30 آبان 1403
زبان حال شاه!
اشاره: شعر و شُعار همزادند و اگر چه در شکل و قیافه یکسان نیستند، که از جنس همند. برای همین است که:«هر شعر خوب حتماً شعار میشود و هر شعار بیپیرایهای، بیشک به شعر پهلو میزند». در اشعاری که در دوران انقلاب اسلامی، توسط شاعران ناشناس سروده شد و سرنوشتشان به بایگانی ساواک کشید، میتوان مواضع اصلی انقلاب اسلامی را به روشنی دریافت. شعر زیر نمونهای از این اشعار است که به صورت اعلامیه، در دوران انقلاب بین مردم دست به دست میشد.
زبان حال شاه خائن
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بندۀ کارترم و هر چه کنم آزادم
دم مزن ملت اگر نفت تو دادم بر باد زان که گر میندهم او بدهد بر بادم
ثروت مملکت از ماست به هرجا باشد گویا ارث رسیده به من از اجدادم
داد و فریاد مکن زان که مرا باکی نیست به فلک گر برود دادِ تو از بیدادم
مملکت از ستم بر تو خرابست چه غم تا که من شاد در این کاخ ستم آبادم
نیست بر لوح دلم جز الف استبداد چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
ایستادم چو اجل بر سر ملت مغرور دست بر سینه اگر بر در غیر اِستادم
پایۀ سلطنتم بر سر مردم باشد پس عجب نیست اگر از غم مردم شادم
هر که از حق بزند دم بِکنم بنیادش گرچه دانم که حق آخر بِکند بنیادم
ساغر از خون دل خلق مدام است مرا هم از این بادۀ مستانه چنین پر بادم
عاری از مهرم، باری تو ز من مهر مجوی آریامهر اگر نام به خود بنهادم
نیست اندر دل من رحم بمانند پدر هم بدین طینت ناپاک ز مادر زادم
نسبت من تو به فرعون و به شدّاد مده صد چو فرعونم و جلّادتر از شدّادم
بر سر مردم بیچاره سوارش کردم منصب بندگی خویش به هر کس دادم
گرچه خود بنده غیرم ولی از باد دماغ این عجب بین که من از بینی فیل افتادم
تا شدم حلقه به گوش در سرویس سیا مستشار است که آید به مبارک بادم
نیست امید هدایت ز خداوند کریم زان که هر روز و شب ابلیس کند ارشادم
خاطرم جمع ز خونخواهی ملت باشد چون که وقت خطر ارباب کند امدادم
لیک هستم نگران آن که چو میلش بکشد گیرند حلقوم که بیرون نشود فریادم
بر این پیک حق این شعر ز زندان بیرون به جهانی برسان نالۀ استمدادم