یادی از شهیدان رجایی و باهنر


رضا اسماعیلی

 بگذار سرنوشتت را دیگران بخوانند... جامع بودن و پرهیز از تنگ نظری در مسایل دینی و شرعی، رمز بزرگ موفقیت اهل دین به شمار می رود. رجایی، مرد میدان وظایف بندگی وانسانی بود که هیچ گاه به بهانه مسؤولیتی، از سایر مسؤولیتهای خویش شانه خالی نمی کرد. شهید رجایی در عین اینکه رئیس جمهوری فعال و پرکار بود، پدری مهربان و همسری فداکار و دلسوز نیز به شمار می آمد. یکی از دوستان وی می گوید: شبی که ساعت از 22 گذشته بود و قصد رفتن به منزل داشتیم، شهید رجایی را دیدم که درمقابل آینه موها و لباس هایش را مرتب می کند.
با تعجب پرسیدم: این وقت شب نه دیداری داری، نه کسی ما را می شناسد، چه شده که خوب به سر و وضعت می رسی؟ تبسمی کرد و گفت: فلانی! خانواده بخشی از جامعه یا بهتر بگویم، در جای خود، یک جامعه کوچک است. انسان منضبط همان طور که صبحها از منزل بیرون می آید و باید مرتب و آراسته باشد، وقتی شب به خانه برمی گردد هم، باید همان طور پاکیزه، مرتب و آراسته باشد.
اگر من و تو در طول روز مشکلاتی داشتیم، اعضای خانواده ما چه گناهی کرده اند که در بازگشت ما به منزل، با چهره خسته و درهم ریخته ما مواجه شوند؟»
پاداش شکیبایی
شکیبایی شهید رجایی زیر شکنجه های جان فرسای طاغوتیان و توکل و توجه تام او به خدای مهربان را باید از زبان خودش شنید: «در بیدادگاه شاه، انواع شکنجه ها بر زندانیان سیاسی اعمال می شد. کف پاها بر اثر شلاق ازکار می افتاد. زندانی نمی توانست روی پاهایش بایستد و مجبور بود با زانو راه برود... و اما من، قبل از ورود به اتاق شکنجه، پیوسته دل به خدا می سپردم.
آیاتی از قرآن را تلاوت می کردم و دعاهای خاصی را می خواندم. کاملا حس می کردم وجودم یکپارچه مقاومت است. به تدریج شلاق ها، شکنجه ها و ضربات مشت و لگد بر بدنم بی خاصیت می شد. روزهایی بر من چنین گذشت و من به آنها چنان عادت کرده بودم که اگر روزی به سراغم نمی آمدند، آن روز خود را زیان دیده می پنداشتم که نکند رویکردم به خدایم کمرنگ شده است. یک چیزی که من همیشه در زندان انفرادی با خود می گفتم، این بود که فلانی! همه اش که نباید دیگران سرنوشت باشند و تو سرنوشت آنها را بخوانی، حالا یک بار هم تو سرنوشت درست کن و بگذار دیگران بخوانند».
خدمت مادر
خدمت به مادر و جلب رضایت او، سرلوحه برنامه های معنوی شهید رجایی بود. همسر آن شهید می گوید: «ایشان در چهار سالگی از نعمت پدر محروم شد و زیر سایه پر مهر مادری فداکار و بزرگوار قرار گرفت تا اینکه به موقعیتهای بزرگ اجتماعی دست یافت، اما هیچ گاه از این مسأله غافل نبود که وجود مادری و برادری هرچند نه با تجربه، ولی کمک خانواده، خلاء بی پدری او را پر کرده اند.
به همین جهت، او همیشه زحمات مادر و برادرش را ارج می نهاد و با آنان رفتاری مؤدبانه داشت. وقتی به منزل می آمد، اول به سراغ مادر می رفت و به او سلام می کرد و با احترام خاص وی را می بوسید. معمولاً او را به نشانه محبت بغل می گرفت و نازش را می کشید. گاهی به عادت کودکان سر به زانویش می گذاشت و می گفت: آدمی تا هنگام پیری، در کنار مادرش فکر می کند که هنوز بچه است».
شاگرد راستین مکتب دین
هرچند شهید رجایی به طور رسمی به درسها و بحثهای حوزه نپرداخت، ولی شاگرد راستین مکتب اخلاقی و معنوی حوزه بود و این امری است که خود بدان افتخار می کرد. آن شهید عزیز که تشنگی معنوی، کام جانش را به جستجوی در پی آب زلال حیات طیبه انسانی می کشانید، در عنفوان جوانی، دل و جان به تربیت پر بار و حکیمانه روحانی فرزانه و عالم مجاهد وارسته، آیةا... طالقانی سپرد و از محضر آن بزرگوار هم درس ایمان و اخلاق آموخت، و هم درس جهاد و شهادت.
خود آن شهید می گوید: «از همان سالی که به نیروی هوایی آمدم، با آقای طالقانی آشنا شدم و تقریبا هر شب جمعه در مسجد هدایت بودیم... و هر کجا که مرحوم طالقانی شرکت داشتند، من هم شرکت می کردم و از محضر وجودشان استفاده می کردم و می توانم بگویم حدود 27 سال از نظر مسایل مذهبی و طرز تفکر و غیره تحت تعلیم مرحوم طالقانی بودم».
اسلام چه شد؟
رفاه، آسایش، آزادی و امنیت کنونی، از برکت جان فشانی و فداکاری شهیدان، جانبازان و ایثارگران در راه هدف و عقیده پاک اسلامی و انسانی است. شهید رجایی در این باره می گفت: «وقتی کسی می گوید: من عضو انجمن یا مجمع اسلامی هستم، بلافاصله باید بداند که چند صد هزار شهید و جانباز زیر گوش او می گویند: پیام ما که شهید و جانباز شدیم این است که اسلام درجامعه پیاده شود. شما، خانواده های شهدا باید همیشه ناظر به جریانهای اجتماعی و کارها باشید و باید از نخست وزیر، وزیران و تمام دست اندرکاران بخواهید آرمان شهیدان را دنبال کنند تا اسلام در جامعه تحقق یابد. شما باید هر وقت مرا می بینید، بپرسید چه می کنی؟ حتی سر من فریاد بکشید؛ البته فریادی برادرانه، هم چون اعضای یک خانواده که برای مستضعفان چه کرده ای؟.. قرار نبود که رئیس جمهور شوی و همین! اسلام چه شد؟» 
همسایگی یعنی این!
تواضع و اخلاص شهید رجایی، مثال زدنی و شگفت انگیز بود. گویی شخصیت اجتماعی و شأن بالای مملکتی خویش را هیچ به شمار می آورد و خود را جز خدمتگزاری زحمتکش و مسؤول نمی دید. یکی از همسایگان آن شهید می گوید: ما همسایه شهید رجایی بودیم و او نخست وزیر شده بود.
اتفاقاً همان روزها، ما کمی کار تعمیرات ساختمانی داشتیم. صبح روزی که مواد زاید بنایی را با شوهرم به کوچه می بردیم، او از نانوایی محل نان خریده بود و به منزل می رفت. ما را دید و طبق معمول سلام کرد و گفت: کمک می خواهید؟ شوهرم تشکر کرد و اظهار داشت: کار مهمی نیست؛ اما او خیلی سریع نان را به منزل رساند و پیش ما برگشت و جدی آستین را بالا زد و با خلوص خاصش، به کمک ما شتافت. هر چه اصرار کردیم و خواستیم او را از این کار پرزحمت بازداریم، نپذیرفت و به کمکش ادامه داد و در همان حال تلاش گفت: همسایه بودن یعنی همین.
دل دریایی
یکی از یاران شهید رجایی می گوید: پیش از انقلاب، یک بار او را دیدم که برای خرید میوه، از خیابان ایران به میدان ژاله (شهدا) می رفت. گفتم: برای خریده میوه چرا این همه راه می روی؟ گفت: آن جا دوستی دارم که دکه دار و میوه فروش است. همراهش تا همان جا رفتم و دیدم این بزرگوار بعداز خوش و بش کردن با میوه فروش، دور ازچشم او، میوه های له شده و معیوب را در پاکت می ریزد. تعجب کردم و برای کمک به او، چند میوه خوب و سالم را در پاکتش ریختم، اما ایشان بی آن که میوه فروش متوجه شود، آنها را از پاکت در آورد و به جای آنها، میوه های معیوب را در پاکت ریخت! بعد از پرداخت وجه در بین راه پرسیدم: قصه چه بود؟ اول چیزی نخواست بگوید، اما در برابر اصرارم گفت: این مرد دو پسر داشت.
یکی در جریان مبارزه شهید شد و دیگری اکنون در زندان به سر می برد. ما و برخی از دوستان در طول هفته، بی آن که او بداند، به قصد کمک به این پدر تنها و دلسوخته، از ایشان به این شکلی که دیدی میوه می خریم.
معلم مهربان
شهید رجایی در دوران معلمی برای شناخت دانش آموزان اصرار عجیبی داشت. وی خیلی زود با نام کوچک آنان آشنا می شد و به نشانه صمیمیت، آنان را با نام کوچک صدا می کرد. در کلاس درس خیلی جدی بود، اما به مرور زمان، به دلیل دلسوزی ها و برخورد عاطفی که با همه داشت، همان خشکی، در قالب وقاری خاص در دل دانش آموزان جا می افتاد. یک روز او با تعدادی از دانش آموزان به عیادت دانش آموزی رفتند که متهم به خبرچینی برای ساواک و از نظر فکری با آنان در نقطه مقابل و ضدیت قرار داشت.
آن شهید عزیز با این کار، دستور دینی به عیادت را، بر تمایلات نفسانی خویش ترجیح داد و موجب شد که همه دانش آموزان، بیش تر تحت تأثیر عمل انسانی اسلامی او واقع شوند و درس دیگری بگیرند.
ایمان و تقوا
ایمان و تقوا، دو صفت نیک وجود انسانی هستند که هر کدام سهمی در نجات و رستگاری وی برعهده دارند و هر اندازه در کسب این دو صفت کوشیده شود، رسیدن به مدارج کمال و معنویت آسان تر و سریع تر خواهد بود. دوستان شهید رجایی می گویند که این دو صفت، ازخصوصیات بارز و از ویژگی های روحی آن شهید بود، به طوری که ایمان و تقوا در رفتار ایشان موج می زد.
نگاهش به همه پاک و رفتارش خیلی جدی و حساب شده بود و در عین حال، همیشه تبسم شیرین و معناداری بر لب هایش دیده می شد. دانش آموزی روز جلسه امتحان، وقتی لحظه ای او را در پله های سالن تنها دید، با شتاب پیش رفت و بی مقدمه و بدون سلام درباره امتحان از وی پرسشی کرد.
او با آرامش و وقار خاصی، اول به آن دانش آموز سلام کرد و بعد جوابش را با مهربانی داد. خود همان دانش آموز می گفت: از بزرگواری او خجالت کشیدم و از رفتار کریمانه اش، ادب و انسانیت و درس زندگی آموختم.
تعلیمات دینی
شهید دکتر باهنر، با روشن بینی و دقت نظر خاصی، باشهامت و دلیری در فضای اختناق و ضد دینی آن روز، دست به تهیه متون دینی و وارد ساختن آن در میان کتاب های درسی دانش آموزان زد. وی این اقدام معنوی خویش را چنین بیان کرد: قرار شد برای برنامه ریزی تعلیمات دینی و نوشتن کتاب ها به طور جدی کار کنیم. توانستیم در قسمت برنامه ریزی درسی راه پیدا کنیم و جالب بود که در این فرصت موفق شدیم از بخش های کوتاهی که در اول ابتدایی به عنوان مسایل دینی باید وارد می شد، تا آخرین سالهای تحصیلی دبیرستان و همین طور برای دوره های تربیت معلم، کتاب های تعلیمات دینی بنویسیم.... اگر ما یک خدمت ناقابل به انقلاب اسلامی سراغ داشته باشیم (قبل از پیروزی انقلاب)، نوشتن کتاب های تعلیمات دینی است. (گلبرگ، شهریور 1383، شماره 54)
معلم مکتبی
از دیدگاه شهید باهنر، معلمی نه تنها یک شغل، که وظیفه ای الهی و معنوی بوده، و مهمترین شاخصه یک معلم از دیدگاه او، مکتبی بودن است. وی طی مصاحبه ای، در تشریح این که معلم خوب و مکتبی کیست، گفت: معلم مکتبی کسی است که خوب تدریس کند، نظم و انضباط را دقیقاً رعایت کند و در انجام وظایف خود، کوتاهی نکند و بر خوردش با دانش آموزان از نظر اخلاقی، برخوردی اسلامی باشد.
در عین حال باید فکر و اندیشه اش در جهت اسلام و معیارهای ارزشی اسلام باشد. به انقلاب مؤمن باشد و انقلاب اسلامی را که خون بهای هزاران شهید است، پذیرفته و از مفاسد اخلاقی پیراسته باشد.
و سرانجام این دویار راستین امام خمینی، با توطئه تروریستی منافقین در 8 شهریور سال 1360 به شهادت رسیدند.


روزنامه / قدس ۱۳۸۸/۰۶/۰۸