را آفریده تا جانشین خود در زمین خاکی باشد پس چرا برخی انسان ها مقام خود را تا جایی پایین می آورند که شرممان بشود بگوییم آنها انسانند!!
ما آزادی را آسان به دست نیاوردیم
در موزه ای که برای عبرت ساخته شده هنوز هیات زندان به چشم می خورد، می توان لحظه به لحظه حرکت کرد و لحظه ای خود را به جای یک انقلا بی مبارز گذاشت. ماهم به یاد آزادی خواهان لحظه ای با آنها همراه شدیم. در ابتدا وارد اتاق افسر نگهبان شدیم اتاقی که متهمین با چشم بسته وارد آن می شدند، راوی که خود یکی از زندانیان سیاسی قبل از انقلا ب بودو در سال 1352 به مدت 6 ماه در آن بازداشتگاه حضور داشته برای مان می گفت که با بدترین دشنام ها زندانیان را به اتاق افسر نگهبان می بردند و پس از تعویض لباس به اتاق تمشیت (شکنجه) برده می شدند.
پرویز ثابتی چه کسی بود؟
قدرت اله سنجری از پرویز ثابتی رئیس اداره کل سوم امنیت داخلی ساواک و رئیس ستاد این بازداشتگاه سخن می گوید و ما  عکس بزرگ او را در مقابل خود می دیدیم. وی می گوید این شخص نفر دوم و همه  کاره ساواک بوده است و قبل از انقلاب  در تلویزیون و مطبوعات نیروهای انقلا بی را به عنوان خرابکار و خود را به عنوان مقام امنیتی به مردم معرفی می کرد .راوی می گوید: پس از پیروزی انقلا ب پرویز ثابتی به اسراییل گریخت و از آنجا به آمریکا رفت و در حال حاضر نیز زنده است.
قیام 15 خرداد
راوی که خود طعم شکنجه در این بازداشتگاه را چشیده  است به وقایع 15 خرداد سال 42 اشاره می کند و می گوید: زمانی که حضرت امام را در 15 خرداد دستگیر کردند، با دستگیری ایشان مردم تهران و قم به خیابان ها ریخته و دست به اعتراض زدند، اعتراض مردم موجب درگیری بین مردم و نیروهای دولتی شد. در این درگیری ها تعداد زیادی از هموطنان ما مجروح و یا شهید و یا دستگیر شدند و حکومت نظامی در تهران برقرار شد.
شهید طیب حاج رضایی را بیشتر بشناسیم
اولین تندیسی که در داخل ساختمان می بینیم تندیس طیب است. یقه باز وخال کوبی های روی دست و سینه و صورت تراشیده طیب نشان می دهد که از یکه بزن های آن زمان بوده است.
راوی درباره او می گوید: طیب یکی از یکه بزن های بنام تهران بود که برای خود اسم و رسمی داشت و هر سال به هنگام عزاداری سرور آزادگان در مراسم عزاداری آقا امام حسین(ع) در دسته های عزاداری شرکت می کرد. آن سال نیز همچون سال های گذشته طیب در دستجات سینه زنی حضور داشت که مردم خشمگین در آن مراسم بر ضد رژیم  دست به تظاهرات زدند و طیب نیز به مردم می پیوندد در نتیجه قیام 15 خرداد به اوج خود می رسد و طیب نیز در زمره تظاهرکنندگان دستگیر می شود و به این بازداشتگاه آورده می شود. رژیم از طیب می خواهد که به امام خیانت کرده و در رسانه ها اعلام کند که باعث و بانی کلیه وقایع اتفاق افتاده آیت الله خمینی است و ایشان به شما پول داده است تا دست به این کار بزنید، (چرا که شایعه شده بود که به عوامل حضرت امام پول داده اند تا اقدام به خرابکاری کنند)، اما طیب می گوید من هرگز به این سید اولاد پیغمبر تهمت نمی زنم، در نتیجه او را شکنجه می کنند و در 11 آبان سال 1342 در پادگان حشمتیه تهران تیرباران می کنند. و طیب تا ابد نام نیکی را از خود به جای بگذارد. به طوری که حضرت امام می فرماید «طیب حرشد». آرامگاه طیب نیز در مصلای حضرت عبد العظیم حسنی است.
از آنجا که می گذریم به اتاقی می رسیم که سراسر کمدهای فلزی است با شماره هایی که روی کمدها نوشته شده، راوی می گوید این کمدها مخصوص نگهداری البسه زندانیان است که برخی از آنها پس از آزادی لباس خود را از این کمدها تحویل گرفتند و لباس برخی دیگر هرگز از این کمدها خارج نشد! چرا که صاحبان آن لباس ها زیرشکنجه شهید شده بودند.
ساختمانی که صداها را می خورد
راوی می گوید: یکی از خصوصیات این بازدانشگاه این است که هیچ صدایی از این بازداشتگاه خارج نمی شود و از بیرون هم هیچ صدایی وارد این مکان نمی شود.
وی توضیح می دهد: زمانی که ما را با چشم بسته وارد این بازداشتگاه کردند علی رغم شکنجه های مهیب و صداهای دلخراش ناله ما صدای ضعیفی می شنیدیم و تصور می کردیم که اینها صدای ضبط صوت است اما پس از مدتی متوجه شدیم که واقعا زندانیان را شکنجه می کنند.
بالکنی که هنوز صدای ناله می دهد
وارد بالکن ساختمان که شدیم صحنه دلخراش یک تندیس رنگ از چهره هایمان برکند. تندیس یک زندانی نیمه عریان که از نرده های آهنین بالکن آویخته شده و بدنش جای ضربات شلاق و شکنجه را نشان می دهد قابل تحمل نبود.
نقاطی از بدن که با سیگار سوازنده شده بودند دل هر بیننده ای را به درد می آورد و چهره هایی که نیمه جان شده بود نشان از این داشت که آنها به خواسته بازجوها تن در نداده اند.
اتاق آپولو بازداشتگاه
ردپاهای خونین کف بالکن را با چشم دنبال می کنیم همه آنها به یک اتاق منتهی می شوند، وارد آن اتاق می شویم، راوی می گوید اینجا اتاق آپولو یا اتاق شوک الکتریکی و اتاق حسینی نام داشت.
وی گفت: دیدن حسینی یعنی شکنجه، چرا که وی بسیار کریه و بد هیکل بود و قیافه بسیار زشتی داشت لذا ما او را گوریل نام نهاده بودیم. راوی توضیح می دهد که حسینی سال ها در زندان قزل قلعه واوین مامور شکنجه بود.
تندیس حسینی را هم دیدیم چهره ای واقعا کریه داشت گویا واقعا هیکلش برای همین کار طراحی شده بود شلاقی که در دست داشت و خشمی که در چهره اش پنهان بود حکایت از عقده ای دیرینه داشت نمی دانم چه عقده ای اما هر چه بود ساواک او را درست شناسایی کرده بود.
راوی می گفت: برخی از افراد هیچ گاه از اتاق حسینی بیرون نیامدند و در زیر شکنجه به شهادت رسیدند.
وی توضیح می دهد: در این بازداشتگاه بیش از 74 نوع شکنجه اعمال می شد که بعضی از آنها اسرائیلی بود و برخی دیگر آمریکایی. ولی بیشتر شکنجه ها آمریکایی بود.
دستگاه آپولو را هم از نزدیک دیدیم، دستگاهی که بیگانگان به ساواک هدیه کرده بودند راوی که خود نیز روی آن صندلی نشسته بود توضیح داد: فرد را به این دستگاه می بستند و کلاه آهنی را بر سرش می گذاشتند و یک سری گیره که به سیم برق وصل بود به نقاط حساس بدن. مثل لاله گوش، بینی، زبان، آلت تناسلی و... وصل می کردند و شوک وارد می کردند.
این کلا ه آهنی خاصیت پژواک صدا داشت تا هنگامی که متهم از شدت درد فریاد می زد صدایش به گوش خودش برمی گشت و به سیستم شنوایی آسیب می رساند. از طرف دیگر حسینی با کابل شروع به ضربه زدن به کف پا می کرد انگار که با سیخ داغ به کف پا ضربه می زدند. عوارض این دستگاه این بود که اولا  به سیستم شنوایی آسیب وارد می  کرد، دوم اینکه تا مدتی از ادرار شخص خون می آمد، آب بدن کم می شد و شخص لا غر می شد و همچنین شخص تا مدتی قادر به راه رفتن نبود.
راوی در مورد سرنوشت حسینی یا گوریل می گوید: بعد از انقلا ب وقتی برای دستگیری حسینی به منزلش رفتند، وی با اسلحه ای که همراه داشت خودکشی کرد و پس از 50 روز به درک واصل شد.
اتاق دکتر منوچهری و هوشنگ منوچهری
اتاق بعدی که اتاق دو تن از بازجویان با سابقه ساواک به نام های دکتر منوچهری که روی روحانیون کار می کرد و نفر بعدی هوشنگ منوچهری بود که پس از پیروزی انقلا ب به خارج از ایران گریختند.
راوی افزود: یکی از روش های شکنجه دکتر منوچهری این بود که چنانچه مبارز اعتراف نمی کرد دختر و یا مادر و یا همسر و یا خواهرش را می آوردند و در حضور او برهنه می کردند و می گفتند که چنانچه با ما همکاری نکنی... وی یادآور شد: یکی دیگر از روش های کثیف دکتر منوچهری این بود که اگر کسی تقاضای آب می کرد به جای آب در دهان فرد ادرار می کرد.
قفس داغ
در همان اتاق قفسی بود که به اندازه یک انسان نشسته جا داشت، راوی گفت: این قفس، قفس داغ نام داشت، متهم را داخل این قفس می انداختند در زیر قفس یک منقل روشن قرار می دادند تا بدن مبارز مانند کباب بسوزد، یک بازجو هم از بیرون قفس با شلا ق شروع به زدن فرد می کرد.
او را آرش می نامیدند
به همراه راوی وارد اتاق دیگری شدیم که به گفته راوی اتاق آرش بود. راوی گفت: آرش یک بازجوی جوان، بی رحم و بی تجربه بود. وی بیشتر بازجوی خانم ها بود و شکنجه هایی که روی خانم ها انجام می داد قابل بیان نیست و هنوز هم که هنوز است بسیاری از مبارزین زن وقتی نام آرش را می شنوند یا یاد خاطرات و شکنجه های آرش می افتند حالشان بهم  می خورد.
وی افزود: شکنجه هایی چون آویزان کردن از سقف، عریان کردن، با سیگار و سیخ داغ بدن را سوزاندن و فندک گرفتن به نقاط حساس بدن، از جمله روش هایی بود که شکنجه گران انجام می دادند.
راوی یکی از شکنجه های  متداول در بازداشتگاه را شلاق نامید و گفت: البته وقتی از شلاق صحبت می کنیم منظورمان شلا ق معمولی نیست بلکه منظور کابل است بدین صورت که با کابل به جان مبارز می افتادند و به قدری با شلا ق او را می زدند که پاهایش ورم می کرد و به اندازه یک متکای کوچک می شد و آثارش بعد از سالها بر بدن باقی می ماند. وی  در ادامه به شهید رجایی اشاره می کند و می گوید:  شهید رجایی نیز یکی از مبارزینی بود که مدتها دراین زندان به سر برده بود و زمانی که   به مجمع عمومی سازمان ملل  رفت آثار شکنجه ای را که بر کف پاهایش باقی مانده بود به آنها نشان داد.
اتاق بعدی متعلق به ناصر نوذری معروف به رسولی بود که به گفته راوی در گذشته کارمند آموزش و پرورش   اهواز بود که بعدها به عنوان  بازجو در ساواک مشغول به کار شد. رسولی بسیاری از مبارزین و انقلا بیون را در زندان اوین و کمیته مشترک به کام  مرگ کشاند. وی افزود: 9 نفر از مبارزین را  به ارتفاعات   اوین بردند و  درآنجا تیر باران کردند که  رسولی  هم در این تیرباران  شرکت داشت.
راوی اضافه کرد: یکی از ویژگی های رسولی  این بود که همواره مست بود و حتی شبها هم   به خانه نمی رفت و نیمه شب افراد را از سلول بیرون می آورد و مورد بدترین شکنجه ها قرار می داد و در ایام محرم در حین برخورد با  روحانیون و افراد مذهبی شروع به درود فرستادن  بر شمر و  اسائه ادب به امام حسین (ع) می کرد.
راوی ادامه داد:  رسولی هنوز هم زنده است و در اروپا زندگی می کند.
 وی افزود: شاه در جریان کامل این شکنجه گاه بود  و اینکه می گفتند شاه از وجود این بازداشتگاه  بی خبر بوده  دروغی بیش نیست.
روش شکنجه با سوزن زیر ناخن
در اتاق بعدی تندیسی بود از یک شکنجه گر که با خونسردی مقابل مبارز نشسته بود و سوزنی را به زیر ناخن های وی فرو می برد و سپس با یک فندک نوک سوزن  را داغ  می کرد تا حرارت به ته سوزن برسد.
راوی همچنین گفت:  یکی دیگر از کارهای شکنجه گران این بود که دندان را در شرایط عادی و بدون اینکه خراب باشد با وسایل ابتدایی می کشیدند.
صندلی داغ
به کنار یک صندلی رسیدیم  راوی اظهار می داشت که با چشم خود دیده است که افراد را عریان می کردند و روی این صندلی  قرار می دادند   سپس  یک وسیله گرما زا  در زیر صندلی قرار می دادند در  نتیجه نشیمنگاه فرد به کلی می سوخت.
سلول انفرادی
سلول های انفرادی خود به تنهایی و بدون هیچ شکنجه ای  مخوف بودند،  با اینکه ما به عنوان بازدید کننده به آن سلولها می رفتیم و چراغ های موزه روشن بود اما رعب و وحشت سلول انفرادی  ما را فرا گرفته بود. راوی صحبت می کرد و ما می اندیشیدیم که  به راستی آزادی ارزان به دست نمی آید.
وی گفت:  مردان بزرگی به  جرم عدالت خواهی ماه ها و سالها  در این سلولها سپری کرده اند.
در  سلولهای انفرادی  می توانستیم تندیسی از کسانی ببینیم که  بارها نامشان را شنیده ایم اما هرگز نمی توانستیم  تصور کنیم که روزی آنها  نیز دراتاق حسینی طعم آپولو را چشیده باشند و کف پاهایشان  با کابلی که  در دست جلا دانه حسینی بود، زخم شده باشد.
راوی نام یک  به یک آنها را می گفت و  ما با شنیدن  هر نام  فقط بهت زده او را می نگریستیم. آیت الله اشرفی اصفهانی که در سن 80 سالگی به آن بازداشتگاه  برده شده بود و شهید دستغیب، شهید لا جوردی، شهید کچویی،  شهید آیت الله غفاری  و شهید آیت الله سعیدی که توسط رژیم پهلوی به شهادت رسیده بود و مرحوم  ابوترابی، شهید قدوسی، شهید هاشمی نژاد، خسرو گلسرخی و بزرگانی چون شهید بهشتی، شهید باهنر، دکتر شریعتی و آیت الله طالقانی، از جمله افرادی بودند که تندیسشان در سلول های انفرادی موزه به چشم می خورد. راوی جلوتر از ما حرکت می کرد و ما پشت سر او می رفتیم اما هنوز رعب و وحشت سلول انفرادی در جانمان بود. یک  راهروی تاریک با اتاق هایی که روبروی این راهرو قرار گرفته اند و هیچ راهی برای نفوذ نور به آنها وجود ندارد. اینها نمایشی نبود این یک حقیقت تلخ بود حقیقتی که آزادمردان بزرگی در طول تاریخ انقلا ب با آن دست و پنجه نرم کرده بودند.
به انتهای راهروی تاریک رسیدیم راوی ایستاد و به یک سلول اشاره کرد آنجا سلول مقام معظم رهبری بود که به گفته راوی ایشان بیش از 8 ماه در آن شرایط به سر برده بودند.
در کنار سلول نوشته ای نصب شده بود که از زبان خود مقام معظم رهبری نقل شده بود در آن تابلو خواندیم: «بالا خره در دی ماه 53 ناگزیر شدند با یورش به خانه ام مرا بازداشت و بسیاری از یادداشت ها و نوشته جات مرا ضبط کنند. این ششمین و سخت ترین بازداشت من بود. به تهران و به زندان کمیته مشترک در شهربانی فرستاده شدم و مدت ها در سلولی با سخت ترین شرایط و با بازجویی های دشوار در وضعی که فقط برای آنان که آن شرایط را دیده اند قابل فهم است نگه داشته شدم. در این بازداشت نیز مانند سال 50 چون ساواک ارتباط من با تلا ش های پنهانی و نقش من در گردآوری نیروهای ضدرژیم و بسیج آنها را جدی می گرفت شدت عمل و خشونت جدی به خرج داد.»
به سلول شهید دستغیب رسیدیم همه سلول ها با تندیس های ساخته شده از زندانیان آن تداعی کننده آن روزها بود. راوی می گفت: در این بازداشتگاه  چیزی به نام هواخوری وجود نداشت و فقط روزی 3-2 بار به فرد اجازه رفتن به دستشویی را می دادند که بعضی نگهبان های بی رحم این فرصت را هم به زندانیان نمی دادند در نتیجه برخی از زندانیان ناچار می شدند برای این کار از ظرف غذای خود استفاده کنند و سپس همان ظرف را می شستند و دوباره داخل آن غذا می خوردند. سلول شهید رجایی نیز از جمله  سلول هایی بود که عمیقا ما را به تفکر واداشت، به گفته راوی این شهید بزرگوار به مدت 2 سال در آن بازداشتگاه به سر برده و پس از خروج از آن بازداشتگاه به زندان اوین منتقل شد واز آنجا به زندان قصر برده شد و پس از پیروزی انقلا ب، توسط مردم آزاد شد. سلول مرحوم ابوترابی هم در زمره سلول های انفرادی بود، راوی می گفت: مرحوم ابوترابی سال هایی از عمرش را در زجر و اسارت زندان های شاه و صدام به سر برد. در راهرو بند انفرادی تندیس یک خانم به چشم می خورد که موهای سرش در دست یک شکنجه گر بود و او به همان شیوه آن خانم را روی زمین می کشید، راوی توضیح داد: وقتی خانم ها را از اتاق شکنجه یا تمشیت بیرون می آوردند موهای سر آنها را می گرفتند و روی زمین می کشیدند تا سایر زندانیان از شنیدن صدای فریاد آنها متاثر شوند.
وی ادامه داد: روزی یکی از خانم ها فکر کرد تا ترفندی را به کار ببرد تا از این شکنجه خلاص شود لذا مسوول خانم ها را که یک خانم ساواکی بود صدا کرد و به او گفت که موهای سرم شپش گذاشته، در نتیجه آن خانم ساواکی که نگران بود مبادا شپش به موهای خودش هم سرایت کند، لذا موهای خانم زندانی را از ته کوتاه کرد و از آن به بعد آن خانم از این شکنجه خلاص شد. در کنار سلول های انفرادی سلول شهید بهشتی نیز، با تندیس ایشان به چشم می خورد. به پیشنهاد راوی لحظه ای وارد یکی از سلوله های انفرادی شدیم و راوی مدتی کوتاه درب سلول را بست حس عجیبی بود ما که فقط برای چند ثانیه داخل سلول بودیم بی طاقت شده بودیم اما آن سلول با تمام تاریکی و کثیفی و رعب و وحشتی که داشت ویژگی عجیبی داشت که می شد در همان چند ثانیه به آن پی برد و آن این بود که در آن تاریکی می توانستیم حضور خدا را به راحتی احساس کنیم. در شرایطی که هیچ همدمی برای زندانی باقی نمانده است تنها چیزی که او را زنده نگه می دارد نور خداست در جایی که تفاوت شب و روز معلوم نبود به طور حتم آنها دلشان را با نور خدا روشن نگه داشته بودند. شاید آن تاریکی برای ما که هرگز آن صحنه ها را ندیدیم فقط یک هشدار بود هشداری برای اینکه به یاد داشته باشیم آزادی بهای سنگینی دارد. نام اتاق تمشیت راخیلی از زبان راوی شنیده بودیم بالاخره آن اتاق را هم دیدیم اتاقی با سقفی بسیار بلند که به خودی خود ترسناک بود، واقعا افرادی که این ساختمان را طراحی کرده بودند به خوبی می دانستند که هر قسمت آن را چگونه بسازند تا بیشترین رعب و وحشت را ایجاد کند و من متعجب بودم ذهنی که می تواند تا این حدخلاق باشد چرا باید خلاقیتش را صرف آزار بندگان خدا کند.
