داستان هجرت به روایت مرحوم سیداحمد خمینی
روز 12 مهر 1357 امام خمینی به دلیل محدودیتها و فضای اختناقی که بعثیها برای وی به وجود آورده بودند به اقامت 13 ساله خود در عراق خاتمه داد و برای ادامه مبارزه علیه رژیم شاه و هدایت و رهبری انقلاب اسلامی، این کشور را به سوی فرانسه ترک کرد. امام وارد روستائی به نام نوفللوشاتو در حومه پاریس شد و از آنجا نهضت اسلامی مردم ایران را تا مرحله پیروزی کامل و سقوط رژیم شاهی رهبری کرد.یکی از کسانی که در تمام طول هجرت 14 ساله امام خمینی، همراه ایشان بود، مرحوم سید احمد آقا فرزند امام بود، یار وفاداری که سینهی او گنجینهای از اسرار انقلاب بود. به جرأت میتوان گفت که هیچ کس چون او نزدیک به همه اتفاقات پیرامون حضرت امام نبود. نوشته حاضر بخشی از خاطرات او از دوران سرنوشت ساز هجرت امام از نجف به پاریس، و همچنین نامهای است که وی از پاریس برای همسر محترمهاش از اوضاع جاری در جهان غرب نوشته است.
گزارش هجرت امام به فرانسه به روایت یادگار امام
علت هجرت امام به پاریس به جریاناتی که چند ماهی قبل از این تصمیم روی داد برمیگردد. با اوجگیری مبارزات مردم ایران، دو دولت ایران و عراق در جلساتی متعدد که در بغداد تشکیل گردید، به این نتیجه رسید که فعالیت امام نه تنها برای ایران که برای عراق هم خطرناک شده است. توجه مردم عراق به امام و شور و احساسات زائرین ایرانی چیزی نبود که عراق بتواند به آسانی از کنار آن بگذرد و بدین جهت برادر عزیزمان آقای دعایی را خواستند تا خیلی روشن نظرات شورای انقلاب کشور عراق را به عرض امام برساند. آقای دعایی نظرات عراق را برای حضرت امام بیان داشت که خلاصه آن عبارت است از:
1ـ حضرتعالی چون گذشته میتوانید در عراق به زندگی عادی خود ادامه دهید ولی از کارهای سیاسیای که باعث تیرگی روابط ما با ایران میگردد، خودداری نمایید.
2ـ در صورت ادامهی کارهای سیاسی باید عراق را ترک کنید.
تصمیم امام معلوم بود. رو کردند به من و فرمودند گذرنامهی من و خودت را بیاور ومن چنین کردم. آقای دعایی عازم بغداد شد، ولی از گذرنامهها خبری نشد. چندی بعد سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق خدمت امام رسید و مطالبی در ارتباط با روابط ایران و عراق، اوضاع عراق و منطقه و گزارشهایی از این دست را به عرض امام رسانید. ولی در خاتمه چیزی بیشتر از پیغام قبلشان نداشت. امام خیلی صحبت کردند که متأسفانه ضبط نشد، مثلاً فرمودند:
من هرکجا بروم و (اشاره به زیلوی اتاقشان) فرشم را پهن کنم منزلم است
و یا گفتند: من از آن آخوندها نیستم که تنها به خاطر زیارت دست از تکلیفم بردارم و از این قبیل.
چندی گذشت و خبری نشد. احساسات مردم عراق و ایران در موقع تشرف امام به حرم مولای متقیان، صد چندان دیدنی بود. لذا منزلشان محاصره شد و کسی را حق ورود نبود. برادرم دعایی به بغداد احضار شد و تصمیم آخر قیادهالثور مبنی بر اخراج امام، به او گفته شد و در مراجعت گذرنامهها را به همراه داشت.
با اجازهی امام، تصمیم معظمله، مبنی بر سفر به کویت، به دوستان نزدیکمان در نجف گفته شد. به هفت ـ هشت نفر از خصوصیترین افراد. بلافاصله دو دعوتنامه برای من و امام توسط یکی از دوستانمان در کویت تهیه شد. (نام فامیل ما مصطفوی است لذا دولت کویت تشخیص نداده بود.) سه ماشین سواری تهیه شد و فردای آن روز بعد از نماز صبح حرکت کردیم.
در یکی از ماشینها، من و امام و در دو تای دیگر دوستان نزدیک در جریان منزلمان. شبی که قرار بود فردایش حرکت کنیم، دیدنی بود. مادرم و خواهرم و حسین برادرزاده ام و همسرم و همسر برادرم همگی حالتی غیرعادی داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود. ایشان چون شبهای قبل سر ساعت خوابیدند و چون همیشه یک ساعت و نیم به صبح برای نماز شب برخاستند. درست یادم هست اهل بیت را جمع کردند و گفتند هیچ ناراحت نباشید، که هیچ نمیشود. آخر نمیشود ساکت بود. جواب خدا و مردم را چه میدهید.عمده تکلیف است، نمیشود از زیر بار تکلیف شانه خالی کرد. ایشان گفتند: اینکه هیچ، اگر میگفتند یک روز ساکت باش و اینجا زندگی کن و من میدانستم سکوت یک روز مضر است، محال بود، قبول کنم. و باز از این قبیل بسیار. زمانی که میخواستیم سوار ماشین بشویم در تاریکی مردی غیر معمم نظرم را جلب کرد. دقیق شدم او آقای دکتر یزدی بود.
او برای گرفتن پیامی از امام برای انجمنهای اسلامی ایران و کانادا و امریکا آمده بود که مواجه با این وضع شد. تا آن لحظه او به هیچ وجه از جریان مهاجرت امام اطلاع نداشت. دکتر هم سوار یکی از آن دو ماشین شد، متوجه شدمی که یک ماشین از مأموران عراقی ما را همراهی میکنند. قرار بود آن روز آقای رضوانی (عضو شورای نگهبان) کار معمولی روزانهی خود را به صورتی عادی دنبال کند. همه به نماز جماعت رفته بودند. اما نجف از امام خالی بود. صبحانه در یک قهوهخانه صرف شد. نان و پنیر و چای.
نماز ظهر در مرز عراق به امامت امام خوانده شد. کارهای مرزی به سرعت انجام شد. مأموریان عراقی خداحافظی کردند و رفتند. دوستان هم به جز مرحوم املائی ـ رحمهالله علیه ـ و آقای فردوسی نمایندهی طبس و آقای دکتر یزدی راهی نجف شدند و ما پنجنفر روانهی مرز کویت. آقای یزدی و فردوسی و املائی کارشان تمام شد، من و امام ماندیم. گفتند صبر کنید! معلوم شد که کویت مطلع شده، از مرکز، شخصی آمد که خلاصه، صحبت یک ساعتهاش این بود که ورود ممنوع! بازگشتیم. عراقیها منتظرمان. اهلاً و سهلاً! از دو بعداز ظهر تا 11 شب معطلمان کردند. مرحوم املایی با زرنگی خاص خودش، روانهی بصره شد و «نجفیها» را از چند و چون قضیه آگاه ساخت و با مقداری نان و پنیر و کتلت و از این قبیل چیزها برگشت. امام شدیداً خسته شده بودند و من برای ایشان شدیداً متأثر. امام از قیافهی من فهمیدند که من از اینکه ایشان را این همه معطل کردند ناراحتم. گفتند تو از این قضایا ناراحت میشوی؟ گفتم برای شما شدیداً ناراحتم. گفتند ما هم باید مثل بقیه سرمرزها بلا سرمان بیاید تا یکی از هزارها ناراحتیهائی که بر سر برادرانمان میآید لمس کنیم. محکم باش. گفتم چشم!
در حالی که ما توی اتاقی کثیف گرد امام که دراز کشیده بودند جمع شده بودیم تفألی به قران زدم: اذهب الی فرعون طغی قال رب اشرح لی صدری و یسرلی امری.
باور کنید که نیروی تازهای گرفتم. خیلی عجیب بود. بیهوده ما را بیش از نه ساعت معطل کردند. در حالیکه ما گفته بودیم که میخواهیم به بغداد برگردیم. امام عصبانی شدند و آنان را تهدید کرند. هر وقت من به آنها میگفتم که چرا معطل میکنید میگفتند. باید از بغداد خبر برسد. بعد از عصبانیت امام آنها بلافاصله با بغداد تماس گرفتند و برخورد امام را با خودشان گفتند. امام به آنها گفتند آنچه بر من در اینجا بگذرد به دنیا اعلام میکنم! این را هم به بغدادیون خبر دادند. چیزی نگذشت که آمدند که ببخشید ما نتوانسته بودیم به مرکز خبر دهیم و الا آنها حاضر به این وضع نبودند و نیستند. تو را به خدا آنچه بر شما گذشته است به مرکز نگویید و از این قبیل مطالب که چی؟ که مرکز نیست. ماییم . که چی؟ که امام یک مرتبه چیزی علیه مرکز ننویسند. مارا سوا کردند ولی دکتر یزدی را نگاه داشتند. دکتر به من گفت ناراحت نباشید، اینها نمیتوانند من را نگاه دارند! چهارنفری عازم بصره شدیم، در هتلی نسبتاً خوب و تمیز شب را به صبح رساندیم. من و امام در یک اتاق، آقایان فردوسی و املائی در اتاق دیگر . با تمام خستگیای که امام داشتند بعد از سه ساعت استراحت برای نماز شب بلند شدند. نماز صبح را با امام خواندم و بعد از نماز از تصمیمشان جویا شدم. گفتند سوریه. گفتم اگر راه ندادند؟ اگر آنها هم برخوردی مثل کویت کردند بعد کجا؟ کشورهای همسایه یکی یکی بررسی شد.
کویت که نگذاشت شارجه و دوبی و از این قبیل به طریق اولی نمیگذارند، عربستان که مرتب فحش میداد. افغانستان و پاکستان که نمیشد. میماند سوریه و امام درست تصمیم گرفته بودند، ولی بیگدار به آب نمیشد زد. میبایست وارد کشوری شد که ویزا نخواهد و از آنجا با مقامات سوری تماس گرفته شود که آیا حاضرند بدون هیچ شرطی ما را بپذیرند. یعنی امام به هیچ وجه محدود نگردند. چرا که اگر محدودیت بود عراق که منزلمان بود.
فرانسه را پیشنهاد کردم. زیرا توقف کوتاهمان در فرانسه میتوانست مثمرثمر باشد و امام میتوانستند بهتر مطالبشان را به دنیا برسانند. امام پذیرفتند. خوابیدیم. ساعت هشت صبح به مأموران عراقی گفتم می خواهیم برویم بغداد. گفتند میتوانید برگردید نجف. گفتم نمیرویم، ساعتی بعد آمدند که مرکز میگوید تصمیمتان چیست؟ گفتم پاریس. با تعجب رفت. آقای یزدی ساعت 5/10 ـ 11 صبح آمد. خوشحال شدیم. میخواستند با ماشین عازم بغدادمان کنند. حال امام مساعد نبود. با اصرار با هواپیما رفتیم. بلافاصله بعد از پیاده شدن با پاریس تماس گرفتم که عازم آنجاییم. آقای دکتر حبیبی گفتند چه کنم؟ گفتم تا ورودمان به آنجا از تلفن فاصله نگیر. شب را در بغداد بودیم. دوستانمان را دوباره دیدیم. امام همان شب برای زیارت کاظمین مشرف شدند. احساسات مردم عجیب بود. صبح به فرودگاه رفتیم. هواپیما را معطل کردند. دو ساعت تأخیر داشت. جمبوجت بود. ما پنج نفر در طبقهی دوم بودیم به اضافهی سه نفر که آنها را نمیشناختیم. حالت عجیبی برای دوستان بدرقه کننده دست داده بود. نمیدانستند به سر امام چه میآید. مأموران، آقای دعایی را خواستند با حالتی متغیر برگشت. خجالت کشید که به امام بگوید.به من گفت که گفتند: امام دیگر برنگردد. چه پررو و وقیح! با تأثر خندیدم.
ما در طبقهی دوم بودیم. طبقه اول را هم ندیدم. ولی مسافرانی بودند که میخواستند فرنگی شوند. هواپیما دو سه ساعت پریده بود که ما متوجه شدیم در آنجا زندانی هستیم. چرا که یکی از ما تصمیم گرفت دستشویی برود (البته در همان طبقه) با این وصف یکی از آن سه نفر بلند شد و دنبالش کرد. برای اینکه یقین کنیم درست فهمیدیم، مرحوم املائی بلند شد تا گشتی در طبقه اول بزند نگذاشتند. برگشت، بحث و گفتگو بین چهارنفرمان شروع شد. آیا میخواهند سربه نیستمان کنند؟ آیا میخواهند بدزدنمان؟ آیا خیال دارند در کشوری زندانیمان کنند واز این آیاهای بسیار!
امام پایین را نگاه میکردند. توگویی در چنین سفری نیستند. بعد از صحبتهای بسیار به این نتیجه رسیدیم که آقایان یزدی و املائی در ژنو پیاده شوند و من و فردوسی، پهلوی امام بمانیم و اگر نگذاشتند آنان پیاده شوند داد و بیداد کنیم تا مردم پایین متوجه شوند.دکتر به یکی از آن سه نفر گفت که ما میخواهیم ژنو پیاده شویم، کار داریم، لحظهای بعد بلندگوهای هواپیما اعلام کرد موقعی که هواپیما در ژنو مینشیند کسی غیر از مسافران آنجا پیاده نشود! خیالاتی شدیم. امام به پایین نگاه میکردند،تصمیمات را اجرا کردیم. املائی یکی از آنها را که میخواست مانع پیاده شدنشان شود از عقب گرفت. یزدی پرید توی پلهها! چیزی نگفتند. فقط دو نفرشان سلاحهایشان را که تا آن موقع دیده نمیشد در قفسهای گذاشتند و دنبال آنها رفتند. بنابر قرار، آقای حبیبی در منزل بود، پشت تلفن منتظر، به او گفتند که همهی دوستانتان را جمع کنید در فرودگاه پاریس که اگر مسافران آمدند و ما نبودیم به هر وسیلهای هست نگذارید هواپیما پرواز کند (چون احتمال این معنی را میدادیم که بعد از پیاده کردن مسافران، ما را روانهی دیاری دیگر کنند). در این هنگام به امامت امام نماز ظهر و عصر را خواندیم. چند دقیقه بعد آنها آمدند و ما خوشحال شدیم، تازه جریان را به امام گفتیم و خیالاتی که کرده بودیم. فرمودند دیوانه شدید! رسیدیم پاریس: برای اینکه عمامهها جلب نظر نکند امام تنها رفتند و بلافاصله من و بعد از من و امام آن دو بزگوار.
همان شب از کاخ الیزه آمدند پیش من وقت خواستند. امام گفتند بیایند، آمدند و گفتند حق ندارید کوچکترین کاری انجام دهید و امام گفتند:
ما فکر میکردیم اینجا مثل عراق نیست،من هر کجا بروم حرفم را میزنم. من از فرودگاهی به فرودگاه دیگر و از شهری به شهر دیگر سفر میکنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان دنیا دستشان را در دست یکدیگر گذاشتهاند تا مردم جهان صدای ما مظلومان را نشوند ولی من صدای مردم دلیر را به دنیا خواهم رساند، من به دنیا خواهم گفت که در ایران چه میگذرد.
امام در فرانسه شبانه روز کار میکردند. روزی نبود مگر اینکه سخنرانیای داشتند و یا مصاحبه و اعلامیهای و این پدر پیر انقلاب با تمام وجود برای سقوط شاهنشاهی ایران و شکست امریکا که به امید خدا در منطقه خواهد بود، سر از پا نمیشناخت.
گاهی مصاحبهگران میگفتند که این گونه ندیدهاند که در اتاقی 4×3 بدون تشریفات و بیا و برو و بدون میز و صندلی، روحانیای سخن میگوید و به دنبال آن ایرانی به سخن و حرکت در میآید.
رفت و آمدهای سیاسیون ایرانی شروع شد. از ایران و کشورهای اروپایی، آسیایی و امریکا. تقریباً همه آمدند و گفتند به رفتن شاه راضی شوید. چرا که امریکا و ارتش را نمیشود شکست داد، ولی امام میفرمودند:
شما به مردم کاری نداشته باشید. آنان جمهوری اسلامی را میخواهند. اگر بخواهید این مطلب را رسماً بگویید شما را به مردم معرفی میکنم!
و بارها امام میفرمودند که ارتش از خودمان است به امریکا هم که مربوط نیست. شاه رفتنی است. ریشهی رژیم شاهنشاهی را باید قطع کرد و مردم را آزاد نمود.
مردم ایران هم خوب فهمیده بودند و به قول یکی از دوستان خوبمان که میگفت امام و امت یکدیگر را شناختهاند، بقیه هم حرف های نامربوط میزنند! مردم شعارهایشان را هم از اعلامیههای امام میگرفتند.
در اینجا باید این مطلب را تذکردهم که امام خیلی سریع مینویسند. مثلاً در ظرف یک ربع، یک صفحهی بزرگ. واقعاً مشکل است. آخر امام است و روی هر جملهشان حساب میشود و میبینند که در نوشتن دارای سبک خاصی هستند. با اینکه وقتی که قرار شد دربارهی موضوعی موضعی گرفته شود، رسم است دستیاران مطالبی را تهیه میکنند و برای رئیس جمهور و یا شخصیتی میخوانند و آنها هم نظرات خودشان را میگویند و پس از حک و اصلاح امضا میکنند. ولی امام، تمامی اعلامیههایشان را خودشان نوشتهاند و مینویسند. یک اعلامیه نیست، مگر اینکه امام تمامی آن را نوشته باشند. ما فقط گزارشها را به امام میرساندیم و هم اکنون هم میرسانیم و باقی با امام بود و هست.
شیرین است که با تمام این اوصاف، بعضیها با کمال بیشرمی مدعی شدند که ما اعلامیهها را مینویسیم! اصلاً ما به امام گفتیم تا حکومت اسلامی را در نجف تدریس کنند! ما گفتیم با شاه مبارزه کن و این چنین هم مبارزه کن! ما و ما ما! من در اینجا صریحاً اعلام میکنیم:
1ـامام خود تصمیم به هجرت گرفتند و هیچکس حتی به اندازهی سرسوزنی در رفتن امام به پاریس دخالتی نداشت. فقط من پاریس را در آن شب عنوان نمودم که امام پذیرفتند.
2ـ تمام اعلامیههایشان را خودشان مینوشتند و مینویسند و امام حاضرند و ناظر. اگر غیر از این بود و هست تکذیب بفرمایند. و اگر کسی مدعی است که امام را به پاریس آورده است و یا برده است و یا کلمهای برای امام نوشته است دروغ محض است و من خواهش میکنم که در این صورت مطلب را آفتابی کند. چرا در غیر این صورت بعداً ادعایی پذیرفته نیست. و اما من چرا روی این دو نکته تکیه کردم با اینکه از عهدهی این نوشتار که داستان هجرت امام امت است خارج میباشد، زیرا تاریخ ما و مسیرتاریخی انقلابها و انقلاب ما در نتیجهی نظام جمهوری اسلامی ما از مسیر اصلی و اصیل خود منحرف میشود و دیری نمیپاید که حرکت اصیل و مردمی و خدایی امام به یک حرکت سیاسی و مترشح از غرب و شرق و یا این گروه مبدل میگردد. چنان که گفته شد و چه بیپروا و تقوا گفته شد که در تمام حرکات و سفرها، این ما بودیم که در کنار امام بودیم! دوستان خرده نگیرند که کسی در ذهنش هم چنین چیزهایی آن هم نسبت به امام نمیآید و تو چرا عنوان کردی! برادران و خواهران عزیز تا امام هست که خدا او راتا انقلاب مهدی زنده نگه دارد باید روشن شود که :
1ـ هیچ کس از هجرت امام به جز من و تنی چند از دوستان معمم نجف خبری نداشت.
2ـ امام خود تصمیم به هجرت به فرانسه را گرفتند و این حرکت به هیچ کس و هیچ یک از گروههای سیاسی چه داخل و چه ایرانیان خارج مربوط نیست.
فردا ادعا نشود که ما آمدیم تا امام را راهی پاریس کنیم و یا به ما از ایران گفته شد تا به امام بگوییم در فرانسه بهتر میشود مبارزه کرد و از این قبیل لاطألاتی که اگر با بودن امام روشنش نکنیم، فردا از بزرگترین انحرافات اساسی این انقلاب و نهضت به شمار خواهد رفت!
پس از دو روز توقف به دهاتی در هفت فرسنگی پاریس رفتیم نوفل لوشاتو. آنجا منزل آقای عسگری بود. ایشان به ما خیلی محبت کرد. منزلی در پاریس گرفته شد تا هر کس بخواهد به نوفللوشاتو بیایداز آنجا راهنمایی شود و یا با مینیبوس که در آنجا بود و روزی یکی دوبار رفت و آمد میکرد به دیدار امام بیاید. دو سه ماه پرخاطرهای بود.
نامه یادگار امام به همسر
بسمالله الرحمن الرحیم
از حال ما بخواهی همگی خوب هستیم؛ گوش به حرف روزنامهها و زید و عمرو نکن که میدانم نمیکنی. آقا1 بحمدالله خوب است و مشغول چه مشغولی. درست است که کارش زیاد است ولی مهیا هم شده است. وضع اینجا معلوم نیست. مرتب از طرف الیزه2 که آقا سرما را کلاه گذاشتید و یک مرتبه در این دیار که نامش به آزادی همه جا را گرفته است، وارد شدید ولی آخر ما با ایران معاهدات اقتصادی داریم و سایر کشورها هم دست کمی از فرانسه ندارند، موجب وحشتشان شده است. مرزها را برای این پیر مرد نه تنها نگشودهاند که شدیداً کنترل میکنند. دیروز قریب دو هزار پسر ود ختر در سالنی جمع شده بودند از سراسر اروپا تا به سخنرانی امامشان گوش دهند که ناگهان نمایندهی ژیسکار دیستن با دستی لرزان که فکر میکرد وارد درباری میشود واز سادگی اوضاع تعجب کرده بود، از رفتن ایشان با کمال احترام جلوگیری کردند. میبینی که این غرب است که یک عمر است مارابه اسم آزادی بازی میداده. اینجا با شرق تنها این فرق را دارد که در اینجا با پنبه سر میبرند و در شرق با شمشیر! ولی ماحصل یکی است. این مرد که برای نجات امتش لباس مرجعیتش را در نجف کند و یک مرتبه با یک تصمیم محیرالعقول از نظر آخوندی، خود را با حصارهای تنیده از همه چیز غیر از اسلام رهانید در فضایی خود را یافت که این بار دربانانش همه به دوش کشندگان پرچم آزادیند. او با دست لرزانش ـکه لرزشش این روزها بیشتر شده است ـ از فرودگاه بغداد پیامی برای مردمش که خود را جلوی گلولهی غرب و شرق میدهند، فرستاد و در اعلامیهها نیز همچون همیشه میغرد که اگر قطعهقطعهام کنند، دست از کار نمیکشم.
ما در غرب غریبیم؛ چرا که فکر میکردیم در اینجا چیزی را مییابیم که شرق فاقد آن است و آن آزادی است. شاید بیش از سیصد خبرنگار و فیلمبردار بر سر پیرمرد ریختهاند که همه بلاتفاق در این روزها نوشتهاند که هرچه هست زیر سر این یک مشت استخوان است و جلودار اینها بیش از 150 پلیس فرانسه که به اسم محافط چون نجف شدیداَ همه جا را کنترل کردهاند و الحق که دنیایی است و پیرمرد به تمام اینها میخندد و معتقد است که همه کشک است و کسی به او هیچکاری ندارد3 و من هم به هر دو معتقد یعنی اعتقاد به طرفین دو ضد. 4
امشب آقا محمود5 گفت آمدهای به تهران و همه رفتهاند قم و دیگر هیچ نگفت. آخر تو تنها آمدهای تهران که چی؟ آیا حسن طوری شده خودت خدای ناکرده بلایی سرت آمده؟ آقامحمود ساکت بود، امیدوارم که مواظبت کنند. خانم6 احساس ناراحتی و اظهار تنهای کرده است با اینکه وضعمان هیچ معلوم نیست و بناست اینجا را ترک کنیم با این وضع میخواهیم که این زن که زندگی پرماجرایش دیدنی است را بیاوریم هرچه شد، شد. 7 زنی که زندگیاش را بر برگ غربت نوشتهاند.
اوضاع اینجا: تیپهای مختلف، عقاید متضاد، حرفها مترادف و محتوا و مفهوم در صورتی که ترادف در کلام باشد قهراً یکی است و ژستها مشترک، شکایات متناقض، و دینآری دین، دین یک بعدی، که حرکت رکوع را موجبی میدانند که در نهایت شاه را بر میدارد8!!!
اگر بگویی چه گل قشنگی است فریاد اعتراض که مردم زیر شکنجهاند 9و من در این محیط مسمومیتم قطعی و قهری است، اکثراً با شور و شوق و کثیراًً بیاطلاع و تک توکهایی که مطلب دستشان است خیلی ناکس10 و فهیم اما محیط [غرب] همه سگ باز و اگر راستش را بخواهی همهی سگها آدمباز. و منزل ما سه اتاق دارد یکی برای آقاو یک اتاق 5/1× 5/1 برای من که درش توی اتاق آقا باز میشود و اگر احتیاجی شود، درها صدا دار و من [برای رعایت حال آقا] از پنجره به حیات میروم و باید مواظب باشم که افسر روبروئیم تیرم نزند به عنوان یک تروریست!! میبینی که چه شلم شوربایی است! در اتاق دیگر 10 نفر میخوابند که درِ اتاق آقا توی اون باز میشود یعنی اگر بخواهم بیرون بروم باید از اطاقم بروم توی اطاق آقا از آنجا باید برم توی اطاق دهنفری [و در ان اطاق دهنفری؛] همه تا قبل از خواب وزیر و وکیل مملکت آینده!! و بر سر رئیسجمهور این ملک دعوا، همین حالا یاد حرف جلال افتادم که میگوید روشنفکران ما از هر چهار نفر دور میز یک رئیسجمهور! الحق همین طور است. همین الان نمایندهی ابوعمار آمده است که یاسر گفته است که این مردی که میگوید من فرودگاه به فرودگاه میروم تا حرفم را بزنم باید بیاید اینجا تا به این عربها شجاعت را یاد دهد. گمانم خیال دارد آقا آنجاها شهید شود من که نیستم!!! از قول من به آقاجون11 سلام برسان. خیلی پرحرفی کردم، آخه خیلی دلم برایتان تنگ شده... حسن عزیزم را میبوسم و میبویم. هر طوری شده فردا به وسیلهی تلفن باهات تماس میگیرم انشاءالله.
احمد 23 مهر 1357
پانوشتها
1. حضرت امام خمینی.
2. کاخ الیزه مقر «والری ژیسکاردستن» رئیسجمهور وقت فرانسه.
3. منظور: بیاعتنایی حضرت امام به تشریفات حفاظتی و این از جمله برخوردهای شگفتانگیز حضرت امام است چه در ماجرای حوادث سال 42 و چه در ایام تبعید در ترکیه و عراق و اقامت در پاریس و چه در بازگشت مخاطره آمیز به ایران و در تمام ادوار پس از آن، با وجود آن همه دشمنان و دشمنیها و ترورها و سازمانهایی که به خون ایشان تشنه بودند و با وجود خبرها و گزارشهایی که در تمام این سالها از طرح ترور به گوش میرسید، حضرت امام خمینی همواره در مواجهه با برنامههای حفاظتی از ایشان مشابه همین برخورد را داشته و در برابر اظهار نگرانی دوستان و منسوبین از ناکارآیی هرگونه سوء قصدی نسبت به خود اطمینان میداده است که گویی بر این واقعیت وقوف کامل داشته است. والله العالم.
4. منظور یادگار امام خمینی این است که ایشان از یکسو به اطمینانی که حضرت امام میداده آگاهی و ایمان داشت و از سوی دیگر در برابر عشقی که به امام داشت و با آگاهی از حجم دشمنیها و توطئههای مخالفین داشته است، نسبت به احتمال هرگونه اتفاق سوئی نگران بوده است.
5. آقای دکتر محمود بروجردی داماد امام.
6. منظور والدهی مکرمه ایشان، بانوی نمونه انقلاب اسلامی خانم خدیجه ثقفی (همسر حضرت امام) است که در آن زمان هنوز در نجف به سر میبردند.
7. اشاره به سفر قریب الوقوع همسر حضرت امام از نجف به پاریس.
8. اشاره به برداشت رایج و منفی متحجرین از اسلام که با مبارزه با شاه و بیدادگری مخالف بوده و معتقد بودند فقط باید دعا کرد و نماز خواند.
9. اشاره به افراطیگریها و روحیات نامتعادلی که در اوایل انقلاب تحت تأثیر روحیهی انقلابیگری بر بسیاری از انقلابیون به ویژه جوانان در آن ایام دارد که همه چیز را حتی مسائل ذوقی و احساسی و عرفانی از دریچهی برخورد انقلابی مینگریستند.
10. اشاره به سیاست بازانی که برای عقب نماندن از قافلهی انقلاب و بهرهبرداریهای بعدی در نوفللوشاتو گرد آمده بودند، چهرههایی همچون بنیصدر و قطبزاده و همفکرانشان از لیبرالها و ملیگرایان و دیگران...
11. حضرت آیتالله طباطبائی (پدر همسر یادگار امام)
منبع: فصلنامه تخصصی 15 خرداد، دوره سوم، سال اول، شماره 2، 1383
داستان هجرت
به روایت: مرحوم سیداحمد خمینی
روز 12 مهر 1357 امام خمینی به دلیل محدودیتها و فضای اختناقی که بعثیها برای وی به وجود آورده بودند به اقامت 13 ساله خود در عراق خاتمه داد و برای ادامه مبارزه علیه رژیم شاه و هدایت و رهبری انقلاب اسلامی، این کشور را به سوی فرانسه ترک کرد. امام وارد روستائی به نام نوفللوشاتو در حومه پاریس شد و از آنجا نهضت اسلامی مردم ایران را تا مرحله پیروزی کامل و سقوط رژیم شاهی رهبری کرد.یکی از کسانی که در تمام طول هجرت 14 ساله امام خمینی، همراه ایشان بود، مرحوم سید احمد آقا فرزند امام بود، یار وفاداری که سینهی او گنجینهای از اسرار انقلاب بود. به جرأت میتوان گفت که هیچ کس چون او نزدیک به همه اتفاقات پیرامون حضرت امام نبود. نوشته حاضر بخشی از خاطرات او از دوران سرنوشت ساز هجرت امام از نجف به پاریس، و همچنین نامهای است که وی از پاریس برای همسر محترمهاش از اوضاع جاری در جهان غرب نوشته است.
گزارش هجرت امام به فرانسه به روایت یادگار امام
علت هجرت امام به پاریس به جریاناتی که چند ماهی قبل از این تصمیم روی داد برمیگردد. با اوجگیری مبارزات مردم ایران، دو دولت ایران و عراق در جلساتی متعدد که در بغداد تشکیل گردید، به این نتیجه رسید که فعالیت امام نه تنها برای ایران که برای عراق هم خطرناک شده است. توجه مردم عراق به امام و شور و احساسات زائرین ایرانی چیزی نبود که عراق بتواند به آسانی از کنار آن بگذرد و بدین جهت برادر عزیزمان آقای دعایی را خواستند تا خیلی روشن نظرات شورای انقلاب کشور عراق را به عرض امام برساند. آقای دعایی نظرات عراق را برای حضرت امام بیان داشت که خلاصه آن عبارت است از:
1ـ حضرتعالی چون گذشته میتوانید در عراق به زندگی عادی خود ادامه دهید ولی از کارهای سیاسیای که باعث تیرگی روابط ما با ایران میگردد، خودداری نمایید.
2ـ در صورت ادامهی کارهای سیاسی باید عراق را ترک کنید.
تصمیم امام معلوم بود. رو کردند به من و فرمودند گذرنامهی من و خودت را بیاور ومن چنین کردم. آقای دعایی عازم بغداد شد، ولی از گذرنامهها خبری نشد. چندی بعد سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق خدمت امام رسید و مطالبی در ارتباط با روابط ایران و عراق، اوضاع عراق و منطقه و گزارشهایی از این دست را به عرض امام رسانید. ولی در خاتمه چیزی بیشتر از پیغام قبلشان نداشت. امام خیلی صحبت کردند که متأسفانه ضبط نشد، مثلاً فرمودند:
من هرکجا بروم و (اشاره به زیلوی اتاقشان) فرشم را پهن کنم منزلم است
و یا گفتند:
من از آن آخوندها نیستم که تنها به خاطر زیارت دست از تکلیفم بردارم و از این قبیل.
چندی گذشت و خبری نشد. احساسات مردم عراق و ایران در موقع تشرف امام به حرم مولای متقیان، صد چندان دیدنی بود. لذا منزلشان محاصره شد و کسی را حق ورود نبود.
برادرم دعایی به بغداد احضار شد و تصمیم آخر قیادهالثور مبنی بر اخراج امام، به او گفته شد و در مراجعت گذرنامهها را به همراه داشت.
با اجازهی امام، تصمیم معظمله، مبنی بر سفر به کویت، به دوستان نزدیکمان در نجف گفته شد. به هفت ـ هشت نفر از خصوصیترین افراد. بلافاصله دو دعوتنامه برای من و امام توسط یکی از دوستانمان در کویت تهیه شد. (نام فامیل ما مصطفوی است لذا دولت کویت تشخیص نداده بود.) سه ماشین سواری تهیه شد و فردای آن روز بعد از نماز صبح حرکت کردیم.
در یکی از ماشینها، من و امام و در دو تای دیگر دوستان نزدیک در جریان منزلمان. شبی که قرار بود فردایش حرکت کنیم، دیدنی بود. مادرم و خواهرم و حسین برادرزاده ام و همسرم و همسر برادرم همگی حالتی غیرعادی داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود. ایشان چون شبهای قبل سر ساعت خوابیدند و چون همیشه یک ساعت و نیم به صبح برای نماز شب برخاستند. درست یادم هست اهل بیت را جمع کردند و گفتند هیچ ناراحت نباشید، که هیچ نمیشود. آخر نمیشود ساکت بود. جواب خدا و مردم را چه میدهید.عمده تکلیف است، نمیشود از زیر بار تکلیف شانه خالی کرد. ایشان گفتند: اینکه هیچ، اگر میگفتند یک روز ساکت باش و اینجا زندگی کن و من میدانستم سکوت یک روز مضر است، محال بود، قبول کنم. و باز از این قبیل بسیار.
زمانی که میخواستیم سوار ماشین بشویم در تاریکی مردی غیر معمم نظرم را جلب کرد. دقیق شدم او آقای دکتر یزدی بود.
او برای گرفتن پیامی از امام برای انجمنهای اسلامی ایران و کانادا و امریکا آمده بود که مواجه با این وضع شد. تا آن لحظه او به هیچ وجه از جریان مهاجرت امام اطلاع نداشت. دکتر هم سوار یکی از آن دو ماشین شد، متوجه شدمی که یک ماشین از مأموران عراقی ما را همراهی میکنند. قرار بود آن روز آقای رضوانی (عضو شورای نگهبان) کار معمولی روزانهی خود را به صورتی عادی دنبال کند. همه به نماز جماعت رفته بودند. اما نجف از امام خالی بود. صبحانه در یک قهوهخانه صرف شد. نان و پنیر و چای.
نماز ظهر در مرز عراق به امامت امام خوانده شد. کارهای مرزی به سرعت انجام شد. مأموریان عراقی خداحافظی کردند و رفتند. دوستان هم به جز مرحوم املائی ـ رحمهالله علیه ـ و آقای فردوسی نمایندهی طبس و آقای دکتر یزدی راهی نجف شدند و ما پنجنفر روانهی مرز کویت. آقای یزدی و فردوسی و املائی کارشان تمام شد، من و امام ماندیم. گفتند صبر کنید! معلوم شد که کویت مطلع شده، از مرکز، شخصی آمد که خلاصه، صحبت یک ساعتهاش این بود که ورود ممنوع! بازگشتیم. عراقیها منتظرمان. اهلاً و سهلاً! از دو بعداز ظهر تا 11 شب معطلمان کردند. مرحوم املایی با زرنگی خاص خودش، روانهی بصره شد و «نجفیها» را از چند و چون قضیه آگاه ساخت و با مقداری نان و پنیر و کتلت و از این قبیل چیزها برگشت. امام شدیداً خسته شده بودند و من برای ایشان شدیداً متأثر. امام از قیافهی من فهمیدند که من از اینکه ایشان را این همه معطل کردند ناراحتم. گفتند تو از این قضایا ناراحت میشوی؟ گفتم برای شما شدیداً ناراحتم. گفتند ما هم باید مثل بقیه سرمرزها بلا سرمان بیاید تا یکی از هزارها ناراحتیهائی که بر سر برادرانمان میآید لمس کنیم. محکم باش. گفتم چشم!
در حالی که ما توی اتاقی کثیف گرد امام که دراز کشیده بودند جمع شده بودیم تفألی به قران زدم: اذهب الی فرعون طغی قال رب اشرح لی صدری و یسرلی امری.
باور کنید که نیروی تازهای گرفتم. خیلی عجیب بود. بیهوده ما را بیش از نه ساعت معطل کردند. در حالیکه ما گفته بودیم که میخواهیم به بغداد برگردیم. امام عصبانی شدند و آنان را تهدید کرند. هر وقت من به آنها میگفتم که چرا معطل میکنید میگفتند. باید از بغداد خبر برسد. بعد از عصبانیت امام آنها بلافاصله با بغداد تماس گرفتند و برخورد امام را با خودشان گفتند. امام به آنها گفتند آنچه بر من در اینجا بگذرد به دنیا اعلام میکنم! این را هم به بغدادیون خبر دادند. چیزی نگذشت که آمدند که ببخشید ما نتوانسته بودیم به مرکز خبر دهیم و الا آنها حاضر به این وضع نبودند و نیستند. تو را به خدا آنچه بر شما گذشته است به مرکز نگویید و از این قبیل مطالب که چی؟ که مرکز نیست. ماییم . که چی؟ که امام یک مرتبه چیزی علیه مرکز ننویسند. مارا سوا کردند ولی دکتر یزدی را نگاه داشتند. دکتر به من گفت ناراحت نباشید، اینها نمیتوانند من را نگاه دارند! چهارنفری عازم بصره شدیم، در هتلی نسبتاً خوب و تمیز شب را به صبح رساندیم. من و امام در یک اتاق، آقایان فردوسی و املائی در اتاق دیگر . با تمام خستگیای که امام داشتند بعد از سه ساعت استراحت برای نماز شب بلند شدند. نماز صبح را با امام خواندم و بعد از نماز از تصمیمشان جویا شدم. گفتند سوریه. گفتم اگر راه ندادند؟ اگر آنها هم برخوردی مثل کویت کردند بعد کجا؟ کشورهای همسایه یکی یکی بررسی شد.
کویت که نگذاشت شارجه و دوبی و از این قبیل به طریق اولی نمیگذارند، عربستان که مرتب فحش میداد. افغانستان و پاکستان که نمیشد. میماند سوریه و امام درست تصمیم گرفته بودند، ولی بیگدار به آب نمیشد زد. میبایست وارد کشوری شد که ویزا نخواهد و از آنجا با مقامات سوری تماس گرفته شود که آیا حاضرند بدون هیچ شرطی ما را بپذیرند. یعنی امام به هیچ وجه محدود نگردند. چرا که اگر محدودیت بود عراق که منزلمان بود.
فرانسه را پیشنهاد کردم. زیرا توقف کوتاهمان در فرانسه میتوانست مثمرثمر باشد و امام میتوانستند بهتر مطالبشان را به دنیا برسانند. امام پذیرفتند. خوابیدیم. ساعت هشت صبح به مأموران عراقی گفتم می خواهیم برویم بغداد. گفتند میتوانید برگردید نجف. گفتم نمیرویم، ساعتی بعد آمدند که مرکز میگوید تصمیمتان چیست؟ گفتم پاریس. با تعجب رفت. آقای یزدی ساعت 5/10 ـ 11 صبح آمد. خوشحال شدیم. میخواستند با ماشین عازم بغدادمان کنند. حال امام مساعد نبود. با اصرار با هواپیما رفتیم. بلافاصله بعد از پیاده شدن با پاریس تماس گرفتم که عازم آنجاییم. آقای دکتر حبیبی گفتند چه کنم؟ گفتم تا ورودمان به آنجا از تلفن فاصله نگیر. شب را در بغداد بودیم. دوستانمان را دوباره دیدیم. امام همان شب برای زیارت کاظمین مشرف شدند. احساسات مردم عجیب بود. صبح به فرودگاه رفتیم. هواپیما را معطل کردند. دو ساعت تأخیر داشت. جمبوجت بود. ما پنج نفر در طبقهی دوم بودیم به اضافهی سه نفر که آنها را نمیشناختیم. حالت عجیبی برای دوستان بدرقه کننده دست داده بود. نمیدانستند به سر امام چه میآید. مأموران، آقای دعایی را خواستند با حالتی متغیر برگشت. خجالت کشید که به امام بگوید.به من گفت که گفتند: امام دیگر برنگردد. چه پررو و وقیح! با تأثر خندیدم.
ما در طبقهی دوم بودیم. طبقه اول را هم ندیدم. ولی مسافرانی بودند که میخواستند فرنگی شوند. هواپیما دو سه ساعت پریده بود که ما متوجه شدیم در آنجا زندانی هستیم. چرا که یکی از ما تصمیم گرفت دستشویی برود (البته در همان طبقه) با این وصف یکی از آن سه نفر بلند شد و دنبالش کرد. برای اینکه یقین کنیم درست فهمیدیم، مرحوم املائی بلند شد تا گشتی در طبقه اول بزند نگذاشتند. برگشت، بحث و گفتگو بین چهارنفرمان شروع شد. آیا میخواهند سربه نیستمان کنند؟ آیا میخواهند بدزدنمان؟ آیا خیال دارند در کشوری زندانیمان کنند واز این آیاهای بسیار!
امام پایین را نگاه میکردند. توگویی در چنین سفری نیستند. بعد از صحبتهای بسیار به این نتیجه رسیدیم که آقایان یزدی و املائی در ژنو پیاده شوند و من و فردوسی، پهلوی امام بمانیم و اگر نگذاشتند آنان پیاده شوند داد و بیداد کنیم تا مردم پایین متوجه شوند.دکتر به یکی از آن سه نفر گفت که ما میخواهیم ژنو پیاده شویم، کار داریم، لحظهای بعد بلندگوهای هواپیما اعلام کرد موقعی که هواپیما در ژنو مینشیند کسی غیر از مسافران آنجا پیاده نشود! خیالاتی شدیم. امام به پایین نگاه میکردند،تصمیمات را اجرا کردیم. املائی یکی از آنها را که میخواست مانع پیاده شدنشان شود از عقب گرفت. یزدی پرید توی پلهها! چیزی نگفتند. فقط دو نفرشان سلاحهایشان را که تا آن موقع دیده نمیشد در قفسهای گذاشتند و دنبال آنها رفتند. بنابر قرار، آقای حبیبی در منزل بود، پشت تلفن منتظر، به او گفتند که همهی دوستانتان را جمع کنید در فرودگاه پاریس که اگر مسافران آمدند و ما نبودیم به هر وسیلهای هست نگذارید هواپیما پرواز کند (چون احتمال این معنی را میدادیم که بعد از پیاده کردن مسافران، ما را روانهی دیاری دیگر کنند). در این هنگام به امامت امام نماز ظهر و عصر را خواندیم. چند دقیقه بعد آنها آمدند و ما خوشحال شدیم، تازه جریان را به امام گفتیم و خیالاتی که کرده بودیم. فرمودند دیوانه شدید! رسیدیم پاریس: برای اینکه عمامهها جلب نظر نکند امام تنها رفتند و بلافاصله من و بعد از من و امام آن دو بزگوار.
همان شب از کاخ الیزه آمدند پیش من وقت خواستند. امام گفتند بیایند، آمدند و گفتند حق ندارید کوچکترین کاری انجام دهید و امام گفتند:
ما فکر میکردیم اینجا مثل عراق نیست،من هر کجا بروم حرفم را میزنم. من از فرودگاهی به فرودگاه دیگر و از شهری به شهر دیگر سفر میکنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان دنیا دستشان را در دست یکدیگر گذاشتهاند تا مردم جهان صدای ما مظلومان را نشوند ولی من صدای مردم دلیر را به دنیا خواهم رساند، من به دنیا خواهم گفت که در ایران چه میگذرد.
امام در فرانسه شبانه روز کار میکردند. روزی نبود مگر اینکه سخنرانیای داشتند و یا مصاحبه و اعلامیهای و این پدر پیر انقلاب با تمام وجود برای سقوط شاهنشاهی ایران و شکست امریکا که به امید خدا در منطقه خواهد بود، سر از پا نمیشناخت.
گاهی مصاحبهگران میگفتند که این گونه ندیدهاند که در اتاقی 4×3 بدون تشریفات و بیا و برو و بدون میز و صندلی، روحانیای سخن میگوید و به دنبال آن ایرانی به سخن و حرکت در میآید.
رفت و آمدهای سیاسیون ایرانی شروع شد. از ایران و کشورهای اروپایی، آسیایی و امریکا. تقریباً همه آمدند و گفتند به رفتن شاه راضی شوید. چرا که امریکا و ارتش را نمیشود شکست داد، ولی امام میفرمودند:
شما به مردم کاری نداشته باشید. آنان جمهوری اسلامی را میخواهند. اگر بخواهید این مطلب را رسماً بگویید شما را به مردم معرفی میکنم!
و بارها امام میفرمودند که ارتش از خودمان است به امریکا هم که مربوط نیست. شاه رفتنی است. ریشهی رژیم شاهنشاهی را باید قطع کرد و مردم را آزاد نمود.
مردم ایران هم خوب فهمیده بودند و به قول یکی از دوستان خوبمان که میگفت امام و امت یکدیگر را شناختهاند، بقیه هم حرف های نامربوط میزنند! مردم شعارهایشان را هم از اعلامیههای امام میگرفتند.
در اینجا باید این مطلب را تذکردهم که امام خیلی سریع مینویسند. مثلاً در ظرف یک ربع، یک صفحهی بزرگ. واقعاً مشکل است. آخر امام است و روی هر جملهشان حساب میشود و میبینند که در نوشتن دارای سبک خاصی هستند. با اینکه وقتی که قرار شد دربارهی موضوعی موضعی گرفته شود، رسم است دستیاران مطالبی را تهیه میکنند و برای رئیس جمهور و یا شخصیتی میخوانند و آنها هم نظرات خودشان را میگویند و پس از حک و اصلاح امضا میکنند. ولی امام، تمامی اعلامیههایشان را خودشان نوشتهاند و مینویسند. یک اعلامیه نیست، مگر اینکه امام تمامی آن را نوشته باشند. ما فقط گزارشها را به امام میرساندیم و هم اکنون هم میرسانیم و باقی با امام بود و هست.
شیرین است که با تمام این اوصاف، بعضیها با کمال بیشرمی مدعی شدند که ما اعلامیهها را مینویسیم! اصلاً ما به امام گفتیم تا حکومت اسلامی را در نجف تدریس کنند! ما گفتیم با شاه مبارزه کن و این چنین هم مبارزه کن! ما و ما ما! من در اینجا صریحاً اعلام میکنیم:
1ـامام خود تصمیم به هجرت گرفتند و هیچکس حتی به اندازهی سرسوزنی در رفتن امام به پاریس دخالتی نداشت. فقط من پاریس را در آن شب عنوان نمودم که امام پذیرفتند.
2ـ تمام اعلامیههایشان را خودشان مینوشتند و مینویسند و امام حاضرند و ناظر. اگر غیر از این بود و هست تکذیب بفرمایند. و اگر کسی مدعی است که امام را به پاریس آورده است و یا برده است و یا کلمهای برای امام نوشته است دروغ محض است و من خواهش میکنم که در این صورت مطلب را آفتابی کند. چرا در غیر این صورت بعداً ادعایی پذیرفته نیست. و اما من چرا روی این دو نکته تکیه کردم با اینکه از عهدهی این نوشتار که داستان هجرت امام امت است خارج میباشد، زیرا تاریخ ما و مسیرتاریخی انقلابها و انقلاب ما در نتیجهی نظام جمهوری اسلامی ما از مسیر اصلی و اصیل خود منحرف میشود و دیری نمیپاید که حرکت اصیل و مردمی و خدایی امام به یک حرکت سیاسی و مترشح از غرب و شرق و یا این گروه مبدل میگردد. چنان که گفته شد و چه بیپروا و تقوا گفته شد که در تمام حرکات و سفرها، این ما بودیم که در کنار امام بودیم! دوستان خرده نگیرند که کسی در ذهنش هم چنین چیزهایی آن هم نسبت به امام نمیآید و تو چرا عنوان کردی! برادران و خواهران عزیز تا امام هست که خدا او راتا انقلاب مهدی زنده نگه دارد باید روشن شود که :
1ـ هیچ کس از هجرت امام به جز من و تنی چند از دوستان معمم نجف خبری نداشت.
2ـ امام خود تصمیم به هجرت به فرانسه را گرفتند و این حرکت به هیچ کس و هیچ یک از گروههای سیاسی چه داخل و چه ایرانیان خارج مربوط نیست.
فردا ادعا نشود که ما آمدیم تا امام را راهی پاریس کنیم و یا به ما از ایران گفته شد تا به امام بگوییم در فرانسه بهتر میشود مبارزه کرد و از این قبیل لاطألاتی که اگر با بودن امام روشنش نکنیم، فردا از بزرگترین انحرافات اساسی این انقلاب و نهضت به شمار خواهد رفت!
پس از دو روز توقف به دهاتی در هفت فرسنگی پاریس رفتیم نوفل لوشاتو. آنجا منزل آقای عسگری بود. ایشان به ما خیلی محبت کرد. منزلی در پاریس گرفته شد تا هر کس بخواهد به نوفللوشاتو بیایداز آنجا راهنمایی شود و یا با مینیبوس که در آنجا بود و روزی یکی دوبار رفت و آمد میکرد به دیدار امام بیاید. دو سه ماه پرخاطرهای بود.
نامه یادگار امام به همسر
بسمالله الرحمن الرحیم
از حال ما بخواهی همگی خوب هستیم؛ گوش به حرف روزنامهها و زید و عمرو نکن که میدانم نمیکنی. آقا1 بحمدالله خوب است و مشغول چه مشغولی. درست است که کارش زیاد است ولی مهیا هم شده است. وضع اینجا معلوم نیست. مرتب از طرف الیزه2 که آقا سرما را کلاه گذاشتید و یک مرتبه در این دیار که نامش به آزادی همه جا را گرفته است، وارد شدید ولی آخر ما با ایران معاهدات اقتصادی داریم و سایر کشورها هم دست کمی از فرانسه ندارند، موجب وحشتشان شده است. مرزها را برای این پیر مرد نه تنها نگشودهاند که شدیداً کنترل میکنند. دیروز قریب دو هزار پسر ود ختر در سالنی جمع شده بودند از سراسر اروپا تا به سخنرانی امامشان گوش دهند که ناگهان نمایندهی ژیسکار دیستن با دستی لرزان که فکر میکرد وارد درباری میشود واز سادگی اوضاع تعجب کرده بود، از رفتن ایشان با کمال احترام جلوگیری کردند. میبینی که این غرب است که یک عمر است مارابه اسم آزادی بازی میداده. اینجا با شرق تنها این فرق را دارد که در اینجا با پنبه سر میبرند و در شرق با شمشیر! ولی ماحصل یکی است. این مرد که برای نجات امتش لباس مرجعیتش را در نجف کند و یک مرتبه با یک تصمیم محیرالعقول از نظر آخوندی، خود را با حصارهای تنیده از همه چیز غیر از اسلام رهانید در فضایی خود را یافت که این بار دربانانش همه به دوش کشندگان پرچم آزادیند. او با دست لرزانش ـکه لرزشش این روزها بیشتر شده است ـ از فرودگاه بغداد پیامی برای مردمش که خود را جلوی گلولهی غرب و شرق میدهند، فرستاد و در اعلامیهها نیز همچون همیشه میغرد که اگر قطعهقطعهام کنند، دست از کار نمیکشم.
ما در غرب غریبیم؛ چرا که فکر میکردیم در اینجا چیزی را مییابیم که شرق فاقد آن است و آن آزادی است. شاید بیش از سیصد خبرنگار و فیلمبردار بر سر پیرمرد ریختهاند که همه بلاتفاق در این روزها نوشتهاند که هرچه هست زیر سر این یک مشت استخوان است و جلودار اینها بیش از 150 پلیس فرانسه که به اسم محافط چون نجف شدیداَ همه جا را کنترل کردهاند و الحق که دنیایی است و پیرمرد به تمام اینها میخندد و معتقد است که همه کشک است و کسی به او هیچکاری ندارد3 و من هم به هر دو معتقد یعنی اعتقاد به طرفین دو ضد. 4
امشب آقا محمود5 گفت آمدهای به تهران و همه رفتهاند قم و دیگر هیچ نگفت. آخر تو تنها آمدهای تهران که چی؟ آیا حسن طوری شده خودت خدای ناکرده بلایی سرت آمده؟ آقامحمود ساکت بود، امیدوارم که مواظبت کنند. خانم6 احساس ناراحتی و اظهار تنهای کرده است با اینکه وضعمان هیچ معلوم نیست و بناست اینجا را ترک کنیم با این وضع میخواهیم که این زن که زندگی پرماجرایش دیدنی است را بیاوریم هرچه شد، شد. 7 زنی که زندگیاش را بر برگ غربت نوشتهاند.
اوضاع اینجا: تیپهای مختلف، عقاید متضاد، حرفها مترادف و محتوا و مفهوم در صورتی که ترادف در کلام باشد قهراً یکی است و ژستها مشترک، شکایات متناقض، و دینآری دین، دین یک بعدی، که حرکت رکوع را موجبی میدانند که در نهایت شاه را بر میدارد8!!!
اگر بگویی چه گل قشنگی است فریاد اعتراض که مردم زیر شکنجهاند 9و من در این محیط مسمومیتم قطعی و قهری است، اکثراً با شور و شوق و کثیراًً بیاطلاع و تک توکهایی که مطلب دستشان است خیلی ناکس10 و فهیم اما محیط [غرب] همه سگ باز و اگر راستش را بخواهی همهی سگها آدمباز. و منزل ما سه اتاق دارد یکی برای آقاو یک اتاق 5/1× 5/1 برای من که درش توی اتاق آقا باز میشود و اگر احتیاجی شود، درها صدا دار و من [برای رعایت حال آقا] از پنجره به حیات میروم و باید مواظب باشم که افسر روبروئیم تیرم نزند به عنوان یک تروریست!! میبینی که چه شلم شوربایی است! در اتاق دیگر 10 نفر میخوابند که درِ اتاق آقا توی اون باز میشود یعنی اگر بخواهم بیرون بروم باید از اطاقم بروم توی اطاق آقا از آنجا باید برم توی اطاق دهنفری [و در ان اطاق دهنفری؛] همه تا قبل از خواب وزیر و وکیل مملکت آینده!! و بر سر رئیسجمهور این ملک دعوا، همین حالا یاد حرف جلال افتادم که میگوید روشنفکران ما از هر چهار نفر دور میز یک رئیسجمهور! الحق همین طور است. همین الان نمایندهی ابوعمار آمده است که یاسر گفته است که این مردی که میگوید من فرودگاه به فرودگاه میروم تا حرفم را بزنم باید بیاید اینجا تا به این عربها شجاعت را یاد دهد. گمانم خیال دارد آقا آنجاها شهید شود من که نیستم!!! از قول من به آقاجون11 سلام برسان. خیلی پرحرفی کردم، آخه خیلی دلم برایتان تنگ شده... حسن عزیزم را میبوسم و میبویم. هر طوری شده فردا به وسیلهی تلفن باهات تماس میگیرم انشاءالله - احمد 23 مهر 1357
پانوشتها
1. حضرت امام خمینی.
2. کاخ الیزه مقر «والری ژیسکاردستن» رئیسجمهور وقت فرانسه.
3. منظور: بیاعتنایی حضرت امام به تشریفات حفاظتی و این از جمله برخوردهای شگفتانگیز حضرت امام است چه در ماجرای حوادث سال 42 و چه در ایام تبعید در ترکیه و عراق و اقامت در پاریس و چه در بازگشت مخاطره آمیز به ایران و در تمام ادوار پس از آن، با وجود آن همه دشمنان و دشمنیها و ترورها و سازمانهایی که به خون ایشان تشنه بودند و با وجود خبرها و گزارشهایی که در تمام این سالها از طرح ترور به گوش میرسید، حضرت امام خمینی همواره در مواجهه با برنامههای حفاظتی از ایشان مشابه همین برخورد را داشته و در برابر اظهار نگرانی دوستان و منسوبین از ناکارآیی هرگونه سوء قصدی نسبت به خود اطمینان میداده است که گویی بر این واقعیت وقوف کامل داشته است. والله العالم.
4. منظور یادگار امام خمینی این است که ایشان از یکسو به اطمینانی که حضرت امام میداده آگاهی و ایمان داشت و از سوی دیگر در برابر عشقی که به امام داشت و با آگاهی از حجم دشمنیها و توطئههای مخالفین داشته است، نسبت به احتمال هرگونه اتفاق سوئی نگران بوده است.
5. آقای دکتر محمود بروجردی داماد امام.
6. منظور والده مکرمه ایشان، بانوی نمونه انقلاب اسلامی خانم خدیجه ثقفی (همسر حضرت امام) است که در آن زمان هنوز در نجف به سر میبردند.
7. اشاره به سفر قریب الوقوع همسر حضرت امام از نجف به پاریس.
8. اشاره به برداشت رایج و منفی متحجرین از اسلام که با مبارزه با شاه و بیدادگری مخالف بوده و معتقد بودند فقط باید دعا کرد و نماز خواند.
9. اشاره به افراطیگریها و روحیات نامتعادلی که در اوایل انقلاب تحت تأثیر روحیهی انقلابیگری بر بسیاری از انقلابیون به ویژه جوانان در آن ایام دارد که همه چیز را حتی مسائل ذوقی و احساسی و عرفانی از دریچهی برخورد انقلابی مینگریستند.
10. اشاره به سیاست بازانی که برای عقب نماندن از قافلهی انقلاب و بهرهبرداریهای بعدی در نوفللوشاتو گرد آمده بودند، چهرههایی همچون بنیصدر و قطبزاده و همفکرانشان از لیبرالها و ملیگرایان و دیگران...
11. حضرت آیتالله طباطبائی (پدر همسر یادگار امام)
فصلنامه تخصصی 15 خرداد، دوره سوم، سال اول، شماره 2، 1383