06 خرداد 1393
هیچ یک از نیروهای ایرانی حاضر در خرمشهر زنده نمانده است!
جانباز شهید «حمید رضا مدنی قمصری» بخشهایی از خاطرات خود در ایام جانبازی را در دفتری نگاشته که پس از شهادت او توسط همسرش منتشر شده است.
نچه در ادامه میآید، خاطراتی از شهید است که به نوعی دیدهها و شنیدههای او محسوب میشود و حاوی نکات و موارد جالب توجهی است که شاید برای لحظاتی ما را به فضای زندگی جانبازان شیمیایی سوق دهد، ساعاتی از زندگی بین مردم، شهر، خانه و ... این خاطرات در کتابی با عنوان «خاطرات سوخته» گردآوری شده است. "بخش نخست" این خاطرات در ادامه میآید.
جانباز شهید «حمید رضا مدنی قمصری»
*میگویند تنفس برایم آسانتر میشود
به جای مقدمه
الآن ساعت 4 بعد ازظهر چهارشنبه است و من که 4 روز از عملام گذشته، باید چند روز دیگر اینجا در بیمارستان شهر «هِمِر» آلمان بمانم تا قطعهای را که برای نایم ساختهاند آزمایش کنند. میگویند با این لوله، تنفس برای شیمیاییهایی مانند من آسانتر میشود.
مدتی است به صرافت افتادهام خاطراتم را پاکسازی کنم و گویی زمان مناسبی پیش آمده. وقتی صفحات انبوه دفترچه خاطراتم را یکی یکی ورق میزنم و خاطرات شیرین، تلخ، تکاندهنده و خاطرهانگیز را مرور میکنم، دلم میگیرد. حتی خاطرات شیرین و خندهدار هم آنقدر سینهام را میفشارد که نه تنها بغضم، که وجودم میخواهد بترکد. وجه مشترکی در اغلب خاطرهها وجود دارد، اینکه همگی حسهای شخصی من هستند و فقط من میفهمم که چه نوشتهام. برای همین، امروز تصمیم گرفتم، همه را بسوزانم. اما قبل از سوزاندن یک کار دیگر باید انجام دهم، آن هم جداسازی است.
برخی از صفحات به من تعلق ندارند و من حق ندارم آنها را بسوزانم. گویی من آنجا بودهام تا ببینم و بشنوم و بنویسم، برای همه مردم. از امروز این صفحات را جدا میکنم تا ببینم سرنوشت آن چه میشود.
- برگه اول
از روزی که خرمشهر آزاد شده، بمبهای شیمیایی امان این شهر ویران را بریده است. به همراه برادر مسرور باید یک گروه خارجی را همراهی کنیم تا از خرمشهر بازدید کنند. چند پیرمرد که میگویند پروفسور هستند به همراه چند عکاس اروپایی و یک عکاس ایرانی. اروپاییها با دیدن من تعجب کردند. شاید انتظار نداشتند نوجوانی را در قد و قواره و شکل و شمایل من در لباس نظامی ببینند.
جانباز شهید «حمید رضا مدنی قمصری»
*فکر میکردند با پدرم برای پیکنیک به جبهه آمدهام!
با این که خطر آلودگی شیمیایی در مناطقی که بازدید میکردیم شدید نبود، اما همه گروه از ماسک و بادگیر استفاده کردند. یکی از پیرمردها به نام پروفسور هندریکس که از بقیه سرزندهتر بود، سعی میکرد با من ارتباط برقرار کند. دست آخر هم یک خودکار به من هدیه داد. لابد فکر میکرد من با پدرم به پیکنیک آمدهام و این لباس را هم از سر شیطنت کودکانه به تن کردهام.
*اروپاییها بررسی میکنند تا ببینند چقدر پدر ما را درآوردهاند!
پروفسور هندریکس به یکی از خبرنگاران میگفت «اگر یک سرباز ایرانی با تجهیزات کامل پدافند شیمیایی هنگام بمباران در خرمشهر میماند، حتماً کشته میشد. زیرا این حجم مواد شیمیایی حتماً به پوست و ریه او نفوذ میکرد.» با خودم فکر میکنم آیا این اروپاییها میتوانند باعث شوند صدام از عواقب این کار بترسد؟
دوستم یاسر میگوید، این اروپاییهای...از یک طرف مواد شیمیایی را به صدام میدهند و از یک سو میآیند بررسی کنند چقدر پدر ما را درآورده، تا بمبهای شیمیایی را بهتر درست کنند!
-برگه دوم
*حمله پلیس آلمان به تابوتهای خالی شهدا!
امروز با یاسر به بیمارستان ساسان تهران رفتیم. یکی از بچه محلهایشان که در گردان عمار است تازه از اتریش برگشته. آنها یک گروه بودند که برای درمان تاولهای شیمیایی به آنجا رفتند. 3 نفر از گروه به شهادت رسیدهاند. تعریف میکرد در بیمارستان اتریش، اجازه ملاقات با هر کسی را نداشتند. بیشتر، دانشجویان ایرانی مقیم اتریش دور و بر آنها بودند و غذای ایرانی برای آنها میبردند. یکی از آنها به نام دکتر نهاوندی که رییس انجمن اسلامی دانشجویان اتریش بوده تصمیم میگیرد برای آن 3 نفر که شهید شدند تشییع جنازه راه بیاندازد. اما پلیس اجازه نمیدهد. آنها هم 3 جعبه خالی با روکش پرچم ایران در خیابان روی دست میگیرند. جمعیت زیادی از مسلمانان ترکیه و ایرانی و عرب جمع میشوند. پلیس فکر میکند آنها جنازهاند، حمله میکند و با جعبههای خالی رو به رو میشود! بنده خدا از اروپا فقط یک تخت و یک اتاق را دیده است و چند تا خاطره از دانشجویان.
-برگه سوم
*همه گردان زهیر شیمیایی شدند!
دیشب بچههای گردان زهیر همه، شیمیایی شدند و به عقب رفتند. تمام جزیره مجنون آلوده است. ما هم باید تا فردا برگردیم. سید که از قدیمیهای جنگ است میگوید «قبل از آزادی خرمشهر، عراق فقط چندبار از گاز اشکآور و تهوعآور استفاده کرد. اما بعد از فتح خرمشهر، انواع و اقسام بمبهای شیمیایی نیست که مرتب روی سر بچهها نریخته باشد.» باید ضربه فتح خرمشهر خیلی کاری بوده باشد که صدام تیر خلاص خودش را بزند و از یک سلاح ممنوعه استفاده کند. آن هم این قدر علنی.
*خردل پادزهر ندارد!
چند روز پیش برادر مسرور را دیدم، میگفت آن پیرمردی که از تو خوشش آمده بود، دوباره به ایران آمده است. او از سفر قبلی مقداری موی سر یک زن که در بیمارستان اهواز در اثر تماس با گاز خردل شهید شده را با خود به بلژیک برده است. خبرنگارها گفتهاند دروغ میگویی که عراق از گاز خردل استفاده کرده است. پروفسور هندریکس درِ شیشهای را که موهای زنی در آن بود ، باز میکند و میگوید این موها را لمس کنید! اگر دروغ باشد که هیچ اتفاقی نمیافتد ولی اگر راست گفته باشم و دست شما تاول بزند، کاری از من برنمیآید. چون سولفو موستار (خردل) پادزهر ندارد! تازه متوجه شدم چه بایکوت خبری شدیدی علیه ما حکمفرماست.
جانباز شهید «حمید رضا مدنی قمصری» در جمع رزمندگان. (نفر دوم نشسته از سمت چپ)
-برگه چهارم
*بچههای شجاع لشکر به خود میلرزیدند...
