14 مرداد 1400

روابط و مناسبات شیخ فضل‏ اللّه‏ و امین السلطان از عصر ناصرالدین شاه تا مشروطه


روابط و مناسبات شیخ فضل‏ اللّه‏ و امین السلطان از عصر ناصرالدین شاه تا مشروطه

 بررسى مناسبات شیخ و اتابک (از دوران ناصرالدین شاه تا بحبوحة مشروطیت) به وضوح نشان مى‌دهد که آن دو همواره با یکدیگر مخالف و درگیر بوده‌اند، و این امر، ناقض شایعات مبنى بر «کمک مالى اتابک به شیخ» در دوران تحصن حضرت عبدالعظیم (ع) است. در آنجا وعده دادیم که در پایان کتاب حاضر، ضمن بحثى گسترده پیرامون روابط و مناسبات شیخ و امین السلطان، مخالفت و درگیرى دیرین میان ایشان را در وجوه مختلف سیاسى و فکرى نشان دهیم، و اینک موسم عمل به وعده فرارسیده است: 

مى‌دانیم که میرزا على اصغر خان اتابک امین السلطان  در اوایل دهة 1300 ق از سوى ناصرالدین شاه به مقام صدارت منصوب شد و چندى بعد قرارداد استعمارى «رژى» را با انگلیسیها بست و در دفاع از آن خشک سرى نشان داد.  انعقاد این قرارداد، موجى وسیع از اعتراض مردم و علما را برانگیخت و نهایتاً به صدور حکمِ تاریخى آیت اللّه‌ میرزاى شیرازى دائر بر تحریم استعمال تنباکو انجامید که در نتیجة آن، کمپانى فرنگى و حامیان رسمى آن (شاه و امین السلطان) عقب نشینى کردند و قرارداد، مفتضحانه لغو شد. 

شیخ فضل‌اللّه‌ در جنبش تنباکو فعّالانه شرکت داشت و خاصّه به برکت ارتباط ویژه‌اى که با رهبرى نهضت «میرزاى شیرازى» و پیشکار او «محدّث نورى» داشت، نقشى خطیر و حسّاس را در آن قیامِ ضدّ استعمارى ـ ضدّ استبدادى ایفا کرد. احتشام‌السلطنه (رئیس مجلس شوراى اول) مى‌نویسد: شیخ «در آن وقایع... در تهران کبّادة ریاست مى‌کشید و در صف پیشوایان روحانى، مشوّق و محرّک مردم در مخالفت با امتیاز نامة رژى بود».  پیدا است که نقش بارز و فعّال شیخ در مبارزة با قرارداد رژى، و ارتباط ویژة او با رهبرى جنبش تنباکو، هرگز خوشایندِ اتابک (عاقد و مدافعِ قرارداد) نبود و خاطره‌اى خوش از شیخ، در ذهن او (و متقابلاً از او در ذهن شیخ) ترسیم نمى‌کرد.

امین السلطان در جریان قرارداد تنباکو، آلودة رشوه‌هاى کمپانى شد و لذا براى تثبیت آن قرارداد استعمارى، شاه را به اِعمالِ «سختى و خشونت» نسبت به رهبران جنبش تنباکو و «صدور احکام بى رویّه» در مورد آنها تحریک کرد. منشى ناصرالدین شاه، حکم تندِ شاه دائر بر الزام میرزاى آشتیانى (پرچمدار جنبش تحریم در تهران) به کشیدن قلیان یا خروج از تهران را، ناشى از «بدآموزى»هاى امین السلطان مى‌داند.  در واقع، بد دهنى و فشارِ بى‌سابقة شاه به میرزاى آشتیانى در بحبوحة قیام تنباکو، حاصل القائات وزیر بود. خود امین السلطان در راپرتى که از دیدار خود با میرزاى آشتیانى (در خلال قیام تنباکو) به شاه داده، پس از نقل سخنان آشتیانى در لزوم لغو امتیازات استعمارى، مى‌نویسد: «خانه زاد به او پیغامات خیلى سخت دادم و تهدید کردم تا قدرى آرام گرفت. گفتم ابداً اسم امتیاز و امتیازات نبرید و بى‌جهت القاى شبهه‌هاى بى معنى به مردم و به عوام نکنید و این حرفها قباحت دارد. کار دولتى و امتیازات چه ربطى به علما و عمل مذهب دارد؛ پس تلگراف و پست هم، یقین حرام است»؟!  فراتر از این، مرحوم میرزا محمدرضا کلهر، هنرمند و خوشنویس آزاده و مشهور عصر ناصرى، معتقد بود که: «تمام عادات زشت ناصرالدین شاه که در این اواخر از او به ظهور رسید، از روشى است که» امین السطان و پدرش «به او آموخته‌اند».  چنانکه گزارشهاى سفارت انگلیس در آستانة مشروطیت نیز، امین السلطان را فردى مخالف با به اصطلاحْ «نفوذ زیان بخش ملاها» قلمداد مى‌کند.  

