14 مرداد 1400

روشنفکری‌ ایرانی‌ در دوره گذار


دکتر حسین آبادیان

روشنفکری‌ ایرانی‌ در دوره گذار

اشاره:

مقاله‌ای‌ که در پی می‌آید رابطه متقابل بین اندیشه‌ها و تاریخ خاص ایران در مـقطع‌ برآمدن‌ رضاخان را به‌ قدرت‌ به نمایش می‌گذارد.این مقاله به اندیشه‌های دو تن از روشـنفکران‌ حاشیه‌ای ایران می‌پردازد و نـقش آرای آنـان را در تکوین تحولات دوران‌ساز آن مقطع ارزیابی‌ می‌کند.این مختصر بخشی از طرحی‌ است که به اندیشه‌های روشنفکری ایران معاصر می‌پردازد و دامنه آن نظامهای اندیشه از دوره قاجار تا سالهای اخیر را فرا می‌گیرد و هدف از آن،نقد درک روشـنفکران ایرانی از مقوله تجدد‌ است‌.در این مقاله دیدگاههای دو اندیشه‌گر دروه گذار از قاجار به پهلوی،یعنی عبد الله رازی و علی اکبر خان داور بررسی می‌شود.هم‌ رازی و هم داور و هم عده‌ای دیگر از‌ روشنفکران‌ آن زمان،خود زیر سیطره اندیشه‌های‌ نـاسیونالیستی بـودند که بوپژه در مقطع سالهای بین دو جنگ جهانگیر،رواجی گسترده‌ داشت.اندیشه‌های متکی بر ناسیونالیسم و به طور خاص دیدگاههای آریایی‌گرایی‌،ریشه‌ در سلسله مبانی فلسفی داشت که درست یا علط به طـور بـنیادی در کشوری مثل آلمان پرورده‌ شده بود.از سوی دیگر ناسیونالیسم به مثابه ایدئولوژی جوامع گوناگون سرمایه‌داری‌ نقش‌‌ غیر‌ قابل انکاری در تحرک سیاسی‌ و اقتصادی‌ و نیز‌ برافروختن جنگهای بزرگ برای‌ بهره‌برداریهای اقـتصادی ایـفا می‌کرد.متن اصلی جنبشهای ناسیونالیستی،در غرب قرارداشت و اهداف آن نیز کاملا روشن‌ بود‌،همان‌طور‌ که مبانی دیدگاههای شوونیستی و برتری‌طلبیهای این جنبشها هم‌ کاملا‌ ساخته‌وپرداخته شده بود.تحت تأثیر شـرایط حـاکم بـر آن دوره تاریخی و به دلیل شکستهای جـنبش مـشروطه،بـرخی از ایرانیان‌ به‌ پذیرش‌ این‌ ایدئولوژیها اقبال نشان دادند بدون آنکه مبانی نظری آن‌ را کاویده و یا تأملی اساسی در مفهوم‌ ناسیونالیسم کرده بـاشند.

بررسی دیـدگاههای عـبد الله رازی و عـلی اکبر خان داور

هـمان‌طورکـه به تقلید ازروشنفکران سده هیجدهم‌ فرانسه ‌،روشنفکری‌ ایـران در عـهد مشروطه تحرکاتی بی‌تأمل و بی‌سرانجام از خود نشان داد‌، در‌ فاصله بین دو جنگ جهانی، نسل دوم روشنفکرانی ظهور کردند که باز هم بدون تـأمل و از‌ سـر‌ شـیفتگی‌ به ایدئولوژیهای‌ ناسیونالیستی اقبال نشان دادند به عبارت دیگر،فـکر و اندیشه در‌ بین‌ روشنفکران‌ حالت مد روز شد،روزی به تقلید از اصحاب دایره المعارف فرانسه،لیبرالیسم را‌ ترویج‌ می‌کردند‌ و روزی دیگر باز هـم بـه تـقلید از غریبان،که به دلیل شرایط خاص تاریخی‌ خود‌ به شوونیسم‌ بـرتری‌طلب روی آورده بـودند،نوعی ناسیونالیسم سطحی را ترویج می‌کردند.نسل‌ اول‌‌ روشنفکران‌ ایرانی عصر مشروطه را اگر کسانی مثل محمد علی فـروغی،سـید حـسن‌ تقی‌زاده،سلیمان‌ میرزا‌ اسکندری،سید حسین اردبیلی،شیخ رضا دهخوارقانی و امثالهم‌ تـشکیل مـی‌دادند،ایـنک گفتار مسلط‌ از‌ آن‌ کسانی بود که علی اکبر خان داور،علی دشتی، مرتضی خان مـشفق کـاظمی،ابـراهیم پورداود‌ و امثالهم‌ در بین آنان دیده می‌شدند و نگاه آنان‌ هم معطوف به ظهور ابر‌ مردی‌ بـود‌ کـه ایران را از بحران برهاند و سعادت و امنیت را برای‌ کشور به ارمغان آورد.نسل‌ نخست‌ مشروطه‌ در سـودای بـرابری،بـرادری و مساوات و نسل‌ دوم به دنبال جباری بود که‌ با‌ زور تازیانه،مردم را به شاهراه تجدد و تـمدن هـدایت کند.واژه‌ها یا اصطلاحاتی مثل‌"تازیانه تاریخ‌‌"،"تازیانه‌ عبرت‌"، "تازیانه تکامل‌" کاربرد فـراوان یـافت.از پس ایـن دیدگاهها،تحقیر ایران‌ و ایرانی‌ به ظهور پیوست.اغلب مشکلات نه به‌ شرایط‌ جهانی‌ و رقابتهای اسـتعماری قـدرتها برای تسلط بر ایران‌،بلکه‌ به دلیل شرایط داخلی دانسته‌ شد.مـی‌گفتند مـردم ایـران به صورت طبیعی متجدد‌ نمی‌شوند‌،پس باید فرد قدرتمندی ظهور‌ کند‌ تا آنان‌ را‌ تأدیب‌ نماید و بـه سـوی تـمدن هدایت کند‌.همه‌ به دنبال تازیانه به دستی می‌گشتند که با"کـشور را بـه سوی‌ تجدد‌ سوق دهد.این اندیشه‌ها بود که‌ زمینه‌های فکری‌ استقرار رضا‌ خان‌ را بر اریکه سـلطنت مـهیا‌ کرد‌،مردی که البته حتی بر اندیشه‌پردازان خود نیز وفا نکرد و بـا هـمان تازیانه‌،یا‌ آنان را نواخت و یا از‌ ادامه‌ حـیات‌ مـحروم سـاخت.در‌ این‌ مقاله به آرای دو‌ تن‌ از آن روشنفکران اشاره مـی کـنیم:عبد الله رازی و علی اکبر خان دارو.

نگاهی‌ به‌ زندگی عبد الله رازی

عبد الله‌ رازی‌ یکی از‌ روشـنفکران‌ حـاشیه‌ای‌ ایران در دوره رضا‌ خان است کـه در مـنابع‌ مکتوب،از دیـدگاههای او اطـلاعی در دسـت نیست،حال آنکه‌ نظریات‌ وی یکی از آیـینه‌های‌ تـمام‌نمای روشنفکری‌ ایرانی‌ در‌ دوره‌ گذار‌ از مشروطه تعلق‌ دارد‌ که در پی باستان‌گرایی بود،ولی‌ سرانجام سـر از حـکومت قزاقهایی درآورد که نه از میراث‌ باستانی‌ ایـران‌ چیزی می‌دانستند و نه‌ در ایـن زمـینه نظری‌ داشتند‌.مقدر‌ بود‌ کـه‌ روشـنفکری‌ این دوره ایران،از توجیه حکومتی مطلقه و دولتی سر درآورد که گردانندگان آن قزاقها بودند و در رأس آنان رضـا خـان قرار داشت؛کسانی‌ که ایـران را بـه‌ سـرباز خانه‌ای بزرگ تـبدیل کـردند و حتی استانداران و وزرا و بسیاری از مـقامات‌ عـالیرتبه کشوری و لشکری را از میان آنان برگزیدند.باز هم مقدر بود که این نسل از روشنفکران،نـمایندگان فـکری‌ اقشار‌ حاشیه‌ای جامعه ایرانی باشند کـه شـورش علیه مـتن مـشروطه‌ را درجـبین خود داشتند و با حـمایت اینان رژیمی شکل گرفت که به آن‌"بناپارتیسم ایرانی‌"می‌گوییم.بناپارتیسم عبارت است‌ از‌حکومت شـیادان،عـوامفریبان،و نمایندگان اقشار فرومایه‌ اجتماعی که جـایگاه طـبقاتی آنـان مـشخص نـیست و به لومپنها مـشهورند.فـرهیختگی و دانش برای‌ آنان بی‌معناست واتکای به‌ اوباش‌،مسلک ثابت آنان است؛فرهیختگان‌ را‌ در خدمت‌ فرومایگان می‌نشاند و در نـهایت خـود قـربانی وضع خود ساخته می‌شوند.اوج فعالیت این نـسل‌ از خـاتمه جـنگ اول جـهانی بـه ایـن سوست‌،اما‌ عصر نضج‌گیری بناپارتیسم ایرانی‌ را‌ باید مقارن‌ با کودتای 1299 ش دانست که توجیه زورو پوشانیدن لباس بیسمارک برقامت خشن قزاقهای‌ بی‌خبر از همه جا را درآستین داشت.

نسل دوم روشـنفکران بعد از مشروطه‌ را‌ علی دشتی،علی اکبر خان داور،مرتضی مشفق‌ کاظمی،سعید نفیسی،ابراهیم پورداود،نصر الله فلسفی،رشید یاسمی و عده‌ای دیگر تشکیل‌ می‌دادند که همه به نحوی در توجیه حکومت دیکتاتور‌ نقش‌ اسـاسی داشـتند‌.نصر الله فلسفی به‌ گمان اینکه روابط گسترده ایرانیان با خارج می‌تواند به پیشرفت امر تجدد کمک‌ کند،تشکیلاتی‌ به نام‌"کلوب بین المللی ایران‌"راه انداخت.این‌ واقعه‌ به‌ سـال 1302 ش روی داد کـه سردار سپه‌ در موضع نخست‌وزیری قرار داشت و در جبین او پادشاهی دیده ‌‌می‌شد‌.شاعری خطاب به‌ رضا خان می‌سرود:

هی هی جبلی قم قم و قم قـم‌ کـه‌ از‌ این فتح شاهی به تـو رو آرد و دولت بـه ختام است

عارف قزوینی درگراند‌ هتل به افتخار دیکتاتور آواز می‌خواند و کنسرت می‌داد.و "مرغ سحر"را با صدایی‌ محزون اجرا می‌کرد و هم‌زمان‌ ایدئولوگهای‌ آن زمان حتی بـا عـدول از ایدئولوژی باستان‌گرایانه خود-کـه هـرچه بود فرهمندی و دانش را به مثابه عناصر لازم حکومت‌ ضروری می‌شمرد و حکمت خسروانی و جاودان خرد را در کارنامه خود داشت‌-به آستان‌ بوسی مردی شتافتند که از حداقل سواد متعارف محروم بود.بنا پارتیستهای ایـن دوره او را هـمتراز نادر شاه افشار،میجی،پطر کبیر و بیسمارک دانستند.قزاق تهی‌مایه را به‌ قیمت‌ خوار کردن خود،برکشیدند و او بر شانه‌های آنان پله‌های ترقی را پیمود تا بر هرچه میراث حکمت‌ خسروانی بود پوزخـند زنـد و به ضـرب تازیانه،"قرن بیستم‌"به جایی نرسید،تا‌ او‌ را به قتل رسانیدند؛ فرخی یزدی را دهان دوختند؛اما وقتی بـناهای سلطنت رضا خان تحکیم شد،دیگر عارف هم غیر تحمل شـده بـود و بـه کنج انزوا فرستاده شد‌.

به‌ گفته محمد صدر هاشمین نشریه‌"ایران‌"ارگان کلوبی که فلسفی ریاست آن را داشـت، ‌ ‌نـشریه‌ای بود میان‌تهی که مطلب قابل قبولی نداشت.1گاهی سعید نقیسی مطلبی ادبی‌ مـی‌نوشت کـه‌ ارزشـ‌ خواندن‌ داشت و گرنه این نشریه همه‌ آگهی‌ بود‌.آرم تشکیلات کلوب‌ بین المللی ایران،به تـقلید از روح زمانه،فروهری بود در وسط یک دایره.در دو طرف دایره‌ سال‌‌ تأسیس‌ مجله و قیمت اعـلانات نشریه درج می‌شد.کلوب بـا‌ هـدف‌ گسترش مناسبات ایرانیان با خارج کشور تأسیس شده بود و تا سال 1309 ش فعال بود،اما دیکتاتور که بر روی‌ شانه‌های‌‌ این‌ قبیل نشریات بالا رفته بود،بر آنان نیز وفا نکرد‌ و بـه محاق تعطیل‌شان افکند.عبد الله رازی‌ روشنفکری بود از این نسل.

عبد الله رازی به سال 1273‌ ش در‌ تهران‌ به دنیا آمد.تولد او حدود دوازده سال پیش از مشروطه‌ و هم‌زمان‌ بود با به قدرت رسیدن مظفرالدین شاه قـاجار.پدرش حـاج میرزا ابراهیم‌ همدانی،از پیروان‌ حاج‌ میرزا‌عبدالوهاب شوشتری،صوفی مشهور عهد ناصری بود.عبد الله‌ رازی در‌ دوره‌ طفولیت‌ در مدرسه‌ "آلیانس‌"به تحصیل پرداخت.این مدرسه با حمایت مالی‌ یهودیان مـتنفذ و وابـسته‌ به‌ الیگارشی‌ مالی غرب،شکل گرفته و شعبات آن در اطراف‌واکناف دنیا پراکنده شده بود.بنیان‌گذار آلیانس‌ برای‌ تربیت اطفال یهودی تأسیس شده بود و حق ثبت نام اطفال مسلمان‌ را نداشت‌،اما‌ عـملا‌ کـار به جایی رسید که اکثر دانش‌آموزان آن مدرسه را اطفال مسلمان تشکیل‌ دادند‌.2مرکز‌ آلیانسها در فرانسه بود و از آنجا به طور هماهنگ تشکیلات خود را در‌ سراسر‌ جهان‌ هدایت می‌کردند.

تحصیل رازی در مدرسه‌ای که در پس فـعالیتهای فـرهنگی آن اهـداف سیاسی نهفته‌ بود‌،تصادفی نـبود و بـاید آن را در ارتـباط با تحرکات دیگری ارزیابی کرد‌.رازی‌ در‌ مدرسه آلیانس، فرانسه آموخت، درعین‌حال وی مقدمات عربی را نیز نزد پدر یاد گرفت.پس‌ از‌ گذرانیدن‌‌ تحصیلات مـقدماتی،بـه اسـتخدام مالیه درآمد و مأمور گمرکات سیستان شددر همان‌جا بـود‌ کـه‌‌ گرایشهای صوفی‌گری در وی پدید آمد و حتی می‌خواست در مزار شاه نعمت الله ولی معتکف‌ شود‌.پدر‌ با وجود تعلقات خاطر صوفیانه‌اش فرزند را از این کـار بـازداشت،و در‌ عـوض‌ او را به‌ هندوستان فرستاد.رازی در‌ کلکته‌ با‌ مساعدت برخی پارسیان هند مـشغول تحصیل شد‌.در‌ فاصله مشروطه تا وقوع کودتای سوم اسفند،پارسیان هند در آموزش نسلی از‌ جوانان‌ ایرانی که‌ بعدها در زمـره‌ نـسل‌ دوم روشـنفکری‌ بعد‌ از‌ مظروسه درآمدند،نقش اساسی داشتند.با‌ حمایت‌‌ آشکار سر دیـنشاه ایـرانی رئیس انجمن اکابر پارسیان هند،برخی از جوانان‌ از‌ جوانان ایرانی در بمبئی و کلکته آموزش‌ دیدند.نامدارترین آنان عـبارت‌ بـودند‌ از ابـراهیم پورداود،صادق هدایت‌ و عبد‌ الحسین سپنتا.اینان هرکدام در حوزه‌های هنری،ادبی و فکری ایـرانیان دوره رضـا شـاه‌ به‌ بعد نقش غیر قابل انکاری‌ ایفا‌ کردند‌.رازی در آنجا‌ انگلیسی‌ آموخت و بعد از آن‌ راهـی‌ مـصر گـردید و در قاهره ساکن شد.چرا رازی به کشور خود بازنگشت و به قاهره‌ رفت؟بر ما‌ پوشیده است. در قـاهره،رازی بـه‌ مصر‌ مراجعت پرداخت‌،سپس‌ به‌ فرانسه عزیمت کرد و در‌ آنجا لیسانس‌ حقوق گرفت و دوبـاره بـه مـصر مراجعت نمود.در مصر مجله‌های‌"رستاخیز"و"سودمند"را‌ منتشر‌ ساخت،و نیز در همانجا کتابی در‌ آیین‌ زرتشت‌ چـاپ‌ کـرد‌ که به زمینه‌های‌ فکری‌ و تربیتی‌ او در هند نزدیک بود.

نخستین شماره رستاخیز 1342 ق مصادف بـا 1302 ش و 1924 م مـنتشر شـد‌،یعنی‌ حدود‌ سه سال بعد از کودتای سیاه سید‌ ضیاء‌-رضا‌ خان‌.رستاخیز‌ هرماه‌ یک شـماره در 48 صـفحه و در قطع وزیری منتشر شد.هدف مجله زنده ساختن تاریخ و ادبیات ایران،وقـوف بـر آداب و عـادات و سنن ایرانیان در زمان باستان بود‌.مواضع رستاخیز از همان بدو انتشار در ایران‌ بازتابهای منفی داشت.در سـال 1302 ش دایـره نـظارت شرعیات وزارت اوقاف و معارف و صنایع مستظرفه،در واکنش به مطالب شماره شش نشریه،بـرخی‌ مـضامین‌ آن را مضره تشخیص‌ و دستور داد که وزارت معارف از اجازه پخش آن در کشور خودداری نماید.3وزارت معارف‌ متعاقب این درخواست که بـه امـضای مهدی الحسینی رئیس دایره‌ نظارت‌ شرعیات رسیده بود،به‌ وزارت پست و تلگراف نـوشت:«چـون به تشخیص ناظر شرعیات باید از پخش شـماره شـش نـشر به‌ رستاخیر در ایران‌ جلوگیری‌ شود،اداره پست مـوظف اسـت‌ کلیه‌ شماره‌های موجود نشریه را توقیف کند و مراتب را به وزارت معارف اطلاع دهد».4

دامنه اعـتراضات بـر ضد رستاخیر از تهران به شـهرستانها نـیز سرایت‌ کـرد‌ از جـمله در کـرمانشاهان‌، علما‌ جلسه‌ای تشکیل دادند و از مدیرکل مـعارف آنـجا خواستند در مورد مندرجات شماره شش نشریه رستاخیز و نیز شماره دو و سه نشریه‌"نـامه فـرنگستان "چاپ برلن‌ مذاکراتی انجام گیرد.شـرکت‌کنندگان مضر بودن‌ چند‌ عـبارت از ایـن نشریات را با اساس اسلام‌ یـادآور شـدند و تقاضای جمع‌آوری آنها را نمودند.آیت الله علی شهرستانی روحانی بزرگ‌ کرمانشاه نامه‌ای نوشت و اداره اوقـاف شـهر به استناد آن‌،از‌ مأمورین نـظمیه‌ خـواست جـلو پخش‌ نشریات فـوق را بـگیرند.5

رازی ازآن پس،مجله سودمندرا به جـای رسـتاخیر‌ منتشرکرد.6در سودمند گرایشهای باستان‌ گرایانه وی نمایان‌ترشد.سودمند پیرامون‌ میراث‌ باستانی‌ ایران در دوره کوروش‌ هـخامنشی،زنـدگی و تعالیم آشو زرتشت و حکومت ملی،سـخن بـه میان مـی‌آورد.شـماره نـخست‌‌ ‌‌سودمند‌ در تیرماه 1305 و در 56 صفحه در قـاهره منتشر شد و پس از هجده‌ شماره‌ که‌ به‌ صورت نامرتب منتشر می‌شد و در تیرماه 1307 از ادامه انتشار بازماند.در شـماره نـخست‌ این‌ نشریه،تصویری از زرتشت گراور شـد و در صـفحه بـعدی اشـعاری بـا عنوان‌‌"به نـام اهـورامزدا و یاری‌ و خشوران‌ پاک‌"درج گردید.این اشعار و مطالب در ستایش زرتشت بود.در شماره اول، مطلبی با عنوان«اخطار»درج شـده و در آن آمـده بـود:«عمده منظور ما بیدار کردن روح ملی و کـاشتن‌‌ تـخم افـکار جـدید در سـرهای نـونهالان وطن است.»همین هدف را علی محمد پرورش به سال‌ 1318 ق در نشریه پرورش منتشر کرده بود.در آذرماه 1309 عبد الله رازی به ایران‌ آمد‌ و شش‌ شماره از این نشریه را با عنوان‌"عصر پهلوی‌"منتشر کـرد.7 او در ایران به وکالت در دادگستری مشغول بود و هم‌زمان کتابهایی در مورد تاریخ ایران‌ نوشت؛از جمله‌‌"تاریخ‌ مفصل ایران‌"8و"تاریخ مختصر ایران‌".

به دنبال اشغال ایران در جنگ دوم جهانی،عبد الله رازی نیز دست به تـشکیل حـزب زد.به سال‌ 1321 ش او در زمره مؤسسین‌‌"حزب‌ قیام‌"بود که تا سال 1325 ش فعالیت داشت.در این سال‌ به پیشنهاد دوست قدیمی‌اش محمد رکن‌زاده آدمیت،این حزب به‌"حزب احرار ایران‌"تغییر نـام‌ داد.9اعـضای این‌ حزب‌ عبارت‌ بودند از:حاج میرزا ابراهیم‌ معبودی‌ قمی‌،کمالی سبزواری، سید ابو القاسم موسوی،شمس زنجانی،دکتر میرسیاسی،دکتر وزیری،دکتر مـظفر مـسنن و معین الدین طیار.از بین ایـنان‌ بـه‌ طور‌ مشخص دکتر مسنن یهودی بود.رازی در همین‌ سالها‌ روزنامه‌"آزادی شرق‌"را منتشر می‌ساخت.

