20 اردیبهشت 1399
تأملی درباره رضا شاه و نحوۀ به سلطنت رسیدن او
1- شرایط تاریخی-اقلیمی و تـأثیر آنـ در پیـدایش سلطنت پهلوی.
اگربخواهیم پیدایش هررژیم جدید و سلسله حکومتی(اعم ازحکومت پادشاهی پهلوی یـاغیرآن)را به عنوان یک حادثۀ تاریخی بررسی کنیم،باید آن حادثه و آن رخداد تـاریخی را محیط شناسی کنیم. یعنی نـخست بـاید دید که جغرافیای سیاسی آن منطقه،در آن زمانی که آن رژیم به وجود آمده و به جای رژیم دیگر بر مسند قدرت نشسته،چی و چگونه بوده است؟قضیه پیدایش حکومت پهلوی هم همینطور است. یعنی اگر مـا جغرافیای سیاسی ایران در آن دوره را و جغرافیای سیاسی خاورمیانه و کشورهای محیط بر ایران را در نظر بگیریم بهتر میتوانیم نظر بدهیم که حکومت پهلوی چگونه بر سر کار آمد و چه عواملی در آن موثر بود.
شما میدانید کـه در آن زمـان کلیات جغرافیای سیاسی منطقه از این قرار بود که شبه قاره هند که اکنون به چندین کشور و حکومت تجزیه شده،مانند حکومتهای هند، پاکستان،بنگلادش،کشمیر و برخی دیگر از حکومتهای نیمه خـودمختار جـزایری که در (1)-مطالب این مقاله در تابستان 1373 به صورت کنفرانس برای گروهی از دانشجویان و دانش پژوهان در«مهدیه قم»بازگو شده است.که اکنون نیز با تغییرات اندکی در اینجا ارائه میشود.
اقیانوس هند هـست،هـمه اینها در آن زمان تحت سیطرۀ حکومت استعماری انگلیس بودند و همسایۀ مستقیم ایران محسوب میشدند.در مقطعی که رضا شاه در ایران بر سر کار آمد افغانستان نیز به صورت ظاهر مستقل شـده بـود و لیـکن زیر نفوذ انگلستان قرار داشـت و بـریتانیا در آن کـشور،عامل چشم و گوش بستهای مانند«امان اللّه خان»را داشت که بر سریر سلطنت تکیه زده بود.
حاکمان آسیای مرکزی و در آنجا که هـماکنون کـشورهایی مـانند تاجیکستان و غیره قرار دارند،تا اواسط دورۀ قاجاریه،اغـلب تـحت نفوذ ایران بودند،و خوانینی که در آنجاها حکومت میکردند عامل و مأمور حکومت ایران محسوب میشدند و مالیات سالیانه به حکومت ایـران مـیدادند،بـا این حال در درون خود نوعی حکومت ملوک الطوایفی داشتند که بـعدها،یعنی زمانی که سلسله پهلوی در ایران پدید آمد،این مناطق نیز کاملا از ایران منقطع شده و وابسته به روسـی(و بـعدها شـوروی)شده بود.آن زمان اوایل کار حکومتی کمو نیستی شوروی در روسیه بـود.
بـنابراین،در آن زمانی که حکومت رضاخان در ایران پدید آمد.در شمال،و شمال شرقی و شمال غربی کشور ما یک حـکومت نـوتأسیس انـقلابی،بامرام مارکسیستی و در قالب نظام جدید التأسیس شوروی قرار داشت.
در اواخر عمر قـاجاریه،در قـسمت غـربی کشور ما نیز حکومت کهنسال و پیر عثمانی بود که در واقع فرسوده گشته و عمرش را کـرده بـود و بـه صورت یک دولت از کار افتادۀ محتضر و نیمهجان درآمده بود.و مقارن با پیدایش پهلوی،آن نـیز تـجزیه و بالاخره به صورت جمهوری جدید و لائیک ترکیه در آمده بود.
عراق هم که در جـنوب غـربی کـشور ما قرار دارد،اوایل قسمت اعظمش در دست حکومت عثمانی بود(البته با این حال تـحت سـیطره معنوی انگلیسیها نیز بود،)همانطور حجاز و برخی از مناطق ساحلی خلیج فارس،لیکن ایـنها نـیز بـا تجزیه شدن دولت عثمانی وضع جدیدی پیدا کردند.جزایری مثل بحرین در خلیج فارس که الان کشور مـستقل مـحسوب میشوند آن زمان جزئی از خاک ایران محسوب میشد و در مجلس ایران کرسی نمایندگی داشـت.ایـن بـود مختصری از جغرافیای سیاسی منطقه در آن مقطع.
نکته مهم دیگر اینکه در آن زمان،شبه قاره هند در دنـیا بـسیار مـهم بود.منابع طبیعی و کشاورزی و نیروی کار شبه قاره هند و کلا منابع غـیر نـفتی این شبه قاره،برای دنیا خیلی مهم بود.از نظر جغرافیای سیاسی هند حد فاصلی بود بـین شـرق دور و قسمت خاورمیانه،و لذا برای کشورهایی که اهداف استعماری داشتند اهمیت استراتژیک داشت و سـالها بـود که انگلستان در آنجا سلطه داشت و متقر بـود و سـالها رقـابت بود که برخی از دولتهای نیرومند،هند را از دسـت انـگلستان در بیاورند.ناپلئون برنامهای برای این مقصود ریخت.او با فتحعلیشاه رابطه برقرار کرد و قـرادادهایی نـیز نوشته شد و هدف اصلیاش ایـن بـود که از ایـران راه ومـعبر بـگیرد و هندوستان را فتح کند و از دست انگلستان در بـیاورد،البـته بعدها که فرانسویان با خود انگلستان به تفاهم و سازش رسیدند،این رابـطه نـیز به هم خورد.روسها،چه قـبل از سرکار آمدن حکومت شـوروی،چـه بعد از آن،همیشه به هـند طـمع داشتند.به دلیل اینکه هند در کنار آبهای گرم بین المللی و سرزمینی سرشار از نـعمات طـبیعی بود.بعدها وقوع انقلاب اکـتبر و مـرام آنـترناسیولیسم آن نیز مزید بـر عـلت شده و انگیزههای سیاست جـاهطلبی و گـسترش قلمرو ارضی آنان را تقویت کرده بود، آنان به ایران نیز همیشه طمع داشتند.هـم بـه عنوان معبر هند و هم به عـنوان یـک طعمه سـیاسی مـستقل.و لذا امـپراطوری استعماری بریتانیا احساس خـطر میکرد.و برای همین بود که حاضر شد با فتحعلیشاه قاجار علیه روسها قرارداد همکاری امـضاء کـند،تا از ایران در مقابل حمله احتمالی روسـها حـمایت کـند،هـم حـمایت مالی و هم حـمایت اسـلحهای. لیکن وقتی به ایران حمله شد،بریتانیا عملا این کار را نکرد.و در نتیجه ایران از روسیه تزاری شـکست خـورد و قـسمتهایی از آن تجزیه و به روسیه ملحق شد.و این شـکست تـا حـدود زیـادی مـعلول خـیانت انگلیسیها بود.