29 آذر 1395

سلطنت سلسله ابوسعید در عمان و زمینه‌های جنگ ظفار


سلطنت سلسله ابوسعید در عمان و زمینه‌های جنگ ظفار

قبایل ظفار در طول تاریخ، هرگز حاکمیت و استیلای اداری و سیاسی سلاطین مسقط و مشروعیت و رهبریت مذهبی امامان عمان را نپذیرفتند. در نتیجه، منطقه و مردم ظفار، ضمن داشتن تمایلات مرکز گریزی، آمادگی لازم برای رشد و نمو جنبش‌های استقلال‌طلبانه و ضد حکومتی را نیز داشتند. این استعداد تاریخی با رهبریت جبهه آزادیبخش در اواسط دهه 1960، ظفار را به کانون نهضتی طولانی و خونین مبدل ساخت.

حکومت سعید بن تیمور با تشدید روند استبداد، عقب ماندگی و اعتراضات مردمی، دوره‌ای کاملا مشخص و متمایز در طول تاریخ عمان است. سلطان سعید، تحصیلات خود را در یکی از مدارس سلطنتی بریتانیا در هندوستان و سپس در بغداد به پایان رسانید و پس از بازگشت به مسقط، با کناره‌گیری تیمور بن فیصل در سال 1932 م، رسمآ بر تخت سلطنت نشست و تا سال 1970م که از سوی پسرش ــ قابوس ــ در جریان یک کودتای آرام از اریکه قدرت به زیر کشیده شد، به مدت سی و هشت سال، استبدادی‌ترین و مرتجع‌ترین حکومت در جهان معاصر را به نام خود رقم زد. 

بسیاری از اعمال و عقاید او باورکردنی و پذیرفتنی نیست؛ در نتیجه عملکرد دیوانه‌وار و افکار مالیخولیایی او، ملت عمان و به ویژه مردم منطقه ظفار، یکی از سیاه‌ترین و فلاکت‌بارترین دوران حیات تاریخی خود را گذرانید و به عقب‌مانده‌ترین و منزوی‌ترین کشور در سطح جهان و به ویژه در خلیج فارس تبدیل شد.

رفتار و کردار سعید بن تیمور، نشانگر بیماری‌های روحی و استیلای توهم بر روان او بود. به طوری که وی از ملت خود تنفر داشت، تشنه قدرت مطلقه بود و بیم از دست دادن آن، همواره او را عذاب می‌داد. به اقرار پزشک مخصوص او از مدت‌ها پیش، آثار عدم اعتدال در احوال سلطان آشکار شده بود. 

 استدلال او در خصوص اعمال و کردارش بر این توهم استوار بود که پیشرفت، امری شوم است و باید متوقف شود. به عقیده وی، تجددطلبی مناسب حال عمانیان نبود و آنها برای تجددطلبی ساخته نشده بودند. 

 به فرمان سعید بن تیمور، چه در روزگار اقامت در مسقط و چه در هنگام سکونت در صلاله ــ مرکز ظفار ــ با فرا رسیدن شب دروازه‌های شهر بسته می‌شد و با شلیک دو گلوله توپ، قانون ممنوعیت آمد و رفت به اجراء در می‌آمد و هنگام صبح نیز با شلیک دو گلوله توپ دیگر به مردم اجازه خروج از خانه‌های خود داده می‌شد.   برای خلاف  این امر و در شرایط خاص، اجازه رسمی مأموران دولت الزامی بود. پس از کسب اجازه به منظور حرکت در شب، هر فرد می‌بایست چراغی را به همراه خود داشته باشد تا در هنگام اخطار نیروهای دولتی، آن را به چهره خود نزدیک کند تا به راحتی شناسایی شود. عملی خلاف این کار می‌توانست به قتل فرد بینجامد.   در تاریکی نیز مردم اجازه بلند صحبت کردن را نداشتند.   در نتیجه این قوانین، مردم به خواب زود هنگام در شب عادت یافته بودند. سیم‌کشی برق و لوله‌کشی آب نیز به جز در قصر سلطان و خانه چند تن از نزدیکان او جریان نداشت. 

به دستور سلطان، استفاده از مظاهر تمدن جدید، مانند روزنامه و مطبوعات، رادیو، سینما، فوتبال، اتومبیل، اسباب بازی کودکان، عینک، چتر، آرایش مو، سیگار، رستوران در فضای باز، عکاسی، پوشیدن کفش، دوچرخه‌سواری، پوشش البسه غیر سنتی، مسافرخانه و یا هتل، شکار و گردش در گردشگاه‌ها و اماکن طبیعی ــ تفریحی به شدت منع شده بود. 

بهداشت و درمان نیز در وضعیت بسیار اسفناکی قرار داشت. تنها بیمارستان قابل استفاده در عمان، به وسیله مبلغین مسیحی کلیسای امریکا، اداره می‌شد.   تا سال 1970م، هفتاد و پنج درصد کودکان فوت می‌کردند.   که این آمار، بالاترین سطوح تلفات را در این گروه سنی در جهان نشان می‌داد.   تنها کسی که مجوز واردات دارو به ظفار را داشت، مردی ایرانی‌الاصل به نام احمد شفیق بود که داروخانه‌ای را در صلاله اداره می‌کرد. او حتی پس از اصلاحات نیز تا مدت‌ها، یگانه توزیع‌کننده دارو در سراسر ظفار بود.   و کمبود دارو، به دفعات بیماری‌های جزیی را منتهی به تلفات گسترده انسانی می‌کرد. 

عقب‌ماندگی‌ها در بخش تعلیم و تربیت، عمیق‌تر بود. به گفته وزیر آموزش و پرورش عمان، در سال 70-1969م در این کشور با جمعیتی نزدیک به یک میلیون نفر، تنها سه مدرسه ابتدایی وجود داشت و جمع کل دانش‌آموزان تنها به نهصد نفر می‌رسید. هیچ محصلی نیز حق نداشت از کلاس ششم بالاتر برود.   در این میان، دختران از هر گونه  تعلیم و تربیت محروم بودند. بدین ترتیب، تنها پنج درصد از کل جمعیت عمان قادر به خواندن و نوشتن بودند. 

 پس از کودتای 1970، فقدان کتابخانه و دستگاه‌های چاپ، آن چنان گسترده بود که تا چندین سال، دولت قطر با هزینه و با الهام از کتب آموزشی مدارس خود، نیازهای آموزشی و مدارس عمان را برطرف می‌کرد.   سعید بن تیمور، ضمن برشمردن معایب رواج آموزش و پرورش در عمان، به یکی از مشاوران انگلیسی خود گفته بود :«دلیلی که شما هندوستان را از دست دادید، همانا با سواد کردن مردم آنجا بود.» 

مهاجرت و تماس داخلی و خارجی به شدت کنترل می‌شد. برای خروج از کشور، آن هم به شکل بسیار محدود، اجازه مستقیم سلطان ضروری بود و حتی بیماران و زائران خانه خدا نیز روادید خود را مستقیمآ از دست او دریافت می‌کردند. 

تنها راه ارتباطی عمده کشور، جاده صلاله به مسقط بود و در ناحیه ظفار نیز تنها جاده قابل ذکر، صلاله و ثمریت به یکدیگر مرتبط می‌ساخت. سعید بن تیمور، ضمن مخالفت با ساخت جاده و ایجاد ارتباط بین مناطق کشور می‌گفت: «در حالی که می‌توان رفت و آمدهای خود را محدود ساخت، ساختن راه چه لزومی دارد؟» 

در سال 1965 میلادی، در برابر چهارصد و هشتاد هزار پوند صادرات، سه میلیون و دویست و چهل و هشت هزار پوند کالا و خدمات به کشور وارد شد. دو میلیون پوند درآمد سالیانه گمرک مسقط نیز در اختیار سلطان بود و او با مراقبت شدید و محدودیت در ورود و خروج کشتی‌ها، مشکلات اقتصادی عمان را تشدید می‌کرد. 

بحران‌های اقتصادی، تنزل و نابودی مراکز اقتصادی و تولیدی را در پی داشت؛ چنان که شهر نزوی (نیزوا) که روزگاری مرکز تولید انواع پارچه و منسوجات در عمان بود، به ویرانی کامل رسید.   سلطان حتی پس از کشف ذخایر نفت و افزایش درآمدهای دولتی نیز حاضر به هزینه آن به منظور عمران و رفاه اجتماعی نبود.

برده‌داری رسمی در عمان به عنوان یکی از آخرین مناطق جهان که این سنت شوم در آن سابقه داشت، رایج و امری عادی بود.   بردگان خاص سلطان، کر و لال بودند. به قراری، او زبان خدمتکاران دربار را بریده بود و آنهایی که مأمور پذیرایی مخصوص بودند، وزنه‌هایی سنگین به گردن داشتند تا با خم شدن و تمرکز بر زمین، چشم در چشم سلطان نیندازند.   هنگامی که سلطان در ابتدای دهه 1950 م، در مسقط زندگی می‌کرد، بردگان را در زیر بالکن محل سکونت خود در آب می‌انداخت و ماهیان اطراف آنان را با تیر نشانه گرفته، بدین‌وسیله تفریح می‌کرد. 

استبداد ارتجاعی که بر سراسر عمان حکمفرما بود، در منطقه ظفار به طور محسوسی خشن‌تر و در ابعاد بسیار حادتری خود را نشان می‌داد. سعیدبن تیمور از سال 1958 میلادی برای همیشه در قصرالحسنی در نزدیکی شهر صلاله اقامت گزید و با ازدواج با دختری از قبیله قرا که به تولد سلطان قابوس انجامید، ارتباط خویش را با منطقه گسترش داد. تمایلات سرکوبگرانه او در نتیجه اقامت طولانی و درک سوابق تاریخی قبایل ظفار در گرایش به استقلال و شورش، شدت بیشتری یافت. تمامی استبداد و عقب‌ماندگی‌های یاد شده، زیر نظر و نظارت مستقیم سلطان در ظفار اجرا می‌شد.

جاسوسان سعید در صلاله با دوربین‌های خود، فعالانه مردم را کنترل می‌کردند، چنان‌که فردی که دستشویی خانه‌اش را در بیرون از خانه بنا نهاده بود، مورد توبیخ قرار گرفت و عنوان شد که سلطان او را دیده که از مقررات  تجاوز کرده است. 

مالیات‌های سنگین که یکی از علل اصلی شورش قبایل علیه سلطان بود، از مردم ناتوان اخذ می‌شد. در ظفار، از دامداران کوهستان‌نشین از هر پنج رأس گوسفند یا بز، یک رأس و برای هر ده رأس گاو نیز یک رأس گوساله به عنوان مالیات گرفته می‌شد. در غرب ظفار، ماهیگیران برای مجوز صید ماهی در سه ماه فصل صید، مبلغ صد و بیست ریال یمنی در بندر راخیوت به حکومت می‌پرداختند و برای هر ماه اضافی، مبلغ هفتاد و پنج ریال افزوده می‌شد. این نوع مالیات، تنها مخصوص صید ماهی ساردین بود و برای دیگر صیدها نیز می‌بایست مالیات روزانه پرداخت می‌شد. مأموران حکومت در انتظار قایق‌ها نشسته و در هنگام بازدید به میل خود، هر آنچه را که از صید مایل بودند، به عنوان مالیات غصب می‌کردند.

در سال 1960م، عوارض واردات در ظفار، سیصد درصد بیش از دیگر نقاط عمان بود و عوارض صادرات محصولات حیوانی بیست درصد از کل ارزش محموله را شامل می‌شد. 

علاوه بر عقب‌ماندگی همه جانبه، زندان الحسنی در صلاله، اسارتگاه صدها زندانی در شرایط بسیار وحشتناک بود و سربازان مزدور ظفاری سلطان به قتل‌عام مردم و ایجاد محدودیت‌های مختلف برای قبایل می‌پرداختند. 

هنگام سرنگونی سلطان سعیدبن تیمور در 1970م، عمان تنها با سه دولت انگلستان، هندوستان و پاکستان روابط دیپلماتیک داشت. 

یکی از کارشناسانی که در 1958م از سرزمین عمان دیدار کرده بود، با تعجب عنوان می‌کند که در طول تجربه بیست و یک ساله‌اش از کلیه کشورهای خاورمیانه دیدار کرده است و در هیچ جا چنین مردم فقرزده و غرق در امراض مختلف بدون دسترسی به نجات و بهبودی را ندیده است.   هم‌چنین یکی از مأموران انگلیسی در مصاحبه با روزنامه لوموند فرانسه اعتراف کرد که سلطان می‌خواست مانع از آن شود که سده 20 به سده 15 میلادی که ملتش را در آن زندانی کرده بود، آسیب برساند. 

اسماعیل خلیل رصاصی ــ نخستین سفیر عمان در ایران پس از کودتای 1970م ــ می‌گوید:

سعید بن تیمور معتقد بود، هر کس ]را[ که از عمان خارج شود، شستشوی مغزی می‌دهند و دیگر به کار کشور نمی‌آید و در نتیجه، درهای کشور را بر روی دیگران بست. او فردی بود که نمی‌خواست هیچ چیز عوض شود. حتی اگر قدرت داشت، مانع از حرکت ماه و خورشید نیز می‌شد. 

بنابراین، استبداد با افکار حاد ارتجاعی، منطقه ظفار را مستعد و شکوفا برای طغیان نیروهای رنجدیده در حصار ساخت.

پیدایش جبهه انقلابی عمان

انعقاد پیمان ال سیب در 1920 میلادی، به معنای تعیین قطعی حدود قلمرو و میزان اختیارات سلطان در مسقط و سواحل و امام در نواحی داخلی عمان بود. این پیمان، استقلال بخش‌های داخلی و تفکیک اداری را برای بنیاد امامت در عمان به ارمغان آورد. از سال 1920 تا 1951م به ترتیب، سالم بن راشد الخرومی و ابوعبدالله محمد بن عبدالله الخلیلی به امامت رسیدند. در سال 1954م، پس از فراز و نشیب‌های فراوان، غالب بن علی بن ال حنایی (هنایی) مقارن با حکومت استبدادی سلطان سعیدبن تیمور به امامت منصوب شد.

در این زمان، سلطان سعید با بالا گرفتن تب نفت و هجوم کاوشگران اروپایی و امریکایی، امتیازهایی را با هدف اکتشاف و استخراج نفت در بخش داخلی عمان به آنان واگذار کرد. این امر بدون توجه به تفکیک قلمرو و امتیازها در پایان ال سیب، صورت گرفت و ضمن نادیده گرفتن حق مسلم امامان، آنان را به شورش و درگیری نظامی کشانید. 

 امام غالب‌بن علی ال حنایی، پس از انتصاب به مقام امامت در ماه مه 1954، اتحادی را با شرکت برادرش طالب‌بن علی ال حنایی و سلیمان‌بن حمیرال حنایی ــ رئیس قبیله بنی‌رییم ــ و صالح‌بن عیسی رئیس قبیله حرث - علیه تجاوزات دولت مسقط از پیمان ال‌سیب بنیان گذاردند.

در سال 1955، نیروهای دولتی با حمله به عمان داخلی، نزوی (نیزوا) مرکز سنتی امامت را اشغال کردند. با تصرف نزوی، اتحاد امامت فرو پاشید و آنان به الدمام عربستان سعودی گریخته و به تجدید قوا و سازمان پرداختند. سپس امام غالب بن علی به مصر مهاجرت کرد و در قاهره، ضمن بنیانگذاری دفتر امامت، به ارسال اسلحه به عمان پرداخت و در ژوئن 1957 به همراه برادر و دیگر متحدانش، قیام گسترده‌ای را با عنوان جبهه انقلابی عمان   رهبری کرد که دامنه آن به کوهستان‌های جبل‌الاخضر نیز سرایت کرد. نبردهای سنگینی در بیلدسیدی در نزدیکی شهر بهلا رخ داد و سپس، ارتفاعات واقع در کوه‌های جبل‌الاخضر و شهر مقدس نزوی به کنترل نیروهای امام درآمد. 

در سال 1959 با دخالت گسترده نیروهای زمینی و هوایی بریتانیا با استفاده از هواپیماهای نظامی و واحدهای زره‌پوش و پس از وقوع یک سلسله جنگ‌های خونین، جنبش مردم عمان سرکوب شد و طراحان آن متواری شدند.   اما با این همه، عملیات  چریکی پراکنده تداوم یافت. در ژوئیه و اوت 1960، برخوردهای شدیدی در اطراف شهرهای عبرا و ظهیر صورت گرفت. در اواخر سال 1961، نیروهای انگلیسی با انتقال تجهیزات نظامی به بنادر صلاله و مصیره، در اطراف شهر نزوی به پیروزی‌هایی دست یافتند. جبهه انقلابی عمان نیز به منظور مقابله با عملیات رو به گسترش نیروهای وابسته به دولت مرکزی، تصمیم به پایه‌گذاری فرماندهی انقلاب میهنی گرفت. در ژانویه ،1964 سران انقلابی گرد آمدند تا ضمن رفع کدورت‌های مابین امام غالب‌بن علی و شیخ صالح‌بن عیسی حارثی (حیرثی ـ حرثی) که دوباره به میدان مبارزه بازگشته بود، جبهه آزادی‌بخش عمان را تقویت کنند. در نیمه نخست 1964، انقلابیون به یک رشته عملیات علیه نیروهای مشترک مسقط و انگلیس اقدام کردند؛ به طوری که دبیرخانه جبهه گزارش داد که نیروهای بریتانیا تا نیمه نخست دهه شصت میلادی، هزار و هفتصد کشته و زخمی، بر جای گذاشته است. 