این امر، و نیز مشروب خوارى و قماربازىِ بى پرواى امین السلطان با دوستانش در ضیافتهاى شبانه پس از بازگشت از سفر سوم شاه به فرنگ که اخبار آن به بیرون درز مى‌کرد ، مسلماً در ایجاد یا تشدید نظر منفى شیخ به وى نقش بسیار داشته است. گفتنى است که امین السلطان پیش از آنکه همراه ناصرالدین شاه به اروپا رود، از خود تدیّن نشان مى‌داد  و حتى گفته‌اند که: «یکى از علل وثوق و اعتماد» ناصرالدین شاه به وى (که او را برکشید و به کرسى صدارت نشانْد) «همین بود که او از فسق و فجور احتراز دارد و به مى‌دامن خود نیالوده است».  به نوشتة اعتماد السلطنه: امین السلطان، پیش از سفر به اروپا، چنان حفظ ظاهر مى‌کرد که حتى شاه از خوردن مشروب در برابر او پرهیز مى‌نمود ، اما مع الأسف در سفر مزبور، از شب قتل مولاى متقیان على علیه السلام (شب 21 رمضان 1306 ق) در ضیافتِ خانة «پرنس دالگورکى» حاکم مسکو، باب شرابخوارى در برابر دیگران را گشوده  و در طول سفر ادامه داد  و به زودى کارش بدانجا کشید که در همان سفر، در لندن «بى پرده در حضور شاه شراب مى‌خورد».  پس از مراجعت از آن سفر نیز، «آن تقدسهاى ظاهرى را کنار گذاشته»، در مهمانى سفارت فرانسه «شراب را با کمال میل صرف» مى‌نمود.  چند ماه بعد از آن تاریخ نیز که امین السلطان از ناحیة پا مجروح شد، در بارة سبب و علت این امر، اعتمادالسلطنه شنید: شبى که امین السلطان «خانة وزیر علوم مهمان بودند و تا صبح مشغول شراب بودند و دستة مطربى که آنجا بود و رقاص خوشگلى داشته بودند، وزیر اعظم [ = امین السلطان ]با آن رقاص مطایبه نموده بود، رقاص دستى به سینة ایشان زده بود زمین مى‌خورد پاشان درد مى‌گیرد»  و دو ماه بعد همو نوشت: «وزیر اعظم مرد پاک مقدسى بود؛ حالا شراب مى‌خورد و نرد مى‌بازد». 

آرى، امین السلطان پس از سفر به فرنگ، پردة شرم و حیا را دریده، «انواع فسق و فجور را علناً مباح شمرده، همه شب در باغ خود اسباب لعب و طرب آماده داشت، از خمار و قمار؛ مجال کار نمانده، نشاط مى و نالة چنگ و نى، ذوق رقص و شور عشق وقتى نمى‌گذاشت که به شغل دیگر بپردازد...».  مجلس قمار در حضور امین السلطان، حکایتى غریب داشت. همان سالها، حسینقلى خان نظام السلطنة مافى، از دولتمردان مقتدر و متدین قاجار، نوشت: «مجلس این صدراعظم هم از طلوع آفتاب تا سه ساعت از شب رفته، در سفر و حضر، شکل غریبى داشت. دسته دسته و جوخه جوخه از عملة خلوت و رؤسا نشسته، مشغول قمار نرد و آس و طرم و شطرنج بودند. ولى در حضر اغلب خود او در شبانه روز، به قدر سه چهار ساعت، متصل مشغول بیلیارد بود...». 

متأسفانه، جناب اتابک، افزون بر آلودگى به ملاهى و مناهى، نسبت به دول استعمارى غرب نیز خوشبینى و حسن نظر یافته و معتقد به «مهربانى و انسانیت» آنها شده بود!  بنابراین دیگر منعى نمى‌دید که از قرارداد استعمارى رژى جانبدارى کرده و نسبت به مخالفان آن خشونت ورزد. طبعاً اخبار این قضایا به گوش علماى پایتخت (و از آن جمله: شیخ فضل‌اللّه‌) مى‌رسید و نگرانى و خشم شدید آنها را برمى‌انگیخت. چنانکه سید جمال الدین اسدآبادى، در نامة مشهور خویش به میرزاى شیرازى که در آستانة جنبش تنباکو نوشت، صریحاً به این امور اشاره و از آنها به تندى انتقاد کرد.  حتى ناصرالدین شاه نیز در گفتگوى خصوصى با نظام السلطنة مافى، از «تجرّع شبانة» اتابک گله و شکایت کرد. 

ضمناً چنانچه (طبق گفتة آیت اللّه‌ لنکرانى، و تأیید برخى قرائن) بپذیریم مناسبات دوستانه اى میان شیخ شهید و سید جمال الدین اسدآبادى وجود داشته است، باید گفت تجربة رژى، اولین تجربة تلخ شیخ از عملکردِ اتابک نبوده و قبل از آن نیز شیخ شاهد برخوردى ناصواب و زننده از امین السلطان نسبت به یکى از یارانش (سید جمال الدین) بوده است. 

پس از قتل ناصرالدین شاه و روى کار آمدن فرزندش مظفرالدین شاه، صدارت امین السلطان ادامه یافت و در همین دوران بود که دست وى باز به خبط بزرگ دیگرى آلوده شد: اخذ دوبار وام در سالهاى 1317 و 1319 ق از روسها با شرایط کمرشکنى چون وثیقه نهادنِ درآمد بخشى از گمرکات ایران در بانک استقراضى روسیه براى بازپرداخت وام و بهرة سنگین آن. 

این بار نیز شیخ (همراه برخى از علماى تهران و شهرستانها) به جنگ اتابک برخاست و او را از تخت قدرت به زیر کشید.

ناظم الاسلام کرمانى مى‌نویسد: در زمان صدارت امین السلطان، در طهران، آقا سید على‌اکبر مجتهد تفرشى و آقاى [سید محمد ]طباطبایى و امام جمعه و آقا میرزا ابوالقاسم طباطبایى و چند نفر دیگر از علما و عده اى از رجال دولت مجلس تشکیل داده، همگى متفق شدند و بر طبق اتحاد خود لایحه اى نوشتند و قسم یاد کردند که هر کدامى در عزل امین السلطان به قدر میسور اقدام کنند و او را از صدر به ذیل آورند». امین السلطان در بازگشت از سفر فرنگ برخى را تطمیع کرد و «میانة سایرین هم نفاق انداخت، رجال دربار هم که با آقایان همراه بودند هر یک را به طرفى تبعید و نفى کرد... این شد که متحدین و متفقین، از ترس یا با امین السلطان دوست و همراه شدند و یا از خوف، اظهار مخالفت نمى‌کردند. فقط آقاى طباطبایى پایدار و بر عهد خویش استوار ماند...