راوی از انواع شکنجه های اتاق تمشیت به سند الکتریکی از مجاری ادرار اشاره کرد و گفت: در این روش شوک الکتریکی را از طریق مجاری ادرار صورت می دادند و یا فرد را با شیشه نوشابه مورد تجاوز قرار می دادند.  وی افزود: یکی از خصوصیات اتاق تمشیت این بود که صدای شکنجه در اینجا پژواک می شد و افرادی را که در سلول بودند زجر می داد.
راوی توضیح داد: از مرحوم آیت الله طالقانی سوال کردند چه چیزی در بازداشتگاه بیشترین آزار را به شما می داد، ایشان فرمودند: از صدای شکنجه.
وی ادامه داد: در اینجا مهر برای نماز نمی دادند و برای غذا قاشق نمی دادند و نمی گفتند که قبله در کدام طرف است. ما نمی توانستیم با هم ارتباط برقرار کنیم اما ما روش هایی را برای ارتباط برقرار کردن با هم ابداع کرده بودیم که به آن مورس می گفتیم.
راوی به خاطره دیگری از مقام معظم رهبری اشاره می کند. وی به نقل از مقام معظم رهبری  می گوید:  یک زن و شوهر با هم در این بازداشتگاه  به سر می بردند اما خانم در سلول خانم ها به  سر می برد و سلول شوهرش  نزدیک سلول مقام معظم رهبری بود. آقا تعریف می کردند که  یک روز شوهر آن خانم تلا ش زیادی کرد تا بتواند لحظه ای کوتاه با خانمش دیدار  داشته باشد و پیامی را به او برساند در نتیجه وی از آقا کمک می خواهد و آقا هم با ترفندی  سر نگهبان را گرم می کند تا آن مرد بتواند چند لحظه کوتاه خانمش را ببیند و پیامش را به او برساند آقا می گفتند ما ازاینکه آنها توانستند  همدیگر را ملا قات کنند بسیارخوشحال شدیم. راوی مجددا یک خاطره تعریف می کند  اما این بار به نقل از  یکی از خانم های زندانی که در آن زمان باردار بوده است. وی می گوید:   خانم ملک زادگان اظهار داشت که درآن زمان با وجود شرایط خاصی که داشته به هیچ وجه بازجوها مراعات حال وی را نمی کردند و مدام وی را مورد شکنجه قرار می دادند، اما خانم ملک زادگان  به قدری مقاوم بود که در همین مکان  وضع حمل کرد و نام نوزادش را علی گذاشت. راوی اضافه می کند:  این نوزاد در 21 ماه رمضان به دنیا آمد و طبق گفته خانم ملک زادگان،  علی در حال حاضر یک پزشک است.
کتری و چای صبحگاهی
ساگر به موزه عبرت بروید حتما جلوی درب ورودی بند انفرادی دو عدد کتری را مشاهده خواهید کرد که  به شدت سیاه شده اند و داخل یکی ازآنها یک لنگه دمپایی به چشم می خورد. راوی در این باره می گوید: درآن زمان به  عنوان صبحانه به ما چای می دادند اما بیم آن داشتند که  اگر همراه چای  قند به ما بدهند ما ازآن  قندها جهت تولید مواد منفجره استفاده کنیم  لذا خودشان چای را شیرین می کردند   اما از آنجایی که وسیله ای برای هم زدن چای نبود قند را داخل کتری  می ریختند و با لنگه دمپایی هم می زدند،  با همان دمپایی هایی که ما می پوشیدیم!  وقتی به آنها اعتراض می کردیم با خشونت پاسخ می دادند که  ما وسیله ای برای  این کار  در اختیار نداریم.


http://www.mardomsalari.com/template1/News.aspx?NID=49465