10 خرداد 1393
"الی بیت المقدس" یعنی امام(ره) میدانست صدور انقلاب از خرمشهر آغاز میشود
مرتضی ابوفاضلی رزمنده و جانباز ۵۰ درصد هشت سال دفاع مقدس است. به گفته خودش او یکی از ۳۳ نفری است که در هشت سال دفاع مقدس تیر به سرشان اصابت کرده و زنده ماندهاند. تیر خلاصی که نتوانست او را به شهادت برساند باعث شد که او را در زمره شهیدان زنده فتح خرمشهر بدانیم. ناگفتههای بسیاری از روزهای این فتح بینظیر برای گفتن دارد. ابوفاضلی از فاتحان خرمشهر حالا بازنشسته سپاه است و با یک گلوله کلاش که گوشه فکش جاخوش کرده است، ۳۲ سال است که خاطرات لذت بخشترین پیروزی هشت سال جنگ تحمیلی را مرور میکند. او از کسانی میگوید که اصرار دارند بگویند در جریان فتح خرمشهر نقشی اصلی را بر عهده داشتند. در حالیکه برای آزادسازی خرمشهر «همه» پای کار آمده بودند. ابوفاضلی معتقد است شبهات در مورد ادامه جنگ بعد از خرمشهر را کسانی رواج دادند که خودشان هیچ نقشی در آزادی خرمشهر نداشتند و طبق نظر فرماندهان بزرگ جنگ، میبایست تعقیب دشمن انجام میشد. بخش پایانی گفتگوی تسنیم با این شهید زنده در ادامه میآید:
رژیم بعث قبل از فتح خرمشهر اعلامیه میداد که «خودتان را به کشتن ندهید»
از حال و هوای گردان امام سجاد (ع) در روزهایی که دوره جنگ شهری را آموزش میدیدید، بگویید.
در مرحله سوم عملیات نقشه را توجیه کردند که در منطقه دیگری عمل شود. ناگهان لغو شد. ما را چهار پنج روز آوردند به ۲۵ کیلومتری خرمهشر و چادر زدند. مرتب هم هواپیمای عراق اعلامیه میریخت و بمباران میکرد. در اعلامیههایی که میریخت نوشته بود که «خودتان را به کشتن ندهید». این چیزها خیلی آتش ما را تندتر میکرد. اطلاعات- عملیات میدانست دو لشکر آماده عراق وارد خرمشهر شده و حفظ خرمشهر برای رژیم بعث و صدام بسیار مهم است. همه اینها یک طرف. پیامهایی که امام میداد باعث میشد همه این نگرانیها را فراموش کنیم.
یادم هست یکی از بچهها رادیوی داشت. چند روز بود که درست اخبار را گوش نکرده بودیم. همه جمع شدیم و روشنش کردیم. امام پیامی داده بود در رابطه با جنگ؛ همین پیام کوچک روحیه بچهها را عوض کرد. آموزشها و کلاسهای موقت که در این مدت داشتیم شامل جنگ شهری عقیدتی نظامی و... بود. بچهها حالات عرفانی عجیبی داشتند و آماده بودند تکلیف را روشن کنند تا امر ولی فقیه را انجام دهند.
آن زمان در چهار روزی که چادر زده بودیم و آماده میشدیم تغذیهمان خیلی عالی بود. غذایی که به ما میرساندند واقعا غذای خیلی خوبی بود. تانکر آب زیادی نداشتیم اما یخ برایمان میآوردند. مرتب آب میوه میآوردند. تغذیه سالم را به موقع رسانده خیلی مهم است که میرساندند. سه وعده غذای خشک در کوله پشتی. از نظر بهداشت روانی و معنوی روی بچهها خوب کار میشد. تا عملیات شروع شود نماز جماعت در چادر برگزار میشد یکی دو ساعت قبل از نماز صبح حتما همه بیدار بودند مناجت و گریه میکردند. بعد از نماز؛ نرمش سنگین داده و با تجهیزات میدواندند. شاید به خاطر آن بود که تعدادی ورزشکار همراه ما بودند و بدنشان آمادهتر از ما بود. حضور به موقع فرماندهان مثل شهید «غلامعلی عربی» و شهید «مصطفی ردانیپور» خیلی مهم و سازنده بود که با بچهها حرف میزدند. به جرات میتوانم بگویم در چند عملیات بیشتر این حالات روحانی وجود نداشت. کربلای۵ و والفجر۸ از آن جمله بودند اما خرمشهر لذت دیگری داشت.
در خرمشهر هر ۱۵۰ اسیر عراقی را یک بسیجی با سلاح به عقب میبرد
تبلیغات منفی عراق روی رزمندگان تاثیر نداشت؟
نه. تاثیری نداشت. بااینکه هواپیمایش مدام بمباران میکرد. ما سنگر هم نداشتیم. چادر زده بودیم. اما آنقدر آماده بودیم که فکر سنگر نبودیم. آنها هم خیلی راحت میتوانستند چادرهای ما را بزنند. اما ما میگفتیم چادر را جمع کنیم برویم جلو.
