سفرنامه مکه حاج سیاح



مقدمه مصحح
حاج محمد علی سیاح محلاتی (1252 ـ 1344 / 1836 ـ 1925) را می توان با ابن بطوطه (م 779) مقایسه کرد، هم به دلیل سفرهای فراوانی که داشت و هم یادداشت هایی که از این سفرها برجای گذاشته است. تاکنون ـ تا آنجا که بنده می دانم ـ دو سفرنامه از وی منتشر شده است. نخست «خاطرات حاج سیاح یا دوره خوف و وحشت» به کوشش حمید سیاح و با تصحیح سیف الله گلکار (تهران، امیرکبیر، 1356) که سفر به داخل ایران است و با داستان مشروطه و سقوط محمدعلی شاه پایان می یابد.
دوم «سفرنامه حاج سیاح به فرنگ»‌ به کوشش علی دهباشی (تهران، 1363) که سفرنامه غیر ایرانی حاج سیاح است که (در سال 1276ق) از مراغه به استانبول و از آنجا به اروپا می رود. هیچ کدام از نسخه های خطی به دست آمده و این که آیا مطالب دیگری هم هست یا نه، سخن نگفته اند.  به گفته آقای دهباشی بخش امریکای سفرنامه وی نیز یافت شده و همراه با ترجمه انگلیسی آن در حال چاپ در امریکاست.
در باره حاج سیاح فراوان گفته و نوشته شده و در مقدمه آن کتاب ها و جز آنها از جمله مطلب مفصلی که جمالزاده در این باره ـ ناظر به چاپ آقای دهباشی ـ  نوشته، شرح حال و افکار واندیشه ها و تصویری که از وی در آثار دیگران بوده، درج شده است. جمالزاده نکاتی هم از زندگی وی و فرزندانش به دست داده است.
مدتی قبل اوراقی مربوط به حاج سیاح برای فروش به کتابخانه مجلس عرضه شد. اوراقی پراکنده که حاوی چندین سفرنامه متفرق و همین طور تعدادی نامه بود. وقتی آن مطالب را با دو متن چاپ شده بالا مقایسه کردم، معلوم شد ربطی به آنها ندارد و چیز دیگری است. مجموع آنها را تایپ کردم تا اگر فرصتی شد به چاپ برسانم.
آنچه پیش از همه توجهم را جلب کرد، سفرنامه مکه وی بود، سفری که طی آن از اسکندریه راهی قاهره و از آنجا به سمت اسماعیلیه و پرت سعید رفته، با کشتی راهی ینبع شده، از آنجا به مدینه منوره و سپس مکه مکرمه رفته، و در نهایت با رفتن به جده، سوار کشتی به قصد هند حرکت کرده و تا ورود به کراچی ادامه یافته است.
البته وی در مقدمه اشاره می کند که مکرر به حج رفته و از مکه و مدینه زیارت کرده است. این که گزارش آنها را نوشته است یا خیر و اکنون کجاست، معلوم نیست. در متن های چاپ شده پیشگفته، چیزی در باره سفر حج وی نیامده است. در یکی از سفرنامه های دیگر همین اوراق، اشاره به برگزاری حج شده، اما آغاز سفرنامه از پس از حج و جده آغاز می شود. در آن سفر، وی به بصره و عراق آمده از آنجا راهی حلب می شود و ادامه که به اروپا می رود.
به هر حال، اوراق موجود درهم ریخته بود و به زحمت آنها را، آن هم به طور نسبی مرتب کردم. آغاز سفرنامه مکه، شهر اسکندریه است، اما یک صفحه یا بیشتر باید ناقص باشد. در برگی قبل از اسکندریه، آمده است که این سفرنامه، متعلق به مکه است. اما یک مشکل دارد و آن این که در مقدمه می گوید که پس از حج قصد رفتن به عراق عرب را داشته است. دو احتمال هست. یا این برگ متعلق به سفرنامه مکه دیگری است یا آن که اولا قصد رفتن به عراق عرب را داشته اما پس از سفر ترجیح داده است که به کراچی و هند برود. اشاره کردیم که یکی از سفرنامه های دیگر این اوراق، اشاره به حجی است که انجام شده اما گزارشش نیامده، تنها از جده به بعد آمده که طی آن به خلیج فارس رفته و از آنجا عازم عراق عرب و سپس حلب و بعدا مصر و اروپا و امریکا شده است.
فعلا تصور بر این است که بین آن برگ (اگر از این سفرنامه باشد) و شروع سفر از اسکندریه یک برگ یا بیشتر افتاده است.
حاج سیاح در نگارش، عبارات را کوتاه کوتاه و گاه بدون افعال ناقصه تمام کرده و همین امر سبب می شود تا مجبور باشیم در خواندن آن دقت کنیم تا مضمون را درست دریابیم.  همچنین در متن اغلاط فراوان قابل ملاحظه ای دارد که بسا ناشی از بی توجهی وی یا به عبارتی اهمیت ندادن او یا کاتب به ضبط درست کلمات باشد. این که چراغ یک بار با غ نوشته شود بار دیگر با ق. یا تابوت، به صورت طابوت و تابوط نوشته شود و از این قبیل، متعدد و مکرر است. حتی ضخیم به صورت زخیم ضبط شده است! مواردی هم وجود داشت که قابل خواندن نبود که ناخوانا گذاشته شد.
علاوه بر اول سفرنامه، یک صفحه دیگر هم از اواخر افتادگی دارد که نشان گذاشتیم. این هم معلوم نیست که سفرنامه به خط خود اوست یا بعدا کسی بازنویسی کرده است. لابد در مقایسه با دستنوشته های وی بتوان در این زمینه قضاوت کرد.
آنچه مهم است اطلاعات داخلی این سفرنامه است که در نوع خود، مانند دیگر نوشته های وی، سودمند و دقیق است. سیاح یک سفرنامه نویس حرفه ای است و به همین دلیل، آنچه را می نویسد باید با دقت بیشتری مورد توجه قرار داد.
سیاح در نگارش، کمتر تاریخ یعنی سال و ماه و روز را ضبط می کند، چنان که در این سفرنامه حتی یکبار هم به سال سفر اشاره نکرده است. بنابرین تاریخ دقیق این سفر در متن برجای مانده مشخص نیست. دو نکته می تواند زمان تقریبی آن را نشان دهد. یکی آن که وقتی وی سفر کرده و از مصر، از کانال سوئز عبور نموده، این کانال به اتمام رسیده بوده است. بنابرین نباید جلوتر از سال 1286 ق (1869میلادی) باشد. دوم آن که، زمان حضور وی مصر به قصد حج، خدیو اسماعیل پاشا زنده بوده است. زمان درگذشت این خدیو، سال 1313 ق (1895) است و بنابرین باید پیش از این تاریخ سفر کرده باشد، اما چه سالی؟
بدون شک این سفرنامه برای بنده که علاقه مند به نشر آثار سفرنامه ای حج از دوره قاجار هستم، یک تحفه به شمار می آید. خدای را بر این توفیق سپاسگزارم. مقابله بخشی از این سفرنامه، در مکه دست داد که پسرم سجاد کمکم می کرد. از این بابت، از وی سپاسگزارم. (1 مرداد 1390).

 سخن آغازین[1]
چون که مکرر از جدّه به مکه معظمه و مدینه منوره مشرّف شده، یک دفعه زیاد را شایسته نمی‌‎دانم زحمت قرائت‎کنندگان داده شود. لهذا به هر دفعه‎ای کتابی لازم است و باید نوشت، لهذا با اختصار می‎کوشم مانند تمام کتاب که به اختصار کوشیده و باید کسانی که قرائت می‎نمایند خود با اطلاع باشند که به اشاره، شرح و بسط آن را بدانند تا معلوم گردد که چه به اختصار کوشیده که تمام، به ملاحظه‌ی اختصار در کلام بود نه طول کلام هر دفعه.
 پس ادای فرایض، به طرقی مراجعت کرده. این دفعه عزم مراجعت به سوی خلیج‎‏فارس و بعد به عراق عرب را عازم گشته، بعون الله تبارک و تعالی ایام توقف و ادای فرایض را بسر برده، مانند چهار سوق دنیا دیده که از هر دولت و ملت اسلام در آنجا فراهم می‎آیند، مانند وطن‌‎پدری شخصی می‎ماند که هر بلد از دوست، آشنا و منسوب اطلاع دادند. هر قدر حکومت‎ها و شرفا تغییر کردند، باز مکه همان مکه هزارها سال قبل است و همان سنگهای سیاه. در بناهای وضع بیوت و مساجد تغییری داده‎اند. از علوّ همت مرحومه زبیده خانم تاکنون انسان و حیوان که وارد می‎شوند سیرآب کرده، شست و شو می‎دهد و تا قیامت سیراب خواهد کرد و شتسشو خواهد داد. هنیاً لها.
اسکندریه
 [12] ....[2] آتش بازیها در میان دریا هم بسیار نیک بود. افندیمن پاشا در محلۀ فرنگیان هم به همین مضمون به زبان فرانسه نوشته. چون خورشید پاشا آشنا بود، فقیر را در محل نیکی نشاند، و در آن محل شربت و شیرینی میوه و غیره هم، همه نوع موجود بود. شب را جشن گرفته، موسیقیان می‎نواختند و دکاکین را آیین بسته، مردم به گردش درآمده، در محل نزول [اسماعیل] پاشا، غرفه‌ای جهت الماس که زنی بود از خوانندگان بسیار معروف عرب، به جهت یک ساعت در شب که می‎خواند، یکصد لیره مصری که بیست و شش فرنک طلا باشد، می دادند. چون مسلمان بود، غرفه بسته که صدایش را تمام می‌‎شنیدند، و خودش را نمی‎دیدند، لذّت مخصوص اعراب می‌بردند. موسیقیان و خوانندگان اورپ هم مشغول بودند. به هر یک انعام فوق سلاطین اورپ مرحمت می‎کرد؛ به خصوص به اهل اورپ بسیار انعام می‎داد. بهانه‎جو بود که مرحمت و احترام کند، و هکذا به قناسل و آدم‌های[3] فرنگی.
آن شب هم گذشت. صبح زود به گردش آمده آثار آن صفا، کاغذهای نیم سوخته و چرک و کثافت مردم در بازار بود. کنّاس مشغول به جاروب کشی و پاک کردن. باز هم مردم بیدار شدند، گفتند: پاشا را باید امروز به راه آهن سوار کرده، با تشریفات فوق العاده، روز هم پذیرائی از قناسل کرده، و از اعیان و معارف پاشا را به کمال احترام سوار کرده، چون که راه مخصوص بود، مسافر قبول نمی‎کرد. و کالسکه‌ای هم مخصوص، مزیّن، مذهّب، اوسع بود جهت خود افندی سوار شدند.
هادی افندی نام در ایستگاه محض سیاحت آمده، اظهار داشت که فقیر را در اسلامبول دیده. اهل مصر و تربیت شده بود. بسیار مهموم دیده، گفتم: روز عشرت شماست. گفت: روز عزای ماست! این فرنگیان این آدم را ابله شناخته، به خاک یکسان خواهند کرد و ماها را فعلۀ این فرنگیان خواهد کرد. سبب جویا شدم. گفت: خرج دولت زاید بر دخل است. در سالی دوازده میلیون دخل دولت است، و مبلغی هم قرض می‎کند، تلف خرجی، مثلا می‎رود به تیاتر فرنگی، شعبده بازی، کبوتر را تربیت داده است که می‎رود جلو روی پاشا نشسته، تعظیم می‎کند. پاشا پنج هزار لیره می‎بخشد و هکذا.
گفتم: چاره کنید. گفت: هوش درک سخن خیر را ندارد. ریشخند، یک دفعه از سخن فهمی او را خارج کرده است. پرسیدم: بسیارند که ملتف این مطلب می‎باشند؟ گفت: بلی، بیچاره‎گان.
چون عبور از منشیه بود، خواهش کرد که قدری در قهوه‎خانه نشسته. با هم نشستیم. شخص دیگر آمد. هادی افندی معرفی کرد، گفت: این اعرابی بک است، بسیار شخص باکفایتی می‎باشد. شخص پاشا از باکفایتان مسلّم خوش ندارد. این هم باکفایت و بیچاره است. اعرابی بک گفت: تمام مسلمانان بدبخت می‎باشند. علاوه بر توی سری که فلک به سرما زده است، و خارجه زده است، خود هم می‎زنیم.
ساعتی در آن قهوه‎خانه بسر برده، منزل خود را نموده، تعریف از صاحب منزل فقیر نموده، معلوم شد که عدلیه در اسکندریه، مجمعی از خود خارجه دارند که معتقد به حکومت نیستند، بلکه تعدّی به داخله می‎کنند، و یک اقتدار فوق‌‎العاده در قناسلی می‌‎باشد.
به هر وضع کشتی‎ها که می‎آیند در ماهی دو کشتی مقرری از انگلیس به هندوستان و از هندوستان به انگلتره می‎رود. کشتی‎ها دیگر از اسکندریه، حتی به چین و امریک می‎رود. لیکن در چنین بندر، حمالان، مصریان می‌‎باشند، و تجار خارجه به خصوص الواط اسکندریه، اهالی یونان و اهالی ایتالیا می‎باشند.
بعد از آنکه بی‎پرده معلوم شد خلافکاری ایشان که مستحق حبس چند ساله در میان دریا می‎باشند، مکرر دیده شد که به لباس اهل اورپ، ارمنی یا یهودی، به اعراب می‎زدند و پولیس که می‌‎رسید، توسط می‎کرد و می‌‎گفت: ای آقا! این عرب است، نمی‎فهمد شما ببخشید. اسباب حیرت شد.
بسیار خرما و میوه جات گرمسیر فراوان، انگور از خارج می‎آوردند. مدرسه‎های روحانیان فرانسه و انگلیس و غیره موجود. کتابخانه و موزۀ بسیار نیک بیشتر از مصریان موجود. اطراف شهر کنار دریا بسیار باصفا و در نهایت کثیف. در آن شهر زیست اهل آسیا ارزان، چون که قهوه‎خانه‎هاست، جزئی گرفته، شب را بسر می‎برند، و خوراک به قیمت نازل می‎دهند. فایده را اهل اروپ می‌‎برند، کارهای حمالی را اعراب می‌کنند.
در منشیه مجسمه محمدعلی پاشا را نصب کردند. در آنجا کتابخانه هم می‎باشد. در قرن آخر اهل اورپ در اسکندریه توقف کرده، و ترقی.
پس از این سیاحت‌ها، خورشید پاشا هم از آشنایان قدیم رسجوق [؟] بود، شبی مهمانی کرد و سفارشی به نوبر پاشا که خارجه مصر بود، نوشت.
قاهره
عازم مصر شده، دوست مهربان خواجه استیپان علاوه‌ی نگرفتن اجرت منزل خودش تا ایستگاه راه‎آهن بدرقه کرده، و چند کلمه به دوست، به قاهره، سرکیس، سفارش نوشته اظهار امتنان که تو با ملت ما مهربان می‎باشی که زبانشان را آموخته، تذکره درجه اول تا مصر را داده، به کالسکه سوار نمود، بسیار در ایستگاهها، اعراب خوراکها و خرما، موز و غیره را بی‌‎سلیقه می‎فروختند که کسی میل به اکل آنها نمی‎کرد. درجه سوم دو طرف کالسکه، باز معجری داشته، مانند جائیکه در اورپ حمل حیوان می‎کردند، چون که چوب در زیر راه نهاده نبود، دو پاتیل وارونه نهاد و این بر آن‎ها نصب کرده، و شمش آهن که برای کالسکه‎ها عبور می‎کند، بر آن نهاده، بسیار راه گرم پر گرد و غباری بود.
به ایستگاه اندک توقف می‎کرد. به آواز بلند می‎گفتند. هر که پیاده می‎شد می‎‎رفت، بعضی قصبه‎ها در راه بود، پیاده نشده، روانه شده، دو ساعت قبل از غروب وارد مصر شده، به کالسکه هوتل نیل سوار شده.
در مصر، ایرانیان مشهور متمول بودند. یک دو نفر که در ایستگاه دیده نشناخته. سرکیس نام جویای نامم شد. جواب صریح نگفته، همین قدر غریبم. بعد فردای آن روز  به هوتل آمد. گفت: شما چرا مرا می‎دوانید؟ دیروز به استقبال شما آمدم. خواجه استیپان تلگراف به من زده بود که به جهت شما منزل معین کنم .جُنینه را او اجاره دارد به جهت شما. بهترین جاهاست، بیائید آنجا، اصرار نمود، برداشته با خود برد. دیدم باغچه تفرّجگاه و منزلی در خلوت دارد. قبول نمودم. گفتم موسیو دُفن را ندیده، چون همراه او آمدم، باید توقفم به اجازۀ ایشان باشد. گفت: می‎شناسم. درشکه خواسته با هم رفتیم نزد موسیو دفن. زنگ را زده، خادم بر درآمد، پاره‌ای کاغذ نام خود را داده، به درونم به خواست. با موسیو سرکیس بدرون رفته، بسیار اظهار بشاشت نمود و گفت: شما را به مدرسه باید ببرم. سه روز بعد را معین نمود، منزل را نمود، برخاسته گفت: هنوز عیال و اطفال مرا ندیده ای؟ آورد همگی دست دادند، معرفی نمود، گفتم: در اینجا دیگر تنها  نیستید.
خداحافظ گفته روانه شدم. جزئی تنخواه، علاوه خرج، نزد فقیر بود، به گماشتۀ منزل داده، برد، جواب، بسیار اظهار دلتنگی که چه قابل بود. بگو هر نوع است بیاید. فقیر آمده، اظهار خجلت کرد و پانزده لیرۀ مصری داد، گفت: مصر است، پول هر ولایت نزد شماست. این هم پول مصر باشد، برداشته، مراجعت به منزل، گردش می‎نمود، هنگام عصر هر کس جهت موسیقی به جنینه می‎آمد، اگر می‎خواستم می‎آمدم نزد مردم.
[13] در گوشۀ منزل بودم، روزی دیدم شخص ایرانی جویای نام فقیر است. پرسیدم: برای چه می‎خواهی؟ گفت: جناب حاجی میرزا محمد شفیع مشکی اصفهانی الاصل که سالها در هندوستان بوده است، مرا فرستاده منزل شما را بدانم. چون شنیده. بی‌‎اختیار گفتم: بروید من خود می‌آیم. رفتم دیدم در محلۀ مُسکیه، پیرمردی بسیار ضعیف، بسیار با محبت و کمال در نهایت مهربانی صحبت داشت. خواست منزل معین کند. شرح حال و آمدن خود را بیان نموده. قدری نشسته، ایرانیان یک نفر یک نفر جمع شدند. بسیار مردمان مهربان خوبی دیده که بسیار تعجب دیده، ناهار هم صرف. به منزل رفته، جناب حاجی میرزا شفیع الحق بسیار شخص باکمال قدردان خلیق نیک فطرتی بود. پسران بسیار خوب تربیت کرده، نامیده به حاجی میرزا محمد و حاجی میرزا رفیع و میرزا محمدحسین.
چون حاجی میرزا محمدرفیع ساکن مصر بود، قرض تمام ایرانیان به مهربانی می‎داد. روز موعود مدرسه شد. گفتگویی در میان آمد که فقیر قبول نکردم و به مدرسه قبولم نکردند. چون حاجی میرزا محمدشفیع شنید، حاجی آقا آخوند دامغانی را فرستاد و قرار دادند که همان قدر را ایرانیان برسانند. منزل را آوردم در محله مسکیه. هر قدر دیگر موسیو دفن فرستاد قبول نکرده، نرفتم. گاهی ملاقات با اهل بلد کرده، سید اسعد آبادی را زیاد اظهار مهربانی می‌‎کرد. خودش نزد اسماعیل پاشا می‌‎رفت.
یک دفعه محض سیاست با او رفتم. هیچ نفهمیده مراجعت نموده، به خیال زیارت بیت‌‎الله افتاده، هر یک اظهار مهربانی می‎کردند، می‎خواستند چیزی بدهند. می‌‎گفتم: هنوز لازم نشده است.
خواجه استپیان از اسکندریه آمد. به منزلم آمد. دید تغییر دادم. گفت من میل شما را طالبم. بسیار اظهار مهربانی نمود. از خواجه سرکیس جویای حال شد. دید که چیزی از او نگرفته. گله کرد. گفتم: چون که لازم نبود. از خیال خود به او گفتم. آگاه شد. گفت: باز هم میل شما را طالبم، لیکن شرطش اطلاع من است. بسیار بر محبت اهل ایران افزود.
[با] محبت او قریب سه ماه در مصر بوده، به اطراف گنبد فراعنه گردش نموده، طغیان آب مصر را سیاحت نموده که تمام دشتها را غرق آب دیده، به گنبد هرمان [اهرام] که می‌نامند، پورپیان نه پیرامید [کذا] که ساخت آنها از عجایب های جهان محسوب است.
چند شب با دوستی حاجی میرزا علی اکبر شیرازی، چون از اهل آن قراء آشنا داشت، چند شب به آن بیابان‌‎ها گردانید. یکی از آن گنبدها که شکل مخروطی می‎باشند در زمان بنی‌عباس، شخص معلمی به علم سماع درِ آن مقبره را یافته، به خط مستقیم از سنگها بریده، مقابل همان سوراخ که در جوف ساخته بودند، قریب یک ذرع سنگ را بریده، یک ذرع، یک چاریک عرض و طول آن سوراخ است که در زمان بِنا ساخته بوده‎اند. سراشیب قریب سی قدم درون رفته، چاه می‎گویند است. به دقت باید از طرف چپ گردید و بالا رفت. سه قدم به احتیاط که در چاه واقع نشود. باز همان نوع نقب ساخته، مسطح می‎رود. اطاقی از سنگ، دیوارها و سقف. در میان تابوت  سنگی نهاده، چهارده وجب عرض و شانزده وجب طول دارد، و هشت وجب  [16] ارتفاع در وسط آن اطاق نهاده، دری بر آن نهاده که از هر طرف چهار انگشت از تابوط [کذا] عریض‌تر است. میان در بسیار ضخیم، و دو جانب نازک، مالیده تراشیده، می‎گویند این طابوت [کذا] فرعون بوده است. زمان بنی‎عباس مهندسی به علم سماع، کلنگ زده است، فهمیده است که در باید آنجا باشد، بریده، مقابل سوراخ را، و همان نعش را با جواهرها برده.
سه گنبد بزرگ می‎باشد، دو گنبد دیگر را کسی نتوانسته بگشاید، و گنبدهای بسیار دیده شد کوچک که بسیار کوچک‎تر. گفتند همان اشخاص که در مصر هیجده عدد گنبد است. در نزدیک گنبدی که درش را گشوده، از خانه‎ها عمارات فراعنه می‌‎باشد، بسیاری از ریگ پوشیده، گفتند بعضی نمایان است، هنوز رنگ سرخ آن زمان به دیوارها باقی می‎باشد، و یک مجسمه سر بسیار بزرگی که به زبان عربی می‎گویند پدر دنیا، هنوز منصوب، به کلنگ جزئی تراش داده‎اند.
شبی در بیابانها مانده گفتند می‎گویند مغاره ایست که  هر که داخل می‎شود، دیگر بیرون نمی‎تواند آمد. اهل قریه احتیاط می‎کردند. پرسیدم: نام آن مغاره چه هست؟ گفتند: مغاره صفاره. گفتم: باید رفت. به اهل قریه گفتم: من داخل نمی‎شوم، شما هم داخل نشوید. همین قدر از دور بنمائید. مراجعت می‎کنیم. قبول نمودند. روز دیگر روانه شدیم. زمین تمام ریگ بود. گفتند این سنگهای مغاره و گنبدها مصنوعی می‌باشد. از دور نمودند گودالی را که اندک گودی مشهود می‎شد. نزدیکتر رفته، تپه بسیار کوچکی معلوم شد. بعد گودالی. چون نزدیک شده، سراشیب راه وسیعی و طاق رفیعی. دری از چوب معجروار دارد. روانه شدیم. درون، نوزده طاق بسیار رفیع بر جانب راه بود، چراغ روشن داشته، در میان هر طاقی طابوتی با در میان نهاده، در جوف نعش‌ها که بوده برده بودند.
مراجعت کرده، معلوم شد که در آن بیابانها قطاع الطریق بودند. شخص که داخل می‎شده است، ایشان از دور می‎دیدند، و می‌‎آمدند می‎کشتند، از ترس که مباد بروز کند. پس از آن سیاحت‌ها، مراجعت کرده. گفتند: عمارت جیزه که متعلق است ب هپاشا سیاحت دارد، و پلی که برود نیل بسته‎اند. آمده، پلی بسیار محکم و بسیار طولانی بود. عمارت جیزه بسیار نیک بود.  چون که همه موسم سبز بود، نهال سردسیری نداشت. چون که نهال گرمسیری را در سردسیر جایش را گرم می‎کنند، لیکن نهال سردسیری را نمی‎توان جایش را سرد کرد. عمارت بسیار عالیه، بسیار باصفا، دیوارها سبز، باغچه‎ها بسیار نیک، گلکاری شده، کوه طبیعی مانند غار طبیعی، مانند صدف گوش ماهی و غیره.
دریاچه و مرغان و وحشیان سیاحت شده، از آنجا مراجعت کرده به شهر مصر. باز فردای آن روز به تکایای متعدده رفته. بابا عباس در تکیه بکتاشی و سید نعمت را در تکیه مولویها دیده. مردم بسیار نیک. حلقه ذکر قادریها را سیاحت نموده، جامع بسیار نیک با روح محمدعلی پاشا را از مساجد بی‎مانند از جهت صفا شبیه مسجد جامع دهلی دیده، بر کتیبه‎ خط بسیار نیک نستعلیق میرزا سنگلاخ نوشته، محل رفیعی واقع در آن نزدیکی می‎باشد.
تکیه بکتاشی که رئیس ایشان بابا عباس بود، [14] و تکیه قادریها و شفیع افندی ایرانی نیز ساخته است، تکیه محقری و مساجد دیگر در جامع اظهریه [کذا: ازهریه] تدریس می‎کرد. سیدجمال‎الدین افغانی در پای منبرش، قریب هفتصد نفر شاگرد از طلاّب جمع می‎شدند. و نیز محل زیارت و مسجد بسیار نیکی می‎باشد، نامیده به سیدنا الحسین می‎گویند. رأس مبارک حضرت امام حسین (ع) را در آنجا دفن کرده، ضریح هم دارد، و نذورات به جهت او می‎برند و به مسجدش نماز جماعت خوانده می‎شود.
و در آن شهر است مدفن مرحوم محمد بن ادریس شافعی. گنبد و ضریحی دارد. دروازهای قدیم شهر  هست، تنگه آهن کشیده، بعضی را در شبها می‎بندند. محله بسیار نیک اوزبکیه و محلات دیگر می‎باشد که مجسمه مرحوم ابراهیم پاشا را سواره نصب کرده‎اند. نیم فرسنگ دور است از رود نیل. آب شهر را آورده‎اند از رود نیل، اطراف شهر است کوهها. محله خوب، خان‌های خوبش و مخزن‎های تجارت اوزبکیه است، در آن شهر است. نزدیک مسجد محمدعلی پاشا، چاه بسیار عریض طویلی که بریده شده است از کمر نامیده به بئر یوسف، در نزدیک تکیه بکتاشی. [در اصل: بکطاشی]
بسیار انطیقه‎ها در آن شهر است. انطیقه‎ خانه در محله جیزه که فراهم آورده‎اند از انطیقه‎های فراعنه و نعش‌های آن زمان که بسته و پیچیده بودند که پوست‌ها و گوشت‌ها خشک شده و سیاه و موها هنوز است، در طابوتهای خود، صورت‌های ریخته و کوچک، و سکه‎ها، چاپخانه‎ها، به هر زبان، حتی ارمنی، و یهود.
شهر هنوز یگانه محل اقامت والی، ضرابخانه، توپخانه که توپ‌های نیک ریخته می‎شود، پولی سیاه شکسته هفت غروش مس می‎دهند به یک غروش سفید نقره. بسیار تجارت معتبر به اکثری نقاط، کارخانه قند و شکر، ابریشم، زرگری. بسیاری بازارها پوشیده، حراج بازارش در خان خلیل در اطراف در آن شهر. ایرانیان تجارتشان نیل است که از هندوستان می‌آورند. چون که اعراب، رعیت، پیراهن کبود می‎پوشند، بسیار تجارت نیل معتبر است.
در قهوه‎خانه مصریان جرس استعمال می‎کنند. گمرک بسیار فوق‎العاده از چرس می‎گیرند، و از تنباکو هم درصد، هفتادُ پنج، گمرک می‎گیرند. میخانه‎ها بسیار و زنان اعراب، یهود و غیره فراوان.
الاغها درگذرها دارند، جهت سواری کرایه می‎دهند. کالسکه‌‎ها هم. در جلو درشکه‎ها یکنفر ترکه بدست دارد و می‎دود و فریاد می‎زند که حفظ پایت را. الاغهای بسیار گران در آن ایالت فراوان. گفتند الاغی را زن حلیم پاشا به هفتصد لیره مصری خریده بود. چون که هوای مصر گرم است و مردم پای برهنه می‎گردند. بیشتر به ناخوشی چشم گرفتارند. رعیت مصر فعله خارجه می‎باشند. ژنرال قنسولان در آن شهر مقیم، بسیار عبور می‎شود. چون که هر که از اورپ به هندوستان یا چین و غیره برود، یا از آن صفحات به اروپ بروند، سیاحت از آن شهر کهنۀ قدیم و آن گنبدها که از چندین فرسنگ نمایان است می‎کنند به راه آهن.
نهر مابین سویس و پرت سعید هم که از عجایب است، باز شده است که کشتی‎ها عبور می‎نمایند، از هندوستان به اروپ و از اروپ به  هندوستان، و حق عبور می‎گیرند. کشتی هر قدر بزرگ باشد و بار داشته باشد، مسافر هم. از هر نفری ده فرنک.
بسیار کم بارند‎گی می‎شود، به قدری که از ناودانها جاری شود، در سالی یک دو دفعه. بعضی سالها که به قدری بارندگی نمی‎شود که از ناودان جاری شود. مصر جهت زراعت از نقاط بسیار بسیار معروف دنیاست. تمام این زراعت از رود نیل است. بندر آن شهر را در کنار نیل که شهر کهنه باشد، می‎نامند به بولاق. در آنجا مخزنها جهت حبوبات است که حمل و نقل به کشتی می‎شود که شهر کهنه است. مساجد و غیره بسیار. صفای آن محله به همان کنار رود است. عمارات بسیار کهنه. عدد نفوس اهالی سیصدُ شصت هزار. تمام ملل، اشرار، یونانیان و ایتالیان بودند. 
‎[15] در[4] نیمه سنبله تقریباً اول طغیان رود نیل است که تمام دشتها غرق آب می‎شود و نهرها تمام. همان سبب حُسن زراعت مصرست.
حرکت به سوی مکه
اول: اسماعیلیه
تا اندازه‌ای سیاحت آن شهر قصد حرکت به سوی مکه را نموده، چون که رسم بود هر که می‎خواهد به مکه برود، اظهار می‎کرد که اهل بلد به او سر راهی بدهند، بی خبر شبی به راه آهن سوار شده، جهت اسماعیلی [کذا] تذکره گرفته. چون که سیاحت کانال [سوئز] را لازم می‎دانسته، باز به همان گرد و غبار فراوان، به هر قصبه و قریه که رسیده فریاد کرده، چون هوای مصر خوش بود در ایستگاهها جهت مسافرین درجه سوم، یعنی اعراب جایی نبود. بسیار بیچارگان به همان پیراهن کبود مردان و زنان قناعت کرده، زنان بسیار خالها کوفته بر دست و صورت حتی لبها، در نهایت کثافت. ماست و اشیاء دیگر مأکولات را می‎فروختند.
به همان نوع به قریه‎ها و قصبچه‎ها عبور نموده، نیم شب رسیده به اسماعیلیه. در آنجا پیاده شده، به قهوه خانه مصر رفته، تا صبح بعضی بودند که به پرت سعید می رفتند از راه آب.
اسماعیلیه قصبچۀ بسیار نیکی جدید نامیده به نام اسماعیل پاشا.کوچه وسیع، باغچه‎های نیک، چراغها [اصل:‌ چراقها] در گذرها نهاده، راه آهن به اسکندریه، مصر و سویس کشید. تا پُرت سعید هم مشغول ساختن بودند. دریاچه‎ائی که می‎توان به واسطه نهر بریده، به سویس و پرت سعید، از راه آب رفت، و از آنجا به تمام هندوستان و اورپ، جزئی آسیا از طرف ترکی. کشتی‎های بادی مسافر را می‎برند به سویس و پرت سعید.
[اسماعیلیه] بسیار شباهت به دهات اورپ دارد. از راستی کوچه‎ها و بناها، چراغ در گذرها نهاده، عمال کشتی می‎باشند که اگر کشتی عیب کند اصلاح کنند. کشتی با چرخ بخار به جهت پاک کردن نهر موجود.
به کشتی بادی سوار شده، روانه به پرت سعید. درست به دقت سیاحت نهر را نموده، تلگراف از سویس به اسماعیلی و از آنجا به پرت سعید کشیده. از هر طرف که کشتی حرکت کند به طرف دیگر خبر می‎دهند. در کنار نهر، بسیار جاها بناها کرده‎اند و مواظب نهر می‎باشند. گلها به جهت تفرّج در کوزه‎ها و زمین کاشته، آب خوراک را در خارج می‎آورند. بعضی جاها نهر عریض و بعضی جاها تنگ‎تر مشغول بودند که دو طرف نهر را سنگ مصنوعی نصب کنند. چون که آن بیابان ریگ است و باد پر می‎کند نهر را، مانع از پر شدن شهر بشود. زورقها در نهر عبور می‎کرد. عرض نهر را از شصت زرع کمتر ندیده، تخمین.
گذشته به دریاچه رسیده، از دریاچه گذشته به پرت سعید نازل، دماغۀ باریکی فاصلۀ ما بین دریاچه و دریا میان دماغه راه، دخول کشتی از دریاچه به دریا و از دریا به دریاچه و بعد به نهر. کشتی‌ها لنگر به نوبت از طرفین که داخل می‎شوند، تلگراف به طرف دیگر می‎دهند. راه آهن مشغول بودند که به اسماعیلیه متصل کنند. قریب اتمام.
بعد، پرت سعید عن قریب شهر معتبری خواهد شد. عمارات عالیه بنا نموده، باغچه جهت گردش قهوه‎خانه‏های بسیار عالی و به جهت وافی هم مخزنهای معتبر. اهالی یونان، یهود، فرانسه، ایتالیا، نمسه و فعله‎ها اعراب.
شهر را در آن روز گفتند اهالی چهار هزار، لیکن روز به روز در تزاید. کوچه وسیع شهر منور به چراغ. پولیس منظم دیده شد، اهل ایتالیا بودند، مانند قاهره.
شبی بسر برده، باز روز دیگر بعد از ظهر باز به زورق سوار شده، به اسماعیلیه به نوع سابق رفته، اسماعیلیه عدد نفوس اهالیش گفتند یک هزارُ صد نفر. اهالی باز همه طایفه. باز به راه آهن رفته هنگام [دو کلمه ناخوانا]
سوئز
[16] کالسکه از مصر رسید سوار شده، روانه سویس گشته، هنگام غروب وارد شده، دیدم شخص عربی نزدیک شد جویای نام فقیر. پرسید: برای چه سیاح را می‎خواهی؟ گفت: جناب نقاوی قنسول ایران می‌‎باشد، از مصر تلگراف به او دو روز است زدند، و ایشان مرا فرستاده. خود ایشان محض رسیدن تلگراف آمدند، شما نبودید، حال بفرمائید.
جزئی اثقال بوده برداشته، بسیار نزدیک بود، با هم رفتیم به خانه نقاوی. شیخ محمد نام که از نواده‎های او بود، بسیار با کمال و فرانسوی خوب می‎دانست. آمد بسیار مهربانی کرد گفت: دو روز است منتظرم، از مصر تلگراف زدند. حیران شده که به کدام نقطه توقف نموده. سیاحت خود را بیان نموده. گفتند: در نزدیک سویس کشتی از انگلیسان غرق شده است و به زحمات به کنار کشیده، متاع آن را روزها به قیمت نازلی حراج می‌‎کنند، به تماشا رفته، بسیار به قیمت نازلی قماش را می‌‎فروختند، به هر قیمت که می‎خریدند. انصاف گران بود چون که در آب پوسیده شده.
قهوه‎خانه‎های بسیار به وضع مصریان و وضع ترکیه، بازارها بسیار تنگ و کثیف. در مصر، چون که مرغ بالنسبه گران است کارخانه دارد. کوره که به هوای موافق گرمی زیر مرغ نگاه می‌دارند تا زمان خروج جوجه شبیه نوک مرغ شکسته، جوجه خارج می‎شود، مادامی که تخم به همان هوا می‎باشد، روزها دستی می‎مالند، می‎گویند حلول جان بشود، بعد از تخم بیرون آمدن، خمیر را مالیده بسیار ریزه می‎کنند، می‌‎دهند تا بزرگ شوند. در سویس هم بود، کارخانه بسیار.
بندر معتبر کنار خلیج سویس، واقع و بحرالکلثوم هم می‎نامند که متصل است به بحر احمر، بعضی جاها چراغ نصب کرده، عدد نفوس اهالی پنجهزارُ سیصد نفر، بعضی حمامها آب دریا ساخته‎اند. باب نیکی [کذا] در دریا به جهت مصر است که از آنجا به تمام عربستان عراق هم عبور می‎شود، در نزدیک آنجا کوه تور است که معدن جدید فیروزه یافته‎اند، به سویس هم می‎آورند، نتراشیده. تجارت بر مصر به هندوستان از آن بندر می‎‏شود. در زمانی که راه‎آهن نبوده معین نموده بودند، تخمین  اجاره سالی هزار بار شتر حمل به مصر می‎شده، اکنون که راه آهن بنا شده است، بیشتر حمل می‎شود، و  زودتر.
و از مصر هم به سویس بسیار کثیف است شهر و اهالی. نقاوی [یا: نقادی] که به جهت شأن قبول کرده قنسولگری ایران را، متمول‎ترین اعراب است، و معتبرترین که بسیار جنسها که از هندوستان و سایر جاها به مصر باید حمل شود، به نام ایشان می‎فرستند و ایشان ارسال می‎دارند. در سالی پنجاه کرور فرنگ جنس به آن بندر، حمل مصر می‎شود. و بیست و دو هزار نفر عبور از آن بندر از طرف دریای سرخ می‎شود. دریای احمر که منتهی می‎شود دو شاخه دارد: شاخه‎ای به سویس و شاخه‎ای به عربی آسیا.
کانال سویس از عجایب زمانه است که متصل کردند دریای احمر را به دریای مدیترانه، چه بسیار اشخاص که مخصوص می‌آمدند به جهت سیاحت آن نهر، مانند ملکۀ اتریش و ملکۀ فرانسه و غیره. آنچه خرج این نهر شده است چهارصد کرور فرنگ شده است ولیکن ضرر به گمرک مصر وارد آمد، چون که در سابق مجبور بودند بار را از کشتی به زیر آورده، با شتر یا عراده و بعد راه‌آهن به طرف دیگرببرند، گمرک جزئی می‎گرفت، راه آهن یا شتر فایده می‎برد، حال کشتی می‎گذرد با بار، و حق عبور می‎دهند.
 ینبع
[17] به نوع اختصار سیاحت شده، گفتم به شیخ محمد که سیاحت سویس کفایت است، باید مرخص شد. پرسیده: کدام طرف؟ گفتم: ینبوع و بعد مدینۀ منوره. در سویس هم دقت به تذکره د ارند. خلاف تمام قناسل ایران در آنجا دیناری از احدی دریافت نمی‎دارند، بلکه در کشتی هم رعایت می‎کنند. این منصب را به جهت شأن می‎خواهند نه دخل.
تحقیق نموده دو ساعت به غروب مانده، کشتی به ینبوع می‎رفت، تذکره گرفته، رفتن شد شیخ محمد همراه آمد. جزئی اسباب سفر را نوکران ایشان برداشتند، تذکره فقیر را خود امضا کرده، چون به کنار دریا رسیده، کشتی به کوچکی را آوردند. سیاح را خواست سوار کند. تذکره خواستند، نموده، سوار شدیم به کشتی. سوار کرده سفارش بلیغ کرد. او مراجعت کرد و فقیر به کشتی سوار بوده که لنگر برداشته روانه گشته، لذتی برده که به کشتی اسلام سوار شده، چون صلوات در کشتی را مدتی بود شنیده نشده بود. جهت راه هم قندی، چای و غیره آورده بود. به درجه اول روانه شده.
حاج هم بسیار بودند، بر یکدیگر ریخته، از هر نقطه روسیه و ترکی، چرکس، و لزگی. چند نفر اواسط ناس ایرانی بر سطحه بودند. کشتی به همان اندک حرکت دریا روانه بود. غروب چهارم به لنگرکاه لنگر انداخته، اسمعیل بیک ناخدا گفت: اکنون اینان که می‎روند به کنار دریا، می‎خوابند، شما بخوابید، صبح بروید، چون که گمرک بسته است. در این بنادر دو غروش اسلامبولی هم پول تذکره می‎گیرند، قبض می‌‎دهند جهت مریضخانه هنوز بنا نشده.
شب را خوابیده، هنگام پیاده شدن رسید. زورق‎ها اطراف کشتی آمدند، به زورقی سوار شده، به کنار رسانده، معجری و اطاقی در پس معجر بود. از دری که داخل شده، ده غروش می‌‎گرفتند، قبض حساب شده می‌دادند. از در دیگر خارج می‎‏شدند. زورق هم در دریا بود. تذکره عبور هم می‌دیدند، هر که تبعه هر دولت بود. بعد زورق در مقابل گمرک پیاده می‎کرد. در آنجا جستجو می‎کردند که اگر گمرک داشت می‎گرفتند به قیمت معین.
در گمرک شیخ صلاح مرد نیک منظری پیش آمد گفت: افندی! اگر خیال مشرف شدن مدینه را دارید، شما را روانه می‎کنم. قبول نموده، به منزل خود بُرد. بسیار مهربانی نمود. بازاری به قدر احتیاج داشت، پوشیده از چوب، عدد پنصد نفر، قهوه‎خانه به وضع عربی، قهوۀ تلخ متداول، چای یافت می‎‏شد در کمال بی‌‎سلیقه، مردم چرکین، طبخ هم به نوعی که شخص میل یأکل نکند. ضبطیه مواظب عسکر به قدر احتیاج موجود، کوچه ها بسیار کثیف، بدتر از سویس، قریه ای نسبت به سویس.
هنگام عصر آقا شیخ صلاح، شتردار دیده گفت: شما هستید و دو نفر دیگر ترک و چند نفر داغستانی، سوار شوید بروید. هنگام عصر فقیر چیز نرمی جهت زیر پا نداشته. یکی از ترکان لحاف زیادی داشت داده، سوار شدیم. روانه مدینه، چون در مأکول خوب گفتند یافت نمی‎‏شود، یک سمات نان خوشک [خشک] در ینبوع [اصل: ینبو] گرفته، در راه قهوه‎خانه‎ها و قریه‎های بسیار پرگرد و غبار بود. کوهها ریگ و سنگ بی‎گیاه، بسیار بی‌صفا بود.
 ورود به مدینه
چهار روز در راه بوده، روز پنجم گفتند وارد مدینه می‎شویم. قبل از ظهر سوار شهر نمایان شد، و گنبد سبز حضرت خاتم النبیین ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ فرستاد. بعضی استقبال آمده، نزدیک بود. از دروازه داخل شده به خانه شیخ حامد نام منزل گرفته.
 شهر مدینه حصار و دروازه دارد، لیکن در خارج شهر هم خانه بسیار ساخته‎اند، به خصوص مردمان بسیار پریشان شیعی مذهب نامیده به نخوله، منتهی پنصد نفر عدد ایشان، خانه‎های گلی ساخته، به آن پریشان شبهای جمعه، ذکر مصیبت دارند، و طبیخ عربی هم ضیافت می‌‎کنند. سادات صحیح النسب می‎باشند. از زائرین ایرانی و هندی شیعی مذهب به ایشان مهربانی می‎شود.
اهل مدینه بسیار متعصب بازارها  [16] [عدد نفوس اهالی پنج هزار][5] کج و معوج. هر مطاع می‌فروشند، خانه‎ها بعض خوش، کوهها به اطراف، باغ و بستانهای خرما و نارنج و غیره بسیار. حمامها  به وضع اسلامبول، مسجد بسیار نیکی بنا کرده سلطان عبدالمجید. در کنج مسجد، واقع است مرقد مطهر  حضرت رسالت پناهی. بسیار کتابخانه نیکی مملوّ از کتابهای بسیار قیمتی به خط های معارف دنیا، جلدها جواهر نشان، لوح زیارتی مریم بگم تقدیم نموده، خط‌ها و نقطه ها از الماس مطلا نصب شده که خوب خوانده می‎شد. دیده شد که به جلد قرآن یکپارچه زمرد بسیار نیک. زیارت ائمه در بقیع محض گنبد و ضریح است. حضرت اسماعیل هم گنبدی دارد که جدّ اسماعیلیه حالیه می‎باشد. دور بقیع دیوار کشیده. قبرستان ناموزون [در اصل: ناموضون]. شبها مشغول عبادت. دو  رئیس دارد: یکی شیخ الحرم که رئیس خواجگان خدّام و غیره می‌‎باشد، دیگری پاشای متصرف که حکومت دارد.
 زمان حاج، هر قدر در بندر، راه و مدینه گران بفروشند، گفتگو نیست؛ چون که دخل اینان منحصر است به این ایام. قهوه‎خانه‎ها به وضع عربی. لسان بلد، عربی می‌‎باشد، لیکن ترکی هم چون زبان دولت است، و مستحفظان ترکی می‎گویند.
 بسیار خرمای مشهور دارد. زوّار جهت تبرّک می‎برند. زیارتها به اطراف کوه احد و غار معروف و غیره. [عدد نفوس ششهزار][6] باغها، باغ فدک،[7] بستانهای نخل بسیار، نارنج، لیمو، هندوانه، و غیره، سبزیها، بادنجان.
بعد از سیاحت و زیارت و  تقبیل عتبه گردون مرتبه حضرت رسالت پناه و سایر ائمه بقیع ـ ارواح العالمین لهم  الفدا ـ عزم تقبیل بیت الله ـ زادها الله شرفا ـ کرده.
در مدینه گفتند در موسم زیارت حاج، قنسول ایران می‎آید. از هیچ دولت به مکه و مدینه اجازه نمی‎دهند قنسول بفرستند جز ایران،[8] و آمدن قنسول ایران به هیچ وجه لازم نیست، چون که خود دولت به قانون خود، حفظ می‌‎کند. قنسول ایران جهت دخل خود می‌آید که هر که بمیرد، مالش را ضبط کند یا آنکه یا جهازان قرار بدهند شتر را به ایرانی گرانتر بدهند. اگر به خارجه می‎دهند به پانزده ریال، به ایرانی می‌دهند هفتاد ریال.
در مدینه می‌آیند می‎گویند راه جبل، غدقن است تا از حمله داران چیزی گرفته، اجازه می‎دهند. دو نفر مزوّر می‌‎باشند، سیدحسن و سیدصلاح، هر دو با هم دشمن، گاهی حکم به سیدحسن می‎دهند، گاهی سید صلاح. حکم سفیر کبیر در اسلامبول می‎دهد. ایشان هم به زور فراش از هر نفری یک ریال می‎گیرند، اگر بزرگی باشد احترام، البته به انعام و خلعت علاوه می‎دهد.
از مدینه به مکه چون قنسول نیست، مانند سایرین، شتر کرایه به ایرانی هم می‎دهند.
 حرکت به مکه
قصد حرکت از مدینه طیبۀ نبوی کرده، وداع به ائمه بقیع رفته، تقبیل عتبات شده، تحقیق نموده، شیخ محمدنام گفت شما سفارش شتر می‎کردید، جمّازه حاضر است. دو نفر دیگر هم هستند، به قیمت مناسب کرایه می‎دهند، بیعانه داده که هنگام عصر روانه شویم.
باز هنگام ظهر وداعاً به مقبرۀ گردون مرتبه حضرت رسالت پناهی مشرّف شده، مراجعت، هنگام حرکت شده، دو نفر دیگر هم از اهالی اسلامبول بودند. سوار شدیم. شتر بسیار تیزرو بودند. شتربان معروف بود. در هر منزل او را می‎‏شناختند. خرما، نان، ماست، پنیر، بره، روغن، هرچه لازم بود آورده. چاه الحجر و غیره گذشته، به زبیده رسید، و چاه فاطمه گذشته، روز ششم وارد مکه شده.[9]
بسیار عمارات عالیه، اطراف کوههای سیاه بی‎گیاه، دو سه نخل خرما در تمام شهر زیاد دیده نمی‎شود. عمارات بسیار نیک ساخته شده است. چوب بریده و تخته نیک. در کوچه‎ ای که خانه شریف عبدالله بود، وسیع بود. سایر کوچه‎ها کثیف، و کوچه دیگر همان است که یک طرف حرم می‎باشد، از مروه تا صفا می‌‎باشد،
در  صفا آب جاری می‌‎باشد که آب منا و عرفات از همان آب است که زبیده همسر هارون خرجها کرده است، و آورده، باغچه منحصر است به باغچه شریف عبدالله که چند درخت خرما و نارنج و عمارتی دارد. آب مکه منحصر است به همان آب که زبیده آورده است.
عمارات عالیه، طبقه‎های مختلفه، مکه واقع است در دره، دو طرف کوه سیاه، کوچه‎ها بسیار تنگ، خانه‌‎ها فراز دارد. جای وسیعش همان مسجدالحرام است که از مساجد بسیار وسیع بی‎مانند دنیاست. در میان مسجد کعبه است که قبلۀ تمام مسلمانان روی زمین می‎باشد. بازارها تمام سرپوشیده که معتبر است، و باز انواع اجناس از مأکولات و ملبوسات از خارج می‎‏آورند. در موسم حج از تمام نقاط که مسلمان می‌‎باشد، می‌آیند، حتی چین و ماچین و چنین، می‎آیند که تا هفتم [ذی حجه] برسند.
از افریک هم مردمان وحشی و عربستان، گوسفندان بسیار به صحرای منا می‌آورند که زمان حج بعضی تقصیر کرده، باید فدیه بدهند، بیشتر می‎کشند. در این ایام دولت مقرر داشته  [17] که گودالها کنده‎اند که بعد از ذبح هرچه کثافت گوسفند است، در آن گودالها ریخته خاک بر آن می‎ریزند.
بسیاری اعراب بادیه‎نشین، محض تحصیل گوشت، به همان روز حاضر می‎‏شوند و آن گوشت ها را گرفته، بر سنگها انداخته خشکیده، در انبانها می‎برند.
در عرفات چند غدیر دارند، پر می‎نمایند از آب جهت حاج در عرفات. کمتر از هفتاد هزار  جمعیت می‎گویند. شنیده و دیده نشده است.
بعد از ورود به شهر از طواف و غیره اعمال را به جا آورده، به منزل می‎روند، تغییر به لباس می‎دهند.
 زیارت داخل کعبه
حجرالاسود را زیارت نموده، قناعت به آن نکرده، گفتم به جناب حاجی سیدابوالفضل و حاجی میرزا محمدعلی که می‎خواهم درون مکه را زیارت نمایم. گفتند مشکل است. حاجی ملانواب هندی آشنا بود، مهاجر و قصد اقامه عمری کرده بود. از علم طب با اطلاع، لیکن شأن خود را به معالجه نمی‎دانست، دوستانه معالجه می‎‎کرد. گفت: شریف کلیددار با من دوست است، این خدمت با من. چون امروز دیروقت می‎باشد، فردا هنگام  مغرب گذشته، شما را به زیارت درون خواهم برد.
فردای آن روز صبح یکتا به خانه برده، سیاحت شد. کتابخانه بسیار مملوی از کتابها بسیار قیمتی به خطهای مشهور ایرانی، ترک و کشمیر و هندوستان، و چاه زمزم هم سیاحت شد، و صحن و سایر را.
در آن ایام بسیار تجارت معتبری دارد، پول به سکه تمام دنیا را می‌آورند. کلیه گفتگوی مردم به ریال می‎شود که پنج فرانک است، معادل پنجهزار دینار ایران. زمان حاج، قهوه می‌دهند بیست پاره، در غیر زمان حاج پنج باره. هم چنین جمیع مأکولات و اجناس از تمام اقسام و عطریات بازارها دارد. در آن ایام بسیار تجارتش معتبر، بعد از زمان حاج تمام بازارها [درون خانه مشرف شده][10] بسته می‎گردد. مگر اندکی جهت خود آن اهالی.
 عدد نفوس اهالی بیست هزار. الاغهای بسیار تیزرو که کرایه می‎دهند از جده به مکه، و از مکه به جده که دوازده فرسنگ را یک شب می‎برند.
زمان مکه اهالی تمام جمع می‎باشند. بعد از مکه، مردان بسیاری به اطراف می‌‎روند، به اسم اینکه اهل مکه می‌باشند، انعام می‌دهند، حتی بنادر چین که به تصرف اورپیان است و جزایر که به تصرف فرانسه واقع در افریک است، زمان ادای تکلیف حج که مردان نیابت گرفته، به عرفات و منا، شهر سپرده می‎شود به زنان و حکمرانی با ایشان می‎باشد که یک نفر مرد در آن شهر نمی‎ماند، زنان خود رئیس به حکمرانی معین می‎کنند، شهر و اموال مردم را حفظ می‎کنند. [!]
در میان حاج مردمانی هستند که ایشان را حکّام [= عکام] می‎گویند، نیابت هم می‎گیرند، جلودار اشتران به هم می‎شوند، هر نوع سرقت و قتل بشود می‎گویند بیشتر از ایشان می‎شود. از مکه به مدینه هم بسیاری می‎روند.
هیچ قنسول خارجه در مکه نیست جز ایرانی. شتری که به هندوستانی به پانزده ریال تا مدینه می‌دهند، به ایرانی چهل ریال می‌دهند. با جمّازان، قنسول معاهده می‌‎کند. می‎گویند علاوه را قنسول می‎برد، و از حکام [عکام] هم مداخله دارند که می‌‎کنند.
 شرفا، مانند سلطنت است که به ارث می‌رسد. همین نوع کلیدداری که از زمان حضرت ختمی مآب ـ روح العالمین فداه ـ در دست یک طایفه.
تعویض پرده کعبه و سرنوشت پرده قبلی
پس ادای قرض، قصد جده را نموده، چون از مصر در سالی یک پیراهن ابریشمی جهت کعبه، بافته می‌آورند که همان روز دهم به عید تبدیل می‌کنند، همین نوع پرده درون را آنچه کتیبه نوشته شده است گلابتون نقره آینه [کذا] قرآن می‌باشد. بسیار وزن دارد، آن پرده از ابریشم ضحیم [در اصل: زخیم] بافته، بعد از تبدیل، کتیبه را شریف می‌‎برد، باقی را می‌‎فروشند به زرع به هر قیمت که بخرند، جهت تبرّک خریده به هر طرف می‌برند.
 هدیه مکه آب زمزم، و همان پیراهن است که از خود آن محل است. سایر اجناس را از خارج جهت تجارت می‌‎برند. در طرف شهر است مزارستان بزرگان سلف واجداد نبی ـ علیه صلواه و السلام ـ به جهت هر یک بقعه ساخته‎اند.
عزیمت جده
بعد از اتمام حج الاغی کرایه کرده، هنگام مغرب سوار شده، [18] [محل مخصوص فروش کنیز و غلام][11] چون که در مکه هندوانه و انار از طایف زیاد می‌آورند خواستم جهت راه هندوانه خریده، گفتند در راه زیاد است. به هر قهوه [خانه] هندوانه هم بود، به قدر [قصد] آشامیدن قهوه پیاده می‎شدیم.
در جده زیاد توقف می‎نمودند. هندوانه هم فراوان بود. در جده محلی می‌‎باشد که زمان عبور هر که به مکه می‎رود، در آنجا غسل کرده، مُحرم می‎شود و داخل مکه می‎شود. طواف کرده، تبدیل لباس می‌‎کند، مطوّفان بسیارند. هر بلدی مطوّفی دارد.
از آنجا باز سوار شده، هنگام صبح به جده رسیده، از دروازه داخل، به خانه سیدمختار که آشنای سابق بود، پیاده شده، جده بندر بسیار معتبر حجاز است. از طرف خشکی حصار و دروازه دارد. تجارت معتبر. قنسول دول در آنجا مقیم، دفترخانه کشتی[های] مختلفه موضوع، عدد نفوس اهالی پانزده هزار، بازارها پوشیده از چوب، قهوه‎خانه‌ها بسیار به وضع خود، به وضع اروپیان هم نادر، چون که غیرمسلم را نمی‎گذارند از دروازۀ مکه بگذرد، خطر جانی خواهند داشت.

گمرک بسیار معتبر و تذکره خانه که ده غروش جهت مریضخانه می‎گیرند موجود، بسیار سنگها نمایان است در میان دریا، کوچه‎ها کثیف، اعراب مانند مِنی کثافت می‎کنند، محل خوش همان طرف دریاست. طرف حصار  و دروازه دارد. بیرون دروازه ریگ و بیابان است.
مرقد حوا
سبب تسمیه به جده، می‎گویند مزار امّنا حوا می باشد. بسیاری به زیارت می‌‎روند. یهودی را بر در دروازه دیدم، خواست از دروازه بگذرد، مانع شدند. پرسیدند: کجا می‎روی؟ گفت: می‎گویند مزار حوا می‎باشد، به زیارت می‎روم. گفتند: قدغن است که شما بروید. گفت: مگر حوا جدّه ما نیست، ما حق نداریم جده خود را زیارت کنیم؟ چند دشنام شنید و مراجعت کرد.
چون از دروازه بیرون می‎روند، دیوار یک ذرعی و زیاده نمایان است، و دری. چون شخص می‌‎رود  ایستاده می‎گویند اینجا سر حضرت حوا می‎باشد، زیارت بخوان، هفتادُ پنج قدم می‎گذرد و طاقی می‎باشد، می‎گوید اینجا ناف جده می‎باشد. باز هم هفتادُ پنج قدم می‎گویند اینجا پای حضرت حوا می‎باشد، و جزئی خدمتانه می‎گیرد. فاصله مابین دو دیوار نه قدم بود.
عمارات کنار دریا بسیار عالی. تمام قنسولان در آنجا مسکن دارند. معارف لسان بلد عربی می‎باشد. پانزده هزار اهالی از آن بندر به هر نقطه می‎روند.
طرف دیگر دریا افریک است. از آنجا کنیز و غلام به کشتی بادی می‌‎آورند، به جهت فروش، لیکن در جده کمتر فروخته می‎شود، چون که مکرر قنسولان خارجه گرفته آزاد کردند. در دریا هم ببینند می‎گیرند، آزاد می‎کنند. دختر و پسر و خاجه،
زمان حاج کشتی از هندوستان و از اسلامبول مجانی حاج را می‎آورند. در میان دریا محاذی مقام احرام که می‌‎رسند ناخدا کشتی را نگاه می‎دارد، حاج غسل کرده، مُحرم می‎‏شوند. ایرانیان محرم هم شده باشند، باز در جده شتر کرایه می‎کنند، می‎روند به سَعدیه، محرم می‎‏شوند، و مراجعت می‎کنند، همان شتر کرایه را قنسول شرکت دارد، اگر تبعه ایران باشد، دوازده ریال اگر تبعه دیگر باشد پنج ریال می‎دهد.
بعد از اتمام اعمال حج بعضی مدینه را زیارت نکرده، می‎روند به مدینه، بعضی که زیارت کرده از جده سوار می‎شوند، به هر نقطه هند، اسلامبول و غیره می‎روند. کسانی که غلام، کنیز خریده، اگر به دریا سفر کنند، انگلیسان آن کنیز یا غلام را گرفته آزاد می‎کنند.
قصد سفر هندوستان
 فقیر قصد سفر هندوستان را کرده، حاجی عیسی چون شنید به ادب تمام تذکّر فرستاد. آن هم به نوعی که به هر کشتی سوار شدیم در هر بندر بخواهم پیاده شویم تا کراچی به زورق سوار شده، به کشتی سوار شده، خود حاجی عیسی هم به کشتی آمد، معرفی به ناخدا کرد. معلوم شد کشتی به حدیده می‎رود و عدن، و آنجا به کراچی. هنگام حرکت کشتی شد. لنگر برداشته، معلمی همراه بود که راهنمائی می‎کرد، چون که در زیر آب سنگها بسیار است که اگر معلم نباشد ناخدا نمی‎تواند، کشتی را به سلامت بگذراند.
رسم است  [19] از جده معلم با خود می‎برد تا حدیده، می‎‏آورد تا جده.
حدیده
کشتی به آرامی رفته روز سوم به حدیده رسید. بسیار بندر دوری بود زورق چیان آمدند، با زورقی پیاده شده، باز در آن بندر از دولت عثمانی پول مریضخانه ده غروش دریافت می‎دارند.
بندری است متعلق به یمن. خانه [ها] نچندان عالی، کوچه‎ها کثیف، همان کنار دریا بد نیست. قنسول ایران حاجی محمد جعفر ...[12] بود، بسیار آدم نیکی. گذرانش از تجارت بود. منزل نیک، هوتل و غیره نیست. مکرر دفترخانه کشتی‎ها که عبور می‎نمایند از آن بندر قهوه [کذا]. بندر معتبر یمن عثمانی می‎باشد که هر متاع از آنجا بسیار جاها می‎برند و اجناس دیگر پوست، پشم، قهوه، از آنجا به خارج می‌‎برند.
پایتخت یمن صنعا می‌‎باشد. عدد نفوس اهالی پنج هزار نفر، تماماً قهوه‎خانه از گل ساخته به وضع عربی، کوچه ها کثیف که هیچ جاروب نمی‎شود. اگر جاروب کنند در خانه خود. اهالی مسلم، اگر مسافری غیر باشد. گفتند چند نفر یهود هم می‌‎باشد.
عدن
فردای آن روز باز صبح زود به کشتی سوار شده، روانه به عدن گشته، دو روز مسافت طی کرد و یک شب. بعد از ظهر وارد طواهی که بندر معتبر عدن می‎باشد رسیده، کشتی نزدیک می‎رفت. بسیار لنگرگاه خوبی. سیاهان اطراف کشتی در آب بودند که مسافرین پول سیاه را به دریا انداخته، ایشان غوص کرده بیرون [آورند].
زورق ناخدا را که آورده، فقیر هم سوار شده بسیار کنار دریا را مخزنهای خوب ساخته که بر آن خوب ساخته. گبران پارسی معتبر چند نفر در آنجا می‌‎باشند جهت دفتر و حمل و نقل اشیاء کشتی که هر کشتی وارد شود به اسم ایشان می‌‎آید. در همان نزدیک، مناره چراغ ساخته‎اند که شب چراغ بگذراند. متعلق است عدن و اطراف به انگلیس. آب دریا را شیرین کرده می‎آشامند. راه را هموار نموده‎اند تا عدن کالسکه‎های یک اسبی و دو اسبی جهت مسافری حاضر، بسیار راه را تا عدن خوب هموار کرده، یک فرسنگ می‎شود کوه را بریده با باروت و هموار نموده. مستحفظ دارد که اگر جزئی خرابی برسد فوراً اصلاح می‎کنند. پولیس به وضع انگلیس.
یک ایرانی ثروتمند در یمن
مردم سیاه گوسفندان مخصوص دارد که در نقاط دیگر دریا دیده نشده است. در طواهی در دفترخانه کشتی حاجی محمد جعفر نام شیرازی بود، گفت: شما قدری تأمل کنید با هم می‎رویم. گفتم: شنیدم حاجی حسنعلی نامی در اینجا می‌‎باشد بسیار نیک نفس، اهل کازران. چون سیاحم می‎خواهم او را ملاقات کرده باشم. گفت: من داماد ایشان می‌باشم. از قاهره و سویس به ایشان نوشتند که شما از این راه عبور می‎نمایید.
با هم سوار شده روانه شدیم. درشکه از ایشان بود، برد به خانه حاجی حسنعلی، پیاده شده، پیرمردی قریب هفتاد ساله در کمال صداقت، لذتی برده. بعد از ...[13]  نشسته محض معرفی برخاست و گفت: چندماه است هر عابری آمد از طرف مصر صحبت از شما داشت. از سویس هم نقاوی نوشته بود، خیلی مشتاق ملاقات شما بودم. قهوۀ تلخ آوردند، پیاله‎های زیاد دارند و بعد منزلی نمودند، رفتم آسوده شوم.
تحقیق نموده، دولت حاجی حسنعلی از خریدن قاطر بسیار و اجناس جهت حرب انگلیس با حبش نموده که قاطران را خریده به قیمت گران به دولت داده است، و بعد به خودش باز به قیمت ارزان فروختند. اکنون هم کار به جهت کار به جهت دولت گاهی خرید و فروش می‌‎کند. خانه‎ها و هوتلها دارد که اجاره می‌‎دهد، و همچنین اسطلخها در کوه است، چونکه کوه بسیار سنگ و سخت می‌‎باشد، باران که می‌‎بارد جلو دره را بسته‎اند از گچ، آهک و سنگ که آب در آن جمع می‎شود و بعد به تدریج به شهر جهت صرف مردم می‌آورند و می‎فروشند.
اعراب یمن پوست قهوه را به جای قهوه جوشانده، استعمال می‎کنند. در شب جهت وقت‎گذرانی، علفی می‎باشد، نامیده به کات [قات] از سایر جاها می‌آورند. موزیک عربی را نواخته از آن علف شبیه نعنا بسیار درشت، چوب بود و نه خیلی رسیده وقت‎گذرانی تا نصف شب یا زیاده نشسته، اندک اندک سماع موزیک و بخوردن آن برگ شب را می‌‎گذرانند.
اهل اورپ هم به جهت خود موسیقی دارند. هنوز هم می‎باشند. معبد به جهت خود دارند. قسابخانه [کذا] که در آن گوشت و سبزی و غیره لوبیا یا بادنجان می‎فروشند. خوب ساخته‎اند. عرابهای بسیار بر آن کوه می‌باشند. کوه سخت و سیاه سنگ خاره به اطراف ....[14] [19] کوچه‌ها وسیع، چراغ موضوع، پولیس بر گذرها قائم، حکومت از هندوستان تبدیل و معین می‌شود.
هنگام عصر چون طرف دیگر شهر هم دریا نزدیک است، فرنگیا[ن] جهت هواخوری می‌روند. کوه را بریده، تفرج‌گاه ساخته. شب دوم حاجی ملاعباس کاظمینی مهمان حاج حسنعلی آمد و گفت: برهمنی می‌خواهد شما را ملاقات کند خلوت. پرسیدم چه زبان سخن بگوید، من زبان هندوها نمی‌دانم؟ گفت: من قدری می‌ دانم. اجازه داده آمد. ریاضت گفتند بسیار کشیده، هنود آن شهر با او اعتقاد دارند، بسیار ضعیف، سیاه، موها بلند یک پارچه به خود پیچیده،‌ آمد نشست، قدری به فقیر نگاه کرد.
بعد گفت: آدم را می‌توانید کبوتر کنید؟ بدون سابقه، حیران شدم. جواب گفتم: خیر، شما می‌توانید.
باز پرسید: کاغذ از هندوستان می‌توانید بیاورید؟ باز گفتم: خیر، شما می‌توانید.
گفت: من این کار را بکنم شما چه خواهید کرد؟ از آنجا که گفته‌اند کلوخ انداز را پاداشت سنگ است، جواب گفتم: اگر امشب این کار را بکنید، دو ساعت دیگر من هم کاری می‌کنم که همان نوشته، خط من باشد، و مطلبش را قبل می‌نویسم که مطلبش هم مطلب من باشد.
گفت: فردا به شما جواب می‌دهم و روانه شد. گفتند: بسیاری از مسلمانان هم به این مرد اعتقاد دارند. گاهی از بتخانه بیرون می‌آید جهت آوردن آب با کسی هم سخن نمی‌گوید. او رفت، جواب گفت فردای آن روز که، من نمی‌توانم با شما طرف شوم مگر شب چهارشنبه.

 
بسوی کراچی
کشتی سند همان روز سه‌شنبه روانه بود. فقیر توقف نکرده، چیزی ندیده، گفتند: عدد نفوس‌ اهالی ده هزارُ هشتصد نفر تماماً می‌باشد. تجارت معتبر آن ولایت قهوه می‌باشد. کلیه کشتی‌ها در آن بندر جهت اخذ زغال توقف می‌کنند. بسیار قلعه معتبریست. در بند بریده از کوه جهت عبور، کوهها حصارش، از آن بندر به دریای هند به چین، به حبش، زنگبار و تمام‌ جاها که کشتی می‌رود، می‌توان عبور نمود.
 فقیر قصد سیاحت سند را داشته، روز سه‌شنبه بعد از ظهر به کالیسکه حاجی سوار شده، پسرش عبدالله بدرقه آمده، همان تذکره سابق را به پارسیان نموده، ایشان هم اظهار مهربانی مخصوص و سفارش به ناخدا کرده، یک کشتی سوار شده، تدارک راه حاجی فرستاده بود. هنگام حرکت رسید لنگر برداشته روانه شد.
اندک گذشته، بسیار کشتی به حرکت فوق‌العاده آمد. جویا شده. سبب گفتند چون که این محل را باب المندب می‌نامند، دایم این طلاطم را دارد. به این جهت باب ‌المندب می‌نامند. دو شب در دریا بوده، شبی تاریک از ماه بود، تمام آب دریا روشن مانند آنکه ماه تابیده است به دریا، به آسمان نگریسته، ماهی نمایان نبود، به دریا نگریسته روشن. از ناخدا جویا شده چه روشنی می‌باشد. گفت: من چهل سال است سفر دریا می‌کنم، کار من سفر دریاست و چنین چیزی ندیده‌ام. سبب این روشنی را ندید. پیرمردی بود اهل هندوستان، ابدا شکسته نبود، مدعی بود که یکصد و چهل سال از عمرش گذشته، شخصی حاجی در کشتی، این جهان را بدورد گفت. آوردند کرباسی به او دوخته، دو آهن شمش به پاها، دو شمش به دستها بسته، کسی بیازی [کذا] دست گرفته، از روی بیاز نماز، خود به دریا انداختند، به همان وضع بسیار افسرده کشتی روانه بود. ناخدا هم اظهار مهربانی داشت تا روز هشتم هنگام عصر وارد کراچی شده.
------------------------------------------------------------------
[1] همه عناوین، انتخابی ماست.
[2] صفحه قبل از این در میان اوراق برجای مانده یافت نشد.
[3] در اصل: دام‌های
[4] روی خط اول این صفحه این سطر نوشته شده است: مصر است. پایتخت ایالت و محل نایب السلطنه بنای نیابة  السلطنه مانده از محمدعلی پاشا.
[5] داخل کروشه با قلم ریزتر بالای خط اول صفحه نوشته شده است.
[6] داخل کروشه در حاشیه نوشته شده است.
[7] ربطی به فدک معروف که در 180 کیلومتری شمال مدینه در منطقه خیبر است ندارد.
[8] دلیل آن این بود که قنسول ایران، تنها قنسول یک دولت اسلامی بود که می توانست به مکه بیاید. باقی کشورهای اسلامی در آسیای غربی و افریقا دست عثمانی بود. هند هم دست انگلیسی ها.
[9] به طور معمول این راه، ده روزه یا دوازده روزه است، اما شتر جمازه، به معنای شتر تیزرو است که کاروانی حرکت نکرده و به سرعت می‌آید و البته تحمل فوق العاده می خواهد که کسی بتواند سوار آن شده و با سرعتی این چنین، این مسیر را طی کند.
[10] داخل کروشه در میان سطور با خط ریزتر نوشته شده است.
[11] داخل کروشه با حروف ریزتر بالای سطر اول این صفحه نوشته شده است.
[12] دو کلمه ناخوانا.
[13] یک کلمه ناخوانا. شبیه سخاوت
[14] محتمل است یک صفحه افتاده باشد، هرچند ادامه همان محل از سفرنامه است.


مجله بخارا ش 82 مرداد ـ شهریور 1390