13 خرداد 1400
وحدت حوزه و دانشگاه در کلام آیتالله خامنهای
روز وحدت حوزه و دانشگاه، از یادگارهای ارزشمند امام بزرگوارماست. این مسأله هم مثل همهی تدابیر و تصمیمهای مهمی که در راه جریان صحیح و اسلامی جامعهی ما، آن حکیم عالیمقام و آن انسان والا و بصیر مطرح کردند، یکی از برکات وجودی ایشان بوده و هست و انشاءالله خواهد بود.
امسال، سالگرد اعلام روز وحدت حوزه و دانشگاه، مصادف با ایامی است که به بانوی بزرگ اسلام، دختر عالیمقام پیامبر(ص)، فاطمهی زهرا (سلامالله علیها) متعلق است. بد نیست که در آغاز عرایضم، یک جمله دربارهی این بزرگوار مطرح کنم، تا انشاءالله برای همهی زندگیمان، بخصوص برای این ایام تعیینکننده و سرنوشت ساز، راهگشا باشد. آن جمله این است که بعد از مقامات معنوی و مراتب روحانی فاطمهی زهرا (سلامالله علیها) ـ که ماها قادر نیستیم آنها را درست بفهمیم ـ خصوصیت عملی آن بزرگوار این بود که در همهی شرایط، تسلیم محض حکم الهی و راه خدا بود. همین تسلیم محض بود که در طول تاریخ اسلام، از این بزرگوار یک مجاهد بینظیر و یک پرچم مظلومیت و حقانیت به وجود آورد. تا امروز هم این پرچم برافراشته است و روزبهروز مکانت آن موجود عالیقدر ـ که در بحبوحهی جوانی، در عالیترین مراتب فداکاری قدم گذاشت ـ افزوده شده و حقیقتا مصداق "انا اعطیناک الکوثر" بوده است; همچنانکه در روایات هست.
و اما مسألهی وحدت حوزه و دانشگاه و روحانی و دانشجو. با اینکه بیش از ده سال از اعلام این امر میگذرد، به نظر میرسد که هنوز دربارهی این بنیان مبارکی که امام بزرگوارمان بنا گذاشتند، جا برای سخن گفتن و تحلیل کردن و مطالعه کردن هست. وحدت حوزه و دانشگاه یعنی چه؟ آیا مقصود این است که برنامههای حوزه را در دانشگاه، یا برنامههای دانشگاه را در حوزه اجرا کنیم؟ یقینا مقصود اینها نیست. حوزه برای خود، علوم و درسها و روشهایی دارد; دانشگاه هم برای خود، علوم و روشها و مقاصدی دارد. البته هرکدام هم باید روشهای خود را کامل کنند و از تجربههای یکدیگر استفاده نمایند; دراین بحثی نیست. بنابراین، مقصود از وحدت حوزه و دانشگاه، اینها نیست.
وحدت حوزه و دانشگاه که امام به عنوان یک شعار مطرح کردند، اغلب از واقعیت تلخی در جامعهی ما و یا همهی جوامع اسلامی منشأ میگرفت که آن واقعیت تلخ، ساخته و پرداختهی مستقیم و حسابشدهی دست استعمار بود. آن واقعیت این بود که وقتی استعمارگران، نقشههای فتوحات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خود را طراحی میکردند، به یک مانع عمده برخورد کردند و آن، اعتقادات دینی ملتها بود.
البته اعتقادات دینی، همهجا مزاحم تجاوزطلبی استعمارگران نیست. آن دین تحریفشده، دینی که ساختهی دست قدرتها باشد، بهطور طبیعی با قدرتها معارضهیی ندارد. اسلام مصداق تام و تمام آن دینی بود که با حمله و یورش همهجانبه و متجاوزانهی دول استعماری به مناطق اسلامی، حقیقتا معارضه میکرد. استعمارگران در مطالعات خودشان، این را فهمیدند.
زیاد شنیدید، نمیخواهم تکرار کنم. در هند، این را تجربه کردند و در کشورهای عربی، این را تجربه کردند. در ایران، این را تجربه کردند. هرجا که احساس وجدان دینی در مردم بیدار بود، نقشههای استعمار با مانع مواجه میشد. یک نمونه، ماجرای تنباکو در ایران بود. یک نمونه، نهضت مشروطیت در آغاز کار در ایران بود. یک نمونه، حوادث خونینی بود که در هند، در مقابل انگلیسیها اتفاق افتاد. یک نمونه، برخورد افغانیهای مسلمان با انگلیسیها در اواسط قرن نوزدهم بود. یک نمونه، حرکت سیدجمال در مصر بود که انگلیسیها را لرزاند. از این قبیل نمونهها، فراوانند.
لردهای سیاسی و انگلیسیهای عالیرتبهی دولتی در آن زمان، تقریبا انگشت آنها نقشهی سیاسی دنیا را رقم میزد. درحقیقت، آنها با همهی دنیا کار داشتند; از استرالیا بگیرید، تا مناطق مرکزی آسیا، تا شبهقارهی هند، تا ایران، تا خاورمیانه، تا شمال آفریقا و تا امریکا. این جزیرهی کوچک، در تمام مناطق دنیا اعمال نفوذ میکرد.
آنها، به این نتیجه رسیدند که در این منطقهی حساس دنیا ـ که نفت و گاز دارد و میباید انرژی آیندهی دنیای آن روز را تأمین بکند و از لحاظ سوقالجیشی، آن وقتیکه هواپیماها و این وسایل ارتباطی سریع نبود، نقطهی حیاتی بین شرق و غرب محسوب میشد ـ اگر بخواهند خودشان را تثبیت بکنند، مجبورند فکر اسلام را بکنند و بهگونهیی وجود وجدان دینی اسلام را در این منطقه علاج کنند; والا با بیدار بودن وجدان دینی و ایمان اسلامی مردم، ادامهی نقشههای آنها ممکن نخواهد بود.
این تشخیصشان، تشخیص درستی بود و واقعا درست فهمیده بودند. مانع عمده برای آنها، عبارت از اسلام بود. حالا ما که انگلیسیها را گفتیم، نه اینکه بقیهی دولتهای اروپایی مؤثر نبودند; خیر، فرانسه و ایتالیا و پرتغال و بلژیک هم بودند. در همهی کارهایی که آن روز در نقاط مختلف میکردند، محور عمده انگلیسیها بودند. در صحنهی زندگی سیاستها و اجتماعات، هر ملتی نوبتی دارد. آن روز هم نوبت آنها بود; میتاختند و بیرحمانه تصرف میکردند.
وقتی که نوبت به کشورهای اسلامی رسید، به این فکر افتادند که باید کاری کرد که نسلهای روبهرشد این کشورها، از دین جدا بشوند. برای این کار، دو راه باید پیموده میشد:
یک راه، اشاعهی شهوات و بازکردن راه شهوترانی بود. همهی ادیان عالم، ـ نه فقط دین اسلام; منتها دین اسلام، منظمتر و دقیقتر از سایر ادیان ـ با عنان گسیختگی شهوات انسانها مخالفند. ادیان برای شهوات، ضابطه و قاعده و حدود و قیود دارند. پرورش روح انسان، بدون محدود کردن شهوات که امکانپذیر نیست. وقتی که شهوات انسان، عنان گسیخته باشد، همان حیوان و بهایم است و رشد انسانی امکان ندارد. لذا ادیان با شهوات و عنان گسیختگی آن مخالفند.
پس در هر جامعهیی، راه مبارزهی ساده و آسان با ادیان این است که راه عنانگسیختگی و مهارگسیختگی شهوات را باز کنند. در ایران، این کار را شروع کردند. یکی از راههایش ـ که جزو مهمترین کارها بود ـ کشف حجاب بود. یکی دیگر از راههایش، رواج میخوارگی بود که این کار را انجام دادند. کار دیگر این بود که رابطهی محدود زن و مرد را بشکنند. این، جزو کارهای تجربهشده است. وسایل جدید علمی و پیشرفتهای تمدن ـ مثل سینما و رادیو و تلویزیون و امثال اینها ـ نیز به آنها این امکان را میداد که با خیال راحت این کارها را در جامعه انجام بدهند. این، غیر از مقولهی علم و سواد و فکریات و ذهنیات بود.
