حاج آقا مصطفی مردعلم و فقاهت بود



حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر مروارید: منزل حاج اشرف کاشانی که آن موقع از منبری های معروف بود قبل شروع نهضت در سالهای 26 یا 27 بود که ارتباط خوبی با حاج آقا مصطفی داشت می گفت: یک شب من بیدار شدم دیدم آقا مصطفی جلوی آینه ایستاده و خطاب به خودش می گوید: مصطفی عالَمَی است، قیامتی است مواظب باش!
شیخ على‏اصغر مروارید بیانى گرم ، قاطع و صریح دارد. او از شاگردان  آیت‏اللَّه العظمى بروجردى و مرحوم محقق داماد و نیز حضرت امام خمینی (س) بوده است.ایشان از ابتدای نهضت امام خمینی (س) و پس از رحلت مرحوم آیت‏اللَّه العظمى بروجردى قدس سره وارد صحنه مبارزه علیه فساد و امپریالیسم و رژیم شاه شد.حاج مروارید این روزها به مناسبت سالروز شهادت حاج مصطفی خمینی به بازگویی بخشی از خاطرات خود از ایشان می پردازد . حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر مروارید از چهره هایی که تاکنون کمتر مصاحبه کرده است ، اما در گفتگو با پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، درباره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی سخن شیوا بیان کرده است که می خوانید:
***
حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر مروارید گفتوگو رااینگونه  شروع کردند که "در مشهد بعد از قضایای شهریور 1320 که رضا شاه ساقط شد و حمله روس ها اتفاق افتاد، یکی دو سال بعد از آن به تحصیلات قدیمه روی آوردم. اولین دیداری که با حاج آقا مصطفی داشتیم در مدرسه خیرات خان مشهد بود که الآن هم تقریباً به همان وضع نگهداشته شده. در آنجا با پسران مرحوم میرزا مهدی اصفهانی که از شخصیت های بزرگ زمان خود و بسیار قابل احترام بود هم حجره بودیم. حاج آقا مصطفی اولین بار به آن مدرسه آمده بود."
 حاج آقا مصطفی خمینی به چه علت به آن مدرسه می آمدند ؟
- ایشان برای زیارت می آمد. شاید هم به عنوان دیدار، الآن دقیق نمی دانم این اتفاق بین سالهای 1323-1322 افتاد. یادم می آید که از آن ابتداحاج آقا مصطفی حالت واقعاً نبوغ جوانانه داشت. حالت های خیلی جالبی داشت. بهترین خاطره آن روزها برای من این بود که با ایشان رفیق شدیم بعد از آن به دفعات که ایشان به مشهد  می آمدند همدیگر را می دیدیم. خیلی با نشاط و سر حال بود و با دوستان رابطه بسیار خوبی داشت از یاد نمی برم آقای نظام قمشه ای یعنی پسر آقای الهی قمشه ای که معروف است و کتاب دیوانی دارد و بسیار هم اهل عرفان بود ته صدای خوبی داشت و خوب می خواند. آقا مصطفی با آقای نظام پسر آقای الهی قمشه ای خیلی رفیق بود. در مشهد و در سفرهای بعد ی در مسجد گوهر شاد آقا نظام دعای کمیل را با صوت می خواند و آقا مصطفی هم  می نشست و گوش می داد و یا ایشان را همراهی  می کرد. در حالات زیارت هم آقا مصطفی حالات خوشی داشت. در گعده ها و نشست ها فوق العاده بود. در حالت توجه و دعا، واقعاً به ایشان غبطه می خوردم. خاطره دیگری منزل حاج اشرف کاشانی که آن موقع از منبری های معروف بود دارم. ایشان خیلی باانقلاب کاری نداشت قبل شروع نهضت در سالهای 26 یا 27 بود که ارتباط خوبی با حاج آقا مصطفی داشت می گفت: یک شب من بیدار شدم دیدم آقا مصطفی جلوی آینه ایستاده و خطاب به خودش می گوید: مصطفی عالَمَی است، قیامتی است مواظب باش! البته او تعبیراتی می کرد که گفتنی نیست مثلاً او به خودش می گفت فلان فلان شده مواظب باش، قیامتی هست و...! در عین حال خیلی با نشاط بود. به نظرم این را از خودش شنیدم که می گفت یکبار رفتیم در حرم حضرت معصومه. رفتیم روی گلدسته و نشستم دور گلدسته و پاهایم را آویزان کردم. تصادفاً خانم و آقای خمینی هم آنجا را می دیدند خانم گفتند که مبینی آن بچه را؟ آقا فرموده بودند بله او مصطفی است! خیلی عجیب است که آن ارتفاع گلدسته را بتواند بالا برود و ... خیلی حالات جالبی داشت.
 با هم خیلی رفیق بودیم. یک سفر به همدان رفتیم. احتمال می دهم در آن سفر آقای خمینی هم حضور داشتند آخوند ملا علی که از علمای فاضل بود هم با ما بودند. با آقا مصطفی تصمیم گرفتیم به استخری که در همدان هست و برق آن شهر هم از آنجا تولید می شود و یک جای تفریحی قشنگی است، برویم. درشکه ای اجاره کردیم و داشتیم می رفتیم. وسط راه آقا مصطفی گفت که بچه ها آرام آرام از درشکه پیاده شوید طوری که درشکه چی نفهمد. بگذارید تاآن بالا برود و ببیند که ما نیستیم ! همینگونه هم شد ما یکی یکی پیاده شدیم. درشکه چی هم رفت و رفت و به بالا رسید. وقتی به درشکه نگاه کرد دید هیچکس نیست. این همه زحمت کشید...اما اخلاق آقا مصطفی این بود که بعد می رفت درشکه چی را می دید و قیمتی هم که طی کرده بود را پرداخت می کرد چیزی هم علاوه برآن به او می داد که راضی باشد.اغلب کارهایش با حال و با صفا بود. در قم هم کوه خضری است. که افراد برای تفریح و استراحت به آنجا می روند ما بعضی شبهای تعطیل به آنجا می رفتیم. خیلی خوش مشرب بود. حالات عبادات و تهجدش نمونه بود.با ایشان در زندان قزل قلعه با هم بودیم. قبل از تبعید امام به ترکیه یک بار هم ایشان را دستگیر کردند و به باغ روغنی منتقل کردند. روز عید بود. خدا رحمت کند آقای مهدی عراقی را که از شخصیت های انقلابی عجیبی بود افراد را به مسجد جامع تهران دعوت می کرد و افراد به نوبت های مختلف سخنرانی می کردند آقا مصطفی را دستگیر کردند. بعد از آن هم مرا گرفتند که به نظرم برای منبرهای مسجدجامع تهران بود. وقتی رفتیم زندان آقا مصطفی نزدیک بند فروهر بود. فروهر هم از رفقای عجیب ما بود خیلی دوستش داشتم. چهلمی که برای شهدا در مسجد جامع گرفته بودند، گونه ای شد که جمعیت بسیار زیاد شده بود و اغلب احتمال می دادند که زد و خوردی صورت بگیرد. آقای عبایی قرار بود به منبر برود. من دم در بودم. فروهر هم در مجلس نشسته بود. بنده خدایی عمداً یا غیر عمد کرکره مغازه اش را که نزدیک مسجدجامع بود بطور عجیبی با سرو صدای خاص بالا کشید. طوری که صدای مسلسل را در آورد. خدا شاهد است اغلب خیال کرده بودند که مسلسل کشید شده است. بلند شدند و پابه فرار گذاشتند. آقای عبایی عمامه اش را برداشت و از منبر پایین آمد و قاطی جمعیت شد. رفتم بالای منبر گفتم آقایان آرام باشید. آقای داریوش فروهر با آن قد بلندش آمد کنار منبر ایستاد بادست اشاره کرد که بابا اتفاقی نیافتاد. خاطره ای که فراموش نمی کنم یکی از آقایان تعریف می کرد که: به خدا قسم فلانی را (منظور یکی از علمای معروف که بعدها به جای خیلی مهمی هم رسید ) را دم نوروز خانم دیدم ( که فاصله اش با مسجد جامع زیاد است) که پا برهنه به حالت دو در حال فرار بود. خلاصه مجلس، با آرامشی که من و آقای فروهر به آن دادیم به حالت طبیعی برگشت. در همان جریانات آقای فروهر را گرفتند و در زندان با آقا مصطفی نزدیک هم بودند. آقای محمد منتظری هم آنجا بود.
 شهید منتظری هم با شما بود؟
- در زندان با ما بود خیلی آدم عجیبی بود. یعنی ایشان هم یک استعداد عجیبی داشت . اصلاً ترس یک ذره در وجودش نبود. با پاسدار و رییس زندان همواره درگیر بود. می گفت غذایی که برای من  می آورید روغن روی آن نریزید!( خنده مصاحبه شونده) زندان که غذای اختصاصی به زندانی نمی دادند. غذای چرب که بهش می دادند روغنش رو با قاشق جمع می کرد از توی سوراخ در که قاشق به زور از آن رّد می شد، به داخل راهرو می ریخت و داد زندانبان را در می آورد. ما در زندان اسم ایشان را به جای آقای منتظری گذاشته بودیم آقای منفجری! حالت انفجاری پیدا می کرد نه حالت انتظار.
 بعد از تبعید ایشان را چگونه ملاقات کردید؟
- سالی که ایشان به همراه حضرت امام به نجف آمدند ما هم به ایشان ملحق شدیم. و میهمان آقا مصطفی شدیم. و با آقا شیخ محمد رضا بروجردی که اهل ذوق و فلسفه بود و اهل تألیف و ادیب بود در نجف با ایشان بودیم. با آقا مصطفی خیلی مأنوس بودیم اما چون منبر داشتم کمتر می رسیدم خدمتش باشم. در درس هم حاج آقا مصطفی خیلی نبوغ داشت. شهیدش کردند بعداز مرحوم پدرش اگر زنده بود به واقع یکی از شخصیت های علمی جهان اسلام می شد. استعداد علمی ایشان فوق العاده بود.
در درس ایشان شرکت می کردید؟
- من از ایشان بزرگتر بودم. بنده در درس امام و آقای بروجردی و آقای داماد شرکت می کردم.
 بارزترین شاخصه شهید حاج آقا مصطفی چه بود؟
- شجاعت خاصی داشت. اهل تهجد و عبادت زیاد بود. مردعرصه علم و فقاهت بود روح بلندی داشت خیلی به میدان نمی آمد
شما سالهای فراوانی با امام خمینی (س ) همراه بوده اید ، شنیده ایم که   خاطره ای نگفته ای از بازداشت امام در باغ روغنی دارید؟ ماجرای این باغ چه بود؟
- خاطره ای از مرحوم فومنی دارم که او هم مرد عجیبی بود. شب عید فطر مستحب است که نماز قل هو الله خوانده شود.( هزار قل هو الله در یک رکعت خوانده شود). کم دیدم کسی را که در یک شب هم نماز قل هو الله را بخواند و هم نماز نافله های شب را. آقای فومنی این کار را انجام می داد. آقای فومنی در مسجد جامع مجلس می گرفتند و از   منبری ها دعوت می کردند. خیلی خفقان بود. فوراً دستگیر می کردند. شما اسم زندانی را ببرید که من نرفته باشم. زندان های متعددی رفتم. اما این زندانی که من رفتم غوغا بود با همه   زندان ها فرق داشت. جاده شمران بود خانه سر لشکر هدایتی بود. آنجا را از او گرفته بودند و مارا از زندان قزل قلعه به آنجا منتقل کردند. باغ بزرگ داشت. غذا می خواستند بیاورند اول منو می آوردند که ماچی می خواستیم بعد همان را می آوردند. حمامش حوله داشت، بسیار شیک و تمیز بود. اولین بار من آنجا دیدم. زندان عجیبی بود. البته آنها هدف داشتند که اینکار را کردند یادم نمی رود یک روز عیدی بود که مولوی ( رییس ساواک) به ملاقات من آمد. گفت آقای مروارید من چون علاقه آقای خمینی را نسبت به تو می دانم میخواهم ترا ببرم پیش ایشان. آن زمان امام در باغ روغنی بازداشت بودند. خیلی دلم  می خواست آقا را ببینم. مولوی هم جریانات عجیب و غریبی دارد.
آقای فومنی هم که در آن زندان با ما بود به مولوی گفت سرهنگ کاری کنید که من هم بیایم اون هم قبول کرد. خلاصه من و آقای فومنی و مولوی نزد امام رفتیم. او رییس ساواک بود و صبح عید بود که اتفاقاً می خواست به دیدار شاه برود با یک کادیلاک بسیار زیبا آمد تا ما را نزد امام ببرد. من و آقای فومنی عقب نشستم و سرهنگ مولوی جلو نشست . به باغ روغنی رفتیم. یادم است که امام یک پوستینی انداخته بود و نشسته بود. امام به مولوی حسابی تاخت که این چه وضعی است که با مردم اینگونه رفتار  می کنید. مولوی هم فقط گوش کرد و آخرش گفت که خانم من گفت اگر پیش آقا رفتی برای من یک عیدی از آقا بگیر و بیار. آقا هم سکه هایی که هیئت قائمیه درست کرده بودند، نزد خود داشت و به ایشان داد تا برای زن خود ببرد. از آن سکه ها به من و آقای فومنی هم داده بود.
بعد چه شد ؟ 
  وقتی که بر می گشتم مولوی گفت مروارید من دو رو دارم یک روی من بسیار خشن است. گفت اگر به پول نیاز داری بگو. من دیگر با تو رفیق هستم تو هم سعی کن به حرف من گوش کنی. کشوی میزش را باز کرد دسته های اسکناس را نشان من داد و گفت هر چی می خواهی بردار. فقط هم من می دانم و خودت. گفتم آقای سرهنگ رگ ضعف من پول نیست. با پول خام نمی شوم. گفت خب ما نگذاشتیم که تو امسال منبر بروی خرج داری. گفتم نه من پول دارم. اتفاقاً پرسید چقدرداری؟ گفتم ده تومان دارم. گفت با این ده تومان می خوای بری قم ؟! خلاصه هر کاری کرد تا ما را خام کند و دست از عقایدمان بکشیم نتوانست.
خاطره زیبا و شنیدنی از دوران بازگشت امام خمینی (س)دارید؟
- بله؛ بهترین خاطره ام به سخنرانی ام به میدان آزادی بر می گردد که بالای سقف ماشین آن سخنرانی آتشین را کردم که امام (س)خیلی از ما تشکر کردند آن بهترین خاطره ام است.


پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران - تهران