03 فروردین 1400
ناگفته هایی از فاجعه فیضیه
دوم فروردین؛ نقطه خیزش قیام امام خمینی
نوروز 1342 با یک فراخوان غیرمنتظره آغاز شد. دعوت مراجع برای تحریم نوروز! این تحریم به دلیل اعتراض به تلاش رژیم به هَدمِ احکام ضروریۀ اسلام بود. شهید محمد صادق اسلامی سرآغاز این ماجرا را چنین روایت کرده است: «امام قبل از فروردین 42 عید بودن نوروز را تحریم کردند و گفتند ما با وجود این همه مصایب عید نخواهیم داشت. ما فعالیت وسیعی را آغاز کردیم که این بیان امام انعکاس مردمی هم داشته باشد حتی بازار پرچم سیاه زد، مردم در آن سال از شیرینی و آجیل کم استفاده کردند و بازار هم هیچ کسب و رونقی نداشت و در دوم فروردین 42 که مصادف با وفات امام صادق بود شاه دستور داد برای سرکوب و مرعوب ساختن روحانیت به مدرسه فیضیه حمله شود. ما در آن روز مردم را تشویق کردیم که در مراسم عزاداری قم شرکت کنند. بسیاری از بازاریها در قم بودند ما در همان میدان مقابل صحن نزدیک مدرسه فیضیه بودیم. که حمله شروع شد و ما شاهد و ناظر عربدهکشیهای عوامل شاه بودیم بعد از قضیه فیضیه اعلامیه امام را چاپ و نشر کردیم و همچنین در هفتم قضیه فیضیه در پاسخ تلگراف علمای تهران امام اعلامیه معروفشان را به عنوان شاه دوستی یعنی غارتگری صادر کردند. من اعلامیه را گرفته و به تهران آمدم و مجددا به قم برگشتم.»[1]
سید تقی سید خاموشی رخدادهای منزل امام را چنین روایت میکند: «صبح در منزل امام جلسه بود، روضه بود. من یادم است که خدمت خود امام نشسته بودم. به حساب ما کادر محافظ بودیم، کاری که نمیتوانستیم بکنیم ولی خدمت امام نشسته بودیم، دور امام حلقه زده بودیم که امام آن وسط تقریباً اطرافش ما بودیم تا روضه مرحوم امام تمام شد البته آنها آمده بودند آنجا را شلوغ کنند ولی موفق نشدند چون جمعیت تراکمش زیاد بود. خانه کوچک بود دیگر نمیشد که در این خانه کوچک بریزند ولی خوب مدرسه فیضیه بزرگ بود، همه هم دعوت شده بودند به مدرسه فیضیه امام تشریف نیاورده بودند. آقای گلپایگانی تشریف آورده بودند بعداً این سروصدا که شد آقای گلپایگانی را از آنجا بردند. دیگران را بردند. آن رؤسا را که عیب نکنند بقیه مردم را میزدند...»[2]
ابوالفضل توکلیبینا هم وقایع آن روز تاریخی را اینگونه به یاد میآورد: «صبح آن روز ما رفتیم منزل امام، امام هنوز در اندرون بودند. جمعیت پر بود و یک سیدی از طلاب رفت منبر که منبر خوبی هم رفت، دیدیم همان افسران گارد - که این رگی که زیر مویشان میگذاشت نشان میداد که اینها افسرانی هستند که کلاهشان را برداشتند و لباسهای شخصی پوشیدند - آمدند و یکی از آنها به عنوان نماینده شاه رفت خدمت امام، [گفت:] اگر اینجا کوچکترین حرکتی بشود ما به کماندوهایمان میگوییم که فلان بکنید، امام هم محکم به ایشان جواب میدهند که ما هم به برادرانمان میگوییم که خلاصه آنها را تأدیب کنند، آنجا توسط خلخالی ظاهراً اعلام کردند، یادم هست که گفتند اعلام بکند که اگر کوچکترین حرکتی در این منزل بشود من از اینجا حرکت میکنم و میآیم در صحن مطهر حضرت معصومه (س) با مردم صحبت میکنم.
شاید هم اینها تصمیم داشتند در همانجا همان برنامه را پیاده کنند؛ اینها را وحشت گرفت. حتی نمایندهای که آمده بود و پیش امام رفته بود، این وحشت کرد. وقتی برگشت دست و پایش را گم کرده بود که چطوری برگردد، فکر نمیکرد یک روحانی آنطور محکم در مقابل رژیم شاه با آن همه توپ و تانک و گارد و کماندو و نمیدانم سازمان امنیت و اینها اینطور محکم جواب بدهد. خوب معلوم بود که آن روز آبستن حوادثی است و امام نهی کردند و در هر حال مسئلهای نشد و آنجا مجلس تمام شد. بعدازظهری که آن مجلس در فیضیه انجام شد، آنجا اینها برنامهاشان را در آنجا شروع کردند، که حالا مفصلاً میدانید چون من خودم هم در آن روز قم بودم، در فیضیه آقای انصاری منبر بود و داشت روایت میخواند، بحث میکرد، اینها هم گله گله مجلس متفرِ نشسته بودند پای منبر هم نیرو بیشتر آمده بودند، گمارده بودند که یک مرتبه یکی صلوات بر پهلوی، رضا شاه و نمیدانم، شروع کردند از این گله، آن گله شعار دادن و آشیخ مرتضی انصاری که منبر بود یک منبری بنام قم بود خیلی تلاش کرد که اینها را خاموش کند؛ به مردم گفت چیزی نیست یک کسی یک صحبتی کرده و حالا چه شده و دیدند از چهار طرف حمله شروع شده و شعارها را بلند شدند و خوب ایشان هم از منبر بیرون آمد و اول کاری که آنجا کردند برادرانی که معلوم است شهید عراقی و عدهای دوستان در آنجا بودند، اولین کاری که انجام شد آیتالله گلپایگانی را آن دری که به طرف رودخانه بود، فیضیه ایشان را، این دو تا بزرگوار آقایان را خارج کردند و اینها هم جنایاتشان را شروع کردند، کماندوها به مردم حمله کردند.»[3]
مرحوم حاج احمد قدیریان درباره رخدادهای آن روز میگوید: «در مدرسه فیضیه هم ما خودمان در مدرسه بودیم که صبحش خدمت آقا بودیم متوجه شدیم که توسط حضرت آیتالله العظمی آقای گلپایگانی به اصطلاح مجلسی گذاشته شد و ما پیشبینی میکردیم لذا وقتی نیروها از ساعت 5/2 ـ3 از تهران آمدند، نیروهای کمکی از تهران آمدند آنجا مرحوم حاج مصدقی گفت که امروز اینجا تیره و تار است. مرحوم حاج مهدی عراقی گفته بودند که در منزل امام را ببندیم؛ امام فرمودند نخیر در منزل من را باز بگذارید. بگذارید هر کس میخواهد بیاید. هر کاری میخواهند بکنند، بکنند. لذا بعد از ظهر آن قضایا انجام شد و ما حدود ساعت پنج یعنی قبل از پنج متوجه شدیم که داخل درگیری است که مرحوم حاج مصدقی یک اتوبوسی گرفته بودیم با کل بچهها و از قم حدود پنج و نیم بود نزدیک شش خارج شدیم. [...] شاید یک هفتهای قم کنترل بود یعنی هر کسی از قم میخواست خارج بشود دقیقاً کنترل میکردند و هر کسی وارد قم میشد کنترل میکردند و بعد از چند روزی که اینها توانستند آنجا را یک مقدار عادیسازی کنند و آن قضایا ولی در و پیکر و شیشهها و درها و شهدای فیضیه قم [باقی بود.... با دوستان رفتیم] جریان رقتبار آنجا را دیدیم و آن اعلامیه جالب را که حضرت امام در رابطه با آن قضایا دادند و اینها و نسبت به پخش اعلامیه آنها را هم اقدام کردیم.»[4]
مصطفی حائریزاده این حادثه را یک نقطه عطف میداند و میگوید: «حادثة فیضیه باعث شد که مردم روشنتر بشوند، امام و سایر آقایان مطالب خود را یکخرده بازتر و علنیتر بگویند. این کشتاری که در فیضیه کرد باعث شد که مردم بفهمند که دستگاه ایستاده، اگر بخواهند جلوی او نایستند، دستگاه ایستاده و قصد نابود کردن آنها را دارد. [...] آرام آرام شکنجه شروع شد؛ شلاق بزنند، منقل برقی بگذارند، خوب طبیعتاً یک عده جریتر شدند، یک عده میدیدند نه مثل اینکه کتک و شلاق و این مسائل هست پای خود را عقب کشیدند. موقعیت امام روز به روز در یک حال درخشش فوقالعادهای بود. شهرستانها مرتب به ایشان تلگراف میکردند، بعنوان مرجع مسلمین، قائد عظیمالشأن و آیتاالله العظمی مرتب پشت سرهم دیگر ...»[5]
خاموشی از واکنش امام به حمله به مراسم فیضیه چنین گفته است: «ما چند نفر بودیم، بعد از اینکه فیضیه اینطوری شد رفتیم منزل امام گزارش دادیم که چه شد، بعداً ایشان یک مرتبه بلند شدند، فرمودند که من میروم همین الان میروم توی صحن و اگر میخواهند که بزنند من را هم بزنند. آن وقت ما اطراف آقا را گرفتیم. گفتیم که حالا مصلحت نیست آقا، حالا تمام شده، امام خیلی اصرار داشتند که از در بیرون بروند و به همین شکل جلوی فیضیه بیایند. بالاخره حضرت امام نشستند و ما صحبت کردیم. خیلی ناراحت بودند. بعداً فرمودند که من یک اطلاعیهای نسبت به این کار نوشتم شما این اطلاعیه را به تهران برسانید. [... آن اعلامیه] را چاپ کردیم: «شاهدوستی یعنی غارتگری، یعنی طلبه زدن«، مؤتلفه کار موفقی که کرد و پشت شاه را شکست؛ یکی همین کار بود که ما نشستیم برنامهریزی کردیم که این اطلاعیه در سراسر تهران در پایتخت در یک ساعت معین همه جا به دیوارها نصب بشود. من خودم با سه چهار نفر، شمال تهران در اختیارم بود [..] شب ساعت مثلاً نه مشغول شدیم تا یازده و نیم، مأموریتمان تمام شد و همه سالم به پایگاهها برگشتیم.»[6]
این اعلامیه بخشی از راهبرد کلان امام در خصوص بیدارسازی ملت بود. حبیب الله عسگراولادی درباره این راهبرد امام با نقل خاطره سفر به قم برای بازسازی خسارات حوزه و عیادت طلاب در چهارمین روز پس از حادثه، واکنش امام را چنین روایت میکند: «خود مردم قم این کار را میکنند و شما کاری که دارید این هست که مردم را در تهران آگاه کنید. علما را آگاه کنید. عمق فاجعه را در ذهن مردم مجسم کنید. [...] یک استدعایی که ما از ایشان کردیم، اجازه بدهید ما در تهران ختم برای شهدا بگیریم. فرمودند زود است، وحشی هستند، این وحشیها میریزند مردم را میکشند. شما مراقب باشید من هم در قم با بزرگان مذاکره میکنم. موقعی که ما باید مجلس برقرار کنیم، مجلس برقرار خواهیم کرد. »[7]
[1] هفتهنامه شما، 22/ 3/ 1382 ، شماره 315، صفحه 15 ضمیمه
[2] آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با سید تقی سیدخاموشی، جلسه: 2، شماره کاست: 2223، تاریخ : 21/12/1376
[3] آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با ابوالفضل توکلیبینا، جلسه: دوم، شماره کاست: 1961، تاریخ : 14/7/1376
[4] آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با احمد قدیریان، دوم، شماره پرونده: 475، تاریخ: 23/12/1373
[5] آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با مصطفی حائریزادهیزدی، نوار پنجم، شماره پرونده 9603، 5/7/1368
[6] آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با سید تقی سیدخاموشی، جلسه: 2، شماره کاست: 2223، تاریخ : 21/12/1376
[7] آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، حبیبالله عسگراولادی، جلسه: پنجم، شماره کاست: 2929، تاریخ : 9/8/1378
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی