شهیدی که در مکه مکرمه آسمانی شد
در دنیایی که ارزشها رفته رفته در زیر غباری از فراموشی فرو میروند و ظواهر فریبنده دنیای رو به زوال جهانی در صدر جدول قرار میگیرند، ترویج فرهنگ شهادت و زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا بهترین راهی است که میتواند از انحراف جامعه اضمحلال معنویتها جلوگیری کند.
با توجه به این مهم خبرگزاری فارس بنا به رسالت ذاتی خود در راستای معرفی این سرو قامتان سعی دارد گوشهای از زندگی این عزیزان را با زبان قلم بیان کند.
اما چه دشوار است انتخاب کردن نام یکی از شهدا و نوشتن درباره او، این بار قرعه به نام شهید محمدعلی بشارت افتاد از روستای پیربابا علی، بزرگ مردی که در روستای علیبابا به دنیا آمد محمد نام گرفت و در مکه مکرمه سبک بالانه آسمانی شد.
شهید محمدعلی بشارت پنجم خرداد ماه سال 1339 در روستای پیربابا علی از توابع شهرستان قروه دیده به جهان گشود. در هفتمین بهار زندگیش وارد دبستان شد و پس از پایان دوران ابتدایی برای ادامه تحصیل به قروه رفت. سال 1356 وارد دانشسرای تربیت معلم شهرستان دیواندره شد و یک سال بعد از آن به استخدام آموزش و پرورش در آمد.
شهید بشارت نقش بسزایی در شکلگیری تشکلهای اسلامی پیش از انقلاب در منطقه داشت و در دوران تحصیل عضو انجمن اسلامی دانشسرا بود.
بعد از اتمام دوره یک ساله دانشسرا در سال 57 به صفوف انقلابیون پیوست و تلاش کرد مردم محرم منطقه را با ظلم و ستم رزیم شاه آگاه کند با توزیع اعلامیه پیامهای امام راحل را به مردم میرساند.
شدت این فعالیتها در سال 56 و 57 به حدی بود که با دستگیری و شکنجهاش توسط ساواک منجر شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای شهید بشارت شدت گرفت. وی با کمک و همکاری دوستان انقلابیش گروه حزبالله قروه را بنیان گذاشت تا با تحرکهای گروهکهای ضد انقلابی داخلی مقابله کند و با حفظ انسجام نیروهای انقلاب از دستاوردهای آن پاسداری نماید.
به دنبال تشکیل کمیته انقلاب اسلامی در قروه به عضویت این کمیته در کردستان فعالانه حضور پیدا کرد و با صدور فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر تشکیل ارتش 20 میلیونی به جرگه بسیجیان پیوست. راهاندازی بنیاد 15 خرداد قروه از دیگر اقدامات این شهید والا مقام بود.
شهید در کنار همه این فعالیتها اجتماعی هیچگاه از وظیفه اصلی خود یعنی تعلیم و تربیت فرزندان این خطه غافل نشد. دانشآموزان روستاهای محمودآباد، گنداب، علیا، طوغان، باباگرگر، قاملو و قروه از خدمات علمی و آموزشی این معلم نستوه و ارزنده بهرهمند شدهاند.
شهید بشارت آگاهیهای دینی، اجتماعی، سیاسیاش را از طریق تریبون، نماز جمعه قروه و در قالب سخنرانیهای پیش از نماز در اختیار همشهریانش قرار میداد.
در سال 1363 بود که به سمت مسئول بنیاد شهید اسلامی شهر اسلامآباد غرب منصوب و بارها به خاطر حضور مسئولانه و فعالش در این عرصه مورد سو قصد منافقین قرار گرفت و هر بار از این توطئهها جان سالم به در برد.
خاطره خدمات بیشائبه و خالصانه او هیچگاه از ذهن خانوادههای شاهد این دیار پاک نمیشود.
*خاطرات شهید از زبان همسر
من و همسرم در بنیاد شهید همکار بودیم و به خاطر همین همکاری خاطرات زیادی از او دارم.
یک روز در اداره بودیم که داد و فریاد زنی همه پرسنل را به بیرون کشید زن که کودک یکی دو سالهای در بغل داشت فریاد میزد و از خانواده شوهر شهیدش شکایت میکرد.
همان طور که فریاد میزد بچهاش را به محمدعلی داد و گفت: من این بچه را نمیخواهم ببرید و خودتان بزرگش کنید و بعد با عصبانیت از در ورودی اداره خارج شد.
همسرم بچه را با خونسردی و مهربانی بغل کرد و بوسید، اشکهای طفل معصوم را پاک کرد و صورتش را شست چند لحظه که گذشت کودک را به ارامی بغل کرد و از اداره خارج شد.
با خودمان گفتیم: حتما بچه را برده به خانوادهاش تحویل دهد همه مشغول کار شدیم چند ساعت که گذشت دیدم همسرم با همان بچه به اداره بازگشت، لباس تازهای به تن بچه و خوراکیهایی هم در دستش بود همه همکاران با تعجب مات و مبهوت به محمد علی و بچه خیره مانده بود.
وقت اداری که تمام شد در حالی که بچه را هم همراه خود میآورد به خانه بازگشتیم محبتش به حدی به این بچه زیاد بود که آن شب محبت به بچههای خودمان را از یاد برده بود.
تا صبح با تمام وجود از آن طفل کوچک مواظبت کرد و صبح بچه به بغل به سمت اداره حرکت کردیم.
مادر بچه در حالی که اشک تمام صورتش را پوشانده بود از ساعتها قبل به اداره آمده بود و در حالی که اشک میریخت با شرمندگی سراغ فرزندش را از همکاران میگرفت محمدعلی انگار نه انگار که اتفاقی افتاده بود با مهربانی طفل را به دامن مادرش سپرد و از کنارشان دور شد.
*خاطرات شهید از زبان همکارش
زمستان 58 برف سنگینی باریده بود و سرما و یخبندان امان همه را بریده بود غروب یکی از روزهای سخت زمستان که کولاک و سرما بیداد میکرد حوالی ساعت 8 شب بود که محمدعلی نفسزنان به محل کارم آمد. پس از حال و احوال پرسی پرسیدم چه شده که چنین سراسیمه و با عجله به اینجا آمدهای؟
گفت: گروهکها شناسایی و تعقیبم کردن چند گلوله هم به طرفم شلیک کردند بیش از 9 کیلومتر در این برف و کولاک دویدهام تا توانستم از شرشان در امان باشم.
سال 65 برای دومین بار همراه با کاروان جانبازان اسلامآباد غرب به مکه مکرمه مشرف شد و سرانجام در جریان راهپیمایی برائت از مشرکین در حرم امن الهی و در ماه محرم به دست رژیم سعودی در حالی که تنها 26 بهار از زندگیش میگذشت به شهادت رسید.
فارس