27 تیر 1400

زنی که از ایران ۶۰ هزار دلار غرامت گرفت - ماژور رابرت ایمبری


زنی که از ایران ۶۰ هزار دلار غرامت گرفت - ماژور رابرت ایمبری
  "کاترین ایمبری" همسر معاون کنسول ایالات متحده در تهران زنی بود پس از آنکه همسرش در تهران به شکلی مشکوک به قتل رسید توانست از دولت وقت ایران مبلغ 60 هزار دلار غرامت دریافت کند. 92 سال پیش در چنین روزی سرگرد"رابرت ایمبری" معاون کنسول ایالات متحده هنگام عکسبرداری از سقاخانه آشیخ‌هادی که در آن روز، شایعاتی در مورد معجزات آن در افواه بود مورد هجوم و حمله‌ی عده‌ زیادی از مردم قرار گرفت و به قتل رسید. ایمبری که به عنوان دلال کمپانی نفتی "سینکلر" برای مذاکره با دولت قوام برای اخذ امتیاز نفت شمال ایران عازم تهران شده بود قرار بود امتیاز استخراج نفت شمال را از چنگ انگلیس درآورد اما در جریان عکاسی از یک سقاخانه هدف حمله گروهی قرار گرفت و کشته شد؛ به همین خاطر همچنان بسیاری مورخان این قتل را مشکوک دانسته و نقش انگلیس را در آن پر رنگ می‌دانند. با اعلام خبر قتل معاون کنسول ایالات متحده در تهران حکومت نظامی اعلام شد و به سرعت گروهی دستگیر شدند. فردای آن روز نیز جسد ایمبری با حضور اعضای دولت تشییع و در محلی ویژه قرارداده شد تا بعدا به آمریکا منتقل شود. مجلس نیز به همان روز موضوع را در دست بررسی قرار داد و ضمن محکوم کردن این حادثه پرداخت غرامت به همسر او را به تصویب رساند. "کاترین ایمبری" همسر مقتول تقاضای 60 هزار دلار غرامت از دولت ایران کرد؛ ایران نیز ضمن قبول این مبلغ متعهد شد هزینه انتقال جنازه با یک ناو جنگی به امریکا را هم پرداخت کند. ایمبری پس از انتقال به امریکا در قبری در بیمارستان ملی "آرلینگتون" به خاک سپرده شد. گفتنی است در 28 تیرماه 1303 یعنی همزمان با وقوع این حادثه رضاخان که در آن زمان نخست وزیر و وزیر جنگ بود به شدت هراسان شد و مطبوعات را تا مدت ها از نوشت ماجرای آن قتل منع کرد. سه سال بعد از خلع رضاخان اما مجله "خواندنی ها" ماجرای این قتل را چنین روایت کرد: "رابرت ایمبری ویس" کنسول آمریکا در تهران، مردی خوش سر و وضع و مجرب و کاردان بود. در تهران حتی بچه‌های ولگرد هم او را می‌شناختند. او نیز با تمام درباریان و مشاوران متنفذ شاه ‌آشنایی داشت و از تمام دسیسه‌ها و توطئه‌هایی که بین رود فرات و دشت وسیع ترکستان چیده می‌شد آگاهی داشت. او یک کنسول ایده‌آل برای یک دولت بزرگ بود. در یک روز گرم تابستان ماژور ایمبری به قصد گردش در پایتخت از خانه به درآمد. از آنجا که عشق غریبی به عکاسی داشت، یک دوربین عکاسی به شانه‌اش آویزان کرده بود و با این وضع یکه و تنها در کوچه‌های تنگ تهران شروع به گردش کرد. در آن اوقات اوضاع خیلی آشفته و درهم بود. چند روز پیش از آن دولت ایران به موجب یک بخشنامه به اتباع اروپایی اطلاع داده بود که ملت به تحریک متعصبین قصد دارد تمام اروپایی‌ها را قتل‌عام کند. ماژور ایمبری بی‌ارزشی چنین بخشنامه‌هایی را می‌دانست و از طرفی هم هنوز از اهالی تهران هیچ عمل نامطلوبی سر نزده بود. بنابراین ویس کنسول آمریکا می‌توانست گردش عادی خود را به آرامی ادامه دهد. ناگهان از دور ازدحام انبوهی دید چند نفر ایرانی ملبس به جامه‌های رنگ رنگ در کوچه‌ها نمایش می‌دادند و جمعیت کثیری به دنبال آنها راه افتاده بود. هیچ عکاسی نبود که از چنین فرصتی استفاده نکند. ماژور ایمبری بسرعت دوربینش را از کیف درآورده و آن را برای میزان کردن رو به جمعیت گرفت. غفلتا درویش بلندقد لاغراندام ژنده‌پوشی از میان جمعیت بیرون آمد. چشم‌های درشت او در چشم‌های ماژور خیره شد و در حالی که دست‌ها را به سوی آسمان بلند می‌کرد، فریاد زد: مؤمنین این است شیطان رجیم، مردی که سه چشم دارد. نگاه کنید ای مؤمنین او دو چشم در سر دارد و یک چشم در دست. ای ایرانی‌ها کیست که سه چشم دارد فقط شیطان است که سه چشم دارد و با فریادهای وحشیانه خود را روی ماژور انداخت. رابرت ایمبری با یک مشت قوی او را به کناری انداخت. در یک چشم به هم زدن ازدحام تهدیدکننده و پرهیاهو او را در خود محصور کرد. سنگی بر بناگوشش خورد و ماژور ایمبری رولورش را کشید، اما دیگر دیر شده بود و جمعیت او را از پای درانداخت. یک ساعت بعد وقتی پلیس مداخله کرد، از ماژور رابرت ایمبری ویس کنسول ممالک متحده جز نعشی متلاشی شده و تغییر شکل یافته و غرق در خون چیزی باقی نبود."


فرادید