16 مهر 1393
گزارش سفارت آمریکا از جامعه عصر رضاشاه
«هرولد. جی. ماینور» دبیر سفارت آمریکا در تهران دو هفته قبل از ورود نیروهای متفقین به ایران و سقوط رضاشاه، گزارشی از وضعیت جامعه ایران به کشورش ارسال کرده بود. این گزارش را با هم میخوانیم:
«شکی نیست که این تودههای تیرهبخت واقعاً ناراضیاند. ... بهرهکشی و استثمار تودهها واقعاً از این بیشتر نمیشود، و این دقیقاً همان چیزی است که توجهم را جلب میکند و آن را با افرادی از اقشار مختلف مردم مورد بحث قرار دادهام. مثلاً دکتر شفتر، مبلّغ معروف انگلیسی در اصفهان؛ یک روز که همراه او بودم با دیدن گروهی سرباز وظیفه که از خیابانها عبور میکردند گفت که افسران ارتش از وقتی که این بچهها وارد نظام میشوند تا وقتی خدمتشان تمام میشود خونشان را در شیشه میکنند و تا آنجا که بتوانند آنها را میدوشند؛ مثلاً برای اینکه به فلان اردوگاه بفرستند یا نفرستند؛ مرخصی بدهند؛ امتیاز اصی بدهند؛ غذای بهتری بدهند؛ یا اینکه سرگروهبان تنبیهشان نکند از آنها پول میگیرند. یکی از مسئولان بانک شاهنشاهی ایران همین دیروز به من گفت که چند وقت پیش یکی از کارمندانش با سر تراشیده، که جزو مقررات ارتش است، از خدمت نظام برگشت. خیلی ناراحت و عصبانی بود و گفت که 270 ریال به یک افسر داده بود تا سرش را نتراشند ولی در آخر خدمت یک افسر دیگر گفته بود که باید 300 ریال دیگر هم بدهد و او هم نداده بود. حقوق این سربازان آن قدر کم است که آدم باورش نمیشود، فقط 50/7 ریال در ماه؛ که آن را هم معمولاً افسران از دستشان درمیآورند و در آخر ماه هیچ پولی برایشان نمیماند، یا اگر خودشان هم پولی داشته باشند و یا فامیلی پولی به آنها بدهد، در واقع بدهکار هم میشوند. وقتی آنها به خدمت میروند، هیچ کمکی به خانوادههایشان نمیشود.
دستمزدها فقط کفاف بخور و نمیر مردم را میدهد، و یک کارگر معمولی روزانه 4 تا 10 ریال یا به طور متوسط 8 ریال بیشتر دستمزد ندارد. صرفنظر از نرخ برابری ریال با ارزهای خارجی، با یک ریال فقط میتوان یک قرص نان سفید خرید؛ به عبارت دیگر یک کارگر باید 3 تا 7 ریال بابت غذای روزانهاش بپردازد. بنابراین، میبینید که این دستمزدها حتی کفاف تأمین غذای یک خانواده را هم نمیدهد؛ برای همین اکثر کارگران رژیم گرسنگی دارند که شامل چای، نان سیاه، پنیر و پیاز، گاهی اوقات مقداری سبزی و انگور و به ندرت برنج و گوشت ارزانقیمت است. حتی پولی برای خرید لباس کافی یا داشتن رؤیای تجملاتی چون تحصیل فرزندان نمیماند. گاه همسر یا همسران یک کارگر به همراه بچهها کار میکنند تا خانواده درآمد بیشتری داشته باشد و سطح زندگی قدری بالاتر برود.
هزینه زندگی در ایران به قدری بالا رفته است که حالا یک تومان (10 ریال) همان قدرت خریدی را دارد که یک ریال در بیست سال پیش داشت. دستمزدها فقط 5 تا 7 برابر شده است، بنابراین درآمد واقعی خانوادهها شدیداً کاهش یافته... نتیجه افزایش هزینههای زندگی و کاهش دستمزدها چیزی نبوده جز گسترش فساد مالی. فساد مالی در ایران کاملاً عادی است. اختلاس و رشوهخواری آن قدر گسترده و جاافتاده است که بسیاری از مقامات کشور هم برای تکمیل حقوقهای غیرمکفی و داشتن سطح زندگی مناسب به آن متکی هستند، و بدترین نوع اختلاس دزدیدن بخشی از حقوق سربازان و یا کسانی است که حقوقشان حتی کفاف نیازهای خودشان را هم نمیدهد.
املاک را معمولاً به نفع شاه و با پرداخت کسری از ارزش ملک از دست مالکش بیرون میآورند. مردم از ترفندهای تجاوزکارانه شاه در تصاحب بخش عظیمی از سرزمین و ثروت کشور شدیداً منزجرند. میگویند که شاه باغ شهرداری را به [1 درصد] قیمتش خریده است. دولت ترفندهای بسیار ماهرانهای برای تملک زمینهای [شهری] به بهانه حق استفاده دولت از املاک خصوصی برای مصارف عمومی دارد. مثلاً، ممکن است ده فوت از زمین کسی را به منظور ساخت یا تعریض خیابان بخرد، که معمولاً هر قیمتی که دلش بخواهد برای آن میپردازد. بعد از آن میگوید که به دلیل ساخت خیابان قیمت کل ملک بالا رفته است و مالک را ملزم میسازد ظرف مدت معینی مابهالتفاوت قیمت ملک را نقداً به دولت بپردازد. این روند، که قبلاً به طور غیرقانونی صورت میگرفت، با تصویب قانونی که توضیح آن در گزارش شماره 99 مورخ 12 ژوئیه 1941 سفارت آمده است، وجههای قانونی پیدا کرد. بیگاری، که تقریباً به بردهداری میماند، در برخی از املاک شاه رواج دارد و دستمزدها گاه تا 5/3 ریال در روز بیشتر نیست، که البته پلیس محل هم از سهم خودش نمیگذرد. بهرهکشی و استثمار مردم واقعاً ننگآور و مشمئزکننده شده است.
شایعه سرمایهگذاریهای خصوصی شاه در ایالات متحده و بریتانیا چیز تازهای نیست. البته این شایعات هیچگاه تأیید نشده است، ولی با توجه به حرص و طمع زیاد شاه، آدم شکی در صحتشان نمیکند. ... سال گذشته ایران از اوضاع خراب بریتانیا استفاده کرد و شرکت نفت انگلیس و ایران را مجبور ساخت تا قراردادش را با دولت ایران تغییر بدهد. به موجب قرارداد جدید، دولت ایران به جای پرداختهایی که بر اساس حقالامتیاز صورت میگرفت و سالیانه کمتر از 1 میلیون لیره میشد، هماینک سالیانه 4 میلیون لیره دریافت میکند. یکی از مقامات سفارت بریتانیا به طور محرمانه به من گفت که «بریتانیا هیچوقت این باجخواهی را فراموش نمیکند.» اکثر ناظران در اینجا خیلی بدبینانه به اوضاع نگاه میکنند. شکی نیست که نارضایتی گستردهای بین مردم وجود دارد که رو به رشد است. دلیل این نارضایتی میتواند بالا رفتن هزینههای زندگی، مالیاتهای سنگین، حرص و طمع شاه برای تصاحب بخش عظیمی از ثروت مملکت، ساختمانهایی که هر روز مثل قارچ سر درمیآورند و مشکلات ناشی از آنها، محدودیتهایی که به دلیل امتیازهای انحصاری ایجاد شده است، و یا سیاستهای کوتهبینانه تجاری و مالی دانست. برای اولین بار صدای ارتشیها هم بلند شده است. ولی به رغم همه اینها، وسیله و همت لازم را برای تبدیل این نارضایتی به اقدامات اصلاحی و یا شورش در بین مردم نمیبینم، اینها نیز به اندازه خود آسیب دیدهاند.
هر چند از پیشبینی کردن خوشم نمیآید، ولی تعجب نخواهم کرد اگر روزهای سلطنت پهلوی به شماره افتاده باشد. به نظر میرسد که به دلیل جنگ، ایران حداقل موقتاً تحت سلطه یک قدرت خارجی قرار بگیرد. اگر این قدرت خارجی آلمان باشد، مسلماً رژیم کنونی را به میل و رضایت خود نخواهد یافت، و اگر مملکت به دست بریتانیایها بیفتد، که در شرایط فعلی چندان هم بعید نیست، شواهد و قرائن از آن حکایت میکند که شاه مقبولیتی نزد آنها ندارد. یک دیپلمات بریتانیایی همین اواخر به من گفت که از نظر او باید از شر شاه خلاص شد، نه فقط به دلیل سیاستهای بیمایه و باجخواهیاش از بریتانیا، بلکه به این دلیل که او در ذهن ایرانیها با انگلیس تداعی میشود، و آنها شاه را مخلوق و مهره انگلیسیها میدانند. ایرانیها معمولاً وقتی به تیرهبختیشان لعنت میفرستند، مسبب اصلیاش را شاه میدانند، ولی انگلیس را هم به همان اندازه مقصر میشناسد. شاه در همه چیز و از همه جهت زیادهروی کرده است.
در آخر مایلم این نکته را اضافه کنم که ایران به معضلی مبتلاست که من اسمش را گذاشتهام «بیماری تظاهر». این عشق به ظواهر منجر به سطحینگری در سیاستها و مخدوش شدن ارزشها شده و لطمه فراوانی به مملکت زده است. اقدامات دولت، که همیشه با بزک کردن ظاهر و فراموش کردن باطن همراه است، غالباً بر تأثیری که بر بینندگان میگذارد متکی است؛و رفاه مردم و عملی بودن کار تنها چیزی است که به حساب نمیآید. به نظر من اگر این مملکت به عقل سلیم، و بالاتر از همه، ارزشهای انسانی برنگردد، هیچ امیدی به نجات آن نیست.
رضاشاه و بریتانیا، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی صص 468 تا 473