21 مرداد 1400
روزنامه آفتاب و کالبدشکافی بحران ایران در دوران مشروطه
روزنامة آفتاب آسیبشناسی بحران مشروطیت ایران را سرلوحه کار خود قرار داد تا بتواند وضع موجود را تبیین نماید. آفتاب اقدامات مشروطهطلبان را به ویژه در دوره مجلس دوّم مورد انتقاد قرار داد. از تندرویهای آنان سخن گفت و آن اعمال را ریشة گرفتاریهای فعلی عنوان ساخت. به دید این روزنامه «سوء اداره سابق که مستلزم آن بیترتیبی امور، افراط و تفریط و عادات به تعدیات فاحش است»، ریشة تمام گرفتاریهای ایران به حساب میآمد. اما از نظر این روزنامه این نکته فقط مقدمهای بود بر بحران ایران و لاغیر؛ ریشه اصلی گرفتاری تغییر وضع فوری ایران از وضع سابق به مشروطه بود. این تغییر از آن روی تأثیر ناگوار در وضع ایران به وجود آورد که «فوری و اساسی» بود؛ بعلاوه مشکل عمده این بود که «عاملین هم مردمانی باشند که ناگهانی پا به دایرة مشروطیت گذارده هیچ قسم تجربه در این طریق قبلا حاصل نکرده» باشند. نویسنده آورده بود ریشه این گرفتاریها «اشکالات اخلاقی» است که «در رفع آن هیچگونه دستوری فوری نمیتوان اتخاذ کرد.» راهحل چیست؟ از نظر نویسنده برای رفع این مشکل اخلاقی دو کار باید کرد: بسط معارف از یک طرف و اجرای قوانین «خصوصاً قوانین مجازات» از سوی دیگر. دولت و مجلس برای رفع معضلات تلاش زیادی مصروف داشتند، امّا نمایندگان پارلمان در اقداماتی که انجام دادند «رعایت قوّه و استعداد دولت و عادات و مقتضیات مملکت» را ملحوظ نداشتند؛ اصلاحاتی که در دوایر اداری صورت گرفت «سطحی و ظاهری» بود، بالاتر اینکه «تجدد را به معنی لغوی دانسته هر چیز جدیدی را لازمة اصلاح» دانستند، به همین دلیل «در کلیه اعمال صورت را گرفته، معنی را رها کردیم!!»[1]
نویسنده خاطرنشان ساخت قوّة مقننه افراط کرد. طرحهایش گاهی چنان افراطی یا به قول نویسنده «تند و سریع» بود که «اجرای آن قهراً تولید ارتجاع مینمود!» مهمتر اینکه در تأسیس ادارات «صرف تقلید» رواج داشت. بدون اینکه «مقتضیات مملکتی کاملاً رعایت گردد!!» نویسنده میگفت «اقتباس از قوانین ممالک مختلف دیگر، نمیتواند مفید باشد و تا قانون از روی عادات و اخلاق همان مملکت اتخاذ نشود، قابلالاجرا نخواهد بود!»[2] این سخنی بود قابل تأمّل؛ و افرادی مثل شیخحسین یزدی و جناحی از حزب اعتدالی هم همین را میگفتند. امّا مسئله این است که این مطالب را یکی از کارکنان سابق ایران نو، ارگان افراطی دمکراتها یعنی کمالالسلطان صبا مینوشت؛ مردی که بعدها به گستاخی شُهره شد.
به نظر نویسنده مزبور یکی از مهمترین علل بحران ایران در دورة مجلس دوم این بود که «بینالاحزاب» اختلافاتی وجود داشت که در واقع اختلافات «بینالاشخاص» بود. نکتة جالبی که نویسنده به آن اشاره کرده این است که البته در هر نظام مشروطه اختلاف نظر وجود دارد و نظریات گوناگون سیاسی و اجتماعی در تدوین قوانین ظهور میکند. اما مفهوم اختلاف نظر این نیست که «در وقتی که کلّیة امور رو به اختلال و اوضاع مملکت در هرج و مرج است مفاد فصول کتب فلسفه اجتماعی یا سیاسی را در پیش گذاشته در مباحثات آن مشاجرات و مناقشات نماییم.» بدیهی است که در هر نظام مشروطه اختلافنظر وجود دارد، اما وقتی هنوز مشروطه مستقر نشده و ادارات آن نظم و انسجام نیافتهاند چگونه این اختلافات میتواند موضوعیت داشته باشد؟ باید در «مصلحت مشترکه» یعنی اصل استقرار مشروطه و نظام اداری آن متفق و متحد بود، دیگر اینکه باید در عزل و نصبهای اداری صلاحیتها را مورد توجه قرار داد.
