16 دی 1392

به یاد دانشمند گمنام میرزا عباسقلی وقایعی از نوادگان میرزا صادق مروزی وقایع نگار/ رحیم نیکبخت


به یاد دانشمند گمنام میرزا عباسقلی وقایعی از نوادگان میرزا صادق مروزی وقایع نگار/ رحیم نیکبخت

نام میرزا عباسقلی وقایعی برای فرهیختگان و فرزانگان نامی آشناست.

مرحوم میرزا عباسقلی وقایعی دانشمند وادیب توانایی بود که نیاکان وی از مفاخر ملی ایران به حساب می آیند از جمله نیای بزگ ایشان میرزا صادق وقایع نگار مروزی که منشی ووقایع نگار عباس میرزا بوده است آثار متعددی از وی برجای مانده است به ویژه در مورد تاریخ قاجاریه وجنگ های ایران وروسیه؛ یا پدر مرحوم وقایعی، علی اکبر وقایعی متخلص به مشکات از سرآمدان شعر وادب فارسی و ترکی آذری به ویژه نوحه سرایی برای سالار شهیدان، در قرن اخیر که مصاحب بزرگانی چون جلال الدین همایی و نخجوانی ها و... بوده است. مرحوم وقایعی با علما و مراجع بزرگی همچون آیت الله العظمی مرعشی نجفی، شهید آیت الله قاضی طباطبایی ارتباط داشت و کتیبه کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی به خط وی است. زندگی وحیات مرحوم وقایعی از ابعاد مختلف قابل بررسی و توجه است از منظر علمی و ادبی، استادی در انواع خطوط اسلامی، از جنبه اخلاقی، از منظر انقلابی و جزء اولین پدران شهید تاریخ انقلاب اسلامی در تبریز بودن. پر واضح است در این مجال جز طرح کلی حیات وی به جزییات نمی توان پرداخت. آذرماه بیست ویکمین سالگرد ارتحال این عالم ودانشمند وارسته است .....

زندگینامه

 مرحوم عباسقلی وقایعی فرزند مرحوم میرزا علی اکبر وقایعی شاعر توانا ولی گمنام تبریزی در سال 1283 شمسی در تبریز به دنیا آمد . وی پس از کسب علم در نزد پدر مدارج تحصیل را طبق رسم متداول زمان سپری کرد. ضمن اینکه در علوم دینی هم به تحصیل پرداخت و از دوران جوانی به معلمی پرداخت و براساس یک سند تاریخی در سال 1318 شمسی که معلم مدرسه اسلامی در تبریز بوده است، در مسابقه‌ی مجله­ی آموزش و پرورش نفر چهارم شده است.[1] طبق اظهارات حاج کریم ارسلانی  مرحوم وقایعی در دانشسرای معلمان هم تدریس می‌کرد که در پی جریان کشف حجاب از معلمی در آنجا استعفا می‌دهد.

    وی سال‌ها مدیریت مدرسه‌ی علمیه را برعهده داشت که در آخر بازار مسجد جامع نرسیده به کوچه‌ی ملا احمد در منزل میرزا مهدی قاری واقع بود و توسط مرحوم آیت­الله شبستری دایر شده بود. اغلب خانواده‌های متدین فرزندان خود را برای تحصیل به این مدرسه روانه می‌کردند. از جمله شاگردان وی می‌توان به استادعلی نظمی اشاره کرد که طبق نوشته­ی خود نه سال در محضر وقایعی تلمذ کرده است از دیگر شاگردان وی می‌توان به مجتبی زاد صادق و دکتر رجایی خراسانی ودهها شخصیت سرشناس علمی وادبی اشاره کرد.

در نهضت امام خمینی (ره)

  وی و شاگردانش در نهضت اسلامی به رهبری  امام خمینی (ره) نقش­آفرین بودند. با توجه به اینکه وی ازجمله نخستین پدران شهید در تاریخ انقلاب اسلامی در آذربایجان است پرواضح است در درس و بحث آموزه‌های اسلام راستین را ترویج دهد. به روایت شاگرد نزدیکش ارسلانی وی در امر به معروف و نهی از منکر جدی و بی­تعارف بود و از تملق وچاپلوسی تنفر داشت.[2]

   او بعد از تعطیلی مدرسه­ی علمیه در منزل خود به تدریس ادبیات اسلامی، تفسیر قرآن و نهج­البلاغه  ادامه داد. به روایت حاج کریم ارسلانی وی با آیت­الله العظمی مرعشی نجفی مراودات و مکاتبات منظمی داشت و ایشان خود نامه­ی مفصلِ آن مرجع عالیقدر به مرحوم وقایعی را دیده و خوانده است. وی طبع شعر هم داشت و آثاری از وی برجای مانده است. وی که میراث­دار گنجینه­ی گرانبهای ادبی و تاریخی پدر و خاندان وقایع­نگار بود، خط خوشی داشت و به انتشار برخی از آثار پدر همت گماشت. ضمن اینکه از خود هم آثار و تألیفاتی برجای گذاشته است که می‌توان به مباحثی اشاره کرد که وی در جلسات تفسیر خود بیان می‌کرد و آنها را می‌نوشت. از وی در کتابخانه‌ی مجمع ذخایر اسلامی قم یک اثر خطی به نام فهرست عناوین ابواب کتاب «ترتیب التهذیب» وجود دارد.[3]

       مرحوم عباسقلی وقایعی داری سه فرزند(دو دختر و یک پسر) بود. یکی از دختران وی  که همسر جناب آقای سید رضی عشق آزادی است در قید حیات هستند. مرحوم کبری وقایعی نام دختر دیگر وی بود که همسر مرحوم حسین سید هندی بود.[4] وقایعی تنها پسرش را علی‌اکبر نام گذاشت تا یاد آورمشکوة، شاعر بلند مرتبه ، پدر بزرگش باشد. این نام­گذاری عرصه‌ی امتحانی کربلایی­گونه برای او شد.

شهادت علی‌اکبر وقایعی

 علی‌اکبر وقایعی از شهدای قیام 15 خرداد در تهران است شهدای قیام 15 خرداد از جمله مظلومان تاریخ انقلاب اسلامی هستند که غربت آنها مضاعف است استاد حاج بیوک آسایش درباره‌ی وی و نحوه‌ی شهادتش چنین گفته است:

«تبریز در قیام پانزده خرداد 42 فقط یک شهید داشت آن هم «علی­اکبر وقایعی» بود: پسر استاد ما «عباسعلی وقایعی». علی‌اکبر دو سه سالی از من کوچک‌تر بود، اما زبر و زرنگ. در بازار تهران توی مغازه‌ یک تاجر شاگردی می‌کرد و در خانه­ی عمه‌اش می‌ماند. بیشتر اقوامشان ساکن تهران بودند.

ما از اول زیر نظر آقای عباسعلی وقایعی تعلیم دیده و از او خط می‌گرفتیم. هم باسواد بود و هم متدین و خودساخته. من برای اولین بار نام امام خمینی(ره) را از او شنیدم، حالا اگر پسر چنین مردی به صف مبارزان علیه ستم­شاهی می‌پیوست، هیچ هم بعید نبود. علی‌اکبر پس از رفتن از تبریز، در تهران علیه حکومت پهلوی فعالیت‌ می‌کرد، اعلامیه­های حضرت امام را در بازار تهران جابه­جا می‌نمود و ...

   خلاصه خبر رسید که علی­اکبر در تهران کشته شده، هنوز کسی از کمّ و کیف کشته‌شدنش چیزی نمی‌دانست. ما عصرها همچنان به کلاس استاد می‌رفتیم. از جمله افرادی که به این کلاس می‌آمدند استاد «علی نظمی تبریزی» بود و برادرش آقای «قویدل» و ... همه شهادت علی‌اکبر را به جز پدرش می‌دانستند. فامیل‌هایشان که از تهران آمده بودند، می‌گفتند: «دو سه روزی از علی­اکبر خبری نشد، نگران شدیم و دربه‌در دنبالش رفتیم، سرانجام جنازه‌اش را در سردخانه پیدا کردیم. روز 15 خرداد بر روی پله‌های مسجد شاه تیر خورده و کشته شده بود. در قبال نشان­دادن جنازه 200 تومان پول نقد و یک جعبه شیرینی از ما گرفتند. اما جنازه را به ما تحویل ندادند. فقط اجازه دادند شاهد دفنش باشیم و جلوی چشم ما در مسگرآباد تهران به خاک سپردند.»

با وجود همه‌­ی این حرف‌ها کسی جرأت نمی‌کرد از کلمه­ی «شهید» استفاده کند.

روزی پس از تعطیلی کلاس، پنج شش نفر جمع شدیم که برویم منزل آقای وقایعی و به طریقی خبر را بگوییم. کار سختی بود. همه­ی اقوام ریخته بودند آنجا، منزل خودشان شلوغ بود. همسایه‌ای داشتند به نام «حاج یعقوب دمیرچی» خانه‌اش را آماده کرده بود. ما هم خانه‌­ی آقای دمیرچی جمع شدیم. باب صحبت را استاد نظمی[5] گشود و ماجرایی را برای جمع تعریف کرد: «پسر جوانی مدتی پیش در استخر شاه‌گلی غرق شده بود و نمی‌دانستند چگونه این خبر را به پدرش بگویند؛ اما دیدند نمی‌شود که تا ابد نگفت، به نحوی گفتند. در این جور مواقع چاره‌ای نداریم جز صبر...». آقای وقایعی حرفهای استاد نظمی را قطع کرد و گفت: «از حرفهای شما چنین برمی‌آید که اتفاقی برای علی‌اکبر ما افتاده، درست است؟» دستهایش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا شکر خودت داده بودی؛ خودت هم گرفتی. من پدرش هستم او را حلال می‌کنم، تو هم اگر تقصیراتی دارد به حق خودت ببخش».

     به سجده افتاد. از سجده که بلند شد رو به من و آقای «هنرور» گفت: «روضه علی‌اکبر بخوانید». حاج حسین هنرور روضه­ی علی­اکبر خواند و با چند بیت نوحه تمام کرد. آقای وقایعی با صدای بلند و از ته دل گریه کرد و همه را به گریه انداخت. بعد رو به من گفت تو هم بخوان؛ خواندم. تا حدودی آرام گرفت. برایش نحوه­ی شهادت پسرش را توضیح دادند، گفت: «الحمدلله که در راه مقدسی رفته».

اما هیچ‌کس برای علی‌اکبر کلمه­ی شهید را به کار نمی‌برد، در اعلامیه­ی مجلس ختم نوشتند: جوان ناکام علی‌اکبروقایعی. برایش در مسجد میرآقا- محله سرخاب- مجلس ترحیم گرفتند. آنهایی که سرشان توی حساب و کتاب بود، می‌دانستند علی‌اکبر از شهدای 15 خرداد است. افراد آگاه به خصوص بازاریان تبریز در مجلس حضور داشتند و ازدحام جمعیت به قدری بود که در مسجد جای سوزن انداختن نبود. تعدادی از روحانیون تبریز هم حضور داشتند که آیت­الله قاضی طباطبایی تشریف آوردند و مجلس به احترامش برخاست. با ورود ایشان مجلس شور دیگری به خود گرفت. همه از درون می‌سوختند هرچند نمی‌توانستند بر زبان بیاورند. نوحه‌خوان‌ها به نوبت می‌خواندند و توی مسجد بلندگو هم نداشتیم. نوبت به من رسید. یک لحظه یاد نوحه‌ای از مرحوم «مشکوة» پدربزرگ شهید علی‌اکبر وقایعی افتادم. دیدم خیلی مناسب حال مجلس است. شروع کردم به خواندن:

    ای اهل خیمه، خیمیه مهمان گتیرمیشم

                     پیشواز ائدین کی یوسف کنعان گتیرمیشم...

(ای اهل خیمه برایتان مهمان آورده­ام، بیایید به پیشواز که یوسف کنعان را آورده­ام)

نوحه از زبان امام حسین(ع) است. مسجد عاشورا بود. های‌های گریه‌ها به آسمان بلند شده بود. یک لحظه چشمم افتاد به آیت­الله قاضی، عینکش را برداشته بود و مثل ابر بهاری گریه می‌کرد. مصیبت یکی دوتا که نبود، هم جوان از دست داده بودند و هم نمی‌توانستند حرف‌هایشان را بگویند. همه چیز تحت کنترل ساواک بود، اما مجلس ترحیم شهید علی‌اکبر وقایعی بی­هیچ مزاحمتی از طرف مأموران حکومت خاتمه یافت». [6]

از جمله اسناد منحصر به فردی که در این رابطه برای اولین بار به لطف حاج بیوک آقا آسایش منتشر می‌شود، نامه‌ای است که یکی از دوستان وقایعی از قم به وی در تعزیت شهادت فرزند نوشته است.:

«حضور مبارک حضرت مستطاب سلطان المتکلمین آقای وقایعی دام اقباله

به جای عرض تبریک به نام اینکه در صبر و شکیبایی خودم و جنابعالی دو بیت فرمایش یک ادیب محترم را به عرض می‌رسانم:

اگر غم را چو آتش دود بودی

 

جهان تاریک بودی جاودانه

درین گیتی سراسر گر بگردی

 

خردمندی نیابی شادیانه

ادیب دیگر نیز- ما گم‌شدگان را نصایح می‌فرماید:

با اینکه غرق خواهش نفسانیم هنوز

   
   

دیوانه‌ی عواطف انسانیم هنوز

خاکم به سر که نامه سیه می‌روم به خاک

   
   

مفتون رنگ زندگی فانیم هنوز

فهم این­قدر نبود که دم بندم از سخن

   
   

شیرازه بند دفتر نادانیم هنوز

یاران قسم به خاک سبکبار رفتگان

   
   

پاگیر این سرای گران‌جانیم هنوز

با ناله‌ای قرار دل از اهل دل برم

   
   

مثل فروز جمع پریشانیم هنوز

آن قطره‌ام که در صدف تابناک عشق

   
   

چشم انتظار رحمت یزدانیم هنوز

         

امیدوارم خدای متعال توفیق صبر و شکیبایی بیشتر عنایت فرماید. خواهشمندم دعا فرمایید خدای مهربان بر بنده هم توفیق صبر کرامت فرماید. 22/12/42

قربانت حقانی[7]

صورت جواب نامه از طرف آقای وقایعی

14 فروردین سال 1343

حضور محترم برادر ایمانی جناب حقانی دامت توفیقاته

مؤدّت‌نامه‌ی آن ادیب فرزانه که تاریخ تحریرش 22 اسفندماه سال گذشته بود در 9 فروردین سال جدید زیارت شد. چند بار از صمیم قلب خواندم و از محبت‌های خالصانه‌ی آن برادر ایمانی در دل ناشاد خویش اثرات فراموش‌نشدنی دیدم، مخصوصاً اشعار تسلیت‌آمیز سرکار که در تعزیت فرزند شهیدم رضوان‌الله تعالی علیه ترقیم یافته بود سروش درونم را به هیجان آورد و وادارم کرد قلمی بردارم و در همان وزن و قافیه چند بیتی به رشته تحریر آرم و هی هذه

از راه لطف اگر تو بپرسی که چیست حال

   
   

سرگشتة جهالت و نادانیم هنوز

رفتند رهروان سعادت ولیک من

   
   

(مفتون رنگ زندگی فانیم هنوز)

رفت آنکه بود مونس جان مایه حیات

   
   

من در جدایی‌اش به نوا خوانیم هنوز

در عنفوان تازگی و موسم شباب

   
   

وی رفت و من اسیر گران‌جانیم هنوز

خوبان ز چارمیخ بلا خوش رها شدند

   
   

لیکن منِ فلک‌زده زندانیم هنوز

در محفل وصال یکایک شدند جمع

   
   

منِ سخت‌جان دچار پریشانیم هنوز

         

حق‌تعالی وجود شریف سرکار را با جمیع متعلقان از بلیّات محفوظ بدارد و به کارهای خیر موفق فرماید. والسلام علیکم و رحمـﺔالله و برکاته

دعاگویت ع ب وقایعی»

 سرانجام این عاشق دلسوخته امام حسین در تاریخ وفات 25 آذر1371 شمسی در تبریز درگذشت و به دیدار محبوبش در اعلی علیین عازم شد. وی جزو اولین پدران شهیدی بود که در قطعه والدین شهدا در«وادی رحمت» تبریز به خاک سپرده شد.

 


[1] .مجله آموزش و پرورش، سال هشتم، 1318، شماره 4ص38 جالب آنکه نفر اول جبار باغچه­بان از تهران بوده است.

 

[3]. فهرست عناوین ابواب کتاب «ترتیب التهذیب» سید هاشم بحرانی است که به ترتیب اصل با ذکر صحایف نسخه چاپی آن نگاشته شده و در غره ذی­القعده 1397 پایان یافته است. خط نستعلیق،‌ جدول صفحه­ها مشکی، جلد مقوائی، عطف تیماج قهوه­ای.(به شماره شناسه oai:zakhair.net/013474)

[4]. مصاحبه با آقای سید علی عشق آزادی

[5]. استاد علی نظمی تبریزی ادیب و شاعر نامی معاصر ایران

[6]. پابه‌پای یاران(خاطرات حاج بیوک آسایش) تدوین، رضا قلیزاده علیار، تبریز، مرکز حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس سپاه عاشورا، 1388. و نیز مجتبی سلطانی احمدی، رحیم نیکبخت میرکوهی، نامه نیمه خرداد، به مناسبت پنجاهمین سالگرد قیام 15خرداد، تهران، خانه کتاب،1392.

[7]. [حاشیه سمت چپ صفحه به خط مرحوم وقایعی] : صورت نامه‌ای است که به آقای وقایعی فرستاده شد از قم


ical.ir