07 آبان 1397

تاریخچه احداث ورزشگاه شهیدشیرودی(امجدیه)سرگذشت واقعی نه تکرارداستانهای تخیلی


نصرالله حدادی

تاریخچه احداث ورزشگاه شهیدشیرودی(امجدیه)سرگذشت واقعی نه تکرارداستانهای تخیلی

تهران شهرنامها بوده و هست از دیرباز تاکنون، قدیمی ترین خیابانش را "ری"نام نهادند و در روزگار پادشاه  قدر قدرتی مثل ناصرالدین شاه، خیابان احداث شده روبروی کاخ گلستانش را خیابان مبارکه ناصریه، و به همین گونه هرکه قدرت و مکنتی داشت آن محله و خیابان، به نام او بود. خیابان علاءالدوله را امروز فردوسی می نامیم. جلیل آباد ،خیام نام دارد. خیابان صنیع الدوله که بعدها آن را لُختی می گفتند، امروز نام سعدی برخودگرفته و خیابان دلقک دربار ناصری که روزگاری بخشی از زمین های اطراف خندق عتیق تهران را دراختیار داشت ، امروز مولوی است و دیگر کسی به راسته میدان قیام (میدان شاه سابق) تا چهاراه مولوی "اسمال بزاز" نمی گوید. تغییر نام ها در تهران، طی سالهای پس ازپیروزی انقلاب اسلامی  نیز ادامه داشته و دارد و بخشی از هویت شهر تهران ، با این تغییر نام ها پیوند خورده است.

«شناسنامه نویسی» برای تهران سال ها است که رواج یافته واز زمانی که اینترنت و فضای مجازی یار و یاور "آگاهی" مردم شده، هرچه در آن به چشم بخورد، برای بسیاری از روزنامه نگاران و اهل قلم «حُجت» است و قابل اعتماد، به خصوص در ویکی پدیا، که نور چشم است و مأخذ اصلی بسیاری از تاریخ نگاران و تهران نویسان عصرما،همانند سردبیرسابق «همشهری ورزشی» که طی یادداشتی به نام خود،از تاریخچه ورزشگاه امجدیه گفته بود و مطلبش چیزی بیش از کپی نعل به نعل مطلب ویکی پدیا نبود.

ازطریق دوستان شماره تلفن ایشان را به دست آوردم وبعد از معرفی کامل خودم، پرسیدم:

«این تاریخچه ی ورزشگاه امجدیه را ازچه مأخذ یا منبعی استخراج نموده و قلمی فرموده اید؟» پرسید: شما؟ مجددا خودم را معرفی کردم. با لحنی حاوی و حاکی از تبختر و غرور و تکبر فرمودند: «سایت ورزشگاه شهیدشیرودی» و وقتی گفتم: «چنین نیست و اشتباه کرده اند و "امجد نظام" و "امجد السلطانی درکار نبوده»، سخنم را نیمه کاره گذاشت او گفت: «نه، آقا! اشتباه می کنید. تحقیق کرده ام، کاملا درست است!» از این دست تاریخ نگاری ها را نزد جناب آقای حمیدرضا صدر- که گویا دایرة المعارف فوتبال ایران و جهان،به خصوص برای شبکه سه و در ایام برگزاری جام جهانی هستند - نیز دیده و خوانده ام، که درباره ی امجدیه و تاریخچه اش، نوشته ای شبیه به مطلب دانش نامه ی ویکی پدیا دارند. و چنین می شود که تاریخ می نویسیم؛ همانند «دکتر محمدرضا چیت ساز» که در صفحه ی ۷۷ شماره ی ۲۹ قهوه، مرقوم فرموده اند: «مجلس شورای ملی در سال ۱۳۰۵ لایحه ای تصویب کرد تا برای ساخت یک ورزشگاه فوتبال زمینی خریداری شود. بودجه ای که برای این کار در نظر گرفته شد، ده هزار تومان بود. سال بعد [۱۳۰۹] زمین از فردی به نام امجدنظام أمجد السلطنه) خریده شد. امجد نظام شرط کرد اگر ورزشگاه به اسم او نام گذاری شود، زمین را با مبلغ کمتری می فروشد. طرح نخستین زمین فوتبال را ماکسیم سیرو با کمک مهندس سعید و مهندس نیکلای مارکف و با گنجایش بیست و پنج هزار نفر آماده کرد و امجدیه  در سال ۱۳0۸ چمن شد.»

