درنگی بر مجاهدت های آیت‌الله کاشانی



 

پس از کودتای اولیه و ناکام رژیم شاه بر ضد مصدق، آیت‌الله کاشانی در روز 27 مرداد 1332 ، نامه مهمی به دکتر مصدق نوشت. وی در این نامه ضمن اظهار گلایه و انتقاد از اعمال خودسرانه مصدق، نسبت به وقوع قطعی کودتا هشدار داد و به او پیشنهاد همکاری کرد و نوشت: «... اگر نقشه شما نیست که مانند سی ام تیر عقب‌نشینی کنید و به ظاهر، قهرمان زمان بمانید و اگر حدس و نظر من صحیح نیست که آمریکا ما را در گرفتن نفت از انگلیسی‌ها کمک کرد و حالا به صورت ملی می‌خواهد به دست جنابعالی این ثروت ما را به چنگ آورد و اگر واقعا با دیپلماسی نمی‌خواهید کنار بروید، این نامه من سندی در تاریخ ملت ایران خواهد بود که من شما را با وجود همه بدی‌های خصوصیتان نسبت به خودم، از وقوع حتمی یک کودتا به وسیله زاهدی که مطابق با نقشه خود شماست، آگاه کردم که فردا جای هیچگونه عذر موجهی نباشد...». این نامه با واکنش منفی دکتر مصدق روبرو شد.
 مرحوم آیت‌الله سید ابوالقاسم مصطفوی کاشانی، فرزند سید مصطفی کاشانی ف از مراجع تقلید عتبات و از خاندانی شریف و روحانی بود که نسبش با چند واسطه به امام سجاد (ع) می‌رسید. نیاکاشن همه از علما و سادات بودند. سید ابوالقاسم در حدود 1295 ه.ق در تهران به دنیا آمد. دروس مقدماتی را در تهران نزد پدر خود و دیگر استادان فرا گرفت. در 1313 ه.ق و یا دو سه سالی پس از آن، به همراه پدر از راه عتبات عالیات، عازم بیت‌الله الحرام شد و پس از زیارت خانه خدا، در نجف اشرف سکونت گزید. وی نزد پدرش و آخوند خراسانی ، حاج میرزا حسین خلیلی تهرانی و سایر علمای بزرگ درس خواند و در بیست و پنج سالگی به درجه اجتهاد نائل گردید و از مراجع مشهوری چون میرزا محمدتقی شیرازی، شیخ العشریعه اصفهانی ، آقا ضیاءالدین عرقای ، آقا سید ابوالحسن اصفهانی و سید اسماعیل صدر ، اجازه اجتهاد گرفت و مورد توجه و اعتماد عموم علما و مراجع واقع شد. آقا بزرگ تهرانی که از همدرسان او بوده است، در توصیف مراتب علمی و اخلاقی او در دوره جوانی می‌نویسد: «او از قدیمی‌ترین دوستان من بود و با هم در درس استاد بزرگوارمان، آخوند خراسانی، حاضر می‌شدیم. وی بسیاری از تقریرات استادان را در فقه و اصول، در ابواب متفرقه به رشته تحریر در آورد و از اوایل جوانیش به عمیقانه‌اندیشیدن و دقت نظر و باریک‌بینی و بزرگ‌منشی و بلندی همت، معروف بود. من از دوران جوانی با او معاشرت داشتم و به چیزی که موجب نقص و عیب او باشد، در هر بابی از دانش و فضل، تقوا و پرهیز‌کاری ، عفت ، پاکدامنی ، خوش اخلاقی و بزرگواری نفس برخورد نکردم».

کاشانی از همان سال‌ها در فکر پرورش نیروهای مجرب و مجهز به علوم و فنون جدید بود، از این رو در نجف اشرف، با کمک بزرگانی، مدرسه علوی را تأسیس کرد که علاه بر علوم و معارف اسلامی‌، درسهایی از قبیل ریاضیت و فنون نظامی نیز در آن تدریس می‌شدند. این مدرسه که با استقبال فراوان گروه‌های مذهبی مواجه شده بود، خشم سنت‌گرایان متعصب مذهبی را برانگیخت، اما با حمایت میرزا محمدتقی شیرازی از کاشانی، مخالفت متعصبان راه به جایی نبرد.
در جریان جنبش مشروطیت ایران در سال 1324 ه.ق ، کاشانی جزو مشاوران نزدیک آخوند خراسانی ، مرجع تقلید طرفدار مشروطه بود و در تصمیم گیری‌ها و انتشار اعلامیه‌های او، نقش مؤثری داشت. در جریان جنگ جهانی اول، پس از اعلام جنگ متفقین به عثمانی ، در ذیحجه 1332 ه.ق ،نیروهای انگلیسی، بندر فاو در جنوب عراق را تصرف کردن دو در صدد تصرف سایر بخش‌های سرزمین عراق بر آمدند. این اقدام با واکنش شدید مراجع و علمای شیعه عتبات روبرو گردید. آنان برای بیرون راندن نیروهای اشغالگر انگلیسی از خاک عراق، بلافاصله فتوای جهاد صادر کردند و گروه بزرگی از علمای سراسر شهرهای عراق در رأس هزاران مجاهد داوطلب، عازم جبهه‌های نبرد شدند. آیت‌الله کاشانی جزو علمای مجاهد جوانی بود که سرکشی به جبهه‌های مختلف جنگ را بر عهده داشت.
در سال 1298 ه. ش، احمد شاه قاجار پس از سفر به اروپا از راه عراق به ایران بازگشت. چون احمد شاه در آن سفر حاضر به امضای قرارداد ننگین 9 اوت 1919 که به قرارداد وثوق‌الدوله ـ کاکس مشهور است . نشد ، در نجف با استقبال گرم مراجع و علما روبرو شد که سید ابوالقاسم کاشانی از جمله آنها بود.
پس از شکست عثمانی و دیگر دول متحد در جنگ جهانی اول و اشغال عراق توسط انگلیس ، به رغم مخالفت علما و مردم، دولت دست نشانده‌ای در عراق بر سر کار آمد. سید ابوالقاسم کاشانی که هرگز تحمل چنین ننگی را نداشت، با موافقت میرزا محمدتقی شیرازی و دستور شیخ‌الشعریعه اصفهانی ، برای مبارزه با انگلیسی‌ها به کاظمین رفت و سازمان زیرزمینی «جمعیت نهضت اسلامی» را در این شهر بنیان نهاد. شیخ‌الشریعه نیز طی نامه‌ای، او را به عنوان نماینده تام‌الاختیار خود در مسائل مربوط به عراق معرفی کرد و نوشت: «پوشیده نیست که جناب عالم عامل ، فاضل کامل، سید محققان و تکیه گاه عالمان و مجتهدان ، حاج میرزا ابوالقاسم کاشانی (دام علاه) از علمای ورحانی است و می‌تواند حقوق مردم عراق را مطالبه نماید. او علاوه بر این، مورد اعتماد بزرگان، رؤسا و رهبران قبایل است و آنان برای دفاع از خود، به او تکیه می‌کنند. او در آنچه که به اصطلاح عراق منجر شود، مورد اعتماد و اطمینان و گفته‌ها و دیدگاه‌های وی مورد تأیی من است، از این رو، همگان باید مقام بلند و شخصیت والای او را بشناسند. از خداوند متعال، توفیق او را در جلب خبر برای مردم عراق خواهانم».
علاوه بر آن، نامه دیگری به امضای پانزده تن از رؤسای قبایل فراتمیانه صادر شد و در آن تأکید کردند که کاشانی، سخنگو و نماینده تام‌الاختیار ایشان در همه زمینه‌هاست. آیت‌الله کاشانی نیز با جدیت تمام به فعالیت پرداخت و در شب نیمه شعبان 1338 ه.ق عده‌ای از علما ، رؤسای عشایر و سران عرب را برای تشکیل جلسه‌ای مخفی ، به منزل خود دعوت کرد. در این جلسه درباره انقلاب مسلحانه بر ضد ارتش اشغالگر انگلیس ، بحث و قرار شد گروهی از آنان ، جریان را به اطلاع میرزا برسانند ونظر او را جویا شوند.
روز بعد، جلسه‌ای در منزل میرزای شیرازی تشکیل و مقرر شد برای دستیابی به استقلال عراق، ابتدا به صورت مسالمت‌آمیز تلاش شود و در صورت عدم حصول نتیجه، به مبارزه مسلحانه اقدام شود. در 9 یا 10 رمضان آن سال ، میرازی شیرازی خطاب به ملت عراق، اعلامیه‌ای را منتشر کرد و در آن، به منظور درخواست استقلال و برپایی حکومت اسلامی ، همگان را به شرکت در تظاهرات آرام فراخواند. متعاقب این انتشار این اعلامیه، در مسجد حیدرخانه بغداد ، هیأتی متشکل از رجال مذهبی و سیاسی بغداد تشکیل شد. آیت‌الله کاشانی از اعضای این هیأت بود. درخواست‌های هیأت عبارت بودند از: تشکیل سریع جلسه نمایندگان واقعی مردم عراق به منظور تصمیمگیری درباره سرنوشت سیاسی
کشور، آزادی مطبوعات و رفع موانع ارتباط مخابرایت با سایر کشورها.
چون مقامات انگلیسی با وقت گذرانی، از انجام پیشنهادات هیأت، طفره رفتند، هیأت ناگزیر شد مشی مسلحانه را در پیش گیرد. صدور اعلامیه میرزا درباره وجوب احقاق حقوق مردم عراق با توسل به نیروی دفاعی رد صورت عدم پذیرش درخواست‌های مشروع مردم، در شوال 1338 ه.ق ، شعله انقلاب اسلامی و ضد انگلیسی را در عراق برافروخت. با اوج‌گیری انقلاب، شهر کربلا پس از مقاومتی اندک، به دست نیروهای مردمی افتاد. میرزای شیرازی بلافاصله دو کمیته تشکیل داد: کمیته اول برای هدایت انقلاب و مرکب از روحانیونی چون سیدابوالقاسم کاشنی ، میرزا احمد خراسانی و سید حسین قزوینی بود و کمیته دیگری مرکب از هفده نفر نیز به منظور اداره شهر کربلا تشکیل شد. آیت‌الله کاشانی نقش رهبران مذهبی و اقدامات آنان را در سازماندهی انقلاب و تشکیلات آن، چنین شرح می‌دهد:
«در آزادی عراق، مرحوم میرزای بزرگ محمدتقی شیرازی قدس سره، نقش رهبر عالی را داشتند و علنا علمای شیعه را که نهضت عراق را رهبری می‌نمودند. تأیید می‌کرد. در آن دوران، سن من در حدود چهل و سه سال بود. نقش من در این نهضت، بدوا تشویق عشایر عرب بود که به وسیله پیک‌های مورد اعتمادو نامه‌های سری انجام می‌گرفت. نامه‌های ارسالی با مهری به نام «الجمعیه الاسلامیه العراقیه» ممهور و به پیک‌ها داده می‌شدند تا سران عشایر عرب را به وجود یک هسته مرکزی آگاه سازند. گرچه این هسته، سازمان و تشکیلات عظیم نداشت ، ولی طرز اجرای فکر ، به قدری جدید و سریع انجام می‌گرفت که عشایر عرب را به موفقیت خود مطمئن می‌ساخت. مرحوم میرزای بزرگ، اعلی‌الله مقامه الشریف که در بدو امر ، شخصا به وسیله نامه‌ها به تشجیع و ترغیب قبایل و عشایر اقدام می‌کردند و مرحوم حاج شیخ مهدی خالصی در محضر ایشان سمت رابط را داشت. بنابر پیشنهاد من، دیگر شخصا از این اقدام خودداری را داشت، بنا بر پیشنهاد من ، دیگر شخصا از این اقدام خودداری کردند و ارسال نامه و پیک را به عهده اینجانب و بعضی دیگر قراردادند. زیرا معتقد بودم که چون میرزا، قطب و رأس روحانیت بودند، باید از تظاهر در این نهضت خودداری نمایند تا اگر شکستی نصیب شد. برای ایشان اهانتی نباشد و عالم تشیع دجار نگرانی نگردد و هرگاه پیروزی به دست آمد، بدیهی است که نام ایشان در رأس مجاهدین تاریخ نهضت قرار می‌گرفت. بدین ترتیب توفیق حاصل شد که قوای کلی عشایر به حمایت از این نهضت برخاست و توانست نهضت را مورد توجه و ثمربخش نشان دهد».
پس از شکست انقلاب اسلامی مردم عراق، نماینده سیاسی انگلستان در آن کشور، طی شرایطی، پیشنهاد صلح را پذیرفت که از جمله آنها تسلیم هفده نفر از رهبران انقلاب، از جمله آیت‌الله کاشانی بود. اما وی با وجود پیگیری و مراقبت‌های مأموران انگلیسی، با لباس مبدل ، عراق را ترک کرد و پیاده ، خود را به منطقه پشتکوه و از آنجا به کرمانشاه راسند و پس از چند روز استراحت در آن شهر ، عازم قم و با استقبال عظیم علما و مردم این شهر روبرو شد. او پس از مدتی قم را ترک کرد و در 30 بهمن 1299 ه.ش ، وارد تهران شد و در منزل پسر عمویش واقع در پامنار سکونت کرد. شیخ الشریعه اصفهانی برای متوجه ساختن مردم تهران به جایگاه بلند علمی آیت‌الله کاشاین ، نامه زیر را خطاب به آنان نوشت:
«حضرت مستطاب ، عمده العلماء و المجتهدین ، حامی المله و الدین ، حجت‌السلام والمسلمین آقای سید ابوالقاسم (دامت برکاته) که وجود مبارکشان از برای مسلمین، مغتنم و چشم ما و عموم اسلامیان به آن وجود متحرم ، روشن است به تهران تشریف فرما می‌شوند. البته اخوان مؤمنین، این نعمت عظمی و موهبت کبری را مغتنم شمرده ، لدی الورود و بعد از پذیرایی و خدمتگزاری و تجلیل، احترام و اطاعات اوامر و نواهی آقای معزی الیه که مورد تأیید شریف و تقویت این ضعیف است. ذره‌ای مسامحه نخواهند فرمود». آیت‌الله کاشانی در مسجد آقا بهرام، واقع در خیابان پامنار به اقامه نماز جماعت پرداخت که به همین دلیل، مسجد از آن پس به مسجد کاشانی معروف شد. در دوره بیست ساله دیکتاتوری رضا خان در کشور ، آیت الله کاشانی فعالیت سیاسی مؤثری نداشت و در آبان 1304 در انتخابات مجلس مؤسسان که به منظور تغییر رژیم از قاجار به پهلوی تشکیل شد، شرکت کرد و نماینده پنچم مردم تهران شد. او در نامه‌هایی به برخی از مقامات مؤثر سیاسی و امنیتی ، خواستار رفع توقیف سیاسی از روحانیون تبعیدی مانند آقا سید نورالدین شیرازی، حاج میرزا علی‌اکبر اردبیلی و حاج سید علی‌اکبر خویی و رفع توقیف از مدارس دینی و نیز رفع سانسور از کتاب شیخ محمد خالصی‌زاده شد.
با شروع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین در شهریور 1320، مقامات انگلیسی، از سهیلی ، نخست وزیر وقت، خواستند تا آیت‌الله کاشانی را که از مخالفان سرسخت آنها بود، به بهانه همکاری با آلمانی‌ها، دستگیر و تبعید کند. لذا او به مدت یک سال در شهر قم مخفی شد، اما سرانجام در 27 شهریور 1323 در شمیران، دستگیر و به مدت بیست و هشت ماه در زندان‌های متفقین در اراک. رشت و کرمانشاه، حبس شد. در 24 مرداد ، پس از آ‍ادی ، وارد تهران شد، اما کمتر از یک سال بعد به علت مخالفت با دخالت قوام‌السلطنه، نخست وزیر، در انتخابات دوره پانزده مجلس، در راه سفر به مشهد، دستگیر و به بهجت آباد قزوین تبعید شد و چند ماه بعد، به دلیل فشار برخی از علمای تهران ، آزاد و دی دی ماه آن سال به نمایندگی مجلس دوره پانزدهم انتخاب شد.
آیت‌الله کاشانی در آبان ماه 1327 عازم سفر حج شد و در این سفر با حسن البنا، رهبر اخوان المسلمین، دیدار و گفت و گو کرد و مقدمه‌آی برای همکاری‌های سیاسی گسترده آن دو فراهم شد. اما کمتر از سه ماه بعد، پس از ترور محمدرضا شاه، در 15 بهمن 1327، به بهانه واهی مشارکت در ترور و شاید برای قطع ارتباط استراتژیک او و اخوان‌المسلمین ، توسط فرماندار نظامی تهران، دستگیر شد و مورد ضرب و شتم قرار گرفت و به قلعه فلک‌الافلاک در خرم‌آباد اعزام و از آنجا به لبنا تبعید شد. او از تبعیدگان خود، اوضاع سیاسی ایران را تعقیب می‌کرد و در سال 1328 که قرار شد برای ایجاد تغییراتی در قانون اساسی کشور، دومین مجلس مؤسسان تشکیل شود، اعلامیه‌‌ای را صادر کرد و در آن هدف از دستگیری و تبعید خود را شرح داد و نوشت: «تبعید این خادم اسلام و ملا با آن وضع فجیع ، برای تغییر قانون اساسی و انتخابات فرمایشی و سوار کردن خیانتکاران و نورچشمان به گرده این ملت فلک‌زده و مسئله نفت و تجدید امتیاز بانک شاهی است ... هموطنان عزیز! در جلوگیری از تغییر قانون اساسی و دیکتاتوری و مظالم خانمانسوز ، فداکاری لازم است. نمی‌توانند همه را بکشند یا حبس نمایند. حرف حساب ملت با جدیت در دنیا امروز پیش می‌رود و الا پشیمان می‌شوید، در حالی که پشیمانی سودی ندارد .....
آیت‌الله کاشانی به رغم دوری از وطن، در فروردین ماه 1329 به عنوان نماینده مردم تهران در شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی انتخاب و رژیم ناگزیر به رفع تبعید از او شد. آیت‌الله کاشانی پس از شانزده ماه تبعید در 20 خرداد آن سال، در میان استقبال پرشکوه و بی‌نظیر مردم تهران به کشور بازگشت. در تیرماه 1329، شاه برای جلوگیری از ملی شدن صنعتنفت کشور که آرزوی همه نیروهای مذهبی و ملی بود و نیز برای ایجاد دیکتاتوری آهنین، سپهبد علی رزم‌آرا، رییس ستاد ارتش را به نخست وزیری منصوب کرد. به دنبال مخالفت آیت‌الله کاشانی با نخست وزیری رزم‌آرا، بازار تهران تعطیل شد و مردم در میدان بهارستان تظاهرات کردند. پس از آن نیز اجتماعات دیگری را در حمایت از ملی شدن صنعت نفت در تهران تشکیل داد. متعاقب آن آت‌الله کاشانی، طی اعلامیه‌ای ، انتصاب رزم‌آرا را در راستای خدمت به منافع انگلستان دانست و برر ضرورت ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور تأکید کرد. پس از انتشار این اعلامیه، علمای بزرگی چون حضرت آیات سید
محمدتقی خوانساری، شیخ بهاءالدین محلاتی، شیخ عباسعلی شاهرودی و سید محمود روحانی با صدور فتاوایی، حمایت خود را از تلاش‌های آیت‌الله کاشانی در زمینه ملی شدن صنعت نفت اعلام داشتند.
با ترور رزم‌آرا در 16 اسفند 1329، بزرگ‌ترین مانع از سر راه ملی شدن صنعت نفت کشور برداشته شد و رژیم شاه و نمایندگان وابسته ، در مقابل افکار عمومی و تقاضای مؤکد آیت‌الله کاشانی و فعالان ملی در مجلس و بیرون از آن، عقب‌نشینی کردند و صنعت نفت در 29 اسفند آن سال، پس از تأیید مجلس سنا، ملی اعلام شد، اما رژیم ، عامل قتل رزم‌آرا را دستگیر کرد. آیت‌الله کاشانی نیز طی مصاحبه‌ای اعلام داشت: «قاتل رزم‌آرا را باید آزاد شود، زیرا این اقدام او ، در راه خدمت به ملت ایران و برادران مسلمانش ، عملی شده است و چون در حکومت ملی، قضاوت افکار عمومی محترم است و رزم‌آرا را افکار عمومی ملت ایران محکوم کرده است، در حقیقت حکم او را افکار عمومی ملت ایران صادر کرده است».
در 7 اردیبهشت 1330، دکتر محمد مصدق که رهبر فراکسیون اقلیت مجلس بود و نقش چشمگیری در تصویب ملی شدن صنعت نفت در مجلس داشت، به نخست وزیری رسید. آیت‌الله کاشانی در حمایت از وی اعلام داشت که دست او را در انتخاب وزیران باز خواهد گذاشت و از دولت او در برابر تهدیدها و کارشکنی‌های انگلستان حمایت خواهد کرد و بدین منظور در 31 اردیبهشت 1330، در پشتیبانی از دولت، مردم را به اجتماع در میدان بهارستان دعوت کرد و طی اعلامیه‌ای خطاب به مردم، کارشکنی‌های انگلستان را در مورد اجرای قانون ملیشدن صنعت نفت و همراهی و همدستی آمریکا را با آ» خاطرنشان ساخت و در جریان همین مبارزه، خرید اجناس خارجی را نیز محکوم نمود.
هنگامی که دولت مصدق برای تأمین کسری بودجه به پخش اوراق قرضه ملی اقدام کرد، آیت‌الله کاشانی طی فتوایی، مردم را به خرید اوراق مزبور دعوت نمود و آن زمان که دکتر مصدق برای دفاع زا دعاوی ایران بر سر شرکت نفت انگلیس ، عازم دادگاه بین‌المللی لاهه شد، وی طی پیامی از ملت ایران خواست تا به مساجد بروند و برای پیروزی دکتر مصدق دست به دعا بردارند. پس از ناکامی انگلستان در دادگاه بین‌المللی لاهه، آن کشور، ایران را به حمله نظامی تهدید کرد و متعاقب آن آیت‌الله کاشانی اعلام کرد که خوزستان را جهنم نیروهای انگلیسی خواهد کرد و ضمن پیامی برای ملت عراق از آنان خواست تا با قیام بر ضد انگلستان، برادران مسلمان ایرانی خود را در مبارزه استقلال‌طلبانه و ضد استعماری خویش یاری کنند.
موضع‌گیری قاطع و انقلابی آیت‌الله کاشانی در برابر تهدیدات انگلستان، قدرت‌های استکباری غرب و شرق را به وحشت انداخت. رادیو باکو ( متعلق به جمهوری آذربایجان شوروی) اعلام کرد که در صورت صدور حکم جهاد از سوی آیت‌الله کاشانی ، هیچ نیرویی نمی‌تواند سی ملیون مسلمان اتحاد جماهیر شوروی را از انجام وظیفه دینی خود باز دارد. در غرب نیز روزنامه لوموند فرانسه، ضمن گزارشی طولانی از شرح زندگانی آیت‌الله کاشانی، اهمیت سیاسی اعلان جهاد را از طرف وی بیان داشت.
وی در جریان مبارزه سیاسی خود، اصل جدیدی را در او ج جنگ سرد میان اردوگاه سرمایه‌داری و کمونیسم اعلام داشت و آن استقلال از هر دو بلوک سیاسی مزبور و طرح شعار «نه شرقی نه غربی» بود.

با وجود اشتغال فراوان وی به مسائل متعدد سیاسی و اقتصادی کشور و تهدیدات فزاینده و رنگارنگ انگلستان، او از سرنوشت سیاسی جهان اسلام نیز غافل نبود. در 25 اردیبهشت 1327 که تأسیس دولت اسراییل در سرزمین فلسطین اعلام شد، آیت‌الله کاشانی طی اعلامیه‌آی ، شعارهای دروغین سازمان ملل را در طرفداری از ملل مظلوم بر ملا و ردی آن را در تقسیم سرزمین فلسطین محکوم کرد و نسبت به فسادی که دولت غاصب اسرائیل در آینده بر پا خواهد نمود، هشدار داد و از آنان خواست تمام کوشش خود را برای ریشه‌کن کردن آن غده سرطانی به کار گیرند. وی در حمایت از ملت مظلوم فلسطین مردم ایران را به تظاهرات بر ضد اسرائیل دعوت کرد و به دنبال آن، بیش از سی هزار نفر از مردم تهران در مسجد سلطانی (امام خمینی فعلی) اجتمع کردند. بار دیگر در جریان جنگ اول اسراییل و دولت‌های عربی، در 30 اردیبهشت 1327، مردم ایران را به تظاهرات بر ضد اسراییل و حمایت از ملت فلسطین و همدردی با دولت‌های عرب دیگر در جنگ دعوت کرد و خود به ایراد سخنرانی پرداخت و از ملت ایران خواست تا از هر گونه کمک در راه آزادی فلسطین دریغ نورزند. متعاقب آن به دعوت فداییان اسلام، پنج هزار تن از جوانان مسلمان تهران، آماده اعزام به فلسطین و شرکت در جبهه‌های نبرد با صهیونیست‌ها شدند.
در آن ماه 1327، آیت‌الله کاشانی در مکه با حسن‌البنا، رهبر سازمان اخوان‌المسلمین دیدار و گفت و گو کرد. گرچه اندکی پس از این سفر، حسن‌البنا ترور شد و به شهادت رسید. اما روابط میان آیت‌الله کاشانی و اخوان، کماکان ادامه یافت. در جریان نهضت ملی ایران، سعید رمضان ، داماد حسن البنا و از رهبران اخوان، برای تبریک پیروزی و ددیار با آیت‌الله کاشانی به تهران آمد و در مقاله‌ای که در مجله معروف المسلمون (ارگان اخوان) نوشت ، اعلام کرد که سازمان اخوان المسلمین ، از رهبری آیت‌الله کاشانی بر آن سازمان، استقبال می‌کند، اما با آیت‌الله کاشانی حاضر به پذیرش آن نشد.
در اوایل دولت دکتر مصدق، با اصرار و ابرام آیت‌الله کاشانی و به رغم میل بسیاری از دولت‌مردان ، سرکنسولگری ایران در بیت‌المقدس برچیده شد و دلوت ایران شناسایی خود را از اسراییل پس گرفت. در دیداری که آیت‌الله کاشانی با هیأت نمایندگی مجلس اوقاف اسلامی دمشق داشت، گفت: «ما شناسایی خود را از دولت یهودی اسراییل پس گرفتیم. چون حکومت سابق ایران که یک دولت انگلیسی بود. اسراییل را به رسمیت شناخته بود و اکنون همه کشورهای اسلامی و عربی باید برای در هم شکستن اسراییل و برگرداندن شهرهای غصب شده توسط اسراییل به صاحبان واقعی آن، هماهنگ شوند». وی سپس از دولت مصدق خواست تا شورای امنیت را به تشکیل جلسه اضطراری در آن باره دعوت کند. چند سال بعد نیز حمایت خود را از اقدام جمال عبدالناصر در ملی کردن کانال سوئز اعلام داشت و از ایجاد ترور و وحشت استعمار فرانسه در سرزمین تونس و دستگیری رهبران مبارز آن کشور به شدت انتقاد کرد.
آیت‌آلله کاشانی در صدد بود تا از موضع رهبر مذهبی نهضت و نیز ریاست مجلس ایران، روابط مستحکمی با کوشرهای اسلامی برقرار نماید، از این رو در 1331 و در جریان سفر حج، طی پیامی به رجال و شصخیتهای مسلمان، تشکیل «کنگره بین‌المللی اسلامی» را به منظور ایجاد وحدت میان مسلمانان جهان، حفظ سیادت و استقلال کوشرهای اسلامی و در هم شکستن نقشه‌های استعمار اعلام داشت و در پاییز آن سال، از آنان برای شرکت در کنگره در تهران دعوت کرد. او در ادامه سفرش، به لبنان رفت و در شهر صور با سید شرف‌الدین عاملی ملاقات کرد و با انبوه مردم که به دیدارش شتافته بودند، درباره حوادث جاری ایران و جهان اسلام سخن گفت.
هم‌زمان با این تلاش‌ها، پس از واقعه 30 تیر 1331، فعالیت‌های وسیعی برای تخریب شخصیت سیاسی و مذهبی آیت‌آلله کاشانی از سوی دربار ، حزب توده و نیز جبهه ملی صورت گرفت. در 25 تیرماه آن سال ، دکتر مصدق به دلیل اختلافا نظر با شاه بر سر در اختیار گرفتن وزارت جنگ ، به طور ناگهانی و بدون مشورت با هیچ کس، استعفایش را به شاه تقدیم کرد و خانه‌نشین شد. شاه که مترصد چنین فرصتی بود، استعفای مصدق را پذیرفت و به پینشهاد مجلس شروای ملی، احمد قوام (قوام السطنه) را که از سیاست‌مداران کهنه‌کار و وابسته به انگلستان بود، به نخست وزیری منصوب کرد. قوام برای کنترل اوضاع، طی اعلامیه‌‌ای، همه مخالفان خود، از جمله آیت‌الله کاشانی را به شدت عمل بدون هر گونه ملاحظه، تهدید کرد و یادآور شد:
«.... وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من، اخلال نمایند و در راهی که در پیش دارم مانع بتراشند و یا نظم عمومی را بر هم زنند. این گونه آشوبگران با شدیدترین عکسآلعمل از طرف من روبرو خواهند شد و چنان که در گذشته نشان داده‌ام، بدون ملاحظه‌ از احدی و بدون توجه به مقام و موقعیت مخالفین، کیفر اعمالشان را در کنارشان می‌گذارم. حتی ممکن است تا جایی بروم که با تصویب اکثریت پارلمان ، دست به تشکیل محاکم انقلابی بزنم و روزی صدها تبهکار را از هر طبقه به موجب خشک و بی‌شفقت قانون، قرین تیره‌روزی سازم. به عموم اخطار می‌کنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرا رسیده است.»
آیت‌آلله کاشانی که به خوبی دریافته بود هدف از انتصاب قوام، سرکوب نهضت و بر باد دادن همه دستاوردهای مردم و در نتیجه ، بازگشت مجدد استعمار انگلستان و تثبیت استبداد خواهد بود، طی اعلامیه‌ شدیداللحنی به تهدیدات قوامپاسخ داد و نوشت: «احمد قوام بایدبداند که در سرزمینی که مردم رنجدیده آن پس از سال‌ها رنج و تعب، شانه از زیر بار دیکتاتوری بیرون کشیده‌اند. نباید رسما اختناق افکار و عقاید را اعلام و مردم را به اعدام دسته جمعی تهدید نماید. من صریحا می‌گویم که بر عوم برادران مسلمان لازم است که در راه جهاد اکبر ، کمر همت بربسته و برای آخرین مرتبه و به وابستگان به استعمار ثابت کنند که تلاش آنها در به دست آوردن قدرت و سیطره گذشته، محال است و ملت مسلمان ایران به هیچ یک از بیگانگان اجازه نخواهد داد که به دست مزدوران آزمایش شده، استقلال آنها پایمال و نام با عظمت و پر افتخاری را که ملت ایران در اثر مبارزه مقدس خود به دست آورده است. مبدل به ذلت و سرشکستگی نمایند». به دنبال آن ، اعلامیه‌ای خطاب به افسران و سربازان نوشت و از آنان خواست تا به حمایت از ملت برخیزند و از دولت غیر قانونی قوام پشتیبانی نکنند.
شاه برای متقاعد ساختن آیت‌الله کاشانی حسین علاء وزیر دربار را نزد او فرستاد و از وی خواست تا سکوت نماید، اما کاشنی ضمن درخواست بازگشت هر چه زودتر دولت دکتر مصدق، شاه را تهدید کرد که اگر به این خواسته عمل نشود، حرکت انقلابی مردم را متوجه درباره خواهد کرد. روز بعد نیز طی مصاحبه‌ای با خبرنگاران داخلی و خراجی اعلام داشت که انتصاب قوام ، زیر نظر انگلیسی‌ها بوده و هدف از آن، بازگشت مجدد سلطه انگلستان بر تأسیسات نفتی کشور است و تهدید کرد که « هرگاه قوام‌السلطنه تا چهل و هشت ساعت استعفا ندهد. شخصا کفن می‌پوشم و پیشاپیش صوفوف مردم مسلمان، حکومت اور ا سرنگون خواهم کرد». روز بعد (30 تیر) مردم در تبعیت از سخنان آیت‌آلله کاشانی و در حمایت از دولت دکتر مصدق ، به خیابان‌ها ریختند و مأموران نظامی نیز به سوی آنان آتش گشودند. پس از چند ساعت درگیری خونین، شاه که نگران بود در صورت تداوم درگیری، مأموران نظامی از دستورات سرپیچی کنند و به مردم بپیوندند و موجب سقوط رژیم وی شوند. به ناچار ، قوام را از کار بر کنار کرد و بار دیگر دکتر مصدق را بر سر کار آورد.
واقعه 30 تیر نقطه اوج تفاهم و همکاری آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق و آغاز اختلافات و درگیری‌هایی شد که سرانجام منجر به جدایی آن دو از یکدیگر شد. اندک مدتی پس از این واقعه، کاشانی در نامه‌ای به دکتر مصدق، به برخی از انتصابات او اعتراض کرد، از جمله اعتراضات وی ، انتصاب سرلشکر وثوق، رییس ژاندارمری دولت قوام ، به معاونت وزارت جنگ بود. به دستور وثوق، تظاهرات طرفداران دکتر مصدق در کاروانسرا سنگی به خاک و خون کشیده شده بود. دکتر مصدق از آیت‌الله کاشانی خواست تا «از مداخله در امور مدتی خودداری فرمایند، خاصه اینکه هیچ گونه اصلاحاتی ممکن نیست، مگر اینکه متصدی ، مطلقا در کار خود آزاد باشد».
اعتراض دیگر آیت‌الله کاشانی به تقاضای اختیارات فوق‌العاده شش ماهه دکتر مصدق از مجلس بود. گرچه وی از این اقدام مصدق ناخشنود بود، اما علنا با این تقاضا مخالفت نکرد. پس از اعتراضات و انتقادات غیر علنی، به تدریج مطبوعات و گروه‌های سیاسی طرفدار دکتر صمدق به مخالفت با آیت‌الله کاشانی پرداختند و بر دامنه این مخالفت‌ها و اتهامات افزودده شد. اما به رغم ناخشنودی آیت‌الله کاشانی از برخی از اقدامات دکتر مصدق، تا چند ماه پس از آن، به حمایت از وی ادامه داد. چند روز پس از پاسخ مصدق، آیت‌الله کاشانی ، شیعه هر گونه «اختلافات تازه یا کهنه» بین خود و دکتر مصدق را تکذیب و بر «تفاهم تام و تمام موجود» تأکید کرد.
این حمایت‌های مکرر و آشکار تا دی ماه 1331 ادامه داشت. در آن ماه، دکتر مصدق تصمیم گرفت تا اختیارات فوق‌العاده خود را برای یک سال دیگر تمدی کند. اما آیت‌الله کاشانی که پیش از آن نیز مخالفت خود را با اختیارات فوق‌العاده شش ماهه، طی نامه‌ای خصوصی به دکتر مصدق اعلام داشته بود. این بار طی نامه سرگشاده‌ای به مجلس شورای ملی، آن را نقض اصول قانون اساسی دانست. به عقیده وی ، تصویب این لایحه، کشور را به وضع دیکتاتوری بر می‌گرداند و از نظر او خلاف مصلحت بود.
در این میان روزنامه‌های طرفدار دولت، همصدا با روزنامه‌های حزب توده که از چند ماه پیش از آن، مخالفت خود را کم و بیش به آیت‌الله کاشانی اراز می‌داشتند، از این پس به طور آشکار و با تهمت و افترا به وی ، به مخالفت با او برخاستند. دکتر مصدق که برای پیشبرد اهداف خود به حمایت‌های آیت‌آلله کاشانی نیازمند بود، در اوایل بهمن ماه، با آیت‌الله کاشانی ملاقات کرد و هر دو کوشیدند تا اختلافات خود را بر طرف سازند و در اعلامیه مشترکی به «تعبیرات نارای جراید از نامه‌ای که کاشانی درباره اعتراض به لایحه اختیارات ، به مجلس نوشته بود» اشاره کردند. آنان اعلام داشتند که کماکان «همقدم» با یکدیگر گام برخواهند داشت و از هیچ گونه همکاری خودداری نخواهند کرد. به رغم این تفاهم، آیت‌الله کاشانی همچنان با لایحه تمددی اختیارات توسط دکتر مصدق ، مخالفت کرد. این اختلاف نظرها موجب شد تا انگلستان توسط طیفی از عوامل مزدور خود و در پوشش طرفداری از آن دو در صدد جدایی آنها و بر هم زدن ائتلاف سیاسی گروه‌های ملی و مذهبی برآید. به نوشته دکتر عنایت: «ملی‌گرایان که عمیقا از آنچه که رد جریانب ود و آنان آن را همدستی ناشی از سرخوردگی بین رقبای مذهبیشان و عناصر درباری یا هوادار انگلیسی تلقی می‌کردند، جریحه‌دار بودند ، در آخرین ماه‌های حکومت مصدق، مبارزه‌ای را با آن به راه انداختند و حداکثر استفاده را از کلیشه‌هیا معمول میان نخبگان سیاسی غربی مآب کشورهای اسلامی به عمل آوردند و مذهبی‌ها را متحدان طبیعی امپریالیسم انگلیس قلمداد کردند».
تهمت‌ها، افتراها، و وصله چسبانی‌های جبهه ملی و طرفداران دکتر مصدق به آیت‌الله کاشانی به حدی بود که مورد اعتراض علما و روحانیون حوزه‌های علمیه قم و نجف واقع شد. در چنان اوضاعی که دولت، روز به روز حاکمیت سیاسی خود را بر امور، بیشتر از دست می‌داد، دکتر مصدق تصمیم گرفت با برگزاری یک رفراندوم، مجلس دوره هفدهم را منحل و انتخابات جدیدی را برگزار کند. آیت‌الله کاشانی در اعلامیه‌ای که به همین مناسبت صادر کرد، ضمن انتقاد شدید از دکرت مصدق، او را قدرت طلب نامید. وی ضمن انتقاد از دکتر مصدق ( که مخالفانش را عامل اجنبی می‌خواند) هشدار داد که نخست وزیر «راه را برای تحکیم دیکتاتوری و حکومت فردی و خودسری هموار می‌سازد» و قدص دارد به زور سرنیزه، رفراندوم ترتیب دهد. او همچنین انحلال مجلس را «:خیانت و عین استبداد» دانست و حکومت دکتر مصدق را «بر خلاف شرع مقدس اسلام» اعلام کرد. این اعلامیه ، امید هر گونه تفاهم مجدد را میان آن دو از بین برد. به دنبال آن، آیت‌الله کاشانی از ریاست مجلس استعفا داد و رفراندوم را تحریم کرد. با این وصف رفراندوم برگزار و مجلس منحل شد.
پس از کودتای اولیه ناکام رژیم شاه بر ضد مصدق آیت‌الله کاشانی در روز 27 مرداد 1332 ، نامه مهمی به دکتر مصدق نوشت و آن را توسط نوه دختریش برای او ارسال داشت. وی در این نامه ضمن اظهار گلایه و انتقاد از اعمال خودسرانه مصدق، نسبت به وقوع قطعی کودتا هشدار داد و به او پیشنهاد همکاری کرد و نوشت: «..... اگر نقشه شما نیست که مانند سی ام تیر عقب‌نشینی کنید و به ظاهر، قهرمان زمان بمانید و اگر حدس و نظر من صحیح نیست که ....؟ امریکا ما را در گرفتن نفت از انگلیسی‌ها کمک کرد و حالا به صورت ملی و دنیاپسدی می‌خواهد به دست جنابعالی این ثروت ما را به چنگ آورد و اگر واقعا با دیپلماسی نمی‌خواهید کنار بروید، این نامه من سندی در تاریخ ملت ایران خواهد بود که من شما را با وجود همه بدی‌های خصوصیتان نسبت به خودم، از وقوع حتمی یک کودتا به وسیله زاهدی که مطابق با نقشه خود شماست، آگاه کردم که فردا جای هیچگونه عذر موجهی نباشد ....» این نامه با واکنش منفی و کوتاه دکتر مصدق روبرو شد.
مدتی پس از پیروزی کودتای 28 مرداد 1332، سرلشکر زاهدی به دیدار آیتالله کاشانی رفت و بر تداوم نهضت ملی و مسئله نفت تأکید کرد. کاشانی نیز از او خواست تا آزادی‌های سیاسی را به جامعه برگرداند. دستگیر شدگان را آزاد و مجلس هفدهم را به ادامه کار دعوت کند. اما هنگامی که دولت زاهدی‌ با کنسرسیوم‌های نفتی آمریکایی و اروپایی وارد گفتگو شد و همه تلاش‌ها بر سر ملی شدن صنعت نفت بر باد رفت. آیت‌الله کاشانی با صدور اعلامیه‌ای به شدت از زاهدی انتقاد کرد و نوشت ، «اگر نمی‌×واهید نام شما در ردیف خائن‌ترین افراد ثبت شود، اگر مایل نیستید عاقد ننگین‌ترین و بی‌شرمانه‌ترین قراردادها باشید و لعن و نفرین ابدی ملت پشت سرتان باشد، از این طریق ناصواب خصمانه بازگردید و برق سرنیزه خفقان را از سر ملت بردارید». وی در ادامه به سیاست‌های استعماری انگلستان حمله کرد و نوشت: «انگلستان اگر تصور می‌کند با تخم نفاقی که در صف مبارزین ما افشانده و فترتی ک در ادامه راه مبارزه حق‌طلبانه و ضداستعماری ما ایجاد نموده،‌ عرصه را جهت ترک‌تازی خود آماده ساخته، سخت در اشتباه است .... عوامل استعمار با تبلیغات سوئی که علیه من برای نیل به هدف‌ها و مقصاد پلید خویش در ایران و دنیا می‌نمایند، نخواهند توانست مرا از ادامه مبارزه سرسختانه خوش علیه بیدادگری‌هایشان منصرف سازند. زیرا جان ناقابل من همیشه برای عظمت و استقلال ملتم، کف دست بوده و تا واپسین لحظات زندگی نیز خواهد بود ...» نیز در مصاحبه‌ای با خبرنگاران داخلی وخارجی ، درباره تجدید رابطه سیاسی با انگلستان ، اظهار داشت، «ملت‌ شریف ایران، هرگز تن به ذلت نخواهد داد و روزی که دولت، اعلام تجدید رابطه بدهد. روز عزای ملی است و مردم باید نوار سیاه بر سینه خود نصب کنند..» وی همچنین همه مصوبات مجلس فرمایشی دوره هجدهم را باطل و فاقد اعتبار دانست. در نامه‌ای به دبیرکل سازمان ملل، نسبت به ایجاد جو ترور و وحشت و برگزاری انتخابات تقلبی در کشور اعتراض کرد.
رژیم شاه که سکون و خفقان را در کشور ایجاد کرده بود، دیگر حاضر به تحمل انتقادهای آیت‌الله کاشانی نبود. از این رو در دی ماه 1334، او را به بهانه شرکت در قتل رزم‌آرا دستگیر کرد و پس از فشارها و شکنجه‌های بسیار ، به پای میز محاکمه کشاند و تا آستانه اعدام پیش برد که به دلیل اعتراض جامعه روحانیت ، به ویژه آیت‌الله بروجردی ، پس از مدتی وی را آزاد کرد. چند سال بعد و با ایجاد آزادی سیاسی نسبی در کشور، آیت‌الله کاشانی از انتخابات فرمایشی مجلسی در 1339 به شدت انتقاد کرد.
آیت‌الله کاشانی، سرانجام پس از حدود شصت سال مجاهدت و مبارزه با استعمار و استبداد در 23 اسفند 1340 در سن هشتاد و پنج سالگی در تهران در گذشت، مردم تهران پیکر او را با شکوه بسیار از خانه‌اش در پامنار تشییع کردند و در حضرت عبدالعظیم (ع) به خاک سپردند.

 منابع:
آیت‌الله کاشانی؛ رایت استقلال (اغلب صفحات) ؛
اندیشه سیاسی دراسلام معاصر ، 215، 216 ؛
تاریخ و فرهنگ معاصر ، س 2 ، ش 6 و7 (اغلب صفحات) ؛
دانش‌نامه جهان اسلام، 646؛ 6؛
روحانیت و نهضت ملی شدن صنعت نفت، 5ـ39؛
زندگینامه‌ سیاسی امام خمینی از آغاز تا تبعید ، ص 140ـ143 ؛
شرف‌الدین 230ـ231؛
طبقات اعلام الشیعه : نقباءالبشرفی القرن الرابع عشر، 292: 1ـ293؛
«اخوان المسلمین و جنبش اسلامی ایران» ، علوم سیاسی ، س 5 ، ش 17، بهار 1381 ، 330ـ331؛
معارف‌الرجال فی تراجم العلما و الادباء : 2: 219 ؛ 13: 3ـ17؛‌
نقش علمای شیعه در رویارویی با استعمار 243، 244 ، 247 ، 272 ؛
نهضت روحانیون ایران (چاپ دوم) ، 1 و 456 : 2ـ 554 


علمای مجاهد، محمد حسن رجبی