23 آذر 1399
بررسی روابط محمدرضا پهلوی و رژیم غاصب اسرائیل؛
رابطه دوفاکتویی با عمق دوژور!
رژیم پهلوی در 23 اسفند 1328 اسرائیل را به صورت «دوفاکتو» به رسمیت شناخت. شناسایی دوفاکتو، برخلاف شناسایی «دوژور»، بهمعنی شناسایی موقتی و بهمنظور برقراری مناسبات سیاسی در پایینترین سطح است، اما این رابطه دوفاکتویی سرآغاز شروع رابطهای پرماجرا بود
در 16 تیرماه سال 1356، موشه دایان، وزیر امورخارجه اسرائیل، با یک پرواز اختصاصی و در قالب سفری محرمانه به تهران آمد و در فرودگاه مورد استقبال نعمتالله نصیری، رئیس ساواک، قرار گرفت. موشه دایان روز بعد در دیداری سهساعته با محمدرضا پهلوی آخرین تحولات منطقهای و روند صلح با طرف فلسطینی را بررسی کرد. او در این دیدار اهداف دولت غاصب اسرائیل به ریاست مناخیم بگین را شرح داد و تأکید کرد که بگین خواهان صلح از طریق مذاکرات مستقیم و بدون هیچ قید و شرط است.
محمدرضا پهلوی نیز با انتقاد از وضعیت بیثبات کشورهای منطقه عنوان کرد که فقط چند حکومت در سراسر منطقه باقی ماندهاند که رژیم پهلوی میتواند به آنها اعتماد داشته باشد؛ یکی از این حکومتها رژیم غاصب اسرائیل است. او در این دیدار اظهار کرد که اسرائیل باید با تمام قوا از انورسادات و ملک حسین پشتیبانی کند و چهرهای صلحطلب از خود نشان بدهد.1 اگرچه جزئیات چندانی از این سفر منتشر نشده است، اما میتوان آن را در ادامه سفرهای پرتعداد مقامات رژیم غاصب اسرائیل به ایران در سالهای آخر حکومت پهلوی درنظر گرفت.
از زمان شکلگیری رژیم صهیونیستی در سال 1948 تا اوایل دهه 1950م، رفتار ایران درباره منازعه اعراب و اسرائیل مبهم و دوپهلو بود. با این حال رژیم پهلوی در 23 اسفند 1328 (14 مارس 1950م) دولت اسرائیل را به صورت «دوفاکتو» به رسمیت شناخت و کنسولگری خود را در بیتالمقدس افتتاح کرد. با روی کار آمدن دولت دکتر مصدق اعتراضاتی از سوی نمایندگان مجلس به این امر صورت گرفت. در نهایت، در تیرماه 1330، باقر کاظمی، وزیر امور خارجه، در پاسخ به پرسش یکی از نمایندگان مجلس، از انحلال کنسولگری ایران در اسرائیل خبر داد و اعلام کرد که ایران نمایندهای از اسرائیل قبول نکرده و نخواهد کرد.
با کودتای 28 مرداد 1332، مناسبات ایران و اسرائیل بار دیگر آغاز شده و روزبهروز گسترش یافت. رژیم اسرائیل در چهارچوب راهبرد معروف به «محورهای پیرامون» از همان ابتدای تأسیس، علاقهمندی خود را به گسترش روابط با ایران اعلام کرده بود. بر اساس این دکترین که دیوید بن گوریون، اولین نخستوزیر رژیم غاصب اسرائیل، طراح آن بود، اسرائیل میبایست روابط خود را با کشورهای پیرامون جهان عرب، بهویژه ترکیه و ایران، توسعه میداد. از نظر بن گوریون، تحکیم روابط دوجانبه با چنین کشورهایی میتوانست در درازمدت اسرائیل را از انزوای سیاسی خارج و منافع اقتصادی و امنیتی آن را در برابر کشورهای عربی تأمین کند.2
در سالهای پس از کودتا، فروش نفت برای دولت ایران اولویت مهمی بود و از سوی دیگر اسرائیلیها نیز بهشدت به دنبال تأمین این ماده حیاتی بودند. بنابراین ملاقاتهای فراوانی بین محافل نفتی و سیاسی دو کشور صورت گرفت که به انعقاد یک قرارداد نفتی در سال 1336 انجامید. حدود یک سال بعد در ملاقاتی که بین محمدرضا پهلوی و لوی اشکول، وزیر دارایی اسرائیل، انجام شد، طرفین توافق کردند که روابط خود را در زمینههای سیاسی و نفتی و اطلاعاتی گسترش دهند. شاه برای نشاندادن حسن نیّت خود آمادگی ایران را برای صدور نفت بیشتر به اسرائیل اعلام کرد.3
در دیماه سال 1338 (دسامبر 1959) با اعزام ابراهیم تیموری بهعنوان نماینده سیاسی ایران به اسرائیل، روابط دیپلماتیک آنها شکل جدیدی به خود گرفت؛ روابطی عمیق که محمدرضا پهلوی در دو دهه آینده به خاطر اعتقادات مردم ایران و به دلیل حساسیت کشورهای عرب منطقه و مخالفتهای داخلی هیچگاه آن را رسمی نکرد.
موانع داخلی برای عیانشدن یک رابطه
شناسایی دوفاکتوی اسرائیل توسط دولت ایران با واکنش منفی مردم و محافل و شخصیتهای ملی و مذهبی مواجه شد. شدیدترین بیانات و اعتراضات را آیتالله ابوالقاسم کاشانی مطرح کرد. وی حتی پیش از اعلام این تصمیم، در سخنرانیهای خود اقدام سازمان ملل برای تقسیم فلسطین را امری ناحق دانسته و تأکید کرد که در حالی که حتی جنگهای صلیبی نتوانست «خاک مقدس را که وطن حقیقی مسلمین و اعراب است از چنگ آنها درآورد، فلاکت و بیچارگی مسلمانان به جایی رسیده که یک عده یهودی قاچاقچی بیوطن که مطرود جمیع بلاد عالم میباشند به زور دول بزرگ در آنجا مسکن گزیدهاند... ما ایرانیان کاری به دولت نداریم. حتی اگر دولت اقدام به شناسایی اسرائیل کند، ایرانیان مسلمان بنا به تکلیفی که دارند قیام خواهند کرد و به این منظور تشکیلاتی را برای مبارزه با یهودیان [صهیونیستها] بهوجود آوردهایم».4 تلاشهای آیتالله کاشانی به صدور اعلامیه محدود نشد. در 20 دیماه سال 1326 به دعوت وی بیش از سیهزار نفر از مردم تهران در مسجد شاه تجمع کردند. مأموران دولت هم با توسل به زور از سخنرانی آیتالله کاشانی در این اجتماع بزرگ جلوگیری کردند.5
با کودتای 28 مرداد این گونه اقدامات روشنگرانه هم به حاشیه رفت، اما با آغاز نهضت انقلابی مردم ایران به رهبری امام خمینی در خرداد 1342، مبارزه با اسرائیل بار دیگر رونق گرفت. امام خمینی از همان ابتدا و در بخش زیادی از سخنرانی معروف خود در عصر عاشورای محرم 1383 (خرداد 1342) اسرائیل را یکی از دشمنان اصلی ملت ایران و عامل عقبماندگی مسلمانان معرفی کرد. ایشان در این نطق آتشین با اشاره به اینکه اسرائیل نمیخواهد در این مملکت علمای اسلام و دانشمندان باشند و به وسیله عمّال سیاه خود ما [روحانیون] و شما ملت را میکوبد و میخواهد اقتصاد شما را قبضه کند افزودند: «امروز به من خبر دادند که عدهای از وعاظ و خطبای تهران را بردهاند سازمان امنیت و تهدید کردهاندکه از سه موضوع حرف نزنند: از شاه بدگویی نکنند؛ به اسرائیل حمله نکنند و نگویند که اسلام در خطر است. دیگر هرچه بگویند آزادند. تمام گرفتاریها و اختلافات ما در همین سه موضوع نهفته است... . اصولا چه ارتباط و تناسبی بین شاه و اسرائیل است که سازمان امینت میگوید از شاه صحبت نکنید و از اسرائیل نیز صحبت نکنید؟ آیا به نظر سازمان امنیت، شاه اسرائیلی است؟ آیا به نظر سازمان امنیت شاه یهودی است؟!».6
تحت تأثیر همین اعتراضات و روشنگریها، درحالیکه اسرائیل بر برقراری مناسبات رسمی سیاسی بین دو کشور اصرار داشت، محمدرضا پهلوی محتاطانه با این قضیه برخورد میکرد. او در پاسخ به نامهای که بنگوریون در اواخر خردادماه سال 1342 و در آخرین روزهای نخستوزیریاش فرستاد و تقاضای برقراری مناسبات رسمی سیاسی بین دو رژیم را تکرار کرد نوشت: نظریات شما را درک میکنم، اما مخالفت روحانیون جدی است و من در حال حاضر قادر به چنین کاری نیستم.7
با این حال، روابط دو رژیم در زمینههای اقتصادی، تجاری و نظامی در تمام سالهای دهه 1340 و 1350 با قوت ادامه داشت. با نظارت آمریکا، یک رشته ملاقاتها و قراردادهای دوجانبه در بالاترین سطح فرماندهان نظامی دو کشور برقرار شد. در آماری که مطبوعات اروپایی در سال 1356 منتشر کردند، حدود پانزدههزار نظامی ایرانی در اسرائیل مشغول آموزش بودند. در پانزده سال آخر سلطنت محمدرضا پهلوی، دیدارهای فراوانی بین فرماندهان نظامی و سیاسی ایران و اسرائیل در خاک دو کشور انجام شد.8
همچنین کارشناسان اسرائیلی بهتدریج در بخشهای بازرگانی و کشاورزی ایران هم نفوذ کردند. پس از اصلاحات ارضی و راهاندازی مجتمعهای کشت و صنعت، این همکاری پررنگتر شد که نمونه آن راهاندازی و اداره طرح کشت و صنعت قزوین بود. علاوه بر این، واردات ایران از اسرائیل در سال 1350 یک و نیم برابر واردات ایران از دو کشور ترکیه و پاکستان بود. این میزان واردات از همه کشورهای مسلمان دنیا نیز بیشتر بود و این روند تا انقلاب اسلامی نیز ادامه داشت.9
در حوزه امنیتی، تیمهای آموزش تشکیلات امنیتی اسرائیل (موساد) نیز همکاری گستردهای با ساواک داشتند. نفوذ روزافزون موساد در ساواک در سالهای 1345 تا 1350 و حتی مشارکت در مأموریتهای منطقهای بسیار پررنگ بود.10 این در حالی بود که محمدرضا پهلوی همچنان با رویکردی محتاطانه، از عیانشدن رابطه عمیق و راهبردی خود با رژیم غاصب اسرائیل واهمه داشت.
رژیم اسرائیل در چهارچوب راهبرد معروف به «محورهای پیرامون» از همان ابتدای تأسیس، علاقهمندی خود را به گسترش روابط با ایران اعلام کرده بود
دردسرهای منطقهای؛ مانعی که زود برطرف شد
ریچارد نیکسون، رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا در ژوئیه 1969 (مرداد 1348) راهبرد جدید سیاست خارجی این کشور را اینگونه اعلام کرد که آمریکا درگیر مسائل امنیت داخلی کشورها نخواهد شد؛ درنتیجه انتخاب استراتژیها و اتخاذ سیاستها و اجرای آنها به عهده خود این کشورهاست و آمریکا حمایت سیاسی کمک مالی و نظامی برای آنها فراهم خواهد کرد.11 علاوه بر ایران، اسرائیل هم دومین ستون اجرای این راهبرد برای جلوگیری از نفوذ شوروی در خاورمیانه و گسترش افکار انقلابی در کشورهای منطقه بود. از نیمه دوم دهه 1340ش، آمریکا، ایران و اسرائیل یک اتحاد سهگانه غیررسمی را ایجاد کرده بودند که فلسفه تشکیل آن ممانعت و جلوگیری از قدرت و نفوذ شوروی و اقمار آن در منطقه خاورمیانه بود.12
از سوی دیگر، محمدرضا پهلوی ناسیونالیسم عربی را که در آن سالها به رهبری جمال عبدالناصر، رئیسجمهور مصر، رشد فزایندهای داشت، تهدیدی خطرناک میدانست. مصر، سوریه و عراق در آن مقطع خصومت عمیقی با دولت غاصب اسرائیل داشتند که به برخورد نظامی نیز کشیده شد. نگرانی شاه معطوف به جنبشهای ملیگرای تندرو و رشدیابنده عرب بود که اغلب رژیمهای سلطنتی در خاورمیانه را تهدید میکرد. او به مصداق این ضربالمثل قدیمی که «دشمنِ دشمن من دوست من است» به این نتیجه رسید که رژیم غاصب اسرائیل ابزار سودمندی در مقابل نیروهای رادیکال عرب است. همین عامل، یعنی دشمن مشترک، اسرائیل را نیز به این نتیجه رساند که حکومت پادشاهی ایران میتواند وزنهای در مقابل کشورهای عربی بهویژه کشورهای رادیکال عربی باشد.13
چرایی تقابل محمدرضا پهلوی و جمال عبدالناصر
محمدرضا پهلوی در حوزه منطقهای نیز در نزدیکشدن به اسرائیل جانب احتیاط را رعایت میکرد. پس از جنگهای ششروزه، جمال عبدالناصر قطعنامه 242 شورای امنیت را در آذر 1346 پذیرفت و با رویکردی میانهروانه به فکر صلح با اسرائیل افتاد. شاه نیز از این رویکرد جدید استقبال کرد. در 7 شهریور 1349 و در دهمین سالگرد قطع رابطه ایران و مصر، بین دو کشور روابط دیپلماتیکی کامل برقرار شد.14 به این ترتیب خیال محمدرضا پهلوی از بابت عاملی بازدارنده و تنشزا همچون ناصر و سیاستهای ضداسرائیلی او آسوده شد؛ احساسی که یک ماه بعد با مرگ ناگهانی ناصر و روی کارآمدن انور سادات، به عنوان چهرهای عملگرا و متمایل به آمریکا، تکمیل شد.
محمدرضا پهلوی در معاهده کمپدیوید چه نقشی داشت؟
از ابتدای دهه 1350 رفت و آمد مقامات سیاسی، امنیتی و اقتصادی دو کشور به شدت افزایش یافت. تحت تأثیر فعالیتهای افرادی هچون مئیر عزری (نماینده دولت اسرائیل در تهران)، یعقوب نمرودی (نماینده آژانس یهود در ایران)، یوری لوبرانی (نماینده عالیرتبه موساد) و ایگال آلون (وزیر امورخارجه اسرائیل) سفرها و ملاقاتهای مهمی در پانزده سال آخر سلطنت محمدرضا پهلوی در بالاترین سطوح بین دو کشور انجام گرفت. سفر گلدن مایر و مناخیم بگین، نخستوزیران اسرائیل، و اسحاق رابین، ژنرال عزر وایزمن، آبا ابان و شیمون پرز به تهران و ملاقات آنها با شاه بهرغم احتیاطکاریهای وی در افشای روابط، بیانگر وجود روابط بسیار صمیمانه بین طرفین بود.15
فرجام سخن
با پررنگ شدن رابطه رژیم پهلوی و اسرائیل از اوایل دهه 1340ش (1960م)، دو عامل مهم داخلی و خارجی برای تقویت و تداوم این رابط پیش روی شاه قرار داشت. در فضای داخلی، مخالفت محافل دینی به رهبری امام خمینی در قامت رهبری انقلابی و سازشناپذیر در صدر این موانع قرار داشت. با تبعید امام خمینی به نجف از یکسو و سرکوب گروههای مخالف سیاسی از سوی دیگر، شاه دیگر مخالف قابلتوجهی را پیشروی خود نمیدید و به همین دلیل دست خود را در برقراری ارتباط بیشتر با سران رژیم صهیونیستی باز دید. از همین رو، از اواخر دهه 1340 روابط اقتصادی و نظامی ایران و اسرائیل بهشدت افزایش یافت.
در عرصه منطقهای نیز گسترش روزافزون ناسیونالیسم عربی از یکسو و خصومت کشورهای عربی منطقه با اسرائیل، محمدرضا پهلوی را در برقراری ارتباط سیاسی با اسرائیل محدود کرده بود؛ روندی که از سال 1349 با مرگ ناصر و فروکشکردن آتش جنگ بین اعراب و اسرائیل تغییر کرد. با این حال شاه هیچگاه ریسک برقراری ارتباط رسمی سیاسی میان دو کشور را نپذیرفت و این رابطه با جود عمیقبودن در حوزههای اقتصادی، امنیتی و نظامی همچنان تا پایان عمر رژیم او، به صورت شناسایی «دو فاکتو» باقی ماند.
پی نوشت ها :
1. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی 1357-1300، تهران، نشر پیکان، 1380، ص 453.
2. علی فلاحنژاد، مناسبات ایران و اسرائیل در دورهی پهلوی دوم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 111.
3. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران «دولت دستنشانده» 1357-1320، تهران، قومس، 1376، ص 412.
4. همان، ص 410.
5. علی فلاحنژاد، همان، ص 187.
6. امام خمینی، صحیفه نور، ج 1، تهران، مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، 1361، صص 54-57.
7. علی فلاحنژاد، همان، ص 193.
8. علیرضا ازغندی، همان، ص 417.
9. همان، ص 418.
10. محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست، تهران، نشر علم، 1373، ص 997.
11. علی فلاحنژاد، همان، ص 52.
12. همان، ص 56.
13. همان، ص 72.
14. همان، ص 85.
15. علیرضا ازغندی، همان، ص 415.
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران