24 فروردین 1399

درگذشت حسن انوشه مردی از تبارفرهنگ و تاریخ زبان وادبیات فارسی


تهیه و تنظیم متن از حسین رضوانی

درگذشت حسن انوشه مردی از تبارفرهنگ و تاریخ زبان وادبیات فارسی

استاد حسن انوشه مردی از تبار فرهنگ و تاریخ زبان و ادبیات فارسی پس از مدتها تحمل بیماری  سرطان در روز شنبه 23 فروردین 1399 در سن 75 سالگی جان به جان آفرین تسلیم کرد و پس از بیش از نیم قرن  خدمت به ادبیات فارسی و دانشنامه نویسی در ایران به دیار باقی شتافت .

حسن انوشه در ۱۹ اسفند ۱۳۲۳ درشهر بابل متولد شد. او تحصیلاتش را در دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات عرب به انجام رساند و سالهای طولانی عضو هیئت امنای بنیاد فردوسی و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی ‏بود.

از آثار او می‌توان به «تاریخ ایران کمبریج: از ظهور اسلام تا آمدن دولت سلجوقیان»، «تاریخ ایران کمبریج: از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان»، «تاریخ ایران کمبریج: از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان»، «ایران و تمدن ایرانی، کلمان هوار» و ترجمه «ایران در سپیده دم تاریخ» اشاره کرد. مهم ترین کار ماندگار او سرپرستی علمی گروه نویسندگان دانشنامه ادب پارسی بود که تاکنون 9جلد آن منتشر شده است.کاری سترگ که یک‌تنه و بدون هزینه­‌های گزاف طی 20 سال به ثمر رساند. این دانشنامه از سال 1370 آغاز شد و نخستین جلدش در سال 1375 منتشر شد. این مجموعه نه جلد شامل ادب فارسی در ادب فارسی، ادب فارسی در شبه‌قاره، ادب فارسی در افغانستان، ادب فارسی در آسیای میانه، ادب فارسی در جهان عرب، ادب فارسی در آسیای صغیر است. هنوز پنج جلد آن منتظر چاپ مانده است. این دانشنامه حکم کتابخانه‌­ای جامع برای مردم و پژوهشگران و مرجعی برای ایران‌شناسان دارد. دانشنامه اکنون در جهان از شهرت بین‌المللی برخوردار است و جا دارد به زبان­‌های دیگر ترجمه شود. تمام مدخل‌های ادبی و ایران‌­شناسی در آن هست. در تدوین آن از جمعی نویسندگان بهره گرفت. برخی با این دانشنامه و در محضر وی آموزش دیدند و خود اکنون نویسنده­‌ای توانمند هستند. انوشه با این مجموعه گستره و نفوذ زبان فارسی را در جهان نشان داد و آن را به جهانیان شناساند. هرگاه بخواهم دانشجویان ایرانی و غیرایرانی را به وسعت زبان فارسی توجه دهم آنان را به این دانشنامه و مطالعه و حداقل تورق آن هدایت می­کنم. به قلمرو زبان فارسی در افغانستان دل‌بسته بود. فارسی ناشنیده را با همکاری غلامرضا خدابنده‌لو نوشت. فرهنگ واژگان و اصطلاحات فارسی و فارسی‌شده کاربردی در افغانستان است. درباره شاعران معاصر افغانستان هم کتابی با نام «افغانستان در غربت، زندگی‌نامه و نمونه سروده‌های شاعران تبعیدی افغانستان» با همکاری حفیظ‌الله شریعتی، منتشر کرد.

از اقدامات نیکوی او سرپرستی دانشنامه مازندران در بابل بود که با همت و پشتیبانی مالی یکی از پزشکان متعهد به نام دکتر علی شافی پزشک فرهنگ‌دوست بابلی تأسیس شد. این موسسه که به نام این استاد بزرگ «بنیاد مازندران پژوهی انوشه» نامیده شده می­‌کوشد تا تمام ابعاد تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی، هنری، ادبی، اجتماعی و اقتصادی آن جستجو و شناسایی کند. نخستین گام در این راه نگارش و تدوین دانشنامۀ مازندران به سرپرستی استاد بود که در آستانه انتشار است. دانشنامه مازندران در سه جلد و هر جلد دارای یک هزار صفحه و در مجموع شش هزار و ۵۰۰ مقاله دارد. باوجود بیماری هر هفته برای ویرایش و انجام امور دانشنامه مازندران به بابل می‌­رفت. یک‌بار هم به دعوت پژوهشگران ازآنجا بازدید کردم. وقتی دیدم با دستان خالی کتابخانه‌­ای تخصصی و آبرومند فراهم کرده­، سخت شگفت‌­زده شدم. کتابخانه‌­ای که برای این شهر فرهنگ­‌پرور و استان زرخیز باقی خواهد ماند. یکی از برنامه‌هایش این بود که کتاب‌هایش را به بابل انتقال دهد و نمی­‌دانم این آرزویش محقق شد یا نه.

جز این آثار، جلد اول دانشنامه زنان را زمانی نوشت که در بابل بود. «گزیده نوروزنامه» خیام همراه با شرح دشواری‌ها و گفتاری درباره‌ نوروز با همکاری دو تَن دیگر از دانشوران نیز به‌تازگی منتشرشده است؛ «دانشنامه ناشنوایان (دانا): جامعه‌شناسی قوانین ناشنوایان در آمریکا» هم از او چاپ‌شده است. در سال‌های اخیر مدیر بخش تاریخ مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی هم شد. 

زنده‌یاد انوشه قلمی روان و تأثیرگذار داشت. او در ترجمه بسیار دقیق بود و می‌کوشید حتی در پاورقی‌ها و ارجاعات نیز، ضوابط یک ترجمه علمی و خوب را رعایت کند. وی در ارجاعات، به سراغ منابع فارسی می‌رفت و عین آن منابع را نقل می‌کرد؛ چون معتقد بود خواننده فارسی زبان باید با متون اصلی مورد استفاده نویسندگان غربی که عموماً به فارسی است،ارتباط برقرار کند.

انس با کتاب در وجود او از کودکی نهادینه‌شده بود. خود دراین‌باره می­ گوید:

«‌در خانه‌مان دیوان حافظ، قرآن، نهج‌البلاغه، حسین کرد شبستری، کتاب جوهری اثری از جودی خراسانی و درباره شهدای کربلا پیدا می‌شد. حتی چند کتاب چاپ سنگی هم داشتیم. مثلاً قرآنی که پدربزرگم نام تمام مولودهای خاندان را حاشیه آن می‌نوشت یا دیوان حافظ. یکی از آرزوهای من این بود که آن دیوان حافظ را به من می‌دادند. علاقه‌مند به ادبیات بودم. سال 1341 تا 1342 مکرر در مازندران زلزله می‌آمد. خانه ما نزدیک اداره پست و تلگراف و تلفن وقت بود. مدت‌ها کارمندان پست‌خانه از ترس زلزله در باغ محوطه اداره چادر زده ‌بودند. در آن دو، سه ماه استقرار آن‌ها در چادر، هرچه کتاب و مجله داشتند، خواندم؛ مثلاً مجله‌های روشنگر، سپید و سیاه و بیش از همه داستان‌های دنباله‌دار ذبیح‌الله منصوری را به‌خاطر دارم. در بابل یک کتاب‌فروشی بود که کتاب کرایه می‌داد. آن موقع 10 شاهی برای خودش پولی بود، هر ماه کتاب کرایه می‌کردم و می‌خواندم. پول‌هایم را پس‌انداز می‌کردم. پدرم کشاورز بود. من هم کشاورزی می‌کردم. خانواده هم به کار من نیاز داشت. ما 10 خواهر و برادر بودیم و من بچه دوم خانواده. من، برادر بزرگ‌ترم و برادر کوچک‌تر از ما، هر سه، در مزرعه کار می‌کردیم. دخترها در خانه می‌ماندند و به مادرم کمک می‌کردند. عاشق کشاورزی بودم؛ روزی اگر حسن انوشه فعلی نبودم، حتماً کشاورز می‌شدم. کشاورز می‌شدم، اما کتاب هم می‌خواندم. همان‌ موقع من هم‌ درس می‌خواندم هم کشاورزی می‌کردم. نزدیک خانه ما یک‌خانه شاهنشاهی مثل قصر بود که هنوز هم هست. باغی 70 هکتاری داشت که پر بود از درختان پرتقال. یک ماه آخر تابستان می‌رفتم برای سم‌پاشی باغ و 300 تک‌تومان عایدم می‌شد که هزینه یک سال تحصیلم را با همان پول می‌دادم. اهل درس بودم. موقع دیپلم گرفتن، شاگرد اول استان مازندران شدم. ما اگر کار نمی‌کردیم، زندگی خانواده نمی‌چرخید. گاه تا نیمه‌شب‌ باغداری می‌کردیم. بزرگ‌ترین آفت کاهوکاری، حلزون است. حلزون‌ها با تاریکی هوا بیرون می‌آیند و بوته‌های کاهو را ناقص می‌کنند. کاهو را پاییز به این امید می‌کاشتیم که زمستان برداشت کنیم. تمام شب‌های سرد، چراغ‌دستی دستمان می‌گرفتیم و با سیخ حلزون‌ها را می‌کشتیم. وقتی از شکار حلزون برمی‌گشتیم، انگار حاجی‌فیروز بودیم (باخنده). از حلزون‌کشی که برمی‌گشتیم، می‌نشستم به درس‌ خواندن. گاهی تا نیمه‌شب بیدار بودم. همیشه هول مدرسه را داشتم. گاه دو ساعت زودتر راه می‌افتادم به سمت مدرسه. سرایدار مدرسه وقتی من را پشت در مدرسه می‌دید، می‌گفت پسرجان برو خانه. چه کسی تو را این‌قدر زود فرستاده مدرسه! فقط کلاس نهم کمی شیطنت کردم. با دوستانی افتادم که درس‌خوان نبودند. من 15 ساله بودم. سال‌های بحرانی عمرم؛ بلوغ. خوشبختانه رفوزه شدم. ناگهان خودم را پیدا کردم. دیدم درس خواندن و شیطنت با هم جمع نمی‌شود.» (ماهنامه سرآمد، بنیاد نخبگان).

او کتابخانه­‌ای بزرگ با 50 هزار جلد کتاب داشت؛ به ­خصوص در حوزه منابع افغانستان و آسیای میانه و هندوستان و جهان ایرانی یکتا بود و مرجع. هرگاه کتابی در این حوزه‌­ها می­‌خواستم یکراست به کتابخانه شخصی ایشان در مرزداران می‌­رفتم و البته استاد با گشاده‌­رویی دریغ نمی‌­کرد. گشاده‌دست هم بود؛ هر کتابش که منتشر می­‌شد با لطف فراوان که به من داشت، مرحمت می­‌کرد. همه آثارش را به‌محض انتشار با امضا هدیه می­‌داد و من نیز متقابلاً. دادوستد داشتیم. به شوخی می‌­گفت تا ببینیم کی بیشتر کتاب می‌­دهد. بشاش و شوخ­‌طبع بود. وقتی به او سر می‌زدم به گرمی پذیرا بود. اول سیگارش را روشن می‌­کرد و پک محکمی می‌­زد و سر سخن را باز می­‌کرد. شیرینی گفتار و خوش‌­سخنی، ذاتی او بود. هیچ‌وقت دوست نداشتم حرفی بزنم مبادا از خوش‌گویی و نکته­‌گویی‌­هایش محروم بمانم. لبخندی در صورتش حک‌شده بود و من ندیدم هیچ‌گاه این خنده را نداشته باشد. با ته‌لهجه بابلی حرف می‌­زد که نشان دل‌بستگی او به آنجا و مازندران بود. بسیار فروتن، خاکی و متواضع بود. همچنان معلم باقی‌مانده بود. چنان خوش­‌رو و خوش‌­برخورد بود که انگار سال‌ها با او دوستی داری. هیچ‌گاه با تمام سختی‌­ها که کشید و چشید شکوه نمی‌­کرد فقط از بی‌­توجهی به نشر و ادامه انتشار دانشنامه گله‌­مند بود که در زندان انتشارات وزارت ارشاد حبس شده است. من کسی را به اندازه او ایران‌دوست ندیدم. برای ایران گام‌های عملی برداشت. شعار نمی­‌داد. صفت اصلی او پرکاری و خستگی‌­ناپذیری بود؛ روزی دوازده ساعت بی‌وقفه کار می‌­کرد. کارهای او متنوع بود از تاریخ و ترجمه و ادبیات تا فرهنگ­‌نگاری و مطالعات ایران‌شناسی و مازندران پژوهی. در ترجمه توانا بود و سلیس و معیار ترجمه می­‌کرد. بر اثر غور در متون و خواندن بسیار، به کارش مسلط بود. ترجمه­‌های او با تاریخ ایران کمبریج شروع شد. پنج جلد را ترجمه کرد: از ظهور اسلام تا آمدن دولت سلجوقیان، از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان. از ترجمه ­های دیگر اوست: تاریخ سیستان: از آمدن تازیان تا برآمدن دولت صفاریان، کلیفوردادموند بازورث، ایران و تمدن ایرانی، اثر کلمان هوار، تاریخ غزنویان (جلد اول و دوم) کلیفوردادموند بازورث، تاریخ تمدن: عصر ولتر، ویلیام جیمز دورانت، آریل دورانت، با همکاری سهیل آذری (علمی و فرهنگ) ایران در سپیده دم تاریخ، جورج گلن کمرون.

روزی از او پرسیدم با توجه به رشته­‌ات که ادبیات عرب است، چگونه به ترجمه انگلیسی روی آوردی و از کجا آموختی؟ گفت از دوره سربازی و هنگامی‌که در پادگان بی‌کار بودم. بدون معلم و خودم براثر علاقه زبان انگلیسی را فراگرفتم. خوب هم از عهده برآمد. خود دراین‌باره می­‌گوید: «دیپلم که می‌گرفتم، در زبان انگلیسی، نمره‌ام شد یک و 83 صدم. مانده‌ام آن 83 صدم را چطور محاسبه کردند! یکی از دوستانم، کامران فانی، گفت: حسن، اگر می‌خواهی با استعمار مبارزه کنی، اول باید فرهنگ و زبانش را بشناسی. به کمک او یاد گرفتم. اکنون نزدیک به 20 هزار صفحه ترجمه دارم. دلیل تسلطم به زبان علاقه‌ای است که به تاریخ ایران دارم.» 


خبرگزاری کتاب ایران