امروز صبح در جفیر بچههای لشکر را دیدم که دم بهداری صف کشیدهاند. میگفتند گاز اعصاب خوردهاند. عصبی و وحشتزده به خود میلرزیدند. صحنه رقتانگیزی بود. بچههای دوستداشتنی و نترسی که هیچکس حریف آنها نمیشود، به بیماران روانی تبدیل شده بودند. با خودم فکر کردم دشمن چقدر حقیر و زبون است که به جای مقابله مردانه و رو در رو از سم استفاده میکند. شاید دشمنان ائمه هم از وحشت رویارویی با آنها به سم روی میآوردند. چنین دشمنی میترسد به حقانیت حریف و به قدرت و توان او اقرار کند. قانون جنگ میگوید باید در مقابل کسی که توان بیشتر دارد و حق با اوست، تسلیم شد. در این جنگ، هم حق با ماست و هم توان و روحیه ما بالاتر است. پس چرا صدام تسلیم نمیشود و هرچه در میدان جنگ کم میآورد، با سلاح شیمیایی جبران میکند؟
*چه کسی جز خدا ظلمی که در فاو رخ داده را میبیند؟
-برگه پنجم
اولین بار است فاو را میبینم. به نظرم فرماندهان عراقی دیوانه شدهاند که دستور میدهند این قدر مواد شیمیایی در این شهر خالی شود! شاید یاد از دستدادن خرمشهر افتادهاند. این جا دیگر مثل مناطق دیگر کسی پس از حمله شیمیایی به عقب نمیرود. بچهها میایستند تا دیگر توانشان تمام شود. هر کس این جا نفس بکشد آلوده میشود. صادق میگوید از شنود قرارگاه خبر گرفته یک گردان عراقی هم شیمیایی شده. جهت باد مکر دشمن را به خودش برگردانده. گرچه آن بدبختهایی که شیمیایی شدند به احتمال قوی جیش الشعبی بودهاند. سرفه و سوزش چشم این جا طبیعی است. هر کس میآید دست خالی برنمیگردد. فکر نکنم بتوانم تا فردا دوام بیاورم. آیا فاو در صفحه زمین به فراموشی سپرده شده است؟ چه کسی جز خدا میبیند ظلمی را که در این شهر رخ میدهد؟
جانباز شهید «حمید رضا مدنی قمصری»
*سلاح کشتار جمعی یعنی قتلعام هر موجود زنده!
-برگه ششم
چند هفتهای است که صالح یک کبک را که بالش زخمی شده نگهداری میکند. وقتی به خط آمدیم، چون کسی در کرخه نماند، مجبور شد پرنده را با خود به خط مقدم بیاورد. بیشتر از چند متر نمیتواند بپرد ولی پاهای تیزی دارد. بعد از ظهر پریروز که خط از همیشه آرامتر بود، صالح رهایش کرده بود، هوایی بخورد. دیگر جَلد شده بود. وقتی مستقیم به سمت عراقیها رفت، زیاد نگران نشدیم. عصر بود. غیر از چند نفر که نگهبانی میدادند، بقیه در حال استراحت بودند. صالح کنار من مقابل درِ سنگر دراز کشیده بود و چفیهاش را روی صورتش انداخته بود که ناگهان با پرت شدن چیزی روی سینهاش، همه از جا پریدیم. باور کردنی نبود کبک بیچاره در حالی که از چشم و دهانش ترشحات کف مانند خارج میشد، در دستان صالح جان داد، لحظاتی در حیرت گذشت تا با فریاد یکی از بچهها که شاهد وضع پرنده بود، همه به خود آمدیم. بلافاصله از سنگر بیرون پرید و داد کشید: شیمیایی زدند! شیمیایی!
*صدام سلاحهای نامتعارف را متعارف کرد!
حدس او درست بود. پرنده بیچاره به محل اصابت بمب شیمیایی نزدیکتر بود و پیغام رسانیاش که با مرگش همراه بود، سبب شد یک گردان به موقع خبر شوند و ماسکها را بزنند. عامل تاولزای خردل زده بودند. به زودی محلش کشف و چاله بمبها با خاک پوشانده و محدوده آلوده تعیین شد. با دیدن این صحنه تازه فهمیدم مفهوم سلاح کشتار جمعی چیست! سلاحی که هر جان داری را بیجان میکند.
در این فکرم که زورمداران و اسلحهسازان منتظر نمیمانند تا سلاحی متعارف شود و سپس از آن استفاده کنند. آیا اینکه در عقبه خط در حال تردد یا کاری هستی و ناگهان یک توپ اتریشی بدون سوت یا هیچ نشانهای کنارت منفجر میشود، غیرمتعارف نیست؟ صدام ملعون هم این وظیفه را به عهده گرفته است تا سلاح شیمیایی را متعارف کند! آیا این از مصادیق پیشرفت سلاح جنگ افروزان است؟ تا کسی نبیند، در نمییابد چه تفاوتی میان سلاح شیمیایی و سلاحهای متعارف وجود دارد.
فارس