03 مهر 1399

پرویز ثابتی؛ «مقام امنیتی»

به روایت ارتشبد حسین فردوست


پرویز ثابتی؛ «مقام امنیتی»

یکی دیگر از چهره های تاثیرگذار در ساواک که نیاز به معرفی بیشتر دارد پرویز ثابتی است، فردی که از سال 1350 به عنوان «مقام امنیتی» معروف‌ترین چهره ساواک شد.
تفاوت ثابتی با خوانساری در این است که از بدو جوانی در ساواک بوده و در این سازمان ترقی کرد و به عنوان «مقام امنیتی» به شهرت و معروفیت دست یافت.
زمانی که قائم مقام ساواک شدم، ثابتی یک جوان کمتر از سی سال بود و شغل او ریاست بخش مربوط به احزاب پنهانی بود. او را ندیدم تا زمانی که مقدم را به جای مصطفی امجدی مدیر کل سوم کردم. ناصر مقدم مأموریت داشت که آثار سوء دوران امجدی را در اداره کل سوم رفع کند و به این سازمان نظم و تحرک ببخشد. قرار بر این بود که او بدون توجه به بند و بست‌ها و سفارش‌ها جوانان با استعداد را تشویق کند و بالا بکشد و به آنها میدان جولان بدهد تا اداره کل سوم آن چیزی شود که باید باشد. روزی مقدم گفت: «تعدادی پرسنل در اداره کل سوم شناسایی کرده‌ام که بسیار لایق هستند. اگر هر چند وقت یک بار یکی از آنها را حاضر کنید ولو برای صحبت‌های متفرقه، موجبات تشویق آنها فراهم می‌آید زیرا خیلی علاقه دارند شما را ببینند!» اسامی را به خاطر دارم. اول ثابتی را گفت، سپس عطار‌پور و بعد فرنژاد. به مقدم گفتم: هر موقع خواستند مرا ببینند مختارند. به منشی من اطلاع دهند و بلافاصله فرد متقاضی احضار خواهد شد! این چند نفر بین خود نوبت گذارده بودند به طوری که حدوداً هر دو هفته یک بار یکی از آنها را می‌دیدم. پس از چند جلسه، برداشت من از ثابتی این بود که بسیار مقام پرست و متظاهر است. دارای هوش خوب – و نه بیشتر – است ولی قوه بیان خیلی خوبی دارد. در مجموع کارمند خوبی به شمار می‌رفت، ولی به علت آن قدرت بیان و تظاهر، خود را بیش از آن چیزی که بود نشان می‌داد. این رفتار قطعاً در من اثری نداشت ولی در دیگران مانند مقدم و نصیری مسلماً بی‌اثر نبود. دروغ و راست را مخلوط می کرد تا میزان فعالیت و موفقیت خود را دو –  سه برابر واقع جلوه دهد. آرام و مسلط بر اعصاب خود بود. ساختمان فکری‌اش طوری بود که همیشه به او خوش می‌گذشت. از خود انتقاد نمی ‌کرد و راضی و خیلی راضی از خود بود. حال آن که عطار‌پور و جوان در کار خود جدی‌تر و علاقمند‌‌تر بودند و متظاهر هم نبودند. بدون تظاهر، مشخص بود که قدرت فکری آن دو بیش از ثابتی است و ضمناً می‌توانند کاملاً مورد اعتماد واقع شوند، حال آن که ثابتی به هیچ‌وجه نمی‌توانست اعتماد مرا جلب کند و به نظر من او برای کار اطلاعاتی ساخته نشده بود و بیشتر به درد کار سیاسی می‌خورد. هیچ‌وقت میل نداشتم مرئوس مستقیمی مانند ثابتی داشته باشم ولی عطار پور را با طیب خاطر می‌پذیرفتم. فرنژاد [1] را خوب به خاطر نمی‌آورم.
به هر حال، پس از مدتی، مقدم با تأیید شورای عالی ساواک و تصویب من به این افراد ترقی داد و ثابتی رئیس اداره یکم اداره کل سوم شد. من که جاه‌طلبی ثابتی را می‌دیدم، خواستم که او را در کار سیاسی مشغول کنم و لذا از هویدا خواستم که یک پست وزارت به ثابتی بدهد. او مطابق طبع هویدا هم بود. زمانی که مسئله را به ثابتی گفتم از خوشحالی باور نمی‌کرد. هویدا ثابتی را خواست و وزارت را به او پیشنهاد کرد و او اجازه فکر کردن در باره نوع وزارتخانه خواست. در همین احوال منوچهر آزمون (کارمند ساواک) معاون نخست وزیر و رئیس سازمان اوقاف شد. این مسئله به ثاتبی برخورد و از وزارت منصرف گردید. او بعداً به من گفت : «وقتی آزمون که در ساواک چندین رده از من پایین‌تر بود، معاون نخست‌وزیر شود، دیگر وزارت چه افتخاری دارد؟!» من گفتم: پس صبر کن تا نخست‌وزیر شوری! این حرف در او اثر کرد و باورش شد و تا زمان انقلاب این مسئله در ذهنش بود.
ثابتی با این خصوصیات توانست قاپ نصیری را بدزدد و همه کاره ساواک شود و از فروردین 1350 به جای مقدم مدیر کل سوم گردد. او در مسئله حزب توده و تیمور بختیار گُل کرد. نصیری مورد بختیار را به ثابتی واگذار کرده بود و او تعدادی افسر بازنشسته و فراری توده‌ای و غیر توده‌ای را اطراف بختیار جمع کرد و کلک او را کند. سپس طرح اجرای یک سری مصاحبه‌های تلویزیونی با عنوان «مقام امنیتی» را داد و نصیری و محمدرضا برای خودنمایی پذیرفتند، که در واقع نمایش خود ثابتی بود. در این نمایش‌های تلویزیونی او بسیار خوب و محکم صحبت می‌کرد و همه را تحت تأثیر قرار داد؛ به دلیل بیان عالی و عدم تردید در سخنانش. دعوت‌ها از او در خانه رجال شروع شد و ثابتی در چندین میهمانی از من خواهش کرد که شرکت کنم که شرکت نمودم. در این میهمانی‌ها خانم‌های زیبا چندین هزار تومان هزینه آرایش خود می‌کردند تا مورد پسند «مقام امنیتی» واقع شوند و دو ر او را می‌‌گرفتند و خود را معرفی می‌کردند و کارت و آدرس می‌دادند. من چند بار به چند خانم که میل داشتم صحبت کنم نزدیک شدم و هر چه گفتم «من فردوست هستم» بی‌فایده بود! همه «مقام امنیتی» را می‌خواستند و فردوست و امثال فردوست برایشان مهم نبود! این عنوان «مقام امنیتی» تا انقلاب روی ثابتی ماند و همه جا به پذیرایی از او افتخار می‌کردند.
ثابتی به عنوان مدیر کل سوم ساواک هر پانزده روز یک بار در جلسات شورای هماهنگی رده دو در «دفتر ویژه اطلاعات» شرکت می‌کرد و به علت همین خصائل، فرد شماره یک شورا شده بود. هر چه می‌خواست قالب می‌کرد و همه اعضای شورا تحت تأثیر او بودند. شاید دو سوم مدت جلسه را او به تنهایی صحبت ‌می‌کرد و چون اتاق جلسه پهلوی اتاق کار من بود صدایش را به خوبی می‌شنیدم. پس از خاتمه جلسه می‌ماند و اجاز ملاقات با من را می‌خواست که ملاقات می‌کردم. در آن زمان از ساواک به بازرسی منتقل شده بودم و لذا ثابتی اخباری از وضع ساواک، به طور غیر رسمی به من می‌داد. از جمله می‌‌گفت که نصیری از طریق راننده من رفت و آمدهایم را زیر کنترل دارد. این سیستم محمدرضا بود و برایم طبیعی بود. در این ملاقات‌ها او طبق معمول راست و دروغ را مخلوط می‌‌کرد و من چیزی از فعالیت‌هایش ‌نفهمیدم. می‌خواست وانمود کند که کارهای زیادی انجام می‌دهد و اکثراً از شبکه‌های موهوم صحبت می‌کرد و مدعی می‌شد که رد اصلی شبکه پیدا شده و به زودی دستگیر خواهند شد و این شبکه‌ها هیچ‌ وقت کشف نمی‌شد! موارد به حدی مخلوط بود و من هم به حدی غیر جدی نسبت به حرفهای او که حتی یک مورد را هم بخاطر ندارم.
در زمان انقلاب، بخصوص در زمان نخست‌وزیری ازهاری و بختیار، ثابتی بدون اطلاع قبلی حداقل هفته‌ای دو بار به دفتر می‌آمد و بیشتر اخبار تظاهرات را می‌داد که قبلاً به اطلاع دفتر رسیده بود. احساس کردم که از این ملاقات‌های بیش از حد و بدون موضوع منظوری دارد. ثابتی بیش از حد از مأموریت و ریاست من در تمام پست‌هایم تعریف می‌کرد و مدعی بود که پس از رفتن من ساواک بی‌نظم و انضباط شد و از نظر فساد و سوء استفاده به سطح زمان تیمور بختیار سقوط کرد. می‌گفت که همه در ساواک و ارتش و غیره شما را دوست دارند و قبول دارند. احساس کردم که ثابتی تصور می‌کند که چون وضع قاراش میش ‌شده، چه بهتر که من بختیار را کنار بزنم و خود حکومت کنم تا ثابتی نخست‌وزیر شود! صریحاً نگفت ولی منظورش روشن بود. قرار گذاشته بودم که شب‌ها به ثابتی تلفن کنم و آخرین اطلاعات را تا آن لحظه از او بگیرم. چنین می‌کردم. تا حدود ده روز قبل از انقلاب ثابتی برای خداحافظی به دیدنم آمد و گفت می‌خواهد به آمریکا برود و همتای آمریکایی او در سفارت برایش مسجل کرده که در «سیا» شغلی به او واگذار خواهد شد. از این جهت راضی به نظر می‌رسید. قرار شد پس از رفتن او با همان شماره با عطار پور تماس بگیرم و آخرین وضعیت را بپرسم. بعد از رفتن او شب‌ها از کلوپ «ایران جوان» به عطارپور تلفن می‌کردم تا بالاخره چهار – پنج روز قبل از انقلاب عطارپور نیز اطلاع داد که فردا به خارج خواهد رفت. او گفت که به اسرائیل می‌رود و سازمان امنیت اسرائیل از او برای کار دعوت کرده است. عطارپور بعد از خداحافظی تلفنی، فرد دیگری را معرفی کرد که با همان شماره شب‌ها تلفن کنم. یکی دو بار دیگر از کلوپ «ایران جوان» تلفن کردم تا بالاخره به علت پیروزی انقلاب در 22 بهمن این رابطه نیز قطع شد.

پی نوشت :
1- پرویز فرنژاد معروف به «دکتر جوان» با تأسیس «کمیته مشترک ضد خرابکاری» مسئول عملیات ضد خرابکاری و معاون ساواک تهران شد.


فردوست،حسین،«ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»،انتشارات روزنامه اطلاعات، صفحات 473 تا 476