12 آذر 1397

حیدرعمواوغلی، فراز و فرود یک انقلابی


احمد احرار

حیدرعمواوغلی، فراز و فرود یک انقلابی

در سلسله‌ مقالات «دو قرن فراز و نشیب مطبوعات و سیاست در ایران» نامی از حیدر عمواوغلی به‌میان آمده بود و نگاهی به خاطرات سید حسن تقی‌زاده که می‌نویسد «... پس از یک سال که آقا سید عبدالله (آیت‌الله بهبهانی) از کربلا برگشت و قدرت پیدا کرد،  یک شب او را کشتند. دو دستگی  پیدا شده بود. حتی گفتند من دست در کشتن سید عبدالله داشتم. دروغ محض بود... شاید حیدرخان برقی دست داشت».

یکی از خوانندگان کیهان در نامه‌ای از نویسنده پرسید عاقبت حیدرخان چه شد و زندگی پر ماجرای او به کجا انجامید. پاسخ این سؤال را موکول کردیم به‌پایان سلسله مقالات و نه در قالب یک جواب کوتاه، بل با نگاهی به زندگینامۀ این انقلابی تندرو که می‌توان او را شاگرد حسن صباح و سازمان‌دهندۀ نخستین تشکیلات تروریستی در تاریخ معاصر ایران به‌شمار آورد.

محمود محمود که با حیدرخان دوستی و آشنایی نزدیک داشت دربارۀ او می‌نویسد:

«حیدرخان معروف به حیدر عمواوغلی مردی با روح انقلابی و خیلی رشید و با ایمان، مدیری فکور و نفوذ کلامش فوق‌العاده بود. یارانی داشت که سرسپردۀ وی بودند. حیدرخان در دورۀ اول مجلس در اجرای مقاصد و منویات انجمن آذربایجان و در پیشرفت کارهای انقلابی صمیمانه مجاهدت می‌کرد. نقشۀ کشتن میرزا علی اصغرخان اتابک و بمب انداختن در خانۀ علاءالدوله و سوءقصد به محمدعلیشاه را حیدرخان کشید و پیروان او اجرا کردند. این کارها با نظر و تصویب تقی‌زاده انجام می‌گرفت. در دورۀ دوم مجلس، فرقۀ دمکرات ایران تأسیس شد و اشخاص ذیل ازجمله اعضای کمیتۀ مرکزی این حزب بودند: تقی‌زاده، وحیدالملک شیبانی، حاج میرزا باقر آقای قفقازی، سلیمان‌میرزا، مساوات، رسول‌زاده، میرزا احمدخان عمارلوئی و من. حیدرخان عمو اوغلی هم عضو این حزب بود. حاج میرزا باقرآقا، رسول‌زاده، مساوات و حیدر عمواوغلی مؤمن حقیقی و صاحب شهامت اخلاقی و صحت عمل بودند. حاج میرزا باقر آقای قفقازی واسطۀ فرقۀ اجتماعیون قفقاز با انجمن آذربایجان بود».

تقی‌زاده اتهام مداخله در توطئۀ ترور بهبهانی را رد می‌کند و می‌نویسد: «بعد از یک سال که آقا سید عبدالله از کربلا برگشت و قدرت پیدا کرد یک شب او را کشتند. دو دستگی پیدا شده بود. حتی گفتند که من دست در کشتن سید عبدالله داشتم. دروغ محض بود. من خود خیلی متأثر شدم. چون او حق بزرگی بر مشروطیت داشت... شاید حیدرخان دست داشت. میرزا علیمحمدخان (تربیت) با میرزا سید عبدالرزاق خان در لاله‌زار به قهوه‌خانه‌ای که باز شده بود می‌آمدند. آنجا، از همان حضرات رشتی‌ها یک کسی از قفقازیه به‌اسم نوروز‌اُف بود که از بدترین مردمان بود. وقتی نزدیک آمد به میرزا علیمحمدخان گفت شما دست باز کرده‌اید مردم را می‌کشید، ما هم می‌توانیم بکشیم. او گفت بکش. او هم کشت. اینها که از تفلیس آمده بودند منبع شرارت بودند.

میرزا علیمحمدخان با حاجی سید ابوالحسن علوی پدرِ بزرگ‌ علوی خیلی رفیق بود. در جواب حاجی سید نصرالله تقوی ـ که اعتدالی بود و با هم به مکه و پاریس رفته بودند ـ و پرسیده بود آیا میرزا علیمحمدخان آقا سید عبدالله را کشته، گفته بود ما شب و روز با هم بودیم. در همان ایام رفته بودیم به شمیران و اصلا به شهر نیامده بودیم. این شخص وقتی شنید خیلی متنبّه شد. بعد معلوم شد رجب‌نامی از مجاهدین بود که سید عبدالله را کشت و دررفت. رفت به تبریز. تبریز هم بمب انداخت به خانۀ مجتهد. آخر او را هم کشتند. مسبب دو دستگی، مجاهدین گیلان شدند. حتی به آنجا منجر شد که رفتند ستارخان و باقرخان را به طرف خود جلب کردند ولی بعد از کشته شدن میرزا علیمحمدخان، دولت جداً مصمم شد که جلو اینها را بگیرد».

در احوال حیدرخان آمده است:

«حیدرخان چراغ برقی یا بمبی، معروف به حیدرخان عمواوغلی، اسم اصلیش تاری ویردیوف بوده است. نامبرده یکی از رؤسا و ارکان عمدۀ مجاهدین خارجی یعنی غیرایرانی بوده مانند قفقازیان و گرجیان و ارامنه و غیره که در اوایل تأسیس مشروطیت ایران داوطلبانه به این مملکت آمده بودند و با مستبدین به‌اصطلاح آن روزها مبارزات نمودند و جمع کثیری از این جماعت به‌دست ایشان در ایران کشته شدند. راجع به ملیت حیدرخان عمواوغلی بسیاری عقیده‌شان بر این است که حیدرخان اصلا ایرانی پسر مشهدی میرزا علی اکبر ارومیه‌ای و یا سلماسی بوده و جدّ حیدرخان یعنی پدر مشهدی علی‌اکبر،  به حاجی ملا علی تاری ویردیوف موسوم و در شهر ارمنی‌نشین الکساندروپل ساکن و از اینجا شهرت و نام خانوادگی این خانواده و حیدرخان، تاری ویردیوف گردیده است و راجع به وجه تسمیه عمواوغلی می‌گویند که رفقا و آشنایان، مشهدی علی‌اکبر را عمو خطاب می‌کردند و به همین جهت پسرش حیدرخان را عمو اوغلی یعنی پسرعمو گفته‌اند. حیدرخان عمواوغلی ساکن قفقازیه و از اتباع دولت روسیه تزاری بود و در قفقاز تحصیلات کرده و مهندس الکتریک (برق) شد و پس از فراغت از تحصیل در یکی از کارخانجات بادکوبه مشغول به کار گردید. ظلم و تعدی و رفتار ناهنجار عمال تزاری نسبت به مسلمین قفقاز،  او را بر آن داشت که با یک عده مسلمین غیرتمند دیگر در کار تشکیل حزب سیاسی همدست شود و به‌همراهی ایشان با مستبدین داخلی و خارجی مبارزه کند. هنگامی که مسلمین قفقازیه در 1317 هـ . ق. (1900م.) تحت ادارۀ نریمان نریمان‌بکوف انجمنی به‌نام «کمیته اجتماعیون ـ عامیون» تشکیل دادند این کمیته در سایر شهرهای قفقاز شعبی داشت، از آن جمله شعبه بادکوبه بود که حیدرخان جزو اعضای آن به‌شمار می‌رفت. بعدها عده‌ای از آزادیخواهان ایران، مخصوصاً آذربایجان، با این کمیته اجتماعیون ـ عامیون (سوسیال دموکرات) قفقاز ارتباط سرّی پیدا کردند و در تبریز شعبه‌ای از آن تشکیل دادند».

تقی‌زاده که در سفر تبعید، به‌طور محرمانه از طریق روسیه به ایران بازگشته بود در ارمنستان با پدر حیدرخان دیدار کرده و شرح آن را در خاطراتش نوشته است:

«در ادسا پیاده شدم. صبح رفتم بیرون. باغی بود که تمام روز را در آنجا گذرانیدم. بلیط راه آهن گرفتم که غروب ترن از آنجا می‌رفت. پیش خود این طور خیال کردم که به ولادی قفقاز بروم و از آنجا پیش رفیقمان علیزاده بروم که وسایل رفتن مرا به تبریز مهیا کند.

از ادسا به ولادی قفقاز رفتم و علیزاده را پیدا کردم. قصدم این بود که از راه کوهستانی که بین ولادی قفقاز و تفلیس هست و راه بسیار قشنگ و دلگشایی بود به تفلیس بروم.

پس از مشورت با علیزاده، عاقبت مصمم شدم از همان راه معمولی به باکو و تفلیس و از تفلیس به جلفا بروم. این کار بسیار مشکل بود و ممکن بود شناخته شوم. ترس فوق‌العادۀ من از روس‌ها بود که مبادا مرا بشناسند و مانع حرکتم شوند. (روسیه تزاری در آن زمان از محمدعلی‌شاه جانبداری و با مشروطه‌خواهان ضدیت می‌کرد). برادر من را که در تفلیس مانده بود و بعدها خواسته بود به ایران برود، چون نام تقی‌زاده داشت در ایستگاه راه‌آهن گرفته و به حبس انداخته بودند و مدتها در حبس ماند.

نهایت اختفا را به‌عمل آوردم. شبانه از باکو رد شدم و نصف شب به تفلیس رسیدم و مجبور بودم چند ساعتی  در آنجا بمانم تا به قطار ایروان و جلفا سوار شوم. بالاجبار در همان ایستگاه تفلیس نشستم و یک روزنامه جلو صورتم گرفتم. ریش بلندی هم داشتم. در همان حال، عده‌ای از ایرانی‌ها از جلو من می‌گذشتند و من مکالمۀ آنها را می‌شنیدم. بالاخره رفتم تا الکساندروپل که سر راه بود و ایرانی‌ها گویا «گمری» می‌گفتند. یک شهر ارمنی‌نشین بود، جز چند خانوار که مسلمان بودند.

من در آن شهر پیاده شدم. موسم شدت سرمای زمستان بود. می‌خواستم به منزل شخصی که بعدها به حیدر عمو اوغلی معروف شد، بروم... »

احمد کسروی در «تاریخ مشروطه ایران» از حیدر عمواوغلی چنین یاد می‌کند:

«اتابک، چنان که از رفتارش پیدا شد، پافشاری به برانداختن مشروطه می‌نمود و راستی آن است که بیشتر نمایندگان را تباه گردانیده نیروی مجلس را از دستش گرفته بود. این به بسیاری از آزادیخواهان سخت می‌افتاد و این بود آرزوی کشتن او را می‌کشیدند.

در این هنگام  در تهران یک مرد آزادیخواهی می‌زیست که خود جوان ولی بسیار دلیر و کاردان می‌بود و سپس یکی از پیشروان شورش ایران گردید. این جوان چون در کارخانه برق حاجی امین‌الضرب کار می‌کرد و مهندس آنجا می‌بود حیدرخان برقی شناخته می‌شد. ولی چون در سالهای دیرتر، حیدر عمواوغلی شناخته شد ما نیز او را به‌همین نام خواهیم خواند.

این حیدر اوغلی از مردم سلماس بوده ولی در قفقاز بزرگ شده، در تفلیس درس مهندسی برق می‌خوانده، دربارۀ آمدن او به ایران چنین می‌گویند که چون  یک دو سال پیش از مشروطه، رضایوف که یکی از بازرگانان تبریز می‌بود، چنین می‌خواهد که به بارگاه مشهد چراغ برق بکشاند و برای این کار به یک مهندس مسلمانی نیاز می‌بوده، حیدر عمواوغلی را که سالش بیش از بیست نبوده از تفلیس به مشهد می‌آورد و سپس عمواوغلی از آنجا به تهران آمده در کارخانۀ برق اینجا به کار می‌پردازد و چون شورش مشروطه پدید می‌آید یکی از هواداران آن می‌گردد.

در سال دوم مشروطه که در تهران انجمن‌هایی برپا می‌گردید یک انجمن نیز آذربایجانیان به‌نام انجمن آذربایجان بنیاد نهادند که می‌باید گفت نیرومندترین و بکارترین انجمن‌ می‌بود و چنین پیداست که با کمیتۀ اجتماعیون عامیون ایرانیان قفقازی هم بستگی داشت.

هرچه هست این حیدرعمو اوغلی کشتن اتابک را به گردن می‌گیرد و چنین می‌گویند که تقی‌زاده هم آگاهی می‌داشته و برای این کار، عباس آقا را که جوان خونگرم غیرتمندی می‌بود برمی‌گزیند و دستور کار را می‌دهد. و آن روز که عباس آقا تیر انداخت حیدر عمواوغلی خود در جلو بهارستان می‌بوده و می‌گویند برای کمک به عباس آقا ریگ به چشم سربازان می‌پاشیده ولی دانسته نیست تا چه اندازه راست است. آن انجمن نمره 41 که در کارت جیب عباس‌آقا یاد شده جز یک نام نبوده است. ما با همۀ جستجو از چنان انجمنی آگاهی نیافته‌ایم. این نام مایۀ ترس هزاران کسان گردید و صدها کسان  دعوی به همبستگی با آن انجمن نمودند. با این حال بنیادی نداشت.»

مهدی بامداد در شرح حال حیدرخان می‌نویسد:

«حیدرخان را مظفرالدینشاه و میرزا علی اصغرخان صدراعظم در مراجعت شاه از سفر اول به اروپا در سال 1318 هـ‌. ق. به معرفی چند نفر به‌عنوان مهندس برق در بادکوبه استخدام کردند و برای دایر کردن کارخانۀ چراغ برق در همان سال به مشهد فرستادند و او پس از چند سالی اقامت در آنجا،  به تهران آمد و پس از پنج ماه بیکاری، ابتدا در ماشین‌خانه راه‌آهن حضرت عبدالعظیم، بعد در تجارتخانه روسی حمل و نقل ایران و سپس در ادارۀ چراغ برق مرحوم حاج حسین آقا امین‌الضرب استخدام شد و کارهای الکتریسیته (برق) و سرکشی  به امور آن به‌عهدۀ وی محول گردید و در تمام اوقات در کار پیدا کردن مردم برای  شورش برضد سلطنت استبدادی و توطئه برای قتل سران استبداد مشغول بود چنانکه بمب‌هائی که در خانۀ میرزا احمدخان علاءالدوله و پشت دیوار خانۀ وزیر  مخصوص و در خیابان پستخانه در سر راه محمدعلیشاه انداخته شد و ترکید و قتل شکرالله خان شجاع نظام مرندی و پسرش خانباباخان شجاع‌لشکر همه به‌دستیاری او بود و در توطئۀ قتل اتابک نیز دخالت داشت.  م. ق. هدایت در کتاب خاطرات و خطرات تألیف خود، راجع به انداختن بمب در خیابان اکباتان در سر راه محمدعلیشاه نظرش جور دیگری است و در این باب می‌نویسد:

«پس از رفتن شاه به مجلس و سوگند یاد کردن که انتظار آرامش و سازش می‌رفت بمب رضاخان شجاع‌لشکر چه بود و چه جهت داشت که شاه عصبانی و مأیوس نشود، رضاخان شجاع لشکر پس از آن عمل به خاک ترکیه متواری شد. در دورۀ قیام به تبریز آمد و پس از قیام با لاهوتی به روسیه رفت. در آن موقع حیدر عمو اوغلی محاکمه می‌شد». و بطور کلی حیدر عمو اوغلی در تمام شورش‌های انقلابی زمان مشروطیت دست داشته و نسبت به کشتن مخالفین آزادی کوچکترین خوفی یا تردیدی به خود راه نمی‌داده است. حیدر خان زبان‌های گرجی، ارمنی و روسی را مانند زبان مادری خود می‌دانست و زبان ترکی و فارسی را که بر این سه زبان علاوه کنیم باید گفت که نامبرده به پنج زبان بخوبی آشنا بوده و نفوذ روحی فوق‌العاده‌ای داشته تا آنجا که هرکس را با یک کلمه طوری مجذوب و منقلب می‌نمود که فدائی او شده و به امر او به هر کاری  اقدام می‌نمود و حتی نفوذ خود را در ستارخان سردار ملی هم به‌کار برده و آن قهرمان نامی همیشه می‌گفت هرچه عمو اوغلی بگوید همان است.

پس از توپ بستن مجلس از طرف محمدعلیشاه، حیدرخان سر از بادکوبه درآورده و در آنجا به‌واسطۀ تبلیغات و مقالاتی که به‌زبان گرجی در روزنامه‌های گرجستان می‌نوشت عده‌ای داوطلب و فدائی برای مبارزه با محمدعلیشاه و یاری به مجاهدین و محصورین تبریز روانه نمود و پس از آن خود نیز به تبریز وارد شد و به‌زودی یکی از ارکان انقلاب آذربایجان گردید و کار  عمده‌ای که در این دوره صورت داد کشتن شجاع‌نظام مرندی به‌وسیلۀ بمب بوده. هنگامی که قوای ملیون از شمال و جنوب به پایتخت حمله برده تهران را گرفتند حیدرخان در این وقایع شرکت داشت و نامبرده یکی از مؤسسین حزب دموکرات ایران و رئیس کمیتۀ ترور یا وحشت بوده که مقدماتش ازقبیل تهیه برنامه و غیره در تبریز چیده شده بود و در تهران ایجاد شد.»

چندی پس از قتل میرزا علی‌اصغرخان اتابک، آیت‌الله سید عبدالله بهبهانی نیز به دست مجاهدین قفقازی ترور شد و حیدر عمو اوغلی به‌اتهام شرکت در قتل، چهل روز بازداشت و زندانی بود.

محمود محمود که حیدر عمو اوغلی را پس از آزاد شدن، در خانۀ خود پناه داده و پنهان کرده بود، در شرح واقعه و دنبالۀ سرنوشت و سرگذشت وی چنین می‌نویسد:

«سید عبدالله بهبهانی به دست یاران حیدر عمو اوغلی کشته شد. چند روز پس از قتل بهبهانی، تقی‌زاده تصمیم گرفت از ایران برود و به من گفت دیگر نمی‌تواند در تهران بماند و از من خواست که ترتیب مسافرت او را محرمانه فراهم آورم. همان شب که بهبهانی کشته شد، چهار نفر تروریستی که مأمور قتل او شده بودند (در رأس آنها حیدر اردبیلی هم ‌اسم حیدر عمو اوغلی بود) در لباس خرده‌فروش دوره‌گرد از تهران خارج شدند. ولی حیدر عمو اوغلی دستگیر و در نظمیه توقیف شد. حیدرخان اندکی بعد از رهائی از توقیف (شعبان 1328 هـ . ق) از طرف حزب دموکرات به مأموریت مخفی میان ایل بختیاری رفت و در ربیع‌الاول 1329 هـ . ق. به تهران برگشت. چون به حضرت عبدالعظیم (شهر ری) رسید مرا از ورود خود آگاه ساخت. شبانه نایب ابراهیم نوکر خود را به آنجا فرستادم. حیدرخان به منزل من وارد شد و چند ماهی در حیاط بیرونی بطور مخفی می‌زیست و اهل خانه او را عموجون خطاب می‌کردند.

 شبی یفرم رئیس نظمیه که آزادیخواه با ایمان و با حزب دمکرات باطناً همکار بود توسط آرسن ارمنی برادر بوغوس (که هر دو از اجزای نظمیه بودند) پیغام فرستاد که به مقامات دولتی، اطلاعاتی دربارۀ محل اختفای آن شخص مهمان،  رسیده و صلاح است هرچه زودتر از ایران برود. وسائل رفتن حیدرخان از ایران فراهم گردید.  حیدرخان در لباس چهاروادار (چهارپادار) از تهران به مشهد و از راه عشق‌آباد  به روسیه و از آنجا به فرانسه و سویس رفت و در اروپا به همکاران لنین  پیشوای انقلاب روسیه پیوست. در نتیجۀ حوادثی که منجر به اولتیماتوم روسیه گردید من هم به اروپا رفتم.  بعضی اعضای حزب دمکرات ازجمله تقی‌زاده، وحیدالملک شیبانی، حسینقلی خان نواب، ماژور استوار برادر عیال من و خود من در لندن جمع شدیم. حیدرخان نیز به لندن آمد و چند جلسه گرد هم بودیم و بعد متفرق شدیم و هرکس به سویی رفت.»