02 آبان 1393
جلال آلاحمد و هویت فرهنگی
در آسیای مرکزی جلال آلاحمد پس از شرکت در کنگره مردمشناسی در مسکو در سال 1343، سفری چند روزه به باکو و برخی کشورهای آسیای مرکزی داشت و ماحصل این سفرها را در سفرنامة «سفر روس» گرد آورد. او در این کتاب مشاهدات و دیدگاههای خود را با هم درآمیخته و به ویژه درباره مسلمانان آسیای مرکزی نکاتی گران قدر را در حوزه فرهنگی و سیاسی طرح کرده است. آلاحمد در یادداشتهای خود از این سفر، به تفاوت آرمانهای ابتدائی انقلاب بلشویکی در هنگامه کوران انقلاب و بعد از آن آرمانهای فراموش شده اشاره و در پرتو همین نکته، انقلابیگری را از حکومت شوراها سلب شده میداند و ادعاهای آنان را در دفاع از خلق و کشورهای ستم کشیده به پوشالی بودن و نوعی استعمار مدرن متهم میکند.
جلال آلاحمد به دعوت خانه وکس (انجمن فرهنگی ایران و شوروی) در سال 1343 به روسیه رفته است، این سفر از هفتم مرداد تا هفتم شهریور به درازا می کشد. او دعوت شده بود تا در هفتمین کنگره مردم شناسی مسکو شرکت کند. کنگره به مدت یک هفته – از 12 تا 19 مرداد همان سال دایر بود. دلیل اصلی دعوت جلال آلاحمد به کنگره، در تالیفات آن مرحوم در باب مطالب مربوط به مردم شناسی و یا در حوزه آن بوده که می توان از جمله به کتاب اورازان و همچنینتات نشین های بلوک زهراو در یتیم خلیج، جزیره خارک و کارنامه سه ساله که به ترتیب در سالهای 1333- 1337 و 1339و 1342 منتشر شده بود، اشاره کرد.
آلاحمد در هنگام سفر به مسکو، چهل و یک ساله است، بقول شمس جلال آلاحمد، هنگامی کهتب و تاب جوانی را دارد، اما با تعصبات کور جوانیدست بدین سفر میزند. قبل از سفر مسکو به حج رفته است. بعد از بازگشت از سفر روس، نویسنده متفکرصد و هفتاد صفحهکوچک 14*9 سانت یادداشت میآورد و در سال 1345 بازنویسی کامل سفر نامه اشرا به پایان می برد، که به دلایل متعدد تا هنگامه انقلاب اسلامی امکان نشر آن میسر نمیشود و در سال 1369 به همت شمس آلاحمد توسط انتشارات برگ منتشر می گردد. از آنجا که آلاحمد در سفر روس آنچه را فرصت دیدار می یابد با دیدگاههای خود آمیخته می کند و به ویژه درباره مسلمانان آسیای مرکزینکاتی گران قدر را در حوزه فرهنگی و سیاسی آن دیدار طرح می کند، برای نقد و ارزیابی دیدگاههای او نیاز به کنکاشی در سفر روس گردید که هم اینک آنچه میخوانید تأملی در بابمسلمانان آسیای مرکزیاز دیدجلال آلاحمداست. آلاحمد بعد از اتمام کار کنگره مردم شناسی در مسکو و سپس بازدیدی از گنینگراد به همت و تلاش خود و موافقت مقامات مسکو، سفری چند روزه را به باکو و آسیای مرکزی شروع می کند او می نویسد:
«اما دیگر اعضای هیات، یکی همان گلالی بن احمدی یا احمدی گلان است علم دسته، مردی از خود راضی، نمایش دهنده به درازِ و سیاهی خویش . بی خبر از سیست واسیم ها ولی به هر صورت مسلمان است... دیگر آن دو تا آفریقائی اند عثمان سیه کوتوله و پر حرف و بد اخم و قرر و معلومات فروش... و ذست آخر همان جاسوس خوش قلب و کودکانه با لبهای کلفت و چشم های نخودی غیر از ما پنج تا دو تا هم راهنما داریو یکی یوری مترجم فرانسه مات جوانی خوشرو و مصمم و با سرو سینه ورزشکاران و ...و یک جوانک دیگر به اسم آندره که وردست اوست و مثلأ مترجم انگیرنری مان به هر صورت با چنین جمعی است که دارم می رموم آسیای مرکزی، پنج نفر از پنج مملکت و برنامه روز در باکو – پنج روز در تاشکند و گذاری به سمرقند یا بخارا و لابه دیدن موزهها و کارخانهها و کلخوزها والخ...».
آلاحمد در سفر خود در ابتدائیترین نکتههای یادداشت کرده خود، به تفاوت آرمانهای ابتدائی انقلاب بلشویکی در هنگامهکوران انقلابو بعد از آنآرمان های فراموش شدهپی می برد و در پرتو همین نکته،انقلابی گری را از حکومت شوراها سلب شده می داند و ادعاهای آنان را در دفاع از خلق و کشورهای ستم کشیده: پوشالی و نوعی استعمار مدرنمیشناسد. او در این باره مینویسد:
«این جور که تا کنون دیدیم، خشونت طبق برنامه بودن و نظارت حزب و آن حرف و سخنها، روز به روز دارد کمتر میشود و زندگی مردم نزدیک میشود به زندگی غربی امروز، همه در جستجوی رفاه و زیر سلطه ماشین، بی اعتنا شده به اصول و فروع و هر کس در فکر خویش و آرمانهای بشری فراموش شده»
هرچند این روند رو به جلو می رود دور افتادن از آرمانهای اولیه مشهود میشود و غربی شدن زندگی و روسی شدن آن در جماهیر مسلمان نشین شوروی نیز جلوه می یابد. آلاحمد در هنگام دیدار با وزیر تعلیمات آذربایجان شوروی می نویسد:
مردی چاق و چله به اسم اندی زاده، با مختصرکی فارسی دانی، مثل دیگر روشنفکرهای این ولایت و جمعأ در حدود بدیع الزمان فروزانفر، بی عینک و چاقتر و بلندتر شیطنت را، هم نداشت. کتاب اول ابتدائی ولایت را بهمان هدیه داد. کتاب الفبا به زبان ترکی و خط روسی. مال مرا به فارسی امضا کرد... همه وزارتخانهها در همان عمارت مرکزی حکومت است با مجسمه عظیم لنین، پایش ایستاده رو به دریا و پشت به وزرا»
و آی وزیر حرف زد. از این بی سوادی تمام شده که مدرسه زیاد است و تعداد فارغ التحصیلها چقدر و کتابها را خودمان به زبان ملی می نویسیم و روسی زبان دوم والخ ... یک گزارش جامعه از فرهنگ جمهوری داد. یک بار خودش درآمد کهمرا مامور تبلیغات می گویند نه وزیر تعلیمات
در نگاه اول، حیات ملی و فرهنگ قومی را بر فرهنگ روسی غالب دانست، اما باور بدان در آن هنگام به سختی میتواند صورت تحقق یافته باشد ریشههای این امر قدری به عقب بر میگردد. قبل از انقلاب شوروی، الفبای عربی برای نوشتن و کتابت ترکی به کار میرفت اما بعد از انقلاب، مقامات شوروی نخست زبان عربی را به عنوان زبانیارتجاعیودینیکهمانع ترقی و مدرنیزاسیوناست محکوم ساخته و به مرور لاتین و سپس سیریلی را به عنوانالفبای کتابتبکار بردند. پایگاه زبان عربی به ویژه در شمال قفقاز درداغستانکه تنها منطقه مسلمان نشین بود که در آن رواج زبان عربی کلاسیک قرآنی، تنها به وجود نوعی زبان ادبی رسمی منحصر نمیشد. بلکه زبان رایج آن خطه نیز محسوب میشد. به عبارت دیگر تنها وسیله ارتباطی حدود بیست گروه قومی مختلف داغستان به شمار می رفت که هر یک به زبان خاص خود سخن می گفتند که تنها در محدوده زیستی خودشان مفهوم بود.
مقام و منزلت زبان عربی در داغستان تا انقلاب 1917 بر همین منوال بود. اما روسها ی بلشویک به جای حرکت دفعی در تغییرالفبابه نوعی حرکت تدریجی همت گماشتند که داغستان را به زبانترکی آذریعادت دهند هر چند این خط تا 1928 تداوم داشت، اما در این هنگام ترکی آذری در داغستان از تب و تاب افتاد و سپس مدتی لاتین و بعد همسیریلیالفبای کتابت و زبان گردید، یورشهای فرهنگی این چنین، تنوانست برروسی شدن زبان بیانجامد که زبانهای بومی ومنطقه ای به عنوان زبان اولمطرح و در نوشتنالفبای روسیمورد استفاده قرار گرفت وروسی شدنزبان، نه به عنوانزبان اولکه به عنوانزبانی بین ملل شورویشناخته شد.
در کنار تغییر خطر کتابت مطلبی دیگر به چشم می خورد با این که وزیر تعلیمات وظیفه داردتبلیغاتکند و آذربایجان را سرخجلوخ دهد و آن را بهشت برین در میان کشورهای همسایه مسلمان طرح کند و خود می گوید که باید تعلیم دهد که تبلیغ کنند خود هم مبلغ است که آذربایجان را به شوروی متصل کند و بگوید که آذربایجانبی سواد ندارد وتعداد فارغ التحصیل ها چقدر است و کتاب جقدر تا مستفاد گردد که در سایه شورویی بوده است کهشق القمر زخ داده و بعد در برگشت به هتل یک تبه بزرگ کتاب به آلاحمد هدیه می دهند که موضوع آن تاریخ آذربیجان شوروی است او می نویسد:
«و امروز هم که به هتل برگشتیم یک تبه بزرگ آورده اند از انستیتوی تاریخ، که با خودمان ببریم. ده کیلویی میشود. «تاریخ آذربایجان شوروی «در جهار جلد و به روسی ازتاریخ آذربایجان شوروییک انسانترکی آذری شورویاییزاده میشد و انسان شوروی (soretsiky chelovek) در محدود خغرافیایی روس یا به عرصه ظهور می گذارد.
بیش از 70 سال است که اندیشه پردازهای شوروی، برای ایجاد اینانسان شورویدر تلاش بوده اند. تمام آثار تئوریک شوروی ازلنین گرفته تا برژنفبر این نکته اتفاق نظر دارند که از مسلمانان شوروی بخواهند تا ازفرهنگ و تاریخ چند هزار ساله خویشدست بردارند وشورویزهگردند. همه حرکتها و تلاشهای دست اندرکاران، بر این نکته تکیه دارند کهانسانمسلمان روس را «الینه» کند و او را از فرهنگ بومی، مذهب و تاریخ گذشته و قومیت خود دور نمایند، آلاحمد بروشنی اینمهمرا در می یابد و به خوبی آن رابه تصویر می کشاند او می نویسد:
سیستم شوروی در نظر آدمی مثل من، حتی بر سیستم حکومت ولایت خود من هم برتری ندارد، به همین صراحت، چرا که انسانیت کاسته شوروی از اصل خود بدور مانده است. از تاریخ و سنتخود بریده اند. شخصیت بازگشت کننده به اساطیر در ایشان مرده آنها که غیر روس اند به اجبار روسی شدند و آنها که روس اند به اجبار تبعیت از ضربان مارکسیسم در هر قدمی که برمی دارم این مسأله پیش چسم بزرگتر میشود و محسوس تر»
و می بینید که حکومت شورور با فرهنگ مردم ملل چه کرده است؟! تهاجم بلشویکها صرفأ در بعد سیاسی بوده که مهمتر از آن حمله بهفرهنگ و مذهب و تاریخ مطرح است که از این زاویه آلاحمد حکومت پهلوی را بر حکومت مارکسیستهای روسیه ترجیح می دهد. او در دیدار از یکموزهنابودی فرهنگ مسلمین را چنین مر نگارد که:
«در اطاق دیگر همان موزه بالای دیوار کتیبه ای از بخارا آمده که بسم ا... الرحمن الرحیم و الفجر و لیال عشر... والخ و یا بر روی یک ورقه مذهب و مصور در سمت دیگر اطاق این رباعی نئشته و به چه خط خوشی:
شادی مطلب که حاصل عمر دمی است هر زره ز خاک کیقبادی و حمی است
و همه درست و زیبا اما در موزه، مرد عادی گذر دیگر نه کیقباد را میشناسد و نه جم را و نه قسم خوردن بهاین شهربرایش معنی دارد و نه و معنی فجر و لیالی عشر را در می یابد. چون دیگر در هیچ مدرسه ای و بر هیچ منبری سخن از این عوالم نیست اینها عوالم به سز آمده است آخر، انقلاب شهره و عوالم به سر آمده بایست موزه نشین باشند.»
هنگام سفر آلاحمد در شورویتبلیغات ضد دینیدر تمام ابعاد در جریان بود. تکبه اصلی استدلال مارکسیستها در جنبه ضد دینی، عبارت از این بود کهاسلام مسلکی است زوح گرا و بر جای مانده از گذشته ما قبل سوسیالیستی، صرفأ پس مانده ای است محکوم به نابودی و در جهان مارکسیستی سوسیالیسم، که به ساختمان بهشت در روی زمین کمر بسته است، جایی ندارد ... از این رو مارکسیسم لنینیسم و ایدئولوژی دین نه جای سازش دارند و نه جای همزیستی و حزب کمونیست نمی تواند نسبت به مذهب بی تفاوت باشد باید، لبا آن مبارزه کند و شکستش دهد و با این عملکرد دستگاهای دولتی و ادارات بر علیه مذهب مردم مسلمان، آیا باید مردم معنی لیال عشر را بدانند و یا کیقباد را بشناسند. آنچه جلال می بیند، به قدری مایه دلتنگی او میشود که می نویسد:
آنقدر در این شهر دلم گرفته که نگو، و اصلأ نمی دانم چرا انگار اگر سمرقند، سمرقند بود حالا مرا می کردند حاکمش یا نماینده مجلسش!... ولی آخر بیایی به زیارت حوزه مادری زبان مادری ات و ببینی که دنیا چه برگشته است نه به تکامل، که به بی معنائی !...
در آن هنگام او احساس تنهایی می کند مردم در فشارند همه چیز رنگ روسی دارد. آلاحمد به دیاری قدم می نهد، که با آنها تاریخ و فرهنگ مشترکی دارد. اما همه دستگاها از طرف مسکو در تلاشند تا نوعی لعاب روسی و شورویایی بر این فرهنگ و تاریخ مشترک بکشند. دل آلاحمد از این رو می گیرد که بر زیارت تاریخ و فرهنگ خود رفته است و آن را در چنگال روسها، اسیر می بیند او با مردم آشناست، اما با فرهنگ آنها بیگانه؟؟
او در آن هنگام، شاهد تلاشهای دولت روس!! برای ایجاد یک سنت تاریخ مشترک شوروی بوده است اما آیا ستیز با فرهنگ به پیروی می انجامد! روسیه برای ستیز با مسلمانان آسیای مرکزی و مسخ فرهنگ آنان چهار تلاش اساسی را بعد از جنگ دوم جهانی انجام داد که نکات فوق در اوج عمل در هنگامه سفر آلاحمد به آسیای مرکزی است اما آن چهار نکته:
نخست آن که همزیستی بیولوژیک بین جامعه مسلمانان با غیر مسلمانان در روسیه می باید انجام گیرد تا در پرتو ازدواج های مسلمین با غیر مسلمین آدمهای نو متولد گردد که در آن، خصلتها و فرهنگ اسلامی کمرنگ شده و بتدریج نتایج آن آشکار گردد. دوم آن که حرکت در راستای ادغام قومی ملیتهای گوناگون یک ضرورت است سیل خروشان مهاجرین روس به آسیای مرکزی در خلال سالهای 1950 صورت گرفت در امتداد همین نکته بود. سوم این که، برنامه همسان گردانی زبانی با شدت هر چه بیشتر دنبال گردد و چهارم آن که حرکت در راستای تدوینسنت مشترک و پیوند تاریخی مشابه و یکسان در مسخ هویتهای متعدد قومی و ملی و مذهبی ضرورت دارد.
آلاحمد در آن بحبوحه، در حال تماشای حرکت زیرکانه استرا تژیک مارکسسیتها در آسیای مرکزی است، او دلتنگ است. دلیل آن هم به وضوح روشن است آلاحمد آسیانه میانه را از خود می داند. فرهنگ آن ذیار را با فرهنگ خود یکی می بیند و تاریخ مشترک خود را با جغرافیای آسیای مرکزی لمس می کند. ظواهر فرهنگی آنجا را بیگانه از خود نمی بیند. شکل و قیافه آدمها را آشنا بافته است. اسلام را در آنجا تماشا می کند.
او مسخ همه اینها را می بیند و دلتنگ مر شود. ضربه به فرهنگ ملی و قومی آنان را ضربه به خود می داند. مسخ هویت مذهبی آنان را لنگ شدن پاره ای از هویت خود می یابد. بیگانه از زبان مادری، در آسیار میانه را پدو شدن بخشی از هویت خود ارزیابی مر کند و این احساس هر کدام از ماست ما بعد از آلاحمد شاهد بئدیم که حرکتهای مقابله ای مسلمانان آسیای مرکزی، هر چند بطنی و تدریجی، توطئههای استرتژیک روسها را به ناکامی کشاند. آن همزیستی بیولوژیک به جایی نرسزد. آن دو جامعه (روس و مسلمانها) در کنار یکدیگر مدتها (هر چند با حاکمیت اولی) زندگی کردند، ولی ترکیب نشدند. ازدواج برون گروهی، یک پدیده نایاب و نادری بود.
پندار ادغام قومی ملیتهای گوناگون از طریق مهاجرتها، هیچگاه به تحقق نرسید، در همان هنگامحاکمیت شوروی و روسها هم، قومیتها، هویت ناسیونالیتی خود را از دست ندادند و از هم پاشیدنجغرافیای سیاسی شوروی سابق هم خود دلیل روشنی بر این مدعاست کهمساله قومیت در روسیهآتش زیر خاکستر بود که با چاشنیسیاسیوداعیه استقلال به زاویده شدن کشورهای کثیری باوجهه غالب یک قومدر چهار چوبمرز سیاسی منجر گردید.
و همچنین برنامه همسان گردانی ربانی بر اثر وفاداری شدید تمام اقشار بومی آن مناطق، چه روشنفکر و چه مردم کوچه و بازار، به زبان خویش، با شکست مواجهه شد و نه تنها لغات و اصطلاحات روسی بر زبانهای مادری چیرگی نیافت، بلکه با زدوده شدن رنگ فدرت سیاسی روسی، زبانهای قومی به استقلال رسید. از سویی دیگر تلاش برای ایجاد سنت تاریخی مشترک با ناکامی مواجه گردید. روسها و مسلمانها به تاریخ گذشته خود به مدت چندین قرن، در مقام دشمنی با یکدیگر قرار داشتند. در هنگام سفر آلاحمد روسهایی که در آسیای مرکزی زندگی می کردند، اهالی بومی را داخل آدم نمی دانستند، آنها را سیاه (chernye) با به (chernozhopye) می خواندند.
مردم آسیای مرکزی، هنوز همتیمور گورکانیرا که آتش زدن مسکو نیز در شمار فتوحات او ثبت شده است را سلطان جلیل الشانمیشناسند. چنین اندیشههایی در آسیای مرکزی حکایت از پیوند تاریخی مشترک جغرافیایی ما آنها دارد. با همه اینها تلاشهایی که آلاحمد نیز بدان اذعان دارد، در جریان است تا مسخ هویت فرهنگی در آسیای مرکزی به طور اتم و اکمل انجام پذیرد. «روزنامهها و مطبوعات زیر نظر کمیته دولتی مطبوعات است و فیلم و تلویزیون زیر نظر کمیته دولتی فیلم، و این کمیتهها برای تمام روسیه شوروی. از دو سال پیش تا به حال نظارت بر این جور فعالیتهای انتشاراتی را از وزارتخانههای مربوطه گرفته اند و متمرکز کرده اند در مسکو»
غنای فرهنگ مذهبی و ملی در آسیای مرکزی و پیشینههای دراز آن، به خوبی در مقابل بارهای روسی و فرهنگهای بیگانه، ایستادگی نمود. آلاحمد در پایان سفرنامه خود بهجوانهادل می بندد و این که هرکاری هم صورت پذیرد، همه امید به جوانهاست. اما اینکه بعد از بیست سال و اندی، شاهدیم که دیگر قفقاز و آسیای مرکزی که در گذشته قلب جهان اسلام را تشکیل می دادند، مناطق حاشیه ای- بی اهمیت نیستند هر چند در قرن هیجدهم به دنبال انحطاط اقتصادی- تضعیف قدرت سیاسی و رکود و تحجر فکری، شاهد تغییر منطقه به بخش حاشیه ای بودیم و دیدیم که از پبکرهدارالسلامجدا شدند و تحت سیطره روسها قرار گرفتند که غیر مسلمانان بودند، شادمانه برگشت پیروزمندانه سیاسی آسیای مرکزی را بهدارالسلام و هویت مشترک فرهنگی و مذهبینظاره گریم و در چنین شرایطی امید را به ایستادن آسیای مرکزی و قفقاز بر ریشه تاریخی و فرهنگی خود بسته ایم.
پینویسها
1- سفر روس/ جلال آلاحمد/ با مقدمه، حواشی و فهارس زیر نظر شمس آلاحمد/ انتشارات برگ/تهران69/10
2- همان ماخذ 152- 151
3- همان ماخذ ص 152
4- همان ماخذ ص 171
5- مسلمانان شوروی/ گذشته- حال- آینده/ آلکساندر بنیگین مری براکس آپ/ کاوه بیات/ نشر فرهنگ اسلامی/ تهران 137/ ص76
6- همان/ ص153
7- سفر روس/ آلاحمد/ص 172
8- سفر روس/ آلاحمد/ص 212
9- ص 212
10- مسلمانان شوروی/ ص 83
11- آلاحمد/ سفر روس/ ص228
12- مسلمانان شوروی/ گذشته- حال- آینده/ ص96
13- آلاحمد /سفر روس/ ص232
14- آلاحمد/ ص244
سایت ایراس 6 شهریور 1389