چون آنان در بحبوحه جنگ که ایران احتیاج به پول و اسلحه داشت،علاوه بر اینکه در داخل ایران عوامل خودشان مانند اللّه یار خان داماد فتحعلیشاه و کسان دیگر را تـحریک به کارشکنی در مقابل عباس میرزا کردند،به تعهدات مالی و اسلحهای(نظامی)خود نیز عمل نکردند.چون هدفشان این بود که در مقابل روسها ایران شکست بخورد،ولی از بین نرود. یعنی انگلیسیها هـمیشه یـک ایران اسما مستقل،در عین حال ضعیف و نیمهجان را میخواستند که سد راه روسیه در مقابل تهدید هند باشد.وقتی که انقلاب مشروطه واقع شد،اینها احساس خطر کردند.چون بعد از استقرار مـشروطیت مـسأله مردم پیش آمد که میتوانستند تا حدودی دخیل در امورباشند. و نیز در اثر انقلاب،در ایران یک خورده هرج و مرج و گردنهگیریها بیشتر شد. انگلیسیها احـساس کـردند که ایران میتواند پایگاه خـوبی بـرای همه کشورها بشود و به صورت پایگاهی علیه آنان در آید.از جمله نهضت جنگل در شمال ایران برای اینها درس خوبی بود.چون در آن هیچگونه نفوذی نداشتند.نهضت جـنگل سـلاح و مهماتش را بیشتر از آلمانیها مـیگرفت کـه با دولت عثمانی متحد بود و رتبه دوم نیز در تدارکات آن از آن دولت جدیدالتأسیس شوروی بود.و انگلیسیها در مقابل این قضایا احساس خطر کردند.چون میرزا کوچک خان و یارانش در شمال نیز«حکومت شوروی».البته شوروی غیر مـارکسیستی،اعـلام کردند،این برای انگلیسیها خیلی گرانبار بود.یعنی احساس خطر جدی کردند از اینکه حکومت جدیدالتأسیس شوروی روسیه با شعارهای انقلابی که میدهد،مردم ایران را تحت تأثیر قرار داده و ممکن است یـک حـکومت شوروی مـارکسیستی در ایران به وجود بیاید.حتی اگر غیر مارکسیستی و از نوع حکومت میرزا کوچک خان هم باشد باز بـرایشان خطرناک است.چون تحت نفوذ انگلستان نیست،به شورویهای روسیه و لنـین بـیتشتر مـتمایل است تا به انگلستان.خوب،طبعا وقتی که چنین حکومتی در ایران به وجود میآمد نتیجه قطعی آنـ ایـن بود که شورویها،و روسها عملا هممرز هندوستان میشدند،ولو اینکه ایران رسما مال آنـها نـباشد.چـون در اوایل کار میان میرزا کوچک خان و عوامل مارکسیست طرفدار لنین حسن نیت و تفاهم بیشتر بـود.و لذا در حاکمیت جنگلیها در شمال که کسانی مانند خالو قربان در امور میرزا مشارکت داشتند،عـوامل و عناصر روسی به گـونه آزاد رفـتوآمد میکردند.چون میرزا کوچک و کسانش واقعا در اول کار آنها را انقلابی میپنداشتند و با صمیمیت با آنان برخورد میکردند.بعدها بود که فهمیدند آنها خیانتکارند،و درست هم فهمیدند.فهمیدند که روسها و ایرانیان مارکسیست خـیانتکارند و صداقت در رفاقت ندارند.این بعدها بود، اوایل کار این را نفهمیده بودند،و لذا روسها و شورویها در شمال ایران خیلی فعال و آزاد بودند.
2-نقش بریتانیا در استقرار سلطنت پهلوی
انگلیسیها از این قضایا احساس خطر کرده و تصمیم گـرفتند بـه هر نحوی شده در ایران یک حکومت متمرکز و به ظاهر متجدد و انقلابی به وجود بیاورند،مطالعات زیادی روی افراد انجام دادند.هم روی افرادی که روحانی بودند و هم افرادی که غیر روحـانی بـودند.همچنین رجال مطبوعاتی و رجال سیاسی تازهکار و قدیمی،همه اینها را مطالعه کرده و آزمودند.در بین این همه آدم،شخص موردنظر انگلستان که به لحاظ فردی قدرتمند و جاهطلب بوده و به ظاهر مـردمی بـاشد و شعارهای انقلابی و متجددانه بدهد و توان و انرژی پیگیری امور را داشته باشد،«رضا خان میر پنج»از اعضای نیروی قزاق بود که اصل اهل«آلاشت»واقع در بین تهران و مازندران بود،و به طـوری کـه در تـاریخ نوشتهاند از خانوادهای بسیار فقیر و ردۀ پایـین بـود.یـعنی جزء خوانین به معنی قدیمی و اصطلاحی آن به شمار نمیآمد.او از قبیلۀ«پالانی»ساکن در منطقه فیروزکوه بود که در نخستین ماههای کودکیاش در اثر فـقر هـمراه مـادرش به تهران آورده شده بود.یکی از اقوامش در ارتـش آن زمـان یعنی نیروی قزاق بود که ایشان را نیز به عنوان سرباز صفر به قزاقخانه برد و استخدام کرد و در اثر استعداد و لیـاقت شـخصی کـه این سرباز داشت، برخی مراتب نظامی را طی کرده و به درجـه«میر پنجی»رسید(چون رضاخان از نظر استعداد خوب و لیکن از نظر کارکرد منحرف و بد بوده است.)
رضاخان،تحت نـظر کـارشناس نـظامی انگلستان در سرکوبی نهضت جنگل،نقش مهمی ایفا کرد و در همانجا بود کـه بـهطور کامل توسط انگلیسیها شناسایی شده و برای تعقیب هدفهای سیاسی و نظامی خاصی در ایران،که در آنوقت مورد نـیاز بـریتانیا بـود، جذب گردید.هدف اصلی این بود که در ایران دولت متمرکزی را،به هـر قـیمتی کـه شده، به وجود بیاورند،تا این دولت متمرکز بتواند شورشهای محلی را بخواباند و نیز حـرکتهای سـیاسی اصـیل را که افرادی مانند سید حسن مدرس و اعوان مجلسی و غیر مجلسی او رهبری میکردند،منزوی کـند و هـمچنین به هرج و مرج و سیستم ملوک الطوایفی رایج پایان دهد،تا بدین وسیله هـم زمـینه تـبلیغات شورویها از بین برود و هم از طریق قوای متمرکز در تهران،اعمال نفوذ برای انگلیسیها آسانتر شـود.لازم بـود که این دولت متمرکز و قدرتمند،به ظاهر اصلاحطلب هم باشد تا در قلوب تودهها جـای بـگیرد.بـدیهی است این حکومت قدرتمند مرکزی را که میخواستند به وجود بیاورند تا هم شورشهای محلی را بـخوابانند و هـم در ضمن آن نهضتهای اصیل محلی را سرکوب کنند،باید پول خرج میکردند و سرمایهگذاری مـیکردند و البـته ایـن سرمایهگذاری در مجموع میارزید.یعنی میبایست پول میریختند در اختیار رضا خان یا هر شخص دیگری که قـرار بـود بـیاورند تا در ایران یک دولت متمرکز بوجود بیاورد و سدی باشد بین هندوستان و شـوروی جـدید.
البته پول هم خرج کردند و آدمشان را هم خوب تشخیص دادند که همان رضا خان باشد.رضا خـان آدمـی بود که یک عرق ناسیونالیستی کاذب نیز داشت و این عرق ناسیونالیستی او زمـانی روشـن شد که جنگ جهانی دوم به وجود آمـد.
در جـنگ جـهانی دوم عملا شما دیدید که رضا شاه از انـگلیسیها بـرید و رفت با آلمانها سر و سر پیدا کرد،با آلمان نازی،با هیتلر و اعـوان و انـصار هیتلر.آن وقت خیلی از آلمانیها در ایـران حـضور پیدا کـردند و ایـن بـود که انگلیسیها از عامل سابق خود رضـا خـان برگشتند.این ناسیونالیسم غیر اصل و کاذب رضا خان برای اهداف انگلیسیها لازم بـود تـا از آن طریق،مأمور و مبعوث خارجی بودن رضـا خان و دار و دستهاش در اول امر مـکتوم بـماند،تا مردم با آن مقابله نـکنند.البـته راجع به بریدن رضا شاه از انگلیسیها و پیوستن او به آلمانها در جنگ جهانی دوم،نظری دیـگری هـم میشود داد.و آن اینکه،رضا شاه شـخصی بـود جـاهطلب.و مدتی زیر سـایه و نـوکری انگلستان گذرانده بود و از ایـن نـظر احساس حقارت میکرد و میخواست در آخر عمرش چند روزی هم مستقل سلطنت کند و سلطنت مستقل خـودش را در گـرو همپیمانی با آلمان هیتلری میدید.بـه دلیـل اینکه آنـان حـس نـازیستی داشتند،نژاد آریایی را نـژاد برتر میدانستند و نمونه زنده نژاد آریایی را نیز آلمانیها،ایرانیها و قفقازیها میدانستند و لذا به راحتی میتوانستند بـا ایـران کنار بیایند.این بود که زمـینۀ تـفاهم حـکومت رضـا شـاه با حکومت نـازی آلمـان تحت رهبری هیتلر به وجود آمد و این به متفقین،مخصوصا انگلستان که این شخص را خودش بـه تـخت نـشانده بود و سرمایههای کلان را صرف آن کرده بود،بـرخورد.در اوایـل،انـگلستان بـه خـاطر رضـا خان از اغلب عوامل خود چشمپوشی کرد.مانند شیخ خزعل در خرمشهر که از عوامل سرسپرده انگلستان بود،ولی اجازه دادند به خاطر رضا خان نابود شود.یعنی انگلستان اینقدر حـاضر شد به خاطر سرکار آمدن رضا خان به اصطلاح فداکاری کند که حد و حساب ندارد.شما اگر در تاریخ آن مقطع مطالعه کنید میبینید در بین سران بختیاری عوامل انگلیسی کم نبودند،در جـنوب و در مـنطقه نفتخز نیز زیاد بودند که در راس آنها شیخ خزعل قرار داشت،شیخ خزعل واقعا و صددرصد انگلیسی بود و هیچ فکر این را نمیکرد که یک روز انگلیسیها او را بردارند.و لذا وقتی که رضا شاه قـبل از سـلطنتش به خوزستان لشکرکشی کرد برای دستگیری او،او اصلا اعتنا نکرد.اول امر باورش نمیشد،چون مطمئن بود که این شوخی و ظاهرسازی است و مسائل سیاسی را مـیخواهند تـحت این پوشش عمل کنند و نـه مـسائل نظامی را.واقعا باورش نمیشد که او را میخواهند بردارند.اما چون قضیه جدی بود و انگلستان به این نتیجه رسیده بود که در ایران باید یک حکومت مـتمرکز قـدرتمند به وجود بیاید و مـجری آن قـضیه هم غیر از رضاخان کسی دیگر نمیتواند باشد و لذا شیخ خزعل یا هرکس دیگر باید قربانی بشوند و این بود که تمام سران عشایر ایران را که اغلب آنان در آن زمان وابسته به انگلستان بـودند،یـا سر و سری با او داشتند،از بین بردند.
یکی از علمای اصفهان،به نقل از خادم صارم الدوله،برای من نقل کرد که آن زمان که میخواستند رضا شاه را از ایران ببرند به جزیره موریس،از اصفهان عـبورش دادنـد و از آنجا بـردند به یزد و از یزد نیز بردند به بندر عباس و از آنجا با کشتی منتقلاش کردند به جزیره موریس.آن عـالم میگفت او را در اصفهان به ساختمان صارم الدوله که از قاجاریه بود،وارد کردند.صارم الدولهـ از قـاجارها بـود و مورد توجه انگلیس نیز بود.در آنجا رضا خان متوسل به صارم الدوله شده و گفت:شما پیش انگلیسیها خـیلی قـرب و منزلت دارید،من نیز خیلی به اینها خدمت کردهام،بروید به انگلیسیها بـگویید کـه مـرا در یکی از دورترین و بد آب و هواترین نقاط روستاهای ایران،تبعید و زندانی کنید ولی به خارج تبعیدم نکنید.صـارم الدوله نیز وساطت کرد ولی آنها حاضر نشدند این کار را بکنند،چون دیگر بـه دردشان نمیخورد.خادم صـارم الدوله مـیگفته:رضا شاه شب تا صبح قدم میزد و پیش خودش چیزهایی را میگفت که برخی از آنها مفهوم بود،از جمله میگفت که چرا من سران الوار را کشتم،چرا سران عشایر را کشتم،چرا سران ایران را نـابود کردم و کسانی مثل مدرس و حاج آقا نور اللّه را کشتم؟!و...خیلی از این قضیه متأسف بوده که اگر مثلا حاج آقا نور اللّه امروز زنده میبود،با اینکه دشمن من بود،با این حـال در مـقابل انگلیسیها از من حمایت میکردند.یعنی عقیده خودش بعد از شکست این بوده که اگر امثال حاج آقا نور اللّه اصفهانی و سید حسن مدرس و آن سران ملی که رضا شاه همه آنها را ظالمانه نـابود کـرده بود،زنده میبودند،در مقابل انگلیسیها از این شخص در آن زمان حمایت میکردند.!
البته نمیدانم نظر ایشان درست است یا نه،شاید هم در مورد مدرس و اینها درست باشد.چون مرحوم مدرس و ایـنها یـک آدمهایی بودند که از خارجی به شدت بدشان میآمد.حتی بدترین فرد ایران را ولو رضا شاه باشد،ترجیح میدادند به خارجیها. و لذا از همه استعمارگران خارجی مخصوصا از انگلیسیها خیلی بدشان میآمده.
البته ایـن سـرنوشت خـفتبار که به سراغ رضا شـاه آمـد،در واقـع حقش بود.چون او بزرگترین ظلم و اهانت را به ملت خود کرده و سرمایههایش را از او گرفته بود.و لذا خود رضا شاه نیز این قضیه را میفهمیده کـه بـه دسـت او رجال شاخص و سرمایههای معنوی ایران نابود شدهاند.ایـن نـتیجه را میخواهم بگیرم که به دست او انگلیسیها بزرگان ایران را،سران عشایر و مجتهدین را و کلیه کسانی که میتوانستند حرف بزنند،نابود کـردند.تـا فـقط رضا خان بماند و رضا خان نیز،امید داشتند که تـوی مشتشان است،ولیکن او در جنگ جهانی با آلمانها سازش کرد،و اینها نیز فورا او را انداختند و ساقطش کردند.
امام خمینی(رهـ)نـیز چـندبار در سخنرانیهایش به این نکته اشاره فرموده و به صورت نقل خاطره،گـفتهاند کـه انگلیسیها در آن زمان از رادیوشان اعلام کردند این شخص را خود ما آوردیم و خود ما نیز بردیم.و راست هـم مـیگفتند،هـم خودشان آوردند و هم خودشان بردند.
بنابراین،از نظر تاریخی و دیپلماسی بین المللی،از عـوامل اصـلی سـرکار آمدن دودمان پهلوی و بویژه خود«رضا خان»،این شرایط ویژۀ تاریخی و پلیتکی حاکم بـر مـنطقۀ خـاورمیانه،ایران و جهان آن ایام میباشد.آن شرایط مقتضی این بود که چنین حکومتی در ایران به وجـود بـیاید و چون رضا خان در اول امر ظاهر الصلاح مینمود، انگلیسیها ایشان را سر کرا آوردند و مـردم و عـلما نـیز حمایت کردند.
البته این را نیز نباید ناگفته بگذاریم که روحانیت شیعه،در سرکار آمدن رضـا خـان خیلی مؤثر بودند.و از به سلطنت رسیدن او حمایت کردند.در آن زمان فقط«سید حسن مـدرس»رضـوان اللّه عـلیه تعالی بود که با اعوان و انصار کمی که داشت مخالف رضا خان بود،ایشان مـیگفت کـه رضاخان سرباز خوبی است لیکن سیاستمدار خوبی نیست، رضا خان باید سـرباز بـماند حـد اکثر زیر جنگ بماند،و نه بالاتر از آن.مدرس،در اوایل معتقد نبوده که باید رضا خان را بـطور کـلی دفـع و طرد کرد،معتقد بوده که رضا خان در امور دخالت داشته باشد ولیـ حـد اکثر در حد وزیر جنگی.اما اگر بیش از این بخواهند به او میدان بدهند و مثلا یک سرباز بـیسواد بـیاید پادشاه بشود،این نمیتواند سیاستمداری کند و موجب نابودی کشور میشود.و لذا شدیدترین مـبارزه را بـا سلطنت او انجام داد و در این راه حتی به شهادت رسـید.آن عـالم بـزرگ در جهاد مقدسش تنها ماند و کسی از او حمایت نـکرد.
طـبق برداشت صحیح مرحوم مدرّس،چون رضا خان ظرفیت سلطنت را نداشت،با تحصیل آن،خـود را بـاخت و کانونهای مقاومت ملی را در همهجا از بـین بـرد.او اگر سـیاستمدار مـیبود اول بـاید پیشبینی میکرد که من اسیر دسـت انـگلیسیها هستم،آنها مرا سر کار آوردهاند،یک روز ممکن است تصمیم بگیرند مـرا بـردارند،من باید در بین بزرگان ایران و در بـین خود ملت ایران پنـاهگاهی داشـته باشم.اما او همه پناهگاههای مـردمی را خـراب کرد،اعم از بزرگان و سران عشایر و حوزههای علمیه و اعم از مردم.در واقع او عواطف همه تـودههای مـردمی را جریحهدار کرد.و برای این بـود وقـتی کـه ایشان از ایران رفـتند،مـردم همهجا جشن گرفتند.
شـخصی در یـکی از شهرهای آذربایجان برای من نقل میکرد که در اوایل اشغال ایران در 1320،وقتی توپولفهای روسی آمـدند و شـهرهای ما را بمباران کردند،ما اول فکر مـیکردیم کـه این نـقمت اسـت،بـعد از چند روز فهمیدیم که آن بـمبها،بمبهای رحمت بوده است.چون موجب سقوط پهلوی شد.شما ببینید یک سیاستمدار و مدیر یـک جـامعه کار مردم را،کار مرئوسین خود را بـه جـایی بـرساند کـه مـردم بمبهایی را که مـوجب سـقوط او میشود و درعینحال بر سر خود آنها ریخته میشود،بمب رحمت بدانند.حالا ببینید مردم از دست آن شـخص چـه کـشیدهاند که به چنین نتیجهای رسیدهاند.
3-مواضع روحـانیت در قـضیه رضـاخان
امـا مـواضع و نـقش روحانیت در قضیۀ رضا شاه که قبلا اشاره کردم آیا واقعا چگونه بوده است؟در این باره باید عرض کنم،چنانکه گفتم،مدرس در رأس روحانیون سیاسی در مبارزه با برنامههای پهلوی نـقش اساسی داشت،چون سیاسی بود و سالها در سیاست کار کرده بود و مسائل را میفهمید،لذا از همان آغازاحساس خطرکرد.اول که رضا شاه میخواهد به سر کار بیاید،انگلیسیها گفتهاند (جمهوریت) عنوان جـدید و انـقلابی است و لذا باید با عنوان تأسیس«جمهوریت»وارد معرکه بشوی و باید نظام سلطنتی از بین برود و نظام جمهوری به وجود بیاید.و به همین دلیل،رضا خان و اعوان و انصارش مبلغ جمهوریت بودند،کـه مـدرس با آن به مبارزه برخواست و آن را قلابی نامید.البته،گویا این یکی از اشتباهات سیاسی مدرس بود،و لذا امام رضوان اللّه تعالی علیه نیز که در سخنرانیهایشان مـعمولا اشـتباهات مدرس را بیان نمیکردند،در این مـورد خـاص فرمودند مدرس اشتباه کرد.ایشان چندبار فرمودهاند که مدرس در مخالفت با جمهوریت اشتباه کرد.یعنی اگر رضا شاه به عنوان رئیسجمهور سر کار مـیآمد،بـهتر از این بود که بـه عـنوان پادشاه و سلطان بیاید.و شاید هم مرحوم امام نظرشان این بوده که رضا خان از طریق شعار جمهوریت زمینه به سر کار آمدن نداشت و خود به خود شکست میخورد و در نتیجه شانس سـلطنت را نـیز از دست میداد.
بههرحال دلیل مخالفت مدرس با جمهوریت این بود که جمهوریت را محملی میدانست که رضا خان از این طریق میخواهد به قدرت برسد.و معتقد بود که رضا خان نباید در مـسائل سـیاسی وارد بشود.بـاید سرباز بماند،او این مطلب را همیشه و همهجا میگفت.حتی آن زمانی که رضا شاه قدرتمندترین شخص ایران بـود،مدرس گفت رضا شاه سرباز خوبی است،اما سلطان و سیاستمدار خـوبی نـیست.
مـدرس با این مخالفتها توانست در قضیه جمهوری او را بر زمین بزند و آبروی رضا خان رفت.متأسفانه بخشی از روحانیت کـه از مـسائل سیاسی ایران خیلی خبر نداشتند،در این مرحله به گونۀ ناخواسته او را حمایت کردند.تـفصیل قـضیه از ایـن قرار بود که آن ایام ملک فیصل پادشاه وقت عراق،با سازش انگلیسیها،جمعی از علمای شـیعه را به ایران تبعید کرده بودند.هنوز ایّام سلطنت احمد شاه و صدرات و نخستوزیری رضـا خان بود و رضا خـان درعـینحال فرماندۀ کل قوا نیز بود.در آن زمان علمایی که در قم بودند هم احمد شاه و هم رضا خان به عنوان تکریم و خوشامدگویی پیششان رفتند.یعنی از تهران به قم رفتند.آنان نیز اغـلب از وجوه بودند مانند،مرحوم سید ابو الحسن اصفهانی،مرحوم میرزا محمد حسین نائینی،مرحوم خالصی،و عدهای دیگر از علماء که اینها در عراق
مخالف برنامههای انگلیس بودند و ملک فیصل پادشاه وقت عراق هـم تـا حدودی رابطه با انگلیسیها داشت.علمای شیعه عراق با برخی از برنامههای ملک فیصل مخالفت کردند، او همه را دسته جمعی به قم تبعید کرد.اتفاقا این قضیه همزمان بود،با غوغای جـمهوریت در ایـران که مدرس پرچمدار آن رضا خان را مفتضح کرده بود،یعنی برای مردم روشن کرده بود که این جمهوریت قلابی است،رضا شاه از این طریق میخواهد بیاید به حکومت برسد،آن جـمهوری کـه مردم میخواهند و در کشورهای دیگر هست،به دست نخواهد آمد.رضا خان در آستانۀ رسوایی و سقوط محض قرار داشت که با ارشاد اربابانش به علمای تبعیدی مقیم قم متوسل گردید و بـه اصـطلاح از قـضایای جمهوریت اظهار ندامت کرد و از آنـان خـواست کـه پشیمانیاش را به مردم ابلاغ کنند،یعنی تطهیرش نمایند.آنان نیز اعلامیه صادر کرده و گفتند که ایشان از قضیه جمهوریت عدول کرده اسـت و مـسأله جـمهوریت را دیگر علم و مطرح نخواهد کرد،همان سلطنت جـای خـودش هست.
رضاخان شکستخورده برای رسیدن به قدرت عالیۀ کشور،این دفعه برنامه دیگری ریخت.او تجددطلبی را کنار گذاشت و عوامفریبی در پیـش گـرفت.در تـاریخ نوشتهاند که در پادگان باغ شاه(حرّ فعلی)شخصا شال سـیاه به گردنش میانداخت و با پای برهنه و بدون چکمه،آن هم در دوران صدرات و نخستوزیریش و در فرمانده کل قواییاش در آنجا دم در میایستاد و از عزاداران تهرانی پذیـرایی مـیکرد.دسـتههای سینهزنها،زنجیزنها و عزادارها در ایام عاشورا و تاسوعا و مراسم دیگر میآمدند از جلویش رد مـیشدند و بـه باغ شاه وارد میشدند و او به هریک از آنان یک شال هدیه میکرد.این یک عوامفریبی مطلق بود و حـتی او در مـجالس مـهم عزاداری در محلات تهران شرکت میکرده است.و در اغلب مجالس مذهبی،عزاداری و روضهخوانی مـیرفته و حـضور مـییافته و سران آنها را تقدیر میکرده،جایزه میداده و تشویق میکرده است. در مجالس امام حسین(ع)تظاهر بـه گـریه مـیکرده،یک چنین حالت مذهبی را بر خود گرفته بود و عوامفریبی میکرد!
از جمله چیزهایی که ایـشان خـیلی روی آن مانور داد،قضیه«شمشیر»بود.وقتی که علمای تبعیدی مشکلشان با دولت عراق حل شـد و خـواستند بـرگردند به آن کشور، رضاخان بدرقه احترامآمیز مفصلی از آنان را برنامهریزی کرد که نشان دهندۀ عقیده مـذهبی او بـاشد.البته این ریا و تظاهر بود،او میخواست دل علماء را به دست بیاورد. خوب،علماء هـم طـبق قـراین ظاهری احساس میکردند که این یک فرد وطنی است،یک فردی است که از روستا بـرخواسته و بـه اصطلاح از خانوادههایی که نسل اندر نسل با خارجیها مربوط بودهاند،نیست،پدر و مـادرش یـک روسـتایی بودند،این هم یک روستایی است،سرباز است،یک کسی است که خودش را به مـقامات بـالا رسـانده و فردی مذهبی است و تظاهر به عقاید مذهبی میکند،مجری عقاید و مراسم مـذهبی اسـت،و اصلاحات هم که میکند،دزدهای گردنهها را از بین برده بود،(ایران آن زمان اغلب گردنههایش کمینگاه دزدان بود،و ایـن آمـده بود تا حدودی راهها را امن کرده بود.) بعضی اصلاحات عمرانی را شروع کـرده،خـوب دیگر ما چه کسی میخواهیم که بـهتر از ایـن،بـاشد پس همین باشد خوب است.
این بود کـه درصـدد تقویت این مرد مرموز بر آمدند.اما مدرس تا آخر میگفت که ایـنها هـم حقه و نیرنگ است،به او یـاد مـیدهند،انگلیسیها یـادش مـیدهند،کـار خودش هم نیست،انگلیسیها به او یـاد مـیدهند که در مردم اینجوری نفوذ کند،و لذا مدرس همچنان با او مخالفت میکرد.البته مـدرس درسـت فهمیده بود.ولی بقیۀ علما،عمق فـاجعه را خیلی دیر فهمیدند.و لذا گـفته شـد،که شمشیری برایش هدیه فـرستادند.یـک شمشیر متبرکی را که میگفتند از خزانۀ حرم حضرت ابو الفضل(ع)است،این جور شـایعه کـردند،به عنوان سنبل قدرت بـرای رضـا شـاه از طریق دو سه تـا از نـمایندگان خودشان از نجف فرستادند و رضـا خـان نیز در باغ شاه تهران مانور مفصلی روی این قضیه داد و چنین وانمود کرد که مـن حـمایت شدۀ حضرت ابو الفضل هستم!(مـثل پسـرش که مـیگفت مـن حـمایت شده امام زمان(ع)هـستم!و امام زمان(عج)را در خواب دیدهام و...)همان حقهها و نیرنگها را خودش هم داشت پسر که از این حـرفها مـیزد غربیها میگفتند مالیخولیایی شده،آن فهمیدههایشان نـیز مـیگفتند نـه،ایـن حـقهبازی میکند،میخواهد دل مـردم را بـه دست بیاورد.
بالاخره پدرش نیز همین کار را کرد،در باغ شاه مراسم و جشن مفصلی برگزار کرد،در یـکی از اعـیاد مـذهبی تا مثلا فرستادهها و نمایندههای علمای نجف در حـضور هـمۀ مـردم و هـمۀ بـزرگان تـهران آن شمشیر را بیاورند و به رضا شاه بدهند.که این نشانه این است که مراجع نجف از او حمایت کنند و به همین صورت نیز شد.با این زمینهها بود کـه او سلطان شد و حتی تاجی را که بر سرش گذاشتند به دست سید العراقین یکی از علمای اصفهان بود.سید العراقین یکی از علمای بزرگ و مجتهدین معروف اصفهان بود.برای تاجگذاری او علمای بلاد را جـمع کـردند،البته دستهای از علماء شرکت نکردند،از جمله حاج شیخ عبد الکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم و دستهای دیگر از بزرگان دین شرکت نکردند.آنان با عذرها و بهانههایی که برای خودشان درسـت کـردند،نرفتند؛ولی دسته زیادی هم رفتند.البته انگیزه سوء نداشتند.زمینهسازی اینطور شده بود که اینها فکر میکردند یک سرباز فعال وطن دارد در جای احـمد شـاه بیعرضه مینشیند.اینگونه بود،مـقدمات سـرکار آمدن رضا خان.
او پس از کسب قدرت و رسیدن به سلطنت بلافاصله ماهیت ضد اسلامی و ضد روحانیت خود را آشکار ساخته و بدترین توهینها و آزارهای ممکن را به عـلماء روا داشـت.یکی دو سال که گـذشت هـمه قضایا عوض شد.سلطنش که ثبات پیدا کرد اولین برخورد زشت را با سنبل معروف و قدرتمند روحانیت در جامعۀ آن روز،یعنی مرحوم سید حسن مدرس در مجلس انجام داد.او را منزوی کرد،ترور ناموفق مدرس پیـش آمـد، ترور دوستان مدرس مثل میرزاده عشقی و بهار پیش آمد.بعد شروع کرد و اینها را تار و مارشان کرد.بعد خود مدرس را تبعید کرد.
اولین قضیهای که پیش آمد و به سبب آن خـیلی از مـردم بیدار شـدند و فهمیدند که این رضاخان دیگر آن رضاخان قبلی نیست،قضیۀ آقا شیخ محمد تقی بافقی در قم بود. حـاج شیخ محمد تقی بافقی در واقع نایب حاج شیخ عبد الکریم حـائری در ادارهـ حـوزه علمیه بود.و خود یکی از مجتهدین به شمار میرفت و مسؤول شهریۀ طلبههای قم نیز بود.وقتی که در یـکی از شـبهای عید و تحویل سال زنان رضاشاه و دخترانش و خدمه آنها به صورت مکشفه آمدند و در حـرم حـضرت مـعصومه(س)ظاهر شدند،عدهای به این عمل اعتراض کردند که از جملۀ آنان حاج شیخ محمد تـقی بود.او در آنجا همیشه در ماه رمضان برنامه داشت که در آن سال مصادف با سال تـحویل بوده است.او هم اعـتراض کـرده بود.رضا شاه همان را بهانه قرار داد و به قم لشکرکشی کرد.یعنی حالا نمیدانم با یک گردان یا گروهانی از تهران حرکت کرد و آمد در بیرون قم آنان را مستقر کرد و خودش با اعوان و انـصار نزدیکش وارد قم شد و با چکمه رفت به حرم حضرت معصومه (س)و با همین چکمهها و عصایی که در دست داشت شیخ محمد تقی بافقی را که پیرمرد عاجزی بود گرفت و در صحن حرم خواباند و خودش شـخصا شـروع کرد به کتک زدن او و عصا زدن به سر و صورت و پشت آن پیرمرد.
مرحوم آقای طالقانی در اوایل پیروزی انقلاب،به قم آمده بودند و در مدرسه فیضیه سخنرانی میکردند و خاطرات خودشان را از مشاهده آن حوادث بیان کردند. آیـت اللّه طـالقانی در آن زمان،طلبۀ قم و ناظر بوده که رضا شاه وارد قم شده بود و حاج شیخ محمد تقی را کتک زده و به تهران برده بود.و لذا در آنجا میگفت:«««گو اینکه من الآن دارم میبینم و میشنوم اینجا کـه رضـا شاه با چکمههایش وارد حرم شده و شیخ محمد تقی بافقی را خوابانده و با عصا و شلاق به سر و صورتش میزند!من دارم الان آن صدای نالههای شیخ محمد تقی را که فقط میگفت یا امام زمـان(عـج)و رضـا شاه او را میزد و میگفت[عذر میخواهم از شـما]،پدر سـوخته هـیچکس به دادت نمیرسد! میشنوم.»
بلی،رضا خان بعد از تحصیل سلطنت وارد شهر قم شد و اینچنین صحنهها را به وجود آورد و عدهای را زد و عدهای را گرفت.رئیس نـظمیه قـم صـمصام را چنان با عصا زد که دندانهایش را فی المجلس شـکست،بـه این بهانه که چرا گذاشته است یکی از معترضین فرار کند.میگویند اصولا قصدش این بوده که قتل عامی را در قـم انـجام بـدهد. یعنی منتظر بوده قمیها عکس العمل انجام بدهند،حاج شـیخ عبد الکریم عکس العمل انجام بدهد در مقابل این قضیه و او بهانه به دستش بیاید و قتل عامی را در قم راه بیندارد.قـصد اصـلیاش ایـن بوده.چون بستن همه حوزهها جزء برنامهاش بود،قم را هم مـیخواست تـعطیل کند.حاج شیخ عبد الکریم حائری هم که آدم باهوش و با حزم و احتیاطی بود، عکس العمل نـشان نـداد،فـقط سکوت کرد و به مردم هم گفت اکنون هرکس راجع به قضیه حـاج شـیخ مـحمد تقی حرفی بزند حرام است،اصلا نفیا و اثباتا حول و حوش این قضیه صحبت نـکنند.
حـاج شـیخ حائری خیلی آدم فهمیدهای بوده است و لذا در قم موفق نشد آن کشتار را راه بیندازد.یک کشتار را در مشهد راه انـداخت.چـون میخواست زهرچشمی از علماء و مردم مذهبی ایران بگیرد،آن هم در مقدسترین جا،یا قم یـا مـشهد.تـا در جاهای دیگر بگویند که خوب،وقتی که در قم و مشهد اینطور شد،دیگر ما چـه کـار کنیم!و لذا به بهانۀ مخالفت با کشف حجاب در مشهد در مسجد گوهرشاد که مردم تـحصن کـرده بـودند، نیروهای نظامیش را به آنجا ریخت و یک کشتار همگانی به راه انداخت و مسجد را پر از خون گردانید.در آنجا کـشتههای مـردم و حتی نیمهجانها را همینطوری به ماشینهای کمپرسی بار کرده و میبرده و نیمهجان در گودالی دفـن مـیکردهاند.و داسـتان شیخ محمد تقی بهلول و اینها که معروف است از قضایای همان مسجد گوهر شاد است.
ایـنجا بـود کـه روشن شد که دیگر رضا شاه آن شخص سابق نیست،علماء فـهمیدند اشـتباه کردهاند،علمای ایران و نجف.علمایی هم که از اول با او مخالفت کرده بودند،مثل مرحوم مدرس و دوستان مـدرس،مـرحوم سید ابو الحسن طالقانی پدر آقای طالقانی و علمای دیگری که در تهران بودند،در عـقیدۀ خـودشان محکمتر شدند.
قضیۀ رضا شاه این هـست.آن شـرایط پلیـتیکی بین المللی و منطقهای و جغرافیای سیاسی حاکم بـر مـنطقه و آن وضع سیاسی داخلی بود که منجر به سلطنت او گردید. نتیجهای که مـیخواهم بـگیرم این است که این عـوامل بـاعث شدند کـه حـکومت انـگلیس در مقابل حکومت نوتأسیس شوروری یک دولت مـتمرکز و قـدرتمند در ایران به وجود بیاورد.و مجری این کار نیز رضا شاه شد و سـرمایههای ایـن کارها را نیز در اختیارش قرار دادند.مـدتها رضا شاه عامل ایـن قـضیه بود و با تظاهر و فریب مـذهبی هـم به میدان آمد،لذا جلب نظر علماء و مردم را کرد.وقتی که خواست خلاف آن قـضایا را انـجام بدهد مردم از او فاصله گرفتند،حـوزهها،و مـراکز عـلمی از او فاصله گرفتند.ایـن خـلاصهای از قضایا و نحوۀ سر کـار آمـدن رضا شاه بود.
4-دستاوردهای سلطنت رضا شاه؟
آنچه گفتیم درباره داستان رسیدن رضا شاه بـه مـقام سلطنت و زمینهها و عوامل عمدۀ آن بود.امـا بـه اصطلاح خـدماتی کـه رضـا شاه در ایران کرده چـگونه است؟خوب، رضا شاه یک سری کارهایی را در آیران انجام داد.البته این خدمات را هم میشود به انقلاب مـشروطه مـنتسب کرد،هم به این شخص.اگـر واقـعش را بـخواهید نـظر شـخص من این اسـت کـه عمدۀ اینها دستاوردهای انقلاب مشروطه بود و نه دستاوردهای سلطنت پهلوی. یعنی مردم انقلاب کردند و یک نـظام را مـتحول سـاختند،مجلس را در ایران به وجود آوردند،بعد از هـزار سـال کـه در ایـران وجـود نـداشت و نمایندگانی را مبعوث کردند و به مجلس ملی فرستادند و این مجلس ملی در سالهای اولیۀ مجلس خوبی بود.این مجلس ملی تصمیماتی گرفت و منشأ خدماتی گردید.شما صورت مذاکرات دوره اول و دوم تـا ششم مجلس شورای ملی را بخوانید و ببینید که در این مجالس ششگانه واقعا مطالب خوبی گفته شده و تصمیمات درستی گرفته ده است.اینها ربطی به رضا خان یا کس دیگر ندارد.اینها تـصمیمات مـجلس انقلاب است.یعنی انقلاب مشروطه شکل گرفته بود و تصمیم گرفت،ارتش را سامان بدهد و از آن حالت قدیمی بیرون بیاورد.برای ارتش قوانینی تصویب کرد که موجب سامان آن گردید.و تصمیم گرفت کـه ژانـدارمری را متحدالکشل کند و این کار را کرد،تصمیم گرفت که کارخانههای برق و غیره را درست کند و درست کرد.همین سد زایندهرود و تونل کوهرنگ اصفهان که در اصـفهان و آن مـنطقه منشأ برکت برای مردم اسـت،اگـر شما مطالعه کرده باشید،میبینید که اولینبار مدرس وقتی که در مجلس بود به فکر افتاده که این آبی را که هرز میرود از کوهرنگ تونلی زدهـ شـود و منتقل به این طـرف نـمایند و مهندسینی را اعزام کرده بود به آنجا،نقشه برداری یا دستکم مطالعات اولیه را آنها کردند و طرح سد را ایشان داده.این یکی از نمایندگان مجلس بود.همچنین بیمارستان فیروز آبادی که یکی از مجهزترین بـیمارستانهای تـهران بوده و در شهر ری قرار دارد،با حقوق چند تن از نمایندگان مجلس درست شده است.یکی از آنها مرحوم مستوفی است،یکی مرحوم مدرس است،یکی مرحوم فیروز آبادی است که از علماء و نماینده مـجلس بـوده.شش هـفت نفر بودند، مدرس اینها را جمع کرده و گفت که شما که به حقوق مجلس احتیاج ندارید،اینها را بـرای چه میگیرید،اینها را بدهید یک بیمارستانی برای مردم درست کنیم،حـقوق خـودش و دیـگران مثل مرحوم سمتوفی را که از مردان خوب ایران بوده(مستوفی الممالک از کسانی است که واقعا منشأ خدماتی در حـد خـودش برای ملت ایران بوده و از نظر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی از جملۀ مصلحان است)اینها پولهـایشان را جـمع کـردند و زمینها را خریدند و مسؤولیت اجراییاش را به آقای فیروزآبادی دادند.هیچ ربطی به دولت هم نداشته و از این کـارها زیاد شده است.که عملا در دفتر خدمات رژیم رضا شاه ثبت شده، درحـالیکه ربطی به او نداشته اسـت.
وقـتی که در یک کشور مجلسی به وجود میآید بهطور طبیعی منشأ خدماتی میشود و تحولاتی را ایجاد میکند،و مطالعۀ همان شش دوره اول صورت بحثهایی را که مجلسیها کردهاند و الان اصل آن مضبوط و قابل مراجعه هست،شما مراجعه بـفرمایید ببینید که چقدر درباره این اصلاحات عمرانی،اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی و تأسیس مثلا اداره معارف(که وزارت آموزش و پرورش و بعدها وزارت آموزش عالی از آن متولد شدند)همه از تصمیمات این مجلس است.یعنی مجلس قبل از سلطنت رضـا شـاه. اصلا انقلاب مشروطه واقع شده بود برای همین کارها.یعنی انقلاب مشروطیت در ایران صورت گرفته بود برای اینکه اصلاحات اقتصادی،اجتماعی،فرهنگی و سیاسی در ایران به وجود بیاورد،و داشت میآورد و ایـن دشـمنان ایران بودند که نگذاشتند کامل شود.اول یک اختلافی تحت عنوان مشورطه و مشروعه بین خود صاحبان انقلاب به وجود آوردند،آن یک ضربه محکمی زد،وقتی که آن قضیه دفع شد و بالاخره مـجلس مـشروطه مستقر شد،شروع کردند به تحریک ایادی که مثل حیدرخان عمو اوغلی و تقی زاده و غیر اینها داشتند و بدین وسیله آرامش مجلس را به هم میزدند و نمیگذاشتند کارهای خودش را انجام بدهد.مـانند عـوامل حـزب سوسیال دمکرات آن زمان که نـمیگذاشتند از مـجلس اسـتفادههای واقعی بشود.بهبهانی را همان حیدرخان عمو اوغلی با دستور سید حسن تقی زاده از اعضای این حزب ترور کرد.به همین دلیل بـود کـه حـکم کفر سید حسین تقی زاده را در آن زمان آخوند خراسانی رهـبر اصـلی حرکت مشروطه،داد و تقی زاده و عمو اوغلی مدتی از ایران متواری بودند.
اینها نمیگذاشتند سران اصلی مشروطه که انقلاب را به ثمر رسـانده بـودند مـصدر امور باشند.تحریکاتی میکردند،به هم میزدند،ولی با این حـال مجلس تا حدودی متسحکم بود و کارهای خودش را کمابیش انجام میداد.وقتی که رضا شاه بر سر کار آمـد دیـگر مـجلس کاملا از کارآیی افتاد و آلت فعل آن فرد شد.یعنی در مجلس قبل از سلطنت رضـا شـاه کسانی مثل مدرس،مستوفی،پیرنیا و غیر اینها حرف میزدند،مسائل را رد میکردند،قبول میکردند،طرح میدادند.رجـال قـدیمی ایـران همهشان در آن مجلس حضور داشتند.از رجال صالح در میانشان کم نبودند،همهشان در آن مـجلس حـضور داشـتند اعم از سیاسی غیر روحانی یا روحانی.وقتی افرای همچون مستوفی یا مدرس در مجلس حـرف مـیزدند،هـمه قبول میکردند و اینها همهشان مصلح بودند،صلاح کشور و ملت را میخواستند.اینها مصوباتی را گذراندند و خـیلی از اصـلاحات را پیریزی و پایهگذاری کردند.اما وقتی که رضا شاه،آمد البته در ابعادی این بـرنامه ادامـه پیـدا کرد، منتهی مجلس را بصورت ملک فردی درآورد و در واقع مجلس را خنثی کرد و از کار این انداخت،اراده مـردم را در مـجلس کور کرد،برای اینکه مبعوثین مردم را در مجلس به تسخیر خودش در آورد.بالاخره بعدها تـبدیل شـد بـه مجلسی که همۀ شماها میشناسید.
رضا شاه در واقع به مردم ایران خیانت کرد،خیانت واضـح و بـارزی به ایران کرد چون مجلس را فرمایشی کرد و نگذاشت مجلس آزاد و تجلیگاه ارادۀ مردم بـاشد.و ایـن بـزرگترین خیانت است که اگر او هیچ خیانتی نکرده باشد همین یکی کافی است تا دامنش را آلوده کـند.و بـه هـمین دلیل ملت ایران یکییکی از صحنه سیاسی بیرون رفتند و از مشارکت با حکومت در اصـلاحات امـور سرباز زدند.این یک قاعده کلی است،وقتی که ملت احساس کنند در هیچ امری مشارکت نـدارند،حـتی در مجلس از طریق نمایندگانشان در امور حکومت به گونه واقعی شریک نیستند،وازده میشوند و خـود را از صـحنه بیرون میکشند و«غیر سیاسی»میشوند.یک مـلت سـیسی بـه این صورت است که غیر سیاسی مـیشود،وقـتی احساس کند مبعوثین آن ملت را نمیگذارند حرف بزنند،و رضا شاه نگذاشت مبعوثین ملت در مـجلس آزادانـه تصمیم بگیرند و آزادانه حرف بـزنند و ایـن بزرگترین خـیانت رضـا شـاه بود.
اما دیگر اصلاحات او چطور؟به نظر مـن،او عـملا مجبور بود آنها را انجام بدهد، برای اینکه میخواست یک دولت متمرکز ایجاد کـند.او مـیبایست گردنهها را امن میکرد و طرق و جادهها را مـیکشید،چون تأمین یک مـملکت در گـرو وجود جادهها است،اگر جـادهها وجـود نداشته باشد هیچوقت نمیشود دولت متمرکز به وجود آورد.و از طرفی بریتانیا او را صرفا برای ایجاد دولت مـتمرکز نـصب کرده بود و لذا اصلاحات رضا خـان بـهطور عـمده روی جادهها و زدودن آثار مـلوک الطـوایفی است.یعنی احداث خـط آهـن،جادههای شوسه،غیر شوسه و وصل کردن نقاط مختلف کشور به تهران.شما اگر دقـت بـکنید در زمان رضا شاه فقط دانشگاه تـهران،آن هـم به صـورت دو تـا دانـشکده از طریق عیسی صدیق،آن هـم توسط آمریکاییها در ایران طراحی شد و یکی هم دانشگاه آذر آبادگان بود که بعدها به وجود آمـد.هـمین دو تا دانشگاه بود.درحالیکه میتوانست خـیلی بـیش از ایـنها بـاشد.امـا جادهها را اگر شـما بـبینید بسیار زیاد است.یعنی کارکرد ایشان ررا در مورد جادهها ببینید خیلی زیاد کار کرده است.
با تـوجه بـاین نـکتههاست که چند و چون اصلاحات و آثار و تمدن رژیـم رضـا شـاه آشـکار مـیشود.گـمان میکنم تا اینجا نحوۀ بر سر کار آمدن رضا شاه،عوامل سیاسی داخلی و خارجی و نیز پیامد و دستاوردهای مثبت و منفی آن و همچنین میزان نقش واقعی او در تحولات اقتصادی و سـیاسی ایران،تا تحدودی روشن شده باشد،که البته بررسی مستندتر این موضوعات نیازمند فرصت مناسب دیگری است.
فصلنامه یاد ، شماره 35 و 36 ، پاییز و زمستان 1373 ، صفحه 57 تا 76 .