
21 مهر 1404
مواجهه امام و مبارزان با کاپیتولاسیون به روایت شهید عراقی
پس از تصویب لایحهٔ کاپیتولاسیون در پاییز ۱۳۴۲، امام خمینی طی اعلامیهای به لایحه مذکور معترض شد و آن را سند بردگی و استعمار ملت ایران خواند. کاپیتولاسیون بهمثابه قانونی که مصونیت قضایی برای مستشاران آمریکایی در ایران را فراهم میکرد، نشانهای از نفوذ مستقیم بیگانه در امور داخلی کشور بود و همین امر باعث مخالفت و اعتراض امام خمینی شد. نهایتاً هم مسئله مذکور بازداشت و تبعید ایشان را به همراه داشت و عملاً نهضت اسلامی را در مسیر تازهای قرار داد.
در همان فضای سرکوب و اختناق، جمعیت مؤتلفه تصمیم گرفت با سیاستگذارانِ طرفدار مصونیت مستشاران خارجی مقابله کرده و علیه آنها دست به اقدامی مسلحانه بزند. هدفگیری حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت، نتیجهٔ همین تصمیمگیری بود.
آنچه پیش رو دارید خلاصهای از صفحات 318 تا 328 کتاب «مبارزه به روایت شهید مهدی عراقی» است که در سال 1402 توسط مؤسسه انتشاراتی روزنامه ایران منتشر شد. به بهانه سالروز تصویب لایحه کاپیتولاسیون توسط مجلس شورای ملی (۱۳۴۳ش) خواندن این روایت از اتفاقات آن دوره خالی از لطف نیست. متن زیر، جملگی نقلقولهایی از خاطراتی است که شهید عراقی برای جمعی از دانشجویان در نوفللوشاتو بیان کرده است:
تصویب لایحه کاپیتولاسیون
تقریباً اواخر شهریور یا اوایل مهر بود که یکی از رفقایی که ما در مجلس داشتیم به ما اطلاع داد که لایحهای در هیئت دولت آماده شد [...]، با این مضمون که به 1700 مستشار آمریکایی مصونیت بدهند که بعداً به نام کاپیتولاسیون مشهور شد.
این مسئله با آقا (امام خمینی) مطرح شد آقا اینجوری قبول نکردند و گفتند تا مدرک نباشد ما نمیتوانیم دربارهاش حرف بزنیم، شما بروید مدرکش را تهیه کنید.
لایحه آمد در مجلس و عدهای با آن مخالفت کردند. ما فرستادیم صورتجلسهای که در مجلس بود از روی آن فوتو کردند و آن را خارج کردیم هم از مجلس شورا و هم از مجلس سنا جفت این صورتجلسهها را در اختیار آقا گذاشتیم که آقا دو کار انجام دادند یکی آن اعلامیه کاپیتولاسیون را دادند، یکی هم گذاشتند روز چهارم آبان که شاه جلوس داشت، آن سخنرانی ضد کاپیتولاسیون را علیه شاه کردند. [...] اعلامیه از ساعت 10 تا 12 شب پخش شد. بهخصوص در قسمت آمریکایی نشینها بیشتر از جاهای دیگر شهر پخش شده بود.
این کار دستگاه امنیتی را مقداری ناراحت میکند و فشار زیادی هم به نصیری میآورند که رئیس شهربانی بود که در هر حال باید آن تشکیلات که وابسته به آقای خمینی است، شناخته بشود؛ چون این یک سازمان شکلیافته و درست و صحیح است که این همه اعلامیه را در عرض دو ساعت در تهران و شهرستانها پخش کرده است و شما نتوانستهاید یک نفر از اینها را دستگیر کنید.
شاه روز چهارم آبان در کاخ گلستان مشغول دیدار با بعضی از افرادی بود که به دیدنش رفته بودند. آنهایی که آنجا بودند متوجه میشوند که شاه میرود بیرون، بعد از مدت کوتاهی برمیگردد و خیلی عصبانی بوده. انگار نوار حاجآقا را برایش گذاشته بودند که همان جا دستور بازداشت ایشان را صادر میکند. دو سه روز از چهارم آبان گذشته بود. تقریباً شب نهم آبان آقا را میگیرند که ما روز نهم آبان متوجه شدیم که ایشان را گرفتهاند.
برعکس سال گذشته که وقتی ایشان بازداشت شد، سازمان مسئولیت پیدا کرده بود برای به حرکت درآوردن مردم و تظاهرات امسال به تمام افراد دستور داده شد که هیچ نوع حرکتی از خود نشان ندهند. دلیلش هم این بود که حداقل اگر بخواهد حرکتی بشود، باید از سال گذشته یعنی 15 خرداد شدیدتر بشود و هر چقدر که شدتش کمتر بشود، باعث شکست حاجآقا است، اگر هیچی نشود دال بر این است که برنامهای در کار است و دستگاه بیشتر متوحش میشود. این هم واقعیتی بود که خودشان اعتراف داشتند این مسئله را و بعداً این برایمان روشن شد ولی اعضایی که رده پایین بودند زیاد فشار آوردند و جواب منفی میشنیدند.
خب، ایشان را تبعید کردند به ترکیه بچهها چون زیاد فشار میآوردند که باید کاری بکنیم و ما هم مقداری کار توضیحی برایشان کردیم که در این شرایط الان نیرویی وجود ندارد چون مردم بعد از کشتار سال گذشته، تقریباً از جهت روحی ضربهای خوردهاند و آن آمادگی را ندارند که بتوانیم چنین موجی را دوباره ایجاد بکنیم و اگر موج کمتر از سال گذشته باشد، این شکست خود ماست و این شکست خود حرکت و جنبش است، شما عجالتاً مقداری به مسائل درونی خودتان مشغول بشوید و تعلیماتی که به شما میدهند، چه از جهت ایدئولوژی، چه از جهت سیاسی اجتماعی [یاد بگیرید] تا بعد. طرح و نقشهای که داریم بهتدریج برایتان روشن شود.
شروع ماجرا
از همان روز اولی که حاجآقا دستگیر و تبعید شد، برنامه ترور منصور طرحریزی شد. بچهها این جوری طرح ریختند که خانه منصور در دروس بود، توی یک خیابان خلوت یکی از بچهها هم با یکی از مأمورهایی که داخل خانه او بود آشنایی داشت و او را حاضر به همکاری کرده بود که شبی که او مشغول کشیک است ساعت معینی بچهها در آنجا حاضر بشوند، بعد سیم تلفن قطع بشود و اگر هم بشود برق را قطع بکنند و بریزند توی خانه و حسابش را برسند.
البته صورت ظاهر این بود که آن دو سه تا مأموری که دم در هستند اسیر شوند، دست و پایشان را ببندند. بعد که کار تمام شد بیایند بیرون و بروند دنبال کارشان. ولی این طرح دو روز قبل از اینکه لباس عمل به خودش بپوشاند به هم خورد. علتش هم این بود که پست برادری که آنجا مأمور بود را عوض کردند. حالا حرکات او در آنجا طوری بود که بو برده بودند یا تصادف بود، نمیدانم چه بود.
بعد از اینکه این طرح به هم خورد، به این فکر افتادیم که بیشتر رفتوآمدهای منصور را کنترل کنیم و ببینیم به کجاها میرود. […]
فتوای مراجع تقلید
بعضی از برادرها در این فکر افتاده بودند که یک فتوایی هم در رابطه با این کار بگیرند، اما برای عده زیادی از برادرها فتوا مطرح نبود، چون میگفتند حکم اینجا قبلاً بهعنوان مفسدفیالارض داده شده است، [...] با یکی دوتا از آقایان تماس گرفته شد توسط بعضی از برادرها و آنها گفتند اگر شخص خودش زده بشود، بلامانع است. اما دیگری نه. مدتها روی این مسئله فکر کردیم.
یکی از حضار شخص خودش یعنی کی؟
شهید عراقی: یعنی شاه.
علت ترور نشدن شاه
روی این مسئله فکر کرده بودیم و آن را در داخل گروهمان به بحث گذاشتیم. به اینجا رسیدیم که چون هنوز نه سازمانی در داخل کشور ما وجود دارد که بتواند امور را قبضه کند بهمجرد برداشتن و رفتن او نه خود تشکیلات ما و گروه ما آمادگی چنین کارهایی را دارند، دو صورت پیدا میکند. اینجا یا بهطورکلی بهصورت ویتنام در میآید یا اینکه قهراً گروههایی که از جهت ایدئولوژی ممکن است موردتأیید ما نباشد، ولی چون ممکن است سازمانبندیهایی داشته باشند، بخواهند با کمک اجنبی به طور کلی بزنند و ببرند.
پس بهتر این است که از خودش بگذریم و ردههای پایینتر را برویم بزنیم تا آمادگی هم در خود مردم ایجاد بشود. حداقل اگر خودمان نتوانیم قبضه کنیم یا چنین سازمانی که بتواند خدمات جامعه را و رهبری جامعه را برعهده بگیرد و ما خودمان نتوانیم کاری انجام بدهیم، ممکن است سازمانهایی به وجود بیایند که این کار را بکنند. وقتی که این سازمانها به وجود آمدند، آن وقت زدن خودش بلامانع است. با این استدلالها بهطورکلی با یکخرده کم و زیادش بچهها تصمیم گرفتند که برای ترور منصور و دیگری اقدام بکنند. [...]
اجرای حکم حسنعلی منصور
در اواخر مهر بود. سخنرانی حاجآقا 4 آبان بود و تبعید حاج آقا 9 آبان 43 بود. […] شب پنج شنبه، مسئول تنظیم برنامه از جهت کارهای نوشتنی و تنظیم برنامه با مرحوم حاج صادق امانی بود که جلسهای در شب پنج شنبه داشتند و قطعنامهای در شش ماده تنظیم میشود که به امضای چند تا از برادران میرسد که علت عمل در آن بیان بشود که چرا این کار را کردیم […] آن شب را تا ساعت 12 اینها برنامههایی که در رابطه با فرد ایشان بود، تقریباً تنظیم میکنند. […] در حدود یک ساعت به اذان مانده بچهها بلند میشوند و مشغول نماز شب [میشوند]. بعد، صبح که میشود حرکت میکنند به طرف بهارستان. […] چهار نفر از این برادرها مسلح بودند ، که در هر قسمتی که هر کدامشان زودتر با منصور برخورد کردند او مبادرت به عمل بکند. نزدیک ساعت 10 بود[…] که ماشین منصور از قسمت شاه آباد وارد میدان بهارستان میشود و به طور عمودی جلوی در مجلس میایستد، […]خود منصور در را باز میکند و میآید بیرون. […]
آقای بخارایی هم از قسمت جنوب بهطرف شمال میآمد، [منصور] که در را باز میکند و میآید به فاصله دو متر بین این دوتا فاصله بوده، گارد محافظ با دوتا ماشین بنز ایستاده بودند، هنوز گارد محافظ پیاده نشده بودند، [...] آن دفترچه که دستش بوده، اسلحه هم لای آن بوده بهمجرد اینکه منصور میآید، پایین اسلحه را همان جوری که دستش بوده تیر اول را شلیک میکند که میخورد به شکم منصور. منصور که دولا میشود، تیر دوم را میزند پس گردنش. تیر سوم را که میخواهد بزند [گارد محافظ] میزنند زیر دستش اسلحه میپرد. بالا بخارایی را آنجا میگیرند. وقتی میگیرند، آقای نیکنژاد از آنور ماشین شروع میکند به تیراندازیکردن سمت گارد، [...] آقای بخارایی فرار میکند.
سربازهایی که دم مجلس بودند یکی که مأمور پست بوده و یکی دو نفر از توی مجلس بودند صدای تیر را که میشنوند، میآیند بیرون نیکنژاد را میگیرند. نیکنژاد میگوید من نبودم، [او آنجاست] دارد میرود. آنها بر میگردند میبینند که یکی وسط خیابان دارد فرار میکند. نیکنژاد را ولش میکنند که آن هم میپرد توی تاکسی. نیکنژاد از آنور میرود آقای بخارایی هم چون زمین یخبندان و سُر بود، سُر میخورد زمین، (میخورد زمین) چند تا پلیس که عقبش کرده بودند، او را آنجا میگیرند و میآورند کلانتری بهارستان.
بچهها هم قرار داشتند که بعد از عمل بیایند سر قرارشان. قبل از اینکه مرحوم حاج صادق برود سر قرار، با او تماس گرفته شد و گفته شده بود که به بچهها بگویید که عجالتاً تا 15 روز خانه نروند [...]
شب ما قراری داشتیم با حاج صادق، وقتی که آمدیم گفتم از بچهها چه خبر؟ این جریان را مطرح کرد. خب به ایشان انتقاد شد و از او خواسته شد که همین الان هر طوری که شده بتواند با بچهها تماس بگیرد و آنها را منع بکند از رفتن به منزل. ولی متأسفانه دیر شده بود.