04 خرداد 1396
اعدام رهبران سازمان مجاهدین خلق
روز 4 خرداد 1351 پنج تن از رهبران سازمان مجاهدین خلق به نام های محمد حنیفنژاد، سعید محسن، علیاصغر بدیعزادگان، عبدالرسول مشکینفام و محمود عسگرزاده، در آستانه ورود ریچارد نیکسون رئیسجمهور آمریکا به ایران اعدام شدند. این حادثه در پاسخ به چند رشته اقدام عملی سازمان مجاهدین خلق در تهران به وقوع پیوست. در روزهای قبل از اعدام نامبردگان چند بمب در تهران منفجر شد که خسارات و تلفاتى نیز به بار آورد و سازمان مسئولیت آنها را بر عهده گرفت:
- انفجار بمب در دفتر شرکت هواپیمایى بریتانیا B.O.A.C. در تاریخ 14 اردیبهشت 1351. این انفجار در ساعت چهار و پنجاه دقیقه بامداد رخ داد که به رغم وارد آمدن خسارت، به کسى آسیبى نرسید.
- در همان روز، ساعت یازده و سى دقیقه صبح، هنگامى که کارکنان مجله «این هفته» مشغول به کار بودند، انفجارى در آنجا روى داد که خرابىهایى در پى داشت ولى کسى آسیب ندید. پیش از آن، دو نفر به دفتر مجله مراجعه مىکنند و به بهانه گرفتن نمایندگى فروش، چند دقیقهاى در دفتر توقف مىکنند. این دو، هنگام خروج، بستهاى را جا مىگذارند که دقایقى بعد منفجر مىشود. مسئولیت مجله «این هفته» را، که نشریهاى مبتذل و مروج علنى و صریح اشاعه فحشا بود، «جواد علامیر دولو» از وابستگان ساواک و دربار به عهده داشت.
- انفجار بمب در نمایشگاه آسیایى، در تاریخ 27 اردیبهشت ماه همان سال؛ که در دستان فرد بمبگذار به نام محمد ایگهاى منفجر شد و او را کشت.
- انفجار یک بسته مواد منفجره، جنب کیوسک پلیس راهنمایى واقع در میدان شاه (قیام فعلى)، در عصر روز سوم خرداد ماه 1351. در این انفجار، یک مأمور پلیس به قتل رسید. در پی این حوادث پنج تن از رهبران سازمان به نامهای حنیفنژاد، سعید محسن، بدیعزادگان، عسگرىزاده و مشکینفام در چهارم خرداد 51 بعد از شکنجههاى بسیار اعدام شدند. با ورود «ریچارد نیکسون» در نهم خرداد ماه 1351 به تهران، سازمان چند عملیات دیگر تدارک دید که تا حدى ضربههاى وارد به خود را جبران نماید و مانورى سیاسى نیز تدارک کند. طى تصمیمى که از سوى مرکزیت سازمان متشکل از رضا رضایى و بهرام آرام اتخاذ شد، انجام چند انفجار کوچک و بزرگ در طول سفر رییس جمهور آمریکا پیشبینى گردید. مسئولیت انجام و طراحى این برنامه به عهده بهرام آرام بود.
کسانی که در چهارم خرداد اعدام شدند نوعاً دارای گرایش مذهبی و از چهره های نسل اول سازمان مجاهدین خلق بودند. در این قسمت به ارائه شرحی از زندگینامه و طرز تفکر آنان می پردازیم :
محمد حنیف نژاد
محمد حنیف نژاد فرزند حمداللَّه در سال 1318 در خانوادهاى نسبتاً فقیر در تبریز به دنیا آمد، پدرش کارمندى ساده بود و خانواده را با سختى اداره مىکرد. محمد تحصیلات ابتدایى را در دبستان هُمام و متوسطه را در دبیرستانهاى منصور و فردوس طى کرد. از دوران مدرسه به شرکت در هیئتهاى مذهبى و دستههاى سینهزنى علاقه داشت و این عُلقه تا آخر با او بود. در تبریز، از دوران متوسطه، در جلسات فردى به نام حاج یوسف شرکت مىکرد. در این جلسات، تفسیر قرآن و مباحث روز مانند بررسى مکاتبى از جمله مارکسیسم، مورد بحث قرار مىگرفت. حنیفنژاد در واقع مدتى شاگرد حاج یوسف بود و تحتتأثیر او قرار داشت. در سال تحصیلى 1338 - 39 وارد دانشگاه تهران شد و در سال 1342 در رشته مهندسى ماشینآلات کشاورزى از دانشکده کشاورزى کرج فارغالتحصیل شد. در دوران دانشجویى دامنه فعالیتهاى مذهبى - سیاسى او، که از تبریز آغاز شده بود، وسعت پیدا کرد. وى نماینده دانشجویان دانشکده کشاورزى در «سازمان دانشجویان جبهه ملى دوم»، عضو فعال نهضت آزادى ایران و مسئول انجمن اسلامى دانشجویان دانشکده کشاورزى بود.
پس از آمدن به تهران و ورود به دانشگاه، از یک سو با روحانیون قم و تهران و افرادى چون آیات و حجج اسلام سید محمود طالقانى، مرتضى مطهرى، سید ابوالفضل زنجانى، دکتر سید محمد بهشتى، على گلزاده غفورى، علامه محمد تقى جعفرى، دکتر محمدابراهیم آیتى بیرجندى، سید مرتضى جزایرى و... آشنا شد و یا ارتباط فعالترى برقرار کرد؛و از سوى دیگر با تعدادى از فعالان سیاسى چون مهندس مهدى بازرگان، دکتر یداللَّه سحابى، مهندس عزتاللَّه سحابى، رحیم عطایى، دکتر عباس شیبانى و احمد علىبابایى، که با جبههملى دوم همکارى داشتند و سپس نهضت آزادى ایران را تأسیس کردند، رابطه برقرار کرد.
فعالیت حنیفنژاد تا آنجا که در چارچوب انجمن اسلامى بود، صورت علنى داشت. او با تشکیل جلسات هفتگى در دانشکده و سخنرانى در این جلسات و نیز دعوت از روحانیون یاد شده براى ایراد سخنرانى، نقش فعالى را ایفا مىکرد. علاوه بر این، در خارج از دانشکده کشاورزى نیز در چارچوب انجمن اسلامى دانشجویان دانشگاه تهران بیش از دیگران کوشا بود. همکارى با عناصرى چون سعید محسن و تراب حقشناس در این مقطع بود. اما در چارچوب نهضت آزادى، فعالیتهاى وى به دلایل امنیتى همواره مخفى بود و در این ارتباط مسئولیت تشکیل حوزهها و کلاسهاى سیاسى و یا برنامههاى اعتصاب و تظاهرات را به طور غیرعلنى بر عهده داشت. از جمله جلسات مخفى که در این محدوده تشکیل شد، جلسهاى است که جلالالدین فارسى از آن یاد مىکند و در دره اوین - درکه - برگزار گردید. علاوه بر فارسى، در این جلسه حنیفنژاد و سعید محسن و بدیعزادگان نیز شرکت داشتند.
پس از دستگیرى سران نهضت آزادى، در اول بهمن ماه 1341 - در آستانه برگزارى رفراندوم شاهانه - حنیفنژاد نیز دستگیر شد. حنیفنژاد، طبق یادداشتهاى روزانه مهندس بازرگان، در طول مدت زندان با سران نهضت در یک بند به سر مىبرد. بازرگان به عضویت حنیفنژاد در نهضت تصریح دارد و در بخش «خاطرات زندان»، ذیل تاریخ چهارشنبه 6 شهریور 1342 اینگونه مىنویسد: «کسانى که ماندهاند، از نهضتىها: حنیفنژاد - شیبانى - على بابایى - حکیمى - جعفرى - مجابى...». بازرگان تاریخ آزادى حنیف را دوشنبه 11 شهریور 1342 قید مىکند. براى دریافت موقعیت حنیفنژاد، نقل قسمتى از یادداشتهاى بازرگان، در بخش »صحبتى با خانواده«، ضرورى است. در یادداشت مذکور، ذیل تاریخ سهشنبه 14 خرداد 1342 آمده است:
« روز یازدهم محرم است و ما این چند شب، مختصر مجلس سخنرانى و تذکر و زیارتخوانى داشتیم. دو شب مهندس هاشم صباغیان صحبت کرد، یک شب حنیفنژاد، دو شب شیخ مصطفى رهنما، یک شب دکتر سحابى، سه شب اول هم من »
در این تجربه حنیفنژاد از زندان به نظر مىرسد اتّخاذ شیوههاى مسالمتآمیز براى تداوم مبارزه علیه رژیم پهلوى ، به خصوص پس از دستگیرى سران جبهه ملى و نهضت آزادى و سرکوب خونین قیام 15 خرداد، دیگر در ذهن اشخاصى چون مهندس بازرگان نیز مطرح نبوده و نمىتوانسته توجیه داشته باشد. حنیف نژاد خود نقل کرده است که مهندس بازرگان در زندان به او گفته بود: «نمىبینى این رژیم با آقاى طالقانى و من و دوستانمان چه مىکند؟ شما جوانها باید فکرى بکنید!»
نحوه تفکر سیاسى حنیفنژاد در دوران دانشجویى، متأثر از اندیشهها و آثار مهندس بازرگان و آیةاللَّه طالقانى بود؛ منتها رادیکالتر. او اگرچه اعتقاد داشت که اسلام مکتبى حیاتبخش، زنده و جامع است، اما در عرصه نظرى وامدار منابع معرفتى متفاوت و گوناگونى بود و از منابع مختلفى همچون نوحنبلىگرى حاج یوسف شعار، تحصلىمشربى مهندس بازرگان، قرآنگرایى به روایت طالقانى و تکاملرایى یا تفسیر ترانسفورمیستى از قرآن به روایت سحابى و بالاخره مارکسیسمى عمدتاً به روایت مائوتسه تونگ، تأثیر پذیرفته بود. بخش عمده صحبتهاى او در جلسات انجمن اسلامى و یا در بحثهاى خصوصى با دانشجویان و روحانیون نیز بر جنبههاى سیاسى و اجتماعى مکتب اسلام و ضرورت تشکیل حکومت اسلامى تأکید داشت و به شدت به انتقاد از افراد و از جمله روحانیونى مىپرداخت که به این مسئله توجه نکردهاند یا سخن و عملشان مخالف آن بوده است. در همین زمینه نیز به کار فرهنگى اصولى و تشکّل باور داشت. حنیف نژاد روى این نکته تکیه مىکرد که در رساله توضیحالمسائل، اکثر مجتهدین ما صفحات بسیار زیادى را اختصاص به طهارات و نجاسات و آداب نماز و روزه دادهاند و حال آنکه درباره جهاد و امر به معروف و نهى از منکر اصلاً مطلبى نمىنویسند و اگر هم مىنویسند، بسیار محدود است. و یا مطرح مىکرد که بسیارى از روحانیون ما صرفاً روى روایات و احادیث وقت خود را صرف کرده و مىکنند و حال آنکه روى قرآن و نهجالبلاغه تکیهاى ندارند و با آن آشنا هم نیستند. این افکار در همان زمان به وسیله علامه طباطبایى، آیةاللَّه مطهرى، دکتر بهشتى، مهندس بازرگان وآیةاللَّه طالقانى تبیین و ابراز مىشد.
از مسائلى که حنیف نژاد بر آن تأکید داشت، ارتباط دانشجویان مسلمان با روحانیون مبارز و فعّال بود. او از این افراد براى سخنرانى و روشنگرى دانشجویان دعوت به عمل مىآورد تا در مجامع گوناگون دانشگاهى، به مناسبتهاى مختلف، شرکت کنند. اقدامات و حرکتهاى انقلابى امام خمینى(ره) را بسیار مثبت تلقى مىکرد و آن را سرآغاز تحوى جدید در حوزه علمیه و نهاد روحانیت مىدانست. در آن دوران کوشش به عمل مىآورد تا به سهم خود، هماهنگى میان فعالیتهاى سیاسى روحانیون مبارز و نهضت آزادى و انجمن اسلامى را تقویت کند. تراب حق شناس در مورد این گونه علائق، که مهمترین تجلى آن دیدار با امام خمینى(ره) در قم بود، مىنویسد:
«در آن زمان انجمن اسلامى دانشجویان یک نهاد دانشجویى با گرایشهاى دموکراتیک بود. مجاهد شهید حنیف نژاد و من جزء شوراى مرکزى انجمنهاى اسلامى دانشگاه بودیم و اعلامیههاى ما دموکراتیسم انقلابى اقشار متوسط جامعه را به خوبى نشان مىداد و به همین لحاظ براى برخى از همفکران ما و سران نهضت آزادى تندروانه جلوه مىکرد... یکى از فعالیتهاى ما که در کنار کارهاى تشکیلاتىمان انجام مىدادیم، تماس با روحانیون مبارز بود که در اینجا فقط به تماس با آیةاللَّه خمینى اشاره مىکنم. یک بار پس از خرداد 42 با تعداد قابل توجهى از دانشجویان انجمن اسلامى یک راهپیمایى در قم ترتیب دادیم و به منزل آیةاللَّه خمینى، که تازه از زندان چند ماهه آزاد شده بود، رفتیم»
در همین ملاقات (21/1/1343) بود که امام خمینى(ره) یکى از بیانات تاریخى خود را، که بیشتر بر محور تکذیب شایعات و دروغ پراکنىهاى مطبوعات شاه در مورد تفاهم روحانیت و رژیم قرار داشت، ایراد کرد. قسمتهایى از این بیانات، که به موضوع ملاقات مربوط مىشود، از این قرار است:
« هدف اسلام است، استقلال مملکت است، طرد عمّال اسرائیل است، اتحاد با کشورهاى اسلامى است. الآن تمام اقتصاد مملکت در دست اسرائیل است، عمال اسرائیل اقتصاد ایران را قبضه نمودهاند. اینها (وابستگان اسرائیل) عمال استعمار هستند، باید ریشه استعمار را کند. آقایان سعى کنید در دانشگاه پرچم اسلام را بالا ببرید؛ تبلیغات مذهبى بکنید، مسجد بسازید، اجتماعاً نماز بخوانید. وحدت مذهبى است که این اجتماع عظیم و فشرده را ایجاد مىکند. اگر علاقه به استقلال ایران دارید، وحدت مذهبى داشته باشید. واللَّه اسلام تمامش سیاست است. اسلام را بد معرفى کردهاند. سیاست مُدُن از اسلام سرچشمه مىگیرد. اگر راست مىگویند براى بیکاران کار پیدا کنند. این جوان بعد از بیست سال تحصیل کار مىخواهد؛ فردا که فارغالتحصیل مىشود سرگردان است؛ اگر معاشش فراهم نشود نمىتواند دین خود را حفظ کند. شما خیال مىکنید آن دزدى که شبها از دیوار با آن همه مخاطرات بالا مىرود و یا زنى که عفّت خود را مىفروشد، تقصیر دارد؟ وضع معیشت بد است که این همه جنایات و مفاسد را، که شب و روز در روزنامهها مىخوانید، به وجود مىآورد(صحیفه امام، ج 1 صص 267 – 272)»
آن طور که از نوشتههاى آیةاللَّه دکتر بهشتى بر مىآید، در سال 1341 یا اوایل 1342، در یکى از جشنهاى »مبعث«، وى توسط انجمن اسلامى براى سخنرانى دعوت شد که این مراسم در سالن غذاخورى کوى دانشگاه در امیرآباد برگزار گردید. این سخنرانى و دعوت، زمینهاى براى یک طرح مطالعاتى در مورد «حکومت اسلامى» فراهم کرد که از جمله افراد پىگیر آن حنیفنژاد بود. دکتر بهشتى مىنویسد:
در این سخنرانى موضوعى را من مطرح کردم به عنوان «مبارزه با تحریف یکى از هدفهاى بعثت است»؛ و در این سخنرانى طرح یک تحقیقاتى اسلامى را ارائه کردم که آن سخنرانى بعدها در مکتب تشیّع چاپ شد. مرحوم حنیفنژاد و چندتاى دیگر از دانشجویان، که براى این دعوت به قم آمده بودند و عدهاى دیگر از طلاب جوان که باز آنجا بودند، اینها اصرار کردند که این کار تحقیقاتى آغاز بشود. در پاییز همان سال ما کار تحقیقاتى را آغاز کردیم، با شرکت عدهاى از فضلا، در زمینه حکومت در اسلام. ما همواره به مسئله سامان دادن به اندیشه حکومت اسلامى و مشخص کردن نظام اسلامى علاقهمند بودیم و این را به صورت یک کار تحقیقاتى آغاز کردیم...
از دیگر دیدگاههاى حنیفنژاد این بود که با انجمن حجتیه آن زمان که به انجمن ضدّ بهائیت معروف بود و اکثر نیروهاى جوان مذهبى را به خود جلب مىکرد و در تهران و شهرستانها فعالیت وسیعى داشتند، شدیداً مخالف بود و آنها را مرتجع مىدانست و معتقد بود که فعالیت آنها نهتنها کوچکترین زیانى به حال رژیم ندارد بلکه حتى براى او بسیار هم مفید خواهد بود. حنیف نژاد، به گفته حسین روحانى که فضاى زمان دانشجویى و اوایل فعالیت او را تصویر کرده است، «از نظر سیاسى دیدى روشن و تیز داشت و قادر بود در مقایسه با دیگران مسائل سیاسى روز را تجزیه و تحلیل نماید. اکثر روحانیون معروف آن روز، که در ارتباط نزدیک با دانشگاه بودند و قبلاً از آنها یاد کردیم، او را به عنوان یک عنصر مسلمان آگاه و روشنفکر مىشناختند و او را مىستودند.»
قبل از 15 خرداد، مبارزینى مثل حنیف نژاد که در دانشگاه بودند، نسبت به توده مردم نظر چندان خوشى نداشتند؛ چراکه مىدیدند دیگران مبارزه مىکنند ولى آنها لبیک نمىگویند؛ و از این راه نتیجه مىگرفتند که «مردم ما صلاحیت مبارزه را ندارند و شایسته فداکارى ما نیستند». بعد از 15 خرداد، که در آن هنگام حنیف نژاد در زندان بهسر مىبرد، «یکى از اولین چیزهایى که به ذهنش آمده بود ایمان به فداکارى تودهها و تحقیر خودش بود. مىگفت: این تودهها خیلى فداکارند و این ما هستیم که صلاحیتش را نداریم و دست روى نیاز اصلىشان نگذاشتیم؛ ما آنها را خوب بسیج نکردیم. این تودهها بیش از هزاران نفر در این قیام شهید دادهاند»
حنیف نژاد، پس از اتمام تحصیل، به سربازى رفت و 9 ماه دوره خدمت سربازى را در شیراز به همراه سعید محسن (که دوره سربازىاش را البته در جهرم مىگذراند) و اصغر بدیعزادگان گذراند؛ و بقیه خدمت را با درجه ستوان دوم وظیفه رسته توپخانه در اصفهان به اتمام رساند. بعد از پایان دوره سربازى، حدود یک سال در بخش مهندسى ماشینآلات کشاورزى سازمان عمران دشت قزوین، به عنوان کارمند، به کار پرداخت. از آن به بعد، براى همیشه، شغل ادارى را رها کرد و به طور کامل انرژى و وقت خود را در اختیار مبارزه گذاشت.
سعید محسن
سعید محسن فرزند سلیمان در سال 1318 در یک خانواده مذهبى در زنجان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در همانجا به پایان رساند. براى ادامه تحصیل به تهران آمد و در سال 1342 از دانشکده فنى دانشگاه تهران، در رشته تأسیسات، مهندس شد. او به خاطر فعالیتهاى سیاسى دو بار به زندان افتاد. بار اول در تاریخ 14 آذر 1340 به جرم پخش تراکت و شرکت در میتینگهاى جبهه ملى بازداشت شد و بار دوم در شب اول بهمن ماه 1340، که فرداى آن پلیس به دانشگاه حمله کرد، به عنوان عضو «کمیته دانشجویان نهضت آزادى» همراه با چند تن دیگر دستگیر شد و پس از مدتى آزاد گردید.
اولین تقابل سیاسى - فرهنگى سعید محسن با خانواده و به خصوص پدرش بود. عبداللَّه محسن، برادر کوچکتر سعید، مىگوید:
خانواده ما، جد اندر جد، روحانى و از مراجع بودند. پدرم قبلاً معمّم بوده که در زمان رضاشاه تغییر لباس مىدهد و سردفتر مىشود. پدرم با مرحوم آیةاللَّه سید محمد هادى میلانى همدوره بودند و با آقاى بروجردى رفت و آمد داشت. به مرحوم آیةاللَّه سید محسن حکیم هم نامه مىنوشت. یادم است پس از فوت آقاى بروجردى، یک بار در خانه روضه داشتیم، پدرم از سعید سؤال کرد: «مقلّد چه کسى هستى؟» سعید هم گفت: «مقلّد آقاى خمینى». پدرم عصبانى شد. آخر او مخالف این چیزها بود. ارتباط سعید با شخصیتهایى چون آیةاللَّه طالقانى و مرتضى مطهرى از روحانیون و مهندس بازرگان و دکتر سحابى از متفکرین غیر روحانى مسلمان، نشاندهنده جهتگیرى ویژه او و بریدن از فضاى سنتى خانواده است. در کنار فعالیتهاى سیاسى، در حرکتهاى انسانى مردمى نیز پیشقدم بود. در جریان سیل جوادیه در زمستان 1339، به اتفاق دیگر دانشجویان، براى تعمیر خرابىها اکیپهاى کمک تشکیل دادند که خود زمینهاى شد براى تشکّلى دیگردر جریان زلزله قزوین (بوئینزهرا). او به اتفاق اصغر بدیعزادگان و سایر دانشجویان ماهها در منطقه زلزلهزده به کارگرى و کمک به مردم مشغول بود.
پس از پایان تحصیل دانشگاهى، سعید 18 ماه خدمت وظیفه را انجام داد؛ هنگام تقسیم مأموریت، پس از آموزشهاى اولیه، او را - البته با تلاش خودش - به جهرم فرستادند،(941) که 9 ماه طول کشید. سعید از اقامت در جهرم استفاده کرد و با طبقات مختلف مردم - اعم از روحانیون، مردم عادى، روشنفکران و جوانان محصل و دانشجو - آشنایى و ارتباط برقرار نمود. پس از بازگشت به تهران، مدتى به کارهاى سیاسى پیشین ادامه داد و کوشید به بقایاى نهضت آزادى، که سرانش در زندان بودند، سروسامانى دهد. ولى شرایط را به گونهاى یافت که احساس کرد باید کارى تازه انجام دهد. شرایط شغلى وقت بسیارى از او مىگرفت؛ ابتدا در کارخانه «ارج» و سپس در کارخانه پروفیل «سپنتا» مشغول شد. اختلاف با مدیران به خاطر دفاع از حقوق کارگران و اشتغال وقتگیر، فرصتى براى کار فکرى و سیاسى برایش نمىگذاشت از این رو آن کارها را رها کرد و به استخدام غیررسمى وزارت کشور درآمد و از سال 44 - عملاً - تصدى تأسیسات وزارت کشور را بر عهده گرفت. او تا سال 1348 به همین کار، که فقط صبحها وقتش را مىگرفت، مشغول بود. در طول این سالها و حتى زمان مدیریتش در وزارت کشور، زندگى زاهدانه خود را تغییر نداد. برادرش مىگوید:
در وزارت کشور پست حسّاسى داشت؛ حقوق خوبى هم داشت. اما وضع زندگىاش دو اتاق کوچک بود که اجاره کرده بود و حمام هم نداشت! در توالت یک شیلنگ آویزان کرده بود که با آن دوش مىگرفت. یخچال نداشت، ماشین نداشت، با یک موتور رفت و آمد مىکرد. شاید کل وسایل او، با حساب امروز، 20 یا 25 هزار تومان نمىشد. به خودش خیلى سخت مىگرفت.
سعید محسن و محمد حنیف نژاد، از همان آغاز فعالیتهاى دانشجویى، با یکدیگر دوست و همفکر بودند. همکارى در انجمن اسلامى دانشگاه و حضور در مسجد هدایت و ارتباط مشترک با آیةاللَّه طالقانى، مهندس بازرگان، دکتر سحابى، مهندس سحابى، رحیم عطایى و روحانیون مترقى و مبارز تهران و قم با دوره خدمت وظیفهشان نیز همزمان بود. مجموعه این هماهنگىها و تجانس سیاسى و مذهبى باعث فعالتر شدن ارتباط این دو شد که سرانجام مشترکاً تصمیم به تأسیس سازمان گرفتند.
تفاوت در ویژگىهاى روحى و خصلتى حنیف و سعید، از عوامل مهم نضج و گسترش سازمان و توفیق در عضوگیرى بود. اقتدار و انضباط در حنیف نژاد از یک سو و قدرت تحلیل، عاطفه و جاذبه فردى و روحیه همکارى در سعید محسن از سوى دیگر، هریک دیگرى را تکمیل مىکرد. سعید اگر از نظر قدرت فکرى و خلّاقیت در حد محمد حنیف نژاد نبود اما در مقایسه با او، به دلیل هوش و حافظه و استعدادى که داشت، از انباشت ذهنى وسیعى در زمینههاى مختلف مذهبى و سیاسى و اجتماعى برخوردار بود. سعید همچنین، برخلاف محمد، از قدرت بیان بسیار خوبى برخوردار بود.
سعید محسن، از جهت تیپى در تشکیلات، تابع حنیفنژاد بود. آدم عارف مسلکى بود؛ مثلاً وقتى به خانه تیمى مىآمد اولین کارش این بود که آستینها را بالا بزند و برود ببیند اگر در آشپزخانه ظرف کثیف مانده بشوید، اگر لولهاى خراب است درست کند، اگر جایى جارو کردنى است به آنها برسد.
پس از تأسیس سازمان، در زمانى که کادرهاى سیاسى و فکرى هنوز به قدر کافى نبودند و سازمان هم در ابتداى فعالیت خود قرار داشت، سعید به سختى کار مىکرد و گاهى در هفته 16 جلسه را اداره مىکرد و آموزش مىداد. مسئولیت سیاسى بر دوش او بود. او نیز مانند برخى دیگر از عناصر اولیه سازمان، با اتکاء به باورهاى مذهبى - که حتى زیارت عاشورا را در هیچ شرایطى ترک نمىکرد بر کیش شخصیت و خود محورى نیز غالب آمده بود و این نکته از پیامى هم که در زندان به برادرش داد، بر مىآید. عبداللَّه محسن مىگوید:
.......وقتى در اوین بودیم من را به سلول انفرادى بردند. یک سرباز بود به اسم جبّارى، که موقع رفتن به دستشویى از زیر کلاهش کاغذى درآورد و به من داد. یک کاغذ سیگار بود که سعید با خودکار - ریز - روى آن نوشته بود: «عبداللَّه! من کارهاى زیادى کردم؛ هم کارهاى درستى داشتم، هم اشتباهاتى کردم. امیدوارم خدا و مردم مرا ببخشند؛ اشتباهاتم از روى عمد نبوده است. از تو و خانوادهام یک خواهش دارم: بعد از اینکه من مُردم (شک نداشته باشید که مرا اعدام مىکنند) من را براى مردم، قهرمان نسازید.» همهاش همین بود و چیز دیگرى نبود. ما هم همین کار را کردیم. اول انقلاب چندتا خانم و آقا آمدند با مادرم مصاحبه کنند؛ مادرم گفت: «اگرسعید کار خوب کرده براى خدا کرده و اگر کار بد کرده خدا او را ببخشد»........
علىاصغر بدیعزادگان
اصغر بدیعزادگاندر سال 1319 در اصفهان، در یک خانواده متوسط شهرى، متولد شد. دوره تحصیلات ابتدایى را در اصفهان و کرج و دوره دبیرستان را در تهران گذراند. از سال 1337 در رشته مهندسى شیمى دانشکده فنى دانشگاه تهران آغاز به تحصیل کرد. وى، که از دوران دبیرستان با مسائل سیاسى مأنوس بود، از بدو ورود به دانشگاه به فعالیتهاى سیاسى منظم کشیده شد. دوران تحصیل دانشگاهى بدیعزادگان با آغاز فعالیتهاى جبهه ملى دوم و نهضت آزادى مقارن بود. وى ضمن شرکت در میتینگهاى جبهه ملى و فعالیت در بخش دانشجویى آن، به طور منظم در جلسات مسجد هدایت شرکت مىکرد و از شنوندگان تفسیرها و سخنرانىهاى آیةاللَّه طالقانى بود؛ و همزمان در جلسات سخنرانى مهندس بازرگان نیز حاضر مىشد. آشنایى وى با محمد حنیف نژاد و سعید محسن در همین دوران پیش آمد.
پس از پایان دوره دانشکده، در اواخر سال 1341، براى خدمت وظیفه به پادگان سلطنتآباد - کارخانجات مهمّات سازى ارتش - رفت و در همانجا نیز استخدام شد. پس از آن، در سال 43، پس از 8 ماه اشتغال در کارخانهاى دیگر، به عنوان استادیار شیمى به استخدام دانشکده فنى دانشگاه تهران درآمد. در حدود سال 1345 از سوى سعید محسن به همکارى با گروه دعوت شد و بدین ترتیب در ارتباط تشکیلاتى با سازمان مجاهدین خلق قرار گرفت. وى از نخستین کسانى بود که به سازمان پیوست ولى برخلاف آنچه در مدارک و نوشتههاى سازمان ذکر شده، از بنیانگذاران نبود. فعالیتهاى نخستین وى بیشتر مطالعاتى بود. تا اوایل سال 1347، که بدیعزادگان به جمع مرکزى سازمان پیوست، در چند نوبت عهدهدار کلاسهاى تعلیماتى شد. از جمله افرادى که در این کلاسها تحت مسئولیت و آموزش وى قرار داشتند، محمد سیدى کاشانى (بابا) عبدالصّمد ساجدیان و نصراللَّه اسماعیلزاده بودند. با ورود بدیعزادگان به مرکزیت سازمان، وى در کنار محمد حنیفنژاد، سعید محسن، بهمن بازرگانى و على باکرى قرار گرفت. در اواخر سال 1348کادر رهبرى به دنبال بحثها و تبادل نظرهاى متوالى، تصمیم به اعزام تعدادى از اعضا به خارج از کشور، جهت آموزش و طى دوره چریکى گرفت. در مرداد ماه 1349، بدیعزادگان با گرفتن مرخصى از دانشکده به پاریس رفت و تا پایان خرداد ماه 1350 که به ایران بازگشت، مسئولیت فعالیتها و هماهنگىهاى سازمان در خارج از کشور (فرانسه، لبنان، اردن) را به عهده داشت.
وى در آغاز، پس از دو ماه توقف در پاریس، به بیروت و سپس امّان رفت. بدیعزادگان، در پى اطلاع از دستگیرى شش تن از اعضا در دوبى، عبدالرّسول مشکینفام را جهت ایجاد ارتباط و کسب آگاهى بیشتر به دوبى فرستاد، که ماجراى هواپیماربایى را به دنبال داشت.
در جریان تعلیم افراد اعزامى توسط «الفتح» محدودیت امکانات و مشکلات دیگرى بروز کرد که بدیعزادگان را واداشت به دنبال منابع آموزشى و پایگاههاى دیگرى باشد؛ از این رو در اواخر پاییز 1349 به همراه على باکرى به فرانسه رفت تا همکارى چین و الجزایر را جلب کند. سفر مزبور ثمرى نداشت و این دو تن در اواخر اسفند همان سال به سوریه بازگشتند و زمینه تمرکز افراد اعزامى را در اردوگاههاى آموزشى «الفتح» در سوریه فراهم کردند. در همین زمان، وى دورههاى تعلیماتى تیراندازى و ساختن مواد منفجره را گذراند. وى در اوایل تیر ماه 1350 به ایران بازگشت و چند قبضه اسلحه و مقدارى فشنگ نیز با خود آورد؛ ضمناً از بدو ورود، گروه شیمى سازمان را با همفکرى على باکرى به راه انداخت. چندى نگذشت که سازمان ضربه خورد و دستگیرىهاى وسیع شهریور 50 پیش آمد. در پى این حادثه، مسئولیتهاى سنگینى بر دوش حنیفنژاد و بدیعزادگان - رهبران بازداشت نشده - قرار گرفت. مسئولیت ارتباط با خارج از کشور و انعکاس دستگیرىها و تلاشهاى تبلیغاتى براى اقدام سازمانهاى حقوقى بینالمللى، به دوش بدیعزادگان بود.
در رهبرى سازمان، به منظور آزاد ساختن دستگیرشدگان، طرح ربودن شهرام پهلوىنیا فرزند اشرف پهلوى در دستور کار قرار گرفت. عملیات این طرح به طور ناموفق اجرا شد؛ بدیعزادگان وظیفه کرایه اتومبیل عملیات و رانندگى آن را به عهده داشت و دیگر افراد مجرى طرح عبارت بودند از: حنیف نژاد، مشکینفام و سیدى کاشانى. قبلاً بدیعزادگان لیست اسامى حدود 50 نفر زندانى )که شامل سى و چند نفر مجاهدو چند تن از چریکهاى فدایى مىشد (به بیروت فرستاده بود تا در صورت موفقیت عملیات گروگانگیرى شهرام، کادر رهبرى خارج از کشور نیز براى آزاد کردن زندانیان هماهنگ عمل کند.
در درگیرى ماجراى ربودن شهرام، از طریق اتومبیلى که توسط بدیعزادگان کرایه شده بود، وى در پنجم مهر ماه 1350 توسط اطلاعات شهربانى دستگیر شد و زیر شکنجههاى شدیدى قرار گرفت؛ در حدى که در اثر سوزاندن بدنش، حالت نیمهفلج پیدا کرد. پس از تحویل به ساواک، در دادگاه نظامى رژیم به اعدام محکوم گردید و حکم مزبور در چهارم خرداد 1351 در میدان تیر چیتگر به اجرا درآمد.
عبدالرسول مشکینفام
عبدالرسول مشکینفام در سال 1324 در شیراز متولد شد. دوره متوسطه را در زادگاه خویش گذراند و سپس وارد دانشکده کشاورزى کرج شد. در سال دوم دانشکده، پس از درخواستى که براى بورسیه دانشگاه پاتریس لومومبا در مسکو کرد، به شهربانى احضار شد - که مشکل مزبور پس از توضیح و انصراف وى رفع شد. در سال 1344 در نمازخانه دانشکده با حسین روحانى آشنا شد؛ به واسطه همین شخص به جلسات سعید محسن راه یافت و از این طریق به سازمان مجاهدین خلق پیوست. پس از پایان تحصیل، در سال 1346 براى خدمت وظیفه به کردستان رفت و در طول مدتى که در آنجا بود، تحقیقاتى در زمینههاى روستایى و تبعات اصلاحات ارضى انجام داد که بعدها در سازمان تدوین و منتشر شد.
در اوایل سال 1349، بنا به تصمیم مرکزیت سازمان، مشکینفام به همراه فتحاللَّه (ارژنگ) خامنهاى و تراب حقشناس، براى ایجاد زمینه مناسب جهت اعزام اعضاى سازمان به خارج از کشور، به طور قاچاق، به دوبى رفت؛ و از آنجا با پاسپورت جعلى به امّان عزیمت کرد. در این اثنا از دستگیرى شش تن از اعضا در دوبى مطّلع شد و به آنجا بازگشت. وى و حسین روحانى و سید محمد (صادق) سادات دربندى در تاریخ 18 آبان ماه 1349 هواپیماى حامل زندانیان را، که عازم ایران و تحویل زندانیان به رژیم بود، ربودند و به عراق هدایت کردند. این 9 تن در عراق به زندان افتادند و پس از تحمل شکنجه و استنکاف از همکارى با رژیم بعثى، با اعلام حمایت الفتح از زندان آزاد شدند و به سوریه رفتند.
مشکینفام در دو پایگاه (در اردن و سوریه) دوره آموزشى نظامى چریکى را طى کرد و پس از مدتى، از طریق ترکیه، به ایران بازگشت. در پى دستگیرى جمعى از اعضا در شهریور ماه 1350 و فاش شدن اسامى برخى از دیگر افراد سازمان، با همراهى حنیف نژاد و بدیعزادگان و سیدى کاشانى در طرح ناموفق ربودن شهرام - پسر اشرف پهلوى - شرکت کرد و به مضروب کردن یک نفر متهم شد. سرانجام در مهر مه همان سال دستگیر، بازجویى و شکنجه شد و طبق حکم دادگاه نظامى شاه، در چهارم خرداد ماه 1351 اعدام گردید.
محمود عسکرىزاده
عسکرىزاده در سال 1324، در یک خانواده مذهبى، در اراک متولد شد. دوره متوسطه را در دبیرستان مروى تهران گذراند. در مروى با ناصر صادق همکلاس بود. در سال 1343 درخواست تحصیل در دانشگاه پاتریس لومومبا در مسکو را داد اما در همان سال در مدرسه عالى بازرگانى تهران قبول شد و مشغول به تحصیل گردید. در اوایل ورود به دانشگاه، به علت فقر مادى، به کارهایى مانند تدریس ریاضیات یا ترجمه مقالاتى براى مجلات اقتصادى دست زد؛ چندى هم خبرنگار مجله «تهران اکونومیست»بود. از اواخر سال 1344 به مطالعات سیاسى علاقمند شد. در سال 1346 با ناصر صادق و سعید محسن آشنا و به پیشنهاد آنها وارد سازمان شد؛ و شروع به مطالعه در زمینههاى سیاسى و عقیدتى نمود. از اواخر سال 1346 به مطالعه کتب اقتصادى کلاسیک و مارکسیستى و بعضاً کتب فلسفى به خصوص در زمینههاى ماتریالیسم دیالکتیک روى آورد. کتاب اقتصاد به زبان ساده را در سال 1348 و در ادامه این مطالعات نوشت. مدتى مسئول شاخه تبریز بود و از سال 1349 وارد مرکزیت سازمان شد. در همان سال به وسیله ساواک تبریز احضار شد و از وى در زمینه ارتباط با چند تن از اتباع خارجى (روسها) در محل کارش - کارخانه ماشینسازى تبریز - و در خصوص درخواستش براى تحصیل در دانشگاهى در مسکو توضیحاتى خواسته شد؛ که او علت درخواست تحصیل را فقر مادى و رایگان بودن تحصیل در آنجا قید کرد. در این سال، وى مسئول گروه اطلاعات در سازمان شد و با همکارى افرادى نظیر لطفاللَّه میثمى، ناصر سماواتى، رضا باکرى و مهدى فیروزیان به کار گردآورى اطلاعات رسیده از سایر اعضاى سازمان پرداخت؛ این اطلاعات پیرامون اماکن مربوط به آمریکایىها و اسرائیلىها و اعضاى ساواک، سوءاستفادههاى مالى گردانندگان رژیم و نیز اطلاعاتى در مورد بعضى شخصیتهاى سیاسى بود.
وى در آغاز شهریور ماه 1350 در منزل محمد بازرگانى و به اتفاق موسى نصیر اوغلو خیابانى دستگیر شد. دادگاه نظامى رژیم، او را به اعدام محکوم کرد. حکم مزبور در چهارم خرداد ماه 1351 به مورد اجرا گذاشته شد.
سازمان مجاهدین خلق ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ج 1