رازی به سال 1312 ش در 38 سالگی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج شش‌ فرزند‌ بود‌.دو تن از آنان در طـفولیت فـوق کردند و چهار پسر‌ بـه نـامهای علی،عباس،عبد الرزاق و عبد الحمید باقی ماندند.عبد الله رازی درت 23 اردیبهشت 1334 ش در‌ اوشان‌ درگذشت‌ و جنازه‌اش را به تهران آوردند و در ابن بابویه دفن کردند.

باورهای‌ سیاسی‌ عبد الله رازی

مشروطه ایرانی که مدعی استقرار نظام سیاسی و اجـتماعی جـدید بود به دلایلی،به‌ بن‌بست‌‌ محتوم‌ تاریخی خود رسید و از پس آن توجه به ضرورت استقرار دولت مقتدر‌،توسط‌ برخی‌‌ سخن‌گویان نسل دوم مشروطه مطرح شد.هرروشنفکری در آن دوره،بنا به سلیقه و تربیت‌‌ پیشین‌ و سطح‌ و محل تـحصیلات خـویش،الگویی را فـراراه ایرانیان قرار می‌داد،اما بیت الغزل‌ استدلالات همه‌ آنان‌ استقرار دولتی مستبد بود که مردم را به‌"زور"بـه سمت تجدد و تمدن‌‌ هدایت‌ نماید‌.عقب‌ماندگی تاریخی ایران نه به پای رهـبران فـکری و سـیاسی جامعه نوشته شد و نه از‌ رقابت‌های‌ استعماری برای تسلط بر این کشور چندان بحثی به میان آمد،در عـوض‌ ‌ ‌ایـن‌‌ مردم‌ ایران بودند که مقصر شناخته می‌شدند.نسل دوم روشنفکران ایرانی از مردم انتظار داشـتند هـمان‌طور‌ کـه‌ در عصر مشروطه جانفشانی کرده‌اند اینک نیز برای عملی شدن وعده‌های آنان‌‌ وارد‌ کار‌ شوند.مردم بـه طور طبیعی به دلیل تجربه مشروطه به این دسته از روشنفکران اعتمادی‌‌ نداشتند‌،بـه‌ همین دلیل بود کـه نـسل دوم روشنفکری ایرانی بعد از مشروطه،از‌ حکومت‌ و به طور خاص رضا خان سردار سپه می‌خواست آنان را به زور وادار به پذیرش دستاوردهای‌ غرب‌ نماید. ناگفته پیداست خود رضا خان نیز نمی‌دانست غرب چیست و دستاوردهای آنـ‌ کدام‌ است.

رازی بحران ایران را به پای‌ اخلاقیات‌ ایرانیان‌ نهاد و ضرورت اصلاح اخلاق فردی به منظور‌ اصلاح‌ اجتماعی را یکی از مهم‌ترین راهبردهای خود برای برقراری نوعی توازن بین سنت‌ و تجدّد‌ به کار گـرفت.اوبـه‌ هنگام‌ معرفی علل‌ بحرانهای‌ کشور‌،همه آنها را به مقوله اخلاق‌،آن هم‌‌ اخلاق فردی، فرو می‌کاست. او در زمره کسانی بود که مثل بسیاری از‌ جوانان‌ دوره خود،متأثر از اندیشه‌هایی بود‌ که به‌ویژه در بین‌ پارسـیان‌ هـند رواج داشت.از دیدگاه‌ رازی‌،اصلاحات‌ اخلاقی مقدمه تولید اندیشه‌های انقلابی است،اما منظور او از انقلاب،انقلابی‌ اجتماعی‌ نبود. رازی و دیگر نمایندگان طرز‌ تفکر‌ ناسیونالیسم‌ ایرانی که در‌ مجله‌های‌ رستاخیز و سودمند گرد آمده‌ بـودند‌ مـی‌کوشیدند بگویند راه ترقی ایران یعنی کشوری که از هرجهت با اروپا تفاوت‌ دارد‌،چیست؟

به‌ گمان مجله رستاخیز،ایران نسبت به‌ دوره‌ ناصری راه‌ درازی‌ را‌ در مسیر ترقی و تجدد‌ پیموده است.در نتیجه برخورد با تـمدن جـدید،اوضـاع اجتماعی و افکار مردم تغییر کـرده و در‌ اخـلاق‌ و آداب ایـرانیان تحولات اساسی صورت گرفته‌ است‌؛امّا‌ با‌ این‌ وصف،ایران از‌ قافله‌‌ تمدن همچنان بسیار عقب مانده است و اندیشه‌های روشنفکری،کشور را بـه سـرمنزل مـقصود،یعنی تمدن جدید‌،چندان‌ نزدیک‌ نکرده است.بـه عـبارت دیگر پیشرفت ایران‌ در‌ برابر‌ غرب‌،در‌ حکم‌ هیچ است و دلیل آن هم عقب‌ماندگی کشور از نظر تأسیسات تمدنی‌ مثل راه‌آهن،بانک،کـارخانه‌ها و صـنایع جـدید است.این وضع خجالت‌آور تلقی می‌شد،اما اعلام می‌گردید کـه‌ نباید به خود یأس راه داد بلکه باید تلاش کرد تا از نمونه‌هایی مثل ژاپن‌ عبرت گرفت که چگونه در مدتی کـوتاه خـود را بـه سرمنزل مقصود رساندند و راه پیشرفت‌‌ اجتماعی‌ را هموار نمودند.ژاپن‌گرایی مد روز شده بـود.روشـنفکری ایرانی در غفلت از ماهیت‌ تجدد و در شرایط عدم وقوف به مبانی فلسفی غرب جدید،مظاهر و مصادیق عملی و مـلموس‌ خـود‌ نـمی‌گردید‌ و غرب در خانه وجود او سکنی گزیده بود.روشنفکران ازانی وقتی از تمدن‌ سخن مـی‌گفتند و در مـورد آن بـحث می‌کردند،هیچ اندیشه نظری‌ راهنمای‌ عمل در برابر خود نداشتند‌.نسل‌ دوم روشنفکران ایرانی نیز مـثل روشـنفکران نـسل اول مشروطه،از نقدهای جدی‌ نیمه‌های دوم سده نوزدهم بر مدرنیه ناآگاه بودند و همان اندیشه ترقی حـاکم‌ بـر‌ دایره المعارف‌ نویسان فرانسه‌ سده‌ هیجدهم را مورد توجه قرار می‌دادند.اینان همچنان بـه انـدیشه خـطی‌ پیشرفت تاریخ باور داشتند و بر این گمان بودند که تاریخ غرب،دائما رو به تـرقی اسـت و در برابر،هرچه‌ نکبت‌ و عقب‌ماندگی است نصیب کشورهایی مثل ایران شده است.اینان در رویـکرد خـود بـه تمدن مغرب‌زمین،به تنها عنصری که توجه نشان نمی‌دادند استعمار بود،به‌ همین دلیل بـه نـقش تاریخی‌ غرب‌ از جمله‌ انگلستان،در انحطاط تاریخی ایران توجه نمی‌کردند و نیز به ایـن نـکته کـه علت ناکامی مشروطه ایران هم‌ رقابتهای استعماری بود که جناحهای سیاسی‌ ایران را ملعله دست خـود‌ سـاخته‌،بـی‌توجه‌ بودند.

نشریه رستاخیز هیچ راه حل فوری برای حل مشکل ایرانیان ارائه نمی‌کرد و مـی‌گفت کـه با عجله‌ و ‌‌شتاب‌کاری‌ از پیش نمی‌رود.از نظر رازی،شرط بزرگ پیشرفت،خرد ورزیدن و پیدا نمودن‌ راه‌ ترقی‌ اسـت و در غـیر این صورت هیچ کاری نمی‌توان انجام داد،اما اینکه‌ خردورزی چیست و الزمات‌ آن کـدام اسـت،همیشه در تحلیلهای او غایب بود.رستاخیز به‌ گـذشته تـاریخی‌ و اوضـاع فرهنگی و اجتماعی گذشته‌ ایران‌ نگاه می‌کرد و ایـن پرسـش‌ تحقیرآمیز را مطرح می‌نمود:کشوری که سالهای دراز در نتیجه استیلای سلاطین مستبد و حکام ستمکار،مـنحط شـده است و سه‌چهارم مردم آن حتی تـفاوت انـسان و حیوان را نـمی‌دانند‌ بـه چـه وسیله‌ای باید با اصول جدید تـمدنی آشـنا شوند؟10او و دوستانش در مجله‌ رستاخیز،بر خلاف نسل اول مشروطه خواهان می‌اندیشید.آنان ترقی را مـثل یـک‌"دوری پلو" تصور می‌کردند‌ که‌ باید فقط دسـت دراز کرد و آن را میل نمود.11نـسل دوم تـجدد و پیشرفت را امری سهل و ساده تـلقی نـمی‌کردند و می‌گفتند که برای از میان برداشتن موانع و یافتن راه نجات‌، پیش‌ از همه باید سالیان دراز ابـعاد مـختلف تاریخ،فرهنگ و وضع اجتماعی ایـران را مـطالعه‌ کـرد و تا اقدامات اولیـه یـعنی شناخت ایران و تحصیل عـلوم مـورد نیاز به شکلی عمیق صورت‌‌ نگیرد‌،نمی‌توان راه‌حلی عملی برای خروج جامعه از بن‌بست ارائه نـمود.ایـنان می‌گفتند«با چند سال تحصیل حـقوق،نـمی‌توان قومی را نـجان داد.»12بـنابراین پیـش از هرچیز باید انقلابی‌ در‌ افـکار‌ و اندیشه‌های جوانان به وجود آورد‌ و آنان‌ را‌ طوری تربیت کرد که کشور را از گرداب‌ انحطاط نجات دهند.انـدیشه‌پردازان ایـن زمان از جمله عب الله رازی را باید‌ روشنفکرانی‌ دانـست‌‌ کـه در بـاب انـحطاط ایـران قلم‌فرسایی می‌کردند،امـا‌ نـمی‌گفتند‌ که انحطاط چیست و مبانی نظری‌ آن کدام است؟اولویت مهم این گروه،انقلابی در حیطه فرهنگ بود و اعلام می‌کردند کـه تـا‌ آبـ‌ حوض‌ فرهنگ را که سالهاست کثیف شده و گـندیده اسـت عـوض نـکنیم‌ و تـا وقـتی آبی تازه‌ در آن روان ننماییم و با این کار اوضاع خود را به کلی دگرگون نسازیم‌؛کشور‌ از‌ انحطاط نجات نخواهد یافت و ایران همچنان رو به انقراض خواهد رفت‌ و بالاخره‌ نابود خواهد گـردید.پس راه‌حل چیست؟اینجا بود که عبد الله رازی حکم تاریخی خود را صادر کرد‌؛حکمی‌‌ که‌ ریشه در آموزه‌های رایج عصر وی یعنی ناسیونالیسم افراطی و استبداد منور داشت‌.

رازی‌ می‌گفت‌ اگر جامعه،خود مسیر پیشرفت را هموار نـکند بـه حکم طبیعت‌"یک قیم‌ قوی‌ پنجه‌‌ "می‌آید‌ با‌ "ضرب و زور"و از راه‌"توسری‌"کشور را به سوی تمدن هدایت می‌کند. چه سنخیتی‌ بین‌ توسری و تمدن وجود داشت؟این پرسشی بود که هرگز روشنفکران آن زمان‌ جـوابی بـرایش نیافتند‌.گرچه‌ رازی‌ مثل میرزا آقا خان کرمانی و یا رسول زاده بر این باور بود که‌ باید‌ تجدد‌ را به میل پذیرفت و یا غرب آن را بـر مـردم تحمیل خواهد کرد‌،و می‌گفت‌ ایـن‌ قـیم زننده‌ توسری،معمولا قومی خارجی است که یا ایرانیان را نیست و نابود خواهد کرد‌ و یا‌ اسیر و مطیع خود خواهد ساخت،13اما در نهایت هم او و هم‌ هـم‌ فـکرانش‌ دیدند که این رضـا خـان بود که به هدایت‌ آنان مردم را با توسری مطیع‌ امیال‌ خود‌ کرد.به دید رازی باید دست به اصلاحات زد و خود به‌ سوی‌ ترقی‌ رفت،در غیر این صورت،جامعه در حضیض ذلت و پستی خـواهد مـاند و نه تنها موجود ایرانی‌ برای‌ تعالی ایران مفید نخواهد بود،بلکه مانع ترقی و تکامل عالم انسانیت هم‌‌ خواهد‌ گردید.او می‌گفت طبق این پیش‌فرضها باید‌ به‌ زندگی‌ تجاهلی خاتمه داد و از خواب‌ غـفلت بـیدار‌ شد‌،در غـیر این صورت‌"عالم انسانیت باید خود را از فرزندان نادانی مثل‌ ما‌ خلاص‌ کند."14 ملاحظه می‌کنیم‌ که‌ در سراسر‌ ایـن‌ تحلیل‌،تحقیر ایرانی موج می‌زند،کوچک‌ترین‌ سخنی‌ از‌ نقش دولتهای استعماری بـه مـیان نـمی‌آید ومثل عصرناصر الدین شاه،غیاب‌ اندیشه‌ در تحلیل موقع و موقف تاریخی ایران‌ به وضوح دیده می‌شود‌.

به عقیده رازی رهایی از فساد حاکم و تغییر اوضاع ممکن نیست مگر اینکه در درجه نخست ایران و ایرانی خوب شناخته شوند و با روحیه او آشنایی حاصل گردد و مشاهده شود که چگونه می توان وی را با تمدن جدید آشنا کرد. اما هرگز الزامات این "شناسای " را مورد توجه قرار نداد و هرگزنگفت وجود و ماهیت ایرانی از نظر او چیست و چگونه می توان او را تغییر داد؟ در درجه دوم به قول رازی باید اعتراف نمود که اروپاییها "از هرجهت" بر ایرانیان مقدمند و در امور سیاست جهانی یگانه پیشاهنگ هستند. بنابراین باید مقدمات آشنایی ایرانیان را با اروپا فراهم ساخت و با رفتار و افکار اروپائیان آشنا گردید و در امور دنیوی "مقلد" آنان بود(15) نجات ایران به قول رازی در گرو آگاهی از فرهنگ و تمدن جدید است، اما ماهیت و وجود این فرهنگ و تمدن چیست؟ به این سئوال هم پاسخی داده نشد و اندیشه به مقالات روزنامه ای تقلیل یافت. رازی در نحوه برخورد با تمدن جدید و چگونگی اخذ آن تفاوت عمده ای با گردانندگان نشریه های "کاوه"به مدیریت سید حسن تقی زاده ، "مردآزاد" به مدیریت علی اکبرخان داور، "شفق سرخ" به مدیریت علی دشتی و" نامه فرنگستان" به مدیریت مرتضی مشفق کاظمی داشت. کلیه این نشریات درباره این موضوع که اوضاع فعلی باید به کلی تغییر کند و درمورد اینکه باید از اصول تمدن جدید بهره گرفت ، تردیدی نداشتند؛ اما در این خصوص که گزینش وجوهی از تمدن غرب چگونه باید انجام شود با یکدیگر اختلاف داشتند. مجلات رستاخیز و سودمند که سخنگوی دیدگاه های عبدالله رازی بودند،ایرانیان را در مواجهه با تمدن جدید به چند دسته تقسیم می کردند: یک دسته روحانیانی که خود را متجدد می دانستند و به گمان او خواهان مشروطه مشروعه هستند. اینان همان کسانی بودند که می گفتند حکومت و حقوق ملت باید مبتنی بر آیات قرآن باشد. (16)دسته دوم به اصطلاح ازآن طرف پشت بام افتاده اند(17) و می خواهند ایران را سراپا فرنگی کنند.(18)

اما رازی در مقابل این هر دو گروه راه میانه ای تجویز کرده بود. او می گفت نمی توان به فرهنگ و تمدن شرقی خود پشت پا زد و آن را یک سره کنار گذاشت و کورکورانه از اروپاییها تقلید کرد و نیز نمی توان در را به روی خود بست و به اندیشه های پوسیده چند قرن قبل اکتفاء نمود و از ورد مظاهر تمدن جدید جلوگیری به عمل آورد. (19)  رازی که گویی استدلال خود را دایر بر پیشگامی غرب و ضرورت تقلید ایرانیان از آنان را از یاد برده بود در دام تناقضی عجیب گرفتار آمد. او به تفوق همه جانبه غرب باور داشت و تنها الگوی فر راه ایرانیان را تقلید از غرب می دانست ، اما در نوبتی دیگر به میراث شرقی خود می پرداخت، اما هرگز توضیح نمی داد که چگونه می توان بین این دو پاره شرقی و غربی ارتباطی منطقی و منسجم برقرار ساخت؟ به باور رازی بسیاری از قوانین کشورهای اروپایی بر اساس مقتضیات همان جوامع وضع شده است و نتیجه تفکرات اندیشمندان هـمان‌ ‌ ‌سـرزمینها و برایند سالها تجربه است‌. به‌ همین دلیل باید آن قوانین را گرفت و تشکیلاتی‌ به وجـود آورد تـا سـاختارهای‌ رایج‌ در غرب،در ایران هم‌ نهادینه‌ شوند‌،تا شاید این‌ ملت‌ به‌ قول او"شش‌ هزار‌ سـاله‌"،دارای حقوق ملی گردد و ایرانی،قانونمند شود و بداند که با چه اسلوبی‌ باید‌ در‌ جـهان جدید زندگی کرد.هـمچنین مـی‌گفت‌ در‌ مورد حقوق‌ اساسی‌ و یا‌ تجاری و امثالهم که‌ در‌ منابع خودی چیزی در مورد آنها وجود ندارد،باید"با کمال تواضع‌"به نزد فرهنگیان‌ شتافت‌ و از آنان‌ تقاضا کرد که قوانین‌ خود‌ را‌ به‌ ما‌ هـم یاد دهند‌ و ما‌ را از جهل و بدبختی و سرگردانی نجات بخشند.اما نباید به دنبال پذیرش کلیه قوانین اروپایی رفت‌،بلکه‌ باید‌ چشمها را باز نمود و خوب و بد را‌ از‌ هم‌‌ تشخیص‌ داد‌ و توجه‌ داشت آنچه که غـربیها طـبق آداب و عادات خود وضع کرده‌اند،برای ایرانیان‌ سودی ندارد و نباید بی‌جهت تلاش کرد که آنها را وارد کشور نمود.20

خوب چیست‌ و بد کدام است؟معیار تشخیص اینان چیست؟آیا معیار رازی معیاری شرعی‌ بود؟می‌دانیم که چنین نبود.پس آیا مـراد او"حُـسن و قُبح" عقلی بود؟هیچ دلیلی نداریم که رازی‌ در این زمینه تأمل کرده  باشد.او هم‌ مثل‌ پیشینیان خود فقط توصیه می‌کرد و نصیحت؛این‌ رویکرد جای هرگونه بحث نظری در مبانی را گرفته و روشنفکری ایـرانی را مـبتلا به توّهم‌ مضاعف نموده بود.توّهم مضاعف ناشی‌ از‌ این بلیه بود که اینان نه از سنت،تعریفی ارائه‌ می‌کردند و نه از تجدد تصوری روشن داشتند.برزخ اندیشه و تعلیق بین ایـن و آن‌،وجـه‌ غالب‌ اندیشه در این مقطع‌ تـاریخی‌ بـود.رازی کـه گویی سخنان دیگر خود را فراموش کرده بود، بر خلاف دیدگاههای برخی دیگر از تجدد خواهان که نظریه تسلیم مطلق و بدون‌ قید‌ وشـرط درمـقابل تـمدن‌ جدید‌ را پیش می‌کشیدند و تنهاراه علاج دردهای ایران را پذیـرش صـد درصد  فرهنگ و تمدن اروپایی می‌دانستند؛می‌گفت نباید بدون چون‌وچرا تسلیم تمدن جدید شد،بلکه‌ باید آن را با"روح ایرانی‌‌"تطبیق‌ داد.21بر اسـاس ایـن اعـتقاد اگرچه تاریخ و قوانین ملتهای دیگر می‌تواند راهنمای برخی دیگر از مـلل باشد،اما توجه داشت مردم جهان از نظر فرهنگ با یکدیگر یکسان نیستند‌ و به‌ همین دلیل‌ در بسیاری از اصول زنـدگانی بـاهـم تفاوت دارند.بازهم هرگز گفته نشد در چه چیزهایی‌ باید "مـقلد" بـود و در چه چیزهایی باید اجتهاد کرد؟

گروه روشنفکران نسل‌ دوم‌ مشروطه‌ ایران،مثل نسل اول در برزخ تعاریفی از سنت و تـجدد، بـه هـردری می‌زدند تا مگر گره فروبسته ‌‌ایران‌ را بگشایند.اندیشه‌"گزینش‌"وجوه مثبت و فـروگذاردن وجـوه مـنفی،مثل دهه‌های گذشته،اندیشه‌ غالب‌ این‌ دسته از روشنفکران ایرانی‌ بود.مثبت و منفی هم صـرفا تـعریفی اخـلاقی پیدا می‌کرد و جای بحث‌ نظری همیشه خالی بود. به همین دلیل اینان هرگز در ایـن مـوضع تأمل‌ نکردند که آیا به‌ راستی‌ فرهنگ غرب را می‌توان‌ گزینش کرد؟مظاهر آن فرهنگ ریشه‌ای مـانا در نـوعی خـاص از نگاه به هستی و عالم و آدم داشت.هرگز به این موضوع فکر نشد که غرب جـدید از روزی شـکل‌ گرفت که نگاه غریبان به‌ هستی و عالم و آدم عوض شد،و غربیان در صدد تغییر عـالم بـرآمده بـودند.امثال رازی در این‌ اندیشه نبودند که‌"جشمها را باید شست،جور دیگر باید‌ دید‌."22وقتی نظر وجـود نـداشت،غوغا سالاری و تلاش برای پیمودن ره چند ساله در فرصتی اندک،فراروی ایرانیان نـهاده مـی‌شد.

از نـظر رازی و دوستانش،عده‌ای از جوانان ایرانی آنچنان شیفته‌ تمدن‌ جدید شده‌اند که‌ دچار مرض استسقا گردیده‌اند و بـرای رفـع تـشنگی در بیابانها سرگردان مانده‌اند.فرهنگ‌ جدید غرب از دور طوری جلوه می‌نماید که این جـوانان گـان کرده‌اند،راهی برای‌ ترقی‌‌ ایران نیست مگر اینکه کلیه آداب و قوانین اروپایی بدون قید و شرط پذیرفته شـوند.ایـن نقد به‌ گروهی خاص از جوانان وارد نبود،نقد اصلی به پیشگامانی وارد بود کـه‌ نـسخه‌ فوق‌ را تجویز می‌کردند و برخی از‌ جوانان‌ نیز‌ از قـفای آنـان بـه حرکت در می‌آمدند.