اشتباه اینجاست که عدهیی خیال میکنند، آن چیزی که موجب میشود شهوات رواج پیدا کند، علم و دانش است. نه، علم و دانش، آن جریان دوم بود. جریان اول، جریان فرهنگی محض و بازکردن راه فساد فکری و عملی و جنسی و ابتذال زندگی روی مردم بود. این، آن کار اول بود که انجام دادند. لذا اولین کسانی که با این حملهی غربیها در ایران و همینطور در کشورهای دیگر فاسد شدند، با سوادان نبودند; بسیاری از بیسوادان بودند. همین حالا هم همینطور است.
کسانی که در دوران رژیم ستمشاهی غرق در فساد بودند، اکثر و اغلبشان بیسوادان و طبقات متوسط جامعه بودند. بله، رفاه مؤثر است و کمک میکند. آن حالت رفاه و مصرفزدگی و آسایش زندگی، به آن فسادی که آنها دنبال میکردند و برنامهریزی مینمودند، کمک میکرد. این، یک جریان بود.
جریان دیگر، جریان علمی و فکری بود. یعنی با ورود تفکرات علمی جدید به کشورهای اسلامی ـ که قهرا جاذبه داشت و طبیعی بود که پیشرفتهای علمییی که اروپا به آن دست یافته بود، جاذبه داشته باشد ـ این پیشرفتهای علمی را وسیلهیی برای بیاعتقادی به دین و خاموش کردن شعلهی ایمان دینی در دلها و از بین بردن بیداری وجدان دینی در آحاد مردم قرار دادند. لذا دانشگاهها را از اول بر پایهی بیاعتقادی گذاشتند.
هر گروه از جوانانی که در دورههای اول برای تحصیل رفتند، هدف تبلیغات ضد اسلامی اروپاییها قرار گرفتند. آن کسانی که اولین پرورشیافتههای فرهنگ غرب بودند، غالبا ـ نمیگویم همه ـ کسانی بودند که با دین، بیگانگی و بلکه عنادی احساس میکردند. البته ضعف نفسها و نبودن تبلیغات دینی قوی و باب روز هم مؤثر بود.
بنیان دانشگاه ـ یعنی مرکز پرورش انسانهای دانشمند طبق پیشرفتهای علمی روز ـ بر بیدینی و معارضهی با دین گذاشته شد و چندین سال این مسأله را با قوت و دقت دنبال کردند. یعنی نه تنها دین را در دانشگاهها ضعیف کردند، بلکه به معارضهی با آن پرداختند.
هدف اینها معارضهی با دین ـ به عنوان دین ـ نبود; هدف، همان چیزی بود که اول عرض کردم; یعنی بتوانند بر کشورهای اسلامی سلطه پیدا کنند. برای این کار، مجبور بودند نسلی را پرورش بدهند و تربیت بکنند که آیندهی کشور را ـ چه از لحاظ اداره و چه از لحاظ سازندگی کشور ـ به دست بگیرد و به دین اعتقادی نداشته باشد و به ایمان مذهبی پایبند نباشد و بتواند در تصرف آنها واقع بشود. متأسفانه تا حدود زیادی هم موفق شدند. بنابراین، بنای دانشگاه را بنای بدی گذاشتند.
البته ایمان اسلامی و وجدان ملی در میان مردم ما، آنچنان بود که عدهیی از دانشمندان و تحصیلکردگان سالم بمانند و سالم هم ماندند. بههیچوجه نمیشود همهی تحصیلکردگان دانشگاه را از دین و مصالح دینی و مصالح کشور، بیگانه توصیف کرد. این، ادعای درستی نیست. اما آن کسانی را که اینها میخواستند از میان این جمع به مسندهای قدرت برسانند، براحتی این کار را کردند و در اختیار خودشان قرار دادند. لذا رجال سیاسی، تحصیلکردگان این دانشگاهها و کسانی که در سرتاسر کشور برای پستها یا کارهای مؤثر و حساس احتیاج داشتند، در یک نسل، بکلی با دین بیگانه شدند. آن نسل پرورشیافتهی دوران رضاخانی و اوایل دوران نفوذ دانش جدید و فرهنگ اروپایی در ایران، غالبا نسل بیاعتقادی بود.
البته بعدها وضع عوض شد و کسان زیادی با پیشرفتهای دینی و آگاهیهای مذهبی آشنا شدند و احساسات در دلها بیدار شد و تفکرات صحیح و روشنفکران متدینی پیدا شدند و روحانیون نافذالکلمهیی ـ امثال شهید مفتح، شهید مطهری، شهید بهشتی; این شخصیتهای برجسته ـ در دانشگاهها رسوخ کردند و اثر گذاشتند و نیز بعضی از شخصیتهای دانشگاهی، با دنیای دین و مسایل مذهبی آشنا شدند و برخلاف آنچه که آنها میخواستند، پیش آمد; اما بنای کار را آنطور گذاشته بودند.
امام(ره) این واقعیت را بهتر از همه کس مشاهده میکردند، از ریشههای قضیه آگاه بودند، مظاهر آن را در دوران سلطهی حکومت پهلوی مشاهده کرده بودند، علاج مشکلات ایران و بقای استقلال و شعار "نه شرقی و نه غربی" در کشور را در این میدانستند که روشنفکران و تحصیلکردگان جدید، حقیقتا با دین و ایمان مذهبی آمیخته باشند و روحانیون ما که از آنطرف بر اثر عواملی ـ از جمله، همین عواملی که گفته شد ـ از پیشرفتهای علمی و حوادث جهان و رویدادهای مهم کشور به دور مانده بودند و بعضا دچار جمود شده بودند، مسایل جدید و پیشرفتهای علمی و حوادثی را که در دنیا میگذرد، ببینند و با آنها آشنا بشوند و روشهای تازه را تجربه کنند.
این، همان وحدت حوزه و دانشگاه است. وحدت حوزه و دانشگاه، یعنی وحدت در هدف. هدف این است که همه به سمت ایجاد یک جامعهی اسلامی پیشرفتهی مستقل، جامعهی امام، جامعهی پیشاهنگ، جامعهی الگو، ملت شاهد ـ ملتی که مردم دنیا با نگاه به او جرأت پیدا کنند، تا فکر تحول را در ذهن خودشان بگذرانند و در عملشان پیاده کنند ـ حرکت نمایند.
در راه ایجاد چنین کشور و جامعه و ملتی، علاجی جز این نیست که دانشجو و طلبه، حوزه و دانشگاه، روحانی و روشنفکر تحصیلکرده، در کنار هم، دوشبهدوش هم و با هم، به سمت یک هدف حرکت کنند; بدون این نمیشود. او متدین است، و این آگاه به مسایل جهان و مسایل روز. امام(ره) تا حدود زیادی در این راه موفق شدند. امروز دانشجویان ما در جهت اسلامی حرکت میکنند، مجموعههای اسلامی در دانشگاهها دارای ارزشند و غالب دانشجویان ما، جوانان انقلاب و فرزندان انقلابند.
البته نکتهی مهم در دانشگاهها، روش حاکم بر دانشگاه است. در دانشگاهها، روشها و روابط، باید صددرصد اسلامی بشود ـ که البته تا حدود زیادی شده است ـ و مدیریتها باید برای اسلام در دانشگاهها، اصالت قایل بشوند. مادامی که دانشگاه، پرورشگاه متخصصان مسلمان و متعهد نباشد، دانشگاه مطلوب انقلاب نخواهد بود. و این نمیشود، مگر اینکه اساس و روش و سیستم در دانشگاهها اسلامی باشد. درسها، هرچه که میخواهد باشد; استاد، هر کس که میخواهد باشد; اما روابط، باید روابط اسلامی باشد; یعنی مدیر و دانشجویان و استادان، اصالت را به اسلام بدهند و رعایت احکام اسلام را بکنند.
ارزشهای اسلامی در دانشگاه باید مورد مسابقه قرار بگیرد، اسلام در دانشگاه غریب نباشد عمل و تعهد اسلامی یک چیز انگشتنما نباشد، نماز، امانت، صدق گفتار، صفا، برادری، عمل جهادی، درسخواندن از روی علاقه و صمیمیت، کمک به یکدیگر در فراگیری، تلاش برای تعمق در معلومات و دانشهای مختلف رایج باشد.
علم و دانش هم اسلامی و از اسلام است; والا به دانشگاه رفتن و مقداری از بیتالمال و امکانات مردم را مصرف کردن، و بدون اینکه یک نفر به علم دل بدهد و به فراگیری اهمیتی بدهد، فقط برای اینکه بتواند سرهمبندی، تکه کاغذی به دست بیاورد و در سایهی آن شغلی بگیرد، تا پولی گیربیاورد ـ نه اینکه شغلی بگیرد، تا کاری بکند ـ اینکه اسلامی نیست. دانشجو هم اگر اینطور درس بخواند، اسلامی نیست. استاد هم اگر اینطور درس بدهد، اسلامی نیست. روابط اسلامی در دانشگاه این است; والا جوانان و دختران و پسران ما بحمدالله مسلمانند.
نکتهی دیگری که در دانشگاه ما باید مورد توجه باشد، این است که این قشر جوان بایستی همیشه نسبت به مسایل انقلاب احساس مسؤولیت کند و خودش را از مسایل انقلاب برکنار نداند. انقلاب، امروز چه تکلیفی را به او املا میکند؟ از او چه میخواهد؟ او چه نقشی میتواند در پیشبرد انقلاب داشته باشد؟ وظیفهی او چیست؟ قشر جوان باید از خیل عظیم مردم ما ـ که بحمدالله همیشه در صحنههای انقلاب حاضرند ـ جدا نشود و به رشد و آگاهی و باسوادشدن آنان کمک کند. در دانشگاه باید به روی مردم باز باشد و دانشجو در محیط دانشگاه محصور نباشد. دانشجو باید با اعضای خانوادهی خود و با دوستانش، ارتباطات روشنگر داشته باشد و در مسایل کشور و مسایل جامعه سهیم باشد.
این را شما جوانان بدانید که در تاریخ کشور ما ـ اقلا در این هفت، هشت، ده قرن ـ برای جوان هوشمند و فرزانه، هیچ فرصتی مثل امروز وجود نداشته است. اگر از حدود دورهی حملهی مغول به این طرف، مروری در تاریخ بکنید (که البته باید تاریخ را یاد بگیرید; چون چیز مهمی است. اگر بخواهید وضع و موقع امروز را درست تشخیص بدهید و بفهمید که در کجا قرار گرفتهاید، باید تاریخ را بدانید. تسلط به تاریخ، چیز خیلی مفیدی است)، خواهید فهمید که در تمام این دوران هفتصد، هشتصد سال ـ از قبل از حملهی مغول تا حالا ـ هیچوقت نبوده که به قدر امروز در این کشور، برای انسان فرزانهی مستعد، امکان رشد وجود داشته باشد. البته در قرنهای چهارم و پنجم، در زمان رژیمهای دیکتاتوری غزنوی و سلجوقی و امثال اینها که مجال نفسکشیدن به کسی نمیدادند ـ آنطور که در تاریخها نوشتهاند و این تاریخها هم خیلی حجت نیست ـ نظامیهیی هم میساختند; اما اینطور نبوده که راه معلومات و تحصیل، برای همه باز باشد. حالا نسبت به آنوقت قضاوت نمیکنیم; اما اگر از حدود حملهی مغول به این طرف را ملاحظه کنید، خواهید دید که دوران، دوران جهالت و بیاعتنایی به معلومات و دوران پادشاهان مستبد خونخوار بدون یکذره اعتنای به مردم بود.
بعد هم که مسایل فرهنگ جدید و دانشگاهها و امثال اینها به وجود آمد، هدف اول، باسواد کردن جوانان نبود. هدف اول، ساختن و پرداختن جوانان به شکلی بود که در جهت پیوستن هرچه سریعتر به قطبهای استعمار و استکبار جهانی ـ یعنی در جهت نوکری ـ به دستگاهها کمک کنند. در این دستگاهها، آن کسی عزیزتر بود که نوکرتر باشد. فکر مستقل و آزاد و انسان سازنده مطلوب نبود; چون دولتها، دولتهایی بودند که اساس کارشان بر وابستگی به بیگانهها بود.
رژیم پهلوی را کدام قدرت سرکار آورده بود؟ رضاخان را چه کسی سرکار آورده بود؟ محمدرضا را چه کسی سرکار آورده بود؟ اینها در تمام دوران سلطنتشان، در جهت منافع همان کسانی کار میکردند که اینها را سرکار آورده و قدرت بخشیده بودند. میدانستند که اگر از آنها قطع بکنند، امکان ماندن برایشان نیست.
امروز نگاه کنید، در خلیج فارس چه خبر است. این دولتهایی که هستند، احساس میکنند رگ حیات و شیشهی زندگیشان در دست امریکاست. دولت سعودی یکطور، دولت کویت یکطور، آن بقیه هم یکطور. کشور ما هم در رژیم سابق، مثل آنها بود. هدف و جهت حکومت، عبارت از پیوستگی و وابستگی و سرسپردگی بود. دانشجو را هم همانطور میخواستند; دانشمندی هم اگر میخواستند، همانطور میخواستند; مگر آدمی که به گوشهیی برود و کاری به کار آنها و خودش نداشته باشد و برای خودش زندگی حیوانییی بکند.
امروز دورانی است که دانشگاه و دانشجو و جوان و زن و مرد، از هر قشر و نقطهیی از نقاط کشور، بدون اعتنا به وابستگیهای فامیلی و شخصی و قومی و منطقهیی و غیره، میتواند امیدوار باشد که بر عالم شدن، مؤثر شدن، مفید شدن برای کشور و تعیینکننده بودن در جهت حرکت مستقل و آزاد ملت خودش قادر است. این، چیز خیلی مغتنمی است.
امروز درس خواندن، حقیقتا یک فرصت الهی است. در راه دین، در راه اسلام عزتبخش درس بخوانید; اسلامی که امروز به ملت ایران، اینطور مکانت برجسته و مقام ممتازی در میان ملتها بخشیده است. مردم ما از قدرتها بیگانهاند، به تشرها و تهدیدهای ابرقدرتها بیاعتنا هستند و لبخند تمسخر بر لبهایشان نقش میبندد. اینها، عزت است.
الان شما به همین حادثهیی که در خلیج فارس اتفاق افتاده، نگاه کنید. هریک از این دولتهایی که هستند، چشمشان به دهان یکی از قدرتهاست که ببینند چه میخواهند، چه میگویند، چه اراده میکنند، تا خودشان را برطبق آن توجیه نمایند; حتی دولتهایی که معمولا باور انسان نمیآید که این دولتها هم وابسته باشند !امریکا حرفی میزند، اینها به دنبال او، حرفشان را ـ اگر غیر از آن هم باشد ـ تصحیح میکنند! حالا حق چیست، مصلحت مردم چیست، وجدان چه میخواهد، هیچ مورد نظر نیست.
طبیعی است که امریکا هم صددرصد در جهت منافع قدرتهای استکباری خود ـ نه منافع مردمش ـ منافع کمپانیها، منافع آن دستهای پنهان و مرموزی که نظام امریکایی را تشکیل و به آن خط میدهند و آن را راه میبرند، کار میکند; والا ملت امریکا در حضور چندصدهزار سرباز امریکایی در بیابانهای عربستان، چه منافعی دارد؟! منافع شرکتهای نفتی، شرکتهای فولاد، شرکتهای بزرگ چندملیتی، منافع آنهاست. همه چیز در خدمت منافع چنین مجموعهی فاسد خدانشناس مردمنشناسی است.
در این میان، آن دولت و ملتی که حق و مصلحت و حرف درست را طبق معیارهای خود میسنجد و با شجاعت آن حرف را بر زبان میآورد، ملت ایران است. این، برای یک کشور و یک ملت، خیلی امتیاز است. این را انقلاب و اسلام به ما داده است. اسلام و انقلاب را باید زنده داشت و در راه آن تلاش کرد و ریشههای آن را عمیق نمود. برای این کار، مهمترین نقطه، حوزه و دانشگاه است.
طلاب جوان و عزیز و زحمتکش و قانع و مؤمن در حوزههای علمیه و نیز دانشجویان عزیز، این جوانان، این فرزندان و جگرگوشههای ملت، این بهترین و پاکترین عناصر جامعهی ما در دانشگاهها، باید در خط اسلام و در جهت عظمت کشور و بلند کردن پرچم اسلام و بیدار کردن ملتهای عالم و روح بخشیدن به این دنیای مرده به وسیلهی دستهای استکباری، درس بخوانند و کار و تلاش کنند، تا مطمئن بشوند که فردای ایران اسلامی، به مراتب از امروز بهتر خواهد بود. این، هدف شماست. این، هدف وحدت حوزه و دانشگاه است.
به نقل از سخنرانی حضرت آیت الله خامنه ای در جمع طلاب حوزههای علمیه و دانشجویان دانشگاهها، به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه 28 آذر 1369
http://www.leader.ir/fa/speech/410/