11 اسفند 1392
فرهنگ سیاسی ایران در دوره انحطاط
مناسبات فکری ــ فرهنگی و سیاسی ــ اجتماعی خاورمیانه اسلامی در سالهای ورود به قرن 13ه / 19م چنان به وخامت گرایید که دیگر جایگاهی برای قدرتنمایی مادی و معنوی دستگاه حکومتی هند و خلافت عثمانی و ایران صفوی در عرصه نظام بینالملل وجود نداشت و این درست در زمانهای بود که هیمنه مدرنیته غرب، که از رنسانس برآمده بود، مسلمان شرقی را مسحور و مفتون خود کرده بود.
در همان سالها نهتنها عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه بلکه بسیاری دیگر از نخبگان سیاسی ـ فکری ایرانی در برابر پرسش مدرنیته وامانده بودند. عباس میرزا از ژوبر فرانسوی پرسشهایی داشت که حاکی از دغدغه انسانی او بود. وی در آغاز این دسته از پرسشها، سؤالی با این مضمون پرسیده بود: «نمیدانم این قدرتی که شما اروپاییان را بر ما مسلط کرده چیست؟»
شرق اسلامی در اثر برخورد با مدنیت غرب برخوردهای چندگانهای داشت. حفاظت از ارتدکس دینی و پاسداشت فقاهت شیعی بین شیعیان از سویی و اصلاحطلبی دینی از سوی بخشی از مسلمانان البته با الگوپذیری از دنیای مغربزمین رویکردی بود که به بروز آراء و پدیدههای جدید انجامید. جنبش اصلاح دینی در جهان اهل تسنن پا گرفت و بنا به عللی به جز معدود افراد و جریاناتی، نمایندگانی در جهان تشیع نیافت. در این بین، بروز فرقههای مذهبی از قبیل مهدویت در شمال افریقا، وهابیت در عربستان و یا بابیه در ایران باز ازجمله بازتابهای این مواجهه است که البته شاکله اغلب آنها با هدایت دیپلماسی غرب فراهم آمد. گرچه برخی از جنبشهای فوق در ابتدا از استقلال برخوردار بودند، لکن چون خصلت سیاسی و اجتماعی آنها در کوران حوادث از خصلت دینی و اصول اعتقادی پیشی گرفت، به تدریج در چمبره سیاست فزونخواهانه استعمار غرب گرفتار آمدند؛ و برخلاف زایش اولیه، به کارگزار استعمار بدل شدند.
از میان واکنشهای مختلفی که نخبگان مسلمان در قبال غرب از خود نشان دادند، سازگاری با افکار و تمدن مغرب زمین بود؛ و این خود نمایندگان بیشتری یافت؛ چرا که بهترین و سهلترین راه را در تقلید از دنیای غرب دیدند، اگرچه عامل یا عوامل مهمتری نیز در این انتخاب دخیل بودند که به تفصیل به آنها خواهیم پرداخت. نخبگان سیاسی ایران از جمله همین گروه بودند که با الگوگیری از آنچه که تحت عنوان اصلاحات در مصر و عثمانی اتفاق افتاد، آینده ایران را رقم زدند.
ایران قرن 19م از سوی چند کانون مهم فکری، که خود نقش سرپل ارتباطی با دنیای غرب را ایفا میکردند، در محاصره بود. این کانونها مرکز فعالیت شاعران، روزنامهنگاران و عناصر سیاسیای بود که در داخل ایران ذهنیتی مغایر بافرهنگ سنتی و بومی داشتند و در همان ابتدای جوانی مهاجرت به خارج را بر اقامت در کشور ترجیح دادند. اولین ارتباطات فکری ایرانیان با دنیای غرب، به صورت نازل، چند سده قبل آغاز شده بود، لیکن در این مقطع صورت جدیدی یافته بود.
«تفلیس» در نیمههای این قرن مرکز حضور و بسط اندیشههای انقلابی روسها و محیطی برای مراوده افکار اجتماعی بود. افکاری که ریشه در عصر جدید داشت. آخوندزاده از جمله شاگردانی بود که این حوزه در دامان خود پرورید. در «تفلیس» بود که او با دکابریستها و انقلابیون روس و غیرروس آشنا شد. او فن نمایشنامهنویسی و فکر اجتماعی را از ایشان آموخت و با تقلید از سبک ادبیات غرب به نقادی جامعه ایرانی در تمام ابعادش پرداخت. وی سری پرشور داشت. چنین روحیهای باعث گشت که به هر دری سری بکشد و با خصلت انقلابی، همه امور ادبی، اجتماعی، سیاسی،... جامعه را بررسی کند.
سالها پیش از این، ایرانیان با دستگاه «خلافت عثمانی» آشنا بودند. از ابتدای سالهای قرن 19م موج ترقیخواهی و تجدد دستگاه خلافت را درنوردیده و ایرانیان را به تکاپو واداشته بود. آنچه که به نام «تنظیمات» در آن دیار صورت پذیرفت نسخههای ناقصی از مدرنیته غرب بود که بدینصورت در مقابل دیدگان مهاجران ایرانی قرار میگرفت. از سوی دیگر، بنا به علل جغرافیایی، عثمانی از موقعیتی ممتاز برخوردار بود و همین امر به مهاجرت اقوام اروپایی، ارمنیان و یونانیان به مراکز مهاجرپذیر و پرتردد آن مانند بندر اسکندریه و استانبول منجر شد.
روزنامه اختر ازجمله تریبونهایی بود که از سوی مهاجران ایرانی منتشر میشد و حامل آراء و اندیشههای مغرب زمین به ایران بود. میرزا آقاخان کرمانی پس از گذشت ایام در ایران و مهاجرت به استانبول ازجمله سرآمدان جریان تجددخواهی بود که با انتشار مقالات و رسالات متعدد خود در پی نظمی نو در ایران و برقراری مناسبات جدید بود. به جز او باید از احمد روحی هم نام برد که او نیز بسان میرزا آقاخان داماد صبح ازل رئیس فرقه ازلی بود و با وی در قبرس مراوده داشت. سیدجمال الدین اسدآبادی نیز که اقامت در خاک عثمانی را با روحیه دینی و مشرب اتحاد اسلام خود سازگار میدید نقش مهمی در این سرزمین بر عهده داشت، گرچه بیشتر مرد عمل بود تا نظریهپرداز سیاسی.
کانون دیگر در این زمان «قاهره» بود. اولین امواج تفکر و نحوه سلوک غربی در بین کشورهای اسلامی به قاهره رسید. بخش وسیعی از فعالیتهای شرقشناسی را فرانسویها انجام دادند. تحقق این امر از زمانی بود که ناپلئون با زور سرنیزه «فرانسه» را در چنگال خود گرفته بود. از آن زمان برای حفظ این حوزه امپراتوری و تداوم آن لازم بود فرهنگسازی شود و برای مستعمرات فرانسه تاریخنگاری و، درواقع، تاریخسازی نیز صورت گیرد. در حقیقت تلاشهایی از این دست نه از باب ضرورتهای علمی و انسانی بلکه تکمیل حلقه مفقوده استعمار بود. بازیگران سیاسی مستعمرات باید بومی میبودند، ولی نباید بومی فکر کنند. میبایست در همان فضای فکری ـ فرهنگی استعمار بیندیشند و عمل کنند. ایجاد مراکز تربیتی استعماری و کالجهای علمی، متون و نوشتارها همه زمینههای لازم را در این باب فراهم میساخت.
مراوده ایرانیان با این مرکز و به ویژه نشر مجلات پرنفوذ ایرانی در آن زمینه، تأثیرپذیری قشر وسیعی از نخبگان فکری و سیاسی ایرانی را از آموزههای غربی مطرح در آن دیار و همچنین فعل سیاسی کنشگران آن ناحیه فراهم ساخت.
کانون دیگری که حلقه محاصره را تنگتر میکرد، «کلکته» بود. حضور «پارسیان هند» در آن سرزمین و حمایتهای مادی و معنوی کمپانی هند شرقی از زرتشتیان مقیم هند زمینهساز نشر و بسط اندیشههای زرتشتی و تاریخنگاری نو، با سمتگیری باستانستایانه در این مرکز بود. در اینجا تسهیلات مادی از طریق سرمایهداری وابسته به «انگلستان» مهیا بود؛ به همین دلیل شاهد تأسیس اولین چاپخانه فارسی میباشیم که به نشر آثار مطرح شده میپردازد. روزنامه حبلالمتین چاپ کلکته تأثیر بسزایی در بسط آراءِ روشنفکران و شکلدهی به مسیر آینده این جریان در ایران داشت.
در اواسط دهه سوم قرن 20م روشنفکران ایرانی دیگر به صورت غیرمستقیم از تعلیمات غربی بهره نمیگرفتند؛ بلکه این رابطه به صورت مستقیم صورت میگرفت. در سالهای پایانی دهه دوم این قرن، همزمان با حضور گسترده ایرانیان در غرب، به تدریج کانونهای قبل جای خود را به پاریس ولندن و برلن دادند و این طیف با الهام از آراءِ دست اول غربیان، و البته بسیار سطحی، راه تجدد را در ایران در پیش گرفتند. اگر در گذشته آراءِ غرب از طریق متون عربی و ترکی به فارسی ترجمه میشد، از این به بعد، خود ایرانیان که در آراءِ شرقشناسان مستحیل شده بودند در صدد برآمدند از متون اصلی به تئوریپردازی در امر تجدد پرداخته و اصلاحات مورد نظر را مدون سازند. تلاشهایی که به توسط شاگردان بومی شرقشناسی در این دوره صورت پذیرفت (از قبیل تصحیح و تنقیح و مقابله متون گذشتگان) با همان پیشفرضهای شرقشناسی از قبیل مردگی جهان شرق، عدم عقلانیت و... جهت ضبط و تدوین میراث فکری، فرهنگی و تمدنی تاریخی، که دوره آن گذشته است، توأم بود. که با توسل به افتخارات آن دوره راه برون رفتی از روح سر خورده، مکدر ونومید ایرانی بود. اهتمام ایرانی در شناخت گذشته خویش بود، این دوره خود به دنبال همان احساس حقارتی بود که بیشتر از ناحیه القائات خاورشناسان ذهنیت او را فرا گرفته بود.
عیسی صدیق وزیر معارف رضاشاه در خاطرات خود مینویسد:
«... یکی از دردهایی که در این موقع [دوره تحصیل در فرانسه در دهه ابتدای قرن بیستم میلادی] بیشتر مرا رنج میداد این بود که چون ایران مغلوب زور واستبداد خارجی بود و فرانسویان ما را غیر متمدن و وطن ما را در ردیف مستعمرات میشمردند این شکست مایه استهزاء و باعث سرافکندگی و شرمساری بود.»1
او همچنین مینویسد:
«... در آن موقع که دولت روس بر امور ایران استیلا داشت و نفوذ انگلستان نیز فوقالعاده بود یک حس حقارت و زبونی در مردم ما دیده میشد که من از آن مستثنی نبودم. اروپاییان با علوم و صنایعی که سبب و وسیله تسلط آنها بر آسیا بود به نظر فوق بشر مینمودند... .»2
در این دوره، که بیشترین مراوده فکری و فرهنگی ایران با فرانسه بود، اغلب دانشجویان اعزامی به غرب در فرانسه، به تحصیل میپرداختند؛ به صورتی که بسیاری از سرآمدان فرهنگی و صاحبمنصبان امور آموزشی و فرهنگی کشور مثل استادان دانشگاهها تا دهههای بعد، از جمله عیسی صدیق، از دانشآموختگان فرانسه بودند. او در ادامه مینویسد:
«... در دانشسرا موضوعاتی که مرا سخت آزرده میساخت یکی رفتار و طرز برخورد همدرسان فرانسوی بود و دیگر کفر گفتن و مذمت آنها از مذهب مخصوصا مذهب اسلام. در کلاس درس و حیاط بازی و خوابگاه و ناهارخوری همدرسان ما پیوسته تمدن و قدرت و شوکت فرانسه را به رخ من و رفیقانم میکشیدند و عقبماندگی و ضعف و زبونی ایران را خاطرنشان میساختند و ما را در ردیف مستعمرات فرانسه میشمردند و وحشی میخواندند و الفاظ ناسزا بر زبان میآوردند. البته من و رفیقانم ساکت نمینشستیم و مجادله در میگرفت ولی آنان صد نفر بودند و ما سه نفر....»3
انحطاط یا تباهیزدگی4در این دوره محصول روح سرخورده ایرانی است. و این روحنیز، به نوبه خود موجد انحطاط است. این خود واکنشی در مقابل اوضاع اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه میباشد. ایرانی در این مقطع تاریخی، واقعیاتی از قبیل شکست ممتد نظامی، اقتصادی و زوال در مقابل بیگانه را مشاهده میکند. این زوال محصول نسبتسنجی خود با کشورهای قدرتمند است. رشد و ترقی آن دسته از کشورها به حدی است که ایرانی اگرچه ممکن است عقبافتاده نباشد، بلکه خود را در مقابل او ضعیف ارزیابی میکند؛ خاصه آنکه این ضعف به صورت نظری به او تفهیم هم شده است. در چنین وضعیتی یکی از راهکارهای برون رفت از فضای ناامید و فائق آمدن برآن فرار از واقعیات حاکم است.این فرار خود موجد انحطاط است. سرخوردگی اجتماعی و سیاسی ریشه در عجز انسانی در مقابل مشکلات دارد. پایین بودن استاندارد زندگی از حیث بهداشت، درمان، مسکن، تغذیه... در مقایسه با بورژوازی قدرتمند زمان در اشکال مختلف انزوا و رفتارهای اجتماعی فردی منحط از قبیل مفاسد اقتصادی، جنسی،... خود را آشکار مینماید. یکی از دلائل آشکار نگاه نخبگان فکری و سیاسی این دوره به آسیبهای اجتماعی و پرداختن به آنها بویژه در قالب رمانهای اجتماعی در دوره رضاشاه بسط خطر ناشی از «تباهیزدگی» است.5 در بطن چنین اوضاع و احوالی انواع گرایشها اعم از رمانتیسیسم، ناسیونالیسم و مدرنیسم شکل میگیرد. ناسیونالیسمخواهی ایرانی و مدرنیسم این دوره میتواند ریشه در همین امر داشته باشد.6
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. عیسی صدیق. یادگار عمر. چاپ سوم. بیجا، 1352. ج 1، ص 69.
2. همان، ص 75 .
3. همان، ص 83 .
4. Decadence.
5. در این باره در بخشهای آتی بحث خواهیم داشت.
6. در مورد انحطاط یا تباهیزدگی نک: http://think.iran-emrooz.demore. PhP?id=6823-0-12-O-C، مقاله محسن حیدریان، پنجشنبه 15 مرداد 1383.
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران