19 اردیبهشت 1397
درباره رابطه علامه طباطبایی و امام خمینی خیلی سمپاشی میکنند
مصاحبه کنندگان : امین صبحی و مریم عاقلی
نجمه سادات طباطبایی هم همسر شهید است و هم مادر شهید و از طرف خانواده پدری نیز دختر ارشد علامه سیدمحمدحسین طباطبایی صاحب تفسیر المیزان است. از این جهت حرفهای او و روایت دست اولی که از روابط پدرش با امام خمینی و همسرش آیت الله شهید قدوسی دارد بسیار خواندنی و درنوع خودش جالب است. زیرا نگاهی ازدرون به زندگی علامه طباطبایی محسوب می شود.
نجمه سادات طباطبایی همسر شهید قدوسی درباره آشنایی با شهید قدوسی میگوید: آقای قدوسی جزء شاگردان پدرم بودند، من کلاس سوم بودم که آقای قدوسی من را از پدرم خواستگاری کرد، اما حاجآقا مخالفت کرده و گفته بودند او هنوز بچه است، اما بالاخره آنقدر فشار آوردند که کلاس ششم ابتدایی پدرم قبول کردند، چون در بین شاگردان پدر، ایشان فرد بسیار لایقی بود. پدرم از لحاظ ادب و رفتار خیلی ایشان را قبول داشت و نهایتاً نیز آقای قدوسی را پذیرفت و ما سال 1333 ازدواج کردیم.
شهید علی قدوسی دادستان کل انقلاب اسلامی در 14 شهریور 1360 در دفتر دادستانی بر اثر انفجار بمب به شهادت رسید.
همسر شهید قدوسی معتقد است: شهید قدوسی اولین شخصی بود که مکتب بانوان با نام توحید را راهاندازی کرد و معتقد بود بانوان باید بتوانند نهج البلاغه را مطالعه کرده و روایات را استخراج کنند و فرزندانی باسواد تربیت کرده و تحویل جامعه دهند.
خانم طباطبایی خاطرات جالبی از دوران کودکی و حضور روسها در تبریز دارد و میگوید: من شش ساله بودم که از تبریز به قم مهاجرت کردیم، زمانی که تبریز دست روسها افتاده بود و نتوانستیم با خود چیزی به قم بیاوریم لذا برخلاف آنکه در تبریز در رفاه بودیم به قم که آمدیم چیزی نداشتیم.
مادرم تلاش فراوانی کرد تا توانستیم خانهای اجاره کرده و پدرم تدریس کند، مادرم تنها برای پیشرفت پدرم، مشکلات را تحمل می کردند و پدرم همواره مشغول تالیف و نوشتن و آموزش طلاب علاقمند بود.
چندی پیش محسن کدیور درباره منزل استیجاری امام و اجاره دادن آن به علامه طباطبایی ادعایی را مطرح کرده که در این مصاحبه دختر ارشد علامه اساساً این موضوع و وجود اختلاف بین امام و علامه را در این قضیه تکذیب کرد.
کدیور درباره آنچه «تخلیه اجباری خانه استیجاری به دلیل عدم رضایت مالک» عنوان کرده بود مدعی شده بود: آقای طباطبایی دستش تنگ بود، مثل همه عالمانی که از طریق وجوهات شرعیه زندگی نمی کردند و توان خرید خانه ملکی نداشت و نوعا مستاجر بود. أواخر دهه چهل او مستاجر آقای خمینی شد و پرداخت اجاره خانه به نماینده مالک که اخوی بزرگ آقای خمینی یعنی آقای سید مرتضی پسندیده باشد چند ماه به تاخیر افتاد، آقای پسندیده نپذیرفت و گفت باید خانه تخلیه شود. آقا مرتضی حائری یزدی از قضیه خبردار شد، و برای استمهال واسطه شد. آقای طباطبائی متوجه شد که مالک یعنی آقای خمینی راضی به ادامه سکونت او در ملک نیست، و خانه را حوالی سال 1350 تخلیه کرد.»
دختر ارشد علامه در پاسخ به این ادعا میگوید: اصلاً اینطور نیست،پدر بنده ملک زیاد داشت و الان نیز در تبریز این زمینها وجود دارد و دست مردم است، حاجآقا هیچگاه از سهم امام استفاده نمیکردند؛ آقای اعرابی هم وقتی از موضوع مِلک داشتن پدر من در تبریز خبردار میشود شک میکند و به امام میگوید، امام پیغام دادند اگر شما میخواهید بنشینید من از سهم امام اجاره بدهم، اما پدرم چون از سهم امام استفاده نمیکردند گفتند ما در خانهای که سهم امام باشد نمینشینیم و بنابراین از آنجا رفتند.
مشروح این گفتوگو در ادامه میآید:
فارس: به عنوان اولین سؤال اشارهای به رویکرد مبارزاتی شهید قدوسی داشته باشید و درباره روحیات و خلقیات ایشان در زندگی شخصی و کاری توضیح دهید.
طباطبایی: آقای قدوسی پیش از انقلاب و از همان قدیم و قبل از اینکه ازدواج کند، همه به او میگفتند که شما جان سالم به در نمیبرید، چون فشارها و شرایط فعالیت در قم خیلی شدید بود؛ شهید قدوسی اصالتاً نهاوندی بود و قرار بود ایشان را اعدام کنند؛ اولین بار وقتی با اخویشان بودند، متوجه شدند که تیر اعدام آنها را نیز آماده کردهاند؛ البته آن زمان ما هنوز ازدواج نکرده بودیم و بعد از اینکه ما ازدواج کردیم، سال 40 یا 42 بود.
فارس: یعنی همزمان با آغاز نهضت امام خمینی(ره).
طباطبایی: بله! البته ایشان پیش از آمدن امام دائم مشغول فعالیت بود و در منزل ما جلساتی تشکیل میشد و آقایان به تدریج مشغول بودند، اما هیچکس نمیدانست که ایشان (آقای قدوسی) چکار میکند تا اینکه مدرسین را جمع کردند و جلسهای تشکیل دادند.
اتفاقاً آقای آذری که ایشان نیز فوت کرده است، کتابفروشی داشت، آن زمان من خبر نداشتم؛ چراکه آقای قدوسی اهل این نبود که چیزی را توضیح دهد و ظاهر کند. وقتیکه جلسات تشکیل میشد، تمام آنها (صورتجلسات و اسامی افراد) را بر روی یک کاغذ نوشته بود و آن را به آقای آذری داد تا آن را نگه دارد و ایشان نیز آن را در لابهلای یک کتاب در کتابخانه خود قرار میدهد؛ اما وقتی ساواک به منزل آقای آذری میریزند و خانه را میگردند، این موضوع برملا میشود.
در بین آن اسامی، نام آقایان هاشمی و منتظری و بسیاری دیگر وجود داشت که همه را گرفتند؛ وقتی شهید قدوسی را گرفتند ما دیگر دستمان به هیچجا بند نبود، ملاقات هم نداشتیم و ایشان در اوین بودند، وقتی از زندان درآمد، هرچه من از او خواستم چیزی بگوید، گفت هیچ خبری نبود.
وقتیکه انقلاب شد و ما به دیدار کمیته رفتیم، متوجه شدیم شرایط چقدر افتضاح بوده است؛ وقتی از کسی درباره آقای قدوسی پرسیده بودیم، به من گفته بود حکم ایشان یک تا 10 سال حبس است البته اگر اعدام نشود، چون قبل انقلاب همه چیز ممکن بود.
**شهید قدوسی فردی تودار بود
فارس: شهید قدوسی چند سال زندان بودند؟
طباطبایی: آنچه من میدانم خیلی نبود، اما قبل از ازدواجمان گویا خیلی زندانی و دوران حبس کشیده بودند. آقای خزعلی، آقای جنتی، آقای هاشمی و خیلیهای دیگر هم بودند اما مشکلات اینچنینی مانند آقای قدوسی نداشتند و همسران آنها در زندان به دیدارشان میرفتند و صحبت میکردند، اما آقای قدوسی هیچوقت چیزی بروز نمیداد.
من هم اصرار نمیکردم، چون ایشان میگفت خوب نیست این حرفها حتی در خانه مطرح شود؛ بعدها فهمیدم اگرساواک ما را هم بگیرد، به ما هم فشار میآورند؛ بنابراین میخواهم بگویم شهید قدوسی عجیب فردی تودار بود.
یکبار ساعت 10 شب به منزل آمد و به من گفت نجمهالسادات باید جایی بروی، با اینکه اصلاً دوست نداشت من آنموقع شب از منزل خارج شوم اما یک بستهای به من داد و گفت این بسته را به منزل برادرم ببر.
منزل برادرشان آنطرف شهر و خیلی به ما دور بود، گفت که به برادرش بگویم این بسته را در آبانبار مخفی کند، قدیمترها قم آب لولهکشی نبود و ما آبانبار داشتیم؛ آبانبار یک دریچهای داشت که از آنجا میزان آب را نگاه میکردیم، من دیدم که بردار همسرم در داخل این آبانبار میخ زده بودند و یکسری کتاب آنجا آویزان کرده بودند.
فارس: چه کتابهایی؟
طباطبایی: کتابهای مربوط به تودهایها بود.
فارس: آن بستهای که شهید قدوسی به شما دادند، چه بود؟
طباطبایی: فکر میکنم اعلامیه بود، چون خیلی هم سنگین بود، بالاخره آن را به منزل اخوی ایشان بردم و زمانی که برادرشان از من پرسید این بسته چیست، اظهار بیاطلاعی کردم و گفتم آقای قدوسی گفته که آن را نگه دارید.
در زمان زندان خیلی به شهید قدوسی فشار میآوردند و خیلی اذیتش میکردند، اما هیچکدام از آنها را بروز نداد؛ الحمدلله بعد از مدتی آقای قدوسی از زندان آزاد شد.
البته همه افراد و دوستان ایشان را تبعید کرده بودند، اما دستشان به ایشان نرسید، چون به آقای قدوسی خبر دادند قم نمان و ازاینرو به تهران آمد و سپس به مشهد رفتیم، بنابراین ساواک نتوانست ایشان را پیدا کند.
فارس: همکاری شهید قدوسی با آیتالله بهشتی به چه شکل بود؟
طباطبایی: آنها با آقای بهشتی یک گروهی داشتند، آقای ربانی و خیلیهای دیگر در این گروه حضور داشتند، هر وقت من به آقای قدوسی میگفتم ما دیگر خسته شدهایم، چه زمانی این کارها تمام میشود، میگفت بالاخره آن روز میرسد. شهید قدوسی همیشه میگفت خالص بودن این مرد (امام خمینی) بالاخره به نتیجه میرسد، ما واقعاً خسته شده بودیم و 15 سال با ساواک درگیر بودیم؛ آنها دائم به منزل ما میریختند و خانه را میگشتند.
فارس: آن زمان منزل شما کجا بود؟
طباطبایی: ما در محله نوربخش قم زندگی میکردیم. در حال حاضر پسرم همانجا زندگی میکند و طبقه پایین آن نیز شبیه مدرسه و خیریه است.
شهید قدوسی در مدرسه تدریس میکرد و ساواک از ما میخواست نام و مشخصات برخی شاگردان مدرسه را به آنها بدهیم، اما هیچگاه ایشان این کار را نکرد، یکبار شهید قدوسی برای نماز ظهر به منزل آمدند و ساواک به خانه ما آمد، وقتی پسرم میخواست در را باز کند و متوجه شد ساواک پشت در است، در را بست، اما آنها پای خود را لای در گذاشتند و در بسته نشد.
آن زمان پسرم خیلی سن زیادی نداشت و نمیدانست باید چکار کند. حدوداً ساعت 2 بعدازظهر بود و مشخص شد آنها رئیس شهربانی و رئیس ساواک هستند. یک سرهنگ نیز با آنها بود، وقتی شهید قدوسی متوجه سروصدا شد گفت محمدحسین چه اتفاقی افتاده؟ پسرم گفت با شما کار دارند اما هرچه میگویم مشغول نماز است گوش نمیکنند. ایشان گفت ایرادی ندارد بگذار به داخل بیایند، آن زمان هوا سرد بود و ما کرسی داشتیم. یکی از آنها مدام در حین صحبت شهید قدوسی اسلحه خود را نشان میداد و آن را به رخ ما میکشید.
وقتی از اتاق بیرون آمدند خطاب به من گفتند «حاجخانم به ما ناهار بدهید، ما میهمان شما هستیم»، به آنها گفتم ما چنین میهمانهایی نداریم. بعد تلفن کردند تا برایشان از «هتل بهار» به حساب آقای قدوسی ناهار بیاورند که ایشان گفتند خیر! من این کار را نمیکنم.
خلاصه آنها تا حدود ساعت چهار و نیم در منزل ما ماندند و خیلی اذیت کردند. من میدانستم حضور آنها به خاطر شاگردان مدرسه است و پسرم را به مدرسه فرستادم و گفتم به آنها خبر دهد ساواک به منزل ما آمده است و هوای خود را داشته باشند، بنابراین دو تا از آنها که یکیشان پسر آقای جنتی و دیگری پسر آقای منتظری بود که بعدها هم به شهادت رسید، لباسهای خود را عوض کرده و سطل ماست به دست گرفته و رفتند.
فارس: به کجا رفتند؟
طباطبایی: به لبنان! تا بعد از انقلاب نیز مدتی نیامدند، آقای قدوسی همیشه تودار و مرموز بود و ما نیز با این موضوع گرفتار بودیم، بالاخره انقلاب اسلامی پیروز شد و قسمت ایشان هم این بود که در راه انقلاب شهید شوند.
فارس: به بحث ازدواج خود اشاره کردید، طریقه آشنایی و ازدواج شما با شهید قدوسی به چه شکل بود؟
طباطبایی: ما سال 1333 و حدوداً دو ماه به عید نوروز مانده بود، در زمستان ازدواج کردیم. آقای قدوسی جزء شاگردان پدرم (علامه طباطبایی) بودند، آنها یک گروه 9- 8 نفره بودند که با دیگران فرق داشتند و در گروه آنها آقایان غفوری، مصباح، جوادی آملی، گیلانی و برخی دیگر حضور داشتند که شبهای پنجشنبه با یکدیگر جلسات ثابتی داشتند و این جلسات گردشی برگزار میشد.
من کلاس سوم بودم که آقای قدوسی من را از پدرم خواستگاری کرد، اما حاجآقا مخالفت کرده و گفته بودند او هنوز بچه است، اما بالاخره آنقدر فشار آوردند که کلاس ششم ابتدایی پدرم قبول کردند، چون در بین شاگردان پدر، ایشان فرد بسیار لایقی بود. پدرم از لحاظ ادب و رفتار خیلی ایشان را قبول داشت و نهایتاً نیز آقای قدوسی را پذیرفت، قرار شد ما یک سال عقدکرده بمانیم که اتفاقاً سر سال پدر آقای قدوسی فوت کرد، پدر ایشان فرد بسیار جالبی بود؛ چراکه استاد آقای بروجردی در نجف بود و ما یک سال دیگر نیز به خاطر فوت پدر آقای قدوسی صبر کردیم و بالاخره ازدواج کردیم.
فارس: یعنی شما هم شهید قدوسی را میشناختید ؟
طباطبایی: خیر؛ آقای قدوسی نهاوندی بود و ما در قم بودیم و یکدیگر را نمیشناختیم، البته پدرم، پدر ایشان را میشناخت و در نجف که بودند به پدر ایشان خیلی ارادت داشتند. پدر ایشان فردی به نام «آخوند ملااحمد» بود.
**قاتل شهید قدوسی از توابین و مورد حمایت ایشان بود
فارس: در صحبتهای خود اشاره به شهید بهشتی داشتید، بعد از انقلاب شهید قدوسی به همراه شهید بهشتی و شهید لاجوردی فعالیت گستردهای در مبارزه و مقابله با منافقین داشتند. درباره فعالیتهای ایشان در این زمینه که نهایتاً منجر به شهادتشان هم شد، توضیح دهید.
طباطبایی: ایشان خیلی درباره مسائل کاری در منزل صحبت نمیکردند و زمانی که به خانه میآمدند آنقدر خسته بودند که اصلاً زیاد صحبت نمیکردند، همین فردی که بمب گذاشت و منجر به شهادت شهید قدوسی شد، از کسانی بود که توبه کرده و اصطلاحاً جزء توابین بود، حتی افرادی که با شهید قدوسی بودند، چند روز قبل از این اقدام به او شک کرده بودند اما شهید قدوسی به آنها گفته بود به مردم انگ نزنید، او پسر خوبی است.
** شهید قدوسی نقش پررنگی در مبارزه با منافقین داشتند
فارس: یعنی حسن نیت داشتند؟
طباطبایی: بله! همینطور است. اما درعینحال نقش پررنگی در مبارزه با منافقین داشتند. ما اول انقلاب صاحب یک دوقلو شدیم، وقتی به تهران آمدیم من هیچ کمکی نداشتم و فقط مشغول این بچهها بودم. آن زمان فرزندانم سهماهه بودند، ما وقتیکه در قم بودیم کارگر داشتیم، اما زمانی که به تهران آمدیم گفتند هیچکس را به منزلتان راه ندهید. بعد از شهادت آقای بهشتی امام وظیفه کرده بودند که حتماً باید یک نفر در منزل به عنوان مراقب حضور داشته باشد.
اتفاقاً همین فردی که شهید قدوسی را به شهادت رساند، فردی به نام «فخار» بود، او گفته بود من برای حفاظت به منزل شهید قدوسی میروم، آن زمان ما مستأجر بودیم، اما درنهایت شهید قدوسی قبول نکردند که فخار به منزل ما بیایند و این کار خدا بود؛ چراکه اگر اتفاقی میافتد، صاحبخانه و دختر او در ساختمان شهید میشدند. بالاخره فراش مدرسه حقانی یک پسر داشت که فرد خوبی بود و هم راننده شهید قدوسی شد و هم شبها برای حفاظت به منزل ما میآمد.
** شهید قدوسی خیلی نسبت به سهم امام حساس بود
فارس: ظاهراً ایشان از دادستانی حقوقی هم دریافت نمیکردند.
طباطبایی: بله! درست است، چون ایشان مال پدری داشتند. وقتی هم که ازدواج کردیم ایشان شهریه نمیگرفت و همان زمان پدرش از اول تحصیل ماهی 30 تومان برایش میفرستاد، ارسنجانی تمام ملکها را گرفت، به من میگفت نجمهالسادات دعا کن همین چندرغاز را داشته باشیم چون اگر قرار باشد سهم امام استفاده کنیم، فقط در حدی استفاده میکنم که نمیرید، یعنی چنین عقیدهای داشتند و خیلی نسبت به این مسئله حساس بود.
فارس: برخلاف برخی مسئولان که در حال حاضر حقوقهای نجومی دریافت میکنند.
طباطبایی: بله! شما نمیدانید که ایشان چقدر احتیاط میکرد، شاید باور نکنید اما ایشان سالی سه بار خمس میداد، ما ابتدا سال خمسیمان اول مهر بود، وقتی لیست داراییهایمان را به او میگفتم، بعداز آن مثلاً اگر دکمه پیراهنش پاره میشد و من میخواستم آن را بدوزم، به من میگفت شاید این را فراموش کرده باشیم، به او میگفتم شما ما را بدبخت کردید! او هم میگفتم این هیچ بدبخت شدن نیست؛ باید مراقب باشیم، ایشان سه دور من را عقد کرد؛ چراکه میگفت آن زمان بچه بودهایم و شاید عقدمان مشکل داشته است، من هم به او میگفتم این حرفها را ول کنید، اما ایشان سه بار مرا عقد کرد و درباره فرزندانمان نیز بسیار حساس بود. پسر بزرگم که شهید شد کمی شیطان بود و شهید قدوسی میگفت چرا اینها اینطور شدهاند؟ من هم میگفتم این بچه کاری نکرده است.
فارس: درباره رسیدگی ایشان به پرونده جنازهسازی کشمیری در مقطع سال 60، شما خبر داشتید؟
طباطبایی: طولی نکشید به فاصله یک هفته ایشان به شهادت رسید، آن زمان آنقدر تأثر و ناراحتی بود که خدا میداند، قرار بود شهید قدوسی هم در جلسه هفتتیر با شهید بهشتی حضور داشته باشد، اما کسی به ایشان تلفن کرده و آنقدر حرف زده بود که وقت جلسه گذشته بود، با توجه به اینکه ایشان بسیار مراعات ساعات جلسه را میکرد، میگفت اگر جلسه شروع شده باشد من نمیتوانم بروم.
** شهید قدوسی بعد شهادت شهید بهشتی میگفت «رفیق نارو زدی، قرار بود باهم باشیم»
فارس: بعد از شهادت شهید بهشتی، چیزی درباره ایشان به شما گفته بودند؟
طباطبایی: بعد از شهادت شهید بهشتی یکبار میخواستیم جایی برویم، در کوچه، پسکوچهها عکس آقای بهشتی را زده بودند و ایشان با دیدن آن عکسها گفت «رفیق نارو زدی، قرار بود باهم باشیم اما تو رفتی و من را جا گذاشتی». ایشان رفاقت بسیار زیادی با شهید بهشتی داشت، من به او میگفتم این حرفها چیست که میزنی که ایشان هم میگفت قرارمان این نبود. ما باید باهم میرفتیم (به شهادت میرسیدیم).
فارس: مقابله با نفوذ منافقین از طرف شهید قدوسی باعث عصبانیت آنها و درنهایت منجر به شهادت ایشان شد، درباره انفجار دفتر دادستانی برایمان توضیح دهید.
طباطبایی: زندگی ما غیر از زندگی زن و شوهرهای دیگر بود. هیچوقت تنها نبودیم، وقتیکه رئیسجمهور به شهادت رسید، خیلی سال سختی بود و دائم ما شاهد کشتار بودیم. ایشان شب هفت شهید رجایی به منزل آمد، آن زمان پسر کوچکم پای تلویزیون مینشست تا بلکه عکس برادرش که شهید شده است را نشان دهند. شهید قدوسی به ما گفت به مشهد بروید تا حال محمدرضا هم جا بیاید و بهانه برادرش را نگیرد.
**وقتی به تهران رسیدم شهید قدوسی به سردخانه منتقل شده بود
من تعجب کردم که چطور شده است ایشان میخواهد مرا تنها به مسافرت بفرستد، خلاصه ایشان ما را راه انداخت و ما به مشهد رفتیم. وقتی میخواستیم برویم به من گفت که وقتی رسیدی، حتماً بلیت بازگشت بگیر چون ممکن است بعداً نتوانید، خلاصه سه روز بعد از رفتن ما به همشیره ایشان خبر شهادت شهید قدوسی را داده بودند، از صبح که این خبر را دادند تا عصر همه تلاش کردند تا برای ما یک بلیت پیدا کنند، اما وقتیکه به تهران رسیدیم ایشان به سردخانه منتقل شده بود، من هرچه اصرار کردم که او را ببینم اجازه ندادند و گفتند شب راه نمیدهند.
فارس: شما اجر بسیاری دارید و هم همسر شهید و هم مادر شهید هستید.
طباطبایی: بله! قسمت است دیگر. هم پسرم و هم شهید قدوسی هردو آرزو داشتند که شهید شوند و به آرزویشان هم رسیدند.
فارس: اقدامی که فخار در به شهادت رساندن شهید قدوسی انجام داد، یکبار توسط آقازاده شما روایت شده است. شما هم حضور ذهن دارید که این اتفاق به چه شکل بود؟
طباطبایی: بمب را در سقف کاذب کتابخانه جاساز کرده بودند. بعد از شهادت آقای بهشتی، شهید قدوسی خیلی متأثر و ناراحت بود و ما هر بار به قم میرفتیم باید به کارهای مدرسه ایشان نیز رسیدگی میکردیم و از سوی دیگر دکتر هم به او گفته بود نباید خسته شوید چون کبدشان مشکل داشت.
** شهید قدوسی میگفت قبول میکنی من در رختخواب بمیرم و شهید نشوم؟
ایشان کارهای مدرسه حقانی و مکتب توحید را انجام داده بود و بسیار خسته شده بود، وقتی از در وارد شد من دیدم خیلی حالشان بد است و تب شدیدی کرد، من با دکتر او تماس گرفتم و گفتم چه قرصی بدهم که او من را نهی کرد و گفت این کار بر روی کبد ایشان اثر میگذارد، دیدم ایشان دارد صحبت میکند، ابتدا ترسیدم و فکر کردم هذیان میگوید؛ به او گفتم چه میگویی؟ گفت داشتم با خدا صحبت میکردم و گفتم آیا تو قبول میکنی پس از این همه خطر، من در رختخواب بمیرم و شهید نشوم؟ اگر تو میپذیری من هم تسلیم هستم. به او گفتم مگر کسی تب کند میمیرد؟!
از آن به بعد شهید قدوسی یک حالت نشاط داشت و این را نهفقط من بلکه بچههای دادستانی نیز میگفتند. ایشان هیچگاه در تمام عمر خود قهقهه نزده بود، هرچند همیشه لبخند میزد، اما آن شب عجیب قهقهه میزد و به من هم سفارش میکرد و میگفت نجمهالسادات مراقب بچهها باش و من تعجب میکردم که چرا اینگونه رفتار میکند اما عقلم نمیرسید که واقعاً خبری باشد.
وقتی ما میخواستیم به مشهد برویم چند سری با یکدیگر خداحافظی کردیم، من هیچگاه به اتفاقات بد فکر نمیکردم، ایشان جمعه روز قبل از شهادت قم بود؛ روز شنبه به همراه محافظش -پسر فراش مدرسه قم که نامش عیسی بود- به دادستانی میرود، او همیشه همراه شهید قدوسی به داخل دفتر میرفت تا خیالش راحت شود، اما آنروز شهید قدوسی به عیسی گفته بود از اتاقش بیرون برود. آقای جوادی (عیسی) برای ما تعریف کرد همینکه پایش را از اتاق بیرون گذاشته اتاق منفجر شده است؛ یک فرد دیگری نیز در اتاق بود که مجروح شده بود.
دفتر کار ایشان در طبقه دوم ساختمان دادستانی قرار داشت و طبقه زیرین اتاق ایشان، کتابخانهای با سقف کاذب بود. کارمندی به نام فخار که مسئول دبیرخانه دادستانی کل انقلاب و از نفوذیهای سازمان منافقین بود، بمبی را در سقف کتابخانه، واقع در زیر اتاق ایشان کار گذاشت و 15دقیقه قبل از انفجار، محل را ترک کرد.
شهید قدوسی به خاطر خراب شدن دیوار از پنجره به بیرون پرت شدند و به سیم برق برخورد کردند و ابرو و مژه و محاسن ایشان سوخته بود و به همین خاطر دچار ضربه مغزی هم شدند و میخواستند او را عمل کنند که دیگر به شهادت رسید.
فارس: همسر شما نیز مانند بسیاری دیگر از شهدای انقلاب هزینههای زیادی برای این انقلاب پرداخت کردند، اما برخی سعی دارند جای شهید و جلاد را عوض کنند، در حالی که رهبر انقلاب نیز نسبت به این مسئله متذکر شدهاند. نظر شما درباره این تلاشها برای وارونهنمایی چیست؟
طباطبایی: اگر ما مقصودمان این باشد که برای خدا کار کنیم، هرچه خدا بخواهد همان میشود، اما اگر بنا باشد ناخالصی داشته باشیم، هر اتفاقی که فکر کنید میافتد. من معتقدم کشور ما کشور امام زمان(عج) است و اگر چنین عقیدهای داریم باید بدانیم ایشان خودشان به امور ما نظر دارند و هر کس باید هر چقدر که میتواند تلاش کند تا مردم را آگاه کند.
**درباره رابطه علامه طباطبایی و امام خیلی سمپاشی میکنند
فارس: ما چند سؤال درباره پدرتان مرحوم علامه طباطبایی نیز داریم، درباره رابطه علامه با حضرت امام و انقلاب اسلامی توضیح دهید و اینکه نظر علامه در مورد امام و انقلاب چه بود.
طباطبایی: در این باره خیلی سمپاشی میکنند، از اول کار پدر ما و امام دو جوانی بودند که در یک محل بودند و یک فرد دیگری نیز بود که با هم رابطه داشتند، آن زمان امام و پدر من حدوداً 50 سال داشتند. امام هم خیلی زحمت میکشیدند، هم درس میدادند و هم به مسجد میرفتند.
پدر ما به هیچعنوان اهل توهین نبود و حتی به دشمنان خود هم که میرسید اهل ظاهر کردن این موضوع نبود، اما اخلاقاً پدرم و امام دو تیپ رفتاری داشتند، امام فردی پرشور و بهنوعی شلوغ بود و پدرم فردی صبور و اهل کار خودش بود و حتی یکبار هم به فرزندانشان «تو» نگفتند، لذا چنین فردی که اخلاق اینچنینی دارد، چیزی را ظاهر نمیکند.
**پدرم هیچگاه به شهید قدوسی نگفت چرا اینطور میکنید
وقتی آقای قدوسی به زندان افتاد، هیچگاه پدرم به او نگفت چرا اینطور میکنید یا زن و بچه تو چکار کنند، بالاخره ما نیز دختر ایشان بودیم. پدرم از دست شاه عاجز بود، میگفت من تعجب میکنم چرا شاه وقتی میخواهد حکم اعدامی را امضا کند، یک حالت فرح به او دست میدهد، پدرم میگفت او چهجور آدمکشی است؟ پدرم جنایتها و تاراج اموال این ملت توسط شاه را میدید و معترض بود.
**وقتی آقای قدوسی شهید شدند پدرم اصلاً در حال خود نبودند
فارس: برخی مدعی هستند علامه طباطبایی بعد از شهادت شهید قدوسی گفتهاند که در این انقلاب تنها یک شهید واقعی بود و مظلومانه هم شهید شد و آن اسلام بود، این حرف صحت دارد؟
طباطبایی: خیر! اصلاً چنین حرفی صحت ندارد، وقتی آقای قدوسی شهید شدند، پدرم اصلاً در حال خود نبودند و ما مراسم ختم و تشییع را به پدرم نگفتیم؛ چراکه به هیچ عنوان طاقت نداشت. مادر ما سال 43 به رحمت خدا رفت و ما چون دیدیم پدرم تنهاست و این مشکل بود، خواهر استاد روزبه که خیلی خانم خوبی بودند را برای پدر گرفتیم تا ایشان راحت باشند. خانم حاجآقا برایمان تعریف کرد که بعد از شهادت شهید قدوسی علامه طباطبایی مانند فردی حسرتزده تا حیاط آمد، یک دالان درازی در حیاطمان بود از آن عبور میکرد و به در خروجی میرسید و به بیرون میرفت، یعنی انگار متوجه شده بودند خبری است و اتفاقی افتاده است و دقیقاً همان شنبه نیز آقای قدوسی به شهادت رسید.
یکبار یکی از علما که اسم او را نمیبرم و فامیل ما نیز بود، به پدرم نامهای نوشته بود و پدرم آن را به من نشان داد که در آن نوشته بودند شما خبر ندارید که دامادتان آدمکش شده است.
** علامه میگفت آقای قدوسی تا از کاری مطمئن نباشد، اقدام نمیکند
فارس: یعنی علیه شهید قدوسی به علامه طباطبایی نامهنگاری کردند؟
طباطبایی: بله! درست است.
فارس: پاسخ علامه به این ادعاها چه بود؟
طباطبایی: ایشان گفت این حرفها را به چه کسی هم زده است، به آقای قدوسی! کسی که تا از کاری مطمئن نباشد، دست دراز نمیکند. اگر پدرم شهید قدوسی را قبول نداشت، این حرف را نمیزد یا حداقل به او میگفت دست از این کارها بردار.
**علامه طباطبایی راه و روش شهید قدوسی را تأیید میکرد
فارس: بنابراین میتوان گفت علامه طباطبایی راه و روش شهید قدوسی را تأیید میکردند.
طباطبایی: بله! همینطور است.
فارس: درباره رابطه ایشان با امام چطور؟ نظرشان چه بود؟
طباطبایی: حاجآقا (علامه طباطبایی) به هیچ عنوان اهل ظاهر نبود. فقط پدر من بود و کاغذ و قلم و فقط مینوشتند و فوقالعاده کمحرف بودند. من نمیدانم این حرفهایی که علیه ایشان و امام میزنند را چه کسی درست کرده است.
**ادعاهای کدیور درباره مِلک امام و قهر پدرم صحت ندارد
فارس: چندی قبل آقای کدیور ادعایی را درباره تخلیه اجباری منزل استیجاری شما در قم مطرح کرده و مدعی شده بود به دلیل عدم رضایت امام، علامه ناچار شده از آن منزل نقلمکان کند و گفته امام به علامه پیغام داده که من شرعاً راضی نیستم که در این منزل باشید. درباره چرایی تخلیه منزل قم و این ادعای کدیور نظر شما چیست؟
طباطبایی: اصلاً اینطور نیست. پدر بنده ملک زیاد داشت و الان نیز در تبریز این زمینها وجود دارد و دست مردم است، حاجآقا هیچگاه از سهم امام استفاده نمیکردند. وقتی مادرم فوت کردند ما به این منزل که در روبروی مدرسه حجتیه بود، نقلمکان کردیم. به پدرم گفته بودند که این منزل خالی است و شما به اینجا بیایید و ساکن شوید، بعد از مدتی فردی رفته و گفته بود که اینها ملکهای زیادی دارند.
فارس: آقای اعرابی چنین ادعایی کرده بود، درست است؟
طباطبایی: بله! داماد امام گفته بود که علامه طباطبایی ملک بسیاری دارد، اخوی بنده باجناق آقا مصطفی خمینی است و هر دو به رحمت خدا رفتهاند، آقای ا-عرابی هم وقتی از موضوع مِلک داشتن پدر من در تبریز خبردار میشود شک میکند و به امام میگوید، امام پیغام دادند اگر شما میخواهید بنشینید من از سهم امام اجاره بدهم، اما پدرم چون از سهم امام استفاده نمیکردند گفتند ما در خانهای که سهم امام باشد نمینشینیم و بنابراین از آنجا رفتند.
فارس: پس آنگونه که ادعا شده دعوا و دلخوری بین امام و علامه ایجاد شده، کذب است؟
طباطبایی: بله! اصلاً اینطور نبود، اما آقای کدیور گفته بود که حتی پدرم بعد از شهادت آقای قدوسی گفته است اسلام شهید شد که دروغ است و پسرم محمدحسین برای آقای کدیور نامه نوشت.
فارس: البته آقای کدیور ادعا میکند آقای اعرابی صحبت امام را بد منتقل کرده و این باعث مکدر شدن علامه و ترک منزل شده است.
طباطبایی: خیر! اینگونه نبود.
فارس: موضوع وساطت آقای حائری یزدی چیست؟ چون آقای کدیور ادعا میکند بعد از بروز این مسئله ایشان با امام و علامه صحبت کرده و گفته است امام به عنوان مالک مایل به ادامه سکونت نیست و علامه نیز خانه را حوالی سال 50 تخلیه کردند.
طباطبایی: آقای حائری یزدی پدر همسر برادرم است، همان فردی که به پدرم علیه شهید قدوسی نامه نوشت و گفت که داماد شما آدمکش است.
**ادعاهای کدیور درباره علامه طباطبایی مجعول و کذب است
فارس: پس با توجه به این صحبت شما این ادعای آقای کدیور مجعول و کذب است.
طباطبایی: بله! پسرم محمدحسین به آقای کدیور نامه داده و گفته بود (درباره شهید شدن اسلام در انقلاب)، شما اشتباه میکنید چون بعد از شهادت شهید قدوسی، علامه طباطبایی اصلاً به حال خود نبود و ایشان در بیمارستان قلب بستری بود و ما به ایشان نگفته بودیم.
بعد از این هم که به قم رفتم حدوداً دو ماه بعد از آقای قدوسی بودند و ما این اتفاق را به خیال خود از پدرم مخفی کرده بودیم، ایشان به خاطر وضعیت جسمی که داشتند، فضا را بهطورکلی ترک کرده بودند و تقریباً بیهوش بودند و سرم هم که میزدند، آن را از دستشان میکشیدند.
یکبار من برای ختم شهید قدوسی که در قم گذاشته بودند به آنجا رفتم، آن زمان جواد و جمیله دوقلوهای ما تازه راه افتاده بودند، پدرم آن زمان خوابیده بود و خیلی بیحال بودند. به همسر خود اشاره کردند که پیششان برود. ما به خیال خود شهادت شهید بهشتی و شهید قدوسی را از ایشان مخفی کرده بودیم. پدرم به همسرشان گفته بودند جواد و جمیله امانتهای خدا هستند و خیلی باید مراقب آنها باشید. به همسر پدرم گفتم معلوم است حاجآقا همه چیز را میداند که اینطور گفته است.
فارس: با این صحبت شما یک عده قصد دارند روابط امام و علامه را تخریبشده و شکراب نشان دهند.
طباطبایی: بله! بیکار نمینشینند، چند نفر نیز در حوزه این سؤال را از من پرسیدند، اما به آنها نیز گفتم که من در این خانواده بودهام و اصلاً اینطور که ادعا میشود نبوده است، اما متأسفانه از این حرفها زیاد درست میکنند، چون میخواهند با این حرفها به انقلاب ضربه بزنند.
فارس: موضوع دیگری که هست، در همان مطلبی که از سوی کدیور علیه علامه طباطبایی مطرح شده، ایشان و آقای شریعتمداری با یکدیگر قرابت داشتند؛ چراکه هردو تبریزی بودند و همانطور که میدانید ایشان به دنبال تجزیهطلبی بود و با ساواک نیز تا حدودی همکاری داشت.
طباطبایی: بیخود میگویند، مگر هر کسی که تبریزی است باید مثل یکدیگر باشند. مگر همه انقلابیها با یکدیگر همشهری هستند. حتی آقای شریعتمداری به تفسیرهای علامه طباطبایی نقد نوشته بود، اما پدرم اهل تلافی نبود، به پدرم گفتم ببینید او چه نقدی برای کتاب شما نوشته است، اما ایشان تنها لبخند زد و گفت دلشان خوش است به این چیزها، عیبی ندارد.
فارس: ماجرای عدم حمایت علامه از تلگراف حمایتی از امام چیست؟ چون مدعی هستند وقتی امام تحت فشار دولت عراق مهر 57 به پاریس رفتند، 16 مهر ماه سید شهابالدین مرعشی در تلگرافی به رئیسجمهور فرانسه از او خواست در مهماننوازی از امام کوتاهی نشود و برخی افراد ازجمله علامه طباطبایی امضای این تلگراف را قبول نکردند.
طباطبایی: این هم درست نیست، پدرم اصلاً در سیاست نبود. به نظر میرسد آقای کدیور این حرفها را از خودش درمیآورد. چرا اینها وقتی به خارج از ایران میروند همه چیز را فراموش میکنند؟
فارس: همچنین برخی مدعی هستند که علامه طباطبایی در همهپرسی سال 58 شرکت نکرده است، این موضوع صحت دارد؟
طباطبایی: این را من اطلاع ندارم و چون نمیدانم نمیتوانم بگویم؛ چراکه آن زمان من خیلی گرفتار بچههایم بودم. کارهایی که آقای شریعتمداری انجام میداد چیزی نبود که کسی نبیند، اما بعد از اینکه امام به قم آمد، من دیدم منزل آقای شریعتمداری نیز شلوغ شده و وقتی پرسوجو کردم دیدم ایشان نیز مانند امام طلبهها را دعوت کرده و ادای امام را در دست تکان دادن درآورده است.
اگر کسی مقصودش خدا باشد آیا این کار عاقلانه است، انسان باید از کسی تقلید کند که کامل باشد، شما نمیدانید آقای شریعتمداری چه بریز و بپاشی داشت، پسرش در کودتای نوژه بود. پسر شریعتمداری همهکاره بود. بالاخره همه آنها را گرفتند و این زمان آقای قدوسی بود. پسر شریعتمداری خیلی فشار آورد، اما ممنوعالخروج شده بود، بنابراین پدر من بچه نبود که بخواهد مانند این فرد (شریعتمداری) رفتار کند.
**علامه به امام ارادت داشتند و میدانستند امام فرد مخلصی است
علامه به امام ارادت داشتند و میدانستند امام فرد مخلصی است، کسی که میخواهد رهبر یا مرجع تقلید شود باید اخلاص داشته باشد و اگر بنا باشد به خاطر خودش یا اطرافیانش کاری کند، دیگر درست نیست و عدالت ندارد. اگر کسی عادل نباشد نمیتوان از او تقلید کرد. اگر خدا را منظور داشته باشیم، به هیچچیز نظر نخواهیم کرد و تا وقتیکه جوان هستیم باید خود را بسازیم.
فارس: یک سؤالی درباره شهید قدوسی داشتم و آن هم اینکه میگویند در دورهای که بسیاری از متدینین خواندن زبان انگلیسی را نادرست میدانستند، اما شهید قدوسی شاگردان خود را به خاطر نخواندن درس انگلیسی از مدرسه بیرون میکرد، این مطلب درست است؟
طباطبایی: تنها درس انگلیسی نبود، بلکه ایشان شاگردانی را انتخاب میکردند که استعداد فوقالعاده داشته باشند، ایشان ابتدا یک امتحانی میگرفت و برای دختران و پسران ورودی یکسان بود و بسیار سنگین بود و معروف بود که هرکسی نمیتواند به مدرسه حقانی راه پیدا کند. آن زمان طلبهها حتماً باید در زمان خاصی ورزش یا مثلاً فوتبال بازی میکردند. کارشان خیلی سنگین بود، اما فوتبال هم جزو برنامهشان بود.
همه مخالف بودند که طلبهها در صحن مدرسه فوتبال بازی کنند، حتی وقتی میخواستند مکتب دختران را راهاندازی کنند، خیلی از آقایان مخالف بودند و به شهید قدوسی میگفتند مگر خانمها نیز میتوانند طلبه شوند؟ اما ایشان میگفت مادران ما باید با گهواره مأنوس باشند. آن زمان پردهای میزدند و استاد از پشت پرده به آنها درس میداد و در نوبت شبانهروزی به هیچ عنوان فرد ازدواجشده را قبول نمیکردند و خانمی که ازدواج کرده بود باید روزانه درس میخواند، بنابراین از این لحاظ بسیار مقید بود، به همه موارد هم توجه داشت و نمره میداد.
فارس: این مباحث ورزش فقط برای پسران بود و یا بانوان هم میتوانستند از آن برخوردار باشند؟
طباطبایی: بله! هر دو برخوردار بودند، اما دوره خانمها سه سال بود و هر کس میخواست میتوانست بماند، اما هر کس در این سه سال ازدواج میکرد دیگر نمیتوانست به مدرسه شبانهروزی بیاید.
فارس: شهید قدوسی ناظر به چه شرایطی به شاگردان خود میگفت «دوستان من اگر آمدهاید تا روحانی شوید و به پست و مقام برسید و به دنبال بزرگ شدن و ثروت و مقام باشید، بدانید در دنیا و آخرت ضرر کردهاید، اما اگرآمدهایدکه سرباز امام زمان(عج) باشیدخوش آمدید وبدانید خداوندشمارا یاری خواهد کرد.»
طباطبایی: شهید قدوسی هفتهای یکبار درس اخلاق داشت و چند ساعت قبل از آن اصلاً در حال خود نبود، راه میرفت و فکر میکرد. منتها دنیا و موقعیت دنیا باعث فراموشی آدمیزاد میشود.
خبرگزاری فارس شانزدهم اردیبهشت 1397