13 تیر 1400

پدر آموزش نوین ایران‌ کیست؟


پدر آموزش نوین ایران‌ کیست؟

یکی از این شخصیت‌های برجسته فرهنگی کشورمان، میرزا حسن رشدیه است که موسس اولین مدرسه نوین در ایران بود. کسی که از جان مایه گذاشت تا فرهنگ این سرزمین بهتر از پیش ساخته شود. میزرا حسن تبریزی در تبریز چشم به جهان گشود و بعدها به رشدیه شهرت یافت. وی در خانواده‌ای فرهیخته، تحت سرپرستی پدری فهیم و مادری روشنفکر پرورش یافت. وی فراگیری دانش را نزد پدرش آغاز کرد و اندک اندک راه پیشرفت را پیمود. در آن روزها، سه روزنامه فارسی‌زبان در خارج از ایران چاپ می‌شد؛ حبل‌المتین در کلکته، ثریا در قاهره و اختر در استانبول و این روزنامه‌ها نیز به تبریز می‌رسیدند. رشدیه به خواندن این روزنامه‌ها بسیار علاقه‌مند بود و آنها را مکرر می‌خواند. در همان روزها، در یکی از شماره‌های ثریا نوشته بود: «در اروپا در هر هزارنفر، یک نفر بی‌سواد است و در ایران در هر هزار نفر، یک نفر باسواد و این از بدی اصول تعلیم است.» این مقاله تاثیر عمیقی بر روحیه رشدیه گذاشت و انقلابی در افکار وی پدید آورد. به طوری ‌که تصمیم گرفت به بیروت برود و در این شهر که انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها، دارالمعلمین باز کرده بودند، مقدمات رسیدن به آرزوی دیرینه‌اش را که اصلاح اصول تعلیم و تربیت بود، فراهم کند.

سومین مرحله نوگرایی تقریبا نیم‌قرن پس از تاسیس دارالفنون در دوران صدارت امین‌الدوله و از سوی میرزاحسن رشدیه انجام شد. رشدیه با سفر به بیروت و مطالعه کتاب‌هایی از جمله کتاب احمد طالبوف به اهمیت روش‌های جدید یادگیری واقف شد و پس از بازگشت به تبریز، مدرسه‌ای معروف به رشدیه افتتاح کرد که در آن از برخی وسایل کمک آموزشی و روش‌های جدید برخلاف روش‌های مرسوم مدارس سنتی بهره گرفت.

رشدیه تابلویی برای مدرسه، میزهای کوچکی برای دانش‌آموزان و لوح‌هایی برای نوشتن تهیه کرد و از روش‌های ساده برای آموزش الفبا استفاده کرد. با وجود آن‌که رشدیه نه در نوع کیفیت مواد درسی که تنها در روش آموزش اصلاحاتی انجام داد، مورد خشم برخی اقشار اجتماعی قرار گرفت و از ادامه کار او جلوگیری شد، اما از سوی دیگر برخی روحانیون از ایجاد مدارس جدید حمایت کردند؛ در میان این افراد می‌توان از شیخ ‌هادی ‌نجم‌آبادی و سیدمحمد طباطبایی نام برد.

با هدف بنیان نهادن مدرسه به شیوه نو، بیروت را ترک کرد و به سرزمین عثمانی رفت. در استانبول به طرح نقشه‌هایی برای تعلیم و تربیت اطفال و نوآموزان پرداخته و اقدام به رفع مشکلات تدریس در زبان فارسی و اختراع الفبای صوتی در این زبان پرداخت و پس از آشنایی کامل به روش‌ها و طرز تعلیم الفبا به روش جدید، نخست به ایروان که اهالی آنجا به مناسبت دیدن مدارس روس، در استقبال از فرهنگ ایرانی، مشتاق‌تر بودند، رفت و نخستین مدرسه ایرانی به سبک جدید برای مسلمان‌زادگان قفقاز تاسیس کرد و با الفبای صوتی که از ابتکارات خودش بود، شروع به تدریس و کتاب وطن دیلی (زبان وطنی) را به ترکی چاپ کرد و با اجرای این روش، موفق شد در مدت کوتاهی به نوآموزان خواندن و نوشتن بیاموزد.

رشدیه پس از ورود به ایران و دیدار خانواده، نخست عده‌ای از اقوام باسواد خود را گرد آورد و طرز تدریس روش‌های جدید خود را به آنان آموخت و با وجود ده‌ها مشکل و مانع، معلومات خود را به نفع جامعه به‌‌کار برد. اولین دبستان را در محله ششکلان تاسیس کرد. امتحانات اولین مدرسه در آخر سال در حضور علما و اعیان و بزرگان تبریز با شکوه خاصی برگزار و موجب تعجب و تشکر آنها شد و اشتیاق مردم به باسواد شدن کودکانشان آن هم به این سهولت باعث گرمی بازار مدرسه شد، اما مکتب‌داران که دکان خود را کساد دیدند و پیشرفت مدرسه جدید را مخالف مصالح خود دانستند، به جنب‌ و جوش افتاده و رئیس‌السادات یکی از علمای بی‌علم را وادار کردند، رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسه جدید را صادر کند. به این ترتیب مخالفان که همیشه منتظر فرصت بودند، با چوب و چماق به خدمت شاگردان دبستان و معلمان رسیدند و رشدیه نیز شبانه به مشهد فرار کرد.

پس از شش ماه دوباره به تبریز بازگشت و دومین مدرسه را در محله بازار تاسیس کرد، اما باز هم دشمنان دانش و نوآوری بیکار ننشستند. دومین مدرسه هم مورد هجوم قرار گرفت و رشدیه باز هم به مشهد فرار کرد. مدرسه سوم را در محله چرنداب تبریز تاسیس کرد. این‌بار هم مکتب‌داران که منافع خود را در خطر می‌دیدند به مدرسه حمله کردند و به غارت پرداختند و رشدیه را تهدید به قتل کردند. چهارمین مدرسه را در محله نوبر تبریز، برای کودکان تهیدست بنیان نهاد. این بار شمار شاگردان از همیشه بیشتر بود و مکتب‌داران از سرسختی رشدیه به جان آمدند، نزد ملامهدی (پدر رشدیه) رفتند و به او هشدار دادند برای نجات جان فرزندش. ملامهدی هم از میرزاحسن خواست به مشهد برود و او نیز چنین کرد. بعد از چندی، باز به تبریز برگشت و پنجمین مدرسه را در محله بازار دایر کرد. باز هم مدرسه مورد هجوم واقع شد، دانش آموزان مجروح شدند و یکی از آنان جان خود را از دست داد. باز هم رشدیه به مشهد گریخت. رشدیه در مشهد هم آرام نگرفت. در آنجا نیز مدرسه‌ای تاسیس کرد، اما آنجا نیز با هجوم کهنه‌پرستان مواجه شد. مدرسه را چپاول و دستش را نیز شکستند.

ششمین مدرسه را در لیلی‌آباد دایر کرد. این مدرسه به علت اعتقاد مردم به صداقت و پایمردی رشدیه و دیدن نتایج آموزش‌های او سه سال دوام یافت. چندی بعد کلاسی برای بزرگسالان نیز باز کرد. این بار، مخالفان او وقاحت را به حدی رساندند که به خود اجازه دادند به او سوء قصد کنند و با شلیک تیری به پای او مجروحش ساختند. با مجروح شدن او مدرسه هم بسته شد. رشدیه در آن موقع با توجه به این‌که دستش را در مشهد شکسته بودند و پایش نیز در این واقعه مجروح شده بود، شعری به این مضمون می‌خواند:

مرا دوست بی‌دست و پا خواسته است / پسندم همان را که او خواسته است

پس از این واقعه، هیچ کس یارای آن نداشت که خانه خود را برای مدرسه به او واگذار کند و با مخالفت‌های شدید اقشار مختلف مواجه شد، اما با وجود تهدید‌ها، اهانت‌ها و اقدامات جدی برای بستن مدارس از پای ننشست. رشدیه با فروش کشتزار خود مدرسه هفتم را تاسیس کرد. در کلاس‌ها، میز و نیمکت و تخته سیاه گذاشت و در میان ساعت کلاس، زمانی برای تفریح شاگردان در نظر گرفت که این تغییرات مورد توجه مردم قرار گرفت، اما چون صدای زنگ مدرسه به صدای ناقوس کلیسا شبیه بود و بهانه به دست مخالفان می‌داد، ناچار شد از زنگ زدن در مدرسه چشم پوشی کند، اما مخالفان وی این‌بار هم مدرسه را به وسیله بمبی که از باروت و زرنیخ ساخته شده بود، تخریب کردند. این بار رشدیه تصمیم به ترک ایران گرفت و به قفقاز رفت. در این میان، کسانی نیز بودند که رشدیه را در راهی که پیش گرفته بود، همراهی می‌کردند. ازجمله حاج زین‌العابدین تقی‌اف، حاج میرزا عبدالرحیم طالبوف و امین‌الدوله که با حمایت‌هایش کمک بزرگی به مقاصد رشدیه کرد.

هنگامی که امین‌الدوله به‌عنوان والی آذربایجان انتخاب شد، رشدیه را به تبریز دعوت کرد و درباره مدارس جدید با او صحبت کرد. او دبستان باشکوهی را در محله ششکلان تبریز ساخت که هشتمین مدرسه او بود. به سبب حمایت‌های امین‌الدوله، مخالفان کاری از پیش نبردند، اما بعد از رفتن رشدیه به تهران، مدرسه به خاطر وضعیت مالی، منحل شد، اما هیچ ‌کدام از معلمان آن بیکار ننشستند و هر کدام در گوشه‌ای به تعلیم و تربیت مشغول شدند. رشدیه، در تهران نیز مدرسه‌ای ساخت، اما بعد از عزل امین‌الدوله و قدرت یافتن امین‌السلطان مشکلات زیادی را متحمل شد، بزرگان و اعیان از ترس این‌که مبادا به مخالفت با اتابک متهم شوند فرزندان خود را از مدرسه بیرون آوردند و مدرسه تعطیل شد. کاش در خاطرمان حک می‌شد؛ امین‌الدوله و حمایت‌های او از شخصیتی چون رشدیه و فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی دیگرش را.

فعالیت‌های فرهنگی دیگر میرزا حسن رشدیه، انتشار روزنامه‌هایی به نام مکتب و تهران است. همچنین از او 27 جلد کتاب به جای مانده است و برخی از کتاب‌های وی چون کفایت‌التعلیم، نهایت‌التعلیم، المشتقات، تربیت البنات و اصول عقاید و... از فعالیت‌های سیاسی او نیز می‌توان به انتشار شب‌نامه و پخش آن علیه حکومت قاجار و دستگیری و سپس تبعید به کلات مشهد اشاره کرد. میرزا حسن رشدیه پس از رنج‌ها و سختی‌های بسیار و تلاش برای اعتلای فرهنگ این مرز و بوم در نود و هفت سالگی در قم درگذشت، وصیتش این بود: «مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این بابت روحم شاد شود.»

منابع:

شمس‌الدین رشدیه، سوانح عمر، تهران ـ نشر تاریخ ایران، 1362.

فخرالدین رشدیه، زندگینامه پیرمعارف رشدیه، بنیانگذار فرهنگ نوین ایران، تهران ـ انتشارات هیرمند،1370.

مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، جلد اول، تهران ـ نشر زوار، 1347.


http://ayam.jamejamonline.ir