22 خرداد 1397
جریان ملی پس از خرداد ۶۰ حیثیت خودش را از دست داد - بخش پایانی
نگاهی به چالشهای جریان مذهبی و جریان موسوم به ملی در سده اخیر در گفتوگوی «جوان» با علیاکبر رنجبرکرمانی - بخش پایانی
چه عاملی در ۲۸ مرداد سبب شد جریان مذهبی و جریان موسوم به ملیگرا که پیش از این در کنار هم پیش رفته و پیروزیهای مختلفی را به دست آورده بودند، مقابل یکدیگر قرار بگیرند؟
این مسئله تا حدود زیادی به روحیه اشخاص و رهبران و مقداری هم به عوامل اطلاعاتی بیگانه برمیگردد. بیگانگان دیدند که وحدت آیتالله کاشانی و دکتر مصدق تمام معادلات آنها را نه تنها در ایران که در کل منطقه غرب آسیا به هم میزند. به همین خاطر دست به کار شدند. از طرفی طرز رفتار آقای دکتر مصدق با متحدان و مؤتلفانش هم رفتار درستی نبود و این تا حد زیادی به روحیه ایشان برمیگشت. فکر میکنم سازمانهای اطلاعاتی، به ویژه سازمان اطلاعاتی انگلستان با شناخت دقیق از روحیه این دو نفر و اطرافیان آنها، کاری کردند که این اختلاف به جای برطرف شدن، روزبهروز بیشتر بشود. این دو نفر هم انگار از این موضوع غافل بودند و هرکدام ساز خودشان را زدند، بدون اینکه به این مسئله فکر کنند که این چه کسی است که دارد بین ما دو نفر تفتین میکند. هر دو سرسخت و مبارز بودند. این طرف دکتر مصدق مغرور و لجباز و آن طرف آیتالله کاشانی که از جوانی با انگلیسیها جنگیده بود و تفنگ روی دوشش گرفته و آدمی نبود که در مقابل مصدق کوتاه بیاید. اینها به اضافه نقش عوامل خارجی، بین این دو نفر این اختلاف را انداخت.
فرایند چالش بین جریان مذهبی و ملیگرا در ادوار بعدی چگونه تداوم یافت؟
دوره بعدی کمی متفاوت شد و اندکی شبیه دوره رضاشاه بود البته اندکی، چون دوره رضاشاه از نظر اختناق و وحشت، تکرار نشدنی است. دورهای است که نه قبل از آن سابقه داشته و نه بعد، لاحقهای داشته. همانطور که اشاره کردم نمونهاش در خارج از ایران در آلمان نازی و روسیه استالینی بود.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و سرکوب همه جریانهای سیاسی، دولت کودتا تا مدتی جریان سیاسی- مذهبی را تحمل کرد، آن هم به دلیل مخالفتش با مصدق، چون آقای کاشانی و مذهبیون با مصدق مخالف بودند. چند ماهی تحمل کردند، ولی اینها هم نمیتوانستند کاری انجام دهند. به محض اینکه آقای کاشانی متوجه شد انگلستان و امریکا دارند دوباره مبنای غارت نفت ایران را میگذارند، مخالفت خود را با قرارداد کنسرسیوم آغاز کرد، اما چون دوره بعد از کودتای ۲۸ مرداد دوره سرکوب است، طبیعی است که این دو جریان مجالی برای عرض اندام در عرصه سیاست پیدا نمیکنند و تضادها در فضاهای مبارزاتی و عملیاتی و اقدام بروز میکند. نه به ملیگراها مجال حرکت سیاسی داده میشود، نه به مذهبیون، بنابراین هر دو سرکوب میشوند. اختلافاتشان را هم کنار گذاشتهاند، چون فعلاً هر دو مخالف وضع فعلی هستند. در عین حال هم نمیتوانند با هم متحد باشند، چون تضادهایشان خیلی زیاد است. این روند و حالت پا در هوایی و بینابینی تا سال ۵۶ که دوباره فضای سیاسی جدیدی در کشور ما آغاز شد، ادامه داشت.
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی از چه روی سردمداران جریان ملی سعی کردند تا خود را به جریان مذهبی و روحانی نزدیک کنند؟
من دوباره به دوره پس از کودتای ۲۸ مرداد برمیگردم. در این دوره ما شاهد بروز یک جریان جدید سیاسی هستیم و آن جریان ملی مذهبی است. جریانی است که از درون جبهه ملی طرفدار مصدق بیرون آمده، ولی مؤمن به مبانی دینی و قائل به قدرت سیاسی دین و در عین حال دین مستقل از روحانیت است. یعنی از دل تنازعات پیش از کودتای ۲۸ مرداد و پس از آن، جریان تازهای که حد واسط بین مذهب و ملیگرایی بود به دنیا آمد که امروزه به جریان ملیمذهبی معروف است. اینها همان گروهی هستند که ابتدا در اطراف آقای مهندس بازرگان و آیتالله طالقانی جمع شدند و در سال ۱۳۴۰ نهضتآزادی را بنیان نهادند که در اساسنامه آن برای اولین بار یک حزب به اسلام به عنوان یک مکتب فکری و مبنای ایدئولوژی استناد میکند. در سال ۵۶ با روی کار آمدن دموکراتها و جیمیکارتر در امریکا، ایشان از رفتار دولتهای قبلی امریکا در دفاع از حکومتهای دیکتاتوری انتقاد کرده و همین نقطه امیدی بود برای سیاسیون ملیگرایی که از قبل هم تماسهایی با امریکاییها داشتند.
آنها هم همچون دکتر مصدق به امریکاییها خوشبین بودند.
در سال ۴۰ تا ۴۲ هم چنین واقعهای اتفاق افتاده بود و اینها به امریکا وصل شده و ارتباطاتشان را حفظ کرده بودند. اگر به اسناد لانه جاسوسی مراجعه کنید، میبینید که سفارت امریکا همواره سعی میکند با عدهای از ملیگراها ارتباط خود را حفظ کند. در سفارت امریکا فردی به نام ریچاردکاتم بود که خیلی با ملیگراها و افراد شاخص جبهه ملی ارتباط داشت. البته جبههملیچیها و نهضت آزادی هم دوست داشتند که ارتباطشان با امریکا حفظ شود که در صورت لزوم از این ارتباط استفاده کنند. سال ۵۶ برای اینها چنین موقعیتی پیش آمد.
رابطه مردم با جبهه ملی در آستانه پیروزی انقلاب چطور بود؟
بعد از ۲۸ مرداد دیگر از جبهه ملی خبری نبود تا اینکه در سالهای ۳۹ و ۴۰ و البته در اثر تغییراتی که در سیاست امریکا نسبت به ایران پدید آمده بود، جبهه ملی دوباره فعال شد. البته بدون مصدق. در اردیبهشت سال ۴۰ و بر اثر همان تغییراتی که اشاره کردم جبهه ملی میتینگی در اراضی جلالیه (پارک لاله فعلی) برگزار کرد و عده نسبتاً زیادی در آن شرکت کردند. اما مردم برای ابراز مخالفت با شاه و رژیم در آن میتینگ شرکت کردند و نه برای طرفداری از جبهه ملی. اگر جبهه ملی آن همه طرفدار داشت هرگز به محاق نمیرفت. اما رفت و پس از آنکه شاه مشکلاتش را با امریکا حل کرد جبهه ملی انگار دود شد و به هوا رفت و دیگر از آن خبری نبود تا سال ۵۶. در سال ۵۶ توده مردم ایران یا جبههملی را فراموش کرده بودند یا اصولاً به آن اعتنای خاصی نداشتند و اساساً در این سال سلطه و هژمونی نهاد روحانیت در فضای مبارزاتی، چنان مسلم و قاطع بود که راه برای عرض اندام گروههای چند نفره مثل جبهه ملی و حتی بزرگتر از جبهه ملی باز نبود. اگر جبههملی میخواست عرض اندام کند، ملیگراها مجبور بودند صبر کنند که فرزند مرجع تقلید فوت شود و اینها بیایند تسلیت بگویند و اعلامیه امضا کنند و مثلاً بنویسند دکتر فلان، مهندس فلان. اگر به اعلامیه ترحیم مرحوم حاجآقا مصطفی مراجعه کنید، اسامی همه اینها را میبینید. منظورم این است که اینها در چنین جاهایی ابراز وجود میکردند. آیا تصور میکنید که مثلاً روستاییان ایران هنوز که هنوز است چیزی به اسم جبههملی میشناسند؟ توده مردم ایران هیچ وقت با اینها ارتباط برقرار نکردند. طبقه متوسط و بالای متوسط با ملیگراها تفاهم داشتند، یعنی همدیگر را میفهمیدند و میشناختند، اما توده وسیع مردم ایران اینگونه نبودند و اگر هم میشناختند، به این جریانات اعتنایی نداشتند. خود من که در آن زمان آدم مذهبیای بودم، هم دکتر شریعتی را میشناختم، هم مهندس بازرگان و دیگران را و همه آنها را هم دوست داشتم و قبول داشتم، اما هیچ یک از آنها را با حضرت امام برابر نمیکردم. حضرت امام بود که به امثال من میگفت: چه کار کنیم و ما همان کار را میکردیم. بسیاری از مردم ایران همینطور بودند. حتی جریان ملیمذهبی، با وجود محبوبیت مهندس بازرگان و دکتر شریعتی و خواندن کتابهای اینها، در کنار اطاعت محضی که همه مردم از امام میکردند، قرار داشتند.
عمده فعالیت جریان ملی در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی چیست؟
عمده تحرک جبههملی در سال ۵۶، نامهای است که سه نفر از اعضای جبههملی به پادشاه وقت، محمدرضاشاه پهلوی مینویسند. یعنی تا دوباره در سیاست امریکا تغییری پدید آمد اینها هم به دست و پا افتادند، مثل همان سالهای ۳۹ و ۴۰. همه حرفشان در آنجا قانون اساسی و حقوقبشر و همان چیزهایی است که از امریکا آمده بود. سه نفر هم پای آن را امضا کردند؛ مرحوم داریوش فروهر، مرحوم کریم سنجابی و شاپور بختیار. همین نامه هم در میان مردم انعکاسی نداشت و حال آنکه اگر یک واعظ در جایی منبر میرفت، هم سروصدا به پا میشد، هم پلیس به آنجا میریخت، هم خبرش بین مردم پخش میشد که فلان واعظ سر منبر چی گفته، در حالی که همین نامه که علیالقاعده باید مهم باشد که سه عنصر ملی به اصطلاح برجسته به پادشاه نوشتهاند، باید خیلی سروصدا کند. فضای آن موقع را نمیشود توصیف کرد. نامه نوشتن به شاه کار خیلی مهمی بود. اختناق بسیار شدیدی بر فضای کشور حاکم بود، اما به هر حال این نامه انعکاسی در توده مردم نداشت و فقط چهار تا دانشجو و روشنفکر و اهل مبارزه با خبر شده و خوانده و آن را کناری انداخته بودند و کاری به آن نداشتند. در سال ۵۶ جبههملی وزن خاصی نداشت. نه جریان ملی و نه جریان ملیمذهبی، هیچ کدام در برابر نهاد روحانیت وزنی نداشتند. اگر بخواهم فضای مبارزاتی سال ۵۶ را توصیف کنم، عدهای طرفدار جریان ملی بودند که به آنها جبههملی گفته میشد. عدهای جریان ملیمذهبی بود که به آنها نهضتآزادی گفته میشد و نهاد مرجعیت که فعالان سیاسی -مذهبی در قالب نهاد مرجعیت و زیر حاکمیت و اطاعت نهاد مرجعیت فعالیت میکردند. شاخص نهاد مرجعیت امامخمینی است. منظور ما از نهاد مرجعیت در سال ۵۶ شخص حضرت امام است. مراجع دیگر هم افتان و خیزان به دنبال این نهضت آمدند.
به چه علت جبههملی جایگاهش را میان مردم از دست داده بود؟
علتش این بود که بعد از قیام ۱۵ خرداد، روند مبارزات سیاسی- اجتماعی ایران به کلی عوض شد. با کشتاری که در پی قیام امام خمینی در ۱۵ خرداد سال ۴۲ به وجود آمد و بعد هم با تبعید ایشان همه نگاهها به امام معطوف شد. در این دوره حتی چهرههای جریان سیاسی- مذهبی هم نداشتیم. از اینجا به بعد انگار که مبارزات به دوره مشروطه برگشته و به دست نهاد مرجعیت افتاده است. یعنی آن عده از اهل سیاست که دینی، مذهبی و متدین هستند، سروکارشان با نهاد مرجعیت است. دیگران هم حال و حوصله و شجاعت و انگیزه مذهبیون را نداشتند. عدهای از جوانها به سازمانهای چریکی چپ و التقاطی پیوسته بودند که تعدادشان کم بود و اثری هم نداشتند.
این نوع سازمانها در همان دوران هم جایگاهی میان مردم نداشتند؟
هیچ جایگاه و تأثیری در جامعه نداشتند و اگر تا هزار سال دیگر هم اینطرف و آنطرف ترقه درمیکردند، رژیم شاه از سرجایش تکان نمیخورد. مخصوصاً که اعضای هر دو گروه اصلی چریکی در سال ۵۶ تقریباً همه در زندان بودند و در بیرون از زندان وجود خارجی نداشتند. وقتی هم که به واسطه پیروزی انقلاب اینها از زندان بیرون آمدند، یکی از این سازمانها که بعدها خیلی بسط و گسترش پیدا کرد، چون خودش میدانست که وجود خارجی ندارد، در روزهای اول اعلامیههایی که میداد، اشخاص پای آن اعلامیهها را امضا میکردند. مثلاً مینوشتند از طرف مجاهدین آزاد شده، فلان کس و فلان کس. چون این سازمان وجود نداشت نمیتوانستند بنویسند از طرف سازمانمجاهدینخلق. در واقع اینها دوباره در شرایط بعد از انقلاب تجدید سازمان کردند.
ملیگراها به دلیل اینکه به پیروزی انقلاب خوشبین بودند با این جریان مذهبی همراه شدند؟
به هر حال فضای بازی ایجاد شده بود و مثل سالهای ۳۹ و ۴۰ برای آنها مجال پدید آمده بود که بیایند و خودی نشان بدهند و بلکه به نوایی هم برسند. در جهان هم تحولی رخ داده و امریکا سیاستش را عوض و اعلام کرده بود که باید در کشورها حقوقبشر رعایت شود. اینها سیگنالهایی بود که جبهه ملی دریافت کرد، اما اینکه بخواهیم ببینیم مردم چقدر با اینها بودند، نگاه مردم اصولاً بعد از خرداد ۱۳۴۲ کلاً معطوف به مرجعیت بود. در سال ۵۶ نهاد مرجعیت مطلقاً بر مبارزات مسلط بود و هیچ کسی در برابر آن نمیتوانست عرض اندام کند نه جریان ملیمذهبی، نه جریان ملی. علاوه بر این از سال ۵۶ تا ۲۲ بهمن جبهه ملی در اعلامیههایی که داده مثلاً نوشته که ما کشتار تبریز را محکوم میکنیم. کشتار تبریز مگر غیر از بزرگداشت چهلم شهدای قم بود؟ یعنی مبارزاتی را که فعالان سیاسی پیرو نهاد مرجعیت انجام میدادند، اینها انعکاس میدادند و خودشان هیچ فعالیتی نمیکردند. همین وضع را هم نهضتآزادی داشت؛ بنابراین نهاد مرجعیت ناگهان با یک بهمن رو به رشد که هر چه پایینتر میآید، بزرگتر میشود، مبارزاتش را آغاز کرد و نه تنها روی سر رژیم شاه که روی سر همه جریانات و گروههای سیاسی و فکری و عقیدتی فرود آمد و ناگهان همه چشم باز کردند و دیدند مقهور این انقلاب هستند.
همچنین هر قدر هم که به پیروزی انقلاب نزدیکتر میشویم و پیروزی انقلاب مسجّلتر میشود، اینها هم خود را به جریان مذهبی و روحانی نزدیکتر میکنند. تعداد کلمات مذهبی و نام آیتالله خمینیها در اعلامیههای جبههملی از سال ۵۶ به بعد زیادتر میشود. جبههملی که با مرجع تقلید کاری نداشت، حالا از مراجع عظام تقلید صحبت میکند و کلمههای دینی و اسلامی را به رغم بیاعتقادی به آنها در کار میآورد. البته اینها اعتقاد شخصی به دین دارند، ولی اعتقاد سیاسی به اسلام ندارند. مردمان شریف و نمازخوان زیادی بین اینها بودند. خدای نکرده نمیگویم که متدین نبودند. منظور این است که اعتقادی به اسلام سیاسی و عملی در عالم سیاست نداشتند، ولی اعلامیههایشان هر روز بیش از پیش رنگ و بوی اسلامی به خود میگرفت چرا؟ چون نمیخواستند خود را از جریان مبارزه جدا کنند. برای همین هم خود را به این بهمن چسباندند.
آقای بازرگان و سنجابی هم برای همین منظور برای دیدار امام به پاریس رفتند؟
آقای سنجابی و آقای بازرگان موقعی که به پاریس و به دیدار امام رفتند، برای عرض ارادت و اطاعت که نرفتند. آنها رفتند که با ایشان صحبت کنند تا کوتاه بیاید، اما با حقیقت مسلمی روبهرو شدند که این آدم خودش است و ما پیش او عددی نیستیم که بتوانیم روی او تأثیر بگذاریم. این بود که هر دو اعتراف کردند که کلید حل مسائل ایران در دست آیتالله خمینی است. این اعترافی بود که هم خارجیها داشتند، هم داخلیها و هم همین آقایانی که اسمشان را بردم، برای همین هم بود که امام وقتی خواستند دکتر سنجابی را بپذیرند، امام اول شرط گذاشتند که باید تکلیف خودتان را روشن کنید که درباره قانوناساسی چه میگویید.
علت چه بود؟
چون از آن زمان که در سال ۵۶ اعضای جبههملی به شاه نامه نوشتند تا آن روز که رهبر جبههملی به دیدار امامخمینی رفت، جبهه ملیها میگفتند: باید به قانوناساسی عمل کرد. مردم ایران در سال ۵۶ شعار میدادند: استقلال، آزادی، حکومتاسلامی و اصلاً قانوناساسی رژیم شاه را نمیخواستند.
با این وصف کلمه جمهوری اسلامی از چه زمان در شعارهای مردم وارد شد؟
از روز شانزدهم شهریور ۵۷ کلمه جمهوری اسلامی را در راهپیماییها به صورت شعار مطرح کردند. روی این نکته تأکید میکنم که مردم از روز ۱۶ شهریور ۵۷ مشخصاً روی جمهوری اسلامی متمرکز شدند تا اراده خود را برای نفی رژیم شاهنشاهی اعلام کرده باشند و بگویند که ما در پی تغییر سلطنت هستیم. تا قبل از روز ۱۶ شهریور هر چه تظاهرات و راهپیمایی میکردیم شعار میدادیم استقلال، آزادی، حکومت اسلامی. در روز عید فطر هم میگفتیم استقلال، آزادی، حکومت اسلامی. حکومت اسلامی از این جهت که یک مقدار تفسیربردار و کشدار بود، بعضی از مذهبیون وابسته به دربار شاه و بعضی از مراجعانی که خواهان ماندن شاه بودند، حکومت اسلامی را تفسیر میکردند. حالا هم میگویند دولتهای اسلامی. مصر و مراکش و تونس و ... که دولت اسلامی نیستند. تا آن زمان ترکیب حکومت اسلامی را هم میشد تفسیر کرد. برای اینکه دیگر کسی این تفسیر را هم نتواند بکند، از روز ۱۶ شهریور مردم گفتند: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی؛ لذا روز ۱۶ شهریور روز تولد کلمه جمهوری اسلامی در تاریخ و فرهنگ و روند مبارزات مردم ایران است. نه در اعلامیهها اعم از اعلامیههای امام یا سایر مراجع و نه در گزارشهای ساواک که شعارهای مردم را مینوشتند تا قبل از ۱۶ شهریور به جمهوری اسلامی برنمیخورید. من خودم، چون در آن تظاهرات و راهپیمایی حضور داشتم، دیدم از جلوی صف و از سوی روحانیونی که حرکت را مدیریت میکردند، این شعار دهان به دهان گشت. از آنجا خاطرهاش یادم هست. پس از آن هم تفحص کردم و حرف خودم را تأیید میکنم که قبل از ۱۶ شهریور، نه در اعلامیههای امام، نه در گزارشهای ساواک، «جمهوری اسلامی» نیست و از این تاریخ به بعد است که این عبارت را میبینید.
برگردیم به اصل مطلب؛ دکتر سنجابی پس از دیدارش با حضرت امام مجبور شد در آنجا یک بیانیه سه مادهای بنویسد و قبول کند که مردم حکومت اسلامی میخواهند و شکل حکومت آینده ایران را هم رفراندوم تعیین میکند. بیانیه آقای سنجابی با اینکه محافظهکارانه بود، اما، چون در آن حرف از رفراندوم زده شده بود امام پذیرفتند، چون نظرشان این بود که رفراندوم بشود و مطمئن بودند که وقتی رفراندوم بشود، مردم به جمهوری اسلامی رأی میدهند. بعد خبرنگاران از امام سؤال کردند که مذاکرات شما با آقای سنجابی به کجا انجامید و موضوع چه بود؟ امام هم در پاسخ گفتند مذاکره نکردیم. من حرفهایی زدم و آقای سنجابی قبول کرد و رفت. اینها را به این دلیل میگویم که ببینید وزن ملیون و جبههملی در برابر انقلاب و امام چقدر بوده است. جبههملی اگر اعلام تظاهرات میکرد کسی نمیرفت، مگر اینکه روحانیت آن تظاهرات را تعیین میکرد.
جریان ملی در فرایند پیروزی انقلاب اسلامی تا چه حد توانست همراهی خود را با جریان مذهبی حفظ کند و از چه روی نتوانست به این تعامل ادامه دهد؟
این جریان مجبور بود در پیروزی انقلاب همراه جریان مرجعیت و امامخمینی راه بیاید. البته انشعابهای کوچکی هم در جبهه ملی رخ داد. جبههملی که یک حزب واقعی و دارای طرفدار و عضو و حوزه و این حرفها که نبود. به این مفهوم فقط حزب توده را داشتیم. اینها حداکثر ۵۰، ۴۰ نفر بودند که اسم خودشان را جبهه گذاشته بودند. در روند تحولات، شاپور بختیار و دکتر غلامحسین صدیقی ریزش کردند. بقیه هم ساکت بودند تا ببینند چه خواهد شد، والا مؤید این حرکت نبودند. شجاعترینشان سنجابی بود که نزد امام رفت و آن بیانیه را داد و با تسامح امام پذیرفته شد.
اینها همراه انقلاب آمدند و وقتی انقلاب پیروز شد، در اثر مصلحتاندیشیهایی که الان فرصت بحث دربارهشان نیست، آقای مهندس بازرگان، رهبر جریان ملیمذهبی با پیشنهاد عدهای از روحانیون به امام، به نخستوزیری انتخاب شد. در این دولت، دبیرکل جبههملی، دکتر کریم سنجابی وزیر امورخارجه بود. آقای داریوش فروهر وزیر کار و در عین حال وزیر مشاور در امور انقلاب و ... هم بود. عده زیادی از ملیون مثل دکتر پرویز ورجاوند، اسدالله مبشری و ... هم عضو دولت موقت بودند و کابینه مهندس بازرگان از اعضای نهضتآزادی و جبههملی تشکیل میشد که البته حضور نهضتآزادی پررنگتر بود. جبههملیها یکی دو ماه با دولت همکاری کردند و در بهار ۵۸ دکتر سنجابی استعفا داد. از آن به بعد جبههملی تبدیل به منتقد شد و روز به روز هم صدای اعتراضشان بالاتر رفت و زاویهشان را با نظام بیشتر کردند و در رفراندوم قانوناساسی جمهوری اسلامی شرکت نکردند و آن را تحریم کردند تا کار به خرداد ۶۰ رسید و اعلامیهای که جبهه ملی در مخالفت با لایحه قصاص داد و حوادث ناشی از آن که هر نوع پیوندی بین آنها و حکومت برآمده از انقلاب گسسته شد.
اختلاف سران جریان ملی با نظام جدید بر اساس همان منطق جدایی دین از سیاست بود؟
در باطن میخواستند که روحانیت همه کارهای مبارزاتی را بکند و بعد حکومت را به دست اینها بسپارد. تصور میکردند دوره مصدق است که او خودش ۵۰ درصد قضیه بود. اما این بار اینها صفر درصد هم نبودند.
به همین خاطر هم در کابینهدولت موقت، شاهد حضور چهرههای روحانی نیستیم؟
چون اعضای دولت موقت همگی یا عضو جبههملی بودند یا نهضتآزادی و اعتقادی به دخالت روحانیت در سیاست نداشتند. حضرت امام هم در پاریس گفته بودند که من نمیخواهم حکومت کنم و هیچ یک از روحانیون هم نمیخواهند. امام حتی در انتخابات ریاستجمهوری دوره اول اجازه ندادند که حتی روحانیون مبرزی مثل شهید بهشتی هم کاندیدا بشوند، یعنی اینقدر حساس بودند که ما نمیخواهیم حکومت کنیم. به نظر من، اما وقتی دیدند که این دولت نهضت آزادی جبهه ملی عرضه ندارد نه کشور را نگه دارد و نه انقلاب را بلکه کشور دارد از هم میپاشد به روحانیون اجازه ورود دادند. خود این ملیها و ملیمذهبیها آن موقع عددی نبودند که بتوانند این حرف را یعنی دخالت نکردن روحانیت در امور را آشکارا بزنند. این حرف در باطنشان بود، اما نمیتوانستند آشکار کنند؛ بنابراین در ابتدا شروع کردند به اعتراض به نهادهای انقلابی و دادگاههای انقلاب که نحوه محاکمهها و اعدامها صحیح نیست و به دست امریکا و رسانههای غربی هم بهانه دادند و هر نوع ایرادی که غرب به حکومت ایران میگرفت، جبههملی هم عیناً همان را تکرار میکرد. میخواستند در کار انقلاب کارشکنی کنند، بلکه انقلاب زمین بخورد و دوباره عرصه به دست اینها بیفتد، اما اشتباه محاسبه کرده بودند و این بار دیگر قضیه نهضت ملی نفت و جریان مصدقـ کاشانی تکرار نمیشد با حمایت خارجیها دوباره زمام امور را در دست بگیرند، اما به دلیل مرجعیت و قدرت حضرتامام حسابهایشان غلط از کار درآمد.
وزن جریان موسوم به ملی را در مقطع کنونی چگونه ارزیابی میکنید و چه افقی را برای آن میبینید؟
جریان ملی پس از خرداد ۶۰ به نظر من حیثیت خودش را از دست داد و خود را نتوانست بازسازی کند. بعضی از جریانات شاید توانسته باشند تا حدودی خود را بازسازی کنند، ولی در حال حاضر چیزی به نام جبههملی نمیبینید.۱۵، ۱۰ نفر هستند که گاهی اعلامیهای میدهند و زیرش مینویسند جبههملی ایران، اما هیچ تأثیری بر جریانات سیاسی و فرهنگی ایران ندارند. حتی جریان ملیـ مذهبی با وجود داشتن بعد مذهبی که موجب ارتباط عمیقتر و وثیقتری نسبت به جبههملی با ملت ایران میشود، بردی ندارد و خانهنشین و عده معدودی هستند. نیروهای سیاسی تأثیرگذار در عرصه اجتماعی ایران کماکان مذهبیها هستند که در درون آنها جناحهای مختلفی وجود دارند. در حال حاضر دو جناح اصلی در عرصه سیاسی ایران حضور دارند و هر جناح دیگری هم که بخواهد تأثیرگذار باشد، نمیتواند خود را از مذهب جدا کند و مذهب کماکان مهمترین عامل تأثیرگذار در سیاست ایران است. من در آینده هم افقی برای ملیون نمیبینم، چون همیشه آینده را از روی حال پیشبینی میکنم. وقتی حساب بانکی شما صفر است، چه پیشبینیای برای آیندهتان میتوانید داشته باشید؟ اگر من در شما فعالیتی ببینم، خواهم گفت: این فرد با این فعالیت و این حساب بانکی، احتمالاً در سال آینده میتواند اینقدر به فعالیتهای اقتصادی خود اضافه کند. اما صفر است و بیتلاشی! عدم مجال برای تلاش. آن هم نه به واسطه اینکه کسی نمیگذارد اینها کار کنند، بلکه زمینه ندارند و کسی با اینها کار نمیکند، از این جهت فکر نمیکنم اساساً آیندهای برای جبههملی و نهضتآزادی وجود داشته باشد. حداقل تا چند دهه آینده چنین آیندهای را برای این جریان پیشبینی میکنم. البته همه اینها پیشبینی است و فقط خداوند است که به غیب آگاه است.
http://www.javanonline.com/fa/news/911671