26 تیر 1393
پدرم در بیبیسی علیه انگلیس و شوروی شعر خواند
دکتر مهدی حمیدی شیرازی از شاعران خوشقریحه و توانمند معاصر ایران است. آثار طبع او بسیار ارزشمند و جالب توجه است و برخی از آنها به خاطره برخی از نسلهای ایرانیان تبدیل شده است. همه ما شعرهای معروف «در امواج سند»، «مرگ قو»، «بتشکن بابل» و «موسی» را خوب میشناسیم و در کتابهای درسیمان خواندهایم. دکترحمیدی شیرازی افزون بر شاعری، استاد دانشگاه هم بود؛ اما آنچه درباره او بیشتر از هر چیزی در محافل و جریدههای ادبی مطرح میشود جنجالهایی است که عمده آن را تقابل ادبی شعر نو و سنتی باعث شده بود. حمیدی شیرازی طرفدار سرسخت شعر سنتی بود و با داعیهداران نوگرایی در شعر فارسی مقابله میکرد. درباره زندگی و به ویژه این تقابل دکتر مهدی حمیدی شیرازی و نیز برخی مطالب دیگر، با آقای «نوشیار حمیدی»، فرزند او به گفتگو نشستهایم:
جناب آقای حمیدی! یکی از بحثهایی که غالبا درباره دکتر حمیدی مطرح میکنند این مطلب است که او خیلی مغرور بود. خودش را بهترین شاعران میدانست و برای همین هم انتقاداتی به او کردهاند. شما در این باره چه نظری دارید؟
البته این موضوعی که شما مطرح کردید، آن موقع هم مطرح بود. ولی اگر من بخواهم جواب شما را بدهم، جواب من این است که اولا پدر من معتقد بود که اگر شما یک محصولی را دارید به جامعه عرضه میکنید و این هر چه میخواهد باشد، از جمله شعر، شما باید معتقد باشید که دارید محصول خوبی را به جامعه عرضه میکنید و اگر این محصول چیز خوبی نیست پس چرا آن را عرضه میکنید و اگر چیز خوبی است و شما اعتقاد دارید که محصول خوبی را به جامعه ارائه کردهاید، بنابراین چرا از آن تعریف نکنید؟ این یک جنبه است. جنبه دوم هم اینکه اصولا، اگر شما برگردید به ادبیات قدیم ایران، «مفاخره» در شعر فارسی فصلی برای خودش دارد. شما هیچ کدام از شاعران مشهور را پیدا نمیکنید که از خودشان تعریف نکرده باشند. مفاخره در شعر یک فصلی از تاریخ ادبیات ما است. مثلا خاقانی قطعهای دارد که در آن فضل خود را بر عنصری بیان میکند با مطلع «به تعریض گفتی که خاقانیا/چه خوش داشت نظم روان عنصری.» پدر من هم شعری به اسم هذیان دارد و میگوید: «صد بار بینی پختهتر جانم ز جان عنصری/ این دختران طبع من، وان دختران عنصری.»
یعنی در رفتار عادی و روزمرهشان این ویژگی را نداشتند که با دیگران متکبرانه و باغرور برخورد کنند. به عبارت بهتر این غرور یک خصلت شاعرانه بوده تا منش فردی و اخلاقی؟
بله، همه اینها از باب مفاخره شعری است. از طرف دیگر، در آن زمان یک درگیری شدیدی وجود داشت بین شعر نو و شعر کلاسیک که دو جبهه مخالف ایجاد شده بود. پدر من مدافع شعر کلاسیک بود و یک عده هم طرفدار سبک نیمایی. این درگیری وجود داشت و در این درگیریها، بعضی مواقع حتی در روزنامهها و جراید هم کار به جاهای بالایی میکشید. به همدیگر بد میگفتند. پدر من گاهی شعرهایی را در جواب آنها میگفت.
منظورتان این است که بخشی از این تعابیر بیش از آنکه حقیتا وجود داشته باشند برای تخریب دکتر حمیدی تولید میشد؟
من نمیتوانم دقیق بگویم که از روی تخریب بوده یا بیاطلاعی و یا از جهات دیگر. من چون خودم تماس مستقیم با پدرم داشت آن غرور به آن معنایی که مطرح میشود را ندیدم. البته غرور با آن چیزی که ما غالبا در ذهنمان داریم فرق میکند. غرور پشتوانه دارد. در حالی که تکبر بیشتر معنای منفی دارد. اگر شما یک ساختمان خوبی بسازید، از این ساختمان به شما غرور دست میدهد. این غرور پشتوانه دارد و شما کاری کردهاید که احساس میکنید درخور مفاخره است و شما میتوانید از آن دفاع کنید. تکبر، خودبزرگبینی است و پشتوانهای هم ندارد ولی پدر من، به نظرم متکبر نبود. مغرور به این معنایی که گفتم بود و کاری را که کرده بود و برایش زحمت میکشید مایه غرور خود میدانست. پدر من تا دو سه بعد از نیمه شب، مشغول خواندن و نوشتن و شعر گفتن بود. کار اصلی زندگیش شعر بود. عاشق شعر بود. دوست داشت جایی برود که در آن صحبت از شعر میشود. مثلا اهل مسافرت نبود و تفریحات خاص دیگری هم نداشت. یا جایی جلسه ادبی و شعر باشد و یا اینکه خودش مشغول خواندن و نوشتن بود.
در جریان همین دعواهای شعر کهنه و نو شده بود که دعواها شدت بگیرد یا دکتر حمیدی را اذیتی بکنند؟
بله، اگر شما روزنامههای آن موقع را ببینید سالها در این جراید بگو مگو بود. برخی نشریات برای نوگراها بود. کیهان آن موقع هم که دست آقای عبدالرحمان فرامرزی بود بیشتر از شعر کلاسیک دفاع میکرد. این دعواها گاهی به تلویزیون و رادیو هم کشیده میشد. آقای شاملو گفتند که «یکبار هم حمیدی را با شعر خود آونگ کردم». پدرم هم در خطاب به نوپردازان کممایه و پرمدعا شعر «پشه و شیر» را سرود. در این شعر میگوید: «پشهای گردان چو گردی در فضا/ پشت یال شیری افتاد از قضا.» بعضا این نوپردازها زیاد رعایت ادب و احترام را هم نمیکردند. هر چه میخواستند میگفتند و در روزنامهها چاپ میکردند. پدر من هم عادت کرده بود. خیلی طولانی شده بود. او هم شعری درباره نیما گفته بود که «به شعر اگرچه کسانی آشنا چو نیما نیست/ سوای شعر خلافی میانه ما نیست/ اگرچه واسطه انس ما همان شعر است/میان ما سر آن گفتگو است دعوا نیست.» گاهی به تلویزیون میرفت و درباره این موضوع صحبت میکرد. نوپردازها هم در تلویزیون نفوذ داشتند و مطبوعات غالبا در اختیار اینها بود.
مناظره بود؟
نه، حالت مناظره نداشت. سخنرانی میکردند. جلسات ادبی هم تشکیل میشد که هم نوپردازها میآمدند و هم طرفداران شعر کلاسیک و بحث میکردند. مثلا جلساتی در انجمن ادبی حافظ بود. در این جلسات صحبتهایی میشد و پدر من سخنرانی میکرد. نوپردازها هم طبیعتا به صحبتهای او اعتراض میکردند. یکبار کار آن قدر بالا گرفت که رئیس جلسه مجبور شد به کلانتری تلفن کند و بحث حالت لشگرکشی پیدا کرده بود. ایشان هم با افرادی مثل آقای فیروزکوهی در این سمت قرار داشتند. ماهی یکی دو بار همدیگر را میدیدند. آقای رهی معیری بود که خانه ما آمد و شد داشت. آقای نادر نادرپور اگرچه در زمره نوپردازان و مدافع آنها بود چند باری به دیدن پدرم آمد و چند سال پیش در آمریکا و پیش از فوت مقالهای در تایید موقعیت دکتر حمیدی در شعر معاصر نوشت.
گویا دکتر حمیدی با فریدون توللی هم رابطه خوبی داشت؟
بله، آقای فریدون توللی رابطه شعری نزدیکی با پدرم داشت و علاقه فراوانی بین این دو بود که همیشه ادامه داشت. پدرم شعرهایی برای او سروده و او هم همینطور. خانم سیمین بهبهانی هم رابطه و علاقه شعری خاصی نسبت به پدرم، خصوصا در سالهای اوایل شروع به کار ادبی خود داشت. البته بعدها در این رابطه کمی خلل ایجاد شد. خصوصا مساله جالب برای خانم بهبهانی، نظر پدرم درمورد شروع کار ادبی فروغ فرخزاد بود. دکتر حمیدی کارهای فروغ را متهورانه، میدانست و به او امید میداد که اگر طبع شهری خود را در مسیر درست به کار گیرد میتواند شاعر بزرگی شود.
برخی نقدها که به دکتر حمیدی شده جنبههای سیاسی هم دارد. مثلا امثال شاملو و دیگران گرایشهای شدید چپ سیاسی داشتند و جوان و پر شر و شور بودند. دکتر حمیدی شاید از نظر آنها محافظهکار بود. این نمیتواند یکی از دلایل نقد حمیدی از سوی این جریان باشد هرچند در گذشته دکتر حمیدی اشعار اجتماعی هم داشته؟
بله، شعرهای کتاب «سالهای سیاه» تقریبا همهاش سیاسی است. این کتاب همان موقع هم توقیف شد. شعرهای تندی داشت هم علیه رضاشاه و هم محمدرضاشاه. پدر من سیاسی به معنای آنکه عضو حزب و دستهای باشد نبود ولی درباره مسائلی که مربوط به جامعه میشد وارد میشد و شعر هم میگفت. نظرش را درباره مسائل اجتماعی میگفت. یکبار دکتر حمیدی برای برنده شدن شعر «در امواج سند» در یک مسابقه شعری، به رادیو بی بی سی دعوت شده بود. او در این برنامه شعر «ایران چه میگوید» را خواند. این شعر این گونه است: «می کشندم از دو جانب این به سویی، آن به سویی» که اشاره دارد به دو دولت شوروی و انگلیس. پست دولتی خاصی هم نداشت. آن موقع که دانشگاه پهلوی تاسیس شد که الآن اسمش دانشگاه شیراز شده به پدرم پیشنهاد کردند که رئیس دانشگاه بشود که قبول نکرد. اصلا نمیخواست درگیر این مسائل سیاسی بشود و ریاست دانشگاه هم خواه ناخواه درگیر این مسائل میشود. گاهی از دربار تماس میگرفتند و برای جلساتی دعوت میکردند که شاه هم میآمد. یکبارش را خودم شاهد بودم که پدرم گفت من لباس فرم ندارم. گفتند برایتان لباس میفرستیم ولی قبول نکرد و گفت اهل این مجالس نیستم.
مشرق