جناب معظّم [ = طباطبایى] در هر مجلس و محفل علناً از امین السلطان بدگویى مى‌فرمود تا اینکه شیخ فضل اللّه‌ نورى از سفر مکة معظمه معاودت به طهران نمود». شیخ با مشاهدة «تغییر مسلک و عادت» در امین السلطان «با آقاى طباطبایى متحد گشت و مجالسى تشکیل داد. هر هفته در یک شب در خانة یکى از آقایان اجتماعى داشتند.

شاهزاده عین الدوله حاکم تهران و اقبال الدوله و سلطان على خان وزیر افخم چند نفر دیگر هم از رجال دولت را با خود همراه نمودند. باز نوشتجات به همة علماى عتبات و سایر بلاد ایران نوشتند و به توسط رسائل مدد خواستند. نگذشت مدتى که از عتبات و سایر بلدان، عرایض و لوایح متوالیه به مظفرالدین شاه رسید که میرزا على‌اصغر خان امین السلطان خائن دولت و دشمن ملت است» و در جریان این قیام فراگیر بود که «بالاخره میرزا على‌اصغر خانْ معزول، و عین الدوله به وزارت عظمى منصوب و طولى نکشید که صدراعظم بلکه اتابک اعظم گردید».  

در مبارزه براى سرنگونى اتابک، چنانکه گفتیم، شخصیتهاى دیگرى نیز با شیخ همراه بودند، اما از گزارش ناظم الاسلام برمى‌آید که امین السلطان در میان آن جماعت، شیخ را عاملِ «مهم و اصلىِ» برکنارىِ خود مى‌دانسته است. ناظم الاسلام نقل مى‌کند که عین‌الدوله (جانشین امین السلطان) به امیر بهادر، وزیر دربار وقت که از امین السطان حمایت مى‌کرد، گفت: 

ـ به امین السلطان بنویس آن کسى که تو دولت را از او مى‌ترسانیدى و از ترس او از صدارت استعفا دادى، امروز براى من این گونه خدمات را مى‌نماید. 

حسینقلى خان نظام السلطنة مافى، از دست اندرکاران و مطلعان سیاسى آن روزگار نیز مى‌نویسد: مراجع نجف «عریضه‌اى از مفاسد کارهاى دولت [ امین السلطان ]نوشته بودند. عریضة اول را توسط وزیر دربار [ به شاه ]رسانده بودند، عریضة دوم را نزد شیخ فضل‌اللّه‌ فرستاده بودند که به توسط خازن اقدس رسیده است. قدرى تهدید داشته است. از علماى تهران، شیخ [ فضل‌اللّه‌] و پسر امام جمعه و آقا سیدمحمد و میرزا ابوطالب زنجانى و سلطان العلماء پیروى آنها را مى‌کنند. گویا به اصفهان هم نوشته‌اند و تصریح به شخص اتابک شده است. مشاور الملک هرچه خواسته است اسکات کند به سختى جواب داده‌اند. دو لایحه به اینجا انتشار دادند، یکى را به فرخ خان داده بودند که به اتابک برساند، فحاشى نسبت به همه و معایب کار دولت از بابت مسیو نوز و استقراض [ از روسیه] و غیره و غیره و فحاشى نسبت به علما به اسم و رسم فرداً فرد. یکى هم نسبت به وزیر امور خارجه...». 

وى همچنین در نامة مورخ 18 رمضان 1321 ق (که پس از برکنارى اتابک امین السلطان نوشته) با اشاره به فتواى تکفیرِ مجعول علماى نجف بر ضدّ اتابک که نسبت آن را به علماى نجف مى‌دادند  مى‌نویسد: «صورت تکفیرى که فرستاده بودید مجعول و ساختگى است. معلوم مى‌شود آدم بى‌سوادى ساخته است. مطلب دیگرى یا تلگرافى بوده است خط او را برداشته‌اند این عبارت عامیانة غلط را به جاى او نوشته‌اند. پنج غلط فاحش دارد از ابتدا تا انتها، که هیچ خر بیسوادى نمى‌نویسد. حتى آیة قرآن را غلط نوشته است... علاوه بر اینها که نوشتم، جناب حاجى آقا على‌اکبر [ بروجردى] مى‌گوید امکان ندارد علماى عراق چیزى که مى‌نویسند اول به جناب شیخ [ فضل‌اللّه‌] و حاجى میرزا ابوالقاسم امام [ جمعة تهران ]ننویسند و نزد این دو نفر نفرستند، زیرا که محرّک و مؤسس این خیالات این دو نفر بوده‌اند».  

بى‌جهت نبود که، با عزل اتابک و روى کارآمدن عین الدوله، بر اعتبار شیخ نورى سخت افزوده شد  و چنانکه نوشته‌اند: صدراعظم جدید تا مدتها، رتق و فتق امور را با نظر شیخ فضل‌اللّه‌ انجام مى‌داد.  محمدعلى تهرانى «کاتوزیان» (از فعالان صدر مشروطه و دوستان تقى زاده) مى‌نویسد: «عین‌الدوله از طراز اول علما، دو نفر را براى خود برگزید: اول مرحوم حاج شیخ فضل‌اللّه‌ نورى، دوم حاج میرزا ابوالقاسم امام جمعه. اما انتخاب مرحوم حاج شیخ فضل‌اللّه‌ براى این بود که اولاً از تمام علماى طهران بدون استثناء اعلم بود و مخصوصاً مورد توجه علماى نجف، بلکه در معلومات با آنان همسرى داشت. دوم آنکه مرحوم شیخ، اگر چه از گرفتن هدایا ابایى نداشت، ولى کمتر ناسخ و منسوخ از او دیده مى‌شد. سوم آنکه در امور سیاسى از سایرین بهتر و داناتر بود. چهارم آنکه مخالف جدّى میرزا على اصغر خان امین السلطان بود. پنجم آنکه در دوستى ثابت‌تر بود و خوف و هراس او در آزادى عقیده از دیگران کمتر. بدین جهت او را برگزید و احکام او را به موقع اجرا مى‌گذاشت». 

با این سوابق، امین السلطان نیز از ابراز دشمنى نسبت به شیخ (و علما) رویگردان نبود. براى نمونه بایستى به بدگویى وى از علماى ایران و عراق نزد سلطان عبدالحمید عثمانى اشاره کرد. چگونگى آنکه: 

شیخ در 1319 قمرى به حج رفت و در مسیر حرکت، راه جبل را برگزید که مکّه را به عراق و عتبات عالیات پیوند مى‌زد. در راه جبل، مورد هجوم دزدان قهّار قرار گرفت و دار و ندار او و دیگر افراد قافله به تاراج رفت. راه جبل، ناامن بود و حاجیان ایرانى که از آن راه مى‌گذشتند بر جان و مال خود ایمن نبودند. عمّال آل رشید هم (که از سوى پادشاه عثمانى بر آن منطقه حکم مى‌راندند) رفتار خوشایندى با حجاج ایرانى نداشتند و آنان از این امر سخت شاکى بودند. لاجرم شیخ بیکار ننشست و پس از ورود به نجف، موضوع را با مراجع تقلید در میان نهاد و از همة آنها نوشته‌اى دالّ بر «تحریم» مسافرت از آن راه گرفت و با مقدمه اى از خود، در تهران به چاپ رساند (1320 ق). به علت بستگى آل رشید به دولت عثمانى، این عمل شیخ و علماى نجف، نوعى خصومت با حکومت عثمانى قلمداد شد و لذا آنان واکنش نشان دادند که با ایستادگى جدّىِ مرحوم فاضل شرابیانى (مرجع پارسا و متنفذ شیعه در عراق) ناگزیر سپر انداختند و در نتیجه راه مزبور رونق خود را یکسره از دست داد و آل رشید نیز از مقام خویش فرو افتادند.  

امین السلطان ـ که عملکرد خویش را در آن زمان، آماجِ اعتراضِ شدیدِ علماى بزرگ ایران و عراق مى‌دید ـ فتاوى مزبور را به رویدادهایى چون تسخیر کویت توسط انگلیسیها (که در همان روزگار رخ داده بود) ربط داده و مراجع نجف را نزد سلطان عبدالحمید ثانى مقصّر نشان داد و آنها را «مخلّ آسایش عثمانى» و داراى «روابط باطنى با انگلیس» قلمداد نمود و «چنین وانمود کرد که [ آنان] در مقام تنفیذ اقتدار انگلیس در عراق و سلب دولت عثمانى هستند، چنانچه فتنه و آشوب در ممالک ایران احداث نمودند...»!  بدین گونه، نزاع داخلى را به بیرون کشید و براى به اصطلاح گوشمالى دادن به حریفِ روحانىِ خود، پاى اجنبى را به میان آورد.  در واقع، آنچه را که شایستة خودش بود به مرجعیت والاى تشیع نسبت داد. 

به هر روى، امین السلطان در اثر فشار علماى ایران و عراق، به ویژه حاج شیخ فضل‌اللّه‌ نورى، از صدارت برکنار شد و پس از آن سفرى را به دور دنیا شروع کرد که ـ طبق اسناد و تحقیقات موجود ـ در اروپا به ورود و عضویت او در مجامع ماسونى انجامید.  

با مرور بر کارنامة سیاسى امین السلطان، نوعى تلوّن و همرنگى مستمر با شرایط و اوضاع متغیّر زمانه، و تغییر موضع سیاسى متناسب با جهت بادهاى شرق و غرب، مشاهده مى‌کنیم. زمانى به روسها تمایل نشان مى‌دهد و زمانى به قبلة انگلیسیها روى مى‌آورد. میرزا على خان امین الدوله، منشى ناصرالدین شاه و صدر اعظم مظفرالدین شاه، با اشاره به نیمة اول صدارت امین السلطان در زمان ناصرالدین شاه یعنى تا زمان آمدن سید جمال‌الدین اسدآبادى براى نخستین بار به ایران، او را متهم مى‌کند که: «در این هنگام، هواخواه انگلیس بود و به ریسمان سفیر آن دولت مى‌رقصید» ؛ وضعیتى که، گفته مى‌شود، پس از شکست و لغو مفتضحانة قرارداد رژى، برعکس شد و طبعاً دوستى و حمایت روسها از وى را به ارمغان آورد.  مع الوصف، در اوایل قرن بیستم، با ضعف تدریجى روسها در اثر شکست از ژاپن و رشد قدرت انگلیسیها در منطقة خلیج فارس، قطب نماى سیاسى امین السلطان بار دیگر تغییر جهت داد و از روسها روى برگرداند. این امر سبب شد که روسها با وى سرگران شده و متقابلاً انگلیسیها در طول سفر جهانى وى، با او گرم بگیرند. آنت دستره، از دستیاران بلژیکى مسیو نَوز در ایران، مى‌نویسد: با وجود اینکه از مدتها پیش معروف بود که او روسوفیل است، ولى از سنت پترزبورگ [ پایتخت تزار ]کمکى به او نشد.  بیراه نیست که در گزارشهاى سفارت انگلیس در صدر مشروطه، از وى به عنوان «عبدِ عبیدِ طرفِ قوى» یاد شده است. 

اتابک سال 1322 در آخرین سفر به اروپا، با وساطت میرزا ملکم خان (بنیانگذار فراموشخانة فراماسونرى در ایران) که آن زمان در اروپا به سر مى‌برد، به عضویت فراماسونرى درآمد  و ملکم نزد سفیر انگلیس در فرانسه  و نیز جرج ب. چرچیل (دبیر شرقى سفارت انگلیس در ایران)  از امین السلطان وساطت و حمایت کرد.  ملکم خان همچنین نامه‌اى به «جامع آدمیت» نوشت  که رئیس آن، میرزا عباسقلى خان آدمیت، دستپرورده و عضو فراموشخانة خود وى بود و جامع آدمیت را از روى گرتة «مجمع آدمیتِ» ملکم خان بنا نهاده بود. 

امین السلطان، با تأیید ملکم و استقبال دوستان ماسون خویش در داخل کشور، در بحبوحة مشروطیت به ایران بازگشت و به عنوان نخست وزیر مشروطه زمام ادارة امور کشور را در دست گرفت تا نقشى را که از سوى لژ «در حمایت از مشروطة وارداتى» به او محوّل شده بود به انجام رساند. وى هنگام تشکیل کابینة جدید، «چند نفر از رجال وابسته به سیاست انگلیس را... در دولت خود شرکت داد تا بتواند اعتماد دولت انگلیس را نیز جلب کند».  همچنین، پس از دستیابى به قدرت، همراه مشیرالملک (میرزا حسن خان مشیرالدولة بعدى) با سفراى انگلیس و فرانسه و عثمانى (و روسیه) گفتگو کرده و آنان را تحریک کرد که در تأیید و حمایت از مشروطه به محمدعلى شاه فشار آورند.  او خود پس از بازگشت به ایران، تحولاتى را که در آخرین سفر اروپا یافته و مأموریتى را که انجمن ماسونى بر عهده‌اش نهاده بود چنین فاش ساخت:

در سفر اخیرم به اروپا «گاهى در کارخانجات اصلاح امور تمام کرة ارض، به اصلاح وجود مى‌پرداختم... به اشارة اول عقل و علم ایران پرنس ملکم خان راهى مى‌رفتم، تا رسیدم به کارلس باد». آنجا ملکم خان و همفکرانش سالى یک بار اجتماع مى‌کردند. «در این مکان، مرا در بوتة آهن گدازى گداختند و آنچه مى‌بایست از نو ساختند؛ به عبارهًْ اُخرى آدمم کردند... و گفتند تو باید به ایران بروى» و صدارت کنى...  

دوستى دیرین محمدعلى شاه با امین السلطان، و بى‌اطلاعى وى از بستگى اخیر امین السلطان با مجامع فراماسونرى و کانونهاى پشت پردة سیاست جهانى در اروپا نیز، در هموار شدن راه براى صعود مجدد او به تخت صدارت بى‌تأثیر نبود.  شاه جوان البته به زودى به اشتباه خود دربارة اتابک پى برد عکس امین السلطان با محاسن در سفر اروپاى آخرى (در خاطرات و اسناد ظهیر الدوله، روبروى ص 64) مقایسه شود با عکس همو ریش تراشیده در کتاب تاریخ معاصر ایران آقاى حقانى ونجفى، 

و برخى حتى وى را در قتل اتابک دخیل مى‌شمارند.  جالب این است، در همان زمان مظفرالدین شاه که امین السلطان، در اثر قیام شیخ و علما، مسند صدارت را به عین الدوله سپرد و ایران را براى سفر به آسیا و اروپا ترک گفت، یکى از دولتمردانِ آگاهِ وقت، حسینقلى خان نظام السلطنه، در نامه به برادر زاده‌اش (25 رجب 1321 ق) پیش گویى عجیبى کرد: 

اتابک به انتظار سورى رفت که بعد از وقوع اینها منتهى به عَود او بشود و او، به شرط سلطنت مشروطه، به دستیارى روس و انگلیس عود کند...[!]. 

طبعاً این «سناریوى جدید» نیز مورد پسند شیخ فضل اللّه‌ ـ که با چشمى باز قضایا را تعقیب مى‌نمود ـ نبود و آبِ امین السلطان با شیخ (که حمایت امثال «ملکم» از مشروطة وارداتى را، مایة ننگ و نادرستىِ آن مى‌شمرد)  هرگز در یک جوى نمى‌رفت. مدارک تاریخى نیک نشان مى‌دهد که اختلاف دیرینه میان شیخ و اتابک، در بحبوحة مشروطه، نه تنها از بین نرفت، بلکه شدیدتر شد. میرزا فضلعلى آقا، وکیل مطلع تبریز در مجلس اول، از درگیرى شیخ فضل‌اللّه‌ و کامران میرزا با اتابک در مشروطه (و نیز سوء ظن محمدعلى شاه به اتابک در قتل ناصرالدین شاه) خبر داده و مى‌نویسد: کامران میرزا و شیخ فضل اللّه‌ «سرّاً و علناً در تخریب این مرد مى‌کوشند».  

متقابلاً امین السلطان نیز از ضدیت با شیخ رویگردان نبود. به نوشتة فرشى، وکیل تندرو تبریز، چندى پیش از تحصن شیخ در حضرت عبدالعظیم علیه السلام، وزیر کشور امین السلطان به شیخ اخطار کرد: اگر دو روزه بساطش را جمع نکند مردم [ بخوانید: مشروطه خواهان تندرو ]مستقیماً جمع خواهند کرد...». و این در حالى بود که به نوشتة فرشى، مخالفان شیخ مشغول تهیه و گردآورى اسلحه بودند.  مستشارالدوله، وکیل دیگر تبریز، در نامة 26 جمادى الاخر 1325 ق به ثقهًْ الاسلام تبریزى با اشاره به فعالیت قلمى شدید شیخ در تحصن مزبور بر ضدّ مشروطه چیان مى‌نویسد: اگر چه سید محمد طباطبایى گاهى [بر ضدّ شیخ ]جوش و خروش مى‌کند، ولى آتش او به پفى مشتعل است و به تفى خاموش. کلّیتاً هر دو سید، ملاحظة شیخ فضل اللّه‌ را دارند... خصوصاً که سید عبداللّه‌ با شیخ فضل اللّه‌ منسوب هم هستند. هر وقت امین السلطان قصد جلوگیرى مى‌کند، هر دو مانع از آن مى‌شوند.  از کلام مستشارالدوله به وضوح بر مى‌آید که امین السلطان در صدد جلوگیرى از اقدامات شیخ بوده ولى سیّدین طباطبایى و بهبهانى نمى‌گذاشته‌اند. 

لحن امین السلطان در گفتگو با نمایندة جامع آدمیتِ عباسقلى خان آدمیت، نیز راجع به شیخ فضل‌اللّه‌ لحنى بیگانه است.  به گزارش عون الممالک (نمایندة جامع آدمیت در ملاقات با امین السلطان، زمان صدارت وى در مشروطه): اتابک ضمن انتقاد از عدم همراهى شاه و نایب السلطنه (کامران میرزا) با او در امر مشروطه، از تحصن شیخ در حضرت عبدالعظیم علیه السلام با عنوان «بازى شیخ فضل‌اللّه‌» یاد کرده و آن را پرده‌اى از کارشکنى‌هاى شاه و نایب السلطنه بر ضد سیاست مشروطه خواهانة خویش شمرد.  در همان ایام، شخصى چون شیخ ابراهیم زنجانى (عضو جامع آدمیت، و دادستان محکمه‌اى که رأى به اعدام شیخ فضل‌اللّه‌ داد) در یادداشتهاى خویش (رسالة مکالمات با نور الانوار) از «گستاخى» شیخ نورى با شاه و صدراعظم سخن مى‌گوید: «...مَحرَم مجالس بزرگان و امراى پایتخت، بلکه گستاخ با صدارت و نفس سلطنت است». 

در همین زمینه، باید به مکتوبى از شیخ فضل‌اللّه‌ اشاره کرد که آن را در دوران تحصن حضرت عبدالعظیم علیه السلام، خطاب به علماى سراسر کشور نوشته است.  در این مکتوب تاریخى، شیخ، همراهى رئیس دولت وقت (یعنى همین جناب اتابک امین‌السلطان) با مشروطه چیانِ افراطى، و سکوت و حیرت وزراى او در برابر آنان را شدیداً مورد اعتراض قرار مى‌دهد و با کنایه‌اى گزنده، نقش اتابک را در تمهید مقدمات نابودى سلطنت قاجار با نقش ابن علقمى (وزیر مستعصم آخرین خلیفة عباسى) در همدستى با هلاکو بر ضدّ خلافت عباسى برابر مى‌نهد! در آن برهة تاریخى، این «بدترین اتهامى» بود که کسى مى‌توانست به اتابک وارد سازد. 

با توجه به این نکته، بسیار بعید مى‌نماید که شیخ، در تحصن مزبور به کمک و حمایتِ آنچنانىِ اتابک متّکى باشد و آنگاه چنین اتهام سنگینى را (که جریمة آن جز «مرگ» اتابک نبود) بر وى وارد کند! عبارت شیخ را براى دقت بیشتر مى‌آوریم:

شما [ علماى سراسر کشور] مى‌دانید که دین اسلام، اکمل ادیان... است و این دین، دنیا را به عدل و شورى گرفت. آیا چه افتاده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخة شوراى ما از انگلیس بیاید؟! 

اگر این سرّ سیاسى را از دارالخلافه و غیرها استکشاف فرمودید، خواهید دید که در این فتنة عظمى بَرَزَ الاسلامُ کُلُّه اِلَى الکُفرِ کُلِّه.  آن وقت داعیة اسلام را اجابت خواهید کرد و استغاثة ما را لبّیک خواهید گفت.

اما دربار دولت، حیرت باید داشت و عبرت باید گرفت. شخص اول [ = امین السلطان] بر خلاف مصلحت شرع، و غبطه [ = مصالح ]پادشاه با این فرقه همراه است؛ تا خاک ابن علقمى است عمر او باد!... رجال دولت، همه مدهوش! کَأَنَّهُم خُشُبٌ مُسَنَّدَه!  

پادشاه اسلام پناه آیا خود نیز غافل است یا متغافل؟ نمى‌دانیم! شاید وساوس وزراى خیانت شعار و دسایس دولتهاى همجوار [روس و انگلیس ]و افسونهاى دردمندانة روزنامه جات که امروزه از وسایل تهتّک و تجرّى، و ادوات تکسّب و تکدّى  شده است، در ضمیر منیر تأثیر نموده، ذات اقدس را براى تسلیم کردن اسلام و تبدیل دادن شرایع و احکام حاضر ساخته باشد!

مکتوب فوق به وضوح مى‌رساند که نورى نهضت عظیم خویش براى «تصحیحِ» مشروطه و «تهذیبِ» مجلس را، با همراهى و حمایت شاه و اتابک و هیئت دولت آغاز نکرده بود، وگرنه این گونه آنان را به باد اعتراض نمى‌گرفت و به دولت، نسبت خیانت نمى‌داد.  عجیب است که کسروى، خود این مکتوب را در تاریخ خویش آورده و به آن استناد مى‌کند. همچنان که به نقش شیخ (پیش از مشروطه) در عزل و سرنگونى اتابک تصریح دارد.  با این حال، بغض شدید وى نسبت به شیخ، او را وادار ساخته که دست به گفتن چنان دروغ آشکارى ــ  رشوه گیرى شیخ از اتابک در تحصن حضرت عبدالعظیم علیه السلام  ــ بزند که با واقعیات تاریخى و حتى با مندرجات کتاب خود او نیز مغایر است!

 

ضدیت شیخ و امین السلطان را در منش و روش سیاسى دیدیم. این تضاد و تعارض را، در ابعاد دیگر زندگى آن دو ـ از آن جمله در دیدگاهها و مواضع فرهنگى و اعتقادى ایشان ـ نیز مشاهده مى‌کنیم. مغازلة امین‌السلطان با ملکم خان را (که از نظر شیخ، عنصرى مطرود بود) پیش از این دیدیم. در این زمینه، همچنین مى‌توان به دفاع امین السلطان از خانوادة میرزا یحیى دولت آبادى  اشاره کرد که گذشته از غربزدگى، متهم به بابیگرى بود و جمع بسیارى از علما، از جمله شیخ فضل‌اللّه‌ با وى سرگران بودند.  نیز بایستى از روابط صمیمانة عباسقلى آدمیت (رئیس جامع آدمیت) در صدر مشروطه با امین السلطان، در عین مخالفت وى (آدمیت) با اصل طراز اول علما و مبدع آن شیخ فضل‌اللّه‌ یاد کرد که مؤیّد دیگرى بر جدایى صف شیخ از امین‌السلطان است. در صدر مشروطه، زمانى که شیخ فضل‌اللّه‌، با ابداع شعار «مشروطة مشروعه»، طرح لزوم انطباق مشروطه با موازین شریعت را درافکنده و براى تضمین «اسلامیت» نظام جدید، اصل نظارت عالیة مجتهدان طراز اول بر مصوّبات مجلس را مطرح ساخته بود، عباسقلى خان از در مخالفت با اصل مزبور و پرچمدار آن (شیخ نورى) درآمد و علیه آن دست به سخنرانى و انتشار بیانیه زد و حتى با کسانى (همچون صنیع الدوله، رئیس مجلس) که خواهان استفسار نظر مراجع مشروطه خواه نجف (همچون آخوند خراسانى) راجع به محتویات قانون اساسى و متمم آن بودند ، مخالفت ورزید.  

به همین نمط، باید به دوستى امین السطان با طالبوف اشاره کرد  که (با توجه به مخالفت شدید میان شیخ و طالبوف)، این دوستى و صمیمیت قاعدتاً از دیدگاه شیخ نقطه‌اى منفى براى امین السلطان محسوب مى‌شد. 

گفتنى است که، میرزا عبدالرحیم طالبوف از تجار ثروتمند و نویسندگان مشهور و تأثیرگذار عصر قاجار و مشروطه است که سال 1250 قمرى در تبریز به دنیا آمد، از 16 سالگى در قفقاز اقامت جست و در 1328 (یا 1329) ق در تمرخان شورا (حاکم نشین داغستان) درگذشت.  به سوسیال دمکراسى گرایش داشت و به قول رحیم نامور: «از اندیشة سوسیال دمکراسى تا حدى تأثیر پذیرفته و با اصول سوسیالیسم یک نوع آشنایى خام اما توأم با علاقمندى پیدا کرده بود».  حرف آخر را از نظر او، اندیشمندان غرب پس از رنسانس زده‌اند: «بنده از خود چیزى نمى‌گویم. هرچه فیلسوفان عهد جدید مى‌نویسند چند کلمه از آنها ایراد مى‌کنم».  طالبوف در نوشته‌هایش ازاندیشه‌گرانى مانند ژان ژاک روسو، ارنست رنان، ولتر، بنتام و دیگر «حکما»ى لیبرال وابسته به بورژوازى اروپا نام مى‌برد.  دکتر عبدالهادى حائرى، با ذکر این نکته، وى را همچون فتحعلى آخوندوف، از «هواخواهان بى‌قید و شرط نظامهاى غیر دینى و یا سکولاریست‌هاى یکدنده» مى‌شمرد  و جلال آل احمد او را در ردیف ملکم خان مسیحى «پیشواى روشنفکران غرب زدة ما».  جز اینها، ثناخوان پیشگامان غربزدگى و فراماسونرى در ایران و قفقاز نظیر ملکم و آخوندوف است.  

برخورد چنین کسى با اسلام، و میراث علمى و فرهنگى آن، ناگفته پیدا است. شادوران مدرس تبریزى، با ذکر نام برخى از آثار طالبوف، خاطرنشان مى‌سازد که «در بعضى از آنها جملاتى دیده مى‌شود که به حسب ظاهر، مخالف مقرّرات مُطاعة اسلامیّه مى‌باشد».  کتابهاى طالبوف جاى جاى از بدآموزیهایى چون تحقیر ادب و فرهنگ ایران اسلامى ، دفاع از تغییر خط و ترک کتب قدیمى اسلامى ، توهین به ملت ایران ، بدگویى از علما ، موهوم انگاشتن خوارق عادات نظیر طى الارض ، و تخطئة یا مسخرة برخى عقاید و احکام اسلامى  خالى نیست. نیز باید به القائات او درباب نقص و نارسایى فقه اسلامى در ادارة جامعه و جهان کنونى و لزوم جعل و افزودن احکام فراوان به آن  یا تبدیل احکامى چون زکات به مالیات دولتى و قربانى در منا و عید فطر به وضع صندوق اعانه براى کمک به فقرا ، و بالاخره راندن دین از عرصة اجتماع و سیاست به ساحت امور شخصى  اشاره کرد که سبب شد قرائت آثارش نظیر «کتاب احمد» و «مسالک المحسنین»، به رغم استقبال تجدد گرایان از آنها، از سوى برخى از علماى تهران و تبریز (و در رأسشان) شیخ فضل‌اللّه‌ نورى و حاجى میرزا حسن آقا مجتهد تبریزى ممنوع، و خود وى تکفیر گردد. 

افکار طالبوف، حتى از سوى شخصیتى چون میرزاى نائینى (نظریه پرداز بزرگ مشروطه) نیز در «تنبیه الامهًْ‌» مطرود شمرده مى‌شد. نائینى در مقام انتقاد از دورى جامعة مسلمین از احکام و معارف حیات بخش اسلام، حسرت مى‌خورد که به آن همه «قواعد لطیفه [ که از متون دینى ]استخراج نمودیم» و از مقتضیات شریعت‌اند، غافل مانده‌ایم. غربیان به مبانى اسلام در مسائل اجتماعى و سیاسى پى برده، مبدأ ترقى خود را بر آن پایه نهاده‌اند و با بسط فروع آنها به نتایج فائقه رسیده‌اند، اما ما مسلمانان همچنان به قهقهرا رفته‌ایم. در این زمان هم به جاى آنکه به آن اصول اقتدا نماییم، با اصحاب ظلم همداستان گشته‌ایم و «کتاب جور و استبدادى» هم از «کفرستان روسیه بر ایشان نازل گشته که متضمن این دستورالعمل‌هاى جوریّة است، آن را «قرآن آسمانى‌اش» خوانند. فریدون آدمیت، تعریض اخیر را قاعدتاً متوجه مسالک المحسنین نوشتة طالبوف مى‌داند: «درست روشن نیست که منظورش چه کتابى است. اما مى‌دانیم که مسالک المحسنین طالبوف تبریزى، ساکن قفقاز، در این اوان سر زبانها افتاده بود؛ مردم به آن روى آوردند و ملایان آن را طرد کردند. سخن طالبوف این بود که: قیاس احکام ده قرن پیش با مقتضیات زمان ما " نسبت بینا و کور، و ظلمت و نور است". قواعدى را که از عصر عباسیان جارى بوده‌اند و " از کثرت کار و امتداد هزاران سال و تغییر زمان پیر و علیل و خسته شده آسوده مى‌گذاریم و احکام جدیده و مقتضیة" عصر ترقى را به کار مى‌بندیم! کتاب دیگرى در این مبحث از " کفرستان روسیه" نیامده بود که خشم علما را برانگیخته باشد». 

نکتة قابل تأمل دیگر در اندیشه و آثار طالبوف، موضع او در قبال استعمار غرب است که به نحوى ظریف، خواننده را به سمت تبرئه و تطهیر بریتانیا سوق مى‌دهد. در این زمینه، سخن و تحلیل دکتر عبدالهادى حائرى، شنیدنى است: 

طالبوف در تمجید از رژیم مشروطه و مردم انگلیس کوشش دارد بهترین واژه‌هاى فرهنگ خود را به کار برد. مثلاً مشروطة انگلیس را «جقة تاج افتخار انگلیس» و قوانین مشروطة کشورهاى دیگر را «رنگ و بوى از گل و طراوت و نکهتى از سنبل گلستان غیرت انگلستان» مى‌نامد و سرانجام مى‌گوید: «مرحبا به قومى که در یک زندگى... شرف دو حیات را نایل هستند. یکى حیات ابدان و دیگرى حیات وجدان». 

دکتر حائرى به درستى تذکر مى‌دهد: «درست است که حکومت مشروطة انگلیس از مشروطة هر کشور دیگرى در جهان، پیشینه‌اى درازتر دارد، ولى این درازى پیشینه نباید سبب شود که ارتکاب اعمال امپریالیستى انگلیس و دخالتهاى مستبدانه‌اى که آن دولت در امور ملتهاى دیگر جهان از جمله کشورهاى اسلامى و ایران مى‌کرد و جنگهاى استعمارگرانه‌اى که به منظور تأمین منافع طبقات بالا ولى به نام ملت، و تا حدى هم به نمایندگى از طرف افکار عمومىِ فریفتة تبلیغات امپریالیستى خود، به راه مى‌انداخت حتى لحظه‌اى از خاطر روشنفکر نوخواهى مانند طالبوف زدوده شود تا بدان حد که بدون تشریح صحیح سیاست خارجى انگلیس در کشورهاى ناتوان و عقب نگاهداشته شده در ستایش یک جنبة تا حدى مثبت آن دولت، آن هم براى مردم ایران که بیش از یک سده بوده است که از اقدامات استثمارگرانة آن دولت رنج مى‌بردند، آن اندازه واژه‌ها و اصطلاحات زیبا و مبالغه‌آمیز به کار برد». 

طالبوف، در آغاز مشروطیت، از سوى انجمن ایالتى تبریز به وکالت مردم آذربایجان در مجلس اول انتخاب شد و تصمیم به آمدن نیز داشت، اما به علت تکفیر برخى از علما، از جمله: شیخ فضل‌اللّه‌، مزبور، جرئت آمدن به مجلس را نیافت.  

چنین کسى در جرگة هواداران و مادحان جدّى امین السلطان قرار داشت و برخى از آثار خود نظیر رسالة سیاست طالبى و نیز مسالک المحسنین را به اتابک امین السلطان تقدیم کرده بود.  او، در عصر مشروطه، از صدارت امین السلطان حمایت مى‌کرد و بنابراین ـ گذشته از تضاد فکرى با شیخ ـ به لحاظ  سیاسى نیز در جناح مقابل وى قرار داشت. چنانکه در نامه به یکى از نمایندگان مجلس اول (21 جمادى الاول 1325 ق) توصیه کرد که: وکلاى مجلس «باید» در برابر شیخ فضل‌اللّه‌ و کامران میرزا به امین السلطان «حالى نمایند که مجلس با او [ یعنى امین السلطان ]است...». 

زمانى که امین السلطان در مسیر بازگشت به ایران از اروپا، از قفقاز مى‌گذشت «طالبوف را در قفقاز ملاقات کرد و طالبوف نامة مفصلى در تمجید و تعریف اتابک به سعدالدوله... نگاشت».  حتى در نامه‌اش به اتابک از داغستان (مورخ 19 مه 1907 / ربیع الثانى 1325 ق) وى را تافته‌اى جدا بافته و بى‌نیاز از تذکر و رهنمود دیگران شمرده و نوعى مقام انبیاء و اولیاء براى وى قائل شد: 

آنچه بنده مى‌دانم و معتقدم این است که هیچ عاقل در این مبحث نباید به حضرت اشرف، ارائة تدبیر و طریق نماید. هرکس خود را از آقا، آزموده‌تر و کافى و مدبر بداند دیوانه است [ !]... الآن شخص صاحب نفوذ کافى با صداقت، خود را در ایران مى‌تواند در نقطه[ اى ]بایستد که مقام انبیاء و اولیاء باشد... و یقین دارم که شما مى‌توانید به این مقام نائل بشوید... بنده حضرت اشرف را در میان ایرانى، خلقت دیگر مى‌دانم و مى‌دانم که درست مى‌دانم. 

به قول ایرج افشار: «معلوم نیست» طالبوف «چگونه توانسته بود که با داشتن روحیة آزادمنشى، اتابک را هم بپسندد و از عیوب اساسى مبرّى بداند»؟! 


برگرفته از کتاب «کالبدشکافى چند شایعه دربارة شیخ فضل‏ اللّه‏ نورى» نوشته مرحوم على ابوالحسنى (منذر). منتشره از سوی مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران