06 شهریور 1393
دروغگویی شاه
کتابی که فریدون هویدا برادر امیرعباس هویدا نخستوزیر 13 ساله شاه تحت عنوان «سقوط شاه» به رشته تحریر درآورده کوشش دیگری است برای آگاهی مردم از خدمتگزاران رژیم سابق، و تکراری است از قصة شاه و دربار و اوضاع حاکم بر کشور در آن روزها، که فساد و خیانت و وطنفروشی رونقی داشت... و عجیب است که این قصه هر چه گفته شود، باز نامکرر است.
نویسنده کتاب که به لطف صدارت برادرش به جاه و مقامی رسید در چند ساله آخر رژیم شاه مقام سفارت ایران را در سازمان ملل داشت. گرچه او این کتاب را بیشتر در جهت مبرا جلوه دادن برادر خود نوشته است، ولی در خلال آن دست به افشاگریهایی علیه حکومت شاه زده، و مسائلی را برملا میکند که آموزنده و آگاه کننده است.
البته فریدون هویدا در نوشته خود از انتقامجویی نسبت به جمهوری اسلامی هم غافل نمانده و به خاطر اعدام امیرعباس هویدا توسط دادگاه انقلاب، از هیچ توهین و ناسزایی علیه حکومت اسلامی ایران فروگذار نکرده است. ولی این قضیه، به خاطر آن که نویسنده در مورد مسائل انقلاب اسلامی دستی از دور بر آتش داشته و اصولاً هیچگاه واقعیتهای موجود در جریان انقلاب را لمس نکرده، آن قدرها قابل توجه نیست و میتوان در این مورد از تمام ادعاها و یاوهسراییهایش بیتفاوت گذشت و اعتنایی نکرد. در حالی که چون او متجاوز از 10 سال جزء محارم شاه و اشرف بوده، و مستقیماً با اوضاعی که در دولت و دربار میگذشته تماس داشته، اظهاراتش راجع به مسائل رژیم شاه را میتوان معتبر دانست. شاه و هویدا از نظر قضاوت تاریخ حداقل حدود 13 سال شریک خیر و شر یکدیگر بودهاند و هرگز نمیتوان حساب اعمال آن دو را در طول دوران صدارت هویدا از هم تفکیک کرد.
در مورد امیرعباس هویدا، اصولاً توجیه عاقبت کار او به وسیله مطرح کردن مسئله «انقلاب» هم چندان ضرورتی ندارد. زیرا اگر به فرض سقوط رژیم شاه بر اثر جریانی غیر از انقلاب اتفاق میافتاد به شرطی که رژیم بعدی نیز درصدد بازخواست و محاکمه عناصر برپا دارنده رژیم پهلوی برمیآمد – باز هم سرنوشت هویدا نمیتوانست صورت دیگری غیر از آنچه برایش در دادگاه انقلاب رقم زده شد، داشته باشد. زیرا حتی با معیار قانون اساسی سابق نیز هویدا مقام مجرم ردیف اول محسوب میشد و نتیجه کار چندان تفاوتی نمیکرد. به این دلیل که طبق همان قانون مورد قبول هویدا، چون مسئولیت امور کشور را نخستوزیر به عهده داشت و شاه فردی غیرمسئول به حساب میآمد، لذا هویدا هرگز نمیتوانست به بهانه اینکه جزء «سیستم» بوده و جنایات و مفاسد شاه به او ارتباط نداشته، خود را از مجازات برهاند. قانون اساسی سابق صریحاً هویدا را مسئول تک تک جنایاتی میدانست که در زمان صدارتش توسط ساواک شاه انجام گرفته بود. و با توجه به عنوان رسمی رئیس ساواک که «معاون نخستوزیر» محسوب میشد، سخن هویدا در دادگاه راجع به بیاطلاعیش از اعمال ساواک هرگز نمیتوانست او را از اتهام مشارکت در آنچه توسط شاه و ساواک صورت میگرفته تبرئه کند. علیالخصوص که به شهادت «عباسعلی خلعتبری» در دادگاه انقلاب: اکثریت اعضای کابینه هویدا نیز همواره عضو ساواک بودهاند. (روزنامه اطلاعات، 19 فروردین 58).
نظری به جراید روز 19 فروردین 58 (به خصوص روزنامه اطلاعات، که شرح کامل محاکمه امیرعباس هویدا را به چاپ رسانده) گویای این حقیقت است که او غیر از آنچه در دادگاه انقلاب به زبان راند هیچ حرف دیگری برای گفتن نداشت و مطمئناً اگر ده سال هم به او وقت داده میشد، هرگز مطلبی افشاء نمیکرد که جرم خودش را سنگینتر کند. چون حتماً مطلع بود که طبق قانون حاکم در زمان صدارتش، مسئولیت تمام مسائلی که در کشور میگذشت بر دوش او قرار داشت.
در بازجویی، وقتی از هویدا میپرسند: قضیه حزب رستاخیز چه بود؟ او جواب میدهد: «بنده دبیرکل حزب رستاخیز بودم، ولی اعتقادی به آن نداشتم»(!) و این نمونهای از دفاعیات کسی است که برادرش در این کتاب میگوید: اگر به او فرصت داده میشد، میتوانست خود را از تمام اتهامات وارده تبرئه کند!... در حالی که واقعاً معلوم نیست چگونه میشد از کسی انتظار دفاع مستدل داشت که بعد از آن همه مجیزگویی از شاه در زمان صدارتش، بعداً در روز 21 بهمن 57 طی مکالمه تلفنی با برادرش به او میگوید: «حالا میفهمم که تاکنون راجع به شاه قضاوت اشتباه میکردم...»(!) در عین حال از گفتن همین جمله در دادگاه انقلاب سر باز میزند. فریدون هویدا در کتاب «سقوط شاه» با دقت تلاش میکند، مسئولیت همه انحرافات، مفاسد و دلایلی که ریشههای انقلاب اسلامی بوده از گردن برادرش بردارد و او را تبرئه کند و فقط شاه را متهم کند. با این حال نکات جالبی را در افشاگریهای خود مطرح میکند که به خواندنش میارزد. از جمله موضوع زندانی کردن هویدا به دستور شاه. با هم میخوانیم:
ازهاری بلافاصله بعد ازآن که ابلاغ نخستوزیری خود را ازشاه دریافت کرد، محرمانه با اردشیر زاهدی و قرهباغی (رئیس جدید ستاد ارتش) به گفتگو نشست. و آن طور که بعداً به من خبر دادند، طی این جلسه، اردشیر زادهی توانست ازهاری را مجاب کند که برای کاستن از شدت حملات مردم به شخص شاه بهتر است عدهای از مقامات کشور دستگیر و زندانی شوند. بعد هم که بر سر اصل مسئله توافق کردند، فهرستی از اشخاص مورد نظر تهیه دیدند که نام برادرم نیز در آن وجود داشت.
قصد این بود که تقصیر تمام اعمال رژیم را به گردن این افراد بیاندازند، و آنگاه به امید زدودن لکههای بدنامی شاه، دست به محاکمه و مجازات سریع بازداشتشدهها بزنند. فردای آن روز ازهاری موافقت شاه را با اجرای این نقشه به دست آورد و سپس در روز 7 نوامبر [16 آبان] اعلام کرد که 14 نفر و از جمله «نصیری» (رئیس سابق ساواک) به جرم سوءاستفاده از قدرت و اشاعه فساد دستگیر شدهاند. روز 8 نوامبر نیز ازهاری با موافقت شاه دست به بازداشت امیرعباس زد، ولی درباره او از اعلام موارد اتهامش خودداری کرد و به طوری که شنیدهام، شاه اصرار داشت محاکمه برادرم هر چه زودتر برگزار میشود تا شاید از این طریق بتوان افکار عمومی را منحرف ساخت. اما وزیر دادگستری خاطرنشان کرد که: «بر اساس قوانین جاری کشور، نخستوزیران سابق را نمیتوان به خاطر عملکردشان در زمان صدارت جز با تصویب مجلس به محاکمه کشید، به همین جهت، چون در مورد امیرعباس هویدا وزارت دادگستری صلاحیت تنظیم کیفرخواست ندارد، لذا باید چند ماهی انتظار کشید تا مقدمات برگزاری محاکمه او توسط مجلس فراهم شود.» شاه نیز با توجه به این مسئله دستور داد وزیر دادگستری هر چه زودتر لایحه موردنظر را تنظیم کند و خارج از نوبت برای تصویب به مجلس ارائه دهد.
بعد از بازداشت امیرعباس شایع شد که شاه و ملکه از برادرم خواستهاند خود را در همه زمینهها مقصر جلوه دهد، تا با این کار رژیم سلطنتی از خطر نجات یابد.
گرچه من به صحت چنین شایعهای آن قدرها اعتقاد ندارم ولی مطمئنم که رژیم در بدر دنبال کسی میگشت تا او را سپر بلای خود قرار دهد و در این مورد نیز به گفتههای شاه استناد میکنم، که او سه هفته پس از کشته شدن برادرم، طی مصاحبه با روزنامه لوموند (مورخ 27 آوریل 1979) دربارهاش چنین اظهارنظر کرد:
... موقعی که لیست افراد مورد نظر – برای کسب اجازه بازداشت آنها – به من ارائه شد، در مورد همه جز هویدا موافقت کردم و همان روز 7 نوامبر [16 آبان] پس از آن که هویدا را به کاخ فراخواندم، مسائل را بیپرده با او در میان نهادم، و چون احساس میکردم که جانش در خطر است، از وی خواستم تا چنانچه مایل است بدون فوت وقت با یک هواپیمای خصوصی از ایران خارج شود.
هویدا صحبتهای مرا تا آخر گوش داد و سپس گفت: «هیچ دلیلی ندارد که بخواهم از ایران فرار کنم، چون خود را اصلاً مقصر نمیدانم و اگر هم شما به سهم خود راهی جز بازداشت من ندارید، خواهش میکنم حتماً این کار را انجام دهید...». من هم البته انتظار جواب دیگری جز این از هویدا نداشتم. چون میدانستم او هیچگاه شانه از زیر بار مسئولیت خالی نکرده و روی هم رفته شخصی بود که نمیشد هیچ اتهامی را به وی نسبت داد...
گفته شاه درباره اینکه به برادرم پیشنهاد خروج از کشور داده بود، هرگز برایم قابل قبول نیست و آن را صرفاً نوعی «توهم شاهانه» تلقی میکنم. چون با استناد به اظهار نظر خود او در روزنامه لوموند، باید بگویم: چنانچه شاه اطمینان داشت که «هیچ اتهامی به هویدا نمیچسبد» پس چرا اجازه بازداشت او را صادر کرد؟ آیا این اقدام شاه به خاطر هدفی جز استفاده از برادرم به عنوان سپر بلا بوده است؟ و اگر احساس میکرده که «جان هویدا در خطر است» آیا دلیل دیگری جز آگاهی از نقشه اردشیر زاهدی برای کشتن برادرم داشته؟
آن روزها چون مرتب با امیرعباس تماس تلفنی داشتم خودش به من اطلاع داد که شاه به او گفته است: بازداشت شدنش را باید صرفاً یک اقدام موقتی برای نجات تاج و تخت تلقی کند و به دنبال آن هم چون خواهد توانست به خوبی از خود دفاع کند، نتیجه محاکمهاش جز به پیروزی و سرافرازی وی منجر نخواهد شد.
با شنیدن این حرف، به امیرعباس پیشنهاد کردم: حداقل این درخواست شاه را به گونهای پاسخ دهد که در آن مسئولیت شاه و سپر بلا قرار گرفتن خودش، برای همگان مشخص شود. ولی او از پذیرفتن پیشنهادم خودداری کرد و در جواب گفت: «این کار جز افزودن به مشکلات مملکت نتیجه دیگری در پی نخواهد داشت.»
و به دنبال این مکالمه بود که فردای آن روز یکی از بستگانم تلفنی از تهران با من تماس گرفت و هشدار داد که چون امیرعباس در وضع خطرناکی قرار دارد، بهتر است دهانم را ببندم و دیگر از این حرفها نزنم.
شاه در همان مصاحبه با لوموند ادعا کرده که «روز 16 ژانویه 1979 [26 دی 1357] موقع خروج از ایران به امیرعباس فرصت داده بود تا با احتیاط فراوان ایران را ترک کند.» اما من قاطعانه اعلام میکنم که این گفته شاه جز یک «دروغ بزرگ» نیست. چون ضمن آنکه تمام افرادی که در آن روزهای حساس با برادرم تماس داشتهاند این ادعای شاه را رد میکنند، شخصاً هم روز 16 ژانویه با برادرم تلفنی صحبت کردم و در این مکالمه هرگز از او مطلبی راجع به پیشنهاد ادعایی شاه نشنیدم. در حالی که میدانستم چند روز قبل از آن، خانمی از بستگان ما با ارسال پیغامی برای شاه و ملکه از آنها خواسته بود تا امیرعباس را با هواپیمای خود از کشور خارج کنند، و شاه با علم به این که دیگر دورانش سپری شده، چنانچه تمایل داشت حتماً میتوانست همکارانی را که به دستور خودش در زندان به سر میبردند، از بند رها کند و با خود از ایران ببرد. ولی او فقط به این خاطر که مبادا رنگ و جلای رویاهایش کدر شود از چنین اقدامی خودداری کرد و صرفاً جان خود را از مهلکه به در برد و من مطمئنم که سرانجام دادگاه تاریخ در قضاوت راجع به این مسئله از نیت واقعی شاه پرده برخواهد داشت.
مطلب دیگری که در مصاحبه با لوموند از سوی شاه عنوان شده این است که، بازداشت هویدا و دیگران برای «آرام کردن شورشیان» ضروری بوده است. ولی کیست که نداند این اقدام شاه هرگز نمیتوانست تأثیری بر حرکت مردم از خود به جا گذارد. چون اصولاً هدف اصلی حملات مردم شخص شاه بود، نه برادرم؛ و شاه که بعداً با مشاهده اوضاع ناآرام، سنجابی و بعضی دیگر از مخالفین رژیم را پس از چند روز از زندان آزاد کرد، میبایست فهمیده باشد که زندانی بودن برادرم هیچ تأثیری در «آرام کردن» شورشیان نداشته است. بنابراین، علیرغم آنچه شاه در مصاحبه خود به لوموند گفته است، اعمال سیاست «سپر بلا» توسط او نه تنها آرامش را به کشور بازنگرداند و از ادامه اعتصابها جلوگیری نکرد، بلکه دامنه مخالفت با رژیم هر روز ابعادی تازه به خود گرفت و مرحله به مرحله جلوتر رفت تا آنکه حتی مطبوعات هم دست به اعتصاب زدند و به عنوان مخالفت با اعمال سانسور توسط دولت نظامی دست از انتشار کشیدند.
سقوط شاه، فریدون هویدا، انتشارات اطلاعات، 1365