18 اردیبهشت 1400
گفتوشنود با آیتالله سید مرتضی مستجابی
فداییان اسلام درپی مرحله اولِ برخورد با کسروی شکل گرفت
73 سال قبل در چنین روزهایی، جمعیتی که در فاصله دو مرحله از اعدام احمد کسروی و به نام «فداییان اسلام» در عرصه سیاست سربرآورده بود، به مرور بروز و نمودی بیشتر می یافت. امازمینهها و پیامدهای تاسیس این جمعیت چه بود؟ و بانیان اولیه آن چه کسانی بودند؟ این موارد پرسشهایی هستند که در گفتوشنودی که در پی می آید، حضرت آیتالله حاج سیدمرتضی مستجابی (مستجاب الدعواتی)ــ که از دوستان صمیمی شهید نواب صفوی و سایر بنیانگذاران فداییان اسلام است ــ بدانها پاسخ گفته اند. امید آنکه مقبول ومفید آید.
□ جنابعالی از دوستان دیرین شهید نواب صفوی واز نزدیک شاهد شکلگیری هسته اولیه جمعیت فداییان اسلام بوده اید. قبل از پرداختن به موضوع اصلی این گفتوشنود، لطفا از چگونگی آشنایی خود با رهبر و اعضای اولیه فداییان اسلام بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم. در زمانی که در مدرسه آخوند ساکن بودم، از جمله طلبهها، مرحوم شهید آقا سید مجتبی نوابصفوی بود که در آن مدرسه مشغول تحصیل علوم حوزوی بود. چند روزی نگذشته بود که آشنایی من با ایشان رقم خورد و خیلی زود با هم مأنوس شدیم. روزها و شبها، با هم ساعات فراغت و تحصیل را میگذراندیم و خاطرات متعدّدی از ایشان دارم. ایشان یک جوان با احساس بود که با اندیشه بلندی که در سر داشت، همیشه در جستجوی کاری بود که نتیجه ای مثبت برای اسلام وجامعه رقم بزند. مثلاً به یاد دارم روزی که با یکدیگر راهی مدرسه میشدیم، در بین راه متوجّه شدیم دیوار خانهای در نزدیکی بازار فروریخته و داخل خانه نمایان است. شهید نوابصفوی قدری تأمّل کرد و از بازاریان پرسید: این خانه کیست؟ گفتند: صاحبخانه از دنیا رفته و اهل خانه توان اینکه دیوار خانه را بازسازی کنند، ندارند! آقا سید مجتبی به محض شنیدن این جمله، فوری عبا و عمامه را کنار خیابان رها کرد و بیلی پیدا و شروع به جمع کردن خاکهای کنار آن دیوار کرد! من هم از یکی از قصّابهای بازار به نام سیّد حمد، بیلی گرفتم و مشغول خاکبرداری از کنار دیوار شدیم. همسایهها و اهالی محل که ما را مشغول کار دیدند، آمدند و بیلها را از دست ما گرفتند و تا عصر همان روز دیوار خانه ترمیم شد و خانه امنیتش تأمین و محفوظ شد. از این گونه کارهای مردمی در رفتارهای آقا سید مجتبی نواب صفوی (رحمهاللهعلیه) فراوان دیده میشد.
□ با عنایت به دوستی شما با شهید نواب صفوی، قاعدتا ایشان برای شما از زندگی خود و فراز و نشیبهای آن، روایتی دست اول نقل کرده است. شاید مناسب باشد که در این بخش از گفت وگو، به اینگونه منقولات مرحوم نواب هم اشاره ای داشته باشید.
من آنچه را که در این باره از ایشان شنیده ام، به غیابی نقل می کنم که مبادا در این باره اشتباهی پیش بیاید و به حساب آن بزرگوار گذاشته شود. آقای سید مجتبی نوابصفوی در سال1303 ش در خانیآباد تهران، کوی مسجد قندی، دیده به جهان گشود. پدرش مرحوم سید جواد میرلوحی به سبب ناراحتی که از دست مرحوم داور وزیر عدلیه آن زمان داشت، یک سیلی به صورت داور زده بود وبه همین سبب، سه سال زندان کشید و پس از آزادی از زندان، طولی نکشید که از دنیا رفت.
آقای سید مجتبی نوابصفوی، تحت سرپرستی داییاش مرحوم سید محمود نوابصفوی واقع شد و پس از گذشت چندسال، در مدرسه حکیمنظامی تهران تحصیل کرد وسپس در مدرسه صنعتی، در رشته مکانیک مشغول شد. در کنار این کار، در مسجد محله خالقآباد مشغول دروس علوم دینی شد و با وجود مخالفت داییاش، در روز هفتم آذر 1321 ش در مدرسه علمیه در زمان حکومت قوامالسلطنه، سخنرانی کرد و با اشاره به کمبود نان و گرفتاریهای معیشتی مردم گفت: « ما وجدانمان اجازه نمیدهد برای تهیه چند قرص نان، پدران و یا مادرانمان با آن همه گرفتاریهایی که دارند، در صف نان معطل شوند. آنها باید به کارهای دیگر زندگی خود برسند نه اینکه در صف خرید نان معطل شوند. ما باید حرکت کنیم جلوی مجلس شورا و فریاد و اعتراض خود را به گوش دولت برسانیم، لذا الان این درس خواندن ما فایدهای نخواهد داشت». در پی این سخنرانی، محصلین دیگر مدارس مانند ایرانشهر و دارالفنون به همراه معدودی از مردم، به راه افتاده و تظاهراتی بر ضد دولت قوامالسلطنه رئیس دولت وقت، در مقابل مجلس شورای ملی صورت دادند که از سوی حکومت به سوی آنان تیراندازی شد و دو نفر کشته شدند. در پی این واقعه، حکومت قوامالسلطنه سقوط کرد و از حکومت عزل گردید.
پس از آن آقا سید مجتبی نوابصفوی در شرکت نفت استخدام گردید و پس از چندی به آبادان منتقل شد و در رشته سوهانکاری مشغول کار شد. روحیه ناآرام او باعث شد میان کارگران نفوذ پیدا کند و شبها در جلسات دایر در مراکز دینی و اجتماعی، حضور پیدا کند و در سخنرانیهای خود، گاهی به حقوق ایرانیان در برابر بیگانگان اشاراتی داشته باشد. مثلا میگفت: « نفت از آن ایرانیان است، اینها نوکران ما هستند، اینها نباید بر ایرانیها مسلط شوند، اینها از ما حقوق میگیرند، نباید به آنها اجازه داده شود بر ما حکومت کنند، ما بر آنها باید حاکم باشیم، چرا آنها باید اعلامیهای صادر کنند و درب کارگاه بزنند که: ورود ایرانی و سگ، ممنوع است؟!». در این اثنا، یک انگلیسی با یک ایرانی برخورد کرد که در پی آن، نوابصفوی کارگران را به اعتراض و اجرای قصاص دعوت کرد و در همان جمع نطقی ایراد کرد و سزای حکم ضارب را بر طبق قوانین اسلامی و دستورات شرع مقدس خواستار شد. کار به درازا کشید و کارگران به محل متخصصان انگلیسی هجوم بردند. فرد موردنظر ( ضارب انگلیسی) فرار کرد و با دخالت پلیس و نیروی پلیس، جریان سرکوب شد. نواب که عامل اصلی این اعتراض بود، شبانه با قایق از آبادان به بصره و سپس به نجفاشرف رفت و پس از ورودبه نجف در سال1331ش، به منزل عمویش ــکه از علما بود ــ رفت و بالأخره برای مشغولیت خود، به تهیه و فروش عطر مبادرت کرد و کمکم حجرهای در مدرسه قوامشیرازی نزدیک مدرسه طوسی، به دست آورد. سپس به خدمت برخی از علما مانند: آیتالله حاج شیخ عبدالحسین امینی و حجتالاسلام و المسلمین شیخ محمد تهرانی رفت و خود را معرفی کرد. علامه امینی که از استعداد و توان بحث و جدل و قدرت کلام نواب آگاه میشوند، به نامبرده نیرو و توان بیشتری میدهند. نواب کمکم سراغ سایر علما رفت و با حضرات آیات عظام: حاج سید عبدالهادی شیرازی، حاج سید ابوالقاسم خویی، سید محمود شاهرودی و حاج سید محسن حکیم و سید هادی میلانی نیز دیدار و رفت و آمد پیدا کرد و در لابهلای صحبتها اشاره میکند که: صدای کسروی در نجف شنیده میشود! از این رو در اوایل سال1324 ش از نجف به ایران رفت و با دو نفر از رفقای خود، با چند روز پس و پیش، همگی وارد تهران شدند.
□ ظاهرا شما و ایشان، برای مواجهه با فعالیتهای کسروی، با هم به ایران سفر کردید. ماجرا از چه قرار بود؟
عرض کنم که، رفاقت ما با مرحوم سید مجتبی نوابصفوی ادامه داشت تا اینکه روزی بنا شد همراه حجّتالاسلام و المسلمین آقاسیّد هاشم تهرانی (رحمهاللهعلیه) برای مبارزه با انحرافات سید احمد کسروی راهی ایران شویم. آن روز به نواب گفتم: آقا سید مجتبی من در این مسیر تا پای خون همراه شما هستم، امّا اگر خونی اتّفاق بیفتد، من نیستم! تا آخر هم در این موضوع پافشاری داشتم.
□ ظاهرا مرحوم نواب در آغازین مراحل عزیمت به ایران،ابتدا به آبادان می رود وطی چند روز، باجمعی از طرفداران احمدکسروی در این شهر به مباحثه می پردازد. شما در این باره چه خاطراتی دارید؟
بله، درآن روزها مرحوم نوابصفوی متوجه شد که عده ای در آبادان، در اثر تبلیغات کسروی، پیرو او شده اند. از این رو، یکه و تنها، در خیابان زند آبادان سخنرانی کرده و میگوید: شما چه مسلمانانی هستید که می نشینید تا فردی مانند کسروی بیاید و به دین و آیین شما آن همه ناروا روا دارد؟ این چه غیرتی است دارید که کسروی چهارده کتاب در رد اسلام بنویسد و شما ساکت و خاموش نشستهاید؟ پس چگونه میتوان شما را مسلمان نامید؟! شما چگونه حکومت مهدی صاحب الزمان(عج) را قبول دارید؟...این سخنان مرحوم نواب، باعث بروز احساسات شدید مردم شد، لذا نیروی انتظامی نواب را جلب کرد و به شهربانی تحویل داد. اما در اثر هجوم مردم و فشار و شعار دادن آنها، فوراً او راآزاد کردند. یکی از مردم آن سامان بعدها برایم میگفت: روزی در خیابان زند، سیدی با لباس روحانیت روی چهارپایهای ایستاد و ربع ساعتی بر ضد کسروی و پیروانش که « پاکدینان» نامیده میشدند، سخنرانی کرد. پاسبانی نواب را جلب کرد و به کلانتری برد. آیتالله شیخ عبدالرسول قائمی(ره) به رئیس شهربانی تلفن کرد و نواب آزاد شد. پس از آن، باز هم نواب آرام ننشست و در بعضی از مساجد و تکایا بر ضد وضع روز و به ویژه علیه سید احمدکسروی، سخنرانی میکرد.
□ایشان از آبادان یکسره به تهران آمد؟
بله،پس از چندی که خیلی هم طول نکشید، راهی تهران و مدرسه مروی شد و در حجره آقا شیخ مهدی حائری سکنی کرد. فردای اقامت در مدرسه، به بازار چهارسوقکوچک رفته و روی چهارپایهای سخنرانی میکند. فردای روز بعد به کلوپ کسروی، واقع در خیابان حشمتالدوله رفته و در نبودن کسروی در میان اعضای آن، به صحبت میپردازد و به آنها میگوید که خواستار مناظره و مباحثه با کسروی است و اعلام میکند: چنانچه کسروی حاضر به مناظره باشد، باید سه شرط را رعایت کند:
اول: تا حصول نتیجه با هم بحث کنیم و از در بیرون نرویم مگر برای حاجات جسمانی. دوم: یکی از اعضای کلوپ صحبتهای هر دو را بنویسد و امضا کند. سوم: پس از مناظره، قضاوت و داوری را به یکی از اعضای کلوپ ــ که در گفتگو حاضر بوده است ــ بسپاریم و نظر او را قبول کنیم.
کسروی پیشنهادها را پذیرفته و با جعل آیهای از قرآن، نواب را محک میزند که با اعتراض ایشان روبهرو میشود و کسروی در پاسخ پرسشهای نواب، وارد مسائل جنبی و فرعی میشود و حل این موضوع را بر مسائل اجتماعی مقدم میشمارد و مدعی میشود که: اصلاً مذهب نمیتواندنقشی در کارها داشته باشد! همانطور که قبلاً گفتم، ما سه نفری( نواب، آقا سید هاشم تهرانی و من) اصلاً به ایران آمدیم که سراغ احمد کسروی برویم و شروع به نصیحت او کردیم. ما هر سه جوانانی با احساسات آتشین بودیم ولی سخنان ما در او موثر واقع نشد و نتوانستیم او را به تغییر رفتارش متقاعد کنیم و این باعث خشم زیاد ما شده بود. کسروی دارای مزایایی بود که نمیتوانست نصایح ما را بپذیرد.اول: اینکه سن او بیشتر از ما بود، دیگر آنکه: از سادات و از خانوادهای روحانی بود و افزون بر اینها: وکیل دادکستری بود، و قضاوت هم میکرد. ویژگی دیگرش هم این بود که: در تاریخنگاری ماهر بود و قلم تأثیرگذاری داشت. در هر حال هم پشتوانههای دولتی و هم انتسابش به روحانیت و سیادت، کار مبارزه با او را دشوار میکرد.
بالأخره نواب چندین جلسه با کسروی مباحثه و مجادله کرد. در یکی از جلسات، پس از شروع بحث، با هم جدال حرفی پیدا کرده و در بعضی از حاضران تشکیک اعتقادی پدید میآید، تا جایی که وقتی یکی از حاضران شرح مذاکرات و مباحثات را برای کسروی بازگو میکند، او با تهدید جواب میدهد. اومتن این گفت وگو را در همان روزها، در روزنامه دنیای اسلام منتشر میکند. به ما خبر رسیده بود که او عصرهای چهارشنبه هر هفته، اقدام به سوزاندن کتب ادعیه و ادبیات میکند. این رفتارش، بنیان اعتقادی مردم را نسبت به دین تضعیف و احساسات متدینین را جریحهدار می کرد.
□ چه شد که شهید نواب صفوی، نهایتا از گفت وگو با کسروی نتیجه ای نگرفت و به فکر از میان برداشتن او رهنمون شد؟
سرانجام پس از جلسات و مباحثات متعدد، سید مجتبی نوابصفوی به این نتیجه میرسد که تنها راه مبارزه با کسروی، از میان برداشتن اوست. خود نواب، قبلا از کتابهای کسروی به این نتیجه میرسد که او مهدورالدم است. نواب درآن روزها میگفت: دراین باره برای من هیچ شک و تردیدی وجود ندارد، من به حجت رسیده ام تا اقدامی که بعداً میخواهم انجام دهم، شک و شبهه نداشته باشد. او میگفت: برایم روشن شد که کسروی برای انگیزههای خاصی این مطالب را دنبال میکند و قابل اصلاح هم نیست. هر چه نصیحت کردم، او دنبال حرفهای خود بود، از این رو بود که چنین تصمیمی گرفتم... البته در آخرین دیدار با کسروی، او اشاره به گروهی از هوادارن مسلح خود ــ که مشهور به گروه رزمندگان بودند ــ کرده و نواب را تهدید میکند.
□او در اولین گام برای اعدام کسروی، چه کرد؟
هنگامی که ماهیت گفتهها و اعتقادات کسروی بر مرحوم نواب آشکار شد، درصدد برآمد تا نخستین اقدام انقلابی و مسلحانه خود را انجام دهد. ابتدا شمشیری از چهارراه گلوبندک خریداری کرد و مدت سه روز در مسیر راه کسروی، پشت مسجد لالهزار، با همراهی یکی از دوستانش بنام محمد خورشیدی، کمین کرد تا مقصود خود را عملی کند.ولی این حرکت، موفقیتآمیز نبود، چون کسروی در اثر سرماخوردگی از خانه بیرون نیامد. سپس مبلغی از یکی از علما گرفت و اسلحهای کمری خرید و با همکاری عدهای از دوستانش، کسروی را زیر نظر گرفت. تا اینکه سرانجام روز هشتم اردیبهشت1322ش، ساعت2 بعدازظهر، مرحوم نواب صفوی، کسروی را در چهارراه حشمتالدوله، هدف یک گلوله قرار داد که به کتف او اصابت کرد. با شلیک دومین گلوله، اسلحه از کار افتاد و نواب بدون اسلحه، به کسروی حملهور شد و نیروی پلیس به یاری کسروی شتافت و او را به بیمارستان رضاپور یا بیمارستان نجمیه بردند و نواب و همراهانش به شهربانی گسیل داده شدند. این خبر در روزنامه اطلاعات انعکاس یافته و منتشر گردید. تیراندازی و حمله به کسروی و بازداشت مرحوم نوابصفوی، موج اعتراض و شکایت عدهای به عملکرد نواب و همچنین عدهای دیگر به بازداشت نواب را به دنبال داشت و مخصوصاً واکنش محافل مذهبی که از این واقعه پشتیبانی کردند. سرانجام با عکسالعمل مردم و علما، رژیم ناچار شد پس از مدت کمی، مرحوم نواب را آزاد کند. این آزادی با کفالت آقای اسکوئی به مبلغ12هزار تومان انجام پذیرفت. آقای خورشیدی هم مدت زمانی بعد آزاد شد و احمد کسروی هم پس از بهبودی، از بیمارستان مرخص گردید.
□ ظاهرا درهمین دوره بود که شهید نواب صفوی مصمم به تشکیل گروه فداییان اسلام شد.این تصمیم چگونه عملی شد؟
بله، اقدام اولیه برای اعدام احمد کسروی، زمینه تأسیس« جمعیت فداییاناسلام» توسط مرحوم نوابصفوی را فراهم کرد. کسروی علیرغم این تهدید و اقدام نواب، به رفتار ضد دینی و لائیک خود ادامه میداد و بالأخره در پی بالا گرفتن احساسات ضد کسروی، رژیم ناچار شد او را محاکمه کند. در روز محاکمه، دوشنبه بیستم اسفند ماه سال1324ش، در شعبه7 بازپرسی دادگستری تهران، سید حسین امامی و جواد ساعتفروش و چند تن دیگر، کسروی و محررّش، هر دو را کشته و برگشتند. سید حسین امامی هم مجروح شد و تمامی عاملین این اعدام ــ که همراه امامی در دادگستری بودند ــ دستگیر شدند. پس از دستگیری آنها، تعدادی اعلامیه به حمایت از ایشان و نیز در مخالفت با بازداشتها، از سوی مردم صادر شد و مردم کوچه و بازار به جشن و شادی پرداختند. علما و مراجع شیعه به ویژه علمای نجفاشرف، فعالیت خود را برای آزادی سید حسین امامی و دیگران انجام دادند و به فاصله مدتی کوتاه، سید حسین امامی آزاد شد. چند نفر بعدی نیز، در همان دادگاه آزاد شدند.
□ ظاهرا از آن تاریخ به بعد،مبارزات شهید نواب صفوی ویارانش تحت عنوان گروه «فداییان اسلام» نظم و انسجام تشکیلاتی پیدا کرد. از آن پس، سیر قضایا چطور پیش رفت؟
در پی شدت یافتن مبارزات آیتالله کاشانی( ره) بر ضد انگلستان و پس از رهایی ایشان از زندان متفقین از سوی قوامالسلطنه نخستوزیر، در بیستوهفتم تیرماه1325ش، وی مجدداً بازداشت شد و به بهجتآباد قزوین تبعید شد. مرحوم نوابصفوی پس از بازداشت آیتالله کاشانی به تکاپو افتاد تا موجبات رهایی این روحانی رشید را فراهم کند. او باردیگر به نجف سفر کرد تا اینکه در مراسم چهلم فوت آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی در تاریخ هفدهم بهمن ماه1325ش، از طرف دولت ایران نمایندگانی به نجف اعزام شدند و در مجلس فاتحه شرکت کردند. مرحوم راشد هم به منبر رفت و در اواخر منبر، مرحوم نوابصفوی ــکه در جلسه حضور داشت ــ از میان مجلس بلند شد و خطاب به آقای راشد گفت: « خواهشمندم منبر را خاتمه ندهید، سخنان ضروری دارم». آنگاه شروع به صحبت کرد و خطاب به نمایندگان دولت ایران گفت: « عمل دولت ایران مبنی بر اعزام نماینده برای عرض تسلیت به حوزه علمیه نجف درخور تقدیر است، ولی اینجا یک تناقض بزرگ مشاهده میشود که ناگزیرم بهنام حوزه علمیه و عالم اسلام بیان کنم. از سوی دولت ایران، به نام اینکه یک روحانی بزرگ رخت از دنیا بسته است، آمدهاند تسلیت بگویند، ولی در همین ایام یک روحانی بزرگ دیگر را بازداشت و تبعید نموده و درواقع به روحانیت اهانت کرده است. بازداشت آیتالله کاشانی با عرض تسلیت متناقض است و منافات دارد، باید هر چه زودتر آیتالله کاشانی آزاد شوند». آقای شیخ احمد بهار ــ که یکی از اعضای هئیت اعزامی ایران به نجف بود ــ در پاسخ گفت: آقای نوابصفوی، آیتالله کاشانی آزاد هستند و به میل خود در قزوین میباشند. نواب جواب داد: « تنها معترض، من نیستم که به من پاسخ می دهید، عالم اسلام و مسلمین جهان و حوزهعلمیه و روزنامهها چنین نظری دارند». سرانجام در اثر فعالیت علما و فشار به دولت، آیتالله کاشانی در بیستویکم خرداد ماه1326ش از تبعید خلاصی یافته و به تهران بازگشت.
□ پیوند دینی و سیاسی شهید نواب صفوی با مرحوم آیتالله کاشانی در همین دوره زمانی برقرار شد؟
بله، نواب که به ایران برگشت، به دیدار معظمله رفت و پایه میثاق گذارده شد. نواب گفت: « در راه اجرای احکام اسلام و رسیدن به هدف دینی خود، با مشورت حضرتعالی، حاضرم تا آخرین نفس استقامت کنم و از آزار دشمن نهراسم». بدین ترتیب نواب با تلاش پیگیر، مبارزات سیاسی و اجتماعی خویش را بنیان نهاد و به آنجا رسید که به عنوان رهبر فداییان اسلام، تحت فرمان آیتالله کاشانی بود. در همان دوره مقرر گشت که مرحوم نواب، هیچ عملی بدون توافق آیتالله کاشانی انجام ندهد.
آزادی آیتالله کاشانی و ایجاد مودت هر چه بیشتر بین ایشان و فداییاناسلام، در دوره ای است که هنوز احمد قوام در سمت نخستوزیری باقی بود. قوام که از بهمن1324 به صدارت منسوب شده بود، به اقداماتی دست زد. از جمله اینکه وزرای تودهای در کابینه او به چشم میخورد، همچنین دادن وعده امتیاز نفت شمال به شوروی در پی توافق با شوروی، مواجهه با حکومت پیشهوری و خروج شوروی از آذربایجان و ورود ارتش شاهنشاهی به آذربایجان، که درخلال آن، مردم زیادی از بین رفتند.
بههر حال قوامالسلطنه پس از خاتمه مأموریت خود در دی ماه1326، جایگاهش را به حکیمی سپرد و حکیمی با وجود ناآرامیهای بسیار، از جمله قتل محمدمسعود توسط حزبتوده، چندان دوام نیاورد و در تیرماه1327، جای خود را به عبدالحسین هژیر داد. هژیر با توجه به سابقهای که داشت، با مخالفت شدید آیتالله کاشانی و فداییاناسلام روبهرو شد. دراعتراض به حضور او در این مقام، تظاهرات گستردهای در تهران بهپا شد که من خود، محور حرکت آن بودم. به دستور آیتالله کاشانی اجتماعی عظیم بهراه افتاد. در ابتدای صف، حقیر بودم که در دستم قرآنکریم بود که آن را در دستمالی تمیز پیچیده و به طرف مجلس حرکت کردیم. این ماجرا تفصیل زیادی دارد که بیان آن زمانی دیگر می طلبد.
□ با تشکر از حضرتعالی که پاسخگوی پرسشهای ما بودید.