30 خرداد 1400

واژ​ه هایی که گرفتار سانسور ساواک شد


واژ​ه هایی که گرفتار سانسور ساواک شد

سید فرید قاسمی در کتاب خاطرات مطبوعاتی خود به بیان خاطراتی در مورد اعمال سانسور در نشریات از سوی ساواک پرداخته است.

در این خاطرات آمده است:

در 14 آبان 1355 یک بار یک مثنوی از خودم در مجله اطلاعات هفتگی چاپ کردم با نام مثنوی هفتم . این شعر توقیف نشد و مجله از زیر چاپ بیرون آمد و منتشر شد . در آن زمان از طرف ساواک دو گونه فهرست ممنوعه برای مطبوعات فرستاده بودند . یکی اسامی 24 نویسنده و شاعر و مترجم و دیگری فهرستی از کلمات ممنوعه که کاربرد آنها در اشعار موجب ممنوعیت چاپ آن شعرها می‌شد . کلمات مورد نظر عبارت بودند از : شهید ، گل سرخ ، فردا ، فریاد ، افق تاریک ، طلوع آفتاب ، زخم ، حنجره ، هراس دلهره ، جنگل و دهها کلمه و تعبیر دیگر که استفاده از آنها در اشعار ممنوع بود و مثنوی من پر بود از این کلمات و تعبیرات .

فردای روز انتشار مجله وقتی به اداره آمدم دیدم «ارونقی» نیست و دستیار فنی آقای اصغر انتظاری، نزار و رنگ پریده در گوشه‌ای نشسته است . او به محض دیدن من گفت «کجایی که خانه خراب شدیم ! تیمسار احسنی مسئول مطبوعات ساواک تلفن زد و در باره مثنوی تو پرس و جو و تهدید کرد. ارونقی هم از شدت ناراحتی تب کرده و مریض شده و به خانه رفته و از من خواسته تا به تو بگویم که به خاطر مسئولیتی که در صفحه شعر داری خودت باید مساله را حل کنی و تا موضوع فیصله نیافته او به دفتر مجله نخواهد آمد و خود من هم حالی بهتر از ارونقی ندارم »

دلیل ترس و ضعف دوستان ما اعمال وحشیانه ساواک بود که شرح آنها را شنیده بودند و اکنون از تصور آن چنین حالی یافته بودند . این مساله دو ماه اتلاف وقت و رفت و آمد و سوال و جواب در پی داشت . اولین گفت و گوی تلفنی من با تیمسار احسنی درست نیم ساعت به طول انجامید و در طول این مدت اصغر انتظاری که در کنار من ایستاده بود می‌لرزید. در اینجا می‌خواهم به چند عبارت تیمسار احسنی اشاره کنم .

گفت : با آنکه می‌دانستی این کلمات ممنوعه است این چه شعری است که از خودت چاپ کرده‌ای؟
گفتم : کلمات که گناهی ندارند ، خود شعر چه اشکالی دارد ؟
گفت : اشکالش این است که دری وری است . سمپاشی است . بودار است .

گفتم : اما تیمسار من این شعر را دو سال قبل هم در مجله سپید و سیاه چاپ کردم . چرا در همان موقع جلوی چاپش را نگرفتید ؟ چرا پس از چاپ اعتراض نکردید تا من امروز دیگر چاپش نکنم ؟

گفت : ما آن موقع نمی‌فهمیدیم ، شعر سرمان نمی‌شد ، نمی‌دانستیم شما شاعرها چه چیز توی این کلمات می‌ریزید و به خورد مردم می‌دهید . اما حالا می فهمیم . کم‌کم ‌داریم از خودتان یاد می‌گیریم . چند تا شاعر مثل خودتان آورده‌ایم که از صبح تا شب اشعار این مجله را می‌خوانند و سطر به سطر و کلمه به کلمه برای ما معنی می‌کنند . دیگر نمی‌توانید هرچه به قلمتان آمد چاپ کنید ...

جالب اینکه روز بعد آقا محمد علی گویا شاعر معاصر با شور و هیجان به دیدن من آمد و گفت که دو شب تمام تحت تاثیر این مثنوی تا صبح بیدار مانده و با اعجاب و ناباوری قدم زده و برای آن جوابی سروده و حالا آورده تا من چاپش کنم . طبعا آن مثنوی را گرفتم ، ولی چند سال صبر کردم تا انقلاب شد و بعد آن را در سال 1358 همراه با مثنوی خودم و شرح ماجرا در همان صفحه به چاپ رساندم .


سید فرید قاسمی ، خاطرات مطبوعاتی ، نشر آبی ، 1383 ، ص 438 و 439