شاید این نخستین بار بود که یک روزنامه از مصلحت مشترک یا مصلحت عمومی سخن به میان میآورد. صبا روی نکته مهمی انگشت نهاده بود. اینکه در اختلافات بین مشروطهخواهان ایران منافع ملی و مصلحت عمومی جایگاهی ندارد؛ اینکه اختلافات شخصی به عنوان اختلافات حزبی قلمداد میشوند؛ و بالاخره اینکه این اختلافات مانع نظم و انسجام کشور میگردند، نکات در خور توجهی بود که صبا به آنها اشاره نمود.
مسئلة دیگر مقوله احزاب سیاسی بود. مشکل عمده احزاب سیاسی دوره مشروطه این بود که تلاش میکردند دوستان و اعضای حزب خود را وارد دوایر اداری کنند. امّا بسیاری از این اشخاص «به لیاقت، دارای آن شغل و رتبه نگشته بودند.» همین افراد به اندازهای مورد حمایت حزب خود بودند که دولت نمیتوانست وظایف خویش را به انجام رساند. گاهی وزیر دستوری میداد اما دستورش انجام نمیشد؛ در همان اداره مدیر یک دایرة اداری فرمانی صادر مینمود که بلافاصله اجرا میگردید. اگر دولت میخواست وزارتخانهای را نظم و انسجام دهد، فریاد و فغان حزبی که از مأمور خود در همان وزارتخانه دفاع میکرد، به هوا بلند میشد و انواع و اقسام اتهامات رواج مییافت.
یکی از بدیهیترین اصول مشروطه این است که کارمندان دوایر اداری مصالح ملی را بر تعلقخاطر فردی و حزبی ترجیح دهند. به عبارتی این افراد باید کاملاً مصلحت عمومی و منافع ملی را بر جانبداری خود از حزب خاصی ترجیح دهند. اما این امر در مشروطة ایران اتفاق نیفتاد. از سوی دیگر سلسله مراتب اداری به هیچ انگاشته شد. بدیهی است که در هر ادارهای مادون باید از مافوق اطاعت کند؛ اگر غیر از این باشد «ممکن نیست هیچ هیأت اجتماعیه زیست کند و مدار نظام عالم بر آن است»، اما این اصل ساده و بدیهی و ابتدایی رعایت نشد و ادارات دولتی متشتت بودند. از سویی به طور کلی دو چیز برای سعادت آتی کشور مضر است: «تفسیر آزادی، صرف نظر از عادات و اخلاق مملکتی» در مناسبات داخلی و «دعوی استغنا و هم روشی بدون سنجیدن قوای مادی در روابط خارجی». چنین روشی «مملکت را به تهلکههای عظیم انداخته دچار مخاطرات داخلی و خارجی نموده است».[3] به عبارت بهتر به دید نویسنده، آزادی در ایران باید طبق سنن بومی تعریف میشد و بالاتر اینکه در پرتو مفاهیم نو تعاریف و رسالت جدیدی از این رسوم و عادات ارائه میشد و از صرف تقلید از غرب پرهیز به عمل میآمد. دیگر اینکه ایرانیان نباید تصوّر میکردند چون نظام سیاسیشان مشروطه شده است، قدرتهای غربی آنها را با خود مساوی تلقی میکنند. البته چنین نیست؛ بعد از مشروطه و به دنبال استقرار آن، باید روشهای اجرایی آن را هم مد نظر قرار میدادند، بدیهی است برای این منظور استقرار نهادهای نوین ضرورت داشت؛ و بدون آن دعویِ استغنا کردن و خود را بینیاز از این ساختارها دانستن، عین اشتباه بود.
سرمقالهنویس آفتاب، حسین صبا، نوشت: عدهای در این شرایط دائماً اظهار یأس میکنند و میگویند «ممکن نیست راه نجاتی برای این مملکت پیدا شود، استقلال ما رفت و غیره». حسین صبا، ضمن پاسخ به این عده مینویسد: «این منطق جنبش نکردن و اوقات را به بطالت گذراندن و اظهار یأس و تأسف کردن طریقه دونهمتان و تن پروران و سفلگان است؛ تعقیب این روش و معتقد شدن به این نظر شایسته هیچ انسانی نیست.» این یأس و نومیدی باعث میشود مردم از داشتن یک «حکومت ملی» محروم شوند. بالاتر اینکه «در موقع انتخابات اظهار یأس کردن و در خانه پنهان شدن و پس از انتخابات اعمال نمایندگان را تنقید کردن تقصیری است که در یک حکومت ملی قابل عفو نیست.» تجربة مشروطه تاکنون نشان میدهد که نمایندگان کشور باید «رعایت مقتضیات مذهب و اخلاق و عادات» مردم را بنمایند، این اصول را در قانونگذاری ملحوظ دارند، مراعات قوّه و استعداد و توان موجود را در اجرای قوانین مورد نظر بنمایند؛ در آن صورت «بدون تردید میتوان امیدوار بود که در اندک مدتی اغتشاشات داخلی برطرف گشته، ادارات مملکت به جریان طبیعی افتاده و روابط خارجی دولت کاملاً مستحکم گردد.»
سرمقاله نویس آفتاب بر این باور بود که هرچه امنیت داخلی ایران بیشتر شود، قوای مادی دولت زیادتر میشود، دول خارجی بیشتر «طالب دوستی و همسری با ایران» میشوند و استقلال داخلی و خارجی این کشور را محترم میشمارند. دول عالم قبل از اینکه به کشوری تجاوز کنند یا با آن عقد دوستی منعقد سازند، موازنه نیروها را ارزیابی میکنند و بعد وارد اقدام میشوند:
بدیهی است دول اروپا استعداد ایران را میسنجند، اگر دیدند دارای حکومت مقتدری است و از حیث مالیه، بودجه منظمی دارد و استعداد نظامی برای حفظ حدود و ثغور خود در حین مدافعه یا تعدی به خاک دیگران در مورد حمله دارد، البته ملاحظه حیثیت حسیات او را کرده به خیال تجاوز و تعدی نسبت به او بر نمیآیند و اِلّا در مقام هیچیک از این اصلاحات برنیامدن، بلکه بالعکس در انهدام قوای مملکت ساعی بودن و آن وقت انتظار هرگونه احترامات داشتن، از طریقة عقل و فهم اصول مقدماتی به دور است.[4]
در روزنامة آفتاب آمده بود عدهای را گمان بر این است که مفهوم مشروطه این است که اگر قانونی تصویب شد، مردم باید مستقیماً در نحوه اجرای آن دخالت نمایند. عدهای دیگر تصور میکنند در نظام مشروطه «اقتدار حکومت مستقیماً به دست ملت بوده قدرت و عظمت دولت برخلاف دورة استبدادیه مُستقلانه حکمران و فرمانروا نیست و آحاد مردم حق دخالت در مجاری کارها داشته اختیار نقض یا ابرام احکام، رد یا قبول تکالیف هیأت دولت وظیفه اشخاص خواهد بود.» نویسنده این تصورات را «تعبیرات سوء و خیالات عامیانه، فقط ناشی از قصور اطلاع و قلت تأمل و روح مشروطیت در کمال بداهت» دانست.[5] دلیل امر واضح است: اگر مردم مستقیماً دخالت در امور اجتماعی نمایند و هر یک برای اجرای مقصود خود با قوة شخصی در مقام برخورد با هیأت حاکمه برآیند، رشته انتظامات عمومی گسیخته خواهد شد و نهادی که متصدی امر سیاست است برقرار نخواهد ماند. در نظام مشروطه نظارت مردم مستقیم نیست، بلکه آنان کسانی را به عنوان نماینده وارد هیأت مقننه مینمایند و این هیأت بهواقع نمایندة ملت به شمار میرود و ضمانتکنندة دخالت مردم در امر سیاست محسوب میشود. به دید نویسنده خلط بحث از آنجا نشأت میگیرد که عدهای بر این باورند همانطور که در نظام استبدادی مردم برای احقاق حقوق خود مستقیم در برابر نظام جبار حاکم ایستادگی میکنند، در نظام مشروطه هم مردم باید به طور مستقیم حقوق خود را مطالبه نمایند. این عده از نکتهای غافلند و آن اینکه در نظام استبدادی قدرت به دست یک فعّال مایشاء است؛ تازه آن یک تن «غاصب سلطنت» است و مردم هر چه در برابر این حکومت مقاومت نمایند و با اوامر ظالمانهاش مقابله کنند، مورد مدح و ستایش واقع میشوند و مخالفتهای آنان حاکی از حقطلبی و احساسات ملی محسوب میشود.
