06 تیر 1400
کشتار در مسجد گوهر شاد مشهد
کشتاری که در روزهای 12 تا 14 ژوئیه 1935 در داخل و اطراف حرم مقدس امام رضا در مشهد اتفاق افتاد از خونینترین و بیرحمانهترین وقایع تاریخ ایران بود. تنها واقعه دیگری که شاید تا حدودی با آن قابل مقایسه باشد سرکوب تظاهرکنندگان و قتل بسیاری از آنها به دست نیروهای مسلح در روزهای 5 تا 8 ژوئن 1963 بود.* کشتار مشهد به ویژه از این جهت اهمیت داشت که در حرم مقدس یکی از امامان شیعه صورت گرفت. چنانکه هورنیبروک گزارش داده است، با تیربار تظاهرکنندگان و زائران را مورد هدف قرار دادند که منجر به «تلفات هولناکی شد.» پس از آن واقعه مردم گفتند، «از حرم مقدس امام رضا هتک حرمت شده،» و پیشبینی کردند که آخرِ کار رضاخان رسیده است.
پیشبینی آنها شش سال بعد تحقق یافت؛ ولی آنچه مردم فکرش را نکرده بودند این بود که اربابان انگلیسی رضاخان او را نجات میدهند و از چنگال عدالت میرهانند. در همان زمان هم بروز وقایع 12 تا 14 ژوئیه 1935 مشهد شدیدترین بحرانی تلقی میشد که در تاریخ معاصر ایران رخ داده است. نتیجة این کشتارها تشدید فضای خفقان حاکم بر کشور، از جمله دستگیری و مجازات آنهایی بود که ادعا میشد در تحریک مردم دست داشتهاند.
کلاه فرنگی، ممنوعیت عزاداری در روز عاشورا،
و کشف حجاب زنان؛ سال 1935
برنامه رضا شاه برای کشف حجاب زنان مسلمان و اجبار مردان برای کنار گذاشتن کلاههای سنتی و پوشیدن کلاه «فرنگی» در تابستان 1934 با جدیت بیشتری دنبال شد. در ماه ژوئن 1934، نخست وزیر وقت، فروغی، با انتشار اعلامیهای دلیل غیرموجهی برای این امر برشمرد: «حسبالامر ملوکانه اعلیحضرت همایونی شاهنشاه ایران، هیأت دولت، کلیه وزارتخانهها و ادارات را موظف میسازد که به دستگاههای تابعه خود ابلاغ نمایند کارگرانی که کارشان در فضای باز و در آفتاب است، از این پس باید کلاهی با لبه بر سر بگذارند که صورتشان را از تابش آفتاب حفظ کند.»
در مراسم افتتاحیه مجلس دهم در ماه ژوئن 1935، رسماً اعلام شد که پوشیدن کلاه پهلوی قدغن است و مردها باید کلاه فرنگی به سر کنند.* هورنیبروک در این ارتباط مینویسد: «اطلاع یافتهام که شاه بعد از قدغن کردن کلاه پهلوی گفته است که پوشیدن کلاه فرنگی برای مردان با چادر پوشیدن زنان ایرانی اصلاً جور در نمیآید. از قرار معلوم، در نتیجه این اظهار نظر شاه که البته برای مشاورشان حکم دستور دارد، در میان نسل جوانتر زنان ایرانی جنبشی برای کشف حجاب به راه افتاده است.»
هورنیبروک گزارش میدهد که تلاش برای «عملی ساختن منویات اعلیحضرت» برای ممنوع ساختن حجاب اسلامی رسماً از سوی فروغی که در مقام رئیسالوزراء قرار بود روز 28 ژوئن 1935 در باشگاه ایران میهمانی بدهد، آغاز شد. همه وزرای کابینه و معاونان به همراه همسرانشان به این میهمانی دعوت شده بودند، و زنان باید بدون حجاب در مجلس حاضر میشدند. هورنیبروک اضافه میکند: «از قرار معلوم به دنبال این میهمانی سایر اعضای کابینه و همسرانشان هم میهمانیهای مشابهی برای همکارانشان خواهند داد.» و سپس همکارانشان میهمانیهای مشابهی برای زیردستان و همسرانشان میدهند و این میهمانیها همینطور ادامه پیدا میکند.
استعمال کلاه فرنگی و کشف حجاب زنان بخشی از برنامه غربیکردن ایران بود که با هدف تضعیف اسلام و علماء صورت میگرفت. در اوایل آوریل 1935، دولت محدودیتهای سفت و سختی برای عزاداری در روز عاشورا وضع کرد. راه افتادن دستههای عزاداری ممنوع شد. جی. ریوز چایلدز، کاردار موقت آمریکا، این ممنوعیتها و «ناآرامیهای» بعد از آن را در چندین شهر اینگونه گزارش کرده است:
از قرار معلوم امسال پلیس راه افتادن دستههای عزاداری در خیابانها به شیوه سالهای گذشته را ممنوع کرده بود. میگویند که چند روز قبل از فرارسیدن عاشورا، که امسال به 14 آوریل افتاده بود، برخی ملاها مستقیماً به شاه تلگرام زدند و از او خواستند که محدودیتهای فوق را بردارد. میگویند ملاهایی را که در کرمانشاه و تهران دست به اقداماتی زده بودند فوراً بازداشت کردند و تا فردای عاشورا در حبس نگاه داشتند. به همین ترتیب در بابل، که میگویند بیشترین ناآرامیها را داشته، ظاهراً ملاها از مقامات شهر خواسته بودند که اجازه راه افتادن دستههای عزاداری در خیابانها را بدهند، ولی مقامات از دادن اجازه خودداری کردند، و از قضا شب 13 آوریل در بابل زلزله آمد. در نتیجه مردم خشمگین بابل که حالا باید برای واقعهای ملموستر از شهادت [امام] حسین[ع] در هزار سال پیش عزاداری میکردند به خیابانها ریختند و با نادیده گرفتن حکم دولت، دستههای عزاداری به راه انداختند. مأمورانی که قصد متفرق ساختن عزاداران را داشتند با مردم درگیر شدند و میگویند که در این معرکه حداقل دو مأمور پلیس کشته شدند. میگویند ناآرامیهای کوچکتری هم در برخی نقاط دیگر کشور روی داده است؛ از جمله مشهد، قم، کرمان و یزد.
در تهران، عزاداریهای روز عاشورا به تجمع عزاداران در مساجد و خانهها محدود بود و حتی در این موارد هم عزاداران مواظب بودند که عزاداریشان از حد سینهزنی فراتر نرود. ظاهراً تنش مداومی که بین شهروندان و مأموران سرکوبگر پهلوی وجود داشت همه کشور را فرا گرفته بود. تحمیل اصلاحات و روند مدرن کردن شهرها غالباً موجب بروز مخالفتها و درگیریها خشونتآمیز میشد. آگوستن دبلیو. فرین*، کنسول آمریکا در تبریز، مخالفت مردم این شهر با قانون سربازگیری در سال 1928 و واکنش رژیم را شرح داده است:
طبق خبری که همین الآن حسنعلیخان آصف، کارمند کنسولگری تبریز، به من داد، بعد از ظهر 12 اکتبر در این شهر اعلام کردهاند که قانون سربازگیری به مورد اجرا گذاشته خواهد شد. ولی صبح فردای همان روز مردم بازارها را بسته و در مسجدها تجمع کردند و برخی هم در منازل مجتهدان شهر، میرزاصادق آقا و حاج میرزا عبدالحسن آقا، از رهبران مذهبی شهر، جمع شدند. تلگرامهایی هم در اعتراض به سربازگیری، و همچنین پوشیدن کلاه پهلوی و کشف حجاب به تهران فرستاده شد. در 14 اکتبر، سربازان با شلیک تیر هوایی جمعیتی را که به سوی مرکز سربازگیری در حرکت بود متفرق کردند. در 17 اکتبر جمعیت دیگری به سوی کنسولگری روسیه حرکت کرد، که البته نیت اصلیشان معلوم نبود، و ظاهراً قصد داشتند در آنجا پناه بگیرند. سربازان هم با شلیک هوایی چند گلوله جمعیت را متفرق کردند. همان شب مجتهدان فوق به همراه چند تن دیگر از تجار سرشناس شهر، از جمله کرباسی، بازداشت شدند. روز 18 اکتبر بازاریها به سر حجرههایشان برگشتند و گمان میرود که جنبش مردم خاتمه یافته است. جمعیت تبریز دست خالی است و نیروی نظامی مستقر در این شهر انبوه و ورزیده است.
آنچه کشف حجاب را متمایز میساخت گستردگی مخالفتهای مردم با چنین اقدامی بود که گویا انگلیسیها و رضا شاه را غافلگیر کرده بود. هورنیبروک با لحنی کاملاً متفاوت با آنچه در گزارش مربوط به میهمانیهای پنج روز پیش نوشته بود از مقاومت مردم در برابر این اقدام سخن گفت. ظرف کمتر از یک هفته، وضعیت کاملاً به هم ریخته بود:
احداث شبکه مدرن بزرگراههای عمومی به قیمت تحمیل مالیاتهای سنگین بر دوش مردم، پهن کردن خیابانها به قیمت تخریب املاک مجاور، و پروژه کشیدن خط آهن از دریای خزر به خلیج فارس برای انتقال سریع محصول مزارع خصوصی شاه در شمال ایران، همه و همه را مردم این مملکت همچون تجملاتی پرهزینه به جان خریدند. ولی اعلیحضرت همایونی با پیشنهاد کشف حجاب زنان مسلمان پا بر چیزی گذاشت که برای مردم مسلمان اهمیتی بس فراتر از سنگینتر شدن بارِ مالیاتها دارد. او میخواهد سنتی را پایمال کند که ریشهای بس عمیق دارد، و صدها سال است که در این مملکت رواج داشته، و [این کار او] احساسات مردم را جریحهدار میکند. به رغم موافقتهای اجباری و ابراز همدلی عمومی با عزم شاه برای اجرای این اصلاحات، خصومتی پنهان با کل این برنامه در دل عده کثیری از مسلمانان موج میزند. البته وزرای دولت که مایل نیستند پُستهایشان را از دست بدهند مسلماً همسران خود را وادار به کشف حجاب خواهند کرد و مقامات دونپایه و سایر شهروندانی که دلبستة رژیم گذشته نیستند نیز از آنها پیروی خواهند کرد. با وجود این، بسیاری از مقامات رسمی که در انظار عموم با چهرهای گشاده از این اقدام استقبال میکنند، در خلوت با اخم به آن مینگرند. روحانیون که از آنچه «لامذهبیِ شاه» مینامند به سر حدّ جنون رسیدهاند، حالا حربه جدیدی برای جنگ مخفیانه خود دارند، و دوستان صمیمی و فامیل نزدیک زندانیانی که به مرگهای مرموز در زندان جان باختهاند و یا کسانی که بدون محاکمه تبعید شدهاند حالا ترکش پُرتری برای مقابله با سلسله حاکم به دست آوردهاند.
هورنیبروک در گزارش تکمیلیاش همچنان از مخالفت مردم با کشف حجاب مینویسد:
هیچیک از اصلاحات دوران رضا شاه به اندازه پیشنهاد کشف حجاب با احساس اضطراب و بلاتکلیفی، و یا انزجار علنی از رژیم کنونی در میان مردم همراه نبوده است. به جرئت میتوان گفت که روحانیون با حذف چادر شدیداً مخالفند و اکثر مسلمانان هم از این امر به خشم آمدهاند. گرچه پوشیدن کلاه به اصطلاح «بینالمللی» با توسل به ارعاب و خشونت به اقشار پایینتر جامعه تحمیل شد، اکثر ایرانیهای متعلق به طبقات بالا و متوسط بجای آنکه از کلاه پهلوی، که اتفاقاً دیگر نام «پهلوی» بر خود ندارد، استفاده کنند با سعه صدر و خوشخُلقی این کلاه را بر سر گذاشتند. حتی برخی از شخصیتهای متجدد و روشنفکر از این امر استقبال کردند، ولی بسیاری از آنهایی که شاید در رواج کلاه فرنگی برای مردان محاسنی هم متصور بودند در پیشنهاد تغییر پوشش زنان فقط شرّ میدیدند و بس. حاج آقا حسین قمی، یکی از سه ملای عالیرتبه خراسان، در اعتراض به کشف حجاب زنان، و تا حدودی تغییر کلاه مردان، ابتدا نظراتش را برای شاه تلگرام کرد و سپس عازم تهران شد تا شخصاً مراتب اعتراضش را به عرض شاه برساند. وقتی به شاه عبدالعظیم در مجاورت پایتخت، رسید حضورش حادثهای ایجاد کرد که به همان اندازه اهمیت داشت. خبر ورود او خیلی زود به گوش مسلمانان متدین رسید و در 4 ژوئیه بیشتر بازاریها حجرههایشان را بستند، و صدها نفر به سوی مسجد روانه شدند تا نظرش را درباره اصلاحات اخیر جویا شوند. بلافاصله عدهای مأمور یونیفورمپوش و لباس شخصی به مسجد اعزام و بدینوسیله مانع از تماس مردم با ملا شدند. از آن زمان تاکنون عده زیادی پلیس در این محل مستقر هستند و فکر نمیکنم تا زمان عزیمت ملا از آنجا تکان بخورند. روز 6 ژوئیه یک بار دیگر بازار تعطیل شد، ولی مأموران پلیس بازاریها را تهدید کردند که اگر حجرههایشان را باز نکنند مقامات دولت همه اجناسشان را به حراج میگذارند، و آنها هم اجباراً حجرههایشان را باز کردند. هنوز شایعه شورش مردم تبریز تأیید نشده است.
میگویند حاج شیخ عبدالکریم*، از ملایان قم، تلگرام مؤدبانهای برای شاه فرستاده و از او خواسته از انجام اعمالی که در اسلام حرام است جلوگیری کند. میگویند شاه هم بلافاصله پاسخ داده که برداشتن کلاه پهلوی هیچ ربط مستقیم یا غیرمستقیمی با دین ندارد و اینکه هنوز هیچ دستوری برای کشف حجاب نداده است. همچنین شایع است که شاه دستور داده از این به بعد هیچ افسری حق ندارد با زنان محجبه به خیابان بیاید. اگر چنین حرفی صحت داشته باشد، که یکی از افسران عالیرتبه ارتش صحت آن را تأیید کرده است، معلوم است که شاه خطر بزرگ افتادن تفرقه در بین نیروهای نظامیاش را به جان خریده است. البته در این که خصومتی عمیق و روزافزون نسبت به برنامه شاه وجود دارد شکی نیست. اخباری که به دست کنسولگری رسیده، اخبار واصله به سفارت را تایید میکند و به گمان من فقط تغییر برنامه کنونی میتواند خصومت علنی روحانیون و عده کثیری از جمعیت ایران با شاه را فرو بنشاند. البته واقعاً کسی نمیداند که آیا شاه حاضر است برنامهاش را کنار بگذارد یا خیر، که اگر کنار بگذارد بدون شک حیثیتش به باد خواهد رفت. تا وقتی نظامیان و مأموران پلیس به شاه وفادار هستند، و تا زمانی که این عده برای دولت مشکلی ایجاد نکنند، مردم مجبورند هر اصلاحاتی را که به میل رضا شاه باشد، بپذیرند.
سانسور شدید خبر شورش در مشهد:
روز 12 ژوئیه 1935، مردم و سفارت آمریکا حس کردند حادثة بدی رخ داده، هر چند نمیدانستند کجا. هورنیبروک گزارش داد که کنسولگریهای ترکیه و انگلیس در تبریز شایعه شورش مردم شهر را تکذیب کردهاند. علاوه بر این، دکتر اشمیت، مدیر حفاری گروه باستانشناسی آمریکایی در شیراز نیز خبر شورش مردم این شهر را تأیید نکرده بود. مأموران نظمیه هم «پیام تلگرافی رمزی» هورنیبروک به دکتر دونالدسن از مبلغان مسیحی آمریکایی در مشهد را ردگیری کردند و جلوی رسیدن آن را به مقصد گرفتند. این امر نشان از شدت سانسوری دارد که حتی نگذاشت سفارت آمریکا با مشهد ارتباط بر قرار کند و حدود یک هفته از شورش مردم در این شهر بیخبر ماند.
خبر تظاهرات مردم بالاخره توسط تلگرام مورخ 18 ژوئیه به سفارت رسید؛ هر چند سفارت از تاریخ دقیق و جزئیات حادثه بیخبر ماند: «شورش 8 ژوئیه در مشهد که در اعتراض به کلاه فرنگی و پیشنهاد کشف حجاب صورت گرفت به مرگ چندین مأمور پلیس انجامید و در نهایت برای برقراری نظم از نیروهای نظامی کمک خواسته شد. تا به امروز که اعلامیه وزارت داخله ایران شایعات را تأیید کرد سانسور شدید مانع از تأیید اخبار واصله بود. حکم شاه برای پوشیدن کلاه فرنگی به شدت اجرا میشود. هنوز حکم رسمی برای کشف حجاب صادر نشده است. شورشی در تهران صورت نگرفته و دولت کاملاً کنترل اوضاع مشهد را در دست دارد.»
اعلامیهای که دولت در ارتباط با وقایع مشهد منتشر ساخت، و در آن تاریخ دقیق حادثه ذکر نشده بود، نیز همان روز 18 ژوئیه صادر شد که هورنیبروک در گزارشش به آن اشاره کرده است:
شورشی که میگفتند در تبریز صورت گرفته و مقامات دولت ایران به شدت آن را تکذیب میکردند در واقع در روز هشتم ژوئیه در مشهد رخ داده است و وزارت داخله ایران امروز رسماً این مسئله را تأیید کرد. در اعلامیه وزارت داخله اشارهای به تعداد کشتهها و مجروحین نشده و سانسور شدیدی که بلافاصله به دنبال بروز شورش بر اخبار ارسالی از مشهد اعمال شد، اطلاع از جزییات بیشتری از آنچه از سوی وزیر داخله منتشر شده را بسیار دشوار ساخته است. لازم به ذکر است که طی ده روز اخیر شایعاتی درباره شورش مردم تبریز، شیراز و قم وجود داشت، ولی هیچ خبری از ناآرامی در مشهد نبود. شایعات مربوط به سه شهر اول خیلی زود تکذیب شد، ولی فضای حاکم بر تهران سنگین است و ظاهراً یک حس بلاتکلیفی بر مردم حاکم شده است.
هورنیبروک ترجمه اظهارات وزیر داخله را نیز در گزارش خود گنجانده است:
بنا به گزارش واصله از استاندار خراسان در شب هشتم ژوئیه ملایی به نام شیخ بهلول که سابقه آشوبگری و توطئه داشت و قبلاً نیز تحت پیگرد قرار گرفته بود عدهای اوباش سادهلوح و بیسواد را دور خود جمع کرده و برای آنها سخنرانی کرد، و جلسات سخنرانی او سه روز ادامه داشت. عدهای اراذل و اوباش دور او جمع شدند و بهلول به یاوهگویی درباره کلاه و لباس جدید پرداخت. وقتی که این شخص زبان به فحاشی و هتاکی گشود، مقامات نظمیه سعی کردند او را از ایراد یاوههایی که میتوانست موجب شورش و بینظمی و ناامنی شود منصرف کنند ولی موفق نشدند. مردم از این امر نگران بودند و مقامات نظمیه تصمیم گرفتند جمعیتی را که در برابرشان مقاومت میکرد متفرق سازند، که منجر به قتل و جرح تعدادی [از مأموران پلیس] شد. نظمیه ناچار از نیروهای نظامی کمک خواست. آشوبگران هم با سلاحهای مهلکی که در دست داشتند با سربازان درگیر شدند. سربازان نیز برای اعاده نظم ناچار به شلیک گلوله روی آوردند. اراذل و اوباش یا دستگیر و یا پراکنده شدند، ولی مسبب این اغتشاشها، یعنی شیخ بهلول، توانست فرار کند. نظم و امنیت بار دیگر برقرار شده است. مأموران نظمیه هم اینک در حال تحقیق برای یافتن حقایق هستند.
روزنامه ژورنال دُ تهران برای آنکه از قافله عقب نماند، پس از چاپ اعلامیه وزیر داخله، افزود:
چرا این توطئهگر با آن سابقه نفرتانگیزش روز 11 ژوئیه را برای این حادثه اسفناک انتخاب کرد؟ زیرا بعد از 25 سال که از به توپ بستن گنبد حرم امام رضا به دست نیروهای تزاری در روز 11 ژوئیه میگذرد، هر ساله مردم مشهد برای ادای احترام و تأثر خود از این واقعه در صحن مسجد جمع میشوند. شیخ و اراذل و اوباشش در صحن مسجد مزبور، که مأمن مردم است، تجمع کردند؛ ولی برای حفظ جانشان مجبور به فرار شدند. البته او فرد آرمانگرایی نبود، بلکه شخص خائنی بود که بازداشت و به جرم آدمکشی یا تبهکاری مجازات خواهد شد. این هم یک جنبش مردمی نبود، زیرا مردم مشهد با آشوبگران مخالف بودند. این یک توطئه است، عمل ننگین یک مرتجع بیدین و بیآبرو که متأسفانه مسبب مرگ عدهای مأمور پلیس و سرباز شد که در راه ادای وظیفه جان باختند، و [ما هم] به احترامشان سر فرود میآوریم.
حتی اشارهای هم به تلفات سنگین غیرنظامیان نشد. بیداد و پوچی اجبار مردان به پوشیدن کلاه فرنگی بجای کلاه پهلوی از این گزارش بخوبی پیداست:
حداقل عجالتاً شاه عزم خود را جزمِ اجرای حکم ممنوعیت کلاه پهلوی کرده است. نظمیه با هوشیاری تمام حکم شاه را اجرا میکند و دیگر شک و تردیدی نیست که مردان ایرانی بعد از این کلاههای فرنگی به سر میکنند، و بدین ترتیب حداقل ظاهر تمدن اروپایی را به خود میگیرند. مأموران نظمیه کلاه شهروندان را از سرشان برداشته و در ملأ عام پاره کردهاند. در این ارتباط هیچ کوتاه نیامدهاند و حتی نشانهای از آن بروز ندادهاند، و نتیجه این بوده است که صدها آدم خشمگین ناچار سرِ بی کلاه به محل کارشان رفته و به منزل بازگشتهاند. همین چند روز پیش در لالهزار یک پلیس سوار با سرعت میتاخت و کلاه پهلوی را تکه تکه میکرد و به طرف جمعیت میانداخت.
هورنیبروک که هنوز از وسعت خونریزیهای مشهد خبر نداشت، گزارشش را با این نظر طنزآمیز به پایان میرساند: «تا وقتی کلاه پهلوی کاملاً و قطعاً از کل ایران محو نشده است نباید انتظار داشت که کشف حجاب به مسئله مهمی تبدیل شود. از نظر من، اجرای چنین حکمی تهران را به یکی از جالبترین محلهای مأموریت در سرویس خارجی تبدیل خواهد کرد.»
هورنیبروک ابتدا از سفیر افغانستان جزئیات حادثه هولناک مشهد را شنید:
در گفتگویی که درباره اخبار ارسالی از سرکنسول افغانستان در مشهد به سفیر افغانستان با او داشتم، اطلاعات زیر به دست آمد: سفیر به من اطلاع داد که از طریق یک پیام رمزی از سوی سرکنسول افغانستان در مشهد شرح مفصلی از اوضاع به دستش رسیده است؛ اینکه در جریان شورش هشت افغانی کشته شده، پانصد نفر از مردم جان باختهاند، هشتصد نفر مجروح شدهاند و تقریباً دو هزار نفر یا به زندان افتادهاند یا ناپدید شدهاند. اطلاعات واصله از سرکنسول افغانستان حاکی از آن است که بر خلاف آنچه در اعلامیه وزارت داخله ایران آمده بود، شورش در 8 ژوئیه صورت نگرفته، بلکه روز دوازدهم ژوئیه شروع شده و تا پاسی از شب 13 ژوئیه ادامه یافته است. طبق گزارش سفیر، پلیس از جمعیت کثیری که در اعتراض به تصمیمات جدید شاه در مسجد جمع شده بودند، خواست که متفرق شوند و آنها هم خودداری کردند. آنوقت استاندار خراسان با ارسال تلگرامی برای شاه از او کسب تکلیف کرده بود. پاسخ آمد که یک بار دیگر از آنها بخواهید تا به طور مسالمتآمیز حرم را ترک کنند و چنانچه خودداری کردند از نیروهای نظامی کمک بگیرید و آنها را به زور متفرق کنید. سربازان ابتدا برای بیرون راندن مردم از پناهگاهشان از تفنگ استفاده کردند، و سپس با تیربار آنها را به گلوله بستند که منجر به تلفات هولناکی شد.
ارتش هم اینک کنترل کامل و مطلق اوضاع را در دست دارد، ولی فضای حاکم بر شهر بسیار سنگین و پر تنش است. هیچ یک از اتباع آمریکایی یا اروپایی در این ماجرا کشته نشدهاند. سفیر افغانستان از سرکنسول این کشور در مشهد خواسته است تا نام و شماره گذرنامه هشت زائر افغانی را که ادعا میکند در جریان این شورش کشته شدهاند در اختیار او بگذارد تا به محض انتشار این اطلاعات مراتب رسمی اعتراض خود را به دولت ایران ابلاغ نماید.
هورنیبروک شرح گفتگوهایش با دکتر دونالدسن، از مبلغان آمریکایی، را که روز 20 ژوئیه وارد تهران شده بود چنین گزارش میدهد:
دکتر دونالدسن، که پیش از آمدنش به تهران سعی کرده بودم از طریق تلگراف با او تماس بگیرم ولی موفق نشده بودم، اطلاعات زیر را در اختیارم گذاشت. شورش صبح روز 12 ژوئیه شروع شد؛ و یک ملای ایرانی که در حرم بالای منبر رفت و سخنان تندی بر ضد اصلاحات پیشنهادی شاه ایراد کرد، شورش را تشدید کرد. نگهبانان او را از منبر پایین کشیدند و موقتاً حبس کردند. مردم ناگهان سر به شورش گذاشتند و ملا را از دست نگهبانان نجات دادند. او هم دوباره برای جمعیتی که هر لحظه به تعدادشان افزوده میشد شروع به سخنرانی کرد. نیروهای کمکی پلیس به صحنه شتافتند و تلاشهای نافرجامشان برای متفرق کردن جمعیت تا پایان روز منجر به کشته و مجروح شدن چند نفر شد. استاندار خراسان اوایل صبح روز بعد تلگرامی برای شاه فرستاد و از او کسب تکلیف کرد و در پاسخ تلگرامی دریافت کرد به این مضمون که همه نیروهای نظامی موجود را به کمک بگیرید و جمعیت را به زور متفرق کنید حتی اگر این امر مستلزم ویران کردن حرم باشد. به محض دریافت این تلگرام متن آن را برای آشوبگرانی که هر لحظه تعدادشان زیادتر میشد خواندند. تا بعد از ظهر روز 14 ژوئیه جمعیت حاضر در حرم و اطراف آن به بیش از 10 هزار نفر میرسید. نیروهای نظامی مشهد چندان منظم نبودند و برخی از آنها از فرمان افسران مافوق برای شلیک به مردم سرپیچی کردند. یکی از آنها خودکشی کرد و بعداً چندین افسر به اتهام ناتوانی در مطیع کردن افراد زیردست خود بازداشت شدند.
به همین دلیل به سرعت پانصد نظامی کادر را از شهر مجاور به مشهد آوردند و همین نیرو بود که بعداً به روی جمعیت حاضر در حرم آتش گشود و بالاخره آنها را متفرق ساخت. مجموعاً بیش از دو هزار نیروی نظامی در این درگیری شرکت داشتند. ابتدا با تفنگ و تیربار به سوی مسجد آتش گشودند که صدمه جدی ولی قابل جبرانی به مسجد وارد کرد. ابتدا به بالای سر جمعیت شلیک میشد ولی به تدریج لولهها پایینتر آمد و تلفات هولناکی به جای گذاشت. طبق برآورد مبلغان مقیم محل بین چهارصد تا پانصد نفر کشته یا مجروح شدند و دست کم بین پانصد تا ششصد نفر هم دستگیر شدند. البته تعدادی مأمور پلیس و سرباز نیز در میان کشتهها و مجروحین دیده میشد، ولی بیشترشان غیرنظامی بودند.
برآورد تلفات از سوی انگلیسیها
انگلیسیها در ابتدا سعی داشتند این تراژدی را کوچک جلوه دهند. درست همانگونه که مرگ سردار اسعد و دیگران در زندان را به علل طبیعی نسبت داده بودند، حالا هم سعی داشتند تعداد تلفات را بسیار کم جلوه دهند. هورنی بروک تفصیل صحبتهایش با سفارت انگلیس را اینگونه حکایت میکند:
وقتی خبر شورش به تهران رسید وزیرمختار بریتانیا شمیران را به قصد کمپینگ ترک کرده بود و زیردستانش هم تمایلی نداشتند پیش از اینکه بتوانند با او تماس بگیرند و اجازه افشای محتویات گزارش واصله از کنسول بریتانیا را کسب کنند، اطلاعاتی در اختیار من قرار دهند. وقتی اجازه او را کسب کردند، دبیر سفارت کل گزارش را در اختیارم گذاشت. گزارش مزبور کلاً اظهارات سفیر افغانستان و دکتر دونالدسن را، به استثنای تعداد کشته، مجروح و دستگیرشدگان، تأیید میکرد. برآورد سفارت بریتانیا به ترتیب زیر است: آمار و ارقام به دست آمده از نظمیه مشهد توسط کنسول بریتانیا به شرح زیر است: بیست و پنج نفر کشته و شصت نفر مجروح. با وجود این،انگلیسیها در برآورد خود ازتعداد کشته و مجروح تجدیدنظر کردند. هورنیبروک گزارش میدهد:
امروز صبح با سفیر افغانستان صحبت کردم و او ابراز داشت که سرکنسول افغانستان در مشهد آمار کشتهها، مجروحین و محبوسین را تغییر نداده و شخصاً معتقد بود که برآوردها تقریباً درست است. علاوه بر این، محتویات آخرین گزارشهای رسمی ارسالی از مشهد را از وزیرمختار بریتانیا دریافت کردم. گزارشهای مکتوب و تلگرافی به سهولت در اختیارم قرار گرفت و به طور کلی با اطلاعاتی که قبلاً به وزارت امور خارجه تسلیم کرده بودم مطابقت داشت. وزیرمختار بریتانیا هم اینک تعداد کشتهها و مجروحین را بین چهارصد تا پانصد نفر تخمین میزند. در زیر برخی اظهارات کنسول بریتانیا در مشهد را که وزیر مختار بریتانیا به طور محرمانه در اختیارم قرار داده است نقل میکنم.
هورنیبروک گزیدهای از گزارش کنسول را ذکر میکند:
مقامات نظامی یکصد و بیست و هشت کشته را در گودالهایی دفن کردهاند. شمار مجروحین هم از دویست یا سیصد نفر کمتر نیست. هم اینک پانصد و چهار نفر در سربازخانهها محبوس هستند، که از این تعداد دویست نفرشان مجروحند. در زندانهای غیرنظامی نیز سیصد و یازده نفر محبوسند که از این تعداد بیست و هشت نفرشان مجروح هستند. هر روز محبوسین سربازخانهها را در گروههای سی نفره به فلک میبندند. دو افسر و هجده سرباز هم کشته و چهارده نفر دیگر مجروح شدهاند. سیزده زائر افغان هم جان باختهاند (سفیر افغانستان تعداد آنها را هشت نفر ذکر کرده است). تعداد بازداشتشدگان هم اینک از مرز هشتصد نفر هم میگذرد. اولین خونریزیها در شب یازدهم رخ داد که آشوبگران فرمانده سربازان را درون جوی آب انداختند، و همین کار باعث شد که او به زیردستانش فرمان آتش به سوی جمعیت بدهد. در اثر این تیراندازیها هجده نفر کشته و پنجاه نفر مجروح شدند. جمعیت در روزهای دوازدهم و سیزدهم بیشتر و شورش فراگیرتر شد که نهایتاً به قتل عام شب چهاردهم انجامید. نارضایتی قشون مشهد موجب شد که فرمانده قشون بسیاری از آنها را خلع سلاح و در طول دو روز بعدی در سربازخانهها محبوس کند. ملاهای حاضر درحرم علناً به شاه میتاختند و از نوآوریهای اروپایی و مالیاتهای سنگین به خدا پناه میبردند. آشوبگران داخل و خارج حرم نیز با آنها همدلی میکردند...
علاوه بر این، [وزیرمختار بریتانیا] تلگرامی را به من نشان داد که از کنسول بریتانیا در تبریز به دستش رسیده بود. در تلگرام آمده بود که پناهندگان مشهدی وارد تبریز شدهاند و خبر قتل عام اخیر را نیز با خود به شهر آوردهاند و اینکه مردم شدیداً از دست شاه خشمگین هستند. ...آستان قدس امام را به خون کشیدهاند. این جملهای است که همه مسلمانان متدیّن در تهران به یکدیگر میگویند، و بدون شک تأثیر زیادی بر اذهان مردم داشته است. به جرئت میتوانم بگویم که شاه قطعاً محبوبیت خود را در بین مردم عادی، و تا حدود کمتری بین مقامات کشور از دست داده است. خیلی از آنهایی که تا چند ماه پیش او را «رضا شاه کبیر» میخواندند، حالا در خلوت به خاطر قتل عام مشهد تقبیح میکنند. اطلاع یافتهام که حتی ایرانیهای فرهیخته و متجددی که دارای مناصب عالی نیز هستند علناً معتقدند که [شاه] مرتکب اشتباه بزرگی شده و به همین دلیل آبرو و حیثیت خود را تا حدود زیادی از دست داده است.
اعدام نایبالتولیه آستان قدس
به محض وقوع این واقعة اسفناک جستجو برای یافتن سپر بلا شروع شد. بنا به گزارش روزنامهها، رضاشاه در جمع وکلای مجلس که در 24 ژوئیه 1935 به کاخ سعدآباد رفته بودند «سخنان بسیار مهمی ایراد کرد». هورنیبروک این سخنان را در گزارش خود آورده است:
از منبعی که به نظرم موثق است اطلاع یافتم که در دیدار فوق شاه سخنان زیر را ایراد کرده است: حرم باید محل عبادت باشد، نه فتنه و آشوب. اعلیحضرت به روشنی ابراز داشتند که با توجه به رفتار فتنهجویانه بسیاری از آنهایی که در حرم پناه گرفته بودند، هر گونه اقدامی، حتی تخریب بنای آن، تحت چنان شرایطی موجه بود. ایشان مشخصاً به ملای جوانی اشاره کردند که رهبری شورش را داشت و او را متهم ساختند که در سوریه مشغول تبلیغات مخربی علیه دولت ایران بوده است. سپس به مقامات بیکفایت مشهد شدیداً تاختند و آنها را بیعرضه و بزدل خواندند. ایشان اعتقاد داشتند اگر مقامات غیرنظامی ابتکار عمل و جسارتی را که از چنین مقاماتی انتظار میرود از خود نشان داده بودند، به سادگی میشد از خونریزی پرهیز و جمعیت را متفرق ساخت. شاه در آخر اسدی، فرزند نایبالتولیه آستان [قدس] را مخاطب قرار داد و او را در حضور وکلای دیگر مجلس شدیداً تحقیر کرد.
کاملاً روشن بود که شاه، اسدی را سپر بلا قرار داده و آخر کار اسدی نزدیک است. هورنیبروک در گزارشی با عنوان «بازداشت گسترده مقامات دولتی- اعدام محمدولی اسدی» سرنوشت نایبالتولیه نگونبخت آستان، و ادامه حکومت وحشت را چنین شرح میدهد:
رسماً اعلام شد که محمد ولی اسدی، که تا همین اواخر نماینده شاه در تولیت آستان قدس در مشهد بود، در 21 دسامبر اعدام شد. یک دادگاه نظامی، اسدی را محّرک اصلی آشوبگران در مشهد شناخت و او را به اتهام خیانت به کشور مجرم اعلام کرد. مقامات میگویند که پیش از صدور حکم، اسدی به جرم خود کاملاً اعتراف کرده بود. در ارتباط با اعدام اسدی قابل ذکر است که میگویند رئیسالوزرای سابق [فروغی] از اسدی نزد شاه شفاعت کرده بود. ولی یکی از دوستان نزدیک رئیسالوزرای سابق میگوید که او هرگونه تلاش برای آزادی اسدی را شدیداً تکذیب میکند. وقایع دو هفته اخیر از این جهت اهمیت دارد که عدهای از مقامات دولت دستگیر و عدهای دیگر هم از پُستهای خود منفصل شدهاند. سلمان اسدی، پسر محمدولی اسدی، از پُست مدیرعاملی بانک کشاورزی ایران برکنار شد. علیاکبر اسدی، پسر نایبالتولیه اعدام شده آستان، ترجیح داده که در جلسات مجلس حاضر نشود و شکی نیست که همکارانش او را استیضاح خواهند کرد. محمد رضوی، معاون وزارت پُست و تلگراف و تلفن نیز بازداشت، ولی بعداً آزاد شد. حجازی از وزارت مالیه، هم بازداشت و بعداً آزاد شد. هر دوی این اشخاص به اتهام اختلاس دستگیر شده بودند، ولی بعد از آزادی به پُستهایشان برگشتند. عبدالعلی لطفی، رئیس دادگستری خراسان، نیز هم اینک در یک دادگاه نظامی تحت محاکمه است و تعدادی از مقامات دونپایه نیز که اتهام بیشترشان اختلاس است بازداشت شدهاند. حاجی قائم مقام التولیه، آقازاده و عده دیگری از ملایان مشهد نیز بازداشت و از خراسان تبعید شدهاند.
امنیت شخصی رضاشاه: نقش انگلیس
هورنیبروک در انتهای گزارش 25 ژوئیهاش به اقداماتی اشاره میکند که انگلیسیها برای حفظ امنیت شخصی رضا شاه و محفافظت از او در برابر ترور انجام داده بودند. بنابراین نباید تعجب کرد که چرا انگلیسیها در سال 1941 جان رضاشاه را با آن سرعت نجات دادند و او را به منزل امن رساندند. در فصل سوم به همراهی سرگرد پیبوس، وابسته نظامی انگلیس، با شاه در سفرش به چالوس و بندر پهلوی در سال 1936 اشاره کردیم. حالا میتوانیم علت نزدیکی وابسته نظامی انگلیس به شخص شاه را در طول این سفر درک کنیم: این امر برای تضمین امنیت رضا شاه بود. علاوه بر این، انگلیسیها با حفاظت از او ادامه کشتارها را نیز تضمین میکردند. از اسدی و داور که بگذریم، نصرتالدوله و مدرس هم خیلی زود به سرنوشت دیگران دچار شدند:
همه دیپلماتهایی که درباره این مسئله با آنها صحبت کردم موافقند که شورش مشهد مهمترین حادثهای بود که در طول حکومت شاه فعلی رخ داده است، و هر چند شاه توانست قانون و نظم را برقرار کند، ولی محبوبیت و آبرو و حیثیتش را کاملاً از دست داد. وزیر مختار بریتانیا اوضاع کنونی را از بحرانیترین اوضاع طول تاریخ این مملکت میداند. البته او هیچ شکی به توانایی شاه برای حفظ نظم و قانون ندارد، بلکه از احتمال ترور او میترسد. او اخباری را که قبلاً به دستم رسیده بود تأیید کرد؛ مبنی بر اینکه نگهبانان کاخ شاه در شمیران دو برابر شده و مردمی را که در تپههای مجاور کاخ سلطنتی بودند نیز از آنجا دور کردهاند.
از گفتههای یکی از اعضای گروه باستانشناسی آمریکایی در ری این طور فهمیدم که مقامات نظامی برای جلوگیری از کشیده شدن وقایع مشهد به سایر شهرهای بزرگ و کوچک کشور هیچ چیز را به بخت و اقبال واگذار نکردند. او گفت که فردای شورشهای مشهد دیده است که چهل کامیون سرباز روانه قم هستند، که از نظر تعصب مذهبی فقط مشهد از آن جلوتر است.
کتاب رضا شاه و بریتانیا، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیایی