17 شهریور 1400
شخصیت و مبارزات آیتالله طالقانی به روایت دکتر عباس شیبانی
شیبانی: آیتالله طالقانی نظرشان نسبت به امام نظر مرید و مراد بود
س: شخصیت روحانی آیت الله طالقانی را چگونه توصیف می کنید؟
ج: آقای طالقانی را بعنوان یک روحانی عامل که به آنچه که میگفت خودش هم عمل میکرده، من میشناسم و نقش ایشان به آنچه که میگفت اعتقاد داشت و عمل میکرد، در نفوذ و جلب افراد خیلی مؤثر بود.
س: به نظر شما رمز موفقیت ایشان بویژه در بین جوانان چه چیزی بود؟
ج: یکی از علل موفقیت ایشان اینکه اولاً زندگی ساده ای داشت. ثانیاً به آنچه که میگفت عمل میکرد و سعی میکرد که درد دل جوانها را بفهمد و اگر میتوانست مشکل آنها را حل بکند، با آنها همزبان میشد بلکه از این طریق بتواند آنها را هدایت کند و به راه بیاورد. در زندان هم که بودیم ایشان مرتب با چپی ها بحث میکرد. بحثهایشان حداقل این اثر را داشت که در آن زمان که جمع مسلمانها یک گروه و جدا بود. چپی ها گروههای مختلف بودند و بارها اقرار کردند به اینکه شناختی که قبلاً از اسلام داشتیم اشتباه بود. البته زمان قبل 42 بیشتر توده ایهای طرفدار مسکو بودند که میگفتند این شناختی که فعلاً داریم قبلا از اسلام نداشتیم و این است که جوانها توجه بیشتری به آیت الله طالقانی داشتند.
س: روش بحث مرحوم طالقانی با گروههای چپی و انحرافی و التقاطی چگونه بود؟
ج: اولاً اینکه درباره گروههای چپی مطالعه داشتند و کتابهای آنها را خوانده بودند و با عده ای از آنها چه در داخل و چه در خارج از زندان بحث هائی میکردند و مکتب آنها را می شناختند و دقیقاً روی نقاط ضعف آنها انگشت میگذاشت و در پرتوی از قرآن در بخشی که تکالب و سگ سگی میگویند این اشاره فقط به مادی فکر کردن و بفکر ماده بودن است و یا انحراف و تزویر که در مکتب مادی مسئله ای نیست، برای اینکه آنها معتقدند که برای رسیدن به هدف مشروع از هر وسیله ای میشود استفاده کرد، ولی از نظر اسلام چنین چیزی درست نیست، وسیله هم باید وسیله ای صحیح باشد. ما نمیتوانیم الان برویم شهر شراب بفروشیم و بعد پولش را خیرات به مردم بی بضاعت بدهیم. لذا ایشان با شناختی که نسبت به این مکاتب داشت و چه مکاتب فلسفی دیگر مکاتب اسلام را خوب بیان میکرد و مؤثر هم بود و از اینکه جوانها به دام آنها بیفتند جلوگیری میکرد.
س: نقش ایشان را در مبارزه علیه رژیم گذشته چگونه ارزیابی می کنید؟
ج: نقش ایشان با انجمن اسلامی و حرکت اسلامی که آن سازمان رابط شدند که ایشان و مهندس بازرگان و رفقایشان سبب ارتباط بین روحانیت و قشر روشنفکر بودند و این بزرگترین خدمتی بود که آنموقع مرحوم طالقانی و مهندس بازرگان و دوستانش باتفاق مطهری و دیگران که بزرگترین نقش را داشتند(البته بگذریم از مبارزه امام خمینی که یک مبارزه ریشه ای طولانی برای تربیت افراد میکردند که نتیجه اش را حالا داریم می بینیم) لذا آنها ارتباط و پلی زده بودند بین قشر روشنفکر و قشر روحانی.
س: شما که با ایشان در زندان بودید چه خاطراتی دارید؟
ج: من چندین بار با ایشان زندان بودم و در زندان آدم واقعاً محکم و با استقامتی بود و همیشه سنگری بود در مقابل زندانبانان و آنها به عللی با ایشان زیاد برخورد سخت نمیکردند، برعکس ایشان تندی میکرد و اگر زندانبان زندانیان را اذیت میکرد ایشان جلو میرفتند و ممانعت میکردند. در زندگی جمعی زندگی ساده ای داشتند و مثل همه زندگی میکردند و خودشانرا جدا از دیگران نمیدانستند. کوشش داشت که در کارها شرکت بکند. البته ما بدلیل اینکه احتیاج داشتیم از مطالعات ایشان استفاده بکنیم ایشان پرتوی از قرآن را در زندان نوشتند و آنجا جلسات تفسیر و گاهی نهج البلاغه میگذاشتند و ایام ماه رمضان جلسه مستمر داشتیم و واقعاً زندان برای ما دانشگاه بود. موقعی که ایشان و دکتر سحابی و مهندس بازرگان و سایر دوستان آنجا بودند هر کدام برنامه میگذاشتند. درس میدادند و ما استفاده میکردیم. و در جمع ما هر روزی دو یا سه نفر مسئول انجام کارهای زندانیان میشدند. مثلاً ظرف بشورند، غذا بیاورند، سفره بیاندازند. آقای طالقانی هم اصرار داشتند که من را هم در جمع بگذارید که کمک بکنم، ما هم فقط ایشان را بدلیل مطالعاتشان استثناء کرده بودیم که بنشینند مطالعه کنند و ایشان از این موضوع ناراحت بودند که چرا نمی گذارند کار بکنند و خودشان میآمدند و به ما کمک میکردند.
س: شما چه سالهائی با ایشان در زندان بودید؟
ج: یک بار سال 41 که یک مدت آن قزل قلعه بود و بعد به قصر بردند و در دادگاه نظامی محاکمه کردند. آقای طالقانی و مهندس بازرگان را به ده سال زندان محکوم کردند، من و علی بابائی را شش سال، دکتر سحابی و مهندس سحابی و حکیمی و جعفری را چهار سال و عدالت منش هم که البته جزء نهضت آزادی نبود، وی بعلت اینکه خواهرزاده آقای طالقانی بود به یک سال زندان محکوم شد و در این مدت ما در زندان خدمت آقای طالقانی بودیم. البته یک فاصله ای افتاد و چند نفر از ما را به برازجان تبعید کردند و آقای طالقانی را نگه داشتند و بیشتر به این خاطر که او در اینجا تنها باشد که بتوانند بیشتر او را اذیت کنند، سابق برای اینکه زندانیان سیاسی را اذیت بکنند زندانیهای عادی مثل قاچاقچی ها و قاتل های بزرگ را می آوردند و در بین زندانیان سیاسی قرارشان میدادند و زندانیان غیر سیاسی را که پیش آقای طالقانی و بازرگان می آوردند برای اذیت کردن آنها، بعد از مدتی اخلاقشان عوض میشد و بجای مزاحمت خدمتکار اینها میشدند.
ما در مدت هشت ماهی که در برازجان بودیم با آقای طالقانی مکاتبانی داشتیم. و یکبار هم در جریان مرحوم آیت الله سعیدی، آقای طالقانی و من را گرفتند و آقای طالقانی را زود آزاد کردند و من مدت شش ماه ماندم.
و بعد هم جریان مجاهدین پیش آمد که من را بخاطر محمد مفیدی (برادر خانومم) سر جریان طاهری گرفتند و سه سال محکوم کردند که حدود پنج سال ما را نگهداشتند و یک ماهی هم من در اوین خدمت آقای طالقانی و آیت الله منتظری و آیت الله انواری و سایر دوستان بودم.
س: آیت الله طالقانی اکثراً وقتشان را در زندان چگونه میگذراندند؟
ج: آیت الله طالقانی بیشتر وقتشان را صرف مطالعه میکردند، چه مطالعات قرآنی و یا مطالعه در مورد نهج البلاغه و کتابهای مختلف دیگر. یادم می آید یکبار جلال آل احمد آمده بود و میخواست به مکه برود و آمده بود هم دیدن و هم خداحافظی و بعد که رفت و آمد و «خسی در میقات» را نوشت و آورد که مطالعه میکردیم و آن مکه واقعاً اثر خوبی روی جلال گذاشته بود، دیدن آن جمع کثیری که در حرکتند و موقع برگشتن آنطور که تعریف میکرد نشان میداد که در روحش اثر گذاشته.
س: نظر شما راجع به آثار آن مرحوم بویژه «پرتوی از قرآن» چیست؟
ج: ایشاں زحمت فراوانی در تدوین پرتوی از قرآن کشیدند و کوشش کردند که قرآن را بزبان ساده برای استفاده مردم تهیه کنند و متأسفانه نشد که قرآن را تمام بکنند. من یادم می آید در آن موقع که در اوین بودم و ایشان کسالت داشتند و حالشان بد شد که ما قطع امید کردیم و ایشان را به بیمارستان بردند. بعد که برگشتند به من گفتند که اگر رفتی به جعفری بگو(چون آقای جعفری مطالب پرتوی از قرآن را جمع آوری میکردند) و یکی دو جا را نشان دادند و گفتند که این چیزها را جمع بکنند و این چیزهای موجود را حداقل به آن سبک بنویسند و منتشر بکنند. ایشان کوشش داشتند که پرتوی از قرآن منتشر شود و به قیمت ارزان هم و حتی خودشان یک مقدار کمک میکردند که به قیمت ارزان دربیاید که در دسترس جوانها باشد که بتوانند مطالعه بکنند و کتابهای مختلف ایشان مطالعه میکردند و راجع به نهج البلاغه برای ما روزهای ایام ماه رمضان یک مقدار از اینکه تفسیر قرآن بگویند ابا داشتند و بیشتر نهج البلاغه و تاریخ برای ما میگفتند.
س: ایشان «پرتوی از قرآن» را چه مقدار نوشته اند؟
ج: پیش از اینکه به زندان اوین بیفتند یک مقدار از جلد پنجم را هم تهیه کرده بودند و یک مقدار هم در داخل زندان نوشتند و بعد که از زندان بیرون آمدند آنرا تکمیل کردند و منتشر کردند.
س: موضع گیری ایشان در قبال گروههای مارکسیستی مثل حزب توده و چریک های فدائی خلق چگونه بود؟
ج: آنها را گروه منحرفی میدانستند. گروه ضد خدا و خارج از واقع گرائی میدانستند، ولی برای اینکه بتوانند نفوذی بکنند و بلکه اینها را براه بیاورند و از افکار غلط باز دارند شاید در بحثهایشان صریح نمی گفتند ولی اعتقادشان این بود و کمونیست را نجس میدانستند.
س: موضع گیری ایشان در قبال مجاهدین قبل از سال 54 و بعد از سال 54 چگونه بود؟
ج: قبل از سال 54 آن موقع که اینها فعالیت میکردند و گردانندگان اولیه شان مرحوم حنیف نژاد و سایرین بود که اینها قبلاً در نهضت آزادی بودند و موقعیکه ما در زندان بودیم اینها یک مدتی که مبارزه کردند و در نهضت نتیجه ای آنطور که دلشان می خواست نگرفتند و بعد روی آوردند به مبارزه مسلحانه ایشان تأیید میکردند و حمایت جدی از اینها میکردند، اما بعد از این انحرافات برای ایشان اصلاً باورکردنی نبود که یک چنین انحرافی در این عده افراد پیش بیاید و تصور اینکه انحراف از اسلام آنهم اسلام همراه با مبارزه مسلحانه تصور آن خیلی برای ایشان مشکل بود و از این مسئله خیلی ناراحت بودند.
س: خود مجاهدین در جزوه مواضع اپورتونیستها میگویند که ایدئولوژی سازمان درست بوده و در سال 54 یک عده کودتا کردند اما عده ای عقیده دارند که مارکسیست شدن زمینه ای داشت، یعنی کتاب شناخت و اقتصاد بزبان ساده و سایر کتب زمینه ای بوده که به آنسوی حرکت کنند. طبعاً از ایدئولوژی آنها اطلاع داشته اید. نظرتان چیست؟
ج: من اوایل سال 47 که از زندان برگشتم اینها با من هم تماس میگرفتند و حنیف نژاد و بدیع زادگان و سعید محسن خیلی علاقه به ما داشتند و پیش ما هم می آمدند و معرف آنها مجدداً به آقای طالقانی و مهندس بازرگان من بودم و بیشتر منظورم این بود که این افکار را با اینها بحث کنند و اگر انحرافی به نظرشان میرسد درست بکنند چون از آن اول من یک مقداری نظر به اینکه در اینها یک مقداری انحراف است داشتم و مهندس سحابی هم شاید شاهد باشد و آنموقع من به ایشان گفتم که اینها یک مقدار افکارشان زمینه چپی دارد و بنظر من باید با اینها بحث کرد، چون واقعاً فداکار هستند. سعید محسن و حنیف و اینها زندگی درویشانه و زاهدانه ای میکردند. اکثر آنها مهندس بودند امکانات شغلی خوبی هم داشتند ولی از درآمدشان حداقل برای یک زندگی ساده استفاده میکردند و بقیه را صرف سازمان و کارشان میکردند. برای من خیلی ناراحت کننده بود که این جوانها با این اعتقاد بروند و یک وقتی به انحراف بکشد، ولی آنموقع من ابا داشتم از اینکه اعتقادم را صریح بگویم چون فکر میکردم که شاید من اشتباه بکنم و این سبب بشود که آنها به آنطرف برگردند.
س: آنطور که میدانید اینها به حضور امام هم رسیدند، تراب حق شناس و حسین روحانی و امام هم آن سال گفته بودند و یک مقدار راجع به مسائل ایدئولوژی نظر داده بودند. آیا نظر امام در آن سال در بین افراد مبارز منعکس نشد؟
ج: خیر، آنموقع اینها منعکس نشد چون اینها آنقدر فداکاری کرده بودند که برای افراد باورکردنی نبود که اینها منحرف شوند، اگر هم کسی این چیزها را میگفت او را منصرفش میکردند به اینکه مأمور ساواک است و چنین چیزی را اصلاً باور نمی کردند.
س: ارتباط مرحوم طالقانی با جبهه ملی و نهضت آزادی و فدائیان اسلام چگونه بود؟
ج: در مورد فدائیان اسلام آقای طالقانی خودشان تعریف میکردند آن موقع که مرحوم نواب تازه به تهران آمده بود اکثراً به منزل آقای طالقانی میرفتند. مرحوم نواب همیشه به سیّدها میگفت پسرعمو و به آقای طالقانی میگفت پسرعمو من میخواهم بروم فلان جا فلان کار را دارم برو برای من انجام بده.
یک دفعه آقای طالقانی می گفتند که مرحوم نواب آمد پیش من و گفت که من میخواهم بروم مشهد عبایم را داده ام لباسشوئی تو عبایت را بده بمن و بعد بروعبای مرا بگیر و تعریف میکردند که عبای مرا برداشت و رفت و در آن اواخر هم که مرحوم نواب و دوستانشان را گرفتند و اعدام کردند آن چند روز آخر که فراری بودند آمده بودند منزل آقای طالقانی و هفت هشت نفری در منزل آقای طالقانی جمع شده بودند و سر این جریان هم آقای طالقانی را گرفتند ولی بعلت اینکه سید غلامرضا سعیدی که معلم بود به آقای طالقانی هم خیلی ارادت داشت وعده دیگر فعالیت کردند و ایشان را آزاد کردند ولی سر جریان نواب آقای طالقانی را هم گرفتند. در مورد جبهه ملی هم از زمان مصدق آقای طالقانی در جریان بودند و در جریان ملی شدن و بعد از آنهم در جریان نهضت مقاومت فعالیت میکردند و این اعلامیه ها همه جا میرفت و ایشان هم در مسجدشان بحثها و صحبتهائی می کرد. در جبهه ملی دوم که تشکیل میشد آقای طالقانی هم شرکت داشتند و نهضت آزادی بیشتر جناح مذهبی جبهه ملی بود. جناح مذهبی مترقی جبهه بود، البته نه اینکه آنهای دیگر که در جبهه ملی ماندند مذهبی نبودند چرا، ولی غیر مذهبی هم در بین آنها بود مثل دکتر خنجی و مارکسیستهای آن زمان مثل سوسیالیستها آنها ماندند ولی در نهضت آزادی فعالیت بیشتری داشتند. کوشش آقای طالقانی این بود که بین گروهها یک التیامی بدهند و همه نیروها را جمع بکنند بلکه مبارزه یکپارچه شود و یک حرکت وسیع تری انجام شود.
س: نظر آیت الله طالقانی در مورد امام بویژه در مورد مسائل سیاسی و نقش روحانی ایشان چگونه بود؟
ج- آیت الله طالقانی نظرشان نسبت به امام نظر مرید و مراد بود و واقعاً ایشان را بعنوان رهبر می شناختند و با توجه به سابقه مبارزاتی آیت الله طالقانی و این اختلاف و تفرقه ای که بین گروهها دیده بودند، مرحوم کاشانی و جریان مصدق یادشان می آمد، لذا احترام زیادی برای آیت الله خمینی قائل بودند، بطوریکه خودشان می گفتند هر وقت ضعفی در من ایجاد میشود میروم و از این استحکام امام و از این نیروی امام قدرت میگیرم و دوباره برمیگردم و بارها هم ابراز کرده بودند که من آنچه که امام بگوید تابع هستم و مسائلی هم که برایشان پیش می آمد میرفتند و با امام مشورت میکردند و در جریان شورای انقلاب و پیش از آن عده ای را که به آقای خمینی معرفی کرده بودند، ایشان معرّف بودند. ریاست شورای انقلاب با ایشان بود و در شورا هم اکثراً می آمدند و گاهی هم که نمی آمدند دکتر بهشتی بعنوان نیابت جلسات شورای انقلاب را اداره میکردند.
در مجلس خبرگان هم که در خدمت ایشان بودیم در آن کمیسیون مربوطه که من و مهندس سحابی و یک عده دیگر که در خدمتشان بودیم با وجود اینکه حال نداشتند سر وقت می آمدند که کارهای کمیسیون عقب نیفتد و بتوانیم این اصول قانون اساسی را سریعتر تدریس کنیم و بدهیم. آخرین روزی هم که شبش وفات کردند وقتی من خدمت ایشان رفتم و گفتم که فرمایشی و کاری ندارید سفارش میکردند کار فلانی را درست کن و تا آخرین لحظه به فکر خدمت به مردم و رسیدگی به کار مردم بودند.
س: ایشان در آخرین سخنرانیشان در عید فطر پارسال که جریان کردستان آخر ماه رمضان پیش آمد و ایشان گفتند که شما گروههای فلان و بعد گفتند که من داشتم حیثیتم را به خطر میگذاشتم و بارها رهبر گفت که شما با اینها کارت را تصفیه کن ومن گفتم که شاید درست بشوند. شما در این رابطه اگر چیزی میدانید بگوئید.
ج: همانطور که گفته شد ایشان کوشش داشتند بلکه این گروههای چپ را براه بیاورند و بتوانند از این نیروئی که هست در پیشبرد این انقلاب و در حرکتی که در بین این ملت ایجاد شده استفاده بکنند، ولی آنها از این حسن ظن سوء استفاده میکردند برای تأیید خودشان. بارها اتفاق افتاده بود که ایشان شدیداً آنطرف را می کوبیدند، چپی ها را می کوبیدند، و هیچ راضی به این توطئه هائی که آنها میکردند نبودند، می گفتند یک مقدار با آنها کج دار و مریز رفتار کنید بلکه براه بیایند، ولی در مواردی که میدیدند ضروری هست همانطور که صریح می گفتند اینها را می کوبیدند.
س: شما در این مدتی که با ایشان بودید بهترین درسی که از ایشان گرفته اید و میتوانید برای ما نقل کنید؟
ج: آنچه که به نظر من میرسد و ایشان هم روی آن تکیه داشتند این بود که اسلام را در عمل به مردم حالی بکنیم و کوشش بکنیم با عمل خودمان که یک مسلمان واقعی باشیم و اسلام را عرضه بکنیم و مسلّم این اثر میکند. همین طور که الان ما در امام می بینیم. علت نفوذ کلام امام همین است که سادگی اسلامی را دارند و آن استحکام و آن عمل به اسلام راعملاً نشان میدهند و توصیه ایشان هم همیشه این بود.
روزنامه جمهوری اسلامی؛ 19 شهریور 1359