از نظر رازی این عقیده که ایـرانی بـاید از هرنظر مثل اروپاییها باشد سرابی‌ بیش‌ نیست‌ و از درون آن رهایی بدست نخواهد آمد.علت‌ ایـنکه‌ عـده‌ای از جوانان به چنین اندیشه‌ای رویـ‌ مـی‌آوردند،ناشی از نـاآگاهی اسـت و عـمده‌ترین علت ناآگاهی این است که ایـن‌ جـوانان‌ وطن‌‌ پرست به احوال کشور خود وقوف ندارند و نمی‌دانند فرق بین‌ سـرزمینهای شـرقی و غربی مثل‌ تفاوت خود مفهوم شـرق و غرب است.23اما شـرق و غـرب چیست؟به طور طبیعی خواننده‌ انتظار‌ دارد‌ در‌ ایـن زمـینه بحثی فلسفی درگیرد و تفاوت وجودی دو فرهنگ به نمایش‌ گذاشته‌‌ شود،اما اگر چـنین انـتظاری وجود داشته باشد،باید گـفت کـه روشـنفکران نسل دوم مشروطه بـه‌‌ آن‌ پاسخی‌ نداده‌اند.منظور آنـان از شـرق و غرب فقط شرق و غرب جغرافیایی بود و تفاوتهای‌‌ اولیه‌ دو‌ حوزه از اندیشه،ناگفته باقی می‌ماند.

ازجـوانان تـحصیل‌کرده وتجددخواه که به قول نویسندگان‌ مـجلات‌ رسـتاخیز‌ وسودمند،هـم بـه‌"عـلوم غرب‌" وقوف دارند و هـم به‌"اسرار شرق‌"آگاه هستند خواسته‌ می‌شد‌ که علوم‌ و تمدن جدید را به گونه‌ای بپذیرند و درایـران رواج دهـند که‌ باعث‌ از‌ بین رفتن عقاید و افـکار صـحیح بـومی نـگردد.24امـا هرگز نگفتند ایـن‌"افـکار صحیح‌‌"چیست‌ وعناصر و اجزای آن کدام‌ است؟از همین جملات درمی‌یابیم که احتمالا نویسندگان رستاخیز به منشأ‌ آگاهی‌ در‌ شـرق‌ و غـرب واقـف نبودند و نمی‌دانستند که منشأ آگاهی در غرب،عـقل مـتعارف و کـنشگر،و مـبدأ تـفکر‌ در‌ شـرق،همان چیزی است که غربیان از آن به اسرار یاد می‌کردند‌ و خود‌ شرقیان‌ به آن‌ الهام و شرق،می‌گفتند.به عبارتی توجه نداشتند که حوزه عمومی‌25فرهنگ در‌ جوامع‌‌ شرقی‌ و از آن جـمله ایران،دینی است و رویکرد انسانها به جامعه و محیط،متأثر‌ از‌ آن‌ دیدگاههاست،حال چگونه می‌توان بین این سنت فکری و فرهنگی که ریشه‌ای ایستا در"ایمان‌" دینی‌ دارد‌،با اندیشه‌ای که عمود خیمه آن را"عـقل خـود بنیاد بشر"26‌تشکیل‌ می‌دهد ارتباطی دو سویه برقرار کرد؟

با اینکه‌ اشاراتی‌ مختصر‌ و بی‌مبنا و بی‌محتوا در این زمینه دیده می‌شد‌،توصیه‌ می‌کردند در برخورد با فرهنگ غرب باید به گونه‌ای رفتار کرد کـه بـا‌ سنن‌ بومی هم‌سنخ باشد و باید وجوهی‌‌ از‌ آن فرهنگ‌ را‌ اخذ‌ نمود که با سنتهای فرهنگ دینی‌ مغایرتی‌ نداشته باشد؛امری که ناگفته‌ شکل‌گیری‌"وضعیت نـه ایـن ونه آن‌"بود‌ که‌ نـه نـسبتی با دین می‌توانست داشته‌ باشد و نه با فلسفه‌های‌ غرب‌.از درون این وضعیت هیچ‌ راه‌ نجاتی استخراج نمی‌شد.رستاخیز با وصف‌ اینکه با پذیرش تمام‌عیار تـمدن جـدید مخالفت‌ می‌کرد‌،اما بـه ایـن نکته هم‌ اذعان‌ داشت‌ که‌ جامعه ایران‌ باید‌ به شکل اساسی دگرگون‌ شود‌ و بسیاری از عادات و آداب منحط خود را کنار گذارد و خود را اده زندگی جدید‌ نماید‌.رازی می‌گفت باید فرزند دوره و زمان‌ خود‌ شد و بـا‌ قـافله‌ تمدن‌ جدید راه پیمود.27‌از همین روی توصیه می‌کرد باید تعصبات بیجای مذهبی را کنار گذاشت،از طرفی باید‌ به‌ زنان آزادی داد و ع قاید باطل و خرافات‌ و موهومات‌ را‌ به‌ دور‌ ریخت و نتیجه‌ می‌گرفت‌ که‌،ایرانیان از سرمنزل تمدن خیلی دور هـستند و درسـت به هـمین دلیل باید تلاش کرد تا به‌ آن‌‌ سرمنزل‌ نزدیک‌تر شد والا ایرانیان طعمه درندگان و غولهای‌ بین‌ راه‌ خـواهند‌ گردید‌.28‌روش اجرایی‌ این طرح به الگویی دهشتناک ختم شد که بـه آن اشـاره خـواهیم کرد.

پیش‌تر گفتیم که رازی دلیل اصلی عقب‌ماندگی ایرانیان را انحطاط اخلاقی آنان‌ می‌دانست. او به افرادی که علت فـلاکت ‌ ‌ایـران را در خارج ار مزها می‌جستند و آن را در عملکرد دول‌ استعماری خلاصه می‌نمودند،می‌گفت این قضاوت مقرون به صـحت نـیست.بـرعکس‌،او‌ همه یا بخش بزرگ مصیبتهای ایران را نتیجه اخلاقیاتت ناپسند خود مردم ایران می‌دانست و می‌گفت در قـرن اخیر که مقارن با دوره قاجار بود،اشخاص بزرگی در ایران پیدا‌ شدند‌ که بـه‌ خوبی می‌توانستند مثل رهـبران ژاپن کـشور را نجات بخشند و ایران را به پای ملل متمدن عالم‌ برسانند.29اما از این‌ فرصتهای‌ تاریخی به دست آمده استفاده‌ای‌ نشد‌.بزرگ‌ترین مانع، وضعیت اخلاقی و اجتماعی حاکم بر کشور دانسته می‌شد و نه دستهای خارجی.رازیـ‌ می‌گفت که دولتهای استعماری هم دخالتی در امور ایران کرده‌اند‌ و موانعی‌ برای اصلاحات‌ تراشیده‌اند،باز‌ هم‌ همان سقوط اخلاقی ایران بود که امکان مداخله دیگران را فراهم‌ می‌نمود.از ایرانیان خواسته می‌شد که خـود را از چـنگال این اخلاقیات ناپسند رها سازند و بیخود دیگران را مسبب‌ عقب‌ماندگی‌ خویش ندانند و اگر کسی خود را از این وضعیت نجات‌ ندهد مستحق وضعیت بدتری هم خواهد بود.30

شاید قضاوت رستاخیز در مورد برخی عـوامل مـؤثر در انحطاط همه‌جانبه کشور‌ تا‌ حدی‌ مقرون‌ بخ صحت بود و پیش از همه باید نقد ساختارهای موجود در دستور کار قرار می‌گرفت، لیکن اوّلا‌ نایده گرفتن تحرکات دول استعماری و اشرافیت مالی اروپا در انحطاط ایران‌‌ نـابجاست‌،31‌ثـانیا مقایسه وضعیت ایران با ژاپن خطایی بسیار بزرگ بود.ایران در موقعیتی‌ جغرافیایی قرار داشت که ‌‌در‌ طول هزاره‌های گاذشته آن را به یکی از کشورهایی تبدیل‌ می‌نمود که دائما‌ مورد‌ هجوم‌ ملتهای دیگر قـرار مـی‌گرفت؛در حـالی که ژاپن تمحصور در آب‌ بود و هـمین امـر مـانع‌ از دست‌اندازیهای دولتهای بیگانه در آن سرزمین می‌شد.دومین عاملی‌ مه موجب عقب‌ماندگی‌ ایران می‌شد،تعدد قبایل‌ و عشایر‌ و قومیتهای مختلف همراه با گویشهای مـختلف بـود تـکه مانع وحدت ملی کشور می‌شد وبه هخمین دلیـل قـدرتهای بیگانه از این عامل به نحو مؤثری برای پیش برد اهداف خود در کشور‌ استفاده می‌کردند.همسایگی‌ ایران با هند از طـرفی و بـا روسـیه از طرف دیگر باعث می‌گردید که ایران صحنه چالش عظیمی‌ بـین این دو قدرت بزرگ باشد.بریتانیا و روسیه هرکدام برای خود‌ منافع‌ و حوزه نفوذی قایل‌ بودند و در بین سیاستمداران ایران طـرفدارانی داشـتند.بـنابراین نمی‌توان عقب‌ماندگی کشور را صرفا معلول شرایط داخلی دانست و در سهم عظیمی قـدرتهای غـربی در انحطاط اجتمای‌ ایران تردیدی‌ به‌ خود راه داد؛امری که در کشور ژاپن به ابعادی که در ایران دیده می‌شد وجـود خـارجی نـداشت.

رستاخیر می‌پرسید چرا عده‌ای شیاد توانسته‌اند بر مردم مسلط شوند و آنها‌ را‌ چـپاول نـمایند و چـرا هرچه تلاش می‌شود تا از زیر بار ظلم نجات حاصل شود این امر تحقق نمی‌پذیرد؟چرا اکـثر جـوانان‌ تـحصیل‌کرده تعهدی در خود احساس نمی‌کنند و هیچ فایده‌ای بریا کشور‌ ندارند؟به عقیده‌ مجله‌‌ اینها همه از علائم انـحطاط‌ اخـلاقی‌ و انقراض‌ اجتماعی است.ریشه بدبختیها از آنجاست که‌ قدرت اراده و خوی آدمیت از میان رفته اسـت و عـنصر ایـرانی به تعبیر آنان به‌ هیولایی‌ مبدل‌‌ شده است که هیچ نامی نمی‌توان بر آنـ‌ گـذاشت‌.32از این جملات این‌گونه مستفاد می‌شود که منظور گردانندگان رستاخیز از اخلاق،همان اخلاق فـردی بـود کـه با‌ وجود‌ نگارش‌‌ رساله‌های عدیده‌در تهذیب نفوس،آن هم از قرون طولانی گذشته‌،نه تنها اکثر مـردم مـهذب‌ نشده بودند،بلکه انحطاط فراگیر اجتماعی هم به ارمغان آورده بود.نویسندگان مـجله‌ تـوجه‌‌ نـداشتند‌ که اخلاق مدنی مقدم بر تأسیس جامعه مدنی است،پدیده‌ای که‌ در‌ ایران جایی‌ نداشت.یـعنی در مـناسبات اجـتماعی و روابطعمومی حقوق یکدیگر پاس داشته نمی‌شد و تأکید بر اخلاقیات‌ فردی‌ نه‌ تنها بـاعث نـابودی همان اخلاق فردی،بلکه باعث انحطاط مناسبات تو نهادهای‌ اجتماعی‌ هم‌ شده بود.بنابراین وقتی کـه رسـتاخیز علت سقوط اخلاقی ایرانیان را بررسی می‌کرد و از‌ عواملی‌ که‌ در شکل‌گیری آن دخیل بودند یـاد مـی‌نمود راه را اشتباه می‌پیمود.

شخص عبد الله‌ رازی‌ بـه بـحران ایـران از زوایای تاریخی می‌نگریست.او می‌گفت این‌ انحطاط حـاصل یـک‌ یا‌ دو‌ قرن نیست،بلکه این پدیده طی قرون متمادی شکل گرفته است. او مـی‌گفت مـدتهای‌ زیادی‌ است که ایرانیان در مـسیری انـحرافی در غلتیده‌اند و بـه اخـلاقیات‌ پسـت تن در‌ داده‌اند‌،به‌ گونه‌ای که امـروز آن اخـلاقیات جزو سرشت این ملت شده است. سلطه اقوام مختلف و نقوذ‌ و رواج‌ آداب و عـادات انـحرافی آنان باعث فساد اخلاق ایرانیان‌ هـم شده است.آغاز‌ سـقوط‌ اخـلاقی‌ ایرانیان را از زمان آمدن اعراب تـبه ایـران می‌دانستند که با رواج خرافات و موهومات،کشور‌ را‌ به‌ قعر چاه بدبختی افکندند.33پس از اعراب نـوبت بـه‌ ترکان و مغولان‌ رسید‌،دیگر کـار از کـار گـذشته و ایران در آستانه سـقوط تـمام‌عیار قرار گرفته بود.بـا آمـد و رفت‌ اقوام‌ و سلسله‌ها،بر فساد اخلاقی ایرانیان افزوده شد تا اینکه نوبت به قـاجار‌ رسـید‌ و انحطاط به حضیض درجه خود رسـید.34‌

در‌ چـنین‌ وضعیتی بـود کـه ایـرانیان با غرب آشنا‌ شـدند‌ و به معاشرت با اروپاییان پرداختند.در این رفت‌وآمدها،ایرانی به جای آنکه علم‌ و تمدن‌ اروپا را اخذ کـند و بـا‌ اندیشه‌ها‌ و صنایع‌ جدید‌ آشنا‌ شود‌،بـه اخـلاقیات و عـادات پسـت اروپایـیها پرداخت‌.نتیجه‌ آنـکه بـه جای پرداختن‌ به محسنات تمدن جدید،ذمائم آن وارد کشور‌ شد‌ و به قول رستاخیز تمدن جدید به‌ جـای آنـکه‌ بـاعث اصلاح‌ و ترقی‌ کشور شود،بر فساد اخـلاقی‌ جـامعه‌ افـزود.35بـدین‌طریق اخـلاق پسـت‌ اروپایی هم با اخلاق پست اعراب،ترکها و غیره‌ در‌ هم آمیخت و ملت ایران شهامت‌‌ اخلاقی‌،پشتکار‌ و اعتماد به نفس‌ و اراده‌ قومی و خلاصه تمام خوبیهای‌ خود‌ را از دست داد. به هـمین دلیل باید چاره‌ای اندیشید تو راه‌حلی برای نجات‌ کشور‌ از این انحطاط یافت،در غیر‌ این‌ صورت محال‌ است‌ ایران‌ به سرمنزل مقصود برسد‌ و به قافله تمدن و تجدد نایل آید در گفتار رازی حـلّ مـسئله اخلاق فردی سرلوحه هرگونه‌ اقدامی‌ بود و می‌گفت حتی اگر تحصیلات اجباری‌ شود‌،اگر‌ همه‌ ایرانیان‌ سرباز شوند،اگر‌ در‌ ایران بالاترین ثروت و آزادی هم وجود داشته باشد،تا وقتی فساد اخـلاقی در کـشور وجود دارد‌،هیچ‌ کاری‌ نمی‌توان انجام داد.36

عبد الله رازی‌ و دوستانش‌ در‌ مجلات‌ رستاخیز‌ و سودمند‌ به مشروطه ایران نیز نقدهایی وارد می‌کردند.از نظر آنان از آغاز مشروطیت،تجددطلبان یـک سـلسله اصلاحات را پیشنهاد کردند که بـعد از بـارها تکرار،بیهودگی‌شان اثبات‌ شده است.این اصلاحات ضرورت کشیدن خط آهن،توسعه معارف،تحصیل صنایع جدید و اصلاحات اقتصادی را در بر می‌گرفت،اما هیچ‌کدام از آن توصیه‌ها و اقـدامات فـایده‌ای نداشت،زیرا اصلاحی اسـاسی‌تر‌ مـورد‌ نیاز بود که آن هم اصلاح اخلاقی است.37تا محیط خراب و اخلاق فاسد است،اصلاحات دیگر هم‌ محقق نخواهد شد.پس در نخستین قدم باید به تهذیب اخلاقی‌ دست‌ زد.از راه‌حلهایی که‌ رستاخیز بـرای تـغییر اخلاق مردم ارائه می‌داد،برخورد بیشتر ایرانیان با اروپاییان بود تا ضمن‌ معاشرتهای متوالی،رفتار و اخلاق‌ آنان‌ را از نزدیک مشاهده کنند‌ و به‌ تصحیح رفتار خود بپردازند.اینکه چگونه ممکن بود تمام ایـرانیان را از نـزدیک با رفـتار غربیان آشنا کرد،نه تنها غیر ممکن بود،رازی‌ هم‌ پیشنهادی برای آن ارائه‌ نمی‌داد‌.تازه اگر صـرف آمدورفت و معاشرت‌ با غربیان برای پیشرفت ملتی کفایت می‌کرد،این امـر از دهـه‌ها قـبل صورت می‌گرفت،اما به‌ قول رازی نه تنها پیشرفتی حاصل نشد بلکه بر‌ معضلات‌ ایرانی بیش از پیش افـزود.‌ ‌طـرفه آنکه با وصف آن‌همه تأکید بر خصوصیات مثبت بومی،از نظر رازی هیچ امیدی بـه اصـلاح از داخـل‌ وجود نداشت،زیرا به تعبیر او‌«سرچشمه‌ گل‌آلود است‌ و مملکت دون‌پرور».38

پیش‌تر دیدیم رازی و هم فکرانش مـی‌گفتند معاشرت ایرانی با اروپاییان و تقلید از اخلاقیات‌ آنها‌ از عوامل انحطاط ایران است،در اینجا بـود که تناقضی بزرگ‌ در‌ انـدیشه‌های‌ ایـن گروه‌ خود را به نمایش می‌گذاشت.اینان علی رغم سخنان پیش‌گفته یادآور می‌شدند که باید زمینه‌های ‌‌رفت‌وآمد‌ و معاشرت ایرانیان و اروپاییها را فراهم ساخت و از آنان تقلید کرد.به‌ دید آنها‌ برای‌ این‌ منظور بـاید از مهاجرین اروپایی دعوت کرد که به ایران بیایند و در ایران‌ اقامت کنند‌ تا سرمشقی برای مردم کشور باشند!

گفته می‌شد این مهمانان طبیعتا آداب و عادات‌ حسنه اروپاییان را در‌ ایران‌ رواج خواهند داد و با پشتکار خود و هـمچنین بـه کمک علم و صنعت،باعث تحرک و پیشرفت جامعه ایرانی‌ خواهند شد.تا ایرانی نبیند که اروپایی چگونه کار می‌کند،چگونه با خانواده خود رفتار‌ می‌نماید و با چه علاقه‌ای به تعلیم و تـربیت اطـفال خود همت می‌گمارد،نمی‌تواند خویشتن‌ را از این انحطاط روزافزون نجات دهد.39

گردانندگان مجلات رستاخیز و سودمند راه دیگری هم برای مهیا ساختن‌ زمینه‌های‌ تهذیب‌ اخلاق پیشنهاد می‌کردند،که عبارت بود از به هـم ریـختن فضایی که زمینه‌های سفله پروری‌ را فراهم کرد.طبق این راه‌حل،برای از بین بردن نابسامانی اخلاقی باید عادات‌ و اخلاق‌‌ نکوهیده را از بین برد.آنچه تاکنون دوخته شده باید پاره شود و هرچه سـاخته شـده اسـت باید ویران گردد.هرچیزی را کـه اسـاسش بـر فساد است باید نابود کرد‌ و درخت‌ اخلاق رذیله را بایست ریشه‌ کن نمود و اساسی تازه بنا نهاد.باید فرهنگ بر روی مبنای نـوینی اسـتوار شـود.بساط ملوک الطوایفی و ایل بازی از صفحات ایران بـرچیده گـردد‌،ملت‌ از‌ فقر و فاقه نجات یابد و بالاخره‌ اینکه‌ روح‌ جدیدی در کالبد مرده ایرانیان دمیده شود.40لا بد این هم از طریق ورود غـربیان بـه ایـران و هم‌نشینی آنان با‌ ایرانیان‌ میسر‌ بود!

در حاالی که مبانی نـظری از توصیه‌های‌ رازی‌ غایب بود،او راحت‌ترین راه‌حل را سرلوحه‌ کار قرار داد،و آن هم روی آوردن به دست قدرتمندی بود که‌ این‌ توصیه‌ها‌ را عـملی سـازد.سـؤال‌ اساسی رستاخیز این بود که چه‌ کسی باید مبانی این نـظم نـوین را فراهم کند؟از آنجایی که به‌ گمان نویسندگان روزنامه،دودمان قاجار خود از‌ عوامل‌ خرابی‌ ایران و گسترش نابسامانیهای‌ اخـلاقی بـودند،گـفته می‌شد کهع ریشه این درخت‌ شوم‌ باید کنده شود و به جای آن نـظام‌ جـمهوری بـرقرار گردد.اما اندکی بعد این مهم مطرح‌ می‌شد‌ که‌ به صرف تغییر حکومت و بـا تـوجه بـه وضعیت فعلی،کشور به سوی‌ ترقی‌ نخواهد‌ رفت؛چون برای مردمی که در جهل و فـساد اخـلاقی غوطه‌ورند حکومت مشروطه با جمهوری‌ فرق‌ چندانی‌ ندارند.نیاز مبرم‌ کنونی،برچیدن دسـتگاه پوسـیده قـاجار و دست زدن به اصلاحات اساسی است‌.41‌اما چه‌ کسی باسد بساط نظام قاجار را برچیند و دسـت بـه اصلاحات اساسی‌ بزند؟گردانندگان این‌‌ مجله‌ در این دوره سرانجام به ضرورت استقرار حکومت قدرتمند روی آوردند کـه البـته بـاید‌ به‌‌ دست نخبگان جامعه بنا نهاده می‌شد و نجات ایران به دست آنان رقم می‌خورد‌.از‌ دیـد‌ رازی، یـگانه راه علاج بحران ایران،تشکیل یک حکومت قومی،ملی و آزادیخواه است که ایـن‌‌ اسـاس‌ در هـم شکسته را روی پایه یک تمدن و اخلاق جدید بنا نماید‌.این‌ تمدّن‌ و اخلاق باید مرکب از اخلاقیات و عـادات ایـرانی و اروپایـی باشد.42

این حکومت باید از افراد‌ دانشمند‌ و وطن‌پرست‌ تشکیل گردد تا اقدامات آنـان ایـران را به‌ سوی تجدد سوق دهد‌ و به‌ جای اصلاح،باتعث فساد نشود.محافظه‌کاری را کنار گذارد و "بدون در نـظر گـرفتن رأی اکثریت‌"دست‌ به‌ اقدامات اساسی بزند.43این اندیشه برای از میان‌ برداشتن شـرایط سـفله‌ پروری‌ در بین ایرانیان،دو راه‌حل را در‌ میان‌ می‌نهاد‌،یـا در گـرفتن‌ انـقلاب خونینی که اساس‌ کهنه‌ را از میان بردارد و بـا قـدرت توده‌ها نظم جدیدی مستقر سازد و یا قدرت‌ قاهری‌ ظهور کند کهبه‌"جبر و زور‌"اوضـاع‌ را تـغییر‌ دهد‌ و مردم‌ را به سوی فـرهنگ‌ مـدرن هدایت‌ کـند‌.44از آنـجایی کـه از توده‌های مردم که به زعم رازی در‌ جـهل‌ و فـساد غوطه‌ورند،نمی‌توان انتظار هیچ نهضت‌ و انقلابی داشت،پس باید‌ به‌ فرد مقتدری روی آورد کـه‌‌"بـه‌ زور و شلاق‌"،مردم را به تجدّد و رعایت مـوازین اخلاقی،که می‌تواند مـبنای تـمدّن‌ ایرانی‌‌ واقع شود،سوق دهـد.چـکمه‌پوشی‌ باید‌ ظهور‌ کند که با‌ گسترش‌ رعب،مردم را هراسان‌ سازد‌ و کاری کند کـه کـس با زهره کاری نباشد؛جـز آن چـیزی کـه او اراده‌ می‌کند‌ و بـه مـصلحت مردم‌ تشخیص می‌دهد.بـه‌ قـول‌ رازی در‌ عالم‌،نجات‌ قوم یا ملتی توسط‌ شخص مقتدر فراوان اتفاق افتاده است.ایران امـروز بـه یک پیشوا وقهرمان احتیاج دارد تا‌ بـه‌ جـبر و زور آن را در مسیر‌ تـرقی‌‌ هـدایت‌ کـند‌.پترکبیر،میکادو و جـورج‌ واشنگتن‌ از الگوهای گردانندگان سودمند و رستاخیز به شمار می‌رفتند. گنجانیدن نام جورج واشنگتن در فهرست مردان مـقتدری‌ کـه‌ به‌ جبر مردم را در مسیر ترقّی هـدایت‌ مـی‌کردند‌ جـالب‌ تـوجه‌ و مـنحصر‌ است‌ به عـبد الله رازی؛جـز او کسی دیگر واشنگتن رانه قهرمان ملی و یا معمار مدنیته دانسته بود و نه او را مردی جبا رتلقی مـی‌کرد کـه بـه‌ زور‌ شمشیر مردم را در مسیر پیشرفت قرار داده است.قـهرمان مـورد نـظر رازی چـه کـسی بود؟ جـواب این پرسش واضح است:میکادوی عبد الله رازی کسی جز رضا خان سردار سپه‌ نبود‌ و صراحتا عنوان می‌کرد کهبهترین شخص برای پیشرفت ایران«همان سردار رشید ایران آقای‌ رضـا خان سردا رسپه است».45بنابراین از مدرم می‌خواست که به گرد او درآیند و با‌ وی‌ دست‌ اتحاد دهند،زیرا که«از ناصیه او کوکب اقبال وطن پیدا و از قیافه‌اش آثار سرافرازی ایرانیان‌ هویدا است.»رازی امـیداور بـود که‌ به‌ زودی اصلاحات اساسی به دست‌ رضا‌ خان،قزاق‌ بی‌سواد و غافل از وضع جهان که هیچ نسبتی با اندیشه نداشت،صورت گیرد و دردهای کشور را علاج نماید.46وی احیاکننده و نجات‌دهنده‌ ایران‌ تـلقی شـد و از او‌ تقاضا‌ گردید که روح‌ افسرده و خموده مردم ایران را با اقدام به اصلاحات اخلاقی زنده کند و به آن طراوتی تازه‌ ببخشد.47ملاحظه می‌کنیم که عـلی رغـم تأکید بر اصلاحات اخلاقی‌،عـبد‌ الله رازی بـه‌ گفتاری روی آورد که خود مبدأ و منشأ مفاسد عمده جامعه ایرانی بود.او به این نکته توجه‌ نداشت که علت و انگیزه اصلی آن چیزی که مفاسد اخلاقی‌ مـی‌خواند‌،حـکومتهای مستبدی‌‌ بودند که مـردم را وادار مـی‌کردند بر خلاف منویات قلبی خود رفتار کنند و باعث گردند ایرانی‌ به‌ گونه‌ای فکر کند،اما به شکلی دیگر زندگی نماید.به عبارتی‌ در‌ مقام‌ نظر،تهذیب نفس را سرلوحه قرار دهد،امـا در مـقام عمل،حقوق اجتماعی را در پای منافع ‌‌فردی‌ قربانی نماید و جامعه را به انحطاط بکشاند.

در شماره پنجم سال نخست مجله‌ رستاخیز‌ یک‌ سلسله خطوط کلی برای بهبود وضعیت‌ فرهنگی ایران پیشنهاد می‌گردید،تا دولت و مـلت از آنـ‌ به تـعبیر نویسنده برای«قوت روحانی‌ و بیداری مردم و حرکت به سوی ترقی»استفاده‌ نمایند.تهذیب اخلاق سرلوحه‌ کار‌ بـود و نخستین چیزی که در زمره واجباتت و بزرگ‌ترین شرط ترقی مملکت شناخته مـی‌شد،هـمین‌ مـسئله بود.بر تعلیم و تعلم عمومی تأکید می‌کردند و می‌گفتند که باید در مدارس حقیقت اسلام‌ تدریس شود‌ و بهترین وسـیله‌ای ‌ ‌کـه برای از بین بردن تعصبات جاهلی،وقوف مردم به وظایف انسانی‌ و تهذیب اخلاق وجـود دارد هـمین مـطلب است.اما اینکه چگونه رضا خان می‌توانست مرد این‌ عرصه باشد‌،ناگفته‌ مانده بود.از نـظر رستاخیز،تدریس لهجه ترکی،کردی و لری و غیره را به طور کلی باید برانداخت و برای وحـدت ملی کشور،مردم را مـجبور کـرد که به زبان فارسی‌ سخن‌ گویند‌ و این مهم هم از طریق تحصیل اجباری قابل اجراست.دانش‌آموزان باید هر چیزی را اعم از علم اخلاق یا علوم طبیعی فراگیرند و در بوته عمل هم بیازمایند و به تـعبیر‌ امروزی‌،علوم را کاربردی نمایند.

رازی به آموختن تاریخ و ادبیات توصیه می‌کرد،زیرا این دو علم،نقش فراوانی در آگاهی‌ مردم دارند.می‌گفت ضروری است این دو رشته به صورتی‌ کامل‌ و مطلوب‌ آموزش داده‌ شوند،زیـرا آگـاهی‌ مردم‌ از‌ تاریخ نه تنها باعث ایجاد حس وطن‌پرستی می‌شود بلکه رشته‌ اتحاد را میان اهالی ولایات مختلف محکم‌تر می‌نماید.باید مراکز تربیت‌معلم‌ و تربیت‌‌ صنعتگران‌ تأسیس کرد و حتی المقدور باید محصلین را از‌ رفـتن‌ بـه خارج برای تحصیل بی‌نیاز نمود،زیرا اکثر کسانی که به خارج می‌روند،فریفته اخلاقیات نکوهیده غربیان می‌شوند و به‌ اصطلاح‌ فرنگی‌مآب‌ می‌گردند.ناگفته پیداست این استدلال هم با مطلب پیـش‌گفته خـود‌ رازی تناقض داشت؛آنجایی که به گسترش مراوده با غربیان برای نیل به اخلاقیات نیکوی آنان‌ توصیه می‌کرد‌.رازی‌ می‌گفت‌ دولت باید با تأسیس این مدارس و دعوت از معلمین لایق‌ اروپایی‌،مـانع‌ از رفـتن ایـرانیان به فرنگ،به خصوص در سـنین جـوانی شـود.به غیر از گسترش‌ مدارس‌ می‌بایست‌ فرهنگ‌ از راههای دیگر هم ترویج گردد،مثل تأسیس کتابخانه،مجلات‌ علمی،مجامع‌ علمی‌ و ادبی‌،تماشاخانه و سـنما،بـاغ‌وحش‌[!]،مـجامع وعظ و خطابه و امثال اینها.48

نویسندگان مجله‌های رستاخیز و سـودمند طـرحهای‌ خود‌ را‌ به صورتی کلی وبدون آنکه راه‌ عملی را نشان دهند،به رضا خان ارائه‌ نمودند‌ و به وی خاطرنشان کردند:«مـلت پرورا!هـیچ‌ مـوقعی برای ترقی مملکت،ترویج وسایل‌ تمدن‌،بیدار‌ کردن ملت،دریـدن پرده خرافات بهتر و مناسب‌تر از این موقع نخواهد بود»49و آن‌ هم‌ بسته به اجرای پیشنهادهایی بود که در مجله‌ سودمند ارائه مـی‌گردید.

ایـن مـوارد‌ سلسله‌ای‌ از‌ دستور العملهای کلی بود که تعلیم اجباری و بنیاد نهادن یـک فـرهنگ‌ صحیح،نخستین آنها به‌ شمار‌ می‌رفت.بر جدا ساختن حوزه اقتدار روحانیت از سیاست تأکید می‌شد و تـقاضا‌ مـی‌گردید‌ از‌ نـفوذ افراد متنفذ در امور کشور کاسته شود.آزادی افکار و قلم و زبان و آزاد کردن زنان‌ از‌ ظـلم‌ مـردان از دیـگر پیشنهادهای آنان بود.در ادامه از برچیدن مراسم‌ خرافی‌،که‌ با حقیقت اسلام منافات دارد،یاد شـده و احـداث کـارخانه و کشیدن راه‌آهن، تنظیم ادارات و توسعه کشاورزی،تجارت‌ و تقسیم‌ اراضی بین کشاورزان از دیگر پیشنهادهای آنان بـرای تـرقی ایران بود.50‌همچنین‌ گفته می‌شد که استفاده از وافور،مسکرات‌ وسایر‌ پدیده‌هایی‌ که بـا اخـلاقیات عـمومی سروکار دارد،باید‌ منع‌ گردد. فالگیری،رمالی، جادوگری،حقه‌بازی،دوریشی و فعالیت افرادی که مدعی رابـطه بـا عالم‌ دیگر‌ هستند باید ممنوع شود.حقوق‌ اجتماعی‌،مدنی و سیاسی‌ برای‌ زنان‌ نـیز بـه رسـمیت شناخته شود،یک‌‌ دار‌ الترجمه متشکل از فضالای مملکت برای ترجمه کتابهای اخلاقی،علمی و ادبی از‌ زبانهای‌ خـارجی احـداث گردد؛51و بالاخره اضافه‌ نمودند که هرگاه این‌ اصلاحات‌ و برنامه‌ها اجرا شود بـاعث تـغییر‌ و تـحول‌ در افکار و اخلاق مردم خواهد شد و کشور ایران پس‌ از سالها بدبختی و عقب‌ماندگی‌ راه‌ ترقی و سعادت را در پیـش‌ خـواهد‌ گـرفت‌.52

تجربه نشان‌ داد‌ که اینها خیالی خام‌ بیش‌ نیست.بنا پارت اینان به ایـن مـقولات کوچک‌ترین‌ باور و اعتقادی نداشت.باید زمانی طی‌ می‌شد‌ تا فهمیده شود،از یونیفورم نظامی‌،آنهم‌ از نوع‌‌ قـزاقی‌ آنـ‌،تجدّد و ترقّی و استقرار دولت‌ مدرن،مسئول و پاسخگو به ارمغان نخواهد آمد.

عـلی اکـبر خان داور و نظریه ابرمرد

 شمه‌ای از‌ زندگان‌ داور

علی اکـبرخـان داوریـکی‌ ازبرجسته‌ترین‌ چهره‌های‌ دوره‌ گذار از قاجار‌ به‌ پهـلوی و نـیز سالهای حکومت رضا شاه بود. پدرش کلب علیخان خازن خلوت نام داشت و خزانه‌دار انـدرون‌ دربـار‌ بود‌.علی اکبر در 1264 ش به دنـیا آمـد‌.در‌ سن‌ پانـزده‌ سـالگی‌ وارد‌ دار الفـنون شد و پس از فراغت از تحصیل به استخدام وزارت عـدلیه درآمـد و در نهایت به عنوان دادستان‌ تهران منصوب شد.در دوره مشروطه او با روزنامه‌‌"شرق‌"کـه بـه مدیریت سید ضیاء الدین‌ طباطبائی مـنتشر می‌شد همکاری می‌کرد.در ایـن دوره شـرق به عنوان روزنامه‌ای تندرو شـناخته‌ مـی‌شد و مواضع آن در نقطه مقابل روزنامه میانه‌رو"مجلس‌‌"قرار‌ داشت که ارگان حزب‌ اعتدالی بـود.شـرق ارگان‌"ژون پرسان‌"یا همان ایـرانیان جـوان بـود که بعد از فـتح تـهران به دست‌ عده‌ای از مـشروطه خـواهان به سال 1327‌ ق مصادف‌ با 1909 م تأسیس شد.ظاهرا روش این‌ گرمه مثل گروه ترکان جوان در عـثمانی بـود که به زعامت مصطفی کمال پاشـا عـلیه دستگاه‌‌ خـلافت‌ عـثمانی بـه پا خاسته بود‌ و در‌ صدد اسـتقرار دولتی غیر دینی مبتنی بر ایدئولوژی‌ پان‌ترکیسم بود،با این حساب ایدئولوژی ژون پرسان را باید"پانـ‌ایرانیسم‌"خـواند.بین اینان و تشکیلات‌"فرانکو‌ پرسان‌‌"و تـشکیلات‌"آلیـانس‌"نـیز بـه‌ هـمین‌ سیاق نوعی ارتـباط فـکری و کاری دیده می‌ شد.53می‌شود تصور کرد که داور در این دور به شدت تحت تأثیر ایدئولوژی ویژه‌ای بـود کـه بـر احیای میراث پیش از‌ اسلام‌ تأکید می‌کرد و ریـشه در دوره نـاصری داشـت.بـحث در ایـن مـقوله که

چرا داور به جای اینکه با این طرز تفکر با حزب دمکرات همکاری نماید به سید ضیاء و گروه‌ او‌ گرایش داشت‌ بر ما نامعلوم است،اما در یک امـر تردیدی نیست و آن اینکه گروه دمکراتها به‌ مراتب از‌ نظر وزن علمی و سیاسی بر ژون پرسان برتری داشت.ژون پرسان‌ گروهی‌ از‌ نظر کمی‌ قلیل و از نظر کیفی مهعم بودند که سید ضیاء را به دلیل جاه‌طلبی‌اش بـه مـیدان ‌‌آورده‌ بودند.ژون‌ پرسان با گروههایی در خارج کشور در ارتباط بودند که مهم‌ترین‌ آنها‌ انجمن‌ فرانسه-ایران بود که به فرانکو پرسان شهرت داشت.این انجمن تحت ریاست اسمی‌"مـادام‌ دیـو لافوا"باستان‌ شناس مشهور فرانسوی و ریاست واقعی‌"ژرژ لامپر"قرار داشت و در‌ بین اعضای آن یهودیانی‌‌ نیز‌ دیده می‌شدند که در صدد استقرار دولت یهود در خاورمیانه بودند.54

بـه هـرحال در این مقطع داور با این گـروه هـمکار بود و پس از آن در سوئیس ادامه تحصیل‌ داد‌ و در رشته حقوق از دانشگاه ژنو فارغ التحصیل شد.به هنگام قرارداد 1919 م او مشغول‌ تهیه رساله دکتری خود بود.از مواضع وی له و یا علیه قـرارداد اطـلاعی نداریم،اما این‌ را‌ مـی‌دانیم کـه پیش از آنکه از رساله‌اش دفاع کند کودتای سید ضیاء اتفاق افتاد.بعد از این ماجرا داور بلافاصله به ایران بازگشت.بازگشت او به ایران درست بعد از‌ کودتای‌ سید ضیاء تصادفی‌ نبود و باید آن را در راستای امـید بـه استقرار دیدگاههای ژون پرسان ارزیابی کرد.داور به سال‌ 1300 ش به ایران بازگشت و"حزی رادیکال‌"را تأسیس نمود‌.در‌ این دوره او ابتدا رئیس‌ تعلیمات عمومی وبعد رئیس کل معارف وزارت معارف شد.در سال 1301 ش از حوزه‌ ورامین نماینده مـجلس پنـجم شد و در هـمین دوره روزنامه‌"مرد‌ آزاد‌"را‌ منتشر کرد که‌ سرمقاله‌هایش را‌ خودش‌ می‌نوشت‌.در دوره پنجم از حوزه انتخابی لار به مجلس رفت و نقش بسیار مـؤثری در انتقال حکومت از قاجار به پهلوی بر‌ عهده‌ داشت‌.داور به سال 1304 شـ‌ درسـت بـعد از‌ انتقال‌ حکومت از قاجار به پهلوی بر عهده داشت.داور به سال 1304 ش‌ درست بعد از انتقال حکومت از‌ قاجار‌ بـه‌ ‌ ‌پهـلوی در کابینه اول فروغی وزیر فوائد عامه و تجارت‌ شد‌.به سال 1305 ش در کابینه مستوفی الممالک و بـه سـال 1306 ش در کـابینه اول‌ مخبر السلطنه هدایت،وزیر عدلیه‌ گردید‌.او‌ در کابینه دوم فروغی در 1312 ش در این سمت‌ ماند.سپس‌ به‌ جای تـقی‌زاده وزیر دارائی شد و تا بهمن‌ماه 1315 در این سمت بود،اما روز بیست و یکم‌ بهمن‌ماه‌ 1315‌ با خـوردن مقدار زیادی تریاک،خـودکشی کـرد.این عمل را بعد از‌ آن‌ انجام‌ داد که رضا خان در یکی از جلسات کابینه بر وی خشم گرفت.سن‌ داور‌ به‌ هنگام‌ مرگ پنجاه سال بود.صبح روز 22 بهمن 1315 اولین کسی که از‌ خانه‌ او بیرون آمد سرتیپ‌ رکـن الدین مختار بود.به دستور شهربانی علت مرگ‌ داور‌ را‌ سکته قلبی نوشتند.55دوستان‌ نزدیک او یعنی عبد الحسین تیمورتاش و نصرت الدوله فیروز‌ پیش‌ از او به دستور دیکتاتور راهی‌ دیار عدم شده بودند.داور اندکی پیش‌ از‌ مـرگ‌ در مـقام وزیر دارائی یا همان مالیه،دو لایحه درارتباط با نفت شمال و شرق‌ ایران‌ به مجلس شورای ملی داد که تصویب شدند.طبق این لوایح، امتیاز‌ نفت‌ ایران‌ در نواحی مورد نظر به کمپانیهای امـریکایی داده شـد و شرایط این قرارداد به‌ مراتب از‌ شرایط‌ شرکت‌ نفت انگلیس و ایران بهتر بود.پیش از این هم داور به سال‌ 1312‌ ش‌ نماینده ایران در جامعه ملل به هنگام شکایت از شرکت نفت انگلیس و ایـران بـود.در‌ آن‌ زمان‌ داور نخستین ایرانی بود که از رادیو ژنو در مورد دعاوی‌ ایران‌ سخن گفت.شاید این مسائل در مرگ‌ او‌ بی‌تأثیر‌ نبوده باشند.

"مرد آزاد"سخنگوی داور بود‌،روزنامه‌ای‌ که در برکشیدن رضا خان بـه تـخت طـاووس نقش‌ بسیار اساسی داشت.شـماره‌ اول‌ ایـن روزنـامه روز یکشنبه 8 برج‌ دلو‌ 1301 ش مطابق‌ با‌ 10‌ جمادی الثانی 1341 قم و 28 ژانویه‌ 1923‌ م در تهران منتشر شد.داور در بالای عنوان اصلی‌ روزنامه آورده بود‌:"اول‌ اصلاح اقتصادی."سرمقاله‌های این روزنـامه بـا‌ عـنوان‌"یادداشت یومیه‌" توسط‌ خود‌ داور نوشته می‌شد و از همان‌ شـماره‌ اول نـصر الله فلسفی‌"رمان آرسن لوپن‌"تألیف‌ موریس لوبلان را به شکل‌ پاورقی‌ در روزنامه درج می‌کرد.دوره‌ اوج‌ فعالیت‌ سیاسی داور از‌ مجلس‌ چهارم بـه بـعد بـود‌ و در‌ همین ایام در تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی نقشی اساسی ایـفا کرد.60‌

نگاهی‌ به دیدگاه های سیاسی داور

محور روزنامه‌ مرد‌ آزاد مسئله‌ تجدد‌ بود‌،اما آن چیزی که‌ مثل سایر روشنفکران آن دورانـ‌ مـورد تـوجه داور واقع می‌شد،تجدد آمرانه و اصلاحات از بالا‌ بود‌ و او هیچ ابایی نداشت از ایـنکه‌ بـیان‌ کند‌ تجدد‌ را‌ باید به زور‌ به‌ مردم تحمیل کرد.دیدگاههای داور در این زمان همانی‌ بود که از عهد نـاصری بـا گـسترش‌ روابط‌ ایرانیان‌ با پارسیان ایرانی‌تبار هند برقرار شده بود‌ و بر‌ این‌ بـاور‌ بـود‌ کـه‌ بین تمدن ایران باستان و فرهنگ غرب،ارتباطی وثیق وجود دارد و ایران با تمدن‌ غرب و تـجدد بـرخاسته از آن بـهتر قادر به گفتگو خواهد بود تا فرهنگ عرب‌.57

"یادداشتهای یومیه‌"او نشان‌دهنده مواضع تند نـاسیونالیستی داور بـود.او از همان دوره‌ مشروطه به شدت متأثر از ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی بود؛ایدئولوژی که ریـشه‌ای پایـدار در هـند داشت‌ و توسط‌ روشنفکرانی مثل میرزا فتحعلی آخوندزاده،میرزا آقا خان کرمانی و بعدها ابراهیم پورداود پرداخـته مـی‌شد.درعین‌حال زندگی یازده ساله داور در اورپا که مصادف با رواج روزافزون گرایشهای ناسیونالیستی بویژه‌ در‌ آلمان بـود؛نـیز مـشاهده پیشرفت فرنگ از نزدیک باعث گردید وی مبدل به ناسیونالیستی دوآتشه شود که عزم خود را بر تـرویج تـجدد‌ از‌ بالا قرار دهد.این الگویی‌ بود‌ که بیسمارک در آلمان و امپراتور میجی در ژاپن در پیـش گـرفته بـودند.دستاورد اقدامات آنان فوری و شگفت‌انگیز بود.دو قدرت مزبور در اروپا و آسیا‌ مبدل‌‌ به دولتهایی بسیار قدرتمند‌ شـدند‌ کـه هـم وحدت ملی خود را در ابعاد بالایی محقق کردند و هم‌ دستاوردهای تمدن جدید را هـمراه بـا الزامات آن در این دو کشور عملی ساختند.تحت تأثیر این‌ اقدامات‌،داور‌ هم از اندیشه نوسازی ایران از طریق تحمیل تـجدد حـمایت کرد.تجربیات‌ گذشته و به طور خاص مشروطه نشان داده بود که با شـرایط ایـران برخورد آرا در فضایی آزاد که‌‌ منجر‌ به شکل‌گیری‌ گـفتار مـدرنیته و فـرآیند تجدد شود امری ناشدنی است.داور علت نـاکامی‌ مـشروطه در نظر و عمل را تئوریزه‌ نکرد.او به جای توجه به مشکلات ساختاری جامعه و تحریر تـنازعات‌ ذاتـی‌ موجود‌،نخبه‌سالارانه همراه با مـواضع تـند ملی‌گرایانه رویـ‌ آورد.در هـمین راسـتا به انتشار روزنامه همت گماشت تـا ‌‌بـه‌ قول خودش راه عملی تجدد ایران‌ را نشان دهد.مضمون اکثر مقاله‌های او‌ تأکید‌ بـر‌ اصـلاحات اقتصادی بود و انتقاد از نظام‌ مشروطه.ایـن گرایش باعث شد کـه نـهایتا او به‌ سمت گرایشهای شدید نـخبه‌گرایانه هـدایت‌ شود.وی تنها الگوی پیش رو برای جامعه‌ ایران را اروپا می‌دانست‌.در‌ حقیقت روی او به‌ سوی تمدن اروپا بـود و تـأکید می‌کرد ملتی که حاضر نـباشد مـعیارهای مـادی تمدن غرب را بـپذیرد، مـحکوم به انقیاد در برابر آن تـمدن خـواهد شد؛عین سخنی‌ که از دهه‌ها قبل بر زبان روشنفکران‌ ایرانی مثل میرزا آقا خـان کـرمانی و محمد علی فروغی و البته محمد امـین رسـول‌زاده جاری بـود.

داور بـر مـبنای گفتار مسلط عصر خـود معتقد بود‌ که‌ اگر این مقوله،یعنی ترویج تمدن غرب‌ و الزامات فرهنگی آن توسط روشنفکران ایـرانی پذیـرفته نشود،غربیان آن را به زور بر ایرانیان‌ تـحمیل خـواهند کـرد،زیـرا غـرب نمی‌پذیرد که‌"ایـرانیان‌ بـه‌ سبک عهد رستم زندگی کنند."58داور در نفرت از دستاوردهای نافرجام مشروطه،نخستین شرط نجات ایران از انحطاط و حرکت بـه‌ سـوی پیـشرفت را در گرو پذیرش علوم جدید‌ می‌دانست‌ و می‌گفت کـه بـدون مـعلومات غـرب‌ راه رشـدی وجـود ندارد،باید طبق آن عقاید عمل کرد وگرنه محال است راه دیگری برای نجات وجود داشته باشد و در صورت نپذیرفتن آن‌ معیارها‌،هلاکت‌ ایرانیان قطعی است.59فرهنگ‌ غرب‌ چیست‌‌ و مـبانی آن کدام‌اند؟با کدام منظر انسان‌شناسی می‌توان با آن فرهنگ منطبق شد؟چگونه می‌شد از فرهنگی که ریشه‌ای استوار در فلسفه‌های اروپایی داشت و سنتی‌ از‌ خردورزی‌ آن هم در کشوری مثل آلمان پشتوانه آن‌ بود‌،تقلید کرد بدون اینکه بتوان نـسبتی بـا آن تفکر برقرار نمود؟این‌ پرسشهای بنیادین از دیدگاههای داور بی‌پاسخ مانده بود.به‌ عبارت‌ بهتر‌ تأمل نظری درمبانی‌ سنت خودی و تفکر دیگری درمنظومه‌ فکری داورجایی نداشت.

داور انسان حسرت‌کشیده‌ای را می‌مانست که از رشد دیگری و عـقب‌ماندگی خـود مغبون‌ است و امکان‌ رسیدن‌ به‌ حریف را به نحو مأیوس‌کننده‌ای دور از دسترس می‌بیند.وقتی چنین‌ است‌ او راهی نمی‌دید جز اینکه از راههای غیر متعارف خویشتن را بـه حـریف نزدیک کند.داور‌ تأسف‌ می‌خورد‌ کـه اکـثر مردم سوداهای دیگری در سر می‌پرورند و نخبگان آنان حتی خیال‌ خام‌‌ احیای‌ عظمت ایران قرون چهارم و پنجم را نیز در سر نمی‌پزند.به همین دلیل معتقد‌ بـود‌ از‌ سـخن‌ گفتن چیزی عاید نـخواهد شـد و نوشتن در این زمینه کاری جز سیاه کردن‌ اوراق‌ نیست.او مردی عمل گرا60بود و بیش از اینکه در فکر پرداختن‌ به‌ وجه‌ نظری و تئوریزه کردن دیدگاههای‌ خود برآید،می‌خواست هرچه زودتر پای در راه نهد و عـقب‌ماندگی‌ را‌ بـا خیز برداشتن جبران‌ کند.61او از سر حسرت و نومیدی آرزو می‌کرد‌ که‌ ای‌ کاش روزی فرارسد که همه ایرانیها ضرورت پذیرش مظاهر تجدد را سرلوحه کار خود قرار‌ دهند‌.62داور در زمره معدود روشنفکران ایرانی بود کـهبر وحـدت و سرشت واحـد‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ غرب پای می‌فشرد.او تمدن جدید را یک پارچه می‌دانست و معتقد بود که نمی‌توان از‌ آن‌ گزینش‌ کرد؛یـا باید همه‌ اجزای آن را پذیرفت و یا اینکه هیچ‌کدام آنها‌ را‌ قبول نکرد.63رویـکرد او بـه تـمدن جدید صرفا از موضع پذیرش مظاهر و مصادیق تکنولوژی بود‌ کاویده‌ باشد.به همین دلیل او ریشه این تمدن را نـه ‌ ‌تـفکر فلسفی‌ برخاسته‌‌ از عصر نوزایش و خردورزی جدید،بلکه راه‌آهن‌ می‌دانست‌؛او‌ مظاهر و مصادیق را به جـای‌ بـنیاد تـمدن‌ و فرهنگ‌ جدید می‌نهاد؛او به نحو شگفت‌انگیزی علت و معلول را به جای یکدیگر می‌نشاند‌ و به‌ عبارت دیـگر جای آنها را‌ با‌ هم عوض‌ می‌کرد‌.پس‌ او صورت معادله را وارونه‌ ساخت‌ و علوم‌ غـرب را شاخ و برگ و میوه‌های تـمدن جـدید دانست.64داور به خرد‌ جدید‌ و فلسفه‌های نوین بی‌اعتنا بود و گمان می‌کرد‌ اگر مظاهری مثل راه‌آهن‌ در‌ ایران پدیدار شود، به قول‌ او‌"تمدن از مابهتران‌"یعنی اروپاییها به ایران هم راه خواهد یافت.واضح است‌ کـه‌ داور به اندیشه و الزامات آن‌ بهایی‌ نمی‌داد‌.او تحت تأثیر‌ ظواهر‌ بود و از مبانی غافل‌.وی‌ هرگز توجه‌ نکرد اگر در اروپا تصنعت و تبعات آن رواج یافته است،دیدگاه آنان‌ در‌ مورد"کار"تغییر کرده‌ است.در‌ اورپای‌ بعد از‌ انـقلاب‌ صـنعتی‌،تسلط بودکه استعمار را‌ به ارمغان آورد.اندیشه ترقی، راه گسترش این دیدگاه را هموارتر کرد.از دید یک‌ غربی‌،آنچه در جوامع آنان زاده شده‌ است‌، نقطه‌ اوج‌ تکامل‌ بشر است.دید‌ آنان‌ در مورد زمان دیـدگاهی خـطی و رو به جلو بود.پیش‌بینی‌ می‌شد تکه آینده جهان رو به‌ بهبود‌ است‌ و ضامن آن نیز،چیزی است که در‌ غرب‌ زاده‌ شده‌ است‌. حال‌ ببینیم این اندیشه در ذهن و ضمیر داور چگونه بازتاب یـافته است؟

داور اگـرچه به درستی تمدن جدید را نتیجه انقلاب صنعتی می‌دانست،اما به جای توجه‌ به مبانی‌ آن انقلاب،ورود صنعت تو محصولات دنیای جدید را به ایران تجویز کرد و بر این باور بود اگـر آن صـنایع بـه ایران راه یابد،کشور در زمره تـملل راقـیه درخـواهد‌ آمد‌.به صراحت‌ می‌گفت دو راه بیتش روجود ندارد«یا باید ایرانیان همان جو و گندم خود را بخورند،کربس و برک خود را بپوشند و مرزها را بـه روی هـمه بـبندند و در‌ نتیجه‌ فقیر و فاسد بمانند و یا اینکه کارگاه اجـدادی را بـرچینند سبک پدران خود را واژگون کنند و به انقلاب صنعتی ایمان آورند.»او ادامه می‌داد‌ که‌ تمدن‌ فعلی غرب نتیجه انقلاب‌ صنعتی‌ اسـت و اگـر آن تـمدن مورد قبول است باید مقدماتش را فراهم‌ آورد،65لیکن توضیح نمی‌داد کـه چگونه ممکن است بدون الزمات مورد نیاز‌،زمینه‌های‌ آن‌ انقلاب را مهیا‌ کرد؟داور اساسا‌ به تفکر و فرهنگ بی‌اعتقاد بود و بـه هـیچ‌وجه بـه تضارب آراء و تأمل در مبانی باور نداشت و هرگز گمان نمی‌کرد که جامعه مـدنی بـرخاسته از اخلاق مدنی‌ و باورهای مربوط به آن است‌.به‌ همین دلیل به تجدد آمرانه و از موضع دیکتاتوری به‌ فـرمانروای فـرهمند بـاور داشت و در حقیقت بدون توجه به زمینه‌های لازم،الگوی بیسمارک‌ را در آلمان و امپراتوری میجی را در ژاپنـ‌ کـانون‌ تـوجه خویش‌ قرار می‌داد.در حقیقت با چنین‌ تحلیلی از اوضاع و احوال بود که اصلاحات اقتصادی را بـدون تـوجه‌ بـه بسترهای فرهنگی، مقدمه هراصلاحی می‌دانست تو همیشه در روزنامه‌اش این‌ شعار‌ را‌ علم می‌کرد که اول‌ اصـلاح اقـتصادی بعد اصلاحات دیگر.چرا که؛او راز عقب‌ماندگی ایران را در ‌‌انحطاط‌ اقتصادی می‌دید،اما توجه نـداشت کـه انـحطاط اقتصادی خود رویه‌ای است از انحطاط‌ همه‌‌ جانبه‌ ایران.داور می‌دانست که ناسیونالیسم در اروپا رواجی تام دارد و ایـن نـاسیونالیسم در شکوفایی اقتصادی‌ سرزمینهای مزبور بسیار مؤثر بوده است،اما به این نکته هـم تـوجه نـکرد‌ که‌ ناسیونالیسم،ایدئولوژی جوامع‌ بورژوایی‌ است و بین بورژوازی و ناسیونالیسم،آن هم از نوع‌ شووینستی آن،رابطه‌ای متقابل و دیـالکتیکی وجـود دارد.آیا ایران را می‌شد جامعه‌ای بورژوایی‌ دانست؟قطعا خیر!آیا امکان گام نهادن ایران در راه رشـد سـرمایه‌داری‌ وجـود داشت؟تجربه‌ نشان داد که باز هم جواب منفی است و علت فقط و فقط در یک نکته نهفته بود:عـدم تـوجه بـه‌ مبانی و الزامات نظری رشد بورژوازی در جامعه‌ای رو به انحطاط مثل‌ ایران‌.

بارها از انـحطاط ایـران در این مقطع تاریخی یاد کردیم،اما باید ببینیم که داور در این زمینه چه‌ گفته است و دیدگاه او در بـاب عـلل انحطاط ایران چیست؟می‌دانیم تأکید کردن‌ بر‌ انحطاط ایران‌ در این دوره تاریخی منحصر به داور نـبود و بـسیاری دیگر از روشنفکران نیز در این امر متفق القـول‌ بـودند کـه کشور به نابودی است و باید تمهیدی انـدیشید‌،امـا‌ این تمهید از نظر داور چیست؟ او برای توجیه تجویز نسخه خود،ابتدا می‌خواست دلایل عقب‌ماندگی و انـحطاط ایـران را دریابد و سپس راه چاره‌ای برای خـروج از آن درمـاندگکی نشان دهـد‌.ویـ‌ خـود‌ را "مرد عمل‌" می‌دانست پس‌ تلاش‌ مـی‌کرد‌ راهـ‌حلی عملی برای ترقی ایران ارائه کند.او به روشنفکرانعصر خود ایراد می گـرفت کـه بیشتر اهل حرف و ادعا هستند‌ تـا‌ عمل‌؛و گمان می‌برد بـا ارائهـ‌ یک راه‌حل عملی،زودتر‌ مـی‌توان‌ بـه نتیجه رسید.جامعه ایران یک جامعه بحران‌زده تلقی‌ می‌گردد،اما باز هم او بـه بـحران در نظر،توجه‌ نداشت‌ و توجه‌ خـود را یـکسره مـعطوف به‌ مصادیق مـی‌کرد.بـه نظر او‌ قوی‌ترین دلیل بـحران ایـن بود که دولتها استحکام ندارند و یک بعد از دیگری به قول او"جوان‌مرگ‌"می‌شود‌،این‌ بـحران‌ از دوره نـاصری شروع شده بود ولی‌ هادیان قـوم هـیچ اقدامی‌ بـرای‌ رفـع آن نـکردند.66

با عنایت به دیـدگاه افرادی که دلیل عمده عقب‌ماندگی ایران را فرهنگی‌ می‌دانستند‌ و می‌گفتند‌ برای غلبه بر آن باید معارف را تـوسعه داد-و البـته لازم به‌ گفتن‌ نیست‌ که منظور آنـان‌ از مـعارف،آمـوزش و پرورش و بـه عـبارت دیگر سواد خـواندن و نـوشتن بود‌-داور‌ دیگاهی‌‌ مغایر ارائه می‌کرد.او اعتراف می‌کرد که ایرانیان با اصول تمدن جدید بیگانه‌اند،بنابراین‌ باید‌ بـه تـربیت آنـان همت گماشت،لیکن می‌پرسید چگونه می‌توان افـکار یـک مـلت را‌ عـوض‌ کرد؟ بـه‌ گـمان داور با وضعیت آن روز کشور،نمی‌شد صرفا از طریق فرهنگی و به کمک‌ مدرسه‌ و تعلیمات عمومی زمینه را فراهم ساخت،زیرا در این راه دو مشکل بزرگ‌ وجود‌ دارد‌:نخست‌ اینکه این اقدامات اثری ندارند و تـاریخ معاصر کشور بر بی‌اثر بدون آنها مهر تأیید‌ نهاده‌ است؛ دیگر آنکه اصلاحات فرهنگی،زمان زیادی می‌طلبد.67بنابراین هرچند برای‌ این‌ ملت‌‌ مدرسه ساخته و هرچقدر به تربیت اطفال همت گـماشته شـود،از آنجایی که جامعه راه‌ دیگری‌ می‌رود‌ و بر‌ خلاف آموزشهای رایج در مدارس عمل می‌کند،تلاشها به نتیجه نخواهد رسید‌.از‌ طرف دیگر با وضعیت نابسامان اقتصادی آن روز،چگونه می‌شد مدرسه تأسیس‌ کرد؟68او مـی‌گفت حـتی‌ مدرسه‌ ساختن نیز پول می‌خواهد،اما با این کسادی اقتصادی و انحطاط اجتماعی،چگونه‌ می‌توان‌ هزینه‌های ساختن مدارس را تأمین کرد؟استدلال داور در‌ مورد‌ عدم‌ کفایت و ضرورت فعالیت آمـوزشی و فـرهنگی فقط این‌ بود‌ کهجامعه ایـران بـه طور کلی راه خود را می‌رود و نسبت به فرایند فرهنگ‌پذیری‌ بی‌اعتناست‌ و تربیت فرهنگی حتی‌ طبق جدیدترین‌ الگوها‌ در رفتار‌ اجتماعی‌ او‌ کوچک‌ترین اثری نخواهد داشت.او هرگز‌ نپرسید‌ چـرا ایـن چنین است؟کدام دلیل معرفتی و مـبنایی در ایـن امر مؤثر است؟او هم مثل‌ سایر‌ روشنفکران دوره خود پرسش نمی‌کرد و فقط‌ راه‌حل عملی تجویز می‌نمود‌.چون‌ انحطاط ایران را چندجانبه می‌دید‌ و کشور‌ را در لبه پرتگاه مشاهده می‌کرد،در رسیدن به هدف یا همان‌ تـجدد‌ از‌ هـرراه ممکن عجله می‌داشت.اهل‌ بحث‌ و مذاکره‌ و استدلال نظری نبود‌ و بیشتر‌ عملگرا بود.پراگماتیسم بر‌کلیه‌ رفتاراوسایه افکنده بود واین امر کار را به جای خطرناکی‌ کشانید:عمل بدون‌ نظر‌.

از طـرف دیـگر او بر عـده‌ای‌ دیگر‌ از روشنفکران‌ که‌ ریشه‌ فلاکت ایران را فقدان‌ آزادی‌ می‌دانستند طعن می‌زد و می‌گفت؛افرادی که می‌گویند دوای درد ما آزادی اسـت و برای غلبه‌‌ بر‌ انحطاط باید تخم حریت را در‌ ایران‌ کاشت‌ تا‌ کـشور‌ گـلستان شـود،دیدگاهشان‌ بسی‌‌ کوته‌بینانه و سطحی است و مشکلی از ایرانیان حل نخواهند کرد.از او"حریت بازی هیجده‌ ساله‌"یاد‌ می‌نمود‌ کـه‌ ‌ ‌نـه تنها هیچ مشکلی از مشکلات ایران‌ را‌ حل‌ نکرد‌ بلکه‌ وجدان‌ ایرانی‌ را ویران‌تر از آن چیزی نـمود کـه در سـابق بود.

علت امردراین نکته نهفته بود که هیچ‌کس‌ مفهوم آزادی را نمی‌دانست.69اما خود‌ داور هم نـگفت آزادی چیست؟ و این امری بسیار شگفت‌انگیز بود،زیرا ظاهرا وی تحت تأثیر فضای آلمان دوره بیسمارک بـود پس چگونه از مبنایی‌ترین مفاهیمی کـه دسـتمایه فلاسفه آلمانی حتی در‌ همین‌ دوره بود،غفلت می‌ورزید؟ ایراد بعدی داور بر روشنفکران زمان خود از این شگفت انگیزتر است.او در حالی که خود،مروج‌ افراطی‌ترین نوع ناسیونالیسم بود و بر نظام برخاسته از این‌ اندیشه‌ نیز مهر تـأیید می‌زد،به برخی‌ از روشنفکران زمان خود که راه خروج از بن‌بست را احیای روح حمیت ملی ایران می‌دانستند، کنایه‌ می‌زد‌ و آن را هم ناکافی ارزیابی‌ می‌کرد‌.او آرای روشنفکرانی که راز انحطاط کشور را به دلیل از دست رفتن روح ملی و حمیت قـومی مـی‌دانستند،و نجات کشور را در گرو اتخاذ‌ الگوهای‌ وطن‌پرستی و احیای روح ملی‌ برمی‌شمردند‌؛رد می‌کرد و می‌گفت که در دوره پس‌ از مشروطه انواع حرکتهای ناسیونالیستی از ایرانیان دیده شده است اما وضع وطن بدتر از زمان‌ حکومت مطلقه قاجار و حـتی دوره سـلطنت مظفر‌ الدین‌ شاه شد،زیرا صرف وطن‌پرستی برای سعادت‌ ملتی کافی نیست.70داور به این نکته نیز اشاره نمی‌کرد که ناسیونالیسم در کشورهای اروپایی به‌ منزله ضامن بقای هویت جمعی آنـ‌ کـشورها‌ دانسته می‌شد‌ و استقلال سیاسی کشور در پرتو آن‌ ایدئولوژی تأمین می‌شد،اما در مشروطه چنین نبود.بعد از مشروطه‌،ایران به شکل بی‌سابقه‌ای‌ مورد حملات روس و انگلیس واقع شد و بارها‌ تمامیت‌ ارضی‌ کـشور نـادیده گـرفته شد و میهن‌ به اشتغال بـیگانه درآمـد؛حـتی بارها پایتخت تهدید شد.اگر در ایران ‌‌ناسیونالیسمی‌ اصیل وجود داشت،قاعدتا این تحولات نباید رخ می‌داد.داور بدون اینکه تحلیلی‌ بنیادی‌ ارائه‌ کـند،هـم‌ لیـبرالها و آزادی‌طلبان و هم ناسیونالیستهای حاضر در صحنه را به باد انـتقاد مـی‌گرفت.به‌ گمان‌ او همه نخبگان و تحصیلکردگان جامعهاعم از آنانی که بر فرهنگ تأکید می‌کردند‌ یا کسانی‌ که آزادی‌ سیاسی‌ را شرط وطـن‌پرستی مـی‌دانستند،دانـش لازم را برای درک اوضاع نداشتند و به بیراهه رفتند.از دید او رهبران افکار عـمومی معلومات لازم در مورد دعاوی خود نداشتند و طریق نجات را نمی‌دانستند‌،پس توده‌ها را به بیراهه هدایت کردند و نفهمیده حال و روز ایران را بدتر مـی‌کردند.71

داور و نـظریه ابـرمرد

حال جای این پرسش باقی می‌ماند که از نظر داور،بحران اجتماعی ایـران‌ و راهـ‌حل‌ نجات‌ از آن چه بود؟در یک پاسخ کوتاه او ریشه بحرانها را اقتصادی می‌دانست و می‌گفت‌ مشکلات دیگر از آن بحران ناشی می‌شود72بـنابراین اصـلاحات اقـتصادی مقدم بر هرچیزی‌ است؛پس‌ اگر‌ کشور به دایره تجدد وارد نشده،فـقط بـرای آن اسـت که روشنفکر ایرانی بر خلاف تجربه دنیا،اصلاحات اقتصادی را،که نخستین شرط اصلاحات اداری و سـیاسی‌ اسـت،درک نـکرده‌ و«تصور‌ می‌کند که با وجود فقر هم می‌توان آدم شد.»73اما باید پرسید که آیـا در ایـران اصلا اقتصادی وجود داشت که باید اصلاح می‌شد؟از سوی دیگر کدام الگو و مکتب‌‌ اقـتصادی‌،راهـنمای‌ او در تـدوین اصلاحات مورد‌ نظرش‌ بود؟اگر ژاپن‌ و یا آلمان در اندک‌مدتی‌ به قدرتهای اقتصادی زمان خود تبدیل شـدند،نـاسیونالیسم را به مثابه ضامن وحدت ملی قرار دادند و آن‌گاه‌ کوس‌ برتری‌طلبی‌ زدند و به رشـد و شـکوفایی اقـتصادی دست یافتند.در‌ هردو‌ کشور مزبور،ایدئولوژی لازم برای این منظور فراهم بود،اما در ایران وضع فـرق مـی‌کرد.درست‌ است که ایدئولوژی‌ لازم‌ برای‌ این منظور فراهم بود،اما در ایـران تـنها ضـامن هویت‌ ایرانی‌ در قرن بیستم دیری بود که مورد توجه برخی از روشنفکران ایرانی وافع شده بـود،امـا تـا‌ تدوین‌‌ نهایی‌ این ایدئولوژی راه درازی در پیش بود.حقیقت این است که‌ این‌ دسـته از روشـنفکران‌ می‌دانستند چه نمی‌خواهند،اما در درستی نمی‌دانستند چه می‌خواهند و افق آینده در برابرشان‌‌ تیره‌وتار‌ بود‌.

به همین دلیـل داور هـم نتوانست به پرسشهای اساسی زمان خود پاسخ‌ دهد‌.مهم‌ترین‌ پرسش‌ این بـود:چـرا ایران رو به انحطاط می‌رود؟چرا با وصف آشنایی هـرچند اجـمالی ایـرانیان‌ با‌ تمدن‌‌ غرب،هنوز مصادیق آن تمدن بـه ایـران راه نیافته و اگر هم راه یافته فقط‌ به‌ شکل کاریکاتوری از فرهنگ جدید درآمده است؟

در برابر ایـن سـئوال که با توجه‌ به‌ اوضـاع‌ فـعلی چه بـاید کرد؟داور پاسـخ مـی‌داد که باید به‌ فکر نان بـود،زیـرا اساس خرابیها‌ از‌ بی‌چیزی است.او به کسانی که در صدد تأسیس حکومت‌ ملی و نـظام مـشروطه‌ بودند‌ اعتراض‌ می‌کرد و می‌گفت اینها تـصور کرده‌اند اصول حکومت‌ مـلی را بـه کمک چند ماده و اصل مـی‌توان‌ بـه‌ مغز مردم فروکرد و به همین دلیل تمام تلاش‌ این گروه صرف شعار‌ آزادیـ‌ و مـساوات‌ شد و می‌خواستند نظام مشروطه را بـه کـمک دربـاریان‌ به پا کنند،امـا مـوفق نشدند و نخواهند‌ شد‌.74‌سـخن اصـلی او در این خلاصه می‌شد که نخبگان‌ جامعه هرگز درنیافتند‌ که‌ شکل حکومت کردن بسته بـه فـکر زمامداران نیست بلکه منوط به زنـدگی اقـتصادی است.بـه عـبارت‌ بـهتر‌ داور بین مناسبات تولیدی،روابـط تولیدی و زندگی‌ سیاسی و اجتاعی رابطه‌ای استوار می‌دید‌،اما‌ هرگز این دیدگاه خود رامدون و منسجم‌ نـساخت‌.او‌ بـه‌ این موضوعات عنایت نداشت که شـکل انـدیشه‌ از‌ مـناسبات اجـتاعی و سـاختارهای‌ طبقاتی و نیز صـورت‌بندیهای اقـتصادی جدا نیست و نمی‌توان به صورت مکانیکی‌ بین‌ اینها تفکیک قابل شد.داور‌ بر‌ این باور‌ بود‌ قـبل‌ از ایـنکه تـفکر مدرن اهمیت داشته‌ باشد‌،ساختارهای‌ اقتصادی مـدرن واجـد اهـمیت‌اند،بـه هـمین دلیـل تحول و تغییر در ساختارهای‌ اقتصادی‌ را مقدمه‌ تحول نظام سیاسی ارزیابی‌ می‌کرد.به قول او‌ از‌ آسیای دستی است که حکومت‌ خوانین‌ درمی‌آید و از آسیای بخار جامعه سرمایه‌دار؛در کشوری که مردم آن بـا دست‌ و یا‌ با آب آسیا را می‌گردانند‌ نمی‌توان‌ نظام‌ مشروطه و حکومت ملی‌ و مرکزی‌ مقتدر برپا داشت.75‌به‌ قول داور اگر ایرانیان به‌ دنبال نان بروند،آزادی خود به دنبالشان خواهد آمد‌.76‌

نزدیک است کـه داور رامـردی بدانیم‌ که‌ تحت تأثیر‌ سوسیالیسم‌ قرار‌ داشته است،اگر مطالب‌‌ دیگر وی نبود شاید چنین قضاوتی می‌توانست تا حدی به درک دیدگاههای او کمک کند‌،اما‌ حقیقت امر این است که دیـدگاههای‌ سـیاسی‌ داور‌ ربطی‌ به‌ مباحث اقتصادی‌اش نداشت‌.داور‌ در نقطه خیر تاریخی امپریالیسم قرار داشت.در این زمان متفکران زمان او به طور مشروح‌ در‌ باب‌ اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری در دوره انـحصارها سـخن‌ می‌گفتند‌ و مطلب‌ می‌نوشتند‌،اما‌ ظـاهرا‌ داور ود یـگر روشنفکران ایرانی به این مباحث آشنایی نداشتند.گرچه فروغی رساله‌ای در باب اقتصاد سیاسی از سیسموندی،آن هم سالها قبل ترجمه کرده بود،اما‌ این علم جـایگاه‌ تـاریخی خود را در نظام مطالعاتی روشـنفکران ایـرانی نگشوده بود.به همین دلیل داور نمی‌دانست که برای کشوری مثل ایران در عصر انحصارها،راهی جز ادغام تمام‌عیار‌ در‌ نظام‌ مسلط سرمایه‌داری جهانی وجود ندارد و در این صورت نیز تشکیل دولت ملی سرابی بـیش‌ نـخواهد بود.اگر روشنفکران ایران خواهان تشکیل دولت ملی بودند باید مبانی آن را‌ هم‌‌ سرلوحه کار خود قرار می‌دادند.به عبارت بهتر اندیشه تسلط باید در تاروپود جامعه رخنه‌ می‌کرد و عظمت‌طلبی ایرانی به تـنها وجـه سیاسی و ایـدئولوژیک‌،بلکه‌ وجه اقتصادی هم‌ می‌یافت.اما‌ این‌ مقوله هم مستلزم تأمل در مفهوم مصلحت اجتماعی و سیاسی و نیز درک راز انـحطاط اقتصادی ایران بود که یکی از عوامل آن پویش جهانی سرمایه‌ در‌ ایران و آهـنگ نـزولی‌ سـود‌ و منافع‌ ایرانی در برابر آهنگ صعودی منافع شرکتهای فراملیتی و دولتهای امپریالیستی به‌ شمار می‌آید.داور باید توضیح می‌داد جـایگاه ‌ ‌ایـران در نظان سرمایه سالار جهانی چیست و در این شرایط چگونه می‌توان‌ از‌ انحطاط مضاعف سیاسی و اقـتصادی کـشور جـلوگیری کرد؟در این‌ دروه مهم‌ترین منبع درآمد ایران می‌توانست نفت باشد،اما در کمال شگفتی،کوچک‌ترین بحثی در مورد ایـن ماده حیاتی در آثار این دوره‌ به‌ چشم نمی‌خورد‌.خود این امر نشان مـی‌داد که‌ روشنفکران ایرانی بـه چـه میزانی از درک شرایط جهانی عصر خود‌ عاجز بودند.شگفت است که‌ این‌همه تأکید بر رشد و پیشرفت اقتصادی‌ صورت‌ گیرد‌،اما گفته نشود که یکی از راههای‌ افزایش نقدینگی و درآمدها تسلط بر نفت کـشور است که توسط ‌‌بیگانه‌ به تاراج برده می‌شود.

مباحث داور در مورد اقتصاد از حد شعار فراتر‌ نمی‌رفت‌ و کوچک‌ترین‌ بحثی در مورد راه‌ حفظ استقلال کشور در شرایط امپریالیسم صورت نگرفت.با این وصف‌ او بارها تـأکید کـرد که‌ تا در ساختارهای اقتصادی تحولی صورت نگیرد و«تا‌ ملت نجیب ایران گرسنه‌ باشد‌ و مملکت‌ شش هزار ساله گدانشین«؛»تلاش برای اصلاح سیاسی و اداری و ادبی،و سمه کشیدن بر ابروی کور است و کـوشش بـی‌فایده.هرجا فقر لنگر بیندازد وظیفه‌شناسی مردم از بین می‌رود،تا وقتی ملت‌ لخت‌ باشند صاحب عفت نمی‌شوند.در مملکتی که اکثر آن را لات و لوتها تشکیل می‌دهند،اختلاقیات هم‌ از جامعه گریزان است،باید ایـران را آبـاد کرد آن وقت ایرانی هم آدم‌ خواهد‌ شد.»77

داورازهمان ابتدا می‌خواست روشنفکر ایرانی را از مسیرغلطی که می پیماید بازدارد و به‌ همین دلیل اساس تغییرات اجتماعی را در گرو تحول وضع مادی مـی‌دانست‌‌78‌بـدون ایـنکه به‌ الزامات این تحول اشـاره‌ای کـرده بـاشد. بنابراین از روشنفکران می‌خواست اگر به راستی‌ خواهان اصلاحات و استقلال ایران هستند،سخنان عوامانه را به کناری نهند و تدبیری‌ اساسی‌ اندیشند‌ و گرنه«هـرقدر مـیل داریـد آزادی‌طلب کنید تا دلتان می‌خواهد مدام ببافید و فـرقه‌ بـسازید،وقتی در هرده کوره ایران چهار حزب به عمل آوردند و برای هرقصبه‌ای ده مبلغ:هویت شما‌ را‌ گرفتند‌ به چشم هیچ‌کس مـلت ایـران‌ مـلت‌ آدم‌ نیست».پس تا اساس زندگی مردم دگرگون‌ نشود،سخن گـفتن از آزادی و مساوات و استقلال حرف است و غزل.79

نکته مهمی که‌ نشان‌ از‌ غفلت داور از شرایط جهانی و اقتصاد جهان سرمایه‌داری‌ می‌کرد‌،این‌ بـود کـه وی کـلیه ناکامیها را به شرایط بومی ایران فرومی‌کاست و در ربط با تحولات کشور از نـقش‌ مـناسبات‌ جهانی‌ غافل بود.او توجه نداشت که ایرانجزیی از نظام جهانی‌ است بویژه اینکه‌ از دوره ناصری تلاش برای ادغـام ایـران در نـظام جهانی سرمایه با شدت صورت گرفته‌ و اینک‌ این‌‌ تلاشها در قالب شرکت نـفت انـگلیس و ایـران و تکاپوی شرکتهای بزرگ سرمایه‌داری‌ شکلی‌‌ ملموس و عینی یافته بود.داور نقش این نظام جهانی در نـقض اسـتقلال ایـران را نادیده می‌گرفت‌‌ و کوچک‌ترین‌ سخنی‌ در این‌باره بر زبان نمی‌آورد.او از تحلیل نظام جهانی عاجز بود‌ و تـصور‌ مـی‌کرد‌ می‌توان به‌خودی‌خود به رشد اقتصادی دست یافت.وی درک مشخصی از مرکز و پیرامون نداشت‌ و اصلا‌ مـتعرض‌ ایـن مـوضوع نشد که در دوره وی دنیا به دو قطب بزرگ‌ اقتصادی تقسیم‌ شده‌ است:دنیای سرمایه‌داری از یکسو؛و کـشورهایی کـه در مدار این سرمایه‌ها می‌چرخند و کشورهای‌ پیرامون‌ را‌ تشکیل می‌دهند از سوی دیگر.بدیهی است کـه در چـنین‌ شـرایطی سخن گفتن از‌ استقلال‌ آن هم در ارتباط با نظام جهانی سرمایه نمی‌دانست وجهی‌ داشته باشد.اگر‌ بـاید‌ اسـتقلال‌ تضمین می‌شد،راه آن در برون رفت از سیطره جهانی سرمایه‌ بود،اما آیا در‌ آن‌ زمـان چـنین چـیزی چگونه ممکن بود؟

بدون توجه به این پرسشها،داور بحرانهای‌ اقتصادی‌ را‌ ناشی از به هم خوردن تعادل بـین‌ مـصرف و تـولید در جامعه ایرانی می‌دانست،به گفته‌ او‌ ایرانیان‌ بیش از آنکه تولید کنند، مصرف مـی‌نمایند.از نـظر داور این بحران‌ از‌ زمانی شروع شد که پای مصنوعات فرنگ به‌ میان آمد و قسمت اعظم صنایع داخلی ایـران بـرافتاد‌،ذوقها‌ تغییر کرد و احتیاجات زیاد شد؛ پس«تا موفق نشوین که بیش از‌ احـتیاج‌ و مـصرفمان تولید ثروت کنیم بحران اقتصادی استمرار‌ خـواهد‌ یـافت‌،قـبل از حل این بحران هیچ اقدام‌ دیگری‌ مـثمر نـخواهد بود.80راه چاره این است که همه‌ ایرانیان به انقلاب‌ صنعتی‌ روی آورند81و تا زمـانی‌ کـه‌ این حادثه‌ اتفاق‌ نیفتاده‌ هـمان بـلاکشی و گرسنگی وجـود خـواهد داشـت‌ و ایرانی‌ همان موجودی خواهد بود کـه اکـنون است.در دنیای امروز نمی‌توان با‌ کالایی‌ که به وسیله دست و ابزارهای سـنتی‌ سـاخته می‌شود به مقابله‌ با‌ محصولاتی رفـت‌ که با ماشین‌ و ابـزار‌ مـدرن ساخته می‌شود،امروز چنین چـیزی مـحال است.82باید ابزار تولید و مناسبات‌‌ تولید‌ تعویض شود و ما دام که‌ کارخانه‌ جای‌ کـارگاه را نـگرفته‌ است‌ و مردم مثل عهد شـاپور‌ زراعـت‌‌ مـی‌کنند و مثل معاصرین قـباد پارچـه می‌بافند،چیزی جز نـکبت عـاید نخواهد شد.»83

انقلاب‌ صنعتی‌ که داور از آن سخن می‌تگفت‌ وجهی‌ نظری نداشت‌،بنابراین‌ امری‌ بی‌بنیاد بـود.در اروپا‌ آن خـیزش عظیم،محصول چند صد سال تـحولات فـکری و فرهنگی بـود.بـدون‌ فـرهنگ و تفکر،هرامری‌ هرچند‌ اصـلاحات اقتصادی غیر ممکن بود.چگونه‌ می‌شد‌ بدون‌‌ فرهنگ‌ این‌ توصیه داور را‌ عملی‌ کرد که‌"کارگاهها را بـشکنند و بـسوزانند و خاکستر کنند و به‌ کارخانه روی آورند و بـا مـاشین کـار نـمایند‌"؟84‌او‌ تـوجه نداشت که اگـر مـشروطه،آزادی و مساوات‌ برای‌ ایرانیان‌ بی‌بنیاد‌ بود‌ و به‌ همان دلیل در این کشور ریشه نگرفت؛به همان دلیل‌ انـقلاب صـنعتی هـم به دلیل بی‌بنیادی به بار نخواهد نـشست.انـقلاب صـنعتی اروپا،ریـشه‌ای‌ فـرهنگی داشـت.اروپاییان‌ در آن دوره به طبیعت و منافع طبیعی روی می‌آورند و برای مهار آن‌ چاره‌ای اندیشیدند و فرهنگ کار را مبنای حرکت خود قرار دادند.پس چگونه می‌شد بدون آن‌ تفکر و در خلاء‌ فرهنگ‌ کار کـه جزء لایتجزای مدرنیته بود،به این مهم یعنی همان انقلاب‌ صنعتی روی آورد؟

داور مثل سایر روشنفکران این عهد به مقوله‌ای جز تقلید از دستاوردهای تمدن جدید نمی‌اندیشید‌،حتی‌ وقتی از انقلاب صنعتی سخن مـی‌گفت،راهـ‌آهن و تأثیر آن در پیشرفتهای اجتماعی را مورد توجه قرار می‌داد.در اندیشه داور علت و معلول به‌ هم‌ ریخته بود.مثلا راه‌آهن که‌ خود‌ برخاسته از تفکر جدید بود،ریشه تمدن شناخته می‌شد و اعلام می‌شد کـه‌ بـدون آن منابع طبیعی ایران قابل استفاده نخواهد بود و بدون شبکه گسترده‌ راه‌آهن‌، شعارهای مشروطه‌خواهی،کشور را‌ از‌ بدبختی و گرسنگی نجات نخواهد داد.او می‌گفت‌ اول باید مسئله راه را حل کـرد و بـعد صنایع و کارخانه‌های دیگر را وارد کشور نـمود.85طـبق‌ عرف زمان به ایرانیان تذکر می‌داد‌ که‌ ژاپن را الگوی خود بدانند،زیرا وطن‌پرستان ژاپنی‌ وقتی دانستند که مدارس،ادارات و چرخهای سیاسی اروپا را فقط با راه‌آهن می‌شود وارد کـرد و بـا ثروت می‌توان آن را نگاهداری نـمود‌،بـه‌ این کار‌ دست یازیدند؛این بود که ابتدا به تغییر اوضاع مادی خود پرداختند.هنوز دو سال از جنبش‌ آنان نگذشته بود که شروع به ساختن‌ راه‌آهن کردند.دولت از‌ طرفی‌ خودش‌ کارخانه وارد کـرد واز طـرف دیگر مردم را به احداث‌ کارخانه تشویق نمود.86بنابراین ایرانیان باید ‌‌فکری‌ به حال خراب خودکنند و گرنه فرصت‌ را از دست خواهند داد.نخبگان ایران‌ باید‌ فکر‌ کنند که تأسیس راه‌آهن را از کجا باید شـروع‌ کـرد و سرمایه آن را چـگونه باید‌ تأمین نمود و چه صنایعی را باید وارد کشور کنند و به مهم‌ترین‌ مسئله،یعنی‌ تهیه برنامه و نقشه عملی‌ اصـلاحات‌ بپردازند.

دراینجا داوراین سئوال اساسی را مطرح می‌کرد که چه کسی مـی‌تواند کـشور را از بـحران‌ نجات دهد؟ بحران مشخص است و راههای رفع آن هم معلوم؛حال چه کسی باید کشور‌ را از این بحران نجات دهد؟ مردم یا دولت؟ و سـپس ‌ ‌پاسـخ می‌دهد«به عقیده من در حال فعلی‌ مملکت جز دولت هیچ توده‌ای قادر به رفـع بـحران نـیست،بلکه دولت باید این اوضاع پر‌ نکبت‌ امروز را عوض کند»87و ایران را به سوی تجدد وترقی هدایت نـماید.اما کدام دولت و با کدام‌ ابزارها می‌تواند این اقدام را به سرانجام برساند؟ مهم‌ترین دیدگاههای او در همین زمـینه‌ سر‌ برآورد.داور بر ایـن بـاور بود که باید مرد ظهور کند تا این اصلاحات را به مرحله اجرا گذارد و این مرد هم الزاما باید یک ابرمرد باشد و جامعه را‌"به‌ زور"به سوی صلاح هدایت کند و آنچه را که خـود تشخیص می‌دهد به مصلحت مردم است،به اجرا درآورد.

اندیشه ظهور ابرمرد برای نجات ایران از ورطه‌ای که در‌ آن‌ گرفتار‌ آمده بود هم با شرایط‌ تاریخی‌ و الزامات‌ این دوره کشور منطبق بود وهم ریـشه در نـاکامی جنبش مشروطه داشت. تعلیل حوادث این دوران به صرف توطئه‌های بیگانه مشکلی‌ از‌ مشکلات‌ تاریخ‌نگاری دوره‌ معاصر کشور حل نخواهد کرد.حقیقت‌ این‌ است که اندیشه‌های این دور از تاریخ کشور ربطی‌ وثیق بـا شـرایط جهانی داشت و از سوی دیگر مشکلات ساختاری‌ ناشی‌ از‌ ناکامی مشروطیه به‌ اندازه‌ای بود که دیگر تشبث به قانون‌ و پارلمان برای سعادت کشور،در حکم سراب تلقی می‌شد. بسیار از کسانی که از نـظریه ضـرورت ظهور ابرمرد‌ سخن‌ می‌گفتند‌،مصداقی عینی برای‌ آن در نظر نگرفته بودند و این نشان می‌دهد‌ که‌ اندیشه یادشده با تحولات اجتماعی و سیاسی و نیز الزامات کشور منطبق می‌نمود.داور معتقد بود که بـاید‌ اسـاس‌ حـکومت‌ کشور عوض شود و تا ایـن اسـاس تـغییر نکند،به هیچ اصلاحی نمی‌توان‌ دست‌ زد‌.آیا اساسا برای حکومت ایران‌ در این دوره،اساسی مانده بود که تغییر کند؟حقیقت امر‌ این‌ است‌ کـه کـشور کـاملا از هم‌ فروپاشیده بود و امیدی به ادامه حیات آن وجـود نـداشت‌.

وقتی‌ داور از اساس حکومت سخن می‌گفت،منظورش این بود که سلطنت قاجار باید‌ جای‌‌ خود‌ را به نظامی دیگر دهد و البـته ایـن نـظام دیگر الزاما سلطنتی نبود.او از‌ بی‌کفایتی‌ زمامداران‌ دوره مشروطه سخن می‌گفت و بـزرگ‌ترین سند بی‌کفایتی آنان را وضع فلاکت‌بار ایران‌‌ می‌دانست‌.در‌ این زمینه او هم به دمکراتها که جناح تندر و مشروطه را تشکیل مـی‌دادند و هـم‌ اعـتدالیها‌ حمله‌ می‌برد.می‌دانیم ه این گروه اخیر در زمره میانه روان مشروطه به حـساب‌‌ مـی‌آمدند‌.داور‌ می‌گفت رهبران انقلاب از مردم لقب آزادیخواه گرفتند،عناصری بی‌سواد و نالایق خوانده شدند.از حزب‌سازی‌ آنان‌ ایراد‌ گـرفته بـه آنـان طعن زده شد که با اینکه به قول‌ خودشان‌ برای‌ نجات ایران و هـدایت افـکار عـامه زحمت می‌کشند،اما همان معلومات قدیمی‌ و همان صرف و نحو رایج در‌ مدارس‌ علمیه کشور را هـم بـلد نـیستند.88داور پیشنهاد می‌کرد قبل از‌ هرکاری‌ باید مردم را از چنگال این سیاستمداران‌ درآورد‌ تا‌ دیگر مردم به سـخنان ایـن‌ جماعت بی‌اطلاع‌ که‌ هیجده سال است مردم را سرگردان کرده‌اند گوش ندهند.از دید او در‌ طـول‌ ایـن مـدت کوچک‌ترین قدمی برای‌ کاستن‌ از پریشانی‌ مردم‌ برنداشته‌اند‌ و مشروطه خواهان هرکاری کردند نتیجه‌ای عاید‌ نـشد‌.از نـظر او از کسانی که تاکنون زمامدار مردم بوده‌اند انتظار هیچ‌گونه‌ اصلاحی‌ نباید داشت،زیرا اگـر آنـان لیـاقت‌ آباد کردن کشور را‌ داشتند‌ نتایج آن تا به امروز‌ آشکار‌ شده بود.89

با توجه به چـنین تـحلیلی از اوضاع ایران پس از‌ مشروطه‌،داور به این نتیجه رسید‌ که‌ باید‌ به این وضـع‌ خـاته‌ داد زیـرا آن سبک‌ حکومت‌ نه تنها ایران را به جایی نمی‌رساند بلکه نابود هم خواهد کرد.کشور بـاید‌ بـه‌ دسـت اشخاصی سپرده شود که بدون‌ ترس‌ و وحشت،اساس‌‌ زندگی‌ مردم‌ را تغییر دهـند.قـدرت‌ نیز باید در دست کسانی باشد که اگر لیاقتشان هم معلوم‌ نیست،لااقل بی‌عرضه نبودنشان‌ مسلم‌ بـاشد.90مـلت ایران که مبتلا‌ به‌ هزار‌ بدبختی‌ است‌ و فرصت زیادی ندارد‌،محتاج‌ دولتـی فـعالی و قدرتمند است که بداند علاج کار چـیست و ایـن دولت بـاید به سرعت شالوده تجدد‌ را‌ بریزد‌.91چگونه مـی‌توان ایـن دولت مقتدر را‌ قادر‌ ساخت‌ که‌ چنان‌‌ کند؟به نظر‌ او دو راه وجود دارد:یکی به رأی مردم تمکین کردن و آنـان را تـحمل نمودن و به تمناهای‌ آنان گـوش فـرادادن و اسیر شـرایط و امـکانات بـودن و بر این اساس‌ حرکت آرام رو به جـلو داشـتن و دیگری تحمیل کردن،دستور دادن و کارها را بدون توجه به شرایط محیط پیش بـردن.بـر اساس روش‌ نخست،نقشه را باید طـوری کشید که‌ به‌ مـذاق مـردم خوش بیاید،اما در شق دوم پس از تـشخیص راه درسـت،باید آن را پیش برد؛اعم از اینکه مردم آن را بپسندند یا مورد لعن و نفرین‌ قرار‌ دهـند.داور مـخالف شق اول یعنی سیاست فرهنگ مـشارکت وهـدایت امـور از طریق دمکراتیک بـود.او مـی‌گفت تجدد ایران را نمی‌توان بـر اسـاس‌ نظریات‌ مردم جاهلی که‌ صلاح خود‌ را‌ تشخیص نمی‌دهند و بازیچه دیگران واقع می‌شوند،پیش بـرد.بـه دید اوجهل، غرض‌ورزی و فقری که وجـدان ایـرانی را منحط کـرده اسـت مـانع از اداره امور‌ با‌ اتکا بـه‌ فرهنگ مشارکت‌ عمومی‌ است.به قول داور«از کسانی که هنوز با شتر بار می‌برند و مشاورشان‌ رمـال اسـت و طبیبشان چنگیز،نمی‌توان انتظار داشت؛در چـنین اوضـاع و احـوالی تـنها راه مـمکن‌ تحمیل است.ایـرانی‌ بـه‌ میل خود آدم نخواهد شد.سعادت را بر ایران تحمیل باید کرد،نه از هتاکی باید ترسید و نه بـه نـاله وزاری مـردم باید گوش داد.»92

این سخن دلیل بر‌ آنـ‌ نـیست کـه‌ از نـظر داور مـردم ایـران استعداد تعالی فرهنگی و تجدد را این سخن دلیل بر آن نیست که‌ از نظر داور مردم ایران استعداد تعالی فرهنگی و تجدد را ندارند‌.تمام‌ سخن‌ او این بود که جهل عمومی و عملکرد غـلط چندین ساله مشروطه‌ خواهان،ایرانی را از مسیر صحیح ‌‌منحرف‌ کرده است.ایران به یک مربی نیاز دارد تا تربیتش‌ کند و او را‌ آماده‌ زندگی‌ جدید سازد.اما راه اصلاح چیست؟قدر مسلم این است که از طریق‌ فـرهنگ و بـا مدرسه و مطبوعات‌ و نصیحت و موعظه نمی‌توان کاری کرد.مردم ایران را فقط به یک وسیله می‌توان‌ تربیت نمود و آن هم‌‌"زور‌"است‌93و بس.او این سخن آزادیخواهان‌ را که دوای درد کشور حریت است،بی‌معنا می‌دانست و مـی‌گفت عـلت بدبختی ایران این‌ است که به سخن این جماعت(مشروطه خواهان)گوش داده‌ است.94داور هرگز توضیح‌ نداد در چه معقطعی موازین مشروطه در ایران بـرقرار شـده است؟او هرگز به این مفهوم اشـاره‌ای‌ نـکرد که آنچجه بعد از مشروطه در ایران جاری بود،نه‌ نسبتی‌ با مشروطه داشت و نه باتلقی کهن‌ از سیاست انطباقی داشت؛آنچه در این سالها در کشور حکومت کـرد،بـحرانی نظری و عملی بود کـه در نـوع خود بی‌سابقه بود.از سویی‌ مشکل‌ دیگر در اندیشه‌های داور این بود که وی به نقش‌ مداخلات بیگانه در ناکامی مشروطه ایران سخنی بر زبان نیاورد.او نشان نداد همان‌طور که‌ بحران نظری راه را‌ بر‌ گسترش انـدیشه مـشروطه در کشور مسدود کرد،مداخلات بیگانه هم پا به‌ پای رقابتهای کمپانیهای اقتصادی امنیت کشور را به مخاطره افکند.او شرایط اقتصاد جهان سرمایه‌داری و تأثیر مخرب‌ آن‌ را‌ بر ایران روشن نساخت و نگفت‌ که‌ برای‌ امـپریالیسم هـم استبداد و هـم آزادی علی السویه است و آنچه برای آنان ارزش دارد،سود اقتصادی است و درست به‌ همین علت،مشروطه‌ ایران‌ را‌ در مذبح سـود خود قربانی کردند.

داور تحولات‌ تاریخ‌ دوره خود را صرفا بر مداری بـومی ارزیـابی کـرد و آن را در سطح تاریخ‌ جهانی مورد تأمل مجدد قرار‌ نداد‌.اگرچه‌ تحولات ایران در این دوره نسبتی تاریخی با تحولات‌ جـهانی‌ ‌ ‌داشـت و هرحادثه‌ای در هرگوشه از دنیای سرمایه‌داری دیر یا زود تأثیر خود را بر شرایط ایران نیز بـر‌ جـای‌ مـی‌گذاشت‌؛اما داور به این مضمون و مفهوم مهم تاریخی بی‌اعتنا بود و این‌ نشان‌ می‌داد که با انـدیشه‌های اروپایی عصر خود تا چد حد ناآشناست.داور تحولات‌ تاریخی ایران را‌ نه‌ به‌ صـورت انضمامی،بلکه به صـورتی مـجرد و ذهنی تحلیل می‌کرد.او اخلاق‌ اجتماعی‌ ایران‌ و فرهنگ‌ عمومی مردم را فاسد می‌دانست و می‌گفت تا پای زور در میان نباشد باید از‌ ترقی‌ کشور‌ مأیوس بود.به همین دلیل به توده‌های مردم و رأی آنان اعتنایی نداشت. داور مردم‌ را‌ تـحقیر می‌کرد و نخبگان را پیشتاز تحولات می‌دانست،اما هرگز نگفت در چه‌ مقطعی‌ از‌ تاریخ‌ مشروطه،مردم عرض‌اندامی کرده‌اند؟داور می‌گفت تاریخ این ملت-به‌ عقیده خودش شش هزار ساله-را‌ ورق‌ برنند،بکاوند...در هیچ عصر و دوره‌ای مـلت ایـران‌ چیزی نبوده هرچه از ایران‌ دیده‌ شده‌ کار رؤسای ایرانی است؛از سیروس‌95تا نادر،از آقا محمد شاه تا رضا‌ خان‌ سردار سپه.بهتر بود ملت این‌قدر بی‌اهمیت نمی‌شد اما در برابر واقـعیت‌ مـوجود‌ چه‌ باید کرد؟آیا باید تریاک خورد و رو به قبله خوابید؟96نه،نباید مأیوس‌ شد؛باید ایرانی را‌ به‌ حال‌ خود رها کرد و کسی را یافت که به‌"ضرب شلاق‌"وی را‌ تربیت‌‌ کند؛نسل هوچی را کـناری بـگذارد و مردم را به کار وادارد و برای ایران راه‌آهن بکشد.97‌

بحث‌ آزادی،مساوات و مشروطه به بعد از ظهور مرد مقتدر و سروسامان دادن به‌ اوضاع‌‌ اقتصادی کشور موکول شد.98او تحت‌ تأثیر‌ اقدامات‌ رضا خان سردار سـپه مـعتقد بـود که‌ موانع‌‌ پیشرفت همه‌جانبه را نـمی‌توان از مـیان بـرداشت،مگر اینکه از زور استفاده کرد‌.دولتی‌ که‌ اعمال زور نکند موفق‌ به‌ هیچ‌گونه اصلاحی‌ نخواهد‌ شد‌،زیرا از نظر او ایرانی از‌ دلیل‌ و برهان سر در نـمی‌آورد و صـلاح خـود را درست تشخیص نمی‌دهد،اگر هم‌ تشخیص‌ داد و فهیمد کـه چـه باید بکند‌،تا زور در کار‌ نباشد‌ زیر بار آن نخواهد رفت‌.به‌ دید داور«استبداد طی‌ سالیان دراز روح مردم را به زور گفتن وزور‌ شنفتن‌ مـعتاد کـرده اسـت،احترام گذاشتن‌،باجی‌ است‌ که‌ به شالق‌ می‌دهند‌،با حـرف و منطق کسی‌ زیر‌ بار کار نمی‌رود،بلکه باید او را مجبور نمود،اندیشه‌ها را باید به زور‌ در‌ مغز او جای داد و او را‌ وادار‌ کرد که‌ سـیاست‌ تـباقی‌ را کـنار بگذارد و کار‌ کند تا نکبت از سر و روی او نبارد.»می‌گفت«پطر کبیر و پیـشروان تـمدن و تجدد ژاپن‌ با‌ زور،این مقولات را به ملل‌ خویش‌ تحمیل‌ کرده‌اند‌ و برای‌ ایران هم جز‌ آن‌ راهـی نـیست.»99مـلت ایران در نظر داور موجودی‌ مریض است که تب‌نوبه دارد و می‌گفت همان‌طور‌ که‌ این‌ مـریض را بـاید نـزد طبیب حاذق برد‌ و از‌ او‌ دستور‌ خواست‌ و بر‌ طبق آن دستور مریض را مداوا کرد،به همان شـکل مـردم ایـران را هم‌"به زور و کشان‌کشان‌"باید به طرف زندگی متجددانه هدایت کرد و هرکس بنای‌ "مخالفت‌ و زبـان‌درازی‌"گـذاشت،باید بدون هیچ تأملی او را گرفت و به زندان‌ انداخت.100

به نظر داور،روشنفکران ایرانی«بـعد از مـشروطه،دنـبال یک مشت اشخصا عامی رفتند و احزاب‌ رنگ‌وارنگ ساختند‌ و هزاران‌ نطق نمودند و یک قطار شـتر روزنـامه پس انداختند و تازه هنوز هم‌ نفهمیدند که با این وسایل به هیچ جهنم درهـ‌ای نـخواهند رسـید.»101به قول او مریض ایرانی چیزی‌‌ از‌ مریض نوبه‌ای کم ندارد و باید با او مثل همان مریض رفـتار کـرد،وضعیت ایران مشابه‌ فرانسه ده سال پس از انقلاب کبیر دانسته‌ شد‌،مردم ایران مـثل مـردم فـرانسه‌ در‌ ـآن زمان منتظر بازوان توانایی هستند که بساط نکبت را برچیند،طرحی نو بریزد و کشور را از نابسامانی و هـرج‌ومرج نـجات دهـد.102بنابراین باید‌ منتظر‌ ظهور بنا پارتی شد‌ که‌ به زور سرنیزه،تمام‌ عـادات ایـرانیان را نابود کند و بر«چرندگوییهای افراد و توهمات رهبران بی‌سواد ملت بخندند و به‌ این هوچیان بفهماند که بـاید سـاکت شوند،هرکس هم که با این‌ طرحها‌ و نقشه‌ها مخالفت کند باید دسـتگیر شـود و به ساه چال انداخته شود.»103

داور این رفـتار را بـا اسـتبداد کهن متفاوت می‌دانست،زیرا حکومتهای استبدادی گـذشته بـه‌ مردم سخت می‌گرفتند،اما‌ نه‌ برای ترقی‌ و تربیت آنها؛در حالی که حکومت ایـده‌آل وی زور را بـرای از میان برداشتن موانع تجدد بـه‌ کـار می‌برد،بـنابراین بـه قـول وی استبداد جدید جهت‌دار است.104‌وی‌ حـکومت‌ زور را مـوقتی می‌دانست و تا زمانی مشروع تلقی می‌کرد که در سایه آن اصلاحات انجام گیرد و ایـران ‌‌از‌ نـکبتی که به آن دچار شده است نـجات‌ یابد.105تجربه نشان داد‌ کـه‌ داور‌ خـیالی خام در ذهن می‌پخت.

و اما او چـه کـسی را بانی این اصلاحات معرفی می‌کرد؟به نظر‌ داور ناجی ایران باید سه‌ خصوصیت را یک جا داشـته بـاشد:1-نیت،2-عزم‌،3-لیاقت.اصلاح ایـران بـه‌ دسـت‌‌ کسی میسر اسـت کـه لیاقت و عزمش مسلم و قـطعی بـاشد،106تنها کسی که از نظر وی لیاقت‌ داشت و به باور او تاکنون آن لیاقت را بروز داده بود،رضا خـان سـردار‌ سپه بود.تحصیل‌کرده‌ غرب،حقوقدان و دادسـتان مـا،فرومایه‌ای را کـه حـتی سـواد متعارفی نداشت،مصداق نـظریات‌ خود می‌دانست.داور به صراحت می‌گفت در صف سیاستمداران ایران هیچ‌کس مثل‌ رضا خان لیاقت‌ خود‌ را بـروز نـداده است و هیچ‌کس توانایی و ظرفیت او را ندارد.داورمـنتظریـک بـیسمارک بـود،فـردی که شاید در بـین ایـرانیانی که امتحان خود را هنوز پس نداده‌اند وجود داشته‌ باشد‌،اما هیچ فرصتی برای جست‌وجو کردن نیست و وقـتی فـردی مـثل رضا خان‌ امتحان خود را پس داده است.چرا بـاید وقـت را تـلف نـمود و دیـگران را مـورد آزمایش لیاقت‌ و کفایت‌ قرار داد؟107داور به دنبال بازوی نیرومندی می‌گشت که امور ایران را در دست گیرد و با سیاست‌"من حکم می‌کنم‌"،امور کشور را پیش ببرد.108در دوره‌ای که‌ داور‌ نظریات‌ خـود را مطرح می‌کرد هیچ‌کس‌ جز‌ سردار‌ سپه حکم نمی‌کرد،او بود که با اقدامات خود می‌خواست ثابت کند بدبختی ایران از عدم استعداد ملت نیست،بلکه رئیس‌ با‌ کفایت‌‌ می‌خواد.109داور سردار سپه را تـمجید مـی‌کرد‌ و از‌ او می‌خواست که ایران را از فقر و بدبختی نجات دهد و به سوی تجدد و ترقی هدایت کند.110داور بیش‌ از‌ هرچیز‌ به هدفی که‌ انتخاب کرده بود،یعنی پیشرفت همه‌جانبه ایران‌ و در رأس آن پیشرفت اقتصادی توجه‌ داشـت و اهـمیتی به خوبی یا بدی وسیله‌ای که برای رسیدن به هدف‌ تجویز‌ می‌کرد‌،نمی‌داد. او به صراحت می‌گفت در صورت که هدف خود باشد‌ اهمیتی‌ نـدارد کـه وسیله بد باشد.111

آنچه بـرای او مـهم بود رسیدن به هدف بود به‌ هرقیمتی‌ که‌ تمامشود.این بزرگ‌ترین اشتباه‌ داور بود،زیرا روشها جزیی از اهداف هستند‌،وقتی‌ که‌ روشها غلط باشند بـدون تـردید نتایجی‌ هم که از آنـها بـه دست می‌آید منفی‌ خوهد‌ بود‌.داور آن‌قدر زنده ماند تا نتایج رهنمودهای‌ خود را به چشم ببیند و در حقیقت‌ خود‌ قربانی نظریاتی شد که پیش‌تر ارائه داده بود.داور که‌ آنهمه به استقرار‌ دولت‌ و سلطنت‌ رضـا خـان کمک کرد و حتی قدرت بی‌چون‌وچرای او را تئوریزه نمود،خود قراین آن‌ شد‌.رضاشاه فقط در یکی از جلسات هیئت دولت به داور توپید، داور هم‌ که‌ می‌دانست‌ به این آسانی از شر دیکتاتور آسوده نخواهد شد،خـود را کـشت.او می‌دانست کـه‌ خود‌ این کار نکند رضاشاه آن را انجام خواهد داد؛همان کاری که‌ با‌ تیمورتاش‌‌ و دیگران کرده بود.بی‌اعتنایی شـگفت‌انگیز داور به مقوله فرهنگ و امر فرهنگ‌سازی‌ نمی‌توانست نتیجه‌ای جز آنچه‌ محقق‌ شـد‌ در پی داشـته بـاشد.بدون توجه به سنن دینی و بومی‌ و بدون استفاده‌ از‌ تجارب فرهنگی ملتهای پیشرفته و خرد مدرن،هیچ‌گونه تحول مـثبتی ‌ ‌در راسـتای منافع و مصالح ایران نمی‌دانست صورت‌ گیرد‌.مشکل اینجا بود که داور تحولات‌ اقتصادی را از دگـرگونی در سـایر‌ ارکـان‌ اجتماع جدا می‌کرد و بدون توجه به شرایط‌ فرهنگی‌‌ آلمان‌ و ژاپن،الگویی برای ایران تجویز می‌کرد کـه‌ سرانجامی‌ جز سیطره بلامناع قزاها بر مقدرات امور کشور نمی‌توانست داشته باشد.از قـضای‌ روزگار‌ بناپارت او نه نـاپلئون مـشهور‌، بلکه‌ شیادی شد‌ بر‌ طریق‌ لوئی‌بناپارت که با اتکا به اوباش‌ و به‌ قیمت متلاشی کردن میراث‌ انقلاب فرانسه بر اریکه قدرت دست یافت.رضا‌ خان‌ نیز میراث مشروطه را یکسره بر‌ بـاد داد و با اتکای‌ بر‌ اراذل و فرومایگان،بعد از چند‌ سالی‌ دسیسه‌گری و توطئه‌چینی به تخت سلطنت دست‌ یافت.

به نظر می‌رسد که داور در‌ دیدگاههای‌ مربوط به نظریه ابرمرد خود‌،پیرو‌ نیچه‌ است.اما نیچه‌‌ بر‌ شـانه‌های دارویـن واسپنسر و واگنز‌ و نیز‌ نسلی از فلاسفه آلمانی نشسته بودو دیدگاههایش‌ منبای نظری داشت و به منظور تئوریزه کردن‌ برتری‌ آلمان بر فرانسه و به‌ویژه انگلیس پرورده‌‌ شده‌ بود.او‌ برابری‌ و دمکراسی‌ را مخالف اصل انـتخاب‌ طـبیعی و بقای اصلح می‌دانست،به‌ نوابغ تکیه می‌کرد و نه به توده‌ها؛قدرت را می‌ستود و عدالت‌ را‌ تحقیر کند.اما قزاق ما چه‌ کرد؟او اتکای‌ به‌ نیروهای‌ نظامی‌ خود و تأسیس دولتی‌ پادگانی‌،ملت‌ ایـران را تـحقیر نمود،آنان را از حقوق اولیه‌شان محروم ساخت؛هرکس را که بویی‌ از‌ فرهنگ‌‌ برده بود یا کشت و یا خانه‌نشین کرد‌،برایش‌ فرقی‌ نداشت‌ این‌ فرهنگی‌ محمد علی فروغی باشد یا ملک الشـعرای بـهار.هـرصاحب ذوق و هنری را سرکوب نمود،ملت مـلت خـود را تـحقیر کرد و آن‌گاه که نوبت به نشان دادن شجاعت‌ و لیاقت بود،در برابر متفقین سپر انداخت و مذبوحانه از کشور گریخت؛یعنی متفقین با مذلت او را وادار بـه خـروج از کـشور کردند.چنین موجودی را که‌ با زور،ملت‌ خود‌ را بـه خـاک افلاس نشانید چگونه می‌توان با بیسمارکی مقایسه کرد که آلمان را در دوره خود به قدرتی فوق همه کشورهای اروپایی مبدل کرد؟

حـکومت مـورد نـظر نیچه مبتنی‌ بود‌ بر اخلاق مهتران و اشراف،به همین دلیـل دمکراسی را تحقیر می‌کرد. او دمکراسی را برای این سرزنش می‌کرد که در آن امکان حکومت‌ فرومایگان‌ یا کهتران فراهم می‌شد.در‌ دمکراسی‌ ابـرمرد ظـهور نـمی‌کند و اخلاقیات به میان‌مایگی و حتی‌ فرومایگی تنزل می‌کند. ازنظر نیچه فرمانروایان بـاید فـلاسفه باشند،و بین آنان و نظامیان و تولید کنندگان شکافی پرنشدنی‌ وجود‌ دارد.بین این دیدگاه‌ و رویکردی‌ که نتیجه بـلافصل آن حـکومت‌ قـزاقان بی‌سواد و به لحاط طبقاتی فرودست بود؛تفاوت اساسی وجود داشت. خلاصه ایـنکه،دیـدگاههای داور یـکی از وجوه بارز عقلانیت ابزاری و نگرش تک‌بعدی به مقوله‌ تجدد‌ بود که برای رسیدن بـه آن،هـروسیله‌ای را تـجویز می‌کرد.داور به مقوله گفتگو کاملا بی‌اعتنا بود و نهادهای فرهنگی را به دیده تحقیر می‌نگریست،بـه طـریق اولی از فلسفه نیز‌ چیزی‌ نمی‌دانست.نخبه‌گرایی‌ افراطی داور باعث گردید که از فردی چون رضا خـان حـمایت‌ کـند و او را بیسمارک ایران بداند‌.داور شکست مشروطه را به عملکرد ناموفق آزادیخواهان و احزاب نسبت می‌داد‌ و به‌ جـای‌ تـأکید بر افزایش معارف عمومی،می‌گفت که جهل مردم‌ مانع از ترقی کشور است و بـرای حـل آن ‌‌سـیاست‌ زور را تجویز می‌نمود.داور ملت ایران را تحقیر می‌کرد و با عدم شناختی‌ که‌ از‌ تاریخ کشور داشت،می‌گفت در تـاریخ ایـران مردم‌ دخالتی در سمت و سوی تحولات ندارند و ریشه‌ تحولات ناشی از عملکرد سران جـامعه‌ بـوده اسـت.چنین رویکردی باعث می‌شد بسیاری‌ از افتخارات و فرازهای تاریخ‌ ایران‌ نادیده‌ گرفته شود و در برابر کسانی سـرتسلیم فـرود آورده شـود که کوچک‌ترین بهره‌ای از فرهنگ‌ نداشتند.نمونه بارز این اشخاص همان قزاقهایی بـودند کـه جز تازیانه ابزاری برای دومام و استمرار حکومت‌ نمی‌شناختند.

داور توجه نداشت که بدون اعتنا به فرهنگ‌سازی حـتی اگـر تجددی هم صورت‌ می‌گرفت،باز هم در صورت موفقیت نمی‌توانست نتایجی جز نـو کـردن ظواهر جامعه داشته‌ باشد.در حقیقت‌ آن‌ چـیزی کـه در پرتـو چنین تفکری استعداد رواج داشت،مدرنیسم یا هـمان‌ آراسـتن ظواهر جامعه به مظاهر تجدد اروپایی بود و نه مدرنیته یا باور داشتن بـه عـقلانیتی که‌ قدرت دخل‌ و تصرف‌ در امـور داشـته باشد،بـه شـکلی کـه صورت انسان و نقش وی را بر کاینات حـک نـماید و دوره جدیدی را در تاریخ آغاز کند که بنیاد و محور آن فرهنگ گفتگو‌ و اخلاق‌ مدنی بـاشد.تـجددی که داور از آن سخن می‌گفت متکی بر نـیرویی نظامی بود که خـود نـه‌ از الزامات تجدد سر در می‌آورد و نـه حـاضر بود آن را بیاموزد‌ و به‌ الزامات‌ آن گردن نهد.اساسا استقرار‌ حکومت‌ فردی‌ از بنیاد با مـقوله مـدرنیته تناقض و تعارض داشت.چگونه مـی‌شد مـظاهر ایـن نظام را باور کـرد،لیـکن به فلسفه وجودی و فـرهنگ‌ ریـشه‌دار‌ آن‌ توجهی مبذول‌ نداشت؟تناقض درونی اندیشه‌های داور باعث شد که‌ زور‌ را برای رسیدن به هدف تجویز کـند در حـالی که ماهیت تجدد با اندیشه زور تـناقض داشـت و بیش از‌ هـمه‌ مـبتنی‌ بـر گفتگو بود. توجیه زور در درجـه نخست،گریبان خود‌ ایدئولوگهای آن را گرفت که داور گرچه اولین آنها نبود،اما مهم‌ترینشان بود.در خاتمه ایـن مـقاله،سرنوشت‌ تراژیک‌ او‌ را به نقل از مخبرالسلطنه‌ هـدایت مـی‌آوریم:

«از رجـال ایـن دوره داور‌ به بصیرت در قـوانین اروپا مـنزلتی کسب کرده بود،اخلاقا هم بر سایرین‌ مزیت داشت.در‌ وزارت‌ عدلیه‌ اختیاراتی از مجلس گرفت و اصلاحاتی کـرد و یـکدوره قـانون به دفتر آورد، اواخر‌ هم‌ وزارت‌ مالیه داشـت،بـه تـقرب مـفتخر بـود،از او تـظاهر به زندقه ندیدیم و به‌ عفت‌ قایل‌ بود‌.بعضی مالیاتهای که به ضرورت شاید هم به اجبار به مجلس می‌برد و می‌گذارند دلخوری‌ در‌ جماعتی تولید کرده بود، تنظیم مـحاضر که لازمه تنسیق عدلیه بود علما را‌ از‌ او‌ رنجانده می‌داشت.جای تأسف است که جریان عدالت بهتر نشد،در بهمن 1121318بدون‌‌ مقدمه‌ شنیده شد که داور تریاک خورده و درگذشته.گفتند از اداره تریاک نمونه انواع‌ خـواسته‌ بـا‌ خود به منزل برده سرشب اطفال خود را نوازش بسیار کرده به عیالش گفته که‌ کار‌ بسیار دارم شما بخوابید من شمغول کار خواهم شد تا تمام شود‌،خلوتی‌ به‌ دسـت آورده تـریاک را بسیار نرم کرده‌ و خورده است.شهرت کرد که شاه در حد‌ تهدید‌ دو‌ سه روز قبل پرخاش به او کرده بوده است و باز گفتند که‌ شاه‌ فـرموده بـوده است که من که بـه او ایـرادی نگرفته بودم.آنچه ظاهر شد جنازه او‌ را‌ به مسجد ناصری(سپهسالار)آورده بودند و اسباب تجلیل فراهم،ناگاه دستوری می‌رسد‌، مشایعت‌ و تجلیل موقوف می‌شود،مشایعین به سـرچشمه رسـیده‌ بود‌ سفراء‌ که بـرای مـشایعت‌ آمده بودند می‌روند و سایرین‌ متفرق‌ می‌شوند،جنازه را به طور تخفیف حرکت می‌دهند.»113

پانوشت‌ها

(1)-صدرهاشمی،محمد‌،تاریخ‌ جراید ومجلات ایران،ج1-2،چاپ دوم‌،اصفهان‌،انتشارات کمال‌، 1363‌، ص 316‌.

(2-)پرویزرهبر:تاریخ یهود،تـهران،انـتشارات‌ سپهر‌،1325 ش،ص 347.همچنین در این زمینه اطلاعات مفصلی در کتاب‌ زیر ارائه‌ گردیده‌ و به فعالیتهای مدرسه آلیانس در بین‌ مسلمانان همراه با تعداد‌ این‌ افراد توضیحاتی داده شده است‌:یهودیان‌‌ ایران در تاریخ معاصر،ج 3،لوس آنجلس،انـتشارات مـرکز تاریخ شـفاهی یهودیان ایران،1999‌ م.

(3)-وزارت‌ اوقاف و معارف و صنایع مستظرفه،دایره‌ نظارت‌ شرعیات‌،27 برج میزان‌،سنه‌ 1303 شمسی،ش:م(ج) 58005(سازمان‌ اسناد‌ مـلی ایران).

(4)-وزارت معارف به وزارت پست و تلگراف،نمره 5482،5 برج عقرب سیچقان ئیل‌ 1303‌،ش:م(ج)58005(سـازمان‌ اسـناد مـلی ایران).

(5)-اداره‌ کل‌ معارف کرمانشاهان‌ به‌ وزارت‌ اوقاف و معارف،نمره 884‌،4 عقرب سنه سیچقان‌ئیل 1303،ش:م(ج) 58005.

(6)-صدرهاشمی،محمد،تاریخ جـراید ‌ ‌و مـجلات ایران،ج 3،چاپ دوم،چاپخانه کمال‌،1363‌،صص 47-48.

(7)-صدرهاشمی،محمد،تاریخ‌ جراید‌ و مجلات‌ ایران‌،ج 4،چاپ‌ دوم،اصـفهان،چـاپخانه‌ کـمال‌،1364،صص 28-29.

(8)-این کتاب با عنوان‌"تاریخ ایران از ازمنه باستانی تا سال 1316‌ شمسی‌ هجری‌‌"در کتابفروشی اقـبال در تهران به سال‌ 1317‌ منتشر‌ شد‌.نزدیک‌ به‌ نیمی از کتاب تعریف و تمجید از رضا خـان است.چاپهای بعدی ایـن کـتاب با نام‌"تاریخ کامل ایران‌"به‌ تصحیح کاظم کاظم‌زاده ایرانشهر منتشر شد.

(9)-به نقل‌ از مقدمه محمد رکن‌زاده بر کتاب تاریخ کامل ایران اثر عبد الله رازی،تهران،انتشارات اقبال،1369.

(10)-پیشین،ص 3.

(11)-ایران نو،سـال اول،ش 72،مورخه دوشنبه 8 ذی قعده 1327‌،22‌ نوامبر 1909،مقاله نعل را قبل از اسب نباید خرید، به قلم محمد امین رسول‌زاده.

(12)-صص 4-3.

(13)-رستاخیز سال دوم،ش 1،صص 3-2.

(14)-پیشین،ش 4.

(15)-سودمند،سال اول،ش 4،صص‌ 213‌-212.

(16)-منظور از کسانی مثل شیخ محمد حسین نائینی و شـیخ اسـماعیل محلاتی بودند که تلاش می‌کردند بین شرع و فرهنگ‌ جدید غرب نوعی‌ تعامل‌ برقرار نمایند.

(17)-منظور روشنفکرانی‌ مثل‌ سید حسن تقی‌زاده بود که در این زمان شعار خود را تقلید بدون قید و شـرط فـرهنگ غرب قرار داده بود.

(18)-رستاخیز سال دوم‌،ش 1،صص‌ 5-4.

(19)-سودمند،سال اول‌،ش 7،ص 412‌.

(20)-رستاخیز،سال دوم،ش 1،صص 6-5.

(21)-سودمند،سال اول،ش 1،ص 4.

(22)-این عبارت قطعه‌ای است از یکی از اشعار زنده‌یاد سهراب سپهری.

(23)-سودمند،سال اول،ش 1،ص 4.

(24)-رستاخیز،سال اول،ش 1،ص 5.

(25‌)- Public‌ Sphere.

(26)- Subjectivity.

(27)-پیشن سـال اول،ش 3،ص 129.

(28)-پیـشین،سال دوم،ش 1،ص 6.

(29)-رستاخیز،سال اول،ش 8/9،ص 338.

(30)-همان.

(31)-نویسنده در دفتری که به مناسبت تحلیل مشروطه ایران نگاشته‌ و بزودی‌ منتشر خواهد‌ شد،به طور مبسوط در این زمینه‌ بحث کرده است.

(32)-رستاخیز،ص 339.

(33)-پیشین،صص 340‌-339.

(34)-سـودمند،سـال اول،ش 4،ص 192.

(35)-هـمان.

(36)-رستاخیز،سال‌ اول‌،ش 1،ص 445‌.

(37)-سودمند،سال اول،ش 4،ص 190.

(38)-رسـتاخیز،سـال اول،ش 10،ص 435.

(39)-سـودمند،سال اول،ش 4،ص 213-212‌.

(‌‌40‌)-رستاخیز،سال اول،ش 11/12،صص 487-483.

(41)-پیشین،ش 5،ص 193.

(42)-سودمند‌،سال‌ اول‌،ش 7،ص 412.

(43)-همان.

(44)-رستاخیز،سال اول،ش 11/12،ص 487.

(45)-پیشین،سال اول،ش 4،ص 158‌.

(46)-پیشین،سال اول،ش 10،ص 472.

(47)-سودمند،سال اول،ش 7،ص 413.

(48)-رستاخیز‌،سال اول،ش 5،صص 199‌-194‌.

(49)-سودمند،سـال اول،ش 1،ص 4.

(50)-هـمان.

(51)-پیـشین،سال اول،ش 7،صص 413-412.

(52)-پیشین،ص 413.

(53)-مهدی شریف کاشانی:واقعیات اتـفاقیه در روزگـار،به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان،تهران‌،نشر تاریخ‌ ایران،1363 ش،صص 378 و 377؛روزنامه خاطرات عین السلطنه،ج 4،به کوشش ایرج افـشار،تـهران،نـشر اساطیر،1378،صص 2688 و 2834 و 47 تا 2846. در مورد فرانکوپرسان وگرایشهای صهیونیستی،ر.ک:روزنامه‌ مجلس‌،س 4،ش 109،پنـجشنبه 2 رجب 1329 ، 29 ژوئن 1911،مقاله‌"از پاریس،اتحاد ایران و فرانسه‌".در مورد فعالیت‌ مدارس آلیانس فرانسه در دوره مشروطه،ر.ک:روزنامه مجلس،س 4،ش 107،سه‌شنبه 29 جمادی الثانی 1329‌، 27‌ ژوئن 1911.نـقل از جـراید خـارجه.در مورد فعالیت مدارس آلیانس اسرائیلی در دوره مشروطه نک:مجلس،سال‌ چهارم،ش 107،سـه‌شنبه 29 جـمادی الثانی 1329،ژوئن 1911،"نثل از‌ جراید‌ خارجه."

(54)-درباره این موضوع،ر.ک:مقالات دوگانه روزنامه مجلس که پیشتر از آنان نام بـرده شـد.ریـاست آلیانس در آن زمان بر عهده‌"استحاق موسی آدلف کرمیو"بود.(حبیب‌ لوی‌،تاریخ‌ یـهود ایـران،ج 3،تـهران،کتابفروشی یهودا‌ بروخیم‌، 1339‌ ش،صص 708 و 707)به قول‌"ناهوم سوکولوف‌"نخستین نویسنده تاریخ خاص صهیونیسم‌"کـرمیویک‌ صـهیونیست بـه معنی نوین این واژه نبود،اما‌ بدون‌ اغراق‌ می‌توان که علائق وی به صهیونیسم،برداشت ویـ‌ از‌ عـظمت‌ قوم یهود و عشق وی به فلسطین،ماهیت ههیونیستی داشت."ناهوم سوکولوف:تاریخ صهیونیسم،ج 1،تـرجمه داوود حـیدری،تـهران،مؤسسه‌ مطالعات‌ تاریخ‌ معاصر ایران،1376 ش،صص 262 تا 259.

(55)-بامداد،مهدی‌،شرح حال رجال ایران،ج 2،تـهران،زوار،1344،صـص 427-429.

(56)-تاریخ جراید و مجلات ایران،ج 4،صص 201-202‌.

(57‌)-به‌ طور مثال میرزا آقا خان کرمانی در رسـائل عـدیده‌اش بـر این‌ مفهوم‌ تأکید می‌کرد و حتی برخی اشتقاقات لغوی پارسی و فرانسوی را یکسان می‌دید،بنگرید به:مـیرزا آقـا خان‌ کرمانی‌:سه‌ مکتوب،به کوشش بهرام چوبینه،پاریس،انتشارات‌ مرد امـروز،1370،ص 270.هـمین‌ دیـدگاهها‌ جابه‌جا‌ درآثار دیگر وی قابل مشاهده است مثلا بنگرید به:میرزا آقا خان‌ کرمانی‌:آئینه‌ اسـکندری‌، تـهران، بـی‌نا، 1324.

(58)-مرد آزاد،سال اول،ش 108،13 اسد 1302،ص 1.

(59)-پیشین‌،سال‌ اول،ش 85،6 سطان 1302،ص 1.

(60)- Pragmatist.

(61)-احتمالا داور این دیدگاهها را از‌ روی‌ برخی‌ مـطالب نـیچه رونویسی کرده است.

(62)-مرد آزاد،ش 145،20 میران 1302،ص 1.

(63)-پیشین‌،ش 92‌،18 سرطان 1302،ص 1.

(64)-پیشین،ش 11،23 دلو 1301،ص 1.

(65)-پیشین،ش 17،3 حوت‌ 1301‌،ص 1.

(66‌)-آینده،سال دوم ش 1،دی‌ماه 1305،ص 7.

(67)-مرد آزاد،سال اول،ش 95،21 سـرطان 1302،ص 1.

(68‌)-هـمان‌.

(69)-پیشین،ش 122،8 سنبله 1302،ص 1.

(70)-پیشین،ش 84،5 سرطان 1302،ص 1.

(71)-همان‌.

(72‌)-آینده‌،سال دوم،ش 1،صص 8-7.

(73)-مرد آزاد،سال اول،ش 84،5 سرطان 1302،ص 1.

(74)-آیـنده،سـال دوم‌،ش 1،صص‌ 8-7.

(75‌-مرد آزاد،سال اول،ش 17،3 حوت 1301،ص 1.

(76)-آینده،سـال دوم،ش 1،صـص‌ 9-8.

(77‌)-مـرد آزاد،سال اول،ش 11،23 تدلو 1301،ص 1.

(78)-پیشین،ش 106،9 اسد 1302،ص 1.

(79)-پیشین،ش 80‌،1 سرطان‌ 1302،ص 1.

(80)-آیـنده،سـال دوم،ش 1،صص 10-9.

(81)-مرد آزاد،سال اول‌،ش 33‌.

(82)-پیشین،ش 17،3 حوت 1301،ص 1.

(83)-پیشن‌،ش 33‌.

(84‌)-پیشین،ش 31.

(85)-پیشین،ش 11.

(86)-پیشین‌،ش 12‌،25 دلو 1301،ص 1.

(87)-پیشین،ش 159،14 عقرب 1302،ص 1.

(88)-آینده،سـال دومـ‌،ش 1،ص 24‌-23.

(89)-مرد آزاد،سال‌ اول‌،ش 13،26‌ دلو‌ 1301‌،ص 1.

(90)-پیشین،ش 90،14 سرطان 1302‌،ص 1.

(91‌)-پیـشین،ش 106،9 اسـد 1302،ص 1.

(92)-پیشین،ش 18،4 حـوت 1301،ص 1.

(93)-پیـشین،ش 56‌.

(94‌)-پیـشین،ش 4،11 دلو 1301،ص 1.

(95)-پیشین‌،ش 98،26 سرطان 1302‌،ص 1.تأثیرپذیری‌ داور از مستشرقین زمن خـودش‌ بـه‌ اندزاه‌ای بود که وی حتی‌ نام کوروش را با املای غربی می‌نوشت.این‌ امـر‌ دلالت بـر موضوعی دیگر هم‌ دارد‌ و آن‌ اینکه داور نـیز‌ چندان‌ به تاریخ کـشور خـود‌ وقوف‌ نداشته و آنچه آموخته دسـتاورد مـستشرقین و مورخان غرب است.

(96)-جالب اینکه خود داور بعد‌ از‌ آنکه نردبان ترقی دیکتاتور شد و سـپس‌ مـورد‌ غضب او‌ قرار‌ گرفت‌،تریاک خـورد و خـودکشی‌ کـرد‌.

(97)-مرد آزاد،همان شـماره.

(98)-پیـشین،ش 22،8 سنبله 1302،ص 1.

(99)-پیشین،ش 119،28 اسد‌ 1302‌،ص 1.

(100)-هـمان.

(101)-پیـشین،ش 101،30‌ سرطان‌ 1302‌،ص 1.

(102‌)-پیشین‌،ش 104،6 اسد 1302‌،ص 1.

(103‌)-همان.

(104)-پیشین،ش 146،21 میزان 1302،ص 1.

105)-پیشین،ش 122،8 سنبله 1302،ص 1.

(106)-پیشین،ش 136،28‌ سنبله‌ 1302‌،ص 1.

(107)-پیشین،ش 101،30 سرطان 1302،ص 1.

(108‌)-پیشین‌،ش 119‌،28‌ اسـد‌ 1302‌،ص 1.

(109)-پیـشین،ش 139،31 سنبله 1302،ص 1.

(110)-پیشین،ش 125،13 سنله 1302،ص 1.

(111)- پیشین،ش 146،21 میزان 1302،ص 1،در هـمین زمـینه دردو شماره دیـگرازایـران‌ آزاد نـیز مطالبی عنوان شده‌ اسـت:پیشین،ش 42،حمل 1302،ص 1؛پیشین،ش 152،29 میزان 1302،ص 1.

(112)-تاریخ دقیق خودکشی داور 21 بهمن‌ماه 1315 است.

(113)-مهدیقلی هدایت:خاطرات و خطرات،تهران‌،زوار‌،1344،ص 417.


فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره 3 ،تابستان 1383،صفحه 9 تا 54