اما در مشروطه حکومت نماینده مردم است و «اقتدارات دولت فقط ناشی از قوای ملت و اتفاق عموم است.» در این نظام مردم باید با حمایت از نمایندگان خود بهواقع از قوانین مشروطیت دفاع کنند؛ در این نظام سیاسی «اگر ذرهای بر خلاف نفوذ و اختیارات هیأت حاکمه سوءرفتاری شود، مثل آن است که ملت قوانین موضوعة خود را نقض و بر علیه جهت اساسی که خود در تأسیس آن فداکاری نموده قیام کرده باشد.»[6] به عبارتی «وجود حکومت مقتدر نافذالکلمه» در هر جای عالم که نوع بشر سکونت دارد، از «فرایض اولیه» است. گروهها، جناحها و احزاب سیاسی باید ضمن کشاکشهای خود که از الزامات مشروطه است، به این نکته توجه داشته باشند که «مقداری از قوای خود را صرف قوت حکومت» نمایند. احزاب نباید هیأت حاکمه را به حال خود رها سازند و به این نکته توجه داشته باشند که «تزلزل و اضطراب حکومت باعث سلب حیثیت ملت و هرج و مرج داخلی، موجب زوال استقلال مملکت خواهد شد.»
نویسنده به احوال چند سالة مشروطة ایران نظر افکنده و دریافته که این وضعیت ناشی از جهالت عدهای است نسبت به مشروطیت و الزامات آن. در این دوره «قوای مختلفة مملکت همیشه در تضعیف قوّة دولت و سلب قدرت حکومت صرف همت نموده؛ هیچ وقت یک حکومت مقتدر قادری که از اختیارات قانونی خود استفاده کرده از حمله و تهدید محفوظ و به انتظام مملکت موفق آید، در ایران وجود نداشته.»[7] در این چند سالة مشروطه «مخالفتهای بیموقع» باعث هرج و مرج شد و تبدیل «به ضدیت اشخاص» گردید؛ اساس حکومت متزلزل شد و اهمیت حکومت در نزد متمردین از بین رفت؛ فتنهجویی و شرارت به حد نهایی خود رسید؛ و در نهایت ایران عرصة تاخت و تاز جمعی قطاعالطریق و مشتی دزدان ارتجاع پرست گردید. اختلافات داخلی و خطاکاریها باعث شد هرج و مرج در کشور بروز و ظهور یابد، جان و مال مردم مورد تعرض واقع شود، عرض و ناموس مسلمین هتک گردد، «استقلال وطن» به خطر افتد و اجانب به دخالت در امور کشور دعوت شوند. با این وصف «هر قدر که این قبیل مناقشات موجب سلب امنیت و اعدام اقدام است، وجود یک حکومت نافذ مقتدر برای یک مملکت تازه آزاد، مفید و اطمینانبخش است.»[8] این سخنان نشان میداد با وصف یک تجربة شش ساله، هنوز زمامداران قوم نمیدانند مشروطه چیست و الزامات آن کدام است. هنوز روزنامهنگاران به پند و اندرز روی میآوردند و همچنان موعظه و خطابه نقش استدلال و برهان را ایفا میکرد. از مشروطه فقط سخن میگفتند زیرا هنوز امکانی برای تجلی و عملی شدن نیافته بود.
در شمارهای دیگر از روزنامة آفتاب به مقوله آزادی و حدود آن پرداخته شد. در این شماره آمده بود «غذای آزادی» باید «متناسب با قوّة آلات هضم باشد.» اگر حدود آزادی رعایت شود، نه تنها این نیاز ضروری بشر محدود نمیگردد، «بلکه به ثبات و دوام آن خدمت شده است.»[9] از دید روزنامة آفتاب آنچه باعث تباهی کشور و قرار گرفتن آن در پرتگاه سقوط گردیده «فقط بیمبالاتی در کارها، تندرویها، جهالت، فساد اخلاق، خود غرضی متصدیان و اختلافات اشخاص» است که «کار مملکت را تباه و روزگار ملت را سیاه نمود.»[10] از آن سوی به دنبال وقوع مشروطیت حامیان رژیم سابق در بسیاری موارد وارد مجاری امور شدند و شروع به کارشکنی نمودند و یا عیب جویی، اینان تحریک اشرار و تشجیع دزدان مملکت نمودند، به دسیسه چینی مشغول شدند و فرصت زیادی از مشروطیت ایران را تلف کردند. مالیه کشور برای دفع حملات آنان و دسیسههایشان صرف شد، خون جوانان وطن در دفع شر آنها به زمین ریخت، اموال رعایای ایرانی به دلیل فساد، نهب و غارت آنان به باد رفت، قوای دولتی در برابر آنان دچار ضعف و فتور گردید، این عوامل باعث شد «تنفر مردم و طبقات جاهل» نسبت به اساس مشروطیت شکل گیرد و وضع به شکلی درآید که مردم هم اکنون شاهد آن هستند. سئوال این است: «اگر مقاومت و فتنهانگیزی و خصومت آنها نبود جنگ داخلی چرا شروع میشد! چرا این همه خانهها[11] ویران! و جانها در معرض خطر میافتاد!»[12]
به نظر نویسنده دخالت اجانب در امور ایران به دلیل همین اغتشاشها، سلب امنیتها و آدمکشیها بود. مسئله اصلی به دید نویسنده این است: «آری آری بدبختی و سیاه روزگاری ما نه تنها از جهالت یک دسته و نادانی دسته دیگر است! بلکه هماره اکثر افراد ایرانی روز گذرانی و منافع یومیة موهوم را همیشه بر فواید نوعی و سعادت قومی ترجیح داده نه خود در مصالح کار داخل شده سهیم غرامت و شریک غنیمت میشوند! و نه از منافع موقتی خود برای عوائد دائمی دست میکشند!»[13] با این وضعیت برای رسیدن به مقصود چارهای جز اتحاد و اتفاق وجود ندارد، اگر مقصدی خیلی هم مقدس باشد، اما اتحاد و اتفاق بین مردم کشور برای نیل به آن وجود نداشته باشد، هدف مزبور دست نیافتنی خواهد بود.
اتحاد چیست؟ «اتحاد... جمعآوری یک ملت است تمام اقتدارات و قوای خود را در مرکز واحد و سپردن زمام آن مرکز به یک هیأت صالحه که عبارت است از دولت و درخواست تمام آسایش و راحت خود از همان هیأت صالحه و هر اقدامی که بر خلاف این رویه باشد به هر اسم و رسم که نامیده بشود ابداً اتحاد نیست و فی نفسالامر عین آشوبطلبی، انقلاب، یاغیگری و ایجاد فتنه و فساد است.»[14] به همین دلیل است که اعمال و حرکات مردم امریکا، آلمان و ژاپن به اتحاد ملی تعبیر میشود؛ اما اقدامات طوایف مراکش و عثمانی را به جز یاغیگری به چیزی دیگر تعبیر نمیکنند. اتحاد به این شکل حاصل میشود که مردم یک «مشیت ملی» را رقم زنند؛ بلکه مردم باید انتظارات سیاسی، اقتصاد و اجتماعی خود را از مرکزی واحد تقاضا کنند و البته برای انجام این درخواست باید «تمام اقتدارات به آن مرکز» محول شود.[15] به قول نویسنده روزنامه آفتاب «در ظرف ده سال انقلاب استمراری» به اندازهای افراد و اشخاص در مناصب اداری تغییر کردهاند «که هیچکس نماند که مصدر هیچ کار نشود.» نوشته شد در تمام این ده سال عدهای را به خواهش سر کار آوردند، اما وقتی این افراد مسئولیت پذیرفتند کسی با آنان همراهی نکرد و در عداد نازلترین اشخاص محسوب شدند. به قول نویسنده هر کس به حل این معما نایل آمد، اسرار انقلاب دهساله ایران را درخواهد یافت. این موضوع نشان میدهد که اشخاص و افراد بخصوصی مقصر نیستند، زیرا نباید کسی از کسی توقعات بیش از حد داشته باشد. امور مملکت هم به شعبده و کرامات و معجزه مرتب نمیشود؛ اصل این است: «حکومت قدرت میخواهد و قدرت در دست ملت است.» این ملت است که باید بر «اقتدار حکومت» بیفزاید. اگر اقتدار نباشد اصلاحات لازمه صورت نخواهد گرفت. برای انجام اصلاحات اختیار لازم است. «اختیار بدون اقتدار» به جز نتایج ذهنی فایدهای دیگر نخواهد داشت. قبل از اینکه وارد در بحث خوب و بد بودن افراد شویم، و قبل از اینکه به دیگران نقد روا داریم، باید «سعی در تحصیل اقتداراتی بنماییم که اشخاص خوب ما هم قربانی بیچارگی نشوند.»[16] اما ملّت چگونه میتواند اقتدار خود را عملی سازد؟ آیا غیر از تکیه به ساختارها و نهادهایی که مستلزم مردمسالاری است چنین مهمی ممکن بود؟ اگر آری، آیا چنین نهادهایی شکل گرفته بود؟ بدیهی است که پاسخ نویسنده روزنامه آفتاب منفی بود، پس با این وضعیت ملّت چگونه میتوانست نظر خود را در باب حکمرانی بیان دارد و حاکمیت خود را مسجل سازد؟ توجه داشته باشیم حتی مجلس که برآیند نظرات مردم بود، همچنان تعطیل بود و خبری از بازگشایی آن هم شنیده نمیشد. وقتی مجلس که تجلی رأی جمعی مردم بود در محاق تعطیلی افتاده بود، ملّت چگونه باید اعمال حاکمیت میکرد؟
مطالبی از آن دست که نقل کردیم متعلق به حسینخان صبا، مدیر و سردبیر روزنامة آفتاب بود. حال باید دید این صبا کیست؟ میرزاحسینخان عبدالوهابزاده مشهور به کمالالسلطان همان کسی است که بعدها نام خانوادگی صبا را برای خود برگزید. وی فرزند حاجی عبدالوهاب تاجر تهرانی و برادرزاده آقا عبدالباقیارباب تاجر تهرانی بود. فعالیت مطبوعاتی خود را به سال 1328، زمانی که مخبر روزنامة تندرو ایران نو بود آغاز نمود.[17] در سال 1330 قمری روزنامه نیمهرسمی و دولتی آفتاب را اداره میکرد. در سال 1336، که ایران در اوج بحران قرار داشت، روزنامه جنجالی ستاره ایران را منتشر میکرد. با این حساب سوابق او بر ناصرالملک نایبالسلطنه پوشیده نبود، پس چرا ناصرالملک اجازه داد او مدیریت روزنامهای را بر عهده گیرد که حداقل تا زمان شروع جنگ اوّل جهانی تنها روزنامة رسمی کشور به شمار میآمد؟ چگونه بود که کمالالسلطان به یکباره از موضعی تندروانه در ایران نو به مشی میانه روی روزنامة آفتاب گرایش یافت و مقالاتی مینوشت که حاکی از اعتدال بود.
درست در زمان شروع جنگ اول جهانی، صبا بار دیگر با تأسیس روزنامة ستارة ایران به همان مشی افراطی خود بازگشت. اگر اندکی در مفاد و مضمون مقالات اساسی روزنامة آفتاب که به قلم صبا منتشر میشد توجه کنیم، میبینیم او نظریهپرداز دورة ناصرالملکی است بعد از برافتادن مشروطه. در این دوره احدی از پشت پردههای سیاست مطلع نمیشد، نایبالسلطنه به شاه خردسال ایران یأس و بدبینی القاء میکرد. در عین حال کسانی مثل صبا از ضرورت حکومت زورمند سخن به میان میآوردند. ضرباهنگ مطالب آفتاب همان چیزی است که بعدها در ستارة ایران هم پیگیری شد. این روش سپس در جراید بعد از کودتای سوّم اسفند هم تعقیب گردید. بنابراین حق است که بگوییم صبا از فرصت بهدست آمده بهره جست تا نظریات خود را اشاعه دهد. در این نظریات میبینیم که وی طعنهای خردکنندهای بر مشروطهطلبان وارد میکند؛ روشی که بعدها تا دورة بعد از کودتا ادامه داد. این حسینخان صبا بود که اندیشه ضرورت ظهور ابرمرد را ترویج میکرد؛ از میکادو و بیسمارک و ناپلئون و نادرشاه افشار سخن به میان میآورد و در یک کلام اندیشة دیکتاتوری روشنگرانه را اشاعه میداد. آفتاب، الگوی برخی روزنامههای بعدی دوره جنگ اوّل جهانی شد که تأثیری غیرقابل انکار بر فضای سیاسی ایران بر جای نهاد. در جای خود به طور مشروح به آن فرایندها خواهیم پرداخت. اما در اینجا تذکر این نکته را بیفایده نمیدانیم که از درون این اندیشهها نه مشروطه شکل میگرفت و نه الزامات یک دولت دمکراتیک؛ برخلاف مضامین ظاهری این روزنامه، تنها چیزی که سرلوحه اندیشههای افرادی مثل صبا بود، شکلگیری یک دیکتاتوری نظامی بود با پوشش اقتدار حکومت مرکزی، تا به بهانة امنیت؛ امنیتی که توسط همراهان همین صبا طعمه بحران میشد، ضرورت استقرار دولتی سرکوبگر را توجیه کنند.
روزنامة آفتاب بهواقع سخنگوی مواضع نایبالسلطنه بود. اما مسئله این بود که نایبالسلطنه خود نخستین منفیباف و اولین شخص بیتفاوت نسبت به آیندة ایران بود. به ذکر نمونه میپردازیم: اندکی بعد از حملات روسها نایبالسلطنه به سوییس رفت و سپس به پاریس مسافرت نمود. او در آن شرایط بحرانی کشور را به حال خود رها نموده و زمام امور را به دست صمصام و بعد محمدعلیخان علاءالسلطنه سپرد. علاءالسلطنه در این زمان پیرمردی فرتوت بود که توانایی اداره کشور را نداشت. بحث تشکیل قدرت مرکزی و دولت مقتدر در این مقطع تاریخی هیچگاه سرانجام نیافت. هر از چندگاهی فردی پیدا میشد و بر اریکة رئیسالوزرایی جلوس میکرد، اما اندکی بعد فرو میافتاد، بدون اینکه توانسته باشد گره از کار فروبسته ایران بگشاید. یکی از این افراد که ریاستوزراییاش در بدوِ امر امیدهای فراوانی آفرید و در دورههای قبل و بعد هم به تفاریق قدرت را به دست داشت، میرزامحمدعلیخان علاءالسلطنه بود.
[1]. همان، ش2، یکشنبه غره صفرالمظفر 1330، 21 ژانویه 1912، «حقایق امور»؛ علامت! از نویسنده مقاله است.
[2]. همان؛ علامت ! از نویسنده مقاله است.
[3]. همان.
[4]. همان.
[5]. همان، ش9، سه شنبه 17 صفرالمظفر 1330، 10 فوریه 1912، «اقتدار حکومت در مشروطیت.»
[6]. همان.
[7]. همان.
[8]. همان.
[9]. همان، ش5، یکشنبه 8 صفرالمظفر 1330، 28 ژانویه 1912، «تقویت دولت.»
[10]. همان، «خرابی ما را سبب چه بوده و ترمیم آن به چه ممکن است.»
[11]. اصل: خانها.
[12]. همان؛ علامت ! از نویسنده مقاله است.
[13]. همان؛ علامت ! از نویسنده مقاله است.
[14]. همان، ش39، دوشنبه 2 جمادیالثانی 1330، 20 مه 1912، «اقتدار دولت.»
[15]. همان.
[16]. همان.
[17]. علوی، ابوالحسن: رجال عصر مشروطیت، به کوشش حبیب یغمائی- ایرج افشار (تهران، اساطیر، 1363)، ص89.
برگرفته از کتاب بحران مشروطیت در ایران نوشته دکتر حسین آبادیان منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی