15 اردیبهشت 1400
ترور مجید شریف واقفی
روز ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴مجید شریف واقفی یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق در پی ایستادگی بر مواضع اسلامی خود و نپذیرفتن مواضع جدید و التقاطی برخی رهبران این سازمان به دست سران این گروه به شهادت رسید. سازمان مجاهدین خلق ـ منافقین ـ سابقهای مشحون از تروریسم در پرونده خود دارد. مجید شریف واقفی از نخستین اعضای پرنفوذ این سازمان بود که به مخالفت با گرایشهای مارکسیستی رهبران جدید سازمان پرداخت و زمانی که قصد کنارهگیری از سازمان را داشت به شکلی خونین حذف شد.
متن زیر بخشهائی از کتاب «سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام» است که توسط مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی چاپ و منتشر شده است.
مجید شریف واقفی کیست1؟
مجید در سال 1327 در تهران متولد شد. 12 روزه بود که پدرش حبیبالله که کارمند ادارة فرهنگ و هنر و استاد زریبافی بود به اصفهان منتقل شد. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در آن شهر گذراند. در همین دوران بودکه به فعالیتهای دینی و اجتماعی روی آورد. پس از خاتمه تحصیلات دبیرستانی به عنوان دانشآموز ممتاز استان شناخته شد. در سال 1345 در زمرة اولین دانشجویان دانشگاه صنعتی در رشته برق به تحصیل پرداخت و یکی از بنیانگذاران انجمن اسلامی آن دانشگاه بود.
یکی از اعضای سازمان در مورد نحوة وصل او به سازمان مینویسد:
... آشنایی من با مجید شریف واقفی از اوایل دورة دانشگاه شروع شد و در انجمن اسلامی شرکت داشتیم بعداً در سال 48 من و شریف واقفی توسط مسعود اسماعیل خانیان در جلسه مذهبی خوابگاه دانشجویان دانشگاه آریامهر آشنا شدیم که منجر به عضوگیری ما شد. 2
در جریان ضربة اول شهریور سال 1350 در رابطه با اسناد و مدارکی که در «خانه جمعی»به دست آمده بود نام شریف واقفی نیز لو رفته و مأمورین به سراغ وی رفتند. در آن هنگام وی به عنوان افسر وظیفه درادارة برق منطقه فارابی تهران مشغول خدمت بود.
محسن سید خاموشی که درترور شریف واقفی دست داشت مینویسد:
یک روز شریف واقفی در محل کارش بود از طرف ساواک آمدند که او رادستگیر کنند پیش او آمده گفتند آقای شریف واقفی کجاست او در جواب گفته همین جا بایستید الآن میروم صدایش میکنم و بعد رفته بود و متواری شده بود. 3
با شروع زندگی مخفی، شریف واقفی به همراه احمد رضایی به بازسازی سازمانی پرداخت که تمام کادرهای برجستةخود را از دست داده بود. در این زمان مجید به عنوان معاون کاظم ذوالانوار فعالیت میکرد. بعد از بازداشت کاظم در مهر ماه 51 مجید به مرکزیت سازمان راه یافت و با رضا رضایی هم ردیف شد. و بعد از کشته شدن رضا او نیز مسئول شاخه کارگری شد.
مجید علاوه بر مسئولیت مزبور مسئول امنیتی سازمان نیز بود و هر ماه یک نشریه داخلی با نام «نشریة امنیتی» را منتشر میکرد. این نشریه تا آذر 53 یکی از منظمترین نشریات سازمان محسوب میشود.
مسئولیت دیگر مجید «گروه الکترونیک» بود و با نظارت او عبدالرضا منیری جاوید معروف به خسرو الکترونیک موفق شد بسیاری از فرکانسها و امواج رژیم را کشف و کنترل کند.
رابطه با افراد خارج از کشور و ارسال خبر، پیام و تحلیل برای آنها از جمله دیگر مسئولیتهای او بود. سازمان در جریان تغییر مواضع، مجید را به کارگری میفرستد. محسن سید خاموشی راجع به مجید مینویسد:
... عضو کمیته مرکزی بوده است. او مذهبی بود و در جریان خانه گردی شبانه دیگر حاضر به همکاری نمیشود با بچهها همکاری کند. به دلیل چاپ مقاله پرچم که در نشریه داخلی چاپ شده بود. در جواب به او میگویند که اگر حاضر به همکاری نشوی خیانت کردهای و او حاضر میشود همکاری کند. بالاخره به کار کارگری قرار میشود برود. او به ظاهر مدت شش ماه به کار کارگری میرفته ولی در پنهان با حسین (مرتضی صمدیه لباف) و کریم (سعید شاهسوندی) و زنش مشغول فعالیت برای تشکیل گروه جدید بوده است. آنها پیش اعضای پایین میرفتند و با آنها صحبت میکردند بالاخره زن مجید شریف واقفی بعد از مدت شش ماه طی نامهای که برای کمیته مرکزی میفرستد، مسائل پنهانی آنها را فاش میکند. 4
مجید در تلاش خود برای تشکیل گروه جدید و یا دور کردن منحرفین از تشکیلات سازمان ناکام میماند و در تاریخ 16 اردیبهشت 54 به تصویب مرکزیت مارکسیست شده، ترور و جسدش سوزانده میشود.
ترور شریف واقفی
مرکزیت سازمان در اسفند ماه 1353، از طریق لیلا زمردیان همسر شریف واقفی، که ضمناً رابط وی با سازمان بود، دریافت که شریف واقفی که به دلیل مخالفت با انحراف ایدئولوژیک قبلاً از مرکزیت تصفیه شده بود، «مسلح» است. لیلا در یک متن انتقاد از خود ـ پس از اینکه از طرف مسئولش متهم شده بود که حقایق را نمیگوید ـ اعتراف کرد که از همان آذر ماه 53 میدانسته که شوهرش مسلح است ولی گزارش نکرده است. ضمناً صمدیه لباف نیز یکی دوبار به وحید افراخته گفته بود که دیگر به دلایل اعتقادی نمیخواهد با سازمان کار کند. این مسئله نیز شایبة ارتباط منظم مخالفین را برای هستة مرکزی سازمان تقویت کرد و لذا تصمیم به مذاکرة اولیه با مخالفان گرفتند.
طی چند تماس که در فروردین ماه 1354 بین وحید افراخته، به نمایندگی از مرکزیت، با مجید شریفواقفی و صمدیه لباف گرفته شد، آنان صریحاً اظهار داشتند که دیگر نمیخواهند با سازمان کار کنند و تصمیم به جدایی گرفتهاند.
از جمله توجیهات و انگیزههای مرکزیت سازمان در ترور وی ـ و شریف واقفی ـ ترس از نوعی انتقامگیری «مکتبی» بوده است؛ که تردیدی نیست قیاس به نفس کردهاند.
مرکزیت توصیه کرد که شریف واقفی، صمدیه لباف و سعید شاهسوندی را تصفیه فیزیکی (ترور) کنند؛ و ضمناً با سیفالله کاظمیان، سمپات صمدیه و انباردار آنها نیز بعد از ترور آن دو تماس گرفته شود. که «انبارک» را تحویل دهد. 5
طبق قراری که از طریق لیلا زمردیان به شریف واقفی ابلاغ شد، وحید افراخته و او در ساعت 4 بعداز ظهر روز 16 اردیبهشت ماه 1354 در سه راه بوذرجمهری نو (15 خرداد شرقی)، باید یکدیگر را میدیدند. قبلاً محسن سید خاموشی و حسین سیاه کلاه در یکی از کوچههای خیابان ادیبالممالک مستقر شده بودند و در انتظار ورود شریف واقفی به سر میبردند که قرار بود علامت آن را منیژة اشرفزادة کرمانی بدهد. طبق برنامه، لیلا، همسر شریف ـ بی آنکه از جریان ترور مطلع باشد ـ او را تا محل ملاقاتش با وحید همراهی کرد و جدا شد. قرار بود در این ملاقات آخرین حرفها زده شود و وحید ـ احتمالاً و صرفاً به لحاظ تاکتیکی جهت انحراف ذهن شریف ـ موافقت سازمان را به مجید شریف واقفی اعلام دارد. وحید وی را به داخل خیابان ادیب برد و زمانی که به کوچة محل استقرار دو عضو دیگر رسیدند و خواستند از آن عبور کنند، حسین سیاه کلاه یک گلوله از روبهرو به صورت شریف واقفی و وحید افراخته نیز گلولهای از پشت سر به او شلیک کرد. جسد او به سرعت در صندوق عقب اتومبیلی که از قبل آماده بود قرار گرفت، وحید و دو نفر دیگر با رانندگی محسن خاموشی به سوی بیابانهای مسگرآباد حرکت کردند. در آنجا شکم شریف واقفی توسط خاموشی و سیاه کلاه پاره شد و در آن، محلول بنزین و کلرات و شکر ریختند و آتش زدند. پس از سوزاندن جسد، آن را قطعه قطعه کردند و در چند نقطه دفن نمودند. به علت سوزاندن و مثله کردن جسد، یکی از دستهای حسین سیاهکلاه مقداری سوخت که در نتیجه نتوانست در برنامه بعدی، که قرار بود ساعت 6 بعد از ظهر اجرا شود (ترور صمدیة لباف) شرکت کند.
شرح قتل و جسدسوزی شریف واقفی از زبان خاموشی
سید محسن سید خاموشی، از عوامل اصلی ترور شریف واقفی، اعترافات دهشتناکی در مورد این حادثه دارد؛ که عین آن را در حضور والدین او نیز تکرار کرد و از تلویزیون رژیم شاه پخش شد.
در محل قرار، علی و بعد حیدر و حسن هم آمدند. 6 ماشین قهوهای را هم با خود آورده بودند... وسایل ضروری را داخل ماشین گذاشتم (کلرات ـ بنزین ـ برزنت ـ ابر ـ نایلون ـ هر کدام یک دست لباس اضافی برای خود آورده بودیم ـ میخ پنجری ـ لُنگ). صندوق عقب را مرتب کردیم؛ اول یک ورقة نایلون زیر انداخیتم . بعد برزنت را روی آن کشیدیم، بعداً ابر را روی برزنت کشیدیم. حدود سه کیلو کلرات در بسته[های] یک کیلوئی در داخل ماشین گذاشتیم. یک پیت هم خریدیم و آن را پر از آب کرده داخل ماشین گذاشتیم. طرح بدین شکل بود که روبه روی کوچة ادیب [الممالک] (کوچة باریک) یک همشیره بایستد؛ بعد وقتی مجید شریف واقفی وارد کوچه شد، همشیره برود و عباس وارد کوچه شده مجید شریف واقفی را بکشد، بعد جسد را دو نفری (عباس و حیدر) با هم حمل کنند، در صندوق عقب بگذارند و بعد سوار شده بروند...
حیدر سر قرار مجید شریف واقفی رفت. من و عباس هم ماشین قهوهای را به کوچهای برده نمرهها را باز کرده و نمرههای جعلی را پشت شیشههای آن گذاشتیم و به محل عمل رفتیم؛ ماشین را دم کوچة باریک گذاشتیم و ایستادیم. چند لحظة بعد، علی با ناراحتی آمد و گفت: «همشیره سر قرار خود نیامده؛ چه کار کنیم؟» عباس گفت: «مهم نیست؛ من طوری میایستم که نیمی از کوچه را ببینم.» ما ایستاده بودیم که دیدیم همشیره با چادر آمد و روبه روی کوچه ایستاد. حدود یک ربع گذشت که همشیره رفت. عباس از من خداحافظی کرده و داخل کوچه شد؛ لحظهای بعد صدای شلیک گلوله بلند شد. من لنگ را برداشته و داخل کوچه شدم که دیدم مجید شریف واقفی، به صورت، روی زمین افتاده است. لنگ را روی صورت او گذاشتم و برگشتم؛ ماشین را روشن کرده دستمالی تر کردم. وقتی عباس و حیدر جسد را داخل ماشین گذاشتند، من خونهای روی سپر را پاک کردم و با هم سوار شدیم و رفتیم...
عباس از جلو یک تیر به صورت او شلیک کرد[ه] و حیدر هم یک تیر به پشت سرش شلیک نموده [بود]؛ بعد دو نفری جسد را داخل ماشین آوردند. چند زن از دیدن صحنه داد و فریاد کردند؛ که حیدر سر آنها داد کشید: «ما پلیسیم، دور شوید. کسی که کشته شد خرابکار بود».
از طریق [کوچة] آب منگل و شهباز رفته و از آنجا به خیابان عارف، نزدیک میدان خراسان [رفتیم]. حیدر پیاده شد و من و عباس وارد جادة مسگر آباد شدیم.
همان موقع که مجید شریف واقفی روی زمین افتاده بود، اسلحهاش را از کمرش برمیدارند ـ اسلحهاش یک 65ـ 7 بود؛ همان اسلحهای که از انبار تخلیه کردند، ولی نارنجکش را بر نمیدارند و نارنجک از کمرش میافتد و عباس و حیدر نفهمیده بودند؛ در نتیجه نارنجک در کوچه ماند.
من و عباس در جادة مسگرآباد، همانجایی که [وحید افراخته] علامت داده بود، رفتیم ولی جایی برای سوزاندن جسد نبود؛ زیرا همان لحظهای که ماشین را پارک کردیم، یک گله گوسفند و چند مرد نزدیک ما شدند. در هر صورت ما از منطقه دور شدیم و در امتداد جادة قدیم پیش رفتیم. بالاخره جایی یافتیم در 18 کیلومتری جادةمسگرآباد، که چالههای زیادی داشت. بعد از مدتی معطّلی، بالاخره جسد را از ماشین پایین انداختیم و کلرات را روی جسد ریختیم، مخصوصاً [روی] صورت او، بعد بنزین ریخیتم، بعد دستهای خود را و ماشین را تمیز کردیم؛ بعد مقداری هم بنزین روی دست و پای عباس ریخته شد. در همان حال فندک را زد: از جسد شعلة طولانی بلند شد و از دست و پای عباس هم شعله بلند شد؛ مقداری عقب رفته، من روی او پریدم و او را زمین زده و شعله را خفه کردم. وقتی بلند شدیم، متوجه شدیم که شعله به درِ صندلی عقب ماشین گرفته؛به سرعت داخل ماشین پریده و ماشین را از شعلهها دور کردم ... .7 در گودالی جسد را انداخته و کلرات و بنزین روی آن ریختیم. جیبهای آن را تخلیه کردیم؛ 20 عدد قرص سیانور داشت و مقداری نوشته که آیة قرآن در آن بود و حدود 400 تومان پول. .8
پینوشت:
1ـ خلاصه پروندهها...، شریف واقفی، مجید.
2ـ پروندة مجید شریف واقفی: برگ بازجویی حسین شیخ باقر قاضی.
3ـ همان: برگ بازجویی سید محسن سید خاموشی.
4ـ پروندة مجید شریف واقفی، بازجویی سید محسن سید خاموشی.
5ـ این تماس در حال انجام بود که وحید افراخته و در پی او کاظمیان دستگیر شدند و مسائلی پیش آمد که شرحش خواهد آمد.
6ـ کلید نامهای مستعار که در این متن آمده این است: علی (بهرام آرام) ـ حیدر (وحید افراخته) ـ حسن (محمد طاهررحیمی)ـ عباس (حسین سیاه کلاه) ـ همشیره (منیژة اشرف زادة کرمانی).
7ـ پرونده خاموشی، ج 1: ص 296. روحانی، نهضت امام خمینی، ج 3: صص 424ـ 425.
8ـ روحانی، نهضت امام خمینی، ج 3: ص 425. پرونده خاموشی، ج 2: ص 151.
موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی