04 بهمن 1392
سفر بدفرجام!
از امانالله خان در افغانستان، رضاخان در ایران و آتاترک در ترکیه به عنوان مهرههای ترویج فرهنگ سکولار و اشاعة غربیگرایی در این سه کشور یاد میشود. امانالله خان 10 سال، آتاترک 18 سال و رضاخان 20 سال بر کشورهایشان حکومت کردند. حداقل 8 سال از این سالها حکومتشان همزمان بود (1307-1299) و در این 8 سال، اقدامات فرهنگی فراوانی به موازات یکدیگر در کشورهای خود به وجود آوردند.
مهمترین اقدامات فرهنگی امانالله خان در افغانستان عبارت بود از: دائر کردن مدارس مختلط در کشور، برداشتن تدریجی حجاب از سر زنان، استخدام مستشاران اروپایی، استخدام معلمان فرانسوی و آلمانی، اعزام دانشجویان افغان به اروپاو از جمله اعزام دسته بزرگی از دوشیزگان به ترکیه.
مهمترین اقدامات فرهنگی آتاترک در ترکیه عبارت بود از: الغاء خلافت، انحلال وزارت شریعت و دادگاههای مذهبی، تغییر تعطیلات رسمی هفته از «پنجشنبه بعد از ظهر و روز جمعه» به «شنبه بعد از ظهر و روز یکشنبه»، ممنوع کردن استفاده از روبند و چادر زنان و عمامههای سنتی ترکان عثمانی موسوم به «فینه»، رایج کردن تقویم میلادی به جای تقویم اسلامی، تغییر دادن الفبای ترکی به حروف لاتین، و معرفی رسمی حکومت ترکیه به عنوان «لائیک».
مهمترین اقدامات فرهنگی رضاخان در ایران عبارت بودند از: تلاش برای جدایی دین از سیاست، جلوگیری از شعائر مذهبی به بهانه مبارزه با خرافات، کشف حجاب و مبارزه با پوشش اسلامی زنان، تأسیس مدارس مختلط، مبارزه با روحانیت به بهانة لزوم اجرای قانون لباسهای متحدالشکل، محدود کردن فعالیت حوزههای علمیه و بستن بسیاری از مدارس علوم دینی، ترویج فرهنگ باستانگرایی با هدف تضعیف فرهنگ اسلامی.
معالوصف ترکیه به دلیل مجاورت با اروپا سریعتر از ایران و افغانستان شاهد مظاهر فرهنگ غرب بود. از این رو رضاشاه و امانالله خان، بیش از آنکه بر روحیات آتاترک تأثیرگذار باشند، از او تأثیرپذیر بودند.
امانالله خان در 1306 سفری طولانی و 6 ماهه به مصر، ایتالیا، هلند، بلژیک، فرانسه، سوئیس، آلمان، لهستان، روسیه، مصر و ترکیه انجام داد.
او در همه این مناطق الگوهای فرهنگی کشورها را به خاطر سپرد و تلاش کرد تا حتیالمقدور آنها را در افغانستان به نام «اصلاحات» به اجرا درآورد. امانالله خان در ادامه این سفر روز 16 خرداد 1307 همراه با همسرش ملکه ثریا، از طریق روسیه وارد بندر انزلی شد. در این بندر، از سوی تیمورتاش وزیر دربار و جمعی از مقامات مملکتی مورد استقبال قرار گرفت. روز 19 خرداد، امانالله خان به تهران آمد و به دیدار رضاشاه شتافت. عصر همان روز به درخواست خودش در خیابانهای تهران به صورت ناشناس به تردد پرداخت و در میدان توپخانه و خیابان لالهزار به قدم زدن مشغول شد و با مردم گفت و گو کرد چیزی که خوشایند رضاشاه نبود. امانالله خان در روزهای اقامت خود در تهران از مؤسسات فرهنگی و نظامی کشور و همچنین از «بلدیه»، بازدید به عمل آورد و در میهمانیهای متعددی شرکت کرد.
در یکی از میهمانیها که رضاشاه به افتخار امانالله خان در کاخ گلستان ترتیب داده بود، مباحثه جالبی میان پادشاه افغانستان و سفیر مصر رخ داد که خواندن آن خالی از لطف نیست.
سفیر مصر همراه با بسیاری دیگر از سفرای کشورهای اسلامی به این مراسم دعوت شده بود. امانالله خان که سفرش به ایران متعاقب سفر به مصر صورت گرفته بود در یکی از راهروها دکتر حسن نشأت پاشا سفیر مصر را دید و از او پرسید:
- چرا شما مصریها بر خلاف نصیحتی که کردم، هنوز فینه بر سر میگذارید؟
- ملت مصر قومیت خود را با حفظ آداب و رسوم پدران خود نگاهبانی میکند.
- ولی هیچگاه فینه شعار مسلمین نبوده و پیامبر اسلام هم فینه بر سر نمیگذارده است.
- هیچیک از مصریها نمیگویند فینه نشانه اسلام است. فینه بر سر گذاردن مانند نوع لباس، بخشی از عادات و رسوم ماست.
- تمدن فعلی اقتضا میکند که شما فینه را دور بیندازید.
- اکنون که اسمی از اسلام بردید امیدوارم که لطف فرموده به عرایضم گوش کنید. خداوند عز وجل مؤمنین را به این نکته متوجه فرموده است که ترقی به تغییر لباس نیست، باید طرز فکر و اخلاق را عوض کرد و فرموده: «انا لله لایغیرما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»
این مذاکرات مدتی طول کشید و همه به انتظار امانالله خان ایستاده بودند که زودتر گفتگوی خود را تمام کند و به اطاق غذاخوری برود. رضاشاه هم که از این مباحثه خسته و کسل شده بود، خواست به نحوی مهمان خود را متوجه کند، بر روی یکی از صندلیها نشست به طوری که همه دریافتند که شاه کسل شده است.
امانالله خان که متوجه قضیه شده بود به سفیر مصر گفت «مثل این که اعلیحضرت خسته شدهاند و میخواهند به سالن غذاخوری بروند، متأسفم که بیش از این فرصت ندارم. گفتگو را به همین جا ختم میکنم و فردا احمدشیرخان رئیس مجلس ملی را به ملاقات شما میفرستم که مذاکرات را در این زمینه دنبال کند».
سفیر مصر در تهران در خاطرات خود، ادامه ماجرا را چنین تعریف میکند:
روز بعد بنا به میل امانالله خان، وزیر خارجه و رئیس ملی افغانستان را برای صرف نهار به سفارتخانه دعوت کردم – این دو نفر تحصیلات خود را در خارجه به پایان رساندهاند و در افغانستان به فهم و درایت معروفند.
سر میز موقعی که خواستم راجع به «فینه» سخن کنم رئیس مجلس ملی گفت: «امانالله خوان جوان است و مظاهر تمدن خارجی او را فریفته است و دست به اقداماتی زده است که تاج و تخت او را در معرض خطر قرار داده» و گفت «به همین مناسبت بود که اعلیحضرت ملک فؤاد موقعی که در مصر بود او را به تنهایی به قصر عابدین دعوت فرمود و برادرانه نصیحتش کرد و به او سفارش نمود از اینگونه مظاهر گول نخورد و آنها را وسیلة ترقی و تعالی و تمدن نداند، و همیشه سعی کند که ملت افغانستان علم و اخلاق متین خارجیها را فراگیرد تا بتواند در راه ترقی پیش رود». و با کمال صراحت از اینکه شاه جوان افغانستان به این نصیحت گوش نداده و خود و تاج و تخت خود را در معرض خطر قرار داده است اظهار تأسف کرد.
امانالله خان روز 31 خرداد 1307 از طریق خراسان به کشورش افغانستان بازگشت و تلاش کرد تا روند غربیگرایی در کشور را که از قبل از سفر دورهای خود آغاز کرده بود، با شدت بیشتری از سر بگیرد. بسیاری از اقدامات امانالله خان غیرعقلانی و با زور صورت میگرفت از جمله اینکه یک روز اعضای مجلس ملی افغانستان را که از رؤسا و بزرگان قبایل و ایلات و عشایر تشکیل میشود به خارج شهر دعوت کرده و در آنجا امر کرده بود که ریشهایشان را بتراشند و لباس خود را با کت و شلوار فرنگی که خود او از خارجه آورده بود عوض کنند. و آن وقت اجازه داده بود که به شهر مراجعت کرده در مجلس حاضر شوند.
زمان زیادی از پایان سفر امانالله خان و بازگشت وی به کشورش نگذشته بود که اخبار مربوط به قیام در نقاط مختلف افغانستان را دریافت کرد. این قیامها چنان همه روزه ابعاد بیشتری یافت که ظرف 4 ماه به سراسر افغانستان کشیده شد. قیام از قبایل مختلف آغاز شد و به تدریج از حمایت روحانیون نیز برخوردار گردید. علل اصلی این ناآرامیها آنگونه که بعدها فاش شد، مخالفت جامعه با اقدامات فرهنگی و سیاسی امانالله خان در کشور بود که به نام اصلاحات انجام میشد و ارزشهای اسلامی و سنتی افغانستان را هدف قرار داده بود. در مرحلة بعد علمای دینی شمال افغانستان به تکفیر امانالله خان پرداختند و آشکارا به مقابله با وی برخاستند. در این میان حبیبالله کلکانی رهبر پرنفوذ یکی از قبایل مخالف که به «بچه سقا» شهرت داشت در کلکان خود را فرمانروای افغانستان خواند و با قوای خود رو به سوی کابل نهاد. او موفق شده بود اتحادیهای از قبایل جنوب و شرق افغانستان بر ضد دولت تشکیل دهد و حمایت علما و رهبران فرقه نقشبندیه را که در افغانستان نفوذ بسیاری داشتند جلب کند. امانالله خان که به نظامیان وفادار به خود آماده باش نظامی داده بود به رویاروئی با نیروهای حبیبالله پرداخت اما مخالفت اکثریت جامعه با امانالله خان و تضعیف شدن روحیه نظامیان سبب عقبنشینیهای پی در پی و نهایتاً شکست وی از حبیبالله گردید. در ادامه این جنگها امانالله خان در 24 دی 1307 از سلطنت استعفا داد و به قندهار زادگاه خود رفت و حکومت را به برادر خود «عنایتالله خان» سپرد. عنایتالله خان نیز نتوانست در برابر «بچه سقا» دوام آورد و وی نیز در 27 دی کابل را به مهاجمین واگذار کرد. اما «بچه سقا» خود در برابر هجوم «محمد نادرخان» سفیر امانالله خان در پاریس که محل خدمت خود را ترک و مخفیانه قوایی را تدارک دیده به جنگ نامبرده آمده بود، تاب مقاومت نیاورد و به کوهستانهای اطراف کابل عقب نشست. سپس محمد نادرخان با وعده عفو، او و نیروهایش را به کابل کشاند و آنان را بازداشت و کمی بعد همه را تیرباران کرد. بدین ترتیب محمد نادرخان (پدر ظاهرشاه) با نام نادرشاه سلطنت خود را در افغانستان آغاز کرد.
امانالله خان نیز از طریق هند به ایتالیا گریخت و در 1339 در 68 سالگی درگذشت.
بعدها امانالله خان در خاطرات خود به خطای دیدگاه و روش خود در تلاش برای انتقال مظاهر فرهنگی غرب به افغانستان و تحمیل اجباری آن به جامعه سنتی این کشور تحت نام «اصلاحات» اعتراف کرده بود.
منابع:
- ماهنامه یغما، شهریور
- مشاهیر سیاسی قرن بیستم، احمد ساجدی، انتشارات محراب قلم.
مجله الکترونیکی «دوران» شماره 44 ، تیر 1388