ایشان به منبع و مأخذ خاصی اشاره نکرده اند و در انتهای مقاله ى خود، تنها از دو منبع نام برده اند: سایت فدراسیون فوتبال ایران (ffir.ir ) وایضا نوشته ی جناب آقای مصطفا کیانی تحت عنوان معماری دوره پهلوی اول، مؤسسه ی مطالعات تاریخ معاصر ایران تهران، ۱۳۸۶، ص ۲24.

این عبارات، که عینا در دانش نامه کذایی ویکی پدیا آمده و به همین شکل دل بسیاری از سایت ها کپی شده و به عنوان منبع و مأخذی معتبر به صفحه های جراید راه یافته، نه تنها سندیت ندارد، بلکه "جعل مطلق" است ؛ سال ساخت امجدیه ،  معمار آن، و فردی که زمین را فروخته یا اهدا کرده تمام ساخت و پرداخته ی تاریخ سازان است. این ورزشگاه نه در سال ۱۳۰۶، که هشت سال بعد ساخته شد. نیکلای مارکف گرجستانی الاصل روسی - که یکی از چندین معمار فرنگی دربار رضا شاه بود - دخالتی در ساخت امجدیه نداشت. زمین ورزشگاه هم مستقیما از امجد نظام یا أمجد السلطنه خریداری نشد تا شرط بنهد که باید نام من بروی ورزشگاه گذاشته شود . برای کشف حقیقت به میان صفحه های تاریخ می رویم تورقی می کنیم و برای دستیابی به تاریخچه واقعی این بنا به کاوش می پردازیم؛ با این امید که پس از ارائه ی اسناد متقن و منابع قابل اعتنا و اشاره، این گونه وارونه نویسی تاریخ تهران، و استناد به دانش نامه های بی پایه و اساسی مثل ویکی پدیا منقطع شده و رو به کاهش نهد.

مرحوم «سعید نفیسی که عمده ی مطالب مربوط به تاریخ تهران را از حافظه اش می نوشت، و گاه دچار خلط واشتباه می شد، درباره ی امجدیه نوشته است: «در جنوب ورزشگاه امجدیه ی امروز هم باغ بسیار بزرگی بود متعلق به «امجد الوزرای قزوینی» که نام امجدیه از همان زمان است و این باغ امجدیه چون دور از شهر و کنار افتاده بود، میعادگاه کسانی بود که می خواستند در گوشه ای خلوت و دور از اغیار [...] شب و روزی را به سر کنند.» [1]و در بخش دیگری از خاطراتش، بار دیگر درباره ی امجدیه، این گونه می نویسد: «در جایی که حالا ورزشگاه امجدیه است و آن زمان در بیرون شهر بود، باغ بسیار بزرگی بود، به همین نام «امجدیه» که تعلق داشت به «مجد الوزراء نامی از اعیان قزوین، اما در این باغ منزل نداشت و گویا در تهران کمتر می ماند. این خیابان روزولت امروز از آن باغ امجدیه بالاتر نمی رفت. در همین جایی که امروز میدان و چهارراه سعدی و روزولت و خیابان شاهرضا است، محوطه ای بود، که یکی از دروازه های شهر، دروازه دولت را، در آن ساخته بودند و این قسمت قهرا بیرون شهر به شمار می رفت. این باغ در بزرگی در زاویه ی جنوبی داشت و در دو طرف آن چهار اطاق کوچک ساخته بودند که منزل باغبان و خانواده ی او بود.»[2] سعید نفیسی نیز دچار اشتباه شده است. هرچند که امجد الوزرا، به امجدیه نزدیک تر است تا مجد الوزرا، ولی به هرحال، شباهت نزدیکی به هم دارند. اما روایت صحیح چیست؟

علی اصغرحکمت، وزیر معارف، فرهنگی کشور و بهداری دوران پهلوی اول و دوم، درباره ی چگونگی ساخت ورزشگاه امجدیه چنین می نویسد:

«اقدام دیگری که از طرف وزارت معارف در پیروی ازامر شاهنشاه [رضاشاه] به عمل آمد، تأسیس کلوب های ورزشی و مخصوصا بازی های پهلوانی مانند فوتبال و غیره بود. برای این کار در شهر پایتخت،چهار زمین وسیع درچهار نقطه ی شهر: شمال (اراضی باغ امجدیه)، شرق (اکبرآباد دولاب)، غرب (اراضی پشت باغشاه)، جنوب (اراضی معروف به باغ فردوس نزدیک بیمارستان شیر و خورشید سرخ) خریداری و به نام وزارت معارف قباله شد که همه هنوز موجود است.

بدین ترتیب میدان های نسبتا وسیع در چهار نقطه ی شهر به وجود آمد که دانش آموزان مدارس هرکدام در ناحیه ی خود به آنجا رفته، به تمرین و ممارست مشق های بدنی پرداختند. از این میدان ها، آن که از همه وسیعتر بود، بیرون دروازه ی دولت معروف به باغ امجدیه بود که به مساحت بیست ویک هزار ذرع مربع (هرذرع ۱۰ سانتی متراست) از مرحوم حاجی مهدی قلی مخبرالسلطنه ی هدایت از قرار ذرعی سه قران خریداری شد. در اوایل سال ۱۳۱۲ در میدان ورزش امجدیه طرح بنای یک ورزشگاه عمومی استادیوم (stadium) ریخته شد و بر طبق نقشه ی موسیو سیرو، مهندس فرانسوی، آغاز گردید که جایگاه های مدرج گرداگرد آن محوطه گنجایش پانزده هزار تماشاچی را دارد. در پاییز آن سال وقتی که دیوارهای آن ورزشگاه بالا رفته و نقشه ی آن نمودار می شد، شاهنشاه شبی در جلسه ی هیأت وزرا از وزیر معارف سؤال کردند: «این قلعه ی مدوّر که در بیرون دروازه ی دولت می سازید برای چیست؟» وی در پاسخ عرض کرد: این ورزشگاهی است که به سبک استادیوم های فرنگستان ساخته می شود و در آن جا جوانان زورآزمایی و هنرنمایی می کنند. صبح فردای آن شب، شاهنشاه بدون اطلاع قبلی شخصا به آنجا رفته و آن بنا را دقیقا بازدید فرمودند و طرح سبک آن بنا را پسندیده و در خاطر خطیرشان موقع قبول یافت، به طوری که به وزارت کشور امر فرمودند به شهرداری های ولایات دستور دهند که در همه ی شهرستان ها هم چنان ورزشگاهی بنا نمایند.[3]

باید اذعان داشت که بسیاری از ساخت و سازهای روزگار پهلوی اول، به سرعت از قوه به فعل درمی آمد و تعللی در کار نبود؛ همانند راه آهن، جاده ی کندوان، کاخ های مرمر (۱۳۰۸ تا ۱۳۱۲) و کاخ سنگی (شهوند). اساسا چون پهلوی اول، در روزگاری که در قزاقخانه بود، آشنایی کاملی با اصول معماری و بنایی یافته بود، اجازه نمی داد تا زمان از دست برود. در خاطرات حسین لرزاده، این امر به تصریح آمده است.؛ «جاده چالوس که به رغم وجود رشته کوه البرز می بایست ده ها تونل در آن احداث می شد، تنها طی هفت سال (۱۳۱۰ تا ۱۳۱۷) تکمیل شد؛»[4] حال چه طور می توان پذیرفت که احداث ورزشگاه امجدیه در سال ۱۳۰۵، آن هم در قلب تهران شروع و در سال ۱۳۱۹ تمام شده باشد؟!

چنان که مرحوم ملک الشعرای بهار در قصیدهای بیست وپنج بیتی، تحت عنوان «تنازع بقا» به تاریخ افتتاح این ورزشگاه پرداخته، امجدیه، طی سه سال (از ۱۳۱۶ تا ۱۳۱۹) ساخته شد. در دیوان مرحوم بهار آمده است: در سال ۱۳۱۹ خورشیدی، بنای ورزشگاه بزرگ امجدیه در تهران به پایان رسید و وزیر فرهنگ وقت از استاد بهار مستدعی شد ماده ی تاریخ این بنا را بسراید. این قصیده که حاوی تاریخ اتمام بنا و شامل پند و اندرز به جوانان کشور است، در همان سال سروده شده است:

زندگی جنگست جانا بهرجنگ آماده شو/نیست هنگام تأمل بی درنگ آماده شو        

درره ناموس ملک و ملت و خویش وتبار/ با نشاط شیر و با عزم پلنگ آماده شو

بهرکام دوستان و بهر طبع دشمنان/ درمقام خویش چون شهد و شرنگ آماده شو

همچو شیر سخت دندان یا عقاب تیزچنگ/تا مراد خویش را آری به چنگ آماده شو

تارود صیت خوشت هرسو چو سرو آزاده باش/تا رسد آوازه ات هرجاچوچنگ آماده شو 

ساز چوگانی ز رسم مشرق و علم فرنگ/ پس برای بردن گوی از فرنگ آماده شو

این بنا آماده شد بهر تو با این ارج و سنگ/ و هم تو بهر این بنا با ارج و سنگ آماده شو

اینک این میدان ورزش عرصه ی علم و هنر/ شیرمردا با غریو و با غرنگ آماده شو

سال تاریخ بنا را زد رقم کلک بهار/ زندگی جنگست، جانا بهر جنگ آماده شو [5]

مرحوم بهار، برای محاسبه ی ماده تاریخ و درست درآمدن تاریخ بنا، «جنگ است» را به صورت «جنگست» نوشته تا مصرع اول و آخر، براساس حروف ابجد، سال ۱۳۱۹ خورشیدی را نشان دهد (طبق ارزش عددی حروف ابجد، از ۷، نون ۵۰، دال ، گاف ۲۰، ی ۱۰، جیم ۳، سین ۹۰، ت ۰۰ ب ۲، ه ر ۲۰۰، الف 1 ، میم ۶۰، شین ۳۰۰ و واو ۹ محاسبه می شود). ضمن آن که مرحوم بهار درباره ی امجدیه قطعه ای دیگر به نام «دور زندگی، مایه ی زندگی است» نیز در ده بیت سروده است.

اراضی امجدیه، در ابتدا متعلق به امجد الوزاره قزوینی بود و به علت آن که در قزوین اقامت داشت و کمتر به این باغ سرکشی می کرد، به مرحوم مهدی قلی مخبرالسلطنه هدایت فروخته شد و چون شهره به باغ امجد الوزاره بود، پس از ساختن ورزشگاه، به رسم آن روزگار، نام امجدیه را بر آن گذاردند، به سیاق نام محلات مختلف تهران مانند محمدتقی خان احتساب الملک و احتسابیه، عبدالحسین میرزا فرمانفرما و فرمانیه، کامران میرزا نایب السلطنه و کامرانیه، غلامحسین خان صاحب اختیار و اختیاریه، امین اقدس(سوگلی حرمسرای ناصرالدین شاه) واقدسیه، میرزا ابوالقاسم امام جمعه و باغ امامیه - که امروز به نام فرهنگسرای اشراق - می شناسیم، میرزا کاظم خان نظام الملک و کوچه نظامیه در میدان بهارستان، میرزا داوودخان لشکرنویس و داوودیه و صدها نام آشنای دیگر در تهران.

امجد الوزاره ی قزوینی کیست؟

سید عبدالله شیخ الاسلامی، ملقب به امجدالاسلام و امجد الوزاره در سال 1257 خورشیدی در قزوین به دنیا آمد. نسب او از جانب پدر به امام جعفر صادق (علیه السلام) و از طرف مادر به فتحعلی شاه قاجار می رسد. خاندان شیخ الاسلامی از خانواده های قدیمی قزوین بودند که اجداد آن ها را پادشاهان صفوی از جبل عامل لبنان برای ترویج مذهب جعفری به ایران آوردند و در قزوین سکونت دادند.

مجدالاسلام پدر امجد که از افراد سرشناس طایفه ی شیخ الاسلامی بود، او را در آغاز جوانی برای تحصیل علوم دینی و گرفتن درجه ی اجتهاد به کربلا فرستاد تا در بازگشت به قزوین بتواند املاک و موقوفات این خاندان را حفظ و اداره کند. سید عبدالله حدود سه سال در کربلا اقامت کرد، ولی چون آب و هوای کربلا با مزاج او سازگار نبود، به قزوین بازگشت... با توجه به علاقه ی زیادی که به فراگیری موسیقی داشت، مدت کوتاهی مشغول آموختن نی هفت بند شد، اما چندی بعد شوق نواختن کمانچه او را به محضر جوادخان قزوینی رهنمون ساخت و مدت یک سال نزد آن استاد بزرگ به فراگیری کمانچه و تار پرداخت. جوادخان که حتا ساز را به پسر خود نمی آموخت، به خاطر سیادت امجد و به امید شفاعت اجداد او در روز قیامت، حاضر شد به شرط این که مخفیانه ساز بزند، کمانچه و تار را به وی آموزش دهد.

در آن دوران، آموختن موسیقی، به خصوص برای خانواده های سرشناس و برجسته، ننگی شمرده می شد. به همین خاطر وقتی که مجدالاسلام از ماجرا آگاهی یافت، به شدت عصبانی شد و او را از خانه بیرون کرد. سید عبدالله از دوستان نزدیک عارف قزوینی بود.» عارف قزوینی، راجع به چگونگی دوستی با امجد الوزارة، می گوید:

« با امجد الاسلام پسر مجدالاسلام که حالا لقب امجد الوزاره دارد، دوستی داشتم... این جوان هم تار می زد، هم کمانچه و هردو را در منتها درجه ی بدی.» [6] امجدالاسلام علاوه بر موسیقی، از : خوشنویسی، نقاشی و عکاسی بهره مند بود و با زبان روسی نیز آشنایی داشت. او اولین عکاس شناخته شده ی قزوین در دوره ی قاجار است که دست کم سه نمونه از عکس هایی که گرفته، باقی مانده است.»[7]

در دوره مشروطه، امجد همگام با مشروطه خواهان قزوینی در پیشرفت مشروطیت می کوشید و پس از آن که میان محمدعلی شاه و مشروطه خواهان اختلاف افتاد با سیصد تفنگچی عازم تهران شد... به همین خاطر امجد از سوی مجلس به دریافت نشان افتخار درجه ی یک مفتخر شد. او در این هنگام لقب ناظم المجاهدین داشت.»

بعد از واقعه ی به توپ بستن مجلس به استانبول گریخت و سپس به تفلیس رفت و پس از پیروزی مجاهدین بر محمدعلی شاه، در تفلیس قصیده ای در سی وشش بیت با مطلع ساقی بیار باده، زان خم خسروانی / وان باده ی عقیقی در جام ارغوانی / سرود و در ضمن تمجید از سران مشروطیت، در پایان آن گفت: هستیم ما سرافراز، زالطاف تو به قفقاز/ جا دارد ار کنی باز، زینگونه زندگانی /  امجد بود سزاوار در طی ختم اشعار / گویی چو وحی جبار، تبریک آسمانی.

شش سال پس از سقوط محمد على شاه، رحیم خان چلبیانلو در تبریز علم طغیان برداشت و مخبرالسلطنه (هدایت مهدی قلی خان) والی وقت آذربایجان از دولت وقت تقاضای سلاح برای سرکوبی وی نمود، اما به علت عدم امنیت، کسی حاضر نبود سلاح های خریداری شده از تفلیس را، که ده هزار تفنگ و صدهزار فشنگ بود، به ایران حمل نماید. سید عبدالله امجدالاسلام پذیرفت و آنها را سالم تحویل یپرم، رئیس نظمیه تهران، نمود و طغیان رحیم خان سرکوب شد و مخبرالسلطنه به پاس این خدمت، برای او لقب امجد الوزاره را از احمدشاه تقاضا کرد و طی یک فرمان رسمی، یک حلقه انگشتر چهار قیراطی نیز برای وی فرستاد.» [8]

امجد الوزاره سپس به خارج از کشور رفت و پس از چهار سال بازگشت. او در ازدواج اول خود، با دختر میرزاحسن شیخ الاسلام (رئیس المجاهدین) ازدواج کرد. در سال ۱۲۹۰ خورشیدی به ریاست نظمیه ی قزوین منصوب شد که بیشتر از سه ماه به طول نینجامید. در سال ۱۲۹۰ خورشیدی به ریاست مالیه ی قزوین انتخاب شد اما پس از مدت کوتاهی از این منصب هم کناره گیری کرد و به کشاورزی در املاک خود مشغول شد.

کشمکش او درباره ی آب رودخانه شاریس (در پانزده کیلومتری شمال قزوین) با عده ای از اعیان و ملاکان قزوین، موجب شد تا عدلیه ی قزوین در سال ۱۳۰۷ حکم به خلع مالکیت او و طایفه ی شیخ الاسلامی از آب شاریس دهد. این قضیه اثر بدی بر روحیه امجد گذاشت و از عوامل مؤثر در خودکشی او بود. او دختر زیبایی به نام اخترالملوک داشت که در جوانی درگذشته بود و او به سبب علاقه و دلبستگی به این دختر، دچار نوعی اختلال حواس نیز شده بود. به همین دلیل بارها دست به خودکشی زد و سرانجام در روز دوشنبه دوم آذر 1315 خورشیدی، مطابق با ۸ رمضان ۱۳۵۵ قمری، در سن پنجاه و هشت سالگی، خود را با خوردن سیانور مسموم ساخت. او در امامزاده شازده حسین، قزوین به خاک سپرده شد.

أمجد الوزاره در طول حیاتش چهار بار ازدواج کرد: ابتدا با دختر شاهزاده علیشاهی، که صاحب یک اولاد شد. سپس با شهربانو که از او صاحب دختری به نام اخترالملوک شد. سومین ازدواج او با دختر میرزاحسن شیخ الاسلام به نام عزیزالملوک بود که ماحصل آن سه فرزند به نام های میرسیدعلی، و السید حسن آقا و قمرالملوک بود، و سرانجام با خانم منیژه صفدری قاجار، خواهرزن ملک الشعرای بهار و فرزند صفدر میرزا عطاءالسلطنه ازدواج کرد که از او صاحب دختری به نام آذرنوش شد. اکنون از فرزندان امجد الوزارة، فقط قمرالملوک در قید حیات است که در آمریکا سکونت دارد.»[9]

نکته جالب توجه، قطعه شعری است که مرحوم ملک الشعرای بهار در رثای باجناق خود امجد الوزاره، پس از خودکشی او، سروده و بر سنگ مزار او عینا آمده است: آه که از جور دهر، امجد و الاتبار رفت برآمد ز خلق/ از غم او شور و شین سید عالی نسب/ عالم علم و ادب شیر خدا را پسر/ فاطمه را نور عین گلشن ذوق و صفا/ یافت از او آب و تاب کشور مهر و وفا/داشت از او زیب و زین ظلم و جفای سپهر/ گردش دهر دورو در دلش آتش فکند/ ناگه بردش ز بین جان عزیزش به تن/ دین خداوند بود پیش ز دنیا به حق/ رفت بپرداخت دین از پی تاریخ او/ هاتف غیبی سرود شافع امجد بود/ شاه شهیدان حسین [10]

خانم چهرزاد بهار، آخرین دختر ملک الشعرای بهار دخترخاله ی تنی آذرنوش شیخ الاسلامی، دختر امجد الوزار است. سودابه و منیژه صفدری قاجار، خواهر تنی بودند و مرحومه منیژه قبل از ازدواج با امجد الوزاره، یک بار ازدواج کرده بود. خانم چهرزاد بهار، تأکید می کنند:

«رابطه ی عاطفی عمیقی بین ما و دخترخاله وجود داشت و آذرنوش، با برادران و خواهر ناتنی خود نیز رابطه ی بسیار خوبی داشتند.» او در ادامه می افزاید:

«در آن سالها، من به دنیا نیامده بودم (ایشان متولد چهاردهم دیماه ۱۳۱۰ هستند)، اما مادرم بارها از مرحوم امجد الوزاره به نیکی یاد می کرد؛ هرچند که آنها بیشتر مقیم قزوین بودند. خانه ی پدری من درخیابان ملک الشعرای بهارقرار داشت و بسیار به امجدیه نزدیک بود. تمام اطراف این ورزشگاه، به کاشت جو و گندم و سبزیجات اختصاص داشت و بخشی از باغ بزرگ امجد الوزاره، در آن سال های کودکی من، به همان صورت باقی مانده بود. البته بعدها قطعه قطعه شد و به فروش رسید و ساخت و ساز فراوانی در آن صورت گرفت. می دانم پدرم قطعه شعری را برای سنگ مزار مرحوم امجد الوزره سروده است. او از اعیان و اشراف قزوین به حساب می آمد و خاله من، پس از جدایی از همسر اولش، با او ازدواج کرد و صاحب یک فرزند شد که همان آذرنوش بود.» 

استاد سید عبدالله انوار نیز در این باره می گوید: «فکر کنم سال ۱۳۱۲ بود که به اتفاق پدرم مرحوم سید یعقوب انوار، که عادت بسیاری به پیاده روی داشت، از برابر باغ امجد الوزاره میگذشتیم که او از حضور ما مطلع شد.خیلی مؤدبانه بر درخانه ظاهر شد و با اصرار از پدرم و من خواست داخل برویم. پدرم نپذیرفت و پس از مصافحه از هم جدا شدیم. فکر می کنم او در مالیه مشغول کار بود و از طبقه اعیان و اشراف قزوین به حساب می آمد.» از استاد انوار می پرسم:

«فکر می کنید معمار ورزشگاه امجدیه، نیکلای مارکف باشد و یا حتا اصلا دخالتی در ساختن ورزشگاه داشته است؟» می گوید: «فکر نمی کنم. اگر بود، علی اصغر حکمت درخاطراتش این مطلب را ذکر می کرد و اساسا پهلوی اول عادت نداشت کار را به دو یا چند نفر بسپارد. فکر می کنم حکمت درست گفته که مهندس فرانسوی «سیرو، این ورزشگاه را ساخته است و علت العلل نامگذاری امجدیه به رغم خودکشی امجد الوزاره، شهره بودن این منطقه و باغ به نام وی بوده.» و مثال فرمانیه و کامرانیه را می زند.[11]

فروشنده ی زمین؛ امجد الوزاره یا مخبرالسلطنه ی هدایت؟

حاج مهدی قلی خان مخبرالسلطنه ی هدایت، فرزند علی قلی مخبرالدوله ونوه ی رضاقلی خان هدایت (کله باشی)، از جمله رجال سیاسی معاصر است که از دوران ناصرالدین شاه تا روزگار پهلوی دوم در قید حیات بود و بارها به مقام ها و مناصب حساس دست یافت و حتی به مدت شش سال در دوران پهلوی اول نخست وزیر بود. سرانجام در سال ۱۳۱۲، حکم تقاعد او از سوی عدلیه صادر، و بازنشسته شد.

پس از کناره گیری از سیاست، در اراضی خود در خیابان دولت زندگی می کرد و پس از فوت نیز در املاکش در دروس به خاک سپرده شد. او این املاک را به دلیل نزدیکی با امجد الوزاره و اقامت دائمی او در قزوین و همچنین احوال ناخوشش، خریده بود و می دانست هرگونه مخالفت با پهلوی اول، می تواند عواقب و عوارض ناخوشایندی داشته باشد. به همین دلیل بنا به گفته ی علی اصغر حکمت به قیمت ذرعی سه قران، راضی به فروش زمین شد تا به سرنوشت تیمورتاش، اسماعیل خان صولت الدوله، حبیب الله خان شیبانی، احمد امیراحمدی، علی اکبر داور، سردار اسعد بختیاری و بسیاری دیگر دچار نشود.

طراح و مهندس امجدیه کیست؟

نیکلای مارکف، مارکار گالستیانس، آندره گدار، جعفرخان معمار کاشانی، استاد حسین لرزاده، علی محمد خان صانعی، استاد کریم منیژه، استاد خاک نگار مقدم، و... از جمله معماران ایرانی و خارجی ای بودند که در دوران پهلوی اول، بناها و آثار بی نظیری از خود به جا نهادند. آندره گدار، موزه ایران باستان را ساخت، جعفرخان معمار، سر در باغ ملی را، حسین لرزاده، ساختمان شرکت نفت ایران و انگلیس را و نیکلای مارکف نیز علاوه بر ساختن عمارت شهربانی مرکز (وزارت امور خارجه) ساختمان های متعددی را در تهران پی افکند. هرکدام از این معماران، اعم از ایرانی و خارجی، از شاخصه ای از معماری ایرانی در ترکیب با معماری فرنگی، در طرح های خود سود جسته اند. مشخصه ی معماری مارکف، ساختن گنبد کوچک در بخش جداسازی و راهروهای بناهایی بود که از او باقی مانده است: مدرسه ی البرز، زندان قصر، موزه ی پست، که البته گفته می شود گالستیان نیز در ساخت آن دخالت داشته است.

حسین لرزاده با سرستون های بلند و کاسه سازی بسیار چشم نواز، و جعفرخان کاشانی، با طاق نما و قوس های بزرگ و کوچک شناخته می شوند. این مشخصه ها، در ورزشگاه امجدیه اصلا وجود ندارد و دخالت مارکف و مهندس سعید، بنا به ادعای آقای دکتر چیت ساز، نمی تواند به وقوع پیوسته باشد. اساسا پهلوی اول به علت آشنایی با فنون معماری ایرانی، شخصا دخالت می نمود و همان گونه که در خاطرات لرزاده آمده، او برای خانه ی خود، کاخ مرمر، درخواست کرد گنبدی همانند گنبد مسجد شیخ لطف الله اصفهان با همان طرح کاشی ها بسازند و از بزرگترین اساتید فن، در روزگار خودش استفاده کرد و اجازه ی دخالت معماران در کار یکدیگر را به آنها نمی داد.

امید است این نوشته پایانی باشد بر تاریخ نویسی خودساخته، درباره ی اماکن تاریخی تهران. هرچند که نگارنده ادعایی در این زمینه نداشته و ندارد. مجموع آن چه عرضه شد را تقدیم اهل نظر می کنم، و چنانچه نقدی بر آن دارند، به گوش جان می شنوم. [12]

ورزشگاه امجدیه، پس از شهادت خلبان علی اکبر قربان شیرودی، در سال ۱۳6۰ در بازی دراز دشت ذهاب، به نام او، نام گذاری شد. خلبان شهید شیرودی، زاده ی روستای لرزن شیرود، که خود شهر کوچکی است مابین تنکابن و رامسر، در محوطه ی امامزاده حسین شیرود به خاک سپرده شده است

منابع :

[1] اعتصام، علیرضا، ۱۳۸۱، به روایت سعید نفیسی؛ خاطرات سیاسی، ادبی، جوانی»، نشر مرکز، تهران، صص ۶۹۰ - ۸۹ ۲.

[2] همان، صص ۲۹۵-۲۹۶ ٣.

[3] حکمت، علی اصغر، ۲۰۳۰، دسی خاطره از عصر فرخندهی پهلوی»، سازمان انتشارات وحید، تهران، صص ۸۲ – ۸۰

[4] مفید، حسین، رئیس زاده، مهناز، ۱۳۸۰، «ماجرای معماری سنتی ایران در خاطرات استاد حسین لرزاده؛ از انقلاب تا انقلاب، انتشارات مولی، تهران .

[5] ملک الشعرای بهار،دیوان اشعار»، به کوشش چهرزادبهار،۱۳۹۶،انتشارات توس،تهران،صص۱۸۷ - ۵۸۹

[6] عارف قزوینی،«دیوان اشعار»، به کوشش ولی الله درودیان، ۱۳۹۳ انتشارات صدای معاصر، تهران، صص 44 – 43

[7] نورمحمدی، مهدی، ۱۳۹۰، «سرآغاز عکاسی در قزوین، انتشارات سایه گستر، قزوین، ص ۳۹

[8]  همان

[9] همان، ص 44  

[10] این قطعه در دیوان مرحوم بهار موجود نیست

[11] ملاقات با سرکار خانم چهرزاد بهار و استاد عبدالله انوار، در روز پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۷ خورشیدی در منزل این بزرگواران صورت گرفت. فیلم این ملاقات ها در آرشیو مجله ی قهوه موجود است.

[12] جا دارد سپاس و تشکر خود را تقدیم حضرت استادی، سیدعبدالله انوار، سرکار خانم چهرزاد بهار (یکی از دو باقی ماندهی خانواده ی معزز ملک الشعرای بهار) و جناب آقای مهدی نورمحمدی نمایم که ساعت ها وقت عزیزشان را در اختیار بنده قرار دادند. (نگارنده)


ماهنامه قهوه شماره 29 ، مهرماه 1397 صفحات 45 تا 54