خرمشهر مدتها بود که در تصرف عراق بود، با این اوضاع چطور اطمینان داشتید که به فتح خرمشهر دست پیدا خواهید کرد؟ با چه عواملی در این زمینه به هم روحیه میدادید؟
۳۳ تا ۳۹ روز طول کشید تا عراق خرمشهر را گرفت. یک ارتش با دوازده لشکر به شهری که تعداد ۱۵۰سلاح هم نداشت و نظامی نبود حمله کرد. مقاومت مردم طول کشید. عراق دو لشکر آماده خود را با تجهیزات به شهر آورده بود. هیچ چیز مثل مسائل روحی روانی نتوانست ما را در این ایام کمک کند. با یقین میدانستیم دشمن زمین گیر و تار و مار میشود. احساس ضعفی وجود نداشت. خرمشهر ناگفتههای زیادی دارد. تعداد اسرا در روز فتح خرمشهر آنقدر زیاد بود که حداقل هفت رزمنده مسلح نیاز بود تا بتواند ۵۰ اسیر را به عقب ببرد. در حالیکه هر ۱۵۰ اسیر را یک بسیجی با سلاح به عقب میبرد. مکالمات بیسیم آن زمان هست که بچهها میپرسیدند این اسرا را چه کنیم؟ اما عراقیها ترس و دلهره زیادی داشتند. چون میدانستند ایران آمده خرشهر را آزاد کند.
فضای شوخ طبعی هم بین همرزمان وجود داشت؟
نمیشد که چنین چیزهایی نباشد. بچه بسیجیها گاهی شوخیهایی میکردند که خیلی به دلمان مینشست. هرکس روحیات خود را داشت. شوخیهای خوبی بود مخصوصا شب عملیات وقتی خداحافظی میکردیم برخی گریه میکردند، حلالیت میطلبیدند. همدیگر را بغل میکردند. خیلیها شوخی میکردند و میگفتند طوری نمیشود. شما هیچ چیزتان نمیشود. با این فضای شوخ طبعی گاهی به یکباره ورق برمیگشت. اگر شوخیها نبود نمیشد فضا را ادامه داد.
فاتح اصلی خرمشهر خدا بود/خیلیها بعد از آزادی خرمشهر دیگر به جنگ نیامدند
توسل دسته جمعی هم برای پیروزی داشتید؟
وقتی مرحله دوم خط زید پاتک عراق را جواب دادیم و بعد گردان برای بازسازی به دارخوین آمد در این مدت مناجات بسیاری انجام میشد. هر روز زیارت عاشورا و دعای توسل بود. سینه زنی میکردند. وقتی گردان به منطقه آمد فکر کنم شنبه شب بود، دسته جمعی عزاداری زیبایی کردند. شهید ردانیپور آنجا یک دعای کمیل خواند که خیلی زیبا بود. در آن منطقه که بودیم بچهها وقتی به دشمن میزدند، مرتب ذکر میگفتند. برخی روحانیون و افراد مطلعتر به بچهها تذکراتی میدادند که فضا را نگهدارند و ذکرهای مختلفی را حین جنگیدن به بچهها یاد میدادند.
برای آزادی خرمشهر «همه» آمده بودند
هرکسی خرمشهر را به طریقی روایت کرده است. برخی ادعا دارند در خرمشهر کار خاصی انجام دادهاند. اما اینطور نیست. خرمشهر را خدا آزاد کرد. برخی اسم میآورند که فقط اینها بودند و در جریان حضور داشتند اما باید بدانیم که «همه» بودند. هرکس یک طرف را گرفته بود. ارتش دشمن آتش سنگینی میریخت. همه نیروهای ما وسط کار بودند. جهاد در حمله سازی و حمله نیروها، منطقه عقب اورژانسها که مجروح حمل میکردند. همه نقش داشتند. فاتح اصلی خرمشهر خدا بود و به رزمندهها کمک کرد. خیلیها هم بعد از آزادی خرمشهر دیگر به جنگ نیامدند. یادم هست در گردان ما یکسری ارتشی بودند که از طریق بسیج به جبهه آمده بودند. خلاصه همه آمده بودند تا این آزادی محقق شود.
«الی بیت المقدس» یعنی امام (ره) میدانست صدور انقلاب از خرمشهر آغاز میشود
*تسنیم: اسم عملیات «الی بیت المقدس» بود، گفته میشود به خاطر ایجاد ترس در دل دشمن این اسم انتخاب شد. یعنی بعد از آزادی خرمشهر ما راهی بیت المقدس خواهیم شد. این روحیه مقاومت در مورد قدرت و تسلط رزمندگان اسلام بر منطقه و جهان اسلام چقدر بین رزمندهها وجود داشت؟
جنگ چند مرحله داشت: اول؛ تهاجم عراق به ایران تا اوایل سال ۶۰. مرحله دوم مناطقی که عراق از ما گرفته بود را با حمله پس گرفتیم و تثبیت کردیم. مرحله سوم هم بعد از آزادسازی خرمشهر در مرود عملیاتهای دیگر اتفاق افتاد و آن تنبیه متجاوز بود. امام افقهایی را میدیدند که ما نمیدیدیم. امام نظرشان این بود مرحله به مرحله باید پیش رفت. بعد از علمیات بیت المقدس به خواست امام تعدادی از رزمندگان به علت هجوم اسرائیل به لبنان به سوریه رفتند و باز بعد مدتی با فرمان امام برگشتند که امام همان زمان گفتند: «راه قدس از کربلا میگذرد.» آن افراد از سوریه برگشتند و در ادامه عملیات والفجر را در پیش گرفتند. امام افقها را میدیدند. اگر میخواستند انقلابی صادر کنند و بیداری اسلامی صورت گیرد، میدانستند باید اول از اینجا بگذریم؛ یعنی اول خرمشهر و بعد بیتالمقدس. پس خواست امام همین مسیری بود که ایشان روشن کردند در ادامه راه برای ماهم روشن شد.
بعد از آزادی خرمشهر اگر تعقیب متجاوز را ادامه نمیدادیم، ضرر میکردیم/طبق نظر فرماندهان بزرگ جنگ، تعقیب دشمن لازم بود
برخی میگفتند جنگ نباید بعد از خرمشهر ادامه پیدا میکرد. نظر شما چیست؟
بعد از پایان عملیات خرمشهر که شهر تثبیت شد، خرمشهر دست ما افتاد و به مرز شلمچه رسیدیم. عراق یک استراتژی پیاده کرد که اسمش را گذاشت عقب نشینی تاکتیکی. طبق آن در برخی مناطق به مرزها برگشت. که از نظر خودش استراتژیک بود. او اعلام کرد که به مرز برگشتیم و ما میتوانستیم خیلی راحت آن را بگیریم چون سختتر از آن را انجام داده بودیم اما عراق در واقع این کار را کرد که از نظر جهانی اعلام کند من آماده صلحم درحالیکه فقط ظاهری به مرز برگشته بود.
ما آن ایام در محاصره نظامی و اقتصادی بودیم اگر استراتژی بعد از آزادی خرمشهر یعنی تعقیب متجاوز را ادامه نمیدادیم، ضرر میکردیم. دشمن همان دشمنی بود که در اواخر جنگ هم دیدیم بعد از قطعنامه باز هم حمله کرد و از ما اسیر برد تا مناطق دشت عباس راحت جلو آمد و حتی دوباره به سمت خرمشهر رفت تا جلو بیاید و آن را بگیرد. این دشمن همان دشمن بود دشمنی که به نظر من میتوانست راحت خیلی تجاوزهای دیگر را هم انجام دهد. تعقیب دشمن طبق نظر فرماندهان بزرگ جنگ لازم بود. دشمن دشمنی نبود که بشود روی حرفش حساب کرد.
مثلا این روزها هم دیدیم درمورد مذاکرات رهبری گفتند به مذاکرات خوش بین نیستم اما میخواهید، بروید انجام دهید. ما مسائل دفاعی خودمان را داریم. طبق چارچوب جهانیای که هست. در جریان بعد از خرمشهر و ادامه جنگ هم نمیبایست به دشمن خوش بین میبودیم. دشمن همیشه دشمن است چه رژیم بعث چه آمریکا و چه دیگران باشد.
چون برای نابودی میآیند.
شبهات در مورد ادامه جنگ را کسانی رواج دادند که خودشان هیچ نقشی در آزادی خرمشهر نداشتند
چرا اینگونه شبهات در مورد ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر ادامه پیدا کرد؟
کسانی این شبهات را در جامعه رواج دادند که خودشان هیچ نقشی در آزادی خرمشهر نداشتند. هرچه بودند خارج از گود بود. چند سال پیش کسی داشت در دانشگاه سخنرانی میکرد و همین را میگفت. ملی گرا بود. میگفت نباید ادامه میدادیم. شما بیایید ببینید مثلا این ملیگراها حتی یک کشته هم در جنگ دادهاند؟ آنها نقشی نداشتند برای همین میآیند شبهه افکنی میکنند. اما ما کشته دادهایم و برایمان سخت است. در ادامه برای حفظ همان چیزی که به دست آوردیم باز هم کشته دادیم. شرایطی بود که محاصره اقتصادی بودیم. ضعیف بودیم و فقط قدرت ایمان و ولایتپذیری ما را در صحنه نگه داشت. یک زمان ما برای ورود سیم خاردار به کشورمان مشکل داشتیم. الحمدلله الان اینطور نیست.
از شهید حسین خرازی بگویید.
در اصفهان در لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بودیم و ایشان را میشناختیم. شهید خرازی فرمانده خیلی شجاعی بود. کسی باید از ایشان بگوید که او را دیده و با او بوده باشد. نکته سنجیاش را دیده باشد. تدبیر زیادی در جنگ داشت. نحوه شهادتش را ببینید. کربلای ۵. چند ماشین میآید در خط غذا برساند که عراق آن را میزند. ایشان میآید بیرون از سنگر تا نحوه داخل شدن را برایشان توضیح دهد که آنجا شهید میشود. تدابیر نظامی داشت. سخت میشود کسی مثل ایشان پیدا کرد. کسانی باید از ایشان بگویند که خیلی با او بوده باشند. کربلای پنج بودیم داشتیم سنگر اورژانس میساختیم ایشان داشت حرکت میکرد که به خط برود. نزدیک اورژانس ما آمد گفت خیلی محکم بسازید آتش دشمن خیلی سنگین است. شهید آوینی جملات زیبایی برای توصیف ایشان به کار بردهاند.
در عملیات کربلای ۴ اورژانسهای سنگینی ساخته بودیم در ادامه جنگ در بهداری برای پزشکان هم چیزهایی ساخته بودیم. شهیدخرازی برای بازدید آمد اما از هیچکدام از چیزهایی را که انتظار داشتیم بازدید نکرد. ایشان رفت فقط سرویسهای بهداشتی و حمامها را بازدید کرد. اوضاع تغذیه را بررسی کرد. خیلی مهم بود فرماندهای با تدبیر بود به نکات ریز توجه میکرد. در جنگهای کلاسیک دنیا میبینیم فرماندهان پله پله عقب هستند اما درمورد ما اینطور نبود. تدبیر در خود خط که آتش دشمن زیاد است مهم بود که شاخصه این فرماندهان شهید هم همین بود. آنها از دور با بیسیم حرف نمیزدند بلکه خود در خط حضور داشتند و مزدشان را هم گرفتند.
جزء ۳۳ نفری هستم که در دوران جنگ تیر به سرشان اصابت کرده و زنده ماندهاند
از شهدایی که در بیتالمقدس شهید شدند بگویید.
قبل از اینکه عملیات را شروع کنیم شهید ردانیپور آمد فرمانده گردان را معرفی کرد. یوسفپور فرمانده گردان دستش مجروح بود و پیراهن فرم سپاه به تن داشت. شلوار خاکی رنگ و هیکل ورزشکارانهای داشت. مربی تاکتیک پادگان غدیر اصفهان بود. برخی رزمندگان به گردانهای خاصی میرفتند. ایشان مربی تاکتیک خیلی قویای بود. دورههای آموزشی سپاه از همان روز اول با همان لباس شخصی بچهها را دور پادگان میدواند. موقع عملیات پادگان را رها میکرد و فرمانده گردان میشد. من در تبریز بودم که خبر دادند زال یوسفپور شهید شده است. آوازهای داشت اما خیلی گمنام است کم دیدهام عکسش یا اسمش جایی باشد بعد از شهادتش بچهاش به دنیا آمد کسی که با آن مجروحیت وقتی ترخیص میشود دوباره به جنگ بیاید. یدالله غائبی که با هم اعزام شدیم در همان عملیات شهید شد. تعداد شهدا زیاد بود و گاهی بر سر مزار دوستان میروم.
چند بار در جبهه مجروح شدید؟
اولین مجروحیتم در همان عملیات بیت المقدس و خرمشهر بود. که در جریان تیر خلاصی زدن عراقیها به ده پانزده نفری که در روستایی نزدیک خرمشهر محاصره شده بودیم، اتفاق افتاد. تیر به فکم اصابت کرد. این تیر هنوز هم در فکم به جا مانده است. و به خاطر حساسیت عصبی که نزدیک آن قرار گرفته نتوانستهاند آن را جراحی کرده و بیرون بیاورند. امکانام آر آی هم وجود ندارد چون باعث تکان خوردن جسم خارجی و صدمه به اعصاب میشود. فقط عکس رادیولوژی از آن دارم که نشان میدهد این گلوله هنوز در فکم وجود دارد. مجموعا ۳۳ نفر هستیم که در دوران جنگ تیر به سرشان اصابت کرده و اما زنده ماندهایم. در آزادسازی فاو در بهمن ۶۴ دستم مجروح شد و بعدش کربلای پنج شیمیایی شدم. در عملیات رمضان هم پایم ترکش خورد. الان جانباز ۵۰ درصد هستم.
تسنیم