 در خلال نبردهای شمال عمان و تحت لوای امامت، بسیاری از عناصر مخالف دولت مسقط از منطقه ظفار، در جبهه انقلابیون به فعالیت می‌پرداختند. در جریان این نبردها بود که انقلابیون ظفار آموختند که چگونه یک حرکت نظامی را آغاز و سازماندهی و هدایت کنند. جنبش آزادیبخش ظفار در حقیقت، تداوم قیام مردم در عمان داخلی و جبل‌الاخضر بود. پس از شعله‌ور شدن قیام در ظفار، بسیاری از هواداران جبهه آزادیبخش عمان در سطوح مختلف آن به فعالیت و مبارزه پرداختند.

حاکمیت استعمار بریتانیا

خشن‌ترین اشکال استعمار بریتانیا در عمان برقرار بود. بریتانیا حتی در روزگار معاصر نیز حاضر به ترک شیوه‌های منسوخ استعمار کهنه مبتنی بر دخالت مستقیم نظامی نبود. این تسلط شوم و ویرانگر چنان بر تمامی ابعاد اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظامی این سرزمین تأثیر داشت که بررسی تاریخ عمان، بدون در نظر گرفتن نقش بریتانیا، کاملا ناقص خواهد نمود. عملکرد استعمار بریتانیا در ایجاد عقب‌ماندگی و تشدید بحران‌های اجتماعی و وابستگی دولت‌های مرکزی، همواره یکی از عوامل اصلی اعتراضات مردمی در سرزمین عمان بوده است.

عمان، اولین و آخرین کلنی استعماری بریتانیا در منطقه خلیج‌فارس به شمار می‌رفت.   در اکتبر سال 1798، همزمان با فرمانروایی ناپلئون بناپارت و تلاش دولتمردان فرانسه برای نفوذ در خلیج فارس، مهدی علی خان بهادر جنگ ــ نماینده کمپانی هند شرقی در بوشهر ــ به مسقط عزیمت کرد و یک پیمان مودّت با سلطان مسقط و عمان منعقد ساخت. به موجب این پیمان، سلطان مسقط اجازه ورود فرانسویان و نمایندگان آنان را به عمان نمی‌داد و چنانچه انگلستان درگیر نبردی در منطقه می‌شد، کشتی‌های سلطان، ملزم به همکاری با نیروهای آنان بودند.   انگلستان تهدید کرد که اگر سلطان، مفاد قرارداد را نادیده بگیرد و به دولت دیگری حق حضور در مسقط را بدهد، از بارگیری و تخلیه کشتی‌های متعلق به مسقط در بنادر هندوستان جلوگیری خواهد کرد.

این نخستین پیمان بریتانیا با یکی از کشورهای خلیج فارس بود و بدین ترتیب، عمان به اولین تکیه‌گاه استعمار در شبه جزیره عربستان تبدیل شد. 

 در سال 1806 میلادی، پیمان دیگری با هدف استقرار امنیت در خطوط کشتیرانی میان طرفین منعقد شد.   در 8 ژانویه و 15 مارس 1820، پیمان عمومی برای صلح با ادعای مبارزه با برده‌داری و دزدان‌دریایی، به مانند دولت مسقط با دیگر شیوخ خلیج‌فارس منعقد شد. اجرای این برنامه بر عهده کاپیتان‌تی، پیرنوت تامپسون   انگلیسی بود. این پیمان موجب گسترش فراوان نقش بریتانیا در منطقه خلیج فارس شد. 

در سال 1853، دولت انگلستان پیمان صلح جاودانه دریایی را با تمامی شیوخ خلیج فارس منعقد ساخت. قرارداد مزبور به منزله تداوم حاکمیت استعماری بریتانیا بر منطقه تا سال 1971 میلادی بود. 

در 20 مارس 1891، پیمان جدیدی میان انگلستان و سلطان مسقط بسته شد که به معنی تحت‌الحمایگی کامل عمان بود. بر اساس این پیمان، سلطان، شخصآ و از طرف تمامی وارثان و جانشینان خود، ملتزم و متعهد شد که اراضی مسقط و عمان را جز به دولت انگلستان به هیچ‌وجه واگذار نکند، نفروشد، رهن ندهد و برای اشغال مناطق دیگر، در اختیار غیر قرار ندهد. 

به این ترتیب در قرن 19 میلادی، تمامی دولت‌های عرب خلیج‌فارس شامل کویت، بحرین، قطر، امارات متحده عربی و عمان تحت قراردادهای حمایتی انگلستان بودند. 

در آن، بازسازی دستگاه مالی و حکومتی و امنیتی دولت مسقط و نیز منصب‌های کلیدی که می‌بایست به کارکنان انگلیسی و هندی واگذار شود، پیش‌بینی شده بود. سلطان تیموربن فیصل، این طرح را در قبال ششصد و پنجاه هزار روپیه پذیرفت و مهار حکومت مرکزی را به دولتمردان لندن سپرد. 

انگلستان در سال 1932، سلطان سعید بن تیمور را به قدرت رسانید و تا اواخر حکومت نیز از اعمال جنایت‌کارانه او حمایت کرد. وی در سال 1939، قرارداد جدید دوستی و تجارت و کشتیرانی را با انگلیس به امضاء رسانید. بر اساس این پیمان که وضعیتی ممتاز برای سلطان عمان در میان شیوخ سواحل خلیج فارس به وجود آورد، به جای مأمور سیاسی، کنسول رسمی دولت انگلستان در مسقط شروع به فعالیت کرد. 

انگلستان به منظور حفظ دستگاه وابسته سلطان سعیدبن تیمور، سالیانه بیش از یک و نیم میلیون پوند در اختیار او قرار می‌داد.   برجسته‌ترین حمایت انگلستان از دستگاه سلطان سعید، از جنبه نظامی بود. در طول جنگ دوم جهانی، انگلیس در صلاله مرکز ظفار، جزیره مصیره، بیت‌آل‌فلج و ازیباخ در نزدیکی مسقط دارای پایگاه نظامی هوایی بود. 

در جریان قیام مردم عمان به رهبری دستگاه امامت در ابتدای دهه 50 و 60 میلادی، سربازان انگلیسی در تمامی عملیات سرکوبگرانه دولتی حضوری چشمگیر داشتند و در حقیقت، با مداخله مستقیم آنان بود که مبارزات جبهه انقلابی عمان به شکست انجامید. انگلستان همچنین با وتو کردن لوایح متعدد اعراب در سازمان ملل و سایر کمیسیون‌های جهانی در جهت خروج نیروهای بریتانیایی و احقاق حقوق قانونی مردم عمان، ضدیت خود را با آرمان‌های واقعی این سرزمین نشان داد.   مأموران انگلیسی در تمام رده‌های اداری، سیاسی و نظامی عمان حضور داشتند. در سال 1960، تمام مشاوران سعیدبن تیمور، جز یک نفر، همه انگلیسی بودند. 

از لحاظ سیاسی، نظامی، اقتصادی و راهبردی، سواحل متصالحه، شامل مجموعه شیوخ امارات متحده عربی و عمان برای امپراطوری بریتانیا، حائز اهمیت فراوان بود. این مناطق برای کل کشورهای مشترک‌المنافع انگلستان، نیروی دریایی و هوایی سلطنتی و منافع آن کشور در هند، شرق دور و آفریقا و همچنین، مسئله نفت حیاتی بود و استعمار مداوم را می‌طلبید.

هاوارث   ــ ژنرال کنسول انگلیس در خلیج فارس ــ طی مقاله‌ای در مورخه 10 آوریل 1929 در مجله مرکزی آسیا این‌گونه نوشت:

سیصد سال است که ما در خلیج فارس، تدریجآ حالت حالیه را پیدا کرده‌ایم. سابقآ خلیج را نظر به هندوستان اهمیت می‌دادیم. حال هم آن اهمیت باقی است و دو اهمیت دیگر مزید آن شده است؛ یکی عبور و مرور هواپیماها و دیگری امتیاز نفت جنوب. 

در نتیجه، بریتانیا از بحرین تا صلاله در ظفار، حاکمیتی خشن و استبدادی را در پیش گرفت.   مقارن با جنگ جهانی اول، سربازان بریتانیایی بیشتری وارد عمان شدند. در پائیز سال 1918 میلادی، از سوی هاوارث ــ نماینده سیاسی انگلستان ــ طرحی تنظیم شد که سلطه بریتانیا در منطقه ظفار به علل متعددی چون اقامت دائم سلطان سعیدبن تیمور در صلاله و حضور نظامی در پایگاه‌های صلاله و جزایر کوریا و موریا، فعالیت کاوشگران نفتی انگلیسی و تمایلات مرکز گریزانه مردم، محسوس‌تر بود. به طور کلی، امپریالیسم استعمارگر انگلیس، عمان و هیأت حاکمه وابسته، آن را به منزله مستعمره‌ای در چنگ داشت و ضمن چپاول آن، مسبب تمامی نابسامانی‌ها و جنایات و ریشه اصلی شورش‌های مردمی نیز بود. سید مسئول ــ یکی از رهبران جبهه آزادیبخش ــ در بررسی علل انقلاب ظفار می‌گوید :«انفجار انقلاب ظفار به عنوان شورشی ملهم از اوضاع بدِ محلی در عمان و ستمکاری دولت انگلستان آغاز شد».   در اطلاعیه جبهه آزادی‌بخش ظفار نیز که در سال 1965 صادر شده، آمده است:

توده‌های خلق ظفار، از صفوف شما پیشتازان، انقلابی ظاهر شده که با ایمان به خدا، رسالت رهایی ظفار را از زیر سلطه مستبدانه سلطان سعید بر دوش می‌کشد؛ سلطانی که هویت دودمانش با منافع باند جهانخواران انگلیسی همگونی می‌نماید. 

ظهور جنبش‌های ناسیونالیسم در جهان عرب

همزمان با تحولات ضد استعماری مناطق مختلف در بند جهان پس از جنگ جهانی دوم، حرکت‌های ملی‌گرایی متعددی در دنیای عرب ظهور کردند و در ضمن فعالیت‌های پرفراز و نشیب خود، گروه‌های آزادیخواه نوپا را نیز یاری رساندند. در این میان، جنبش ناسیونالیست‌های عرب،   نقش بارزی را ایفا کردند.

جنبش ناسیونالیست‌های عرب، از سوی جمعی از جوانان روشنفکر انقلابی دانشگاه امریکایی بیروت در سال 1948 تشکیل شد و سپس، به وسیله گروه‌های چپگرای فلسطینی به رهبری نوایف حاتمه، احمد جبرئیل و جورج حبش، سازماندهی و توسعه یافت.   این گروه در محیط‌های کارگری و محنت‌زده و در میان مبارزین خلیج‌فارس نفوذ کرده و فعالیت‌های سیاسی و نظامی را در عمان، بحرین، کویت، یمن، عراق و سوریه انجام داد.   این سازمان به عنوان یکی از اولین محرکان و تقویت‌کنندگان قیام مردم ظفار، نقش مهمی را در تکوین این حرکت بر عهده داشت. در جریان نهضت شمال عمان به رهبری جبهه انقلابی نیز ناسیونالیست‌های عرب، فعالیت‌های زیادی را در پشتیبانی مادی و تبلیغاتی از آن و مبارزه با استعمار انگلستان انجام دادند. بسیاری از رهبران نهضت ظفار در اوایل حرکت، از اعضای جنبش ناسیونالیست‌های عرب در کشورهای مختلف بودند. 

مقارن با تکمیل جبهه آزادیبخش ظفار، جمهوری مصر تحت هدایت و تأثیر ناسیونالیسم عربی جمال عبدالناصر، مرکز عمده تغذیه مادی و معنوی حرکت‌های ملی‌گرا و انقلابی در کل جهان عرب بود. قاهره در جریان مبارزات مردم عمان با پول، سلاح و تبلیغات، به یاری امام عمان شتافت و به منظور جهانی کردن این اعتراضات، کار را به اتحادیه عرب و مجامع بین‌المللی کشانید   و هم‌چنان که عنوان شد، نهضت ظفار نیز  در تداوم حرکت شمال عمان بود.

پس از مصر، مبارزات ملل عرب در عراق، سوریه و به خصوص سرزمین یمن نیز در تحریک و شکل‌گیری قیام مردم ظفار تأثیری بسزا داشت. مبارزات ضد انگلیسی در یمن تحت لوای جمهوریخواهی ضد سلطنتی در یمن شمالی و مارکسیستی در یمن جنوبی، چندین سال در جریان بود. فعالیت مبارزان یمن با توجه به قرابت‌های دیرینه تاریخی با منطقه ظفار، مستقیم و یا غیر مستقیم بر گروه‌های انقلابی در عمان اثر می‌گذاشت. پس از پیروزی انقلاب در یمن جنوبی، رهبران آن که روابط بسیار مستحکمی با جنبش ناسیونالیست‌های عرب و به ویژه جورج حبش داشتند، در صدد صدور انقلاب به منطقه برآمدند و ظفار نیز به علت دارا بودن شرایط خاص، اولین میدان بود. 

 به طور کلی می‌توان گفت، رواج اندیشه‌های ناسیونال ـ سوسیالیستی در دهه 60-1950 در جهان عرب و شور و شوق اعراب به اتحاد و حرکت‌های چریکی و ظهور دولت‌های به اصطلاح چپ‌گرا در مصر، عراق، سوریه، و یمن جنوبی به عنوان کانون‌های محرک و پشتیبانی در تکوین جبهه آزادیبخش ظفار، نقش قاطع و حیاتی داشتند.

کشف نفت در عمان و پیامدهای آن

در سال 1925 میلادی، شرکت اکتشافات نفتی دارسی   به عنوان شرکت پیشرو در صنعت نفت شبه‌جزیره عربستان، امتیاز استخراج نفت را به مدت دو سال در عمان از سلطان تیمور بن فیصل کسب کرد. این شرکت، بخشی از شرکت نفت ایران و انگلیس بود

و سپس در شرکت نفت بریتانیا   ادغام شد که در عمان داخلی فعالیت می‌کرد. اقدامات اولیه به منظور کشف و استخراج نفت در عمان ناکام ماند. در سال 1937، شرکت نفت عراق   که شعبه‌ای از شرکت نفت انگلیس بود، امتیاز اکتشافات نفتی را در عمان و ظفار از سعید بن تیمور به دست آورد. این شرکت نیز به علت عدم استخراج نفت در مقیاس تجاری در سال 1960، به فعالیت خود خاتمه بخشید.

در سال 1964، شرکت توسعه نفت عمان   که شاخه‌ای از شرکت نفت عراق بود، به عنوان بزرگ‌ترین اکتشاف نفتی در عمان، توانست نفت ناحیه فهود را با موفقیت، استخراج و صادرات آن را از اگوست 1967 آغاز کند. 

عملیات اکتشافات نفت در منطقه ظفار، رسمآ از سال 1937 دنبال شد. در اواخر سال 1950 میلادی، ویندیل فیلیپس   امریکایی به عنوان مشاور سعیدبن تیمور در صلاله ــ مرکز ظفار ــ به خدمت مشغول شد و توانست امتیاز انحصاری کشف و استخراج نفت در منطقه ظفار را به دست آورد. فعالیت نفتی فیلیپس در شرکتی با نام خدمات شهری ظفار   انجام می‌گرفت   و حفاری‌های عمده در شمال کوه‌های قره در جریان بود. 

عملیات اولیه در نتیجه برخورد با آب و مواد غیر تجاری به ناکامی انجامید. اما فعالیت تا سال 1969 که حملات چریک‌های ظفار به آنان شدت گرفت، ادامه داشت. در سال 1969، شرکت توسعه نفت عمان به حفاری در این ناحیه اقدام کرد و در آغاز سال 1980 میلادی، روزانه بیش از سی هزار بشکه نفت از میادین منطقه ظفار استخراج و صادر می‌شد. 

مسئله نفت در تشدید جنبش مردم عمان و ظفار به دلایلی دخیل بود:

1. افزایش درآمدهای ملی و توسعه‌نیافتگی

درآمد سلطان سعید بن تیمور از فروش نفت در سال 1967 میلادی برابر با هشت میلیون پوند، در 1968 میلادی، بیست و چهار میلیون پوند و در سال 1969، سی میلیون پوند تخمین زده می‌شود، در حالی که تا پیش از 1967، درآمد سلطان به سختی به یک میلیون پوند می‌رسید.   به قراری، عواید شرکت نفت عمان، پنجاه بار بیشتر از کلیه درآمدهای دولت بود. 

با توجه به جمعیت اندک، این توان مالی می‌توانست درآمد سرانه هنگفتی را نصیب کشور سازد. اما به موازات افزایش درآمدهای نفتی، توسعه‌نیافتگی و عقب‌ماندگی همچنان برقرار بود. سعیدبن تیمور، دیناری از این درآمدها را در راه رفاه و بهبود کیفی زندگی مردم مصرف نمی‌کرد.   بدین ترتیب، در حالی که مردم عمان خود را بر گنجی  عظیم می‌دیدند، فقر همه جانبه خشم و نفرت از هیأت حاکمه را به دنبال داشت.

2. تبعیض و تفاوت میان شرکت‌های نفتی و زندگی مردم عمان

کارکنان شرکت‌های نفتی در عمان از مزایا و رفاه اجتماعی بسیاری برخوردار بودند که به هیچ‌وجه در اختیار افراد بومی قرار نمی‌گرفت. کارمندان نفتی اروپایی و امریکایی، دارای امکانات آب، برق، تأسیسات خنک‌کننده، بیمارستان مجهز، مراکز مسکونی پیشرفته، خیابان‌های آسفالت و درآمدهای هنگفت بودند. تفاوت در سطح دستمزدها، بیشتر خود را نشان می‌داد؛ در حالی که دستمزدها برای کارگران غیر ماهر از بیست و دو ریال تا سی و شش ریال در ماه متغیر بود، شاغلان در بخش‌های حفاری و کارمندان دفتری تا صد و شصت و دو ریال در ماه حقوق می‌گرفتند و این مبلغ برای کارمندان عالی‌رتبه، بسیار بیشتر بود. 

علاوه بر تفاوت درآمدها، به فرمان سلطان سعید بن تیمور، مردم کوه‌نشین ظفار حق کار در شرکت‌های نفتی خارجی را نداشتند؛ امری که بیش از پیش، خشم مردم منطقه را نسبت به دولت مسقط برمی‌انگیخت. 

مجله اکونومیست   در شماره 18 اکتبر 1969، ضمن بررسی تأثیر تحولات نفتی عمان بر اوضاع اجتماعی  آن عنوان کرد که مردم عمان از اینکه می‌بینند، نفت آنان بیشتر برای غربیان رفاه می‌آورد تا برای خودشان، بسیار ناراضی هستند.   شرکت‌های نفتی به عنوان ابزار تثبیت حکومت استبدادی و چپاول ثروت‌های خدادادی مردم، جزء اولین اهدافی بودند که مورد حملات چریک‌های ظفار قرار گرفتند.

3. تشدید رقابت حکومت‌های امپریالیستی

بریتانیا که به طور سنتی خود را مالک حوزه‌های نفتی در خاورمیانه می‌دانست، در پایان جنگ جهانی دوم با ورود کاوشگران امریکایی، خطر از دست دادن این موقعیت را احساس کرد. امریکا تلاش کرد تا با پرداخت رشوه در درون شرکت نفت عمان رخنه کند که با مقاومت انگلیسی‌ها روبرو شد. در نتیجه، امریکا سعی کرد تا با حمایت از عناصر مخالف در درون خاک عمان، به موقعیت برتر انگلستان ضربه وارد آورد. با این هدف از طریق عربستان سعودی که شرکت نفتی آرامکو   امریکا در آن همه‌کاره بود، به حمایت از جبهه انقلابی عمان تحت لوای امامت در طی دهه‌های 50 و 60 میلادی اقدام کرد. اختلاف بین دستگاه سلطنت و امامت در عمان، منعکس کننده رقابت‌هایی بود که در منطقه، بین شرکت نفتی آرامکو عربستان، وابسته به امریکا و شرکت نفت عمان، وابسته به انگلستان جریان داشت. 

 شهر الدمام عربستان، به عنوان مرکز فعالیت طرفداران امام تعیین شد و این گروه با استفاده از تجهیزات نظامی ساخت امریکا، از جمله انواع خمپاره و مین، علیه مواضع و سربازان انگلیسی می‌جنگیدند. 

پس از شکست جنبش امامت، امریکا به ظفار ناآرام و عصیانگر چشم دوخت که محلی مناسب برای وارد آوردن ضربه به موقعیت برتر انگلستان در عمان بود.   عربستان به عنوان متحد اصلی امریکا تا اواسط دهه 1960 میلادی، از جنبش ظفار حمایت کرد. در نتیجه، رقابت‌های دولت‌های امپریالیستی برای تصاحب منابع نفتی به ایجاد کشمکش بین آنها و کمک مستقیم و غیر مستقیم به گروه‌های مخالف رژیم عمان منتهی شد.

استثمار قبیله‌ای در ظفار

استثمار سنتی و توفق قبیله‌ای بر دیگر قبایل در ظفار، بر شدت بحران‌های اقتصادی و اجتماعی می‌افزود. به عنوان نمونه، قبیله بزرگ و ثروتمند قرا، مالک گله‌های بزرگ و اراضی کندرخیز بود و بر منابع حیاتی آب تسلط داشت. رؤسای این قبیله با اجاره دادن این مواهب طبیعی به طبقات زیردست خود به ثروت‌های هنگفتی دست می‌یافتند. به عنوان مثال، قبایل‌المشایخ و بیت عیسی که جزئی از کنفدراسیون قبیله قرا بودند و در غرب ظفار سکونت داشتند، اراضی گسترده خود را به افراد قبیله شهرا و مهرا اجاره می‌دادند و به همین نحو، قبایل قرا، درختان عود را نیز در عوض دریافت مبالغی به افراد طوایف فرودست واگذار می‌کردند. قبیله مهرا، قبیله ضعیف‌تر شهرا را از محیط اصلی سکونت خود به اجبار بیرون راندند و آنها را در شرق منزوی ساختند. علاوه بر رؤسای ثروتمند قبایل، تعداد معدودی از تجار و شیوخ توانگر نیز در ظفار حضور داشتند که با هماهنگی با رؤسای قبایل و دولت مرکزی، با انحصار خرید و فروش مایحتاج روزمره و استفاده از نیروی انسانی ارزان قیمت، مردم محروم منطقه را مورد استثمار و چپاول قرار می‌دادند. 

بدین ترتیب، سکنه ظفار به دو دسته مشخص تقسیم می‌شدند: گروهی که کار می‌کردند و گروهی که در سایه تقسیم ناعادلانه درآمدهای نفتی و نظام استثماری عشایری از دسترنج دیگران استفاده می‌کردند. جبهه آزادیبخش ظفار در بیانیه‌های خود تأکید داشت که جنبش ظفار «نتیجه غیر قابل اجتناب تضاد اجتماعی و طبقاتی توده‌های ستمدیده از یک سو و حکمرانان فئودال و قدرت‌های گوناگون سرمایه‌داری از سوی دیگر است».   یکی از رهبران جبهه ظفار در گفتگویی با هفته‌نامه الحریه، چاپ لبنان در سال 1974م / 1353ش و در پاسخ به سخنان شاه ایران که چریک‌های ظفار از قید چه چیزی می‌خواهند آزاد شوند، اظهار داشت :«اینها می‌خواهند از استعمار با تمام اشکال آن رهایی یابند و می‌خواهند از خودخواهی‌های تبعیض نژادی و از رژیم عشایری آزاد شوند». 

 در کنگره سوم جبهه آزادیبخش ظفار نیز که در 1971 برگزار شد ضمن تأکید بر مسائل ذکر شده آمده است :«برطرف کردن رشد ناهماهنگ بین شهر و روستا، از بین رفتن تقسیم اجتماعی و تأمین زندگانی موزون، از اهداف اصلی جبهه است». 

رشد آگاهی‌های سیاسی

رهبران جبهه آزادیبخش ظفار، عمدتآ از کسانی بودند که پس از جنگ دوم جهانی و بالا گرفتن تب نفت، برای یافتن کار و درآمد به مناطق دیگر مهاجرت کرده بودند. هزاران ظفاری با وجود محدودیت خروج، از طریق راه آبی و خشکی و یا با استفاده از گذرنامه‌های صادره از مهَرَه ــ استان ششم یمن ــ عمان را ترک کردند.   آنان به واسطه فیزیک بدنی خاص، ناشی از کار در کوهستان‌های صعب‌العبور به مشاغل نظامی و ساختمانی گمارده می‌شدند و زمانی بیش از 41 از اعضای پلیس در قطر و کویت از مهاجرین منطقه ظفار بودند.   مهاجرت گروه‌های مختلف ظفاری به نقاط ثروتمند خلیج فارس، تأثیر عمده‌ای در تحریک آنان به قیام و شورش داشت.

درک میزان رفاه و پیشرفت‌های نسبی دیگر مناطق عرب‌نشین خلیج‌فارس و تحمل مصائب و سختی‌ها، تحقیر و گدایی آنان را وادار به بازگشت به سرزمین مادری و قیام علیه استبداد و توسعه نیافتگی دولت مرکزی کرد. 

همچنین، عناصر مهاجر ظفاری در طول اقامت خود در کشورهای عربی خلیج‌فارس با اندیشه‌های ناسیونال ـ سوسیالیستی در جهان عرب، مانند ناصریسم، گروه‌های فلسطینی، انقلابیون یمن جنوبی و یمن شمالی آشنا شدند و چگونگی سازماندهی و مبارزه را آموختند.   در ابتدای تشکیل نهضت ظفار، بسیاری از عناصر مهاجر با رشد آگاهی‌های سیاسی برای مبارزه به عمان بازگشتند.

جنبش ظفار، مانند هر پدیده اجتماعی دیگر، زائیده یک سلسله شرایط خاص و مجموعه عوامل مرتبط بود. با وجود این نمی‌توان بر یکی از عوامل ذکر شده، تأکید بیشتری ورزید و آن را علت تامه دانست. نشریه صورت‌الثوره ــ ارگان جبهه آزادیبخش ظفار ــ در تاریخ 10 اوت 1974 در بررسی علل نهضت چنین می‌نویسد:

انقلاب ظفار، زاییده رشد یک رشته شرایط عینی و ذهنی در منطقه خلیج فارس است. تشدید تضادهای منطقه‌ای، افزایش منافع استعمار در خلیج، استثمار شدید و سیستماتیک سیاسی و اقتصادی خلق‌های خلیج، تجربه علمی انقلاب در جمهوری دمکراتیک یمن، و رشد انقلاب دوران ساز توده‌های فلسطینی، شرایطی را به وجود آورد که منجر به جنبش آزادیبخش ظفار شد. تأثیر حرکت‌های انقلابی خلق‌های منطقه خاورمیانه و مناطق دیگر، رشد آگاهی‌های تاریخی و سیاسی توده‌های روشنفکر، جمع‌بندی تجارب و شیوه‌های گذشته مبارزاتی و شکست تجربه صرفآ ناسیونالیستی کلاسیک عربی، عوامل اساسی آغاز جنبش مسلحانه در ظفار بود. 

سلطان قابوس ــ پادشاه عمان ــ عقب‌ماندگی حاصل از دوران سعیدبن تیمور را مهم‌ترین علت بروز شورش مردم ظفار می‌دانست که با تحریک قدرت‌های بلوک شرق توسعه یافته بود.   نظریه‌پردازان امور خارجی ایران نیز بر علل اقتصاد عقب‌مانده و شیوه‌های حکومتی منسوخ و استبدادی سلطان سعید در شعله‌ور شدن قیام تأکید داشتند. 


موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران