16 مرداد 1397

ناگفته هایی از زندگی آیت الله العظمی خویی


مصاحبه با سید موسی خویی نوه آیت الله خویی

ناگفته هایی از زندگی آیت الله العظمی خویی

به مناسبت هفدهم مرداد سالگرد رحلت آیت الله سید ابوالقاسم خویی 

مهندس سید موسی خویی؛ فرزند ۷۱ ساله مرحوم آیت‌الله سید جمال‌الدین خویی و نوه و مشاور مرحوم آیت‌الله‌العظمی سید ابوالقاسم خویی بوده است. آقای خویی که کارشناس مسایل سیاسی عراق و جهان تشیع است، بیش از چهار دهه در کنار جد خود زیسته و سال‌ها مورد مشورت آن مرجع برجسته قرار می‌گرفته است. سید موسی خویی همچنین رابط میان حزب‌الدعوه و مرحوم آیت‌الله خویی بوده و پس از آن‌که حکم اعدام وی از سوی حکومت صدام حسین صادر می‌شود، بهار سال ۵۹ از عراق فرار کرده و مقیم ایران می‌شود. وی در این گفت‌وگو به ارایه تحلیل‌ها و خاطرات خود از حیات سیاسی پدربزرگ فقیدش می‌پردازد.

آقای مهندس، جد شما مرحوم آیت‌الله خویی در زمان انقلاب ۱۹۲۰ در عراق بودند؟

بله ایشان در سن ۱۴ سالگی به عراق رفته‌اند؛ یعنی زمان قیام علمای عراق علیه انگلیسی‌ها ایشان در حدود بیست سال داشتند .

 پس ایشان در آن زمان در عراق بوده‌اند. آیا فعالیتی در این جریانات سیاسی داشته‌اند؟ چون چیزی از ایشان در این مورد ثبت نشده است.

خیر؛  ایشان کم‌سن و سال و جوان بوده و در آن زمان و در ابتدای طلبگی، آشنایی با شرایط سیاسی مقداری زمان‌بر است.

شاگرد مرحوم صاحب عروه نبوده‌اند؟

خیر؛ در درس آقا سید کاظم یزدی شرکت نکرده‌اند.

چون صاحب عروه در سال ۱۹۱۹ از دنیا رفته‌اند. حدود سال ۱۲۹۸ شمسی.

این تاریخ مصادف با سال‌های نخست طلبگی جد بزرگوار در نجف بوده است. ایشان در نوجوانی از آذربایجان به نجف رفته بود و زمان بیش‌تری لازم بود تا بتوانند وارد فعالیت سیاسی در نجف شوند. البته پدرشان فعالیت سیاسی داشت و در قضایای گوهرشاد از ارکان قیام علیه پهلوی اول بوده‌اند  و رضاشاه ایشان را از مشهد تبعید کرد.

ایشان در خوی فعالیت سیاسی یا اجتماعی نداشته‌اند؟ با توجه به این‌که آذربایجان در زمان نوجوانی ایشان، مرکز مشروطه‌خواهی و مملو از فعالیت سیاسی بوده.

خیر؛ ایشان در سال‌های زندگی در خوی سن خیلی کمی داشته‌اند. شش کلاس هم در مدارس امروزی خوی درس خوانده بودند و می‌گفتند که هر شش کلاس را هم شاگرد ممتاز شده‌اند. دانش‌اندوزی و تلاش سرسختانه برای فراگیری علوم مخصوصاً علوم دینی، شاخص روشن حیات برکت‌بار ایشان بود. دائماً مشغول مطالعه و تحصیل بودند. ایشان در نجف جزو شاگردان میرزای نایینی می‌شوند و میرزا در پاسخ به این سؤال که چرا تعداد شاگردان شما کم است، گفته بودند که سید علی میلانی و سید ابوالقاسم خویی برای من کافی است. شما می‌دانید که شاگرد مبرز چقدر روی خود استاد تأثیر دارد. خود مرحوم آقا به سید علی شاهرودی (پدر آقای هاشمی شاهرودی) و سید محمدباقر صدر خیلی تکیه داشتند. روحیه علمی آقای صدر هم شبیه آقا بود و فکر و ذکرشان درس بود. خود آقا به‌قدری مشغول درس بودند که وقتی از ایشان پرسیدیم چرا تفسیر قرآن را ادامه ندادید، گفتند سی‌چهل سال وقت می‌خواست و من فرصت این کار را نداشتم. در ۷۲ سالگی ایشان تألیف معجم رجال الحدیث را شروع کردند و ۱۵ سال طول کشید که کار بسیار سختی بود. یک بار به آیت‌الله فیاض گفتم که اگر امکانات کامپیوتری امروز بود، این کار خیلی راحت‌تر انجام می‌شد. در هر صورت، دغدغه ایشان به‌خصوص در دوران طلبگی عمده درس و تحقیق بود و فعالیت‌های سیاسی معمولاً در حوزه‌های سنتی به‌عنوان شرایط مقطعی و حرکت در زمان‌های بروز تهدیدات علیه اسلام مشاهده می‌شود. ایشان همچون اغلب علمای حوزوی معتقد بودند که رهبری سیاسی و ممارست‌های روزانه در امور سیاسی نیاز به ابزارهای مطمئن و کارآزموده در میدان سیاست دارد و این امر جزو چشم‌داشت‌های حوزه‌ها نبوده است. اما ایشان در ۱۵ خرداد در سطح وسیعی در قیام مردمی شرکت کردند. بیانیه‌های مختلفی علیه حکومت پهلوی صادر کردند و با اشاره به خطر فزاینده نفوذ صهیونیسم و بهائیت، حکومت پهلوی را تهدید به مجازات کردند. قبل از جریان ۱۵ خرداد سفیر ایران که مشایخی نام داشت پول زیادی پیش آقا آورد و گفت این‌ها خمس اعلی‌حضرت است؛ ولی آقا قبول نکردند و گفت استقلال من مخدوش می‌شود. حتی پدرم نیز حاضر نشد این پول را قبول کند. به‌واسطه همین استقلال مالی بود که ایشان توانستد در جریان ۱۵ خرداد، در نجف به عملکرد شاه اعتراض کنند.

در زمان انقلاب سال ۵۷ چطور؟

در منزل مرحوم آقا در زمان انقلاب ایران، دو جناح موافق و مخالف با جریانات ایران حضور داشت و به آقا گزارش‌های مختلف می‌دادند. یک گروه، اوضاع ایران را خیلی منفی جلوه می‌داد و از انقلابیون ایران بد می‌گفتند. یک گروه هم خود ما بودیم که سعی می‌کردیم واقع‌بینانه گزارش دهیم. روز عاشورای ۵۷ که تهران شاهد تظاهرات سنگین بود آقای طالقانی هم حضور داشت، خبر را ساعت ۲ ظهر از رادیو شنیدیم. ما در کربلا بودیم. یکی از آقایان در حیاط منزل نشسته بود و خبر را این‌گونه تحریف کرد که در ایران تظاهرات شده و فضا دست مارکسیست‌ها بوده و تصاویر لنین و مارکس را در دست داشته‌اند. اخوی بزرگ‌تر ما که آن‌جا بودند به این آقا گفتند: «آقا سید، چرا خبر را دگرگون می‌کنی؟ بگو که در تظاهرات، آقای طالقانی حضور داشت و نماز خواندند و قطعنامه درخواست برپایی حکومت اسلامی صادر شد و یک عده هم در گوشه و کنار خواستند به نفع مارکسیسم شعار بدهند که مردم آنان را خاموش کردند». خب می‌بینید که یک خبر در عرض پنج دقیقه چقدر جابه‌جا می‌شد. من بالا رفتم و دیدم آقا تنها نشسته‌اند. به ایشان گفتم: «حاج‌آقا می‌بینید که خبر چگونه در عرض چند دقیقه تغییر می‌کند؟!». آقا گفتند: «پسر جان، من تصمیم گرفته‌ام در سیاست دخالت نکنم. هرچه می‌خواهند بگویند، بگویند». ایشان وقتی دید ابزارهای کافی برای انتقال و دریافت اخبار ندارد، تصمیم گرفت دخالت نکند تا مبادا با دخالت ناقص، موجب دردسر شوند. همین که ایشان به‌طور جدی وارد صحنه نشدند، موجب دلخوری دوستان جوان انقلابی ایران شد. ترجیح ایشان این بود که در شرایط پیش‌آمده برای پیروزی اسلام دعا کنند. البته دست‌هایی هم در کار بود که ایشان را به سمت مخالفت با انقلابیون ببرد که ایشان مقابل این‌ها هم ایستادند. در جریان جنگ ایران و عراق خیلی تلاش شد که ایشان کلمه‌ای علیه جمهوری اسلامی بگوید؛ ولی ایشان مقاومت سختی  در مقابل بعثیون به‌عمل آوردند و قربانی‌های بسیاری هم دادند؛ از جمله دامادشان آیت‌الله مستنبط که در همین جریان کشته شدند. تعداد زیادی از علمای حوزه درس ایشان در همین شرایط به شهادت رسیدند. رژیم بعث در چنین شرایطی اقدام به پخش یک فتوای مجعول به نام ایشان درباره جنگ و جمهوری اسلامی می‌کند. ما در جریان فوت ابوی توانستیم با آقا ارتباط برقرار کنیم و ایشان نوشتند که این سؤال و جواب (استفتا و پاسخ) مجعول است و به ما ربطی ندارد. ما هم توانستیم در مجالس ختم مرحوم ابوی، این متن را توزیع کنیم.

جریان دیدار ایشان با فرح پهلوی چه بود؟

من آن موقع در بغداد بودم و وقتی که متوجه شدم بعثی‌ها فرح را برای دیدار با آقا به کوفه برده‌اند، به ایشان تلفن زدم که معلوم شد این کار انجام شده است. آن روزها هماهنگی گسترده‌ای بین بعثی‌ها و دستگاه‌های رژیم پهلوی برای مقابله با تظاهرات مردمی ایران برقرار بود .

واسطه این دیدار چه کسی بود؟

سفیر ایران در عراق و دولت بعث و شاید یکی از روحانیون  حوزه . عرض کردم که برخی از روحانیون نجف آن روزها با انقلاب میانه‌ای نداشتند و در بیت مرحوم آقا جناح ما این بالانس را حفظ می‌کرد. وقتی که با کوفه تماس گرفتم و به آقا گفتم که دیدار با فرح یک بازی است، آقا فرمودند که دیدار انجام شده و فرح رفته است. ایشان تاکید کردند که دیدار فرح بیشتر شاهد تکرار هشدارهای ما به حکومت در ۱۵ خرداد بود. به فرح گفته شد که ما  قبلا به شما گفته بودیم که پا روی عقاید مردم نگذارید و اختیار کشور را به بهایی‌ها ندهید، ولی شما گوش نکردید و نتیجه‌اش این شده است که می‌بینید. فرح هم گفته بود که برای ایران دعا کنید و آقا هم دعا کرده بودند.

این دیدار ضبط نشده؟

نمی‌دانم. چند روز بعد از این جریان، به پدرم حمله شد و ایشان به شدت زخمی شدند. حامیان شاه و عوامل بعثی سعی کردند وانمود کنند که انقلابیون به دلیل دیدار آقا با فرح، به پسر بزرگ ایشان حمله کرده‌اند. حتی کنسول شاه در عراق قصد داشت به عیادت پدرم بیاید که ممانعت کردیم.

یعنی هیچ رابطه‌ای با انقلابیون ایرانی نداشتند؟

ایشان اگرچه برنامه دخالت مستقیم در سیاست را نداشتند، اما به دور از نگرانی‌ها و دغدغه‌های  سیاسی نبودند و با سیاسی بودن حوزوی‌ها مخالفتی نداشتند. وقتی در سال ۱۹۷۲ برای معالجه ایشان به لندن رفته بودیم، عده‌ای از دانشجویان انقلابی ایران با یکی از روحانیون نزدیک به آقا صحبت کردند. این فرد گفته بود که از منِ حوزوی فقط درباره شکیات نماز و امثال آن بپرسید. من رفتم به آقا عرض کردم که درست است ما نباید در تشریح موضع سیاسی‌مان درباره حکومت عراق سخن روشنی بگوییم، اما اینکه وظیفه یک حوزوی تنها پاسخ‌گویی به مسائل عبادات باشد جزو برنامه نبوده است. آقا فرمودند که جوان‌ها را بگویید پیش خودم بیایند. دانشجوها پیش خود آقا آمدند و آقا خیلی خوب صحبت کردند و به آنها گفتند که آینده اسلام به شما تعلق دارد و باید کار کنید. دانشجوها هم لذت بردند و راضی از آن جلسه رفتند. بعد از اینکه این بچه‌ها رفتند، آقا در جمع خصوصی ما گفتند: «اگر آقایان روحانیون به خود نیایند و خودشان را با مسائل روز وفق ندهند اسلام از دست‌شان خارج خواهد شد و دست افندی‌ها (کت‌شلواری‌ها) خواهد افتاد.» البته در این میان، کسانی هم بودند که سعی داشتند روی نظرات آقا مؤثر واقع شوند. از روحانیونی که سعی می‌کرد روی آقا تأثیر بگذارد، مرحوم سید مرتضی عسکری بود که در آن دوره، تضاد و چالش سنگینی با مرحوم دکتر شریعتی داشت. دست‌هایی در کار بود که این تضاد را عمده کنند.

گویا مرحوم عسکری سعی می‌کرده آقای خویی را متقاعد کند که علیه شریعتی موضع بگیرند.

بله. من آنجا بودم که بخش‌هایی از آثار شریعتی را فرستادند تا ایشان فتوای تکفیر صادر کنند. من در آن جریان به طور جدی وارد شدم و به آقا گفتم که این یک بازی است. آقا سید مرتضی آدم سالمی است ولی در این جریان اشتباه می‌کند. حتی موضع آقای عسکری به تظاهرات انقلابی ایران منفی بود. ایشان خیلی بدبین بود و دو سه سال بعد از انقلاب اسلامی، مواضعش نسبت به انقلاب مثبت شد. به هر حال من به آقا گفتم که الان نسل جوان در ایران تغییر کرده و این حرف‌ها را قبول دارد. تمام گفته‌های شریعتی هم اینها نیست و حرف‌های درست و خوبی هم دارد و جذاب صحبت می‌کند. بله اینکه به علامه مجلسی توهین می‌کند کار درستی نیست. مرحوم آقا هم کتاب‌های شریعتی را به چند نفر از مجتهدین دادند و در نهایت، به طور غیررسمی نظر دادند که بعضی حرف‌های شریعتی درست نیست.

پس در واقع هیچ رابطی بین ایشان و امام خمینی و طیف انقلابی وجود نداشت.

بله. مسأله روابط مستقیم بین مراجع یک نیاز حیاتی است. اصل مهم در هویت یک مرجع تقلید، روحانی بودن و ربانی بودن اوست. وقتی مسائل مشترک و نیازهای مطرح مستقیما بین آقایان مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد راه بر بسیاری از تنگ‌نظری‌ها و بی‌تقوایی‌های حاشیه‌ای مسدود می‌شود. تجربه این مورد بین مرحومین مبرورین  آقای خویی و آقای محمدباقر صدر نتایج بسیاری خوبی داشت. حقیر این کار را به عهده گرفتم که مطالب فی‌مابین به طور شفاف در اختیار ایشان قرار گیرد تا حرف‌ها درست و بدون اعمال نظر منتقل شود. بین آقای خویی و آقای خمینی چنین رابطی وجود نداشت و این ایراد وارد است. اگر رابط داشتیم شاید خیلی مشکلات پیش نمی‌آمد و رفتارهای ناپخته و افراطی جوانان مشکل‌ساز نمی‌شد. ببینید نماز آقا سید مصطفی خمینی را آقا خواندند و مقبره‌اش را پدر من درست کردند و این نشانی از استحکام علائق مستقیم است که احیانا به دلیل بی‌احتیاطی‌های حاشیه‌ای دست‌خوش بحران می‌شوند.

دیدارهای منظمی بین آقایان مراجع نجف وجود نداشت؟

خیر. اگر چنین روابط و دیدارهایی وجود داشت، جلوی خیلی مفسده‌ها گرفته می‌شد.

خود شما ارتباطی با گروه‌های مبارز ایرانی نداشتید؟

یک بار در سال ۴۸ که به ایران آمده بودم، با آقایان طالقانی و بازرگان دیدار کردم. آن موقع، صف‌ها این‌قدر تفکیک‌ شده نبود. نماینده مجاهدین خلق در عراق قبل از اینکه مجاهدین مواضع روشن انحرافی بگیرند،  یکی از روحانیون بیت امام خمینی بود و من در آن مرحله، از جریانات مبارزه آنان دور نبودم. برخی انقلابیون ایرانی برای فعالیت علیه شاه مجبور بودند که با بعثی‌ها همکاری کنند که همین باعث جدایی ما با آنها می‌شد. مثلا وقتی نیروهای حزب‌الدعوه را اعدام می‌کردند، تصاویر مرحوم سعیدی که در زندان‌های ایران به شهادت رسیدند، در خیابان‌های  بغداد  نصب شده بود.

دیدار شما با مهندس بازرگان و مرحوم طالقانی به نمایندگی از  حزب الدعوه بود؟

خیر هنوز حزب الدعوه را کسی علنا نمی‌‌شناخت. آثار بازرگان آن روزها در میان جوانان رواج خوبی داشت، اما ابتکارهای فکری و اجتهادهای مرحوم بازرگان که با اسلام فقاهتی فاصله محدودی داشت، این نگرانی را به وجود می‌آورد که انتشار روش اسلام‌شناسی خارج از محدوده تخصص فقاهتی، عامل ایجاد اسلام‌های بسیار من‌درآوردی نزد قشر جوان شود. به ایشان عرض کردم که حرف‌های جامعه‌پسند و جوان‌پسند شما شاید با آشنیی نسبی با منابع و مصادر دینی کمتر دچار آسیب‌های فکری گردد، اما با مشروعیت بخشیدن به روش اجتهاد بدون پایه تخصصی، اصل دین و مذهب قربانی می‌شود. ایشان  گفتند که صراط مستقیم این است که هم مردم را داشته باشیم و هم مذهب را. معلوم است که رشد جریان‌های اسلام بدون فقاهت بعدها جریان‌های فکری و سیاسی مختلفی را به وجود آوردند. مهندس بازرگان تمایل داشتند  که کتاب‌های‌شان در عراق ترجمه و چاپ شود

از طریق شما پیامی به آقای خویی نرساندند؟

خیر چیزی در این مورد مطرح نبود .

آقای طالقانی در آن دیدار چه گفتند؟

ایشان را در مسجد هدایت زیارت کردم. مهندس بازرگان هم ما را به منزل‌شان در خیابان ظفر دعوت کردند. در اینجا باید عرض کنم که شوهر خاله من در تهران، مرحوم حاج شیخ محمد تهرانی مؤسس  هیأت قائمیه بودند که استاد شهید نواب صفوی هم بود. روزی که نواب را اعدام کردند، من در تهران بودم و یادم هست که حال ایشان به هم خورد و خیلی گریه می‌کرد. ایشان شاید به دلیل رابطه تشکیلاتی نهضت آزادی با جبهه ملی و دکتر مصدق، رابطه مثبتی با نهضت آزادی نداشت. ایشان نماینده آقای خویی هم بود و در ۱۵ خرداد بازداشت شد. در مقطعی از دوره مبارزه در عراق با مهندس محمد توسلی همکاری‌های محدودی شکل گرفت. هر چند ایشان هم نمی‌دانست که فعالیت‌های عراق در چارچوب تشکیلاتی بنام الدعوه است. ایشان خیلی فعال بود و خوب کار می‌کرد.

دکتر چمران هم با ایشان بود؟

خیر دکتر چمران را ندیدم.

درست است که مرحوم آقای خویی در جریان ترور کسروی دخالت داشته‌اند؟

بله. همان حاج شیخ محمد تهرانی که عرض کردم، شفاها اجازه ترور را از آقا برای نواب گرفته بود مرحوم علامه امینی در مجالس خود این جمله را تکرار می‌کرد که آیا مسلمان با غیرتی پیدا نمی‌شود که این عامل دشمن را ساکت کند؟ سلیقه آقای خویی با توجه به سوابق تاریخی مبارزه مرحوم ابوی‌شان به دور از جریانات مدافع اسلام نبود. حتی وقتی در سال ۱۹۷۲ به لندن رفته بودیم، ایشان یک بار به عصا تکیه داده بود و می‌گفتند دوست دارم به عراق برگردم و خانواده را به ایران بفرستم و بعد با بعثی‌ها مبارزه کنم

آقای خویی در مسائل سیاسی عراق چه نقشی داشتند؟

بعد از روی کار آمدن عبدالکریم قاسم، شرایط برای شیعیان عراق کمی بهتر شد. وی جزو معدود حاکمان عراقی بود که سنی متعصب نبود و رفتار قبیله‌ای نداشت. سعی می‌کرد رابطه‌اش با علما از جمله آقای حکیم خوب باشد. ولی چون مارکسیست‌ها در اطراف وی حضور داشتند، موقعیت وی بین مذهبی‌ها و روحانیون تضعیف شد. چون در نجف فتوایی علیه مارکسیسم صادر شد ومرحوم اقای خوئی در ان شرکت داشتند کمونیسم را  مساوی کفر و الحاد دانستند. این موضوع توانست یکی از پایه‌های حکومت قاسم را که بنحوی در  بند کمونیستها بود سست کند ونتیجة باترور قاسم بعثیها سر کار امدند.

سال ۱۹۷۲ میلادی که برخورد بعثی‌ها با حوزه نجف و کربلا آغاز شد، من به لبنان رفتم و شبی در منزل آقا سید موسی صدر برای مجلس شام و بررسی فشار بعثی‌ها بر حوزه دعوت داشتم. قبلا جلسات مشابهی با مرحوم فضل‌الله و مرحوم شمس‌الدین هم داشتم. آن روزها هفت‌صد طلبه در نجف بازداشت شده بودند. بعد از فشاری که از طرف علمای لبنان وارد شد، طلبه‌ها را آزاد کردند. در آن جلسه، آقای موسی صدر پیشنهاد داد که حوزه به جای آنکه منفعلانه و واکنشی عمل کند، بهتر است کنش‌گر و فعال باشد. ایشان گفتند که ۱۱ میلیون علوی در ترکیه حضور دارند که ما با آنها ارتباط داریم. مرحوم ابوی ما وقتی در سوریه بود روی اینها کار می‌کرد تا شیعه شوند و تا حدودی هم موفق شدند. آقا سید موسی صدر گفتند که اگر آقا به ما کمک مالی بکنند، ما می‌توانیم اینها را شیعه کنیم. من بعد از بازگشت به نجف، نظر آقای صدر را به آقا منتقل کردم. ایشان تا حرف‌های مرا شنیدند گفتند همین الان به آقای صدر زنگ بزنید و بگویید که با آقایان فضل‌الله و شمس‌الدین جمع شوند و هر مقدار که بخواهند من پوشش مالی را تامین خواهم کرد.

در واقع، برای ایشان رسالت دینی اهمیت داشت و نه مسائل سیاسی.

بله. از طرفی در زمان ایشان، نسبت به زمان آقای بروجردی، دو مسأله خیلی جدی‌تر شد؛ یکی اینکه اهمیت بیشتری به مسأله تبلیغ داده شد و دیگر اینکه پول زیادی در بیت مرجعیت جمع شد و توان مالی مرجعیت به طرز بی‌سابقه‌ای افزایش یافت که در زمان‌های دیگر سابقه نداشت. طبیعی بود که چشم‌داشت به مسائل تبلیغی افزایش یابد.

رابطه آقای خویی با حزب‌الدعوه چگونه بود؟

معرف حزب به آقا، خود آقا سید محمدباقر صدر بود. اساسنامه را ایشان به آقا نشان داده بودند و آقا هم نکاتی را درباره شورا و حکومت و امامت متذکر شده بودند. البته آقای صدر بعد از  سه چهار سال از حزب خارج شدند تا مسیر حوزوی و مرجعیتی را ادامه دهند. بعضی از روحانیون نجف ایشان را به خاطر کار حزبی مورد حمله قرار می‌دادند و خروج ایشان از حزب هم باعث کم شدن این حملات نشد. البته روابط آقای صدر هم با حزب فراز و نشیب داشت. اما مرحوم آقای خویی سعی می‌کردند آقای صدر تضعیف نشود. خود آقا برای من تعریف کردند که یک جمع بیست نفری از دانشجویان پیش من آمدند و گفتند که آقای صدر از حزب‌الدعوه است. من هم گفتم اگر آقای صدر در حزب است من هم در حزب هستم. در این حد از آقای صدر حمایت می‌کردند. وقتی اولین اعدام‌های نیروهای حزب‌الدعوه اتفاق افتاد، خدمت آقا رسیدم و دیدم ایشان خیلی عصبی و متأثر و اندوهناک هستند. گویا مسؤولین بعثی ساعتی پیش آمده بودند و درخواست عدم دخالت ایشان را در امر اعدام‌ها کرده بودند. به قول بعثی‌ها اینها عُمَلا (مزدور) هستند. آقا هم جواب داده بودند که بعضی از اینها از افضل علما هستند و تو و دولتت مزدور هستید و آن فرد فرستاده را با تندی بیرون کرده بودند. به هر حال روابط ایشان با آقای صدر خیلی نزدیک و عاطفی بود. وقتی ایشان مدتی در بیمارستان بستری بودند، آقای صدر چند روز در آنجا خیمه زد تا حال آقا خوب شود و ایشان را ببیند. در دیدارشان من حضور داشتم و خیلی عاطفی بودند. روزی که می‌خواستم از نجف به ایران بیایم، خبر شهادت آقای صدر را آوردند، آقا عمامه‌ را بر زمین زده و گریه شدیدی کردند.

ظاهرا آقای صدر، شاگرد مرحوم سید محمد روحانی بوده‌اند.

بله. مدتی شاگرد آقای روحانی بود. ولی روابط مناسبی با همدیگر نداشتند و آقای روحانی به آقای صدر خوش‌بین نبود.

اساسا دیدگاه مرحوم آقای خویی به اصل تحزب و کار حزبی چه بود؟

من خاطره‌ای را در این‌باره برای شما عرض کنم. در جریان حملات تند مرحوم سید محمد شیرازی به آقای خویی و آقای سید محمدباقر صدر و آقای موسی صدر، من یک بار در کربلا به صورت ناشناس نزد ایشان رفتم و خودم را معرفی نکردم. آن شب به آقای شیرازی گفتم که بعثی‌ها بین شما و آقای صدر فرقی قائل نیستند و با همه ما دشمنی دارند. ایشان گفت که تحزب در اسلام حرام است و من گفتم اتفاقا آقای خویی گفته که تشکیل حزب نه تنها حرام نیست، بلکه گاهی واجب می‌شود.

این فتوای وجوب تحزب، مکتوب هم شده؟

بله. مرحوم شیرازی به من جواب داد که بله آقای خویی ظاهرا فتوا به جواز تحزب داده ولی قلبا مایل به کار حزبی نیست. من هم نخواستم بگویم که نوه آقای خویی هستم و از نظر ایشان اطلاع دارم. بعد به ایشان اصرار شد که از تشنج‌آفرینی‌های خیابانی با حزب‌الدعوه‌ای‌ها و آقای صدر در شرایط تهدیدات فزاینده بعثی‌ها برحذر باشند. ایشان جواب مناسبی ندادند و گفتند: البادی اظلم؛ یعنی آنها شروع کرده‌اند و باید بچشند. چند ماه بعد از این دیدار بعثی‌ها به تشکیلات آقای شیرازی در کربلا حمله کردند و معلوم شد که برخی سران مدارس تحت نظر ایشان، بعثی بوده‌اند.

خروج شهید صدر از حزب‌الدعوه به خاطر همین فشارها بود؟

بله. فشارها به حدی بود که ایشان برای مبرا کردن خود از تهمت‌ها و کاهش فشارها، در اواسط دهه هفتاد میلادی در جواب استفتایی را نوشتند که کار حزبی برای روحانیون جایز نیست. بعضی هم شایع کردند که ایشان گفته هر کس که حزبی است وارد منزل من نشود. حتی کار به دعواهای خیابانی بین موافقین و مخالفین حزب‌الدعوه کشیده شد. در رأس مخالفین حزب، مرحوم سید محمدباقر حکیم بود که مخالفت تندی با حزبی‌ها داشت.

در جریان انتفاضه شعبانیه که در اواخر حیات مرحوم آقای خویی اتفاق افتاد، ایشان چه نقشی داشتند؟

بخش مهم آن وقایع را دو آقازاده ایشان؛ سید محمدتقی و سید عبدالمجید اداره می‌کردند. بیشتر هم دست سید مجید بود که بیشتر در گود بود. خود آقا به دلیل کهولت سنی که داشتند دخالت مستقیمی در تفاصیل امر نداشتند. نهایتا با اصرارهایی که شد ایشان ده نفر را برای اداره امور شهرها منصوب کردند تا اوضاع را کنترل کنند. این کار ایشان صرفا واکنشی به شرایط پیش‌‌آمده بود و برنامه‌ریزی شده نبود. بعضی اتفاقاتی که رخ داد خیلی تند و در حد یک انتقام‌گیری کور بود که درست هم نبود. رهبر جریان نظامی را دو فرند جوان ایشان سید محمد تقی و سید عبدالمجید به عهده داشتند و برخورد فعالان انتفاضه معمولا نسنجیده و انفعالی بود، یک قیام عظیم علیه ظلم و استبداد بدون برنامه‌ریزی پیشین. در عراق  چهار میلیون بعثی حامیان امنینی رژیم بودند که کشتن همه آنها ممکن نبود. در اطراف منزل آقا که چند هزار نفر ایستاده بودند، به محض شروع حملات ارتش، همه فرار می‌کنند. صدام هم کسی بود که حاضر بود همه عراق را به خاک و خون بکشد و این قیام کاملا ناشیانه و حساب‌نشده بود. صدام حسین با شاه ایران خیلی فرق داشت. شاه ایران وقتی با جریان توده های مردمی مواجه شد از ایران خارج شد ولی صدام و افراد او همه را می‌کشتند. بقایای آنها الان در داعش همین کارها را می‌کنند. ما واقعا نگران آقا و حرکت شیعیان عراقی بودیم.

ایشان را به اجبار به دیدن صدام بردند؟

بله. خیلی بد و ناجور رفتار کرده بودند. بعثی‌ها به سرکردگی جزراوی، شبانه می‌ریزند و با فحاشی و توهین، ایشان را پشت وانت سوار می‌کنند و به بغداد می‌برند. این جریان در زمان حضور ما در سال ۱۹۸۰ میلادی هم ممکن بود اتفاق بیافتد که ما مدیریت کردیم. در دیدار با صدام، مرحوم سید محمدتقی خویی بیشتر صحبت کرده بود.

بازتاب این دیدار در بین مردم چگونه بود؟

عراقی‌ها این مسائل را می‌فهمیدند. قبلا هم مرحوم صدر و مرحوم محمدباقر حکیم را برده بودند. انتظار نداشتند که ایشان سینه سپر کند و جلوی فرد جبار و خونخواری مثل صدام چکامه‌سرایی کند. به‌خصوص که صدام فکر کرده بود که قرار است یک انقلاب اسلامی مشابه ایران در عراق اتفاق بیافتد. واقعا حرکت حساب‌شده‌ای نبود و شکست آن مسلم بود. حرکت رجبیه سال ۱۹۸۰ هم که منجر به شهادت شهید صدر شد برخوردار از مطالعه استراتژیک و سوق‌الجیشی نبود. آن روزها به بسیاری از دوستان انقلابی گفته شد که شهید صدر قربانی خواهد شد و این‌گونه هم شد. عراق اصلا با ایران قابل مقایسه نبود و نیست و مقایسه عملیات و برنامه‌ریزی‌ها بین دو محیط چندان موفق نبوده است.

برخی هم نقل می‌کنند که بنا بوده آقای صدر را به ایران منتقل کنند ولی صدام متوجه می‌شود و ایشان را بازداشت می‌کند. این موضوع درست است؟

البته این یک گزینه تئوریک بود، اما چندان عملی نبود. به هر حال از طرف رسانه‌های غربی و بعثی‌ها شایع شده بود که ایشان خمینی دوم است. البته بعثی‌ها پیشنهاد دادند که ایشان فتوایی علیه حزب‌الدعوه بدهد که ایشان قبول نکرد و شهید شد. به نظر حقیر شرایط احساسی و هیجانی آن روزها که بازتاب انقلاب اسلامی در ایران بود، ایشان را تحت تأثیر شرایطی قرار داد که بیشتر تکرار تجربه ایران را خواستار بود، بدون اینکه شرایط مختلف اقلیمی و جهانی و عراقی را بررسی و مقایسه کند. حزب بعث با ایجاد نظام امنیت حزبی آهنین و ایجاد خفقان هولناک در لوای اهداف مجعول عربی و سوسیالیستی و نیز لایه‌های متعدد امنیتی خوفناک توانسته بود رژیم پلیسی حزبی مدرن خود را در مقابل تظاهرات مردمی استحکام بخشد. حتی انتفاضه شعبانیه را هم سیستم حزبی بعث عراق به کمک امریکایی‌ها سرکوب کرد.

چرا مثل جریان حمله ائتلاف به عراق و سقوط صدام، در جریان انتفاضه شعبانیه هم انقلابیون عراق با امریکایی‌ها ارتباط نگرفتند تا مانع از تقویت صدام به دست آنها شوند؟

آقای خویی اهل این ارتباطات نبود. برخی تحرکات داخل عراق هم این تلقی را برای امریکا ایجاد کرد که انقلاب اسلامی دیگری در عراق در حال وقوع است و شرایط، مانند ایران خواهد شد. این باعث شد که آنها هم در کنار صدام قرار بگیرند. واقعا شرایط بدی ایجاد شد و ما واقعا نگران حال آقا بودیم. من از طریق آقا سید جواد گلپایگانی که داماد عمه ما بود، پیگیر بودم که برای آقا اتفاقی نیافتد. حتی یک بار با تندی با ایشان حرف زدم. بعد به قم رفتم و شبانه با آیت‌الله گلپایگانی دیدار کردم و به ایشان گفتم که به شدت نگران حال آقا هستیم و انتظار داریم که شما کاری بکنید. ایشان هم متأسفانه کاری نتواستند بکنند. من البته از سال ۱۹۸۰ که حکم اعدام من صادر شد و  از عراق فرار کردم، به آقا اصرار کردم که از عراق خارج شوند ولی ایشان گفتند که پسرم، حوزه را چه کار کنم؟ نمی‌توانم را حوزه را رها کنم. بعد از ما هم پدرمان از عراق خارج شد، آقا به ایشان هم گفته بودند که نمی‌توانند حوزه نجف را رها کنند.

در جریان حمله  ائتلاف به عراق، امریکا به زعم خود و با آمادگی کامل برای تغییر نظام و جایگزینی مهره‌های مقبول خویش حمله را آغاز کرده بود. حال آنکه در جریان شعبانیه، امریکا این آمادگی را نداشت و به دنبال تغییر رآس نظام و ابقای حزب بعث بود. برای امریکایی‌ها حرکت مردمی و نجات و آزادی مردم اهمیت قابل توجهی نداشت.