15 آذر 1400
16 آذر، از زبان دکتر رحیم عابدی، معاون دانشکده فنی در سال 1332
واقعه 16 آذر، در واقع حدود صد روز بعد از سقوط دولت شادروان دکتر مصدق اتفاق افتاد؛ یعنی 28 مرداد که کودتا شد. شهریور، مهر و آبان و 16 آذر، درست 105 روز از سقوط دکتر مصدق میگذشت و خوب دانشگاه تهران هم از بعد از سقوط دکتر مصدق، همیشه کمابیش متشنج بود، تظاهراتی بود و قصد این بود که دولت «آیزنهاور» که معاونش «نیکسون» بود، نیکسون معاون رئیسجمهور، در ایران برای پاداشی که شاه قرار بود به اینها بدهد، برای اینکه با آن کودتا دولت مصدق را سرنگون کردند و شاه اختیارات تام گرفت، بیاید در دانشکده حقوق یک دکترای افتخاری به آقای نیکسون بدهد و فکر میکردند که این تظاهرات و ناآرامی در دانشجویان احتمال دارد با آمدن نیکسون بالا بگیرد. دانشگاه ناآرام بود. کوشش دستگاه و ارتش در این بود که یک رعب و وحشتی در دانشگاه ایجاد بکند که نیکسون اگر آمد، دانشگاه در واقع محصلین نتواند کاری بکنند و این نقشه 16 آذر را فراهم کردند. و بنده که صبح به دانشکده رسیدم، ساعت 7/5 بود. به من خبر دادند که در دانشکده علوم چند تا کامیون ارتش هست که آنجا مشغول دستگیری دانشجو هستند که البته بعد فهمیدیم که این نقشه قرار بود در دانشکده علوم انجام گیرد. که بعد از دانشکده علوم منتقل شد به دانشکده فنی و برای مرعوب کردن، دانشجویان را به خط کردند و از هر پنج نفر، یک نفر را میگرفتند.
دو تا از این دانشجویان که در داخل دانشکده بودند، به ارتشیها میخندند و یا شکلک درمیآورند. سربازها گستاخی پیدا میکنند و میخواهند بیایند توی دانشگاه و این دانشجویانی که با لباس نشان کرده بودند، دستگیر بکنند. در این فرصت ما مراقب داشتیم. مخصوصاً وقتی شنیدیم دانشگاه اشغال نظامی شده، قرار مراقبت گذاشتیم و بعد معلوم شد که دو تا از این سربازها مسلح رفتهاند از اتاق رئیس و از رئیس خواستهاند که این دو تا دانشجو را باید به ما تحویل دهید. رئیس دانشکده هم مهندس خلیلی بود، ایشان گفتند که نه، با این وضعی که شما آمدهاید اتاق من، اصلاً با شما صحبت نمیکنم، بروید افسرتان را بگوئید بیاید. سربازها میروند سراغ افسر و در این فاصله زنگ کلاس شروع میشود و آقای مهندس خلیلی آمد پیش من گفت: اگر به شما مراجعه کردند و افسری آمد، اینها میخواهند دو تا دانشجو را بگیرند ولی ما دانشجو به کسی تحویل نمیدهیم. زنگ کلاسها خورد و سربازها بچهها را نشان میکنند ضمن رفتن به کلاس و تشکیل کلاس درس بعد از هفت تا هشت دقیقه به من خبر دادند که کلاس 2 راه و ساختمان را، نظامیها اشغال کردهاند. من رفتم کلاس، دیدم کلاس پر از سرباز مسلح است.
چون آقای مهندس خلیلی هم که رئیس دانشکده بود، قبل از رفتن سر کلاس به من گفت که اگر واقعاً یک چنین پیشآمدی شده، چارهای نداریم جز اینکه کلاس را تعطیل کنیم، من هم دستور دادم که زنگ دانشکده را بزنند و دانشجوها آمدند بیرون. سربازها در این فاصله دو تا دانشجو را کشان کشان آوردند توی کریدور دانشکده. نوع رفتار سربازها دانشجوها را تحریک کرده و آمدند به هواخواهی دانشجویان و تظاهرات شد. شعارهای شدیدی برعلیه شاه و به نفع مرحوم دکتر مصدق دادند و نتیجتاً آن تحریکاتی که قرار بود بشود و رعب و وحشت ایجاد بکنند کردند و تیراندازی شروع شد و عدهای مجروح و سه نفر شهید شدند. وضع وحشتناکی بود، یک رادیاتور دانشکده را هم سوراخ کرده بودند و ریخته بود سطح دانشکده و با خون دانشجویان قاطی شده بود. خونابه دلخراشی ایجاد شده بود. بعد هم به ما تکلیف کردند که بیائید اینجا را پاک کنید، گفتم نه، چون اینها جرم است، هیچ وقت پاک نمیکند؛ باشد تا نماینده دادستان بیاید و صورت جلسه بکند.
خلاصه بنده را در اتاق حبس کردند و بعد آقای مهندس خلیلی رفتند سراغ دکتر سیاسی که رئیس دانشگاه بود و گفتند که وضع خیلی خراب است؛ تعداد زیادی شیشه شکسته و به ساختمانها تیراندازی شده، تعداد تیرها که شمردیم، درست 68 تیر در فضای مسدود دانشکده فنی شلیک شده بود. آقای دکتر سیاسی ساعت 1 بعدازظهر با مهندس خلیلی آمدند و در اتاق رئیس دانشکده کمیسیونی دادیم و مشغول مذاکره بودیم. وقتیکه این تیراندازی شد، بنده دریافتم که باید جریان را صورتمجلس کنم، استادان حاضر همه امضاء کردند. ساعت 2 بعدازظهر یک سرهنگی آمد تو، در گوشی با دکتر سیاسی صحبتی کرد و دکتر سیاسی قدری درهم رفت و گفت آمدهاند آقای دکتر عابدی را جلب بکنند و بعد با ماشین رئیس دانشکده رفتیم. فرماندار نظامی که در آن زمان سرلشگر دادستان، شوهرخاله شاه بود، بعد بردند زندان لشکر 2 زرهی. بنده هشت روز در آنجا بودم. بازجوئیهای مفصلی از من کردند. اصرار میکردند که شما چرا زنگ زدهاید؟ البته بنده گفتم چون شما در پی یک مقصر هستید، اگر بنده زنگ نمیزدم و این اتفاق در داخل کلاس میافتاد و در داخل کلاس هم باز یکعده کشته میشدند، باز مرا میگرفتید، چون بالاخره شما دنبال یک مقصر میگردید. شما بیخود تیراندازی کردهاید یک عدهای را کشتهاید.
این بعد از دولت مصدق بود که میخواستند رعب و وحشت ایجاد کنند، با وجود این نتوانستند در یک روز رسمی دکترای نیکسون را بدهند، مجبور شدند روز جمعه بدهند. البته دانشگاه بعد از 16 آذر حدود دو هفته تعطیل بود. حرکت دانشگاه بسیار جاندار بود. از آن به بعد، هر سال همین 16 آذر وسیلهای بود که دانشجویان به یاد آن 16 آذر، از این شهیدان تجلیل کنند و واقعاً نیروی خودشان را متشکلتر و منظمتر کنند.
روزنامه جمهوری اسلامی؛ 15 آذر 1358