18 شهریور 1393

جلال آل احمد از نگاه شریعتی


 جلال آل احمد از نگاه شریعتی

این نوشته کوتاه را زنده‌یاد علی شریعتی پس از درگذشت زنده‌یاد جلال آل احمد نوشته و به کتاب حج خود افزوده است:

« باید با او سعی می‌‏کردم. آخر با هم عهد کرده بودیم که یک بار دیگر حج کنیم، این بار با هم. ملک‌‏الموت همان سال، او را از ما گرفت و من تنها رفتم، اما همه جا، او را در کنار خود می‌‏یافتم، همه مناسک را - گام به گام - با هم می‏‌رفتیم، اما، نمی‏‌دانم چرا، در سعی بیشتر «بود». ظهوری تابنده داشت و حضوری زنده و گرم، صدای پایش را می‏‌شنیدم که پیاده می‏‌دود و آشفته، و هرم نفس‌نفس‌زدن‏‌هایش که چه تبدار بود و تشنه و عاشق. تنها خود را به این سیل خروشان حیرت و عطش خلقی که سراسیمه از این سو به آن سو می‏‌دوید سپردم اما، او را، به هر سو که می‏‌نگریستم می‏‌دیدم؛ گاه پا به پایم می‏‌دوید، پا به پایش می‏‌دویدم، گه می‏‌دیدم که همچون صخره‏‌ای از بلندای صفا کنده شده است و با سیل فرو می‏‌غلتد و پیش می‏‌آید و گاه، در قفایم احساسش می‏‌کردم، هروله می‏‌کرد و مسعی می‏‌لرزید، می‏‌یافتم، می‏‌شنیدم و می‏‌دیدمش که سرش را بر آن ستون سیمانی می‏‌کوبد و می‏‌کوبد و می‏‌کوبد تا... بترکد، که همچون حلاج از کشیدن این بار گران به ستوه آمده بود و آن همه انفجار را در آن نمی‏‌توانست به بند کشد و نگاه دارد. او که سر را به دو دست می‏‌گرفت و به میان خلق می‏‌آمد و به التماس ضجه می‏‌کرد که بزنید، بزنید که سخت بر من عاصی شده است! چرا در سعی این همه «بود» و بیش از همه جا؟ شاید از آن رو که در حج خویش نیز، چنین بود، در این «سفرنامه» که همه «گزارش» است و همه جا چشم تیزبینش کار می‌کند، تنها در مسعی است که شعله‏‌ور می‏‌شود و دلش را خبر می‏‌کند و روح حج در فطرتش حلول می‏‌کند و شعشعۀ غیب بی‌تابش می‏‌کند و بی«خود»! شاید از آن رو که مسعی»  شبیه «عمر» او بود و «سعی» زندگی‌‏اش، تشنه و آواره و بیقرار در تلاش یافتن «آب»، برای «اسماعیل‌‏های تشنه در این کویر»! و شاید، اساساً، به این دلیل که او، راه رفتنش مثل سعی بود، چقدر خود را به او رساندن سخت بود، باید همیشه می‌‏دویدی، اگر لحظه‌‏ای غفلت می‏‌کردی، لمحه‌‏ای به قفا یا چپ و راست و یا به خودت چشم می‌‏گرداندی، عقب می‌‏ماندی و او، به شتاب عمر خویش، می‏‌گذشت. اصلاً او راه نمی‏‌رفت، قدم نمی‏‌زد، هروله می‏‌کرد! گویی تشنه خروشان جستجوگری است که همواره، احرام بر تن، آواره میان دو قله «صفا» و «مروت» می‌کوشد و می‏‌دود و در این کویر، آب می‏‌طلبد، و این، زندگی کردن وی بود. و این بود که در حج، تنها به مسعی که پا می‏‌نهد بر می‌افروزد و «خسی در میقات»ش به سعی که می‏‌رسد، «کسی در میعاد» می‏‌شود و «چشم دل» باز می‏‌کند و آنچه نادیدنی است می‏‌بیند و حکایت می‏‌کند.


کتاب حج نوشته دکتر علی شریعتی