01 اردیبهشت 1393
رواج فساد در خاندان پهلوی
فریدون هویدا، برادر امیر عباس هویدا مشهورترین نخستوزیر عصر پهلوی است.فریدون که به لطف صدارت برادرش به جاه و مقامی رسید در سالهای آخر عمر رژیم شاه مقام سفارت ایران در سازمان ملل را داشت. او متجاوز از 10 سال جزء محارم نزدیک شاه و اشرف بود و مستقیماً از اوضاعی که در دولت و دربار میگذشت خبر داشت. او در 1358 کتابی تحت عنوان سقوط شاه را به زبان فرانسه انتشار داد و در آن عوامل فروپاشی سلطنت پهلوی را بر شمرد. اگر چه فریدون در این کتاب تلاش کرده تا برادر خود را از هر اتهامی تبرئه کند ولی در حد شناخت و مشاهدات خود از درون حکومت شاه، دست به افشاگریهائی زده که به خواندنش میارزد. کتاب سقوط شاه بعداً به زبان انگلیسی و فارسی نیز منتشر شد و متن حاضر تنها بخشی از این کتاب است که جهت اطلاع خوانندگان گرامی برگزیدهایم.
طی پنجاه سال هر دولتی در ایران سر کار آمد سرلوحه کار خود را «مبارزه با فساد» قرارداد .
ولی فسادی که بعد از افزایش قیمت نفت سال 1974 در ایران پدیدار شد مسألهای بود فراتر از همه آنها و جدا از تمام معیارهای قابل قبول.به خاطر میآورم که ضمن ملاقات با برادرم در ماه اوت 1976 [مرداد 1355] از او پرسیدم: چرا تجار و صاحبان صنایع در ایران هیچ نوع کمک مالی به توسعه امور هنری و فرهنگی نمیکنند؟ و امیرعباس با لحنی که حکایت از خشم او داشت در جوابم گفت: «ما به پولشان احتیاجی نداریم. آنها اگر میخواهند کمک کنند فقط کافی است که دست از دزدی بردارند...». با شنیدن این پاسخ مسألهای بسیار بدیهی را مطرح کردم و از او پرسیدم: «اگر این طور است، پس چرا آنها را به محاکمه نمیکشید؟» که برادرم ابتدا نگاهی حاکی از یأس و افسردگی به من انداخت و سپس گفت: «چرا فکر میکنی که من آنها را به محاکمه نمیکشم؟ مگر کار دیگری جز محاکمه کردن آنها هم میشود انجام داد؟... ولی چه فایده! چون آب از سرچشمه گلآلود است و اگر قصد مبارزه با این مفسدین باشد باید از بالا شروع کرد، و اول از همه شاه و خانوادهاش و اطرافیانش را به محاکمه کشید. هر کار دیگری هم که غیر از این انجام شود بینتیجه است و به هر حال وقتی شاه ماهی از تور گریخته، واقعاً مسخره است که بچه ماهیها را از آب صید کنیم...».
فسادی که درون دربار شاه وجود داشت حقیقتاً ابعاد وحشتناکی به خود گرفته بود. برادران و خواهران شاه به خاطر واسطگی برای عقد قرارداد بین دولت ایران و شرکتهایی که گاه خودشان نیز جزء سهامداران عمده آنها بودند، حقالعملهای کلانی به چنگ میآوردند. ولی گرفتاری اصلی در این قضیه فقط مسأله رشوهخواری یا دریافت حق کمیسیون توسط خانواده سلطنت نبود، بلکه اقدامات آنها الگویی برای تقلید دیگران میشد و به صورت منبعی درآمده بود که جامعه را در هر سطحی به آلودگی میکشانید.
سرازیر شدن ثروتهای هنگفت به جیب این و آن در موقع عقد قراردادها، گاه میشد که رسواییهایی را نیز به دنبال میآورد. چنانکه یک بار کمیسیون تحقیق سنای آمریکا افشا کرد که در جریان یکی از معاملات با کمپانیهای آمریکایی عده زیادی،از جمله: شوهر خواهر شاه و فرمانده نیروی هوایی ایران [ارتشبد خاتمی] به اتفاق پسر بزرگ والاحضرت اشرف [شهرام] رشوه هنگفتی دریافت کردهاند، و نیز در موقعی دیگر همه با خبر شدند که دریادار «رمزی عطایی» فرمانده نیروی دریائی ضمن یک معامله تسلیحاتی حدود سه میلیون دلار رشوه گرفته است.در سال 1977 یکی از معاونان وزارت بهداری به من گفت: طبیب خصوصی شاه [سپهبد ایادی] بدون آنکه هیچ نوع اختیار و مسئولیتی در امور دولت داشته باشد، به صورتی بسیار محرمانه از وی خواسته است تا تمام امور به واردات و توزیع دارو در کشور را به عهدهاش محول کنیم. یک بار هم که شاه وزارت بهداری را مأمور تأسیس بانکی برای تأمین اعتبارات مورد نیاز احداث بیمارستان در سراسر کشور کرده بود، بلافاصله مواجه با اعمال نفوذ اعضای خانواده سلطنتی شد، که هر کدامشان قسمتی از کار را به عهده گرفتند و به میل خود قراردادهای مقاطعهکاری را با طرف مورد نظرشان به امضا رساندند.
در همان سال 1977 که به دستور شاه قرار شد امر توزیع غذای رایگان بین دانشآموزان، تحت نظر [فریده دیبا] مادر ملکه به اجرا درآید، آن چنان سوءاستفادههایی صورت گرفت که یکی از دوستانم میگفت: در یکی از شهرهای ساحلی دریای خزر به چشم خود دیده که کامیونهای حاوی مواد غذایی برای مدارس آن شهر، محمولات خود را در بازار میفروختند.
در بهار سال 1976 شاه تصمیم گرفت تا حدودی از گسترش شتاب آلود دامنه فساد بکاهد و به دنبال آن نیز برای چند تن از تجار بزرگ و صاحبان صنایع گرفتاریهایی بوجود آورد. ولی این امر علیرغم محکومیت بعضی از آنها در دادگاه هیچگاه نتوانست سوءظن مردم نسبت به عملکرد رژیم را تخفیف دهد. چون مردم سابقه کار را فراموش نکرده بودند و به یاد میآوردند که در سال 1971 [1350] متعاقب حادثه ترور ناموفق پادشاه مراکش، شاه ( بنا به خواهش برادرم) تصمیم گرفت به حساب و کتاب خانواده سلطنتی برسد و در پی آن نیز یکی از برادرزادههای خود را به خارج از کشور تبعید کرد. ولی این اقدام بیش از چند ماهی ادامه نیافت و برادر زاده تبعیدی دوباره به ایران بازگشت و همان کار و کسب گذشته را از سر گرفت.
پس از چندی به دستور برادرم یک کمیسیون تحقیق تشکیل شد تا امر پرداختهای غیر قانونی از سوی کمپانیهای خارجی به مقامات سطح بالای کشور را مورد بررسی قرار دهد، و چون در همان موقع عضو عالیرتبهای از یک کمپانی خارجی ـ که سوابق فراوانی در رشوهدادن به مقامات ایرانی داشت ـ وارد تهران شده بود، بلافاصله برایش برگ احضاریه فرستادند و برای آنکه نتواند از ایران بگریزد نامش را نیز در لیست افراد ممنوع الخروج قرار دادند. ولی این شخص هم به برگ احضاریه بیاعتنایی کرد، و هم توانست به آسانی از ایران خارج شود. برادرم پس از تحقیق پی برد که او را در موقع خروج از کشور با اتومبیل مخصوص دربار تا پای پلکان هواپیمای آماده پرواز رسانده بودند. و گفتنی است که اعضای خانواده سلطنت نیز برای خروج از کشور هیچگاه از سد گمرک و مأمورین گذرنامه فرودگاه عبور نمیکردند.
در مواردی مثل فساد و رشوهخواری مقامات مملکتی که حساسیت جامعه نسبت به آن برانگیخته میشود، طبیعی است که افسانه و حقیقت نیز در هم میآمیزد و چون هر کس ـ چه از روی سوءنیت و چه حتی به خاطر سرگرمی ـ سعی میکند شایعهای بپروراند و نام عدهای را در لیست قرار دهد، لذا بعد از مدتی تشخیص بین افراد مقصر و بیگناه واقعاً مشکل میشود. همین امر به نوبه خود شرایطی پدید میآورد که مسأله مبارزه با فساد دیگر نمیتواند به راحتی قابل پیگیری باشد. چنانکه خبرنگار لوموند نیز در شماره مورخ 3 اکتبر 1978 این روزنامه با اشاره به جریان مبارزه با فساد در ایران نوشته بود: «این کار تقریباً غیر ممکن به نظر میآید چون پای همه به نحوی در میان است...».
ولی به هر حال چون رشوهخواری بعضی از اعضای خانواده سلطنت و مقامات عالیرتبه مملکت محرز بود، جامعه حق داشت که صداقت شاه را نیز به دیده شک و تردید بنگرد، و حداقل وجود «بنیاد پهلوی» را گواهی بر این نظر خود بداند. چنانکه یکی از کارشناسان آمریکائی نیز در شماره ماه ژانویه 1978 مجله «نیروهای مسلح» آمریکا (آرمد فورسز جورنال) اشاره کرده بود که: «... بنیاد پهلوی تبدیل به یک وسیله قانونی برای افزودن به ثروت خانواده سلطنتی ایران شده است...»
در این میان، چون شاه همواره سعی داشت مسأله را به نحوی توجیه کند، لذا گاه میشد که نظرهای مضحک و عجیب و غریب هم اظهار میکرد. گفته او به برادرم در مورد فساد موجود در مملکت را قبلاً نقل کردهام. و در اینجا لازم میدانم به گفتگویی که شاه در همین زمینه با «اولویه وارن» (خبرنگار فرانسوی) داشته است نیز اشاره کنم.
خبرنگار فرانسوی از شاه پرسید: «گفته میشود که فساد بخشی از اطرافیان شما را هم در امان نگذاشته است». و شاه در پاسخ او گفت: «... همه چیز ممکن است. ولی در این مورد بخصوص باید بگویم که این فساد نیست، بلکه مثل بقیه رفتار کردن است[!] یعنی مثل کسانی که کاملاً حق کار کردن و معامله کردن را دارند، و به عبارت دیگر، اطرافیان من هم حق دارند در شرایط مشابه با دیگران ـ که قانوناً کار میکنند و دست به معامله میزنند ـ برای امرار معاش خود فعالیت داشته باشند[!]...»
ساواک کلیه فعالیتهایش کاملاً جنبه محرمانه و پنهانی داشت اما تمام سعی خود را به کار میگرفت تا محیطی آکنده از ترس بوجود آورد، با این کار چنان جو مسمومی بر تمامی جامعهـ از صدر تا ذیل ـ حکمفرما کرده بود که هیچکس واقعاً جرأت نداشت درحضور دیگران سخنی به زبان بیاورد تا جایی که اگر دوستانم هم میخواستند مطلبی را با من در میان بگذارند، معمولاً مرا به گوشه خلوتی در باغچه منزل میبردند و در آنجا با صدایی آهسته حرف خود را میزدند.
چه بسا اتفاق افتاد که به دنبال کسب اطلاع از بازداشت بعضی مخالفین رژیم توسط ساواک، به برادرم متوسل شدم و با وساطت او نزد شاه توانستم جان بسیاری را از مرگ نجات دهم و نیز در زمانی که اقدامات سازمان عفو بینالملل و سازمانهای جهانی دیگر به افشا شدن تعدد بازداشتهای غیر قانونی و شکنجهگری در ایران منجر شد، توانستم از طریق برادرم بانمایندگان این سازمانها ملاقات کنم و در پی آن نیز مقدمات دیدار فرستادگانی از سوی عفو بینالملل، صلیب سرخ جهانی و کمیسیون بینالمللی حقوقدانها را از زندانهای ایران فراهم نمایم که نتیجه گزارشهای آنها نیز به تخفیف شکنجه و کاهش بازداشتهای خودسرانه از سوی ساواک انجامید.
برقراری سانسور توسط ساواک تا بدان حد پیشرفت کرده بود که گاه اتفاق میافتاد جلوی انتشار کتابهایی را که قبلاً بارها چاپ شده بود، میگرفت.و گفتنی است که مثلاً از انتشار نمایشنامههایی مثل «هملت» یا «مکبث» فقط به این دلیل جلوگری میکرد که در آن شاه یا شاهزادهای کشته میشد!
ساواک فیلمها را به میل خود زیر قیچی سانسور میبرد و حتی یک بار از نمایش فیلم ساخته یکی از دوستانم به نام «ابراهیم گلستان» که داستان مرد تازه به ثروت رسیدهای را مطرح میکرد و به نظر ساواک، مشاهده چنین ماجرایی میتوانست قضیه شاه بعد از بالا رفتن قیمت نفت را در ذهن بیننده تداعی کند، جلوگیری شد.در مورد دیگر نیز نویسندهای فقط به این بهانه چند روز به زندان ساواک افتاد که چرا یکی از مخالفین رژیم عبارت مندرج در یکی از کتابهای وی را در نامه خود نقل کرده است؟!
سرانجام روزی فرا رسید که شاه به ظاهر دستور قطع شکنجه در زندانها را صادر کرد، ولی این مسأله به صورتی نبود که بتواند بدگمانی عمومی را نسبت به وی کاهش دهد. بخصوص که بعد از آن هم شاه طی مصاحبهای با «مایک والاس» (که روز 24 اکتبر 1976 از تلویزیونهای آمریکا پخش شد) در پاسخ این سؤال که «اگر لزومی به شکنجه دادن احساس شد، آیا آن را به کار میبرید؟» پاسخ داد: «... البته شکنجه با متدهای قیدمی مثل پیچاندن دست و یا کارهایی از این قبیل را هرگز انجام نخواهیم داد. چون در حال حاضر روشهای هوشمندانهتری برای وادار کردن زندانی به پاسخگویی وجود دارد...»!
اعدام مخالفین رژیم معمولاً فقط موقعی اعلام میشد که عمل انجام گرفته بود و در مورد چریکهای مخالف رژیم نیز که شاه آنها را به جای «زندانی سیاسی» همواره «تروریست» مینامید، قانونی همانند قاچاقچیان مواد مخدر وضع کرده بود که اجازه میداد بدون معطلی اعدامشان کنند، و با جلوگیری از برگزاری مراسم عزاداری توسط خانواده آنها نیز سبب برانگیختن بغض و کینه فراوانی علیه خود در بین مردم میشد.
بیرحمی شاه هر روز بیشتر افزایش مییافت و رفتارش با مخالفین به صورتی درآمده بود که اواخر سال 1976 یکی از همکارانم در وزارت خارجه ضمن دیدارش از من در نیویورک میگفت: «شاه هر روز سنگدلتر میشود».
یکی از مسائل حیرتانگیز برای مردم ایران، دخالتهای دربار شاه در امور مربوط به مواد مخدر بود .
به «محمودرضا» یکی از برادران شاه اجازه داده شده بود در امر کشت تریاک و فروش محصول آن فعالیت داشته بشد و آن طور که مردم تهران نقل میکردند، همه ساله محمودرضا به بهانه اینکه محصول تریاک خوب نبوده،مقدار زیادی از تریاکهای به دست آمده را برای خود نگه میداشت و بعداً آن را به قیمت هنگفت در بازار سیاه به فروش میرساند.
مردم همچنین رسوایی سال 1972 [1351] توسط یکی از اطرافیان شاه به نام «امیرهوشنگ دولو» را که در سوئیس اتفاق افتاد فراموش نمیکردند، و نیز میدانستند که شاه این شخص را پس از دستگیریش به خاطر قاچاق مواد مخدر در سوئیس با ضمانت خود از زندان بیرون آورد و یکسره به فرودگاه زوریخ برد، و از آنجا در حالی که مأموران پلیس ناظر فرار زندانی از کشورشان بودند ـ ولی به خاطر حضور شاه کاری از دستشان بر نمیآمد ـ او را به هواپیمای آماده پرواز نشاند و از سوئیس خارج کرد.
این ماجرا اگر چه در سوئیس و مطبوعات اروپایی انعکاسی وسیع یافت، ولی همان زمان به خاطر سانسور خبری ایران کسی در داخل کشور از ماوقع مطلع نشد، تا آنکه پس از مدتی جریان واقعه دهان به دهان به گوش همه رسید و مردم را از این مسأله حیرت زده کرد که چه طور قاچاقچیهای خردهپای بدبخت به دستور شاه تیرباران میشوند، ولی همین شاه دوست خود را که به جرم قاچاق مواد مخدر در سوئیس بازداشت شده از محاکمه و زندان میرهاند؟!
در این مورد به یاد میآورم که برادرم پس از اطلاع از چنین ماجرایی به شاه اعتراض کرد و به دنبال آن نیز از مقام خود استعفا داد و بلافاصله عازم ویلای خود در کنار دریای خزر شد. ولی پس از چند روز، شاه استعفای امیرعباس را برایش پس فرستاد و از او خواست تا دوباره به سر کار خود بازگردد.
راجع به «امیرهوشنگ دولو» نیز گفتنی است که او تا چند ماه خود را از نظرها پنهان کرد. ولی بعد از آن بار دیگر در دربار آفتابی شد و کارهای سابق خویش را از سرگرفت.
در میان اطرافیان خانواده سلطنت کم و بیش افراد تریاکی وجود داشتند، ولی چون تریاک کشیدن این عده در دربار، بعضی اوقات سبب ناراحتی شاه میشد، آنها ناچار برنامه خود را برای مدتی به جای دیگر منتقل میکردند، تا آنگاه که خشم شاه فرو نشیند و بتوانند دوباره بساط دود و دم خود را در دربار به راه بیاندازند.
اکثر اعضای خانواده سلطنت و مقامات سطح بالای کشور بگونهای زندگی میکردند که حداقل میتوان گفت روش آنها نه تناسبی با دستورات مذهب رسمی کشور داشت و نه قابل تطبیق با اصول اخلاقی بود.شاه به تحریک امیر اسدالله علم (وزیر دربار) و مفتخورهایی که علم را در محاصره داشتند، دستور داد چند کازینوی قمار و تفریحگاه در ایران احداث شود. علت آن هم چنین توجیه شد که: وجود اینگونه مراکز برای جلب شیوخ ثروتمند خلیج [فارس] لازم است، و برای احداث آنها هم انگیزههای سیاسی و اقتصادی بیشتر مد نظر قرار دارد.
به دنبال این دستور، انواع و اقسام قمارخانه در شهرهای مختلف کشور ظاهر شد، که در اکثر آنها نیز اعضای خانواده شاه به نحوی مشارکت داشتند. پس از چندی، جزیره کیش هم با خرج مبالغی هنگفت و اختلاس از خزانه مملکت تبدیل به تفریحگاهی شد که میلیاردرها بتوانند از آن برای گذران دوره تعطیلات خود استفاده کنند، و چنین شایع بود که شرکت هواپیمایی ایرفرانس در پروازهایی که با هواپیمای کنکورد به این جزیره دارد. همیشه تعداد زنان برچین شده از سوی «مادام کلود» معروفه را از پاریس به کیش میآورد.
بهانه اصلی احداث تأسیسات پرخرج در جزیره کیش را «جلب توریست» تشکیل میداد،ولی بعداً که معلوم شد، هم مخارج این کار از حد پیشبینی شده فراتر رفته، و هم اهداف مورد نظر آن طور که باید تأمین نشده، اقداماتی انجام گرفت تا تأسیسات این جزیره توسط شرکت ملی نفت ایران و شرکت هواپیمایی ملی ایران خریداری شود.یکی از آشنایان من که در جلسات مربوط به مذاکره در باب چگونگی فروش تأسیسات کیش حاضر میشد، بعداً ضمن صحبت خود این نکته را هم با من در میان گذاشت که چون رئیس هواپیمای ملی درخواست کرد قبل از پرداخت پول بهتر است سودآوری این سرمایهگذاری از سوی کارشناسان مورد ارزیابی قرار گیرد، پاسخی طعنهآمیز و تحقیرکننده از سوی شاه دریافت داشت.
با توجه به اینکه اسلام، صرف الکل و قماربازی را تحریم کرده، طبیعی است که دست زدن به اقداماتی نظیر تأسیس قمارخانه و تفریحگاههایی مثل کیش میتوانست صدمات فراوانی به وجهه شاه و خانواده سلطنتی در بین مردم ایران وارد آورد و در این مورد شایعهای نیز بر سر زبانها بودکه والاحضرت اشرف مبالغ هنگفتی را در یکی از کازینوهای خارجی باخته است. بعضیها میگفتند که والاحضرت شمس از اسلام روگردانده و به مذهب کاتولیک گرویده است.
پایتخت ایران در حقیقت به دو شهر تقسیم شده بود. یکی در قسمت شمالی آن به صورت شهری ثروتمند که ساکنانش در ویلاهای لوکس به سبک اروپا زندگی میکردند و پربود از رستوران، دیسکوتک و کاباره، و دیگری در قسمت جنوبی پایتخت، با محلات فقیرنشین، کوچههای تنگ، هوای آلوده و ساکنان تهی دست.هجوم تکنسینهای خارجی ـاعم از نظامی و غیر نظامی ـ به ایران، شهرهای بزرگ کشور را هر چه بیشتر رو به سوی غربی شدن سوق میداد و نفوذ فرهنگ غربی آثار خود را در کلیه شئون اجتماعی ظاهر میکرد.
میلیونها دلار از سوی دولت فقط برای طراحی نقشههای «شهستان پهلوی» خرج شد که بنا بود به صورت یک شهرک مدرن در قلب تهران با آسمانخراشهایی تا 60 طبقه بنا شود. ولی در جریان آن به قدری سوءاستفاده و اختلاس شد که ناچار از اجرایش صرفنظر کردند.تقلید از روشهای امریکایی چنان گستردگی داشت که حتی در روشهای حکومتی شاه هم اثر میگذاشت. در این مورد گفتنی است که در سال 1978 پس از عزل نصیری از ریاست ساواک، شاه او را به عنوان سفیر به کشور پاکستان فرستاد و در این اقدام عیناً از نیکسون تقلید کرد،که او نیز «ریچارد هلمز» رئیس سازمان «سیا» را بعد از برکناریش به سمت سفیر امریکا در ایران منصوب کرده